کیهان /
سید محمدعماد اعرابی
تاریخ معلم خوبی است اما برخی از دولتمردان ما شاگردان خوبی برای آن نبودهاند. سال 1382 آمریکا پس از اشغال افغانستان؛ بدون اجماع حتی میان متحدان قبلیاش، به بهانه دروغین تسلیحات کشتارجمعی، عراق را هم اشغال کرد. همان ایام بود که برنامه هستهای صلحآمیز ایران با هوچیگری اروپا و آمریکا و رسانههای وابستهشان، در آژانس بینالمللی انرژی اتمی بحثبرانگیز شد. با مشاهده اوضاع آن روز در غرب آسیا برخی مسئولان جمهوری اسلامی نگران شدند.
مسئولان وقت تصمیم گرفتند برای «رفع اتهام و دفع خطر» با سه کشور اروپایی آلمان، فرانسه و انگلیس به مذاکره بنشینند. ترس برادر مرگ است؛ این را سال ۱۳۸۲ به چشم دیدیم وقتی پیش از آنکه اروپاییها درخواست مرگ برنامه هستهای ایران را مطرح کنند؛ مسئولان وقت، خودشان را برای خودکشی آن آماده میکردند. در خوشبینانهترین تفسیر از آن روزها، هراس ناشی از جنگ تیم مذاکراتی ایران را در باتلاق انفعال و وادادگی فرو برد، تا آنجا که معتقد بودند: «اگر اروپاییها گفتند تعلیق برای یک سال، ما باید بگوییم یک سال و نیم، اگر میخواهیم موضوع حل شود. یا اگر میگویند یک سال مذاکره، ما باید بگوییم یک سال و نیم مذاکره، برای اینکه ایجاد اعتماد کنیم.» اعتمادسازی برای اروپایی که دستش به خون هزاران غیرنظامی در افغانستان آلوده بود و علیرغم بازرسیهای متعدد از عراق، حمله آمریکا به این کشور را با ادعای دروغین وجود سلاح کشتار جمعی، تأیید کرد؛ از همان ابتدا لطیفهای مضحک بود. با این حال تیم مذاکراتی ایران تصمیمش را گرفته بود. ریاست این تیم را «حسن روحانی» بر عهده داشت. آنها معتقد بودند: «ما با سعه صدر تعلیق را بپذیریم تا پرونده ما در آژانس بسته شود، گرچه اینکار دو سال هم بهطول بینجامد، در عوض برای همیشه راحت میشویم.»
مذاکرات با سه کشور اروپایی بر سر برنامه هستهای صلحآمیز ایران و تعلیق آن برای اعتمادسازی آغاز شد. مهرماه 1382 در نشست سعدآباد، سه کشور اروپایی با هدف تحمیل خواستهشان، ایران را به ترک میز مذاکرات و بازگشت به کشورشان تهدید کردند. مسئولان وقت ایران باز هم ترسیدند و به خواسته سه کشور اروپایی تن دادند. آنها یک قول شفاهی از اروپاییها گرفتند و البته در کمال تعجب این قول را به صورت مکتوب در متن نهائی بیانیه مورد توافق نیاوردند. حسن روحانی میگوید: «در جلسه با وزرای اروپایی گفتم که در مقام عمل تعلیق تنها در حد تعلیق گازدهی در نطنز خواهد بود، گرچه عبارت بیانیه کمی متفاوت بود.» شاید مضحک به نظر برسد اما مذاکرهکنندگان ایرانی با قول شفاهی تروئیکای اروپا (سه کشور آلمان، فرانسه و انگلیس) به پذیرفتن «تفسیر آژانس بینالمللی انرژی اتمی از تعلیق» در بیانیه نهائی راضی شدند و آژانس درست در زمان اجرای توافق «تعلیق» را نه فقط «توقف گازدهی به سانتریفیوژهای نطنز» بلکه طبق خواست اروپا به «توقف کلیه فعالیتهای هستهای ایران» تفسیر کرد. حسن روحانی در خاطراتش مینویسد: «البرادعی(مدیرکل وقت آژانس بینالمللی انرژی اتمی) بعدا تحت فشار اروپا تخلف کرد و آژانس هم با تفسیر جدیدی علاوهبر نطنز، قطعهسازی و مونتاژ را هم جزء موارد تعلیق اعلام کرد.»
کلیه فعالیتهای هستهای ایران به مدت دو سال تعلیق شد. با وجود اینکه تیم مذاکراتی ایران معتقد بود: «گرچه اینکار دو سال هم بهطول بینجامد، در عوض برای همیشه راحت میشویم.» اما ایران از هیچ چیز راحت نشد. طی این دو سال و تا زمانی که حسن روحانی به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی ریاست تیم مذاکراتی را بر عهده داشت، شورای حکام آژانس بینالمللی انرژی اتمی 7 قطعنامه علیه ایران صادر کرد و در نهایت پرونده ایران را به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع داد.
درسی که آن زمان تاریخ به ما داد این بود؛ محاسبات مسئولان وقت ایران غلط است و مذاکرات با سه کشور بدعهد و فریبکار اروپایی نه به «رفع اتهام» منجر میشود و نه به «دفع خطر»؛ بلکه کاملا برعکس «اتهام» و «خطر» را تشدید میکند. حسن روحانی درباره آن روزها میگوید: «[ایران] بارها اقدامات اعتمادساز خود را افزایش داد و تنها در عوض آن، با قولهای انجام نشده و درخواستهای بیشتر روبهرو شد.»
دولتمردان وقت ایران اما نتوانستند همین درس ساده را فرا بگیرند و محاسبات غلطشان را اصلاح کنند، آنها در عوض به این نتیجه رسیدند که به جای اروپا باید با آمریکا مذاکره کرد: «اروپاییها بدون چراغ سبز آمریکا قادر به انجام هیچ کار مهمی نبودند.» «مذاکره با اینها(اروپا) فایدهای ندارد، باید با رئیس اینها(آمريكا) مذاکره کنیم.» 8 سال بعد وقتی آنها باز هم قدرت اجرائی کشور را در دست گرفتند، تجربه شکستخوردهشان را دوباره از همین نقطه ادامه دادند. مذاکره با آمریکا آغاز شد. رؤسای جمهور دو کشور با یکدیگر گفتوگوی تلفنی کردند، وزرای خارجه دو کشور در خیابانهای سوئیس دوستانه قدم زدند و حتی وزیرخارجه وقت با رئیسجمهور آمریکا در سازمان ملل دیدار کرد. نتیجه همه این دلسپردنها توافقی به نام برجام شد. توافقی که در همان اولین روزها و تنها 8 ماه پس از اجرایش نقض شد و وزیر خارجه وقت ایران درباره آن نوشت: «قریب هشت ماه بعد از روز اجرا، مهمترین تعهدات ایالات متحده و برخی از طرفهای اروپایی در رابطه با رفع تحریمها هنوز ایفا نگردیده است.» محمد جواد ظریف در نامه خود به فدریکا موگرینی، نماینده وقت اتحادیه اروپا در سیاست خارجی تأیید کرد که به دلیل نقض عهد آمریکا و تهدیدهایش: «بانکها در عمل اعتصاب کرده و از تعامل مجدد با ایران خودداری میکنند.» این روند تا آخرین روزهای حضور آمریکا در برجام ادامه داشت و معاون وقت وزیر خارجه اسفند 1396 درباره آن گفت: «آمریکا تقریبا هر روز تعهداتش در برجام را نقض میکند.» دو ماه بعد در اردیبهشت 1397 آمریکا با پاره کردن برجام کار را یکسره کرد.
تاریخ این بار درس تکراری دیگری به دولتمردان داد و آن اینکه اروپا و آمریکا به یک اندازه عهدشکن و غیرقابل اعتمادند؛ اما آنها از فهم این درس ساده هم ناتوان بودند. اینکه دولتمردان وقت تصمیم گرفتند در غیاب آمریکا مسیر خود را با اروپا ادامه دهند اگر چه مثل شوخی به نظر میرسید اما اتفاقی بود که کاملا جدی رخ داد. آنها مسیری را انتخاب کردند که سال 1382 بنبست بودنش را به چشم دیده بودند. حسن روحانی که پس از چشیدن طعم بدعهدی اروپا در مذاکرات 1382 تا 1384 گفته بود: «کاملا روشن شد که اروپا نمیتواند در برابر فشار آمریکا بایستد.» و بر همین اساس آمریکا را کدخدا و رئیس اروپا لقب داده بود در تناقضی آشکار کدخدای دیروز را مزاحم امروز خواند و گفت: «یک موجود مزاحم از برجام رفت... برجام منهای آمریکا را با دیگر اعضای 1+5 و از جمله اروپا ادامه میدهیم.» دو سال دیگر گذشت تا محمدجواد ظریف وزیر خارجه وقت ایران پس از مشاهده کارشکنی و نقض عهد کشورهای اروپایی، آذرماه 1399 خطاب به آنها بنویسد: «به تعهداتتان ذیل قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت سازمان ملل پایبند باشید و نقض برجام را متوقف کنید.» اروپا حتی در سختترین روزهایی که مردم ایران درگیر همهگیری کرونا بودند برای واردات واکسن از طریق کانال مالی مشترکی(SPV-اینستکس) که خودشان راه انداخته بودند، کارشکنی کرد و جان مردم ایران را به بازی گرفت.
تاریخ معلم خوبی است. آنقدر خوب که یک درس را چند بار تکرار میکند اما اینکه برخی از دولتمردان ما درسهای صریح، ساده و تکراری تاریخ را باز هم متوجه نمیشوند، تأسفآور است. کمتر از 4 سال بعد همان جریان بار دیگر قدرت اجرائی را در دست گرفت. آنها تجربههای شکستخورده قبلی خود را اصلا به روی مبارکشان هم نیاوردند و یک بار دیگر اصرار کردند با مذاکره با آمریکا به اعتمادسازی و رفع تحریم بپردازند! مذاکره با آمریکا دوباره آغاز شد. پنج دور مذاکره غیرمستقیم با آمریکا نه تنها هیچ تحریمی را رفع و یا تعلیق نکرد بلکه حتی مانع از اعمال تحریمهای جدید هم نشد! پس از پنج دور مذاکره با آمریکا در دولت چهاردهم، واشنگتن بیش از 313 تحریم علیه اصلیترین شریان اقتصادی ایران یعنی فروش نفت اعمال کرد. این بار مذاکره با آمریکا تحفه دیگری هم برایمان آورد و آن حمله مشترک نظامی آمریکا و اسرائیل به ایران بود.
حالا فکر میکنید پس از این تجربه تلخ، دولتمردان ما چه نتیجهای گرفتهاند؟! هیچ چیز از طنز این ماجرا نمیکاهد که آنها به این نتیجه رسیدهاند که باید با اروپا مذاکره کنند! آنها برای بار سوم مسیری را انتخاب کردهاند که پیشتر تا انتهایش را رفته و سرشکسته بازگشته بودند. این انتخاب با هیچ تعریفی از عقلانیت و واقعبینی سازگاری ندارد و این زیبنده نظام جمهوری اسلامی ایران نیست که دولتمردانش به امید واهی، سالها هرولهکنان بین اروپا و آمریکا در رفت و آمد باشند. درسی که در تمام این سالها باید میگرفتیم خیلی ساده است؛ دور باطل مذاکره با اروپا و آمریکا صد بار دیگر هم که تکرار شود، نتیجهاش همان است که رهبر انقلاب فرمود: «همه بدانند- مذاکره با رژیم زورگو و پُرتوقّعی مثل آمریکا، وسیلهای برای رفع دشمنی نیست؛ مذاکره، وسیلهای برای رفع دشمنیِ آمریکا نیست بلکه مذاکره، ابزاری در دست او برای اعمال دشمنی است... بعضی میگویند مذاکره کنیم تا دشمنی کم بشود؛ نه، مذاکره دشمنی را کم نمیکند، مذاکره یک وسیلهای به او میدهد تا اعمالِ دشمنیِ بیشتری بکند.» (22 مرداد 1397)
«از اروپا قطع امید بکنید. اروپا جایی نیست که ما بتوانیم برای مسائل گوناگون خودمان از جمله همین مسئله برجام و مسائل اقتصادی و مانند اینها به آنها امید ببندیم؛ نه، اینها کاری نخواهند کرد؛ قطع امید [بکنید].» (7 شهریور 1397)
«اگر هدف از مذاکره رفع تحریم است، مذاکره با این دولت آمریکا رفع تحریم نخواهد کرد؛ یعنی تحریمها را برنمیدارد، [بلکه] گره تحریمها را کورتر خواهد کرد؛ فشار را افزایش خواهد داد. مذاکره با این دولت، فشار را افزایش خواهد داد.» (22 اسفند 1403)
تاریخ باز هم به ما درس میدهد اما کوتاهی دولتمردان ما در عبرت گرفتن از این درسها، هزینه تحمیل شده به ایران را هر بار بیشتر میکند. آخرین هزینهای که ما پرداختیم، شهادت فرماندهان ارشد نظامی، دانشمندان برجسته هستهای، نزدیک به 1000 غیرنظامی و تخریب بخشی از تأسیسات نظامی و هستهایمان بود.
جوان /
مصطفی قربانی
یک واقعیت غیرقابلانکار درباره مجموع شرایط کشور آن است که اگرچه جنگ به پایان رسیده است، تهدیدهای دشمنان هنوز ادامه داشته و بنابراین، مجموعه قوا و دستگاههای کشور باید برای مواجهه هوشمندانه و قدرتمندانه با این شرایط، بیش از پیش آمادگیهای خود را تقویت کنند. در رأس این قوا و دستگاهها هم بهطور طبیعی، عمده رسالت متوجه دولت و دستگاههای اجرایی است، زیرا ماهیت رسالت و وظایف آنها بهگونهای است که بیش از سایر دستگاهها با مدیریت جامعه در ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی سروکار دارند. اهمیت این مهم نیز بدان سبب است که در شرایط تشدید تهدیدها، آنچه بیش از هر متغیر و حوزه دیگری تعیینکننده نتیجه است، توانایی در مدیریت شرایط اجتماعی و ارتقای ضریب تابآوری اجتماعی در برابر تهدیدها میباشد. بر این اساس، به موازات تقویت تواناییهای دفاعی، اطلاعاتی و امنیتی، تواناییها در مدیریت شرایط اجتماعی کشور بهمنظور تقویت تابآوری اجتماعی در شرایط تصاعد تهدیدها هم باید تقویت شود. برای این منظور گزارهها و راهکارهای زیر پیشنهاد میشود:
۱. حفظ همبستگی و انسجام ملی: انسجام ایجاد شده در برابر دشمن و پیرامون حفظ وطن و نظام و حمایت از نیروهای مسلح باید محفوظ مانده و حتی تقویت شود. در این زمینه، از هر موضعی که سبب انشقاق در انسجام ملی میشود، باید بهطور جدی پرهیز شود. یک الزام مهم در این زمینه، مراقبت جریانهای سیاسی از عدممیدانداری طیفها و نیروهای رادیکالی است که همواره با مواضع خود، بیش از وحدت و انسجام، اختلاف ایجاد کردهاند.
۲. حفظ آرامش و امنیت روانی جامعه: از آرامش و امنیت روانی جامعه در این روزها باید مراقبت شود. انتشار برخی اخبار یا برجستهسازی برخی مشکلات که ماهیت عام داشته و فرد خاصی هم در ایجاد آنها مقصر نیست مانند خشکسالی و لزوم مدیریت مصرف آب و برق، اگرچه برای آگاهسازی مردم از واقعیت قضایا و لزوم همراهسازی آنها برای مدیریت وضع موجود ضروری است، اما در این زمینهها باید ظرافتهای لازم بهگونهای رعایت شود که موجب نگرانی و ترس مردم نشود. در همین زمینه قابل ذکر است که اگرچه در جریان گذاشتن مردم در این قبیل امور ضرورت دارد، اما در کنار بیان مشکلات، دستگاههای مسئول باید تلاش کنند تا با رونمایی از ابتکارات و طرحهای کارشناسی خود و همچنین، توضیح اقداماتی که تاکنون برای مدیریت تحولات مختلف بهویژه در بعد اقتصادی و مدیریت وضعیت انرژی در کشور انجام دادهاند، امید و اعتماد را در فضای جامعه زنده نگه دارند و موجب شکلگیری احساس رهاشدگی و بیمدیریتی از سوی دولت نزد افکار عمومی نشوند. قابل ذکر است که نوع مدیریت دولت بهویژه در بعد اقتصادی بهگونهای بود که کمبودی در بازار ایجاد نشد و حال در شرایط کنونی نیز باید آن نوع مدیریت تداوم داشته باشد.
۳. اتخاذ مواضع عزتمندانه، هوشمندانه و حکیمانه در برابر دشمنان: در این زمینه، از اتخاذ مواضعی که ممکن است تصور ضعیف بودن ایران را برای دشمن ایجاد کند، باید پرهیز شود و بهویژه در نشست و برخاست با دشمنان به هیچ وجه نباید به عنوان طرف ضعیف ظاهر شد. دیپلماتها و مقامات سیاسی باید بر مواضع و حقوق مسلم ایران تأکید داشته باشند، همانند تأکیدهایی که رئیسجمهور محترم و وزیر خارجه کشورمان بر عدمعقبنشینی از حق غنیسازی اورانیوم در ایران دارند و در عین حال، با هوشمندی و حکمت باید عملیات رسانهای دشمنان و همچنین، فشارهای سیاسی آنها را خنثی کنند.
۴. تکریم نیروهای مسلح و تبیین نقش برجسته آنها: اگرچه دشمن در سالیان اخیر با جنگ شناختی در تلاش بود تا به تخریب نیروهای مسلح و تواناییهای دفاعی آنها بپردازد، اما در جنگ اخیر اهمیت نیروهای مسلح، تواناییها و فداکاریهای آنها در دفاع و حفظ کیان کشور بیش از پیش روشن شد. اکنون باید ضمن تکریم جایگاه رفیع فرزندان ملت در نیروهای مسلح، فداکاریها و جانفشانیهای آنها مورد توجه قرار گیرد و به نحو شایستهای از تلاشهای آنها به صورت مداوم تقدیر شود.
در عین حال، برنامهریزی بهمنظور تأمین استقلال کشور در حوزه فناوری اطلاعات و ارتباطات، با توجه به تأثیری که ضعفها در این حوزه در جنگ اخیر داشت، و همچنین تسهیل امور روزمره مردم در دستگاه دیوانی ضروری به نظر میرسد.
آرمان امروز/
دکتر پیمان مولوی
بهعنوان یک اقتصاددان، سالهاست که تحولات سیاسی و اثرات آن بر اقتصاد ایران را با دقت دنبال میکنم. این روزها دوباره واژهای آشنا و نگرانکننده به صدر اخبار بازگشته است: مکانیزم ماشه. شاید برای برخی، این واژه صرفاً یک ابزار حقوقی در دل برجام باشد، اما برای من، این مکانیزم نهتنها تهدیدی سیاسی، بلکه یک شوک روانی و اقتصادی جدی برای کشور است.
بازگشت دوباره بحث مکانیزم ماشه، چه از سوی اروپا و چه با تحریک جریانهای مخالف ایران، سیگنال خطرناکی به بازارها میدهد. در اقتصادی که بهواسطه تحریمهای گذشته و نبود ثبات سیاستگذاری داخلی، درگیر ریسکهای ساختاری و بیاعتمادی عمومی است، چنین تهدیدهایی میتواند اثرات فوری و بلندمدت بر جای بگذارد: از فرار سرمایه و سقوط ارزش ریال گرفته تا افزایش تورم انتظاری و اختلال در برنامهریزی فعالان اقتصادی. من بارها تأکید کردهام که اقتصاد ایران دیگر تاب تحمل شوکهای جدید را ندارد. اگر این مکانیزم فعال شود، حتی در سطح ادعا و بدون اجرای رسمی، سرمایهگذار داخلی و خارجی به این نتیجه میرسد که فضای کسبوکار در ایران دوباره وارد فاز بیثباتی شده و چشمانداز روشنی ندارد.
ما باید یاد بگیریم سیاست خارجی را نه بر مبنای ایدئولوژی، بلکه با نگاه دقیق اقتصادی دنبال کنیم. دستگاه دیپلماسی باید بداند که هر واژه، هر موضعگیری، و هر تصمیم سیاسی مستقیماً روی سفره مردم اثر میگذارد. وقت آن است که با عقلانیت، شفافیت، و تمرکز بر منافع ملی، نگذاریم مکانیزم ماشه، ماشهای باشد که بر پیکر نیمهجان اقتصاد ایران شلیک شود.
مشرق/
در این 40 سال گذشته مثل بسیاری از افراد دیگر که درباره وضعیت کشور اظهار نگرانی میکنند، من هم نگرانیهایم را بازگو کردهام و از آنجا که امکان نوشتن و انتشار دغدغههایم را داشتهام، این نگرانیها را طی یادداشتهایم در مطبوعات منعکس کردهام.
اما آیا میتوانم ادعا کنم که بیان این نگرانیها و دغدغهها تأثیری بر روند امور داشته؟ این را نمیدانم اما میدانم که بازتابهایی داشته، ولی گوشدادن را نمیدانم. یکی از این دغدغهها که این روزها تقریبا دغدغه همگانی است، نگرانی بابت کمبود آب است؛ کمبودی که همه کشور را تهدید میکند و حالا گریبان پایتخت را هم گرفته، تا آنجا که از قطع گسترده آب در این بزرگترین شهر کشور سخن به میان میآید و اولین راهحلی که برای حداقل کاستن از این بحران فراگیر به ذهن میرسد، صرفهجویی است؛ همان چیزی که این روزها، بسیاری از متولیان امر بر آن تأکید دارند.
همچنین آن چیزی که این روزها بسیار از آن گفته میشود، میزان مصرف آب شیرین کشور در بخشهای مختلف است که طبق گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، این میزان برای بخش کشاورزی 91 تا 92 درصد، برای مصارف شرب شهری شش درصد و برای بخش صنعت حدود دو تا سه درصد است. به یاد دارم وقتی حدود 20 سال پیش برای اولین بار در این زمینه یادداشتی نوشتم و پس از آن به تکرار در این حوزه قلم زدم و از آنجا که برای خودم بشخصه، این موضوع از اهمیت ویژهای برخوردار بود، به منطقه سد گتوند (که در نوع خود یک فاجعه است) و پروژههای سدسازی در مسیر کارون سفر کردم تا به چشم ببینم که چه رخ داده، تقریبا نسبت مصرف در حوزههای کشاورزی، صنعت و مصارف شهری همین بوده.
یعنی نه الان، بلکه از 20 سال پیش هم مثلا میزان مصرف در بخش کشاورزی حدود 90 درصد و بالاتر بوده. حتی به یاد دارم از دوره دوم ریاستجمهوری مرحوم رفسنجانی که بحث «آبرسانی تحت فشار» برای مهار مشکل روزافزون کمآبی در کشور مطرح شد، درصد مصرف در هریک از این سه بخش همین بود و همچنان همان است.
از طرفی در تمام این مدت، تقریبا همه کارشناسان، دستاندرکاران، مدیران و مسئولان ردهبالای کشور از موضوع بحران آب در کشور اطلاع داشتند و این اطلاع و آگاهی چیز جدیدی نیست و البته همیشه هم تا زمان رسیدن به بحران شهری، مثل آنچه امروز با آن روبهرو هستیم، بلافاصله از مردم خواسته شده که صرفهجویی کنند. نمونهاش وضعیتی که حدود سه سال پیش برای شهر همدان رخ داد که بسیار شبیه آن چیزی است که امروز در تهران در جریان است و آن روز هم از اهالی همدان خواستند در مصرف آب صرفهجویی کنند و بعد هم آبفای همدان نیز مانند آبفای تهران که گفته از پنجشنبهای که گذشت، آب استخرهای تهران قطع میشود، همین کار را کردند. بنابراین ماجرا آنقدر تکراری است که دیگر گفتن ندارد. اما آن چیزی که گفتن دارد، این است که مگر در تمام این مدت گفته نشده که بیش از 90 درصد آب شیرین کشور در بخش کشاورزی مصرف میشود؟
پس چرا هیچوقت از این میزان مصرف حتی درصدی کاسته نشده و چرا همیشه از آن مصرفکنندگان ششدرصدی خواسته میشود صرفهجویی کنند؟ و از آن بسیار مهمتر، مگر در تمام این 46 سال از هدررفت آب در لولههای انتقال تا محل مصرف به میزان حدود 30 درصد گفته نشده؟ خب، گزارش عملیات برای کاستن از این میزان هدررفت کجاست؟ چطور میشود که بالای 90 درصد در همه این دههها مصرف بخش کشاورزی باشد و هیچوقت هم از این مقدار کاسته نشود و به مثلا 80 درصد مصرف در این بخش نرسیم؟ و در همین مصرف شهری که همیشه میگوییم صرفهجویی کنید، از همین میزان شش درصد، 30 درصدش که هدررفت آب است. همیشه و در تمام این سالها از این گفته شده که تنها راه نجات کشور از فاجعه بیآبی، تغییر الگوی کشت و آبیاری است. همین ثابتماندن 90درصدی مصرف آب در حوزه کشاورزی نشان میدهد که کار درخور اشارهای در این زمینه انجام نشده یا اگر هم شده، آب صرفهجوییشده دوباره در همان حوزه کشاورزی مصرف شده است. برای نوشتن این یادداشت، دوستانی برایم مستنداتی فرستادند، مثلا از جاریکردن آب در رودخانه خشک شهرستان قم در اردیبهشت 1401، یعنی همان رودخانهای که قرنهاست خشک است و انتقال آب به مناطق بیابانی که هیچوقت منطقه کشاورزی نبوده است.
حقیقت این است که با وجود حمله به بخش صنایع که فقط دو تا سه درصد آب شیرین کشور را مصرف میکند، یا اتهامزنی به مردم شهرها که آب زیاد مصرف میکنند، آنجا که در همه این سالها متهم بوده و هست، بخش کشاورزی و مسئولانی است که آب را به این بخش (مثل آبرسانی برای کشاورزی در بیابان) اختصاص دادهاند و الگوی کشت را تغییر ندادهاند و نهایتا یک راهحل بیشتر وجود ندارد و آن تغییر نگاه مدیریتی در حوزه آب در کشور است. اما آیا در حوزهای که منافعی بزرگ برای عدهای در جریان است، از طرف همان افراد که از این وضع نفع میبرند، تغییری حاصل خواهد شد؟ و آیا ممکن است با همین دستفرمان، اصلاحی حتی اندک حاصل شود؟
رسالت/
تکالیف یک ملت
مسعود پیرهادی
جنگ اگرچه ۱۲ روز طول کشید، اما پیامدهایش تا سالها در ضمیر ملتها باقی خواهد ماند. دشمن آمده بود تا در آتش و آهن، امید را بسوزاند و حیات ملت را خاموش کند. اما کشور نهتنها زمینگیر نشد، بلکه جبهه حق را جان تازه داد. حال، در اربعین این جنگِ کوتاه و پرمعنا، پیام رهبر انقلاب، دیگر یک تحلیل صرف نبود؛ بیانیه راهبردی بود برای آینده جمهوری اسلامی و محور مقاومت.
در این پیام، هفت تکلیف مشخص شد؛ نه فقط برای نهادها، که برای تاریخ و تمدن و آینده ما.
۱. وحدت، پیششرط بقا
فرمودند: «حفظ اتحاد ملی وظیفه یکایک ما است.»
یعنی این روزها، حتی سکوت ما یا سخن ما، میتواند یا وحدت را تقویت کند یا آن را از هم بپاشد. در عصر هجمههای ترکیبی، در دوره جنگ شناختی، همه ما ـ بدون استثنا ـ بخشی از سپاه دفاع از همبستگی ملی هستیم. وحدت، دیگر توصیه اخلاقی نیست؛ تضمین راهبردی برای بقای ایران و اسلام است.
۲. پیشرفت علمی، اسلحه بیصدا اما قاطع
فرمودند: «شتاب لازم در پیشرفت دانش و فناوری در همه بخشها وظیفه نخبگان علمی است.»
در نبرد امروز، هواپیماها و موشکها تنها بخشی از مؤلفههای تعیینکنندهاند. ابرقدرتها بر نخبگانشان تکیه میکنند، نه فقط بر ارتشها. و اگر ما در لبه دانش نمانیم، فردا را از دست دادهایم. هر آزمایشگاه، هر استارتآپ، هر پژوهش دانشگاهی، باید سنگری باشد در خدمت امنیت و عزت ملت.
۳. آبرو، سلاح رسانهای ماست
فرمودند: «حفظ عزت و آبروی کشور و ملت، تکلیف بیاغماض گویندگان و قلمزنان است.»
دیگر وقت شوخی نیست. رسانه، مرز ندارد. حرف و تیتر، جبهه است. هر واژهای یا میسازد یا میسوزاند. قلمزن امروز، مسئول است نه فقط نسبت به مخاطب بلکه به خون شهیدان و چشم مادرانشان. اگر قلم به اندک نانی یا هوسی بلغزد، چه خواهد نوشت جز شکستن ستون خانه؟ اما اگر بایستد، میشود ستون خیمه این ملت.
۴. فرماندهان، پاسداران استقلال ملیاند
فرمودند: «مجهز کردن روزافزون کشور با ابزارهای حراست از امنیت و استقلال ملی، وظیفه فرماندهان نظامی است.»
اما نه فقط فرماندهان نظامی؛ بلکه همه ما، باید در تقویت بازدارندگی و استقلال، سهم خود را ایفا کنیم. استقلال، فقط شعار نیست. باید ملموس باشد، در تولید، در اندیشه، در نرمافزار، در توان نظامی، و در وابستهنشدن به بیگانه.
۵. کار زمینمانده، خیانت به شهیدان است
فرمودند: «جدیت و پیگیری و به نتیجه رساندن کارهای کشور، وظیفه همه دستگاه های مسئول اجرایی است.»
هیچ دشمنی، مثل ناکارآمدی درونی، ما را از درون تهی نمیکند. مردمی که در صحنهاند، چشمشان به نتیجه است. دستگاه اجرایی که از مردم عقب بماند، از قطار انقلاب جا میماند. مدیریت جهادی، دیگر یک انتخاب نیست؛ یک ضرورت است.
۶. نور دلها، از منبرها باید بتابد
فرمودند: «هدایت معنوی و نورانی کردن دلها و توصیه به صبر و سکینه و ثبات مردمی، وظیفه حضرات روحانی است.»
در زمانه اضطراب و تردید، دلها را باید از اضطراب رهانید، نه با وعده توخالی، بلکه با یاد خدا و تبیین حقیقت. مردم اگر معنویت نداشته باشند، حتی با نان هم، آرام نمیگیرند. نقش روحانیت در تثبیت جبهه درونی، حیاتی است.
۷. شور، شعور، و شعله جوانی؛ ذخیره انقلاب است
فرمودند: «حفظ شور و شوق و شعور انقلابی، وظیفه یکایک ما و بویژه جوانان است.»
اگر شعله انقلاب، زنده مانده، به برکت خون شهید و همت جوان است. جوان ایرانی، دیگر کودک دهه ۶۰ نیست؛ او با تکنولوژی بزرگ شده، ولی با ایمان رشد کرده. امروز او باید پرچم را بگیرد و به جلو ببرد. جوانی که بفهمد تکلیف دارد، دیگر بازیچه دشمن نخواهد شد.
سخن آخر
این هفت بند، تنها یک پیام نبود؛ نقشه راه است، فرمان حرکت است، و امانت شهیدان در دستان ما.
و اگر بپرسیم از این خونهای جاری، چه برمیآید؟ باید بگوییم:
اگر بر تکلیفمان بایستیم، از همین ۱۲ روز، میشود ۱۲ قرن نور ساخت؛
اگر نه، در دریای خون شهیدان، خود غرق خواهیم شد.
فرهیختگان/
مسعود فروغی
میخواستم این یادداشت را با خاطرهای شخصی از دغدغه دکتر توکلی برای اصلاح نگاه خودم به مسئله فساد اقتصادی و آینده ایران شروع کنم، دیدم اولین نتیجه آن حرفها ننوشتن آن خاطره است؛ حرفهایی که از بنمایه یک اعتقاد راسخ، به آرمانی بلند و نگاهی جامع به همه صحنه سیاست و اجتماع برمیآمد. نسل ما از منظر همصحبتی و همنشینی با مردان بزرگی مانند احمد توکلی خوشبخت محسوب میشود. ورود من و بسیاری از همطریقهای فعلی به سیاست همزمان با اوج کنش سیاسی مرحوم توکلی بود. مبارز انقلابی پیش از انقلاب اسلامی، داستان دوران تثبیت انقلاب در بهشهر و نقشآفرینی ویژه او در مقام دادستانی شهر، داستان وزارت کار در ابتدای دهه 60 و آن تحولات مهم قانون کار که در صحبتهای گهگاهی «احمدآقا» زوایای گفتهنشدهای از آن را میشنیدیم، ماجراهای بسیار پر افتوخیز تقابل روزنامه رسالت با نقش محوری احمد توکلی و دولت میرحسین موسوی و... که برگهای مهمی از تاریخ ایران است، مانند مقدمهای بر نقطه مرکزی ایده احمد توکلی هستند. ایدهای که در سالهای پایانی عمر در سازوکاری غیردولتی و با نام دیدهبان شفافیت و عدالت، صورت تازهتری یافت. این ایده حامل میراث مهم توکلی برای آینده ایران است که اگر از لابهلای تاریخ کنشهای سیاسی او و جایگاه ویژهاش در تحولات پس از انقلاب بیرون کشیده شود، میتواند برای امروز ایران راهگشا باشد. ازاینجهت پایان زندگی دنیایی «احمدآقا» به معنای پایان اثر او نیست. اما آن ایده چگونه صورتبندی میشود؟
یکم: منتقد صریح وضع موجود
احمد توکلی به معنای واقعی کلمه در نقد وضع موجود پیشگام بود، او با وجود سابقه انقلابی و پایمردی بر ارزشها و آرمانهای انقلاب اسلامی چه در زیست شخصی و چه در ظهور و بروز سیاسی، هیچگاه ایرادها، تضادها، مشکلات و چالشهای موجود را کتمان نمیکرد و یک عدالتخواه واقعی بود. در دوران ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی که نقد رئیسجمهور تبدیل به تابو شده بود و همه جریانها مثل یک قانون نانوشته آن را رعایت میکردند، توکلی به میدان رقابت با او پا گذاشت؛ نه برای اینکه دولت هاشمی را چهارساله کند، بلکه برای شکست سکوت راست و چپ. برای فهم فضای سیاسی آن روزگار مرور دو نکته ضروری است؛ یکی بایکوت توکلی در روزنامه رسالت در آن مقطع تاریخی درحالیکه او مؤسس و سردبیر آن رسانه بود، بهخاطر نقدهای صریحش به هاشمی و دومی ممانعت تلویزیون وقت از پخش نطق انتخاباتی توکلی به همین جرم. دست آخر آن نطق تلویزیونی با دستور بالاتر از مدیریت تلویزیون پخش میشود ولی قبل از پخش، حسابی از خجالت محتوای آن درآمدند. توکلی زمانی جریان «نه به هاشمی» را کلید زده بود که «همخون»های او در سیاست تماشاگر تحولات بودند. سرنوشت «تماشاگران» در انتخابات 76 شکست تاریخی بود درحالیکه تصور میکردند بهراحتی رقابت را میبرند. انتخابات مجلس پنجم و ششم به ترتیب نسخه ضعیف و قوی شرایطی است که نشان میدهد پرچم نقد وضع موجود در اختیار کسانی قرار گرفته بود که نسخههای رادیکال برای خروج از چالشها داشتند. توکلی سال 80 بار دیگر وارد رقابت با رئیسجمهور وقت شد و بعدها گفت در آن زمان هم بر همان مدار «نه به هاشمی» ماند. فضای سیاسی رادیکال آن زمان حاصل جمع «انفعال» جریان راست و «تندروی» چپها بود. نقطه اشتراک این دو روند خروج سیاست از «نقد وضع موجود» و تلاش برای راهگشایی درون سیستم بود. فریاد خاتمی در 16 آذر دانشگاه تهران و رسیدن جریان اصلاحات به «بنبست» رادیکالیسم نمایشگر خطر به حاشیه رفتن ایدههای اصلاحگر واقعگرا بود. توکلی در طول دوران هشتساله احمدینژاد هیچگاه پرچم نقد صریح را زمین نگذاشت. درحالیکه در انتخابات 84 هم با کنار رفتن از صحنه رقابت و هم در بسط ایده عدالت و مبارزه با فساد عملاً به رأیآوری او کمک کرد و در سال 88 هم با وجود مخالفتهای صریح با بخشی از سیاستهای دولت وقت باز هم پای «نه به هاشمی» ایستاد. توکلی منتقد دولت احمدینژاد ماند و برای اصلاح روند او ایستادگی کرد. تا آخرین خط زندگی احمد توکلی ایستادن او بر اصل نقد وضع موجود قابل رصد است. شاید نزدیکی یا دوری او از بسیاری از نیروهای سیاسی بهخاطر همین ایده بود.
دوم: عدالت ستون خیمه تحولخواهان
نام و منش توکلی با عدالت گره خورده است. او دولت هاشمی را بهخاطر اجرای نسخههای اقتصادی ضدعدالت نقد میکرد و توسعه منهای عدالت را ذبحکننده انقلاب میدانست. عدالت از منظر تحولخواهان نقطه کانونی است، مبنای این نگاه بر توجه به وجود شکاف اجتماعی عمیق در ایران کنونی است که محصول سیاستهای توسعه نابرابریساز است. نیروی سیاسی تحولخواه که معتقد به اصلاح از درون است، مبارزه با نابرابریهای ساختاری را در صدر مینشاند. توکلی با تمام وجود به عدالت و اجرای سیاستهای اقتصادی عدالتخواهانه اعتقاد داشت. عدالت از منظر او البته تعریف خطی و سادهانگارانه نداشت. اصلاح ساختارها بهطوریکه فرصتها را بهصورت برابر توزیع کند و امکان توسعه را از سیاستگذار سلب نکند، مبنای فکری او بود. مقابله با تعدیل ساختاری در دوران هاشمی و گرانسازی چاقکن دولت در دوران خاتمی که جلوهای دیگر از تعدیل بود بر این مبنا رخ داد. در دوران احمدینژاد مسئله پیچیدهتر شد، تصور اجتماعی نیروهای سیاسی نزدیک به توکلی از دولت وقت با او تفاوت داشت. نقد سیاستهای ضدعدالت هم بهسادگی دوره قبل نبود. بعدها البته معلوم شد دستهبندیهای سیاسی تقریباً هیچربطی به خطوربط اقتصادی دولتها نداشت و مهمتر فاصله ژرف میان گفتهها و سیاستهای عملی است که منتقد عدالتخواه را با پیچیدگی دوبله مواجه میکند. احمد توکلی اما عدالت را مجموعهای خشک از سیاستهای اقتصادی نمیدانست و ریشه سیاستهای غیرعادلانه را در نگاه اجتماعی دنبال میکرد. این بحث از حوصله این یادداشت خارج است اما نکته مهم تمرکز بر عدالت بهعنوان ارزش بنیادین است که اگر نباشد، آزادی مشروع و امکان اقامه امر دینی را سلب میکند.
سوم: تقابل همزمان با متحجران انسدادطلب و رادیکالهای ساختارشکن
احمد توکلی را دو گروه دوست نداشتند و ندارند، یکی کسانی که نقد وضع موجود را برنمیتابند و خودشان را مصداق اتم انقلابیگری میدانند. دوم رادیکالهایی که نمیخواهند نسخههای امیدبخش درون سیستمی مشکلات را حل کند. گروه اول از در محافظهکاری و انگ زدن با توکلی جنگیدند و گروه دوم با ابزار شبهعلمی. هر دو دسته بهغایت دیکتاتورند. تمامیتخواهی ویژگی مشترک متحجران و رادیکالهاست. آنها اصلاحگرها را که با به میدان آوردن چهرههای میانه ساختار اجتماعی را حفظ میکنند، دوست ندارند. توکلی همزمان با اعتقاد تمامقد به اسلام فقاهتی که در زیست خصوصی و سیاسی او به عیان معلوم بود، تکثر اجتماعی و تفاوتهای عمومی را قبول داشت. کسی را بهخاطر ظاهر متفاوت از دایره دلسوزان ایران خارج نمیکرد و بهجای ظاهرگرایی متحجران، نسبت فرد و ایدهاش را با منافع عمومی میسنجید. توکلی یک انقلابی تمامعیار بود که مقابل هر کنش ساختارشکن ضدانقلاب میایستاد. همزمان پناهگاه کسانی بود که خطایی کرده بودند و میخواستند جبران کنند.
ایران امروز چرا به نسخه «احمد آقا» نیاز دارد؟ دقیقاً بهخاطر تلاش او برای کمکردن شکافها و برداشتن دیوارهایی که انسجام اجتماعی را تضعیف میکند. توکلی بهعنوان یک اسلامگرای انقلابی که حاکمیت سیاسی اسلام را در گروی بسط عدالت میدانست، با تمام وجود به حفظ و حراست از تمام ظرفیتهای ایران برای پیشرفت ایران اعتقاد داشت. انسدادطلبها با نفی مشکل و رد ایدههای اصلاحی به رادیکالها کمک میکنند و رادیکالها با ضربه زدن به ستونهای ساختار قدرت و طرح ایدههای ساختارشکن مانند تنفس مصنوعی به متحجرانند. راه اما به میدان آمدن نیروهای اصلاحگری است که اول مشکل را نفی نکنند و بعد با بهرسمیتشناختن منافع عمومی، ایدههای همگرا را به صحنه بیاورند. احمد توکلی در روش و منش و هدفگذاری یک اصلاحگر مهم بود.
چهارم: کلید اصلاح از درون؛ واقعگرایی
نقطه مهم تفاوت تحولخواهان اما واقعگرایی است. واقعگرایی امیدبخش است، ضدانسداد عمل میکند. چگونه؟ فقط نفی نمیکند که ناامیدی تزریق کند. توجیه نمیکند که راه اصلاح را ببند. ایده جایگزین دارد تا انفعال متولد نشود. ازاینجهت «واقعگرایانه» تندترین نقدها را طرح میکند و «آرمانخواهانه» ارزشهای بنیادین را در دست میگیرد. اصلاح از درون بدون تضمین کارآمدی و بسط ایدههای وحدتبخش عمومی ممکن نیست، حتی استکبارستیزی و تقابل با دشمن باید از این مسیر پیگیری شود. شاید مجموعه نامهها و مکاتبات احمد توکلی با سران کشور در طول دههها، دهها جلد کتاب شود. او اصرار داشت فقط نفیکننده خطاها نباشد و راهی برای اصلاح روندها ارائه دهد. با همه راههای او موافق هستیم؟ قطعاً خیر. اما مهم تلاش و تمرکز او بر حفظ یک کلان ایده است. اینکه نمیتوان به کشتی در حال حرکت فقط ایراد گرفت و آن را منفعل کرد، بلکه باید راه جایگزین به او داد. راههایی که مثل بعضی نمایشهای مرسوم سیاسی نباشد و با واقعیت تناسب داشته باشد. ریشه بسیاری از چالشهای توکلی با جریان متحجر همینجاست. جایی که او واقعیت میدانی را نفی نمیکرد. خداوند او را به جهت سالها مجاهدت بر این مسیر و دلبستگی او به ایران و انقلاب مورد غفران قرار دهد.
خراسان /
محمدجواد استادی
حسین مهدیتبار
در ماههای اخیر، پرونده جفری اپستین، سرمایهدار بدنام آمریکایی که به اتهام قاچاق جنسی و سوءاستفاده از افراد زیر سن قانونی در سال ۲۰۱۹ در زندان به طرز مشکوکی مُرد، بار دیگر به یکی از جنجالیترین موضوعات سیاسی - رسانهای آمریکا تبدیل شده است. این بار اما تمرکز رسانهها بویژه روزنامه والاستریت ژورنال بر ارتباط دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، با این پرونده، ابعاد جدیدی به این ماجرا بخشیده است. افشاگریهای اخیر والاستریت ژورنال درباره ارسال یک نامه از سوی ترامپ به اپستین در سال ۲۰۰۳ که حاوی طرحی از یک زن برهنه و متنی با مضمون جنسی است، موجی از واکنشها را برانگیخته و پرسشهای متعددی را درباره انگیزههای پشت پرده این افشاگریها، بویژه نقش روپرت مرداک، مالک والاستریت ژورنال ایجاد کرده است. این گزارش به بررسی این موضوع میپردازد که چرا والاستریت ژورنال این مسیر را در پیش گرفته، چه اسنادی ممکن است در اختیار داشته باشد و انگیزههای احتمالی مرداک از ادامه این افشاگریها چیست؟
داستان از جایی آغاز شد که والاستریت ژورنال در گزارشی مدعی شد دونالد ترامپ سال ۲۰۰۳ به مناسبت پنجاهمین سالگرد تولد جفری اپستین، نامهای برای او ارسال کرده که شامل طرحی از یک زن برهنه و متنی با مضمون «تولدت مبارک؛ باشد که هر روز راز شگفتانگیز دیگری باشد» بوده است. این نامه که به ادعای والاستریت ژورنال توسط گزلین ماکسول، از نزدیکان اپستین، در آلبومی جمعآوری شده بود، بهسرعت به تیتر اخبار تبدیل شد. واکنش ترامپ به این افشاگری سریع و خشمگینانه بود. او نهتنها این ادعا را رد کرد و گفت هرگز چنین نامهای ننوشته و حتی نقاشی نمیکشد، بلکه تهدید کرد شکایتی چند میلیارددلاری علیه والاستریت ژورنال و روپرت مرداک، مالک شرکت نیوز کورپ (مالک والاستریت ژورنال) مطرح خواهد کرد. در شبکه اجتماعی تروث سوشال، ترامپ این گزارش را «دروغین، بدخواهانه و افتراآمیز» خواند و اعلام کرد از داو جونز (ناشر والاستریت ژورنال) و ۲ روزنامهنگار این گزارش، خدیجه صفدر و جوزف پالازولو شکایت خواهد کرد اما آنچه این ماجرا را پیچیدهتر کرد، ادامه افشاگریهای والاستریت ژورنال بود. این روزنامه بعدا گزارش داد نام ترامپ چندین بار در اسناد وزارت دادگستری مرتبط با پرونده اپستین ذکر شده و حتی پم باندی، دادستان کل، ماه مه ۲۰۲۵ به ترامپ اطلاع داده نام او در این اسناد وجود دارد. این گزارشها نشان میدهد والاستریت ژورنال دست از پیگیری این موضوع برنداشته و احتمالا اسناد قابل توجهی در اختیار دارد. اینکه والاستریت ژورنال با وجود تهدیدهای حقوقی و فشارهای سیاسی از سوی ترامپ همچنان به انتشار گزارشهایی درباره ارتباط او با اپستین ادامه میدهد، نشاندهنده اعتماد این رسانه به اسناد و اطلاعاتی است که در اختیار دارد. منابع آگاه گزارش دادهاند وزارت دادگستری حجم زیادی از اسناد مرتبط با اپستین را بررسی کرده و نام ترامپ در این اسناد بارها ذکر شده است. این موضوع، همراه با گزارشهای قبلی درباره حضور ترامپ در جت خصوصی اپستین و روابط نزدیک او با این سرمایهدار در دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ نشان میدهد والاستریت ژورنال احتمالا به شواهد محکمی دسترسی دارد که فراتر از یک نامه جنجالی است. این اسناد ممکن است شامل مکاتبات، سوابق پرواز یا حتی شهادتهایی باشد که ارتباط عمیقتر ترامپ با اپستین را تأیید میکند. نکته قابل توجه این است که والاستریت ژورنال، به عنوان یک رسانه محافظهکار با سابقه حمایت از سیاستهای جمهوریخواهان، معمولا رویکردی محتاطانه در قبال چهرههای برجسته این حزب داشته است. این امر باعث میشود ادامه این افشاگریها معنادارتر به نظر برسد و پرسشهایی را درباره انگیزههای واقعی مرداک و تیم او ایجاد کند.
یکی از فرضیههای مطرحشده این است که روپرت مرداک ۹۴ ساله به عنوان یکی از قدرتمندترین چهرههای رسانهای جهان، ممکن است به دنبال تضعیف سیاسی دونالد ترامپ باشد. مرداک که امپراتوری رسانهای او شامل فاکسنیوز و والاستریت ژورنال است، سابقه طولانی در تأثیرگذاری بر سیاستهای آمریکا دارد اما رابطه او با ترامپ همیشه پیچیده بوده است. در حالی که فاکسنیوز در سالهای گذشته اغلب از ترامپ حمایت کرده، گزارشهایی وجود دارد که نشان میدهد مرداک از برخی سیاستهای غیرقابلپیشبینی ترامپ، بویژه در حوزه سیاست خارجی، ناراضی است. برخی تحلیلگران معتقدند مرداک ممکن است با دموکراتها یا بخشهایی از نخبگان سیاسی آمریکا که مخالف بازگشت قدرتمند ترامپ هستند، همراستا شده باشد. این فرضیه زمانی تقویت میشود که به واکنش کاخ سفید به افشاگریهای والاستریت ژورنال نگاه کنیم: کاخ سفید ابتدا این گزارشها را «اخبار جعلی» خواند اما سپس تأیید کرد نام ترامپ در اسناد اپستین وجود دارد. این تناقض نشان میدهد فشار رسانهای ممکن است دولت را در موقعیت دفاعی قرار داده باشد.
فرضیه دیگر این است که مرداک به دنبال اخاذی سیاسی از ترامپ باشد. برخی منابع غیررسمی ادعا کردهاند ترامپ حتی معاون خود، جیدی ونس را برای لابی با مرداک فرستاده تا از ادامه افشاگریها جلوگیری کند. این موضوع، اگر صحت داشته باشد، نشاندهنده عمق نگرانیهای ترامپ از پیامدهای این گزارشهاست. یکی از احتمالات این است که مرداک با استفاده از این افشاگریها به دنبال فشار بر ترامپ برای همراهی بیشتر با سیاستهای خاصی، بویژه در رابطه با اسرائیل و نتانیاهو باشد. گزارشهایی از منابع آمریکایی، مانند وبسایت هیل اشاره کردهاند پرونده اپستین ممکن است با سرویس جاسوسی - اطلاعاتی اسرائیل (موساد) مرتبط باشد و برخی معتقدند حمایتهای بیچون و چرای ترامپ از سیاستهای نتانیاهو، بویژه در قبال ایران، ممکن است نتیجه فشارهایی باشد که از طریق اطلاعاتی مانند پرونده اپستین اعمال شده است. این فرضیه البته به شواهد محکمتری نیاز دارد اما با توجه به روابط پیچیده اپستین با نخبگان جهان، چندان دور از ذهن نیست.
یکی دیگر از احتمالات - که شاید جنجالیتر باشد - این است که مرداک به دنبال حذف نام برخی افراد خاص از اسناد پرونده اپستین است. این پرونده نهتنها نام ترامپ، بلکه نام افراد برجسته دیگری مانند بیل کلینتون، لئون بلک و ورا وانگ را نیز شامل میشود. وقتی فشار حامیان MAGA (جنبش «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم») بر ترامپ برای انتشار اسناد پرونده اپستین افزایش یافت، او دستور داد این اسناد علنی شود اما بسیاری از ناظران معتقدند این اقدام ممکن است تلاشی از سوی ترامپ برای کنترل روایت و حذف نام خود یا افراد نزدیک به او از این اسناد باشد. در این سناریو، مرداک ممکن است با ادامه افشاگریها به دنبال این باشد که به ترامپ فشار بیاورد تا نام افراد خاصی که شاید به منافع مرداک یا متحدانش مرتبط هستند، از اسناد حذف شود. این فرضیه با توجه به پیچیدگیهای پرونده اپستین و تعداد افراد سرشناسی که نامشان در آن مطرح شده، قابل تأمل است.
با این حال، این ماجرا تنها به انگیزههای مرداک محدود نمیشود. واکنشهای سیاسی - اجتماعی به این افشاگریها نیز قابل توجه است. پایگاه حامیان ترامپ که معمولا به او وفادار هستند، در این مورد دچار شکاف شدهاند. برخی حامیان محافظهکار او، مانند تاکر کارلسون به طور غیرمستقیم به ارتباط اپستین با سرویسهای اطلاعاتی اشاره کرده و خواستار شفافیت بیشتر شدهاند اما برخی دیگر، مانند پم باندی و کش پاتل، ابتدا وعده افشای اطلاعات جدید را دادند و سپس اعلام کردند هیچ «لیست مخفی»ای از مشتریان اپستین وجود ندارد. این تغییر موضع باعث خشم برخی حامیان ترامپ شده که معتقدند دولت در حال پنهانکاری است. از سوی دیگر، اقدام والاستریت ژورنال در ادامه افشاگریها حتی پس از شکایت ۱۰ میلیارد دلاری ترامپ، نشاندهنده اعتماد این رسانه به صحت گزارشهایش و آمادگی آن برای رویارویی حقوقی است. سخنگوی داو جونز اعلام کرد این شرکت به دقت و صحت گزارشهای خود اطمینان دارد و آماده دفاع در برابر هرگونه دعوای قضایی است.
در نهایت، پرونده اپستین و نقش والاستریت ژورنال در افشای ارتباط آن با ترامپ، نهتنها یک رسوایی اخلاقی، بلکه یک میدان نبرد واقعی سیاسی - رسانهای است. انگیزههای مرداک ممکن است ترکیبی از اهداف سیاسی، اقتصادی و حتی شخصی باشد. آیا او به دنبال تضعیف ترامپ است؟ آیا این بخشی از یک استراتژی برای اخاذی سیاسی یا حذف نام برخی افراد از اسناد است؟ یا صرفاً تلاشی برای جلب توجه رسانهای و افزایش اعتبار والاستریت ژورنال به عنوان یک رسانه افشاگر؟ پاسخ به این پرسشها نیازمند اطلاعات بیشتری است اما آنچه مسلم است این است که این افشاگریها تأثیر عمیقی بر فضای سیاسی آمریکا گذاشته و میتواند پیامدهای بلندمدتی برای آینده سیاسی ترامپ داشته باشد.
ارسال نظرات