دوشنبه ؛ 12 آبان 1404
مسعود اکبری
1- «کامالا هریس» سیاستمدار آمریکایی- 13 تیر 1398- در یک کمپین انتخاباتی در ایالت آیووای آمریکا گفت:« من یغماگران را میشناسم و ما یک غارتگر داریم که در کاخ سفید زندگی میکند. ترامپ خلق و خوی یغماگرایانه و دارای غریزه غارتگری است. افراد غارتگر آنهائی را که آسیبپذیر هستند، شکار میکنند. آنهائی را شکار میکنند که باوری به قدرت و زور خود ندارند.»
هرچند این سیاستمدار دموکرات آمریکایی به دلیل رقابتهای انتخاباتی، صرفا ترامپ را غارتگر مینامد، اما حقیقت این است که غارتگری و چپاول منابع و سرمایههای دیگر کشورها در DNA سیاستمداران آمریکایی است. چه آنکه در مقطعی که «کامالا هریس» در دولت بایدن، معاون رئیسجمهور بود نیز، غارتگری و چپاول دیگر کشورها از سوی کاخ سفید کما فی السابق انجام میشد.
همین روحیه غارتگرانه است که از آمریکای قرن نوزدهم تا قرن بیست و یکم، یک مسیر پیوسته را نشان میدهد: کنترل منابع، سلطه اقتصادی، تحمیل قراردادهای نابرابر و تبدیل کشورها به بازار مصرفی و مزرعه سرمایه برای واشنگتن. در حقیقت «غارتگری»، نه ویژگی شخصی یک رئیسجمهور، بلکه جوهره سیاست خارجی آمریکاست.
2- اما آنچه خطرناکتر از ذات غارتگرانه آمریکا است، شیفتگی جریان غربگرای داخلی به این غارتگر است. به این اظهارنظرها توجه کنید:
- «فیاض زاهد» (عضو شورای اطلاعرسانی دولت- فروردین 1404): آنچه باعث تقویت دیپلماسی سیاسی شد تاکید بر راهبرد دیپلماسی اقتصادی بود. پیشنهاد جامعی بالغ بر هزار میلیارد دلار به آمریکا ارائه و توپ به چرخش درآمد. در آینده جزئیات بیشتری ارائه میشود. ایران بهشت سرمایهگذاری است.»
- «الیاس حضرتی» (رئیس شورای اطلاعرسانی دولت- فروردین 1404): «ما ۲ هزار میلیارد دلار پروژه در کشور تعریف کردیم و میخواهیم مذاکره کنیم تا امکان ورود سرمایهگذاران به داخل کشور را تسهیل کنیم.»
- «حسین مرعشی» (دبیرکل حزب کارگزاران- فروردین 1404):«ایران ۲۵۰۰ میلیارد دلار پروژه برای مذاکره با آمریکا دارد؛ این را به عراقچی هم گفتم که برود درباره این عدد بزرگ با آمریکاییها مذاکره کند.»
این قبیل اظهارات تأمل برانگیز و البته تأسفبرانگیز، در حالی است که عبرتهای مهمی در این خصوص در مقابل چشمان ماست.
3- «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا در روزهای گذشته گفت:«کره جنوبی موافقت کرده است که در ازای کاهش تعرفههای اعمال شده بر آن، ۳۵۰ میلیارد دلار به ایالات متحده بپردازد.» ترامپ افزود:«سئول همچنین موافقت کرده است که مقادیر زیادی نفت و گاز آمریکایی خریداری کند و سرمایهگذاری شرکتهای کرهای در ایالات متحده نیز از ۶۰۰ میلیارد دلار فراتر خواهد رفت.»
4- ترامپ در ماههای گذشته خواهان ۵۰ درصد از درآمد منابع معدنی اوکراین و حق وتو در صدور مجوزهای استخراج شده بود. رئیسجمهور آمریکا قبلاً گفته بود که اوکراین باید هزینه حمایت مالی و نظامی واشنگتن را با اعطای دسترسی به معادن و منابع عظیم اما استفاده نشده و عناصر کمیاب خود جبران کند. در نهایت زلنسکی قرارداد مواد معدنی [واگذاری اجباری نیمی از معادن اوکراین] را امضا کرد.
5- «ادوارد مارکی» نماینده دموکرات و عضو ارشد کمیته منابع طبیعی مجلس آمریکا در سال۲۰۱۱ میلادی در مصاحبه با شبکه تلویزیونی اماسانبیسی، علت اصلی حمله به لیبی را مسئله نفت خواند و گفت که ما به خاطر نفت در لیبی هستیم و دلیل دخالت ما تضمین ۵ میلیون بشکه نفت روزانهای است که از اوپک وارد میکنیم.
6- نشریه «لا وانگواردیا» اسپانیا در شهریور 1400 و به دنبال خروج نیروهای آمریکا و ناتو از افغانستان پس از ۲۰ سال حضور بیثمر در گزارشی با عنوان «منابع طبیعی؛ گنج پنهان افغانستان» نوشت: افغانها روی منابع معدنی نشستهاند که به گفته منابع دولتی افغانستان، سه تریلیون دلار ارزش دارد. هنگامی که آمریکا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان حمله کرد، در ماه اکتبر و به فاصله چند روز از حضور نظامیان، زمین شناسان آمریکایی به افغانستان وارد شدند و چنان که در دوران اکتشافات استعماری قرن ۱۹ اتفاق افتاد، دانشمندان تقریبا همیشه جا پای ارتش گذاشتهاند. به این ترتیب، پس از ۱۱ سپتامبر، آمریکاییها بلافاصله با حضور در افغانستان، به جستوجوی فلزات پرداختند.
به نوشته «لا وانگواردیا» آمریکا که پیش از افغانستان برای کنترل و تضمین دسترسی به نفت جنگهایی به راه انداخت، افغانستان را با محروم کردن مردم این کشور از بخش قابل توجهی از «نفتِ قرن بیستویکم» یعنی «مواد معدنی» ترک کرد.
7- براساس مستندات منتشر شده و شواهد متقن، یکی از اهداف اصلی آمریکا در حمله به عراق، دستیابی به منابع غنی نفت این کشور بود.
«پااُل ولفوویتز» سیاستمدار آمریکایی و رئیس سابق بانک جهانی که از او با عنوان معمار جنگ آمریکا علیه عراق نام میبرند، در می2003 میلادی در کنفرانس خبری در حاشیه اجلاس دفاع آسیا در پاسخ به سؤالی مبنی بر اینکه چرا آمریکا کشوری مثل عراق را اشغال کرد نه کره شمالی را، گفت:«تفاوت اصلی میان کره شمالی و عراق این است که عراق روی دریایی از نفت، شناور است.»
عراق ۱۵.۹ تریلیون دلار منابع طبیعی دارد. زمین بیابانی این کشور سرشار از ذخایر نفت، گاز طبیعی، فسفات و گوگرد است. عراق دومین تولیدکننده بزرگ نفت در اوپک است. این کشور به عنوان پنجمین ذخایر قطعی نفت در جهان شناخته میشود.
«دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا در هفتههای گذشته در جریان نشست شرمالشیخ که در مصر برگزار شد در اظهارنظری تأمل برانگیز گفت:«عراق آن قدر نفت دارد که نمیداند با آن چه کار کند.»!
«محمد الضاری» تحلیلگر سیاسی عراقی اخیرا در اظهارنظری گفته است:«شرکتهای آمریکایی که قراردادهای نفتی با اقلیم کردستان عراق بستهاند چیزی جز باندهای قاچاق فرآوردههای نفتی نیستند. این به اصطلاح شرکتها به صورت غیرقانونی در حال قاچاق نفت اقلیم کردستان عراق و فروش آن در بازارهای جهانی هستند.»
8- شبکه «سیانبیسی» آمریکا- 6 خرداد 1404- در گزارشی پرده از جزئیات طرحی راهبردی تحتعنوان «احیا و توسعه بخش نفتوگاز سوریه» برداشت. بهگفته سیانبیسی طرح آمریکا شامل 5 مرحله است که از بازیابی و احیای چاهها و میدانهای نفتی و گازی سوریه آغاز و به صادرات نفت و گاز این کشور منتهی میشود.
نکته قابل توجه اینجاست که مسئول اجرای این طرح کسی نیست جز «جاناتان باس»؛ شخصی که از وی بهعنوان بسترساز دیدار «الجولانی» سرکرده گروه تروریستی «هیئتتحریرالشام» و رئیس خودخوانده حکومت انتقالی در سوریه با ترامپ یاد میشود.
فعالین رسانهای سوری تاکنون بارها نسبت به تداوم غارت نفت و غلات سوریه توسط نظامیان آمریکایی و انتقال آن به پایگاههای واشنگتن در خاک عراق اعتراض کردهاند.
از زمان آغاز بحران سوریه در سال ۲۰۱۱ تاکنون بسیاری از منابع نفتی و گازی این کشور دستنخورده و استخراج نشده باقی مانده، بخشی از این منابع در زمان تسلط «داعش» بر آنها به صورت ابتدائی استخراج و پساز قاچاق به ترکیه به قیمتی بسیار پایین که به سه دلار در هر بشکه میرسید، به دولت ترکیه فروخته میشد. میدانهایی هم که در دست قسد و دیگر نیروهای کُرد بود، توسط آمریکاییها غارت و به خارج سوریه انتقال داده میشد. حالا آمریکا درصدد سر و سامان داد به غارت و چپاول نفت و گاز سوریه است.
9- نگاهی به موارد مذکور و موارد متعدد دیگر که از حوصله این وجیزه خارج است، نشان میدهد که الگوی غارتگری آمریکا کاملاً نظاممند است. به عبارت دیگر، فرمول ثابت است: بیثباتسازی، تحریم، پیشنهاد بازسازی، امضای قراردادهای طولانیمدت، و سپس غارت منابع.
با این همه، جریان غربگرا در داخل هنوز گمان میکند که میتوان با آمریکا بر اساس «اعتماد متقابل» وارد تعامل اقتصادی شد. این طیف اصلا متوجه نیست که آمریکا هیچ کشوری را شریک خود نمیبیند، بلکه تنها «منبع» و «بازار» میبیند. در ذهن بیمار سیاستمدار آمریکایی، کشورها دو دستهاند: یا «مطیع و سودآور» یا «مستقل و مزاحم» مستندات حکایت از آن دارد که سیاست اقتصادی آمریکا بر پایه سه اصل استوار است:«کنترل منابع انرژی و مواد معدنی»،« تسلط بر مسیرهای تجاری» و «وابستهسازی اقتصادها از طریق سرمایهگذاری و بدهی».
از یک زاویه دیگر اگر بخواهیم «سیاست خارجی» دولت تروریست آمریکا را به صورت خلاصه تعریف کنیم، باید بگوییم: جنگ، مذاکره و تحریم، سه ابزار اصلی آمریکا در پیشبرد سیاست خارجیاند که در ظاهر متفاوت، اما در ماهیت یکساناند؛ هر سه برای تحمیل اراده و تأمین منافع غارتگرانه واشنگتن به کار میروند. جنگ، ابزار مستقیم غارت منابع؛ مذاکره، پوششی دیپلماتیک برای همان هدف؛ و تحریم، تداوم تجاوز با چاشنی اقتصادی است.
در چنین الگویی، مذاکره با آمریکا، در واقع ورود داوطلبانه به چرخه «غارت سازمان یافته» است. و این تنها یکی از مضرات مذاکره با آمریکاست. زیرا آمریکا در هیچ کشوری، شریک اقتصادی نمیسازد؛ بلکه شبکهای از وابستگی مالی، فناورانه و سیاسی ایجاد میکند تا آن کشور در تصمیمگیریهای راهبردی خود، تابع منافع واشنگتن شود و منافع آمریکا هیچگاه با منافع ملتها سازگار و همسو نیست.
10- غربگرایان داخلی اما، این واقعیت را نمیبینند و وانمود میکنند که پیشرفت با «جذب غارتگر» ممکن است؛ در حالی که پیشرفت واقعی در دنیای امروز، نه با «بستن با دولت سلطهگر و غارتگر آمریکا» بلکه با تولید قدرت درونی و تعامل سازنده با کشورهای جهان از موضع برابر و بهکارگیری دیپلماسی مقتدرانه شکل میگیرد.
قدرت درونی یعنی اتکا به ظرفیتهای ملی در حوزه انرژی، علم، فناوری، کشاورزی و زیرساختهای صنعتی. کشوری که توان تولید دانش و فناوری بومی دارد، میتواند در تعاملات بینالمللی از موضع اقتدار وارد شده و منافع کشور و مردم را تأمین کند. پیشرفت، با «قوی شدن» میسر میشود.
جوان
تقی دژاکام
امروز در پایان کلاس یکی از دانشجویان حرفی زد که تلخی آن با من ماند و همان، سوژه یادداشت امروز من را ساخت: آیا ما دانشجویان اجازه داریم وارد احزاب سیاسی شویم؟ اولش ماندم که این چه سؤالی است، اما بعد که به خودم مسلط شدم گفتم من که شخصاً اینکه دانشجویان عضو و دنبالهرو احزاب باشند را کسر شأن دانشجو میدانم، اما مگر برای عضویت در احزاب سیاسی باید از کسی یا جایی اجازه بگیرید؟
اجازه بدهید به عقب برگردیم و ماجرا را از چند دهه قبل نگاه کنیم. جنبش دانشجویی از پیش از انقلاب تا پس از آن و تا امروز مسیر پرفراز و نشیبی طی کرده است؛ گاه تحسینبرانگیز بوده است و گاه به شدت غمانگیز، گاه بسیار پرانرژی و فعال بوده و گاه در رکود و خمودی به سر برده است.
پیش از انقلاب، هم دانشجویان چپگرا و مارکسیست و هم دانشجویان مسلمان فضای عمومی دانشگاهها را در دست داشتند و به دانشجویان خطدهی میکردند و میکوشیدند دانشگاهها سیاسی باشد و سیاسی بماند. این وضعیت برای رژیم شاه آزاردهنده بود و با لطایفالحیل میکوشید دانشجویان تنها و تنها به درسخواندن بپردازند و از سیاست فاصله بگیرند که البته هرچه بیشتر میگذشت در این امر توفیق کمتری پیدا میکرد تا آنجا که یک پای مهم انقلاب دانشجویان شدند و حتی تحصنهای روحانیان و علما به جای آنکه در حوزهها و مساجد بزرگ و مهم سطح شهر باشد در محل مسجد دانشگاه تهران صورت گرفت که تقریباً تا زمان بازگشت امام خمینی در همانجا ماندند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی دانشجویان چپ و مارکسیست و التقاطی، دانشگاهها را نه عرصه سیاستورزی که به اتاق جنگ تبدیل کردند، در آنجا اسلحه بردند و سنگر درست کردند که کار به انقلاب فرهنگی و پاکسازی محیط دانشگاه از گروههای تجزیهطلب و تشکلات محارب کشید تا دانشگاه دوباره محل درس و تحصیل و ارتقای علمی شود، اما در بازگشایی دانشگاهها یک اتفاق تلخ افتاد. عدهای از علما و روحانیان خواستار آن شدند که دانشجویان در سیاست دخالت نکنند و به درس و علمآموزی بسنده کنند. نگرانیها در بین دانشجویان، بهخصوص دانشجویان مسلمان انقلابی افزایش یافت.
اولین کسی که به این راهبرد انحرافی و غلط واکنش نشان داد شخص امام خمینی بود. ایشان در اسفندماه سال ۶۲ چندهفته مانده به برگزاری انتخابات مجلس دوم با صراحت گفتند: «از قراری که من شنیدهام در دانشگاه بعض از اشخاص رفتهاند گفتهاند که دخالت در انتخابات، دخالت در سیاست است و این حق مجتهدین است. تا حالا میگفتند که مجتهدین در سیاست نباید دخالت بکنند، این منافی با حق مجتهدین است، آنجا شکست خوردهاند حالا عکسش را دارند میگویند. این هم روی همین زمینه است، اینکه میگویند انتخابات از امور سیاسی است و امور سیاسی هم حق مجتهدین است هر دویش غلط است... اینطور نیست که انتخابات را باید چندتا مجتهد عمل کنند. این معنی دارد که مثلاً یکدویستتا مجتهد در قم داشتیم و یکصدتا مجتهد در جاهای دیگر داشتیم، اینها همه بیایند انتخاب کنند، دیگر مردم بروند کنار؟! این یک توطئهای است... دانشگاهیها بدانند این را که همانطوری که یک مجتهد در سرنوشت خودش باید دخالت کند، یک دانشجوی جوان هم باید در سرنوشت خودش دخالت کند. فرق مابین دانشگاهی و دانشجو و مثلاً مدرسهای و اینها نیست، همهشان با هم هستند. اینکه در دانشگاه رفتند و یک همچو مطلبی را گفتند، این یک توطئهای است برای اینکه شما جوانها را مأیوس کنند.»
حالا دیگر دانشگاهها هم در دور درس و تحصیل افتاده بودند و هم سیاستورزی نه یک امر حاشیهای که یک الزام انقلابی بود و به همین دلیل دانشجویان مسلمان و بخصوص دفتر تحکیم وحدت سردمداران سیاستورزی انقلابی در دانشگاهها شدند. این سیاستورزی درست مانند قبل از انقلاب به گونهای بود که دانشجویان به یکی از گروههای مرجع و معتبر مردم مسلمان تبدیل شدند و مردم و حتی مسئولان در تصمیمگیریها و تصمیمسازیهای خود ابتدا به دنبال استمزاج و دریافت نظر جنبش دانشجویی در حوزههای مختلف بودند.
رفتهرفته، اما اتفاق دیگری افتاد؛ سیاستمداران زیرک این معادله را تغییر دادند، بهگونهای که در سالهای بعد این دانشجویان بودند که به دنبال مسئولان افتادند و به بلندگوی منویات و تمایلات سیاسی و اجرایی آنان تبدیل شدند تا بهجای سیاستورزی به مشتی سیاستزده تبدیل شوند. این اتفاق جدید بهتدریج موجب شد دانشجویان دیگر مرجعیت خود را از دست بدهند و جای آنان را احزاب سیاسی بگیرند؛ احزابی که همان مسئولان زیرک ساخته بودند تا یا به قدرت برسند یا در قدرت بمانند.
کار به همینجا خاتمه نیافت و ماجرا اسفبارتر شد. طی سالهای اخیر دیگر از همان سیاستورزی انگلی و دنبالهروی احزاب هم در دانشگاهها خبری نیست. دانشجویان مطلقاً در سیاست دخالت نمیکنند و در این موضوع فرقی بین دانشجویان چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا و انجمن اسلامی و بسیج دانشجویی نیست. دانشجویان همانگونه شدهاند که شاه میخواست و برخی مجتهدان در اول انقلاب میخواستند؛ آنها در خوشبینانهترین حالت، فقط به درس و تحصیل میپردازند و بس و دیگر کاری به دغدغههای اجتماعی و سیاسی و انسانی داخلی و خارجی و حتی انتخاباتی ندارند. به بیان دیگر اتفاق تلخی که افتاده است این است: جنبش دانشجویی در ایران کاملاً مرده است.
چه دلیلی واضحتر از این مُردگی که یک دانشجوی مسلمان برای اینکه وارد سیاست بشود فکر میکند باید از کسی یا جایی اجازه بگیرد و حالا هم که میخواهد سیاستورزی کند فکر میکند باید وارد و عضو احزاب سیاسی بشود!
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش...
آرمان امروز
علی میرزامحمدی
نویسنده این یادداشت معتقد است روند فعلی تحلیل مسایل ایران در تناسب با نیازهای عصر پسادیجیتال نیست؛ چراکه سلطه فضای مجازی، ساختار و پدیدههای متفاوتی خلق کرده است که دیگر نمیتوان آنها را با چارچوبهای علی، خطی و سلسله مراتبی گذشته فهمید.
در چنین شرایطی، تحلیلگران اجتماعی و فرهنگی ایران ناگزیرند از الگوهای نوینی چون الگوی ریزومی استفاده کنند؛ الگویی که به جای تمرکز بر مرکز، بر شبکهها، پیوندها و جریانهای چندجهتی تکیه دارد و بیش از «ریشه» و «تبار»، به «رشد افقی» و «زایش از هر نقطه» توجه میکند.
ریزم (Rhizome) در اندیشه ژیل دلوز و فلیکس گاتاری، استعارهای از ساختارهای غیرعمودی و چند مرکزی است. برخلاف تفکر «درختی» که بر ریشه، تنه و شاخههای سلسلهمراتبی استوار است، تفکر ریزومی بر پیوندهای افقی، گسست و تداوم تأکید دارد. هر بخش از ریزوم میتواند منشاء رشد تازهای باشد؛ همانگونه که در جامعه امروز، هر گره از شبکه میتواند منبع معنا، کنش یا تغییر شود.
تحولات فرهنگی، فناورانه و نسلی در ایران، نشانههای روشنی از ریزومیشدن جامعه دارند. سبکهای زندگی جدید، هویتها و اعتراضهای سیال و شکلگیری روابط چند مرکزی نشان میدهد که جامعه ایرانی دیگر از یک مرکز ثابت تبعیت نمیکند. انسان معاصر در فضای دیجیتال میتواند همزمان در چند جهان معنا زندگی کند: آیینهای مذهبی را پاس دارد و در تجربههای جهانی چون ولنتاین شرکت کند؛ هم «اینجا» باشد و هم «آنجا». در نگاه ریزومی، این تکثر طبیعی و بخشی از شبکه هویت است.
جامعه امروز ایران در حال گذار از ساختارهای عمودی (دولتمحور و سنتمحور) به ساختارهای افقی (شبکهای و متکثر) است. این گذار در حوزههای سیاست، فرهنگ، رسانه و آموزش بهوضوح دیده میشود.
نادیده گرفتن این واقعیت، سبب غافلگیری بسیاری از سیاستگذاران و نهادهای رسمی شده است. عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی وقت، از قول یکی از بازجویان معترضین دههی هشتادی نقل میکند:
«نه من میفهمم آنها چه میگویند، نه آنها میفهمند من چه میگویم!»
این جمله نشاندهنده شکاف معرفتی میان ساختار قدرت عمودی و نسل دیجیتال شبکهای است. نسلهای جدید ایران، در زیستبومی دیجیتال پرورش یافتهاند که مرجعیت عمودی و اقتدار خطی در آن کارایی ندارد. ارزشها و هنجارهای این نسل از منابع جهانی، بومی و شخصی شکل گرفته و در برابر قواعد سختگیرانه مقاومت نشان میدهد.
با این وضعیت،توقف تحلیل مسائل ایران در سطح نهادها یا ساختارها پرسش برانگیز است. بسیاری از تحلیلهای روزنامهها و رسانههای ایران هنوز با منطق علی و خطی نوشته میشوند. در این چارچوب، هر مسئله به یک عامل یا یک شخص فروکاسته میشود و شبکه نیروها و پیوندهای اجتماعی نادیده گرفته میشود. نتیجه، تحلیلهایی است که در ظاهر دقیق اما در عمل ناکارآمدند؛ زیرا پویایی شبکهای جامعه را درک نمیکنند.
به عنوان نمونه،میتوان به موقعیت مسعود پزشکیان پس از ریاستجمهوری اشاره کرد.در مقام نمایندگی مجلس، او در بستری خطی و سلسلهمراتبی سخن میگفت؛ اما در ریاستجمهوری با جامعهای روبهرو شد که روابط آن شبکهای و چندسطحی بود. جامعه ای که در آن، هیچ فرد یا نهاد واحدی نمیتواند مسیر تصمیمسازی را به تنهایی تعیین کند.
آورده رویکرد ریزومی برای تحلیل گران چه می تواند باشد؟ آنها می توانند با این رویکرد به جای تمرکز بر بازیگران منفرد، به پویش نیروها و گفتمانها توجه کنند.آنها میتوانند با عبور از منطق «یافتن مقصر»،تعامل نیروها، جریانها و شکافها را کشف کنند. برای مثال، با رویکرد ریزومی در واکنش به انتقاد قالیباف از مواضع روحانی و ظریف درباره روسیه، میتوان از تحلیلهای شخصیتمحور عبور کرد و به برهمکنش نیروها، جریانها و گسستها در سطح حاکمیت و روابط بینالملل پرداخت که نمود ظاهری آن، این اظهار نظر بوده است.
این رویکرد، نگاه سلسله مراتبی را به نگاه شبکهای متحول میکند؛ از تحلیل بر اساس مرکز و پیرامون، به تحلیل بر اساس اتصال و تعامل. تنها در چنین چارچوبی میتوان فهمی زنده، سیال و کارآمد از مسائل پیچیده ایران در عصر دیجیتال به دست آورد.
با همه اینها باید یادآور شد ریزومیشدن جامعه ایران الزاماً مثبت نیست؛ چراکه گسترش شبکههای افقی میتواند با تضعیف انسجام جمعی، ایجاد آشوب در معنا و ناپایداری ارتباطی همراه باشد. بنابراین، ریزوم باید به عنوان لنز تحلیلی فهمیده شود، نه راهحل ساده.
و در نهایت اینکه، کاربرد رویکرد تحلیل ریزومی به معنای نفی رویکرد خطی نیست؛ بلکه بهره گیری از آن پنجره جدیدی برای فهم برخی مسائل جدید ایران میگشاید که با رویکرد خطی، فهم آنها دشوار و گاهی متناقض است.
رسالت
فرهیختگان
سیدمهدی طالبی
دولت آمریکا پس از تهدید ونزوئلا و عراق به حملات نظامی به سراغ یک کشور نفتخیز دیگر رفته است. دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا به همراه پیت هگست، وزیر جنگ خود روز گذشته (یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ۲ نوامبر ۲۰۲۵) به طور جداگانه نیجریه را به بهانه بدرفتاری با مسیحیان تهدید به حملات نظامی کردند.
ترامپ در تروث سوشال خطاب به دولت نیجریه با تهدید نوشت: «اگر دولت نیجریه به کشتار مسیحیان ادامه دهد، ایالات متحده فوراً تمام کمکها و مساعدتها به نیجریه را متوقف خواهد کرد و ممکن است به آن کشور اکنونرسواشده، «با اسلحههای آتشین» وارد شود.»
ترامپ ضمن متهم کردن گروههای اسلامی اعلام کرد: «من بدین وسیله به وزارت جنگ خود دستور میدهم برای اقدام احتمالی آماده شود. اگر حمله کنیم، سریع، وحشیانه و شیرین خواهد بود، درست مانند حمله تروریستهای جنایتکار به مسیحیان عزیز ما! هشدار: دولت نیجریه بهتر است سریع عمل کند!»
پس از آن پیت هگست، وزیر جنگ آمریکا در پستی نوشت: «کشتار بیگناهان مسیحی در نیجریه و هر جای دیگر باید فوراً متوقف شود. وزارت جنگ در حال آمادهسازی برای اقدام است.»
این تهدیدها درحالی است که واشنگتن علاوه بر نیجریه، پیش از این علیه دو کشور نفتی دیگر نیز تهدیدات نظامی را مطرح کرده بود.
آمریکا طی ماههای اخیر به بهانه مبارزه با قاچاق مواد مخدر متوجه ونزوئلا شده و در مقیاس این منطقه و توان نظامی کاراکاس، قوای قابلتوجهی را در نزدیکی آبهای این کشور مستقر کرده است که شامل ۲۲۰۰ سرباز سواربر ناوها و ۱۰ جنگنده اف-۳۵ مستقر در پورتوریکو میشود.
این قوا با اعزام ناوهای هواپیمابر تقویت شده است. در آخرین نوبت واشنگتنپست گزارش کرده است که آمریکا در حال اعزام یک گروه نظامی عظیم به منطقهای نزدیک به ونزوئلا است که شامل ۱۰ هزار سرباز و ۶۰۰۰ ملوان میشود.
بر اساس گزارشها، ناو هواپیمابر «یواساس جرالد آر. فورد» که انتظار میرود در روزهای آتی به همراه سه کشتی نظامی به منطقه برسد؛ در مجموع بیش از ۴۰۰۰ پرسنل نظامی را در خود جای داده است. در همین حال روز گذشته وزیر دفاع آمریکا اعلام کرد یک قایق دیگر را در سواحل ونزوئلا به ظن حمل مواد مخدر هدف قرار داده و ۳ نفر را کشته است. این ۱۳امین قایقی است که ارتش آمریکا طی مدت اخیر هدف قرار داده و سرنشینان غیرنظامی آن را کشته است. برخی پیشبینی کردهاند کارزار نظامی واشنگتن در کارائیب در نهایت به حملات غافلگیرانه با هدف ترور نیکلاس مادورو، رئیسجمهور ونزوئلا و تصرف فوری بنادر و فرودگاههای این کشور منتهی خواهد شد.
در سویی دیگر منابعی در عراق اعلام کردهاند آمریکا دولت این کشور را تهدید کرده درصورتیکه منافع واشنگتن به خطر بیفتد و یا اقداماتی مانند تصویب قانون حشدالشعبی رخ دهد، حملاتی نظامی به این کشور ترتیب داده و ۳۰۰ نفر از طبقه سیاسی عراق را ترور خواهد کرد.
نکات
در خصوص تحولات مرتبط با نیجریه در یک چهارچوب کلان نکات ذیل قابل اهمیتند.
1- آمریکا به طور مستقیم علیه سه کشور عمده نفتخیز تهدید نظامی ایجاد کرده و همزمان از طریق اوکراین با روسیه و از طریق رژیم صهیونی با ایران درگیر است. واشنگتن قصد دارد تحرک جدیدی در بازار نفت داشته باشد تا از یکسو اتصال و یا تسلط دلار بر نفت را احیا و تقویت کرده و از سوی دیگر بتواند از این گلوگاه به زیان رقبایش بهره گیرد.
آمریکاییها پس از جنگ جهانی دوم در توافق با دولتهای حاشیه جنوبی خلیجفارس بهویژه عربستان اتصال انحصاری نفت به دلار را پایهگذاری کرده و سپس در جریان دو تهاجم به منطقه به بهانه مقابله با تهدید حکومت صدام در عراق، نبض تامین انرژی قدرتهای اقتصادی جهان را در دست گرفتند.
آمریکا در شرایط کنونی نیز قصد تکرار فضای گذشته را دارد. هدف واشنگتن اختلال در مسیرهای عمده تامین انرژی چین و قدرتهای نوظهوری مانند هند است تا آنها را مهار کرده و بر رفتارشان کنترل داشته باشد.
2- بخشی از تمرکز آمریکا بر کشورهای نفتی همانند گذشته برای تاراج مستقیم چاههای نفت آنها نیست. این هدف همچنان وجود دارد اما همانند گذشته قابل پیگیری نیست. از این رو واشنگتن که انقلابی تکنولوژیک در تولید انرژی خود رقم زده، درپی خارج کردن رقبا برای افزایش سهم خود در بازار جهانی است.اعمال تحریمهای نفتی طی یک دهه گذشته بر نفت ایران، ونزوئلا و روسیه در این چهارچوب قابل تفسیرند. تولید نفت و گاز در آمریکا رشدی انفجاری داشته و انعکاسشان در صادرات بزرگتر بوده است.صادرات نفت خام آمریکا طی سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۴ تقریباً ۱۶.۶ برابر شده و از حدود ۲۴۸ هزار بشکه در روز در ۲۰۱۴ به ۴.۱ میلیون بشکه در روز در ۲۰۲۴ رسیده است. طبق آمار موسسه کپلر صادرات گاز آمریکا در بازهای ده ساله از ۳۶۰ هزار تن در سال ۲۰۱۴ به ۸۷ میلیون و ۳۳۰ هزار تن در سال ۲۰۲۴ رسید که حاکی از رشد ۲۴۲ برابری است.افزایش ۱۶.۶ برابری صادرات نفت و ۲۴۲ برابری صادرات گاز صرفا ناشی از رشد تولید نیست بلکه مرهون تلاشهای دولت آمریکا برای خارج کردن تولیدکنندگان عمده از دور رقابتهاست.برای مصرفکنندگان بسیاری بهصرفه است که به دلیل فاصله نزدیک با ایران و روسیه و وجود خطوط لوله انتقال نفت و همچنین نفت سبکتر از تهران و مسکو انرژی خود را تامین کنند. در این راستا خرید نفت از آمریکا در یک شرایط طبیعی و رقابتی برای دولتهای متعددی بهصرفه نیست؛ واشنگتن اما با تهدید به تحریم و اعمال تعرفهها شرایطی مصنوعی برای فروش انرژی خود ایجاد میکند.این واقعیت درخصوص گاز بیشتر صدق میکند. صادرات نفت با سرعت و سهولت بیشتری از طریق نفتکشها صورت میگیرد؛ اما انتقال و صادرات گاز وابستگی زیادی به خطوط لوله دارد.گاز را نیز میتوان از طریق کشتی و دریا منتقل کرد؛ اما این کار نیازمند سرمایهگذاریهای سنگینی است. به همین دلیل برای مشتریان اروپایی و آسیایی راحتتر است که از روسیه گاز مورد نیاز خود را وارد کرده و یا به آذربایجان و ترکمنستان مراجعه کنند. برای کشوری مانند ترکیه سه فروشنده عمده شامل روسیه، ایران و آذربایجان در پیرامون آن قرار گرفتهاند اما رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور این کشور مجبور شد قراردادی ۴۳ میلیارد دلاری برای واردات گاز از آمریکا با ترامپ منعقد کند.
3- نیجریه با جمعیت ۲۰۰ میلیونی، سهم بالای جوانان از جمعیت و نرخ رشد بالا یکی از اقتصادهای برتر در آینده خواهد بود. این کشور در حال حاضر بزرگترین اقتصاد قاره آفریقاست. تولید روزانه نفت این کشور بین ۱.۴ تا ۱.۸میلیون بشکه است. همچنین، تولید معدنی نیجریه در سال ۲۰۲۳ به ۹۵ میلیون تن رسید. در سال ۲۰۲۴ نیز درآمد بخش معدن نیجریه ۲۵ میلیارد دلار بود. آمریکا قصد دارد با فشار بر نیجریه کنترل خود بر صنعت انرژی این کشور را تقویت کرده، در برابر تبدیل شدن آن به یک اقتصاد پیشرو اختلال ایجاد کرده و این کشور را از چین و دیگر دولتها دور کند.
خراسان
جعفر یوسفی
وطن امروز
علی کاکادزفولی
در قاب اول، نوجوانی را میبینیم غرق در نور آبی تلفن همراهش، با هدفونی که او را از دنیای اطراف جدا کرده و به جهانی از ریتمهای ناآشنا و چالشهای مجازی اینستاگرام، یوتیوب و تیکتاک متصل میکند. سلیقهاش در موسیقی، شیوه حرف زدنش و قهرمانانش گویی از سیارهای دیگر آمدهاند. در قاب دوم، والدین او نشستهاند و در ذهنشان، خاطراتی از روزهای پرالتهاب انقلاب، تصاویر غبارآلود جبهههای جنگ و سرودهایی که روزگاری خیابانها را به لرزه درمیآورد، زنده است. نخستین و آسانترین قضاوتی که از کنار هم قرار دادن این ۲ قاب سر برمیآورد، یک کلیدواژه آشنا و پرتکرار است؛ «شکاف نسلی». این مفهوم، همچون برچسبی آماده، به سرعت بر پیشانی هر تفاوت فرهنگی - اجتماعی چسبانده میشود. این فاصله البته یک واقعیت ملموس است؛ انکار تفاوت در سبک زندگی، در الگوهای مصرف رسانهای و در زبان روزمره میان نسلها، انکار بدیهیات است اما آیا این تمام داستان است؟ آیا جامعه ایران صرفاً میدانی برای تقابل نسلهاست؟ اگر بیش از حد به این پوسته پرزرقوبرق تفاوتها خیره شویم، در خطر نادیده گرفتن رودی قدرتمند، عمیق و خروشان هستیم که درست زیر پایمان در جریان است؛ پدیدهای شگفتانگیز و پایدار به نام «تداوم نسلی». این یادداشت سعی دارد نشان دهد چگونه رویدادهایی مانند ۱۳ آبان، به جای آنکه یک خاطره تاریخی بایگانیشده در کتابها باشند، به یک نظام معنایی زنده و پویا برای تفسیر رخدادهای جدید تبدیل میشوند و چگونه حتی نسلهای جدید نیز ناخودآگاه، با حافظهای که از گذشته به ارث بردهاند، به تحلیل وقایع میپردازند؛ تلاشی برای دیدن آن رشتههای نامرئی که حافظه جمعی ما را به رغم تمام تفاوتها به یکدیگر پیوند میدهد.
* معماری ذهن دنبالهدار مشترک ما
تداوم نسلی مفاهیم انقلاب، زمانی توضیحپذیر میشود که بفهمیم حافظه جمعی در جامعه ایران با ۲ منبع موازی تغذیه میشود؛ نخست «حافظه ارتباطی» که در خانواده زنده میماند؛ روایتهای والدین و پدربزرگها از روزهای پرالتهاب، عواطف شخصی نسبت به شهدا و ایثارگران محله و نشانههای ملموسی که تاریخ را از انتزاع بیرون میکشد. دوم «حافظه فرهنگی» است که در نهادهای جامعه ریشه میدواند؛ کتاب درسی، تقویم رسمی، سرودها و یادمانها که معنا را از خطر فراموشی میرهانند و آن را به یک زبان مشترک ملی بدل میکنند.
برای آنکه ۱۳ آبان در گردش زمان تنها یک «روز» نماند و به صورت یک چارچوب تفسیری کار کند، ۴ سازوکار اصلی به شکلی درهمتنیده عمل میکند.
1- سامان روایی: جامعه برای فهم رخدادها به ابرداستان نیاز دارد. در ایران معاصر، ابرداستان استقلالخواهی و مقاومت در برابر سلطه بیرونی، فصلهای متعددی دارد و واقعه ۱۳ آبان یکی از اوجهای آن است. ارزش این سامان در انعطافپذیریاش است؛ هم ساده و قابل ادراک عمومی است و هم انتزاع کافی برای پیوند خوردن با مسائل پیچیده امروز را دارد. وقتی بحران جدیدی رخ میدهد، این سامان روایی همچون نقشهای آماده، مسیرهای اولیه فهم را روشن میکند.
2- قدرت کنشمندی آیینها: حافظه، زمانی جمعی و پایدار میشود که بدنمند شود. راهپیماییها، مراسم مدرسه، نشستهای تحلیلی دانشگاهی و حتی همخوانی یک سرود در یک مسابقه فوتبال، اجرای تکرارشوندهای از معنا هستند. آیینها حافظه را از قفسه کتاب به میدان شهر میآورند و آن را به تجربه مشترک تبدیل میکنند. در اینجا استمرار مهمتر از شدت است؛ تکرار موزون است که معنای مشترک را حک میکند.
3- همافزایی نهادهای اجتماعی و سیاسی: خانواده کارگاه ترجمه معنای ملی به زبان عاطفه روزمره است و نظام سیاسی، معماری نهادی حافظه فرهنگی را بر عهده دارد. پیام رسمی در بستر خانواده، شخصی و ملموس میشود و روایت پراکنده خانوادگی در چارچوب ملی انسجام مییابد. این نسبت، مکمل است و تا هنگامی که چنین بماند، امکان فرسایش معنا کاهش مییابد.
4- همزمانی رخدادها و بازفعالسازی معنایی: حافظه تاریخی ذخیرهای از کدهای تفسیری است که بر اثر همزمانی با رخدادهای تازه فعال میشود. هنگامی که واقعهای جدید با الگوی معنایی موجود همخوانی دارد، جامعه برای فهم آن به ذخیره گذشته رجوع میکند و در این رجوع، هم رخداد جدید معنا میگیرد و هم معنای قدیمی بهروزرسانی میشود.
* جنگ ۱۲ روزه و بازآغاز طبیعی یک روایت
با این چارچوب، میتوان نسبت ۱۳ آبان و جنگ ۱۲ روزه را فهمید؛ جنگ ۱۲ روزه رخدادی تبیینی بود که به جامعه امکان داد ذخیره معنایی مقاومت را دوباره فراخوانی کند. این فراخوانی در ۳ سطح رخ داد.
الف- میانبر ذهنی برای فهم مشترک: در برابر سرعت و پیچیدگی اطلاعات، ذهن جمعی به نقشههای آماده نیاز دارد. روایت ۱۳ آبان چنین نقشهای بود. مفاهیمی چون صیانت از استقلال، مساله مداخله خارجی و ضرورت بازدارندگی به مثابه برچسبهای مفهومی از پیش آشنا عمل و شلوغی دادهها را به الگو بدل کردند. این میانبر، سادهسازی مفرط نیست؛ نوعی اقتصاد توجه است که اجازه میدهد جامعه در شرایط عدم قطعیت، جهتگیری بنیادین خود را حفظ کند.
ب- بازتولید نمادین در فضای عمومی: همزمان با تشدید بحران، نشانههای بصری و شنیداری مرتبط با حافظه مقاومت در فضای شهری و رسانهای پررنگ شد اما نکته مهمتر تبدیل همین نشانهها به قالبهای تازه بود. تصاویر دیواری، کلیپهای کوتاه، روایتهای روزمره در شبکههای اجتماعی و بازخوانیهای رسانهای از فصلهای گذشته، نوعی ترجمه نسلی را رقم زد که فاصله میان زبان والدین و فرزندان را کاهش میداد. این ترجمه، بازنویسی خلاق معنای مشترک در ظرفهای جدید بود.
پ- جریان حافظه در زیست آینده: نسلهای جدید در بازنمایی این معنا، صرفا مخاطب نبودند؛ آنها تولیدکننده نیز بودند. از روایتهای میدانمحور جوانان در رسانههای نو تا سازماندهیهای خرد برای کمکرسانی و آگاهیبخشی، نشانهای از جابهجایی معنا از حافظه به کنش دیده شد. وقتی معنا به کنش تبدیل میشود، از خطر موزهای شدن میگریزد و در زیست جهان نسل نو ریشه میزند.
* تفاوت بر سر «سبک» است؛ معناها مشترکند
در بحثهای روزمره، شکاف نسلی اغلب با تفاوتهای سبک سنجیده میشود؛ موسیقی، پوشش، زبان، پلتفرمهای ترجیحی و ذائقههای فرهنگی. تداوم نسلی اما در سطح معنا کار میکند؛ مفاهیم کلیدی مانند تمامیت ارضی، امنیت ملی، کرامت و عدالت، استقلال و خوداتکایی. وقتی اختلافات به سطح «چگونه گفتن» و «چگونه تحقق دادن» منتقل میشود، امکان گفتوگو افزایش مییابد. به تعبیر دیگر، اختلاف بر سر شکل اتاقهاست نه ستونهای ساختمان. جنگ ۱۲ روزه این نکته را روشن کرد که در سطح معنا، اجماعهای پنهان زیادی وجود دارد که در موقعیتهای بحرانی به سطح میآیند و رفتار جمعی را هدایت میکنند.
* رسانهها و بازآرایی ظرف معنا
گردش معنا از انحصار رسانههای رسمی خارج شده و به میدان شبکههای توزیعشده وارد شده است. این تغییر نه تهدید ذاتی برای حافظه مشترک است و نه تضمین خودکار تداوم آن، بلکه فرصتی برای «چندگانگی حاملان معنا» است. هرچه روایتهای رسمی از ظرفیت همسخنی با زبانهای جدید و شیوههای بیانی نسل نو بیشتر برخوردار شوند، شانس ریشه دواندن معنا در لایههای عمیقتر افزونتر میشود. در عمل، بسیاری از بازاندیشیهای موفق همین مسیر را طی کردهاند؛ تبدیل یک نشانه آشنا به روایتهای کوتاه، اتصال روایت ملی به تجربههای خرد روزمره و پیوند میان تحلیل استراتژیک و عاطفه اجتماعی.
* خانواده به مثابه نقطه آغازین طراحی روایت
در بسیاری از خانهها، رخدادهای زیسته ابتدا خاطرهای عاطفی هستند و سپس امتداد این خاطرهها به یک روایت ملی میرسد. نقش خانواده، پیوند زدن عاطفه با معناست؛ تبدیل کلیت استقلالخواهی به مراقبت از وطن در زبان ساده روزمره. در سوی دیگر، اگر تجربه زیسته نسل جوان با نشانههای معنادار همراه شود، کانال انتقال فعالتر میشود. مواجهه با تهدید، مشارکتهای داوطلبانه و گفتوگوهای بین نسلی پیرامون رخدادهای تازه، میدانهایی هستند که در آنها «معنای ذخیره» به «معنای تجربی» بدل میشود. این تبدیل است که تداوم را از حد روایت به سطح هویت ارتقا میدهد. سرگذشتهای شخصی در جنگ 12 روزه نیز با همین نسبت در امتداد واقعه 13 آبان قرار میگیرند و فهم و بازتفسیر میشوند.
* سیاست تنها تولید پیام نیست؛ معماری حافظه است
نظام سیاسی وقتی در جایگاه معمار حافظه مینشیند، با ۲ چالش روبهرو است؛ از یک سو باید ستونهای معنا را حفظ کند و از سوی دیگر باید به ظرفهای تازه اجازه رشد دهد. این کار تنها با انباشت پیام ممکن نیست، نیازمند شبکهای از تجربههای معتبر است. در بزنگاههایی مانند جنگ ۱۲ روزه، هنگامی که تجربه مشترک شکل میگیرد، پیامها با واقعیت پیوند میخورند و «اعتبار معنایی» مییابند. اعتبار معنایی در نهایت همان سرمایهای است که حافظه را از فرسودگی محافظت میکند. اگر ۱۳ آبان صرفا یک «روز» بماند، دیر یا زود در رقابت حافظهها فرسوده میشود. آنچه این روز را از فرسودگی میرهاند، تبدیل شدنش به «چارچوب تفسیر» است؛ چارچوبی که با رخدادهای تازه به گفتوگو مینشیند، از آنها معنا میگیرد و به آنها معنا میدهد. جنگ ۱۲ روزه نمونهای از این گفتوگو بود. جامعه برای فهم بحران به چارچوب مقاومت رجوع کرد و در عین حال، همان چارچوب را با تجربههای تازه بازتعریف کرد. به این ترتیب، ۱۳ آبان نه به عنوان یادبود، بلکه به صورت یک الگوی زنده در تحلیل امروز حاضر شد.
۱۳ آبان کهنه نمیشود چون «روز» نیست؛ «روش» است. روشی برای معنا دادن به جهان پیرامون در مواجهه با تهدید و آزمون. این روش در میدان رخدادهای تازه به صورت طبیعی فعال میشود. جنگ ۱۲ روزه به عنوان آزمونی واقعی نشان داد چگونه معنای مقاومت میتواند دوباره به زبان مردم و تجربیات واقعی آنها برگردد. وقتی معنایی در سطوح خانواده، مدرسه، رسانه و میدان تجربه همزمان جاری است، از فرسودگی میگریزد.
ارسال نظرات