حسن رشوند
از اولین دور مذاکرات هستهای غیرمستقیم ایران - آمریکا تاکنون پنج دور گذشته است و میانجی عمانی تلاش دارد دور ششم این سطح از مذاکرات را نیز برگزار کند. هرچند با مباحثی که در دور پنجم مطرح شد، هنوز زمان و مکان دور ششم رسما اعلام نشده است. چهار دور اول این مذاکرات در فضای کلی و گل و بلبلی سپری شد و هردو طرف مذاکرهکننده پس از پایان جلسه، مذاکرات را رو به پیشرفت اعلام میکردند و امیدوار به یک توافق برد - برد بودند. اما از دور پنجم که مذاکرات در شهر رم ایتالیا برگزار شد، ادبیات طرفین تغییر کرد و آهنگ موزونی از این ساز ناکوک بیرون نیامد. گفته میشود در ساعت پایانی این دور از مذاکرات «ویتکاف» نماینده تیم آمریکایی جلسه را ترک کرده و عباس عراقچی وزیر خارجه و سرپرست تیم مذاکرهکننده کشورمان هم پس از پایان جلسه به این جمله کلی و البته روشنتر از ادوار گذشته، اکتفا کرد که؛ «میتوانم بگویم این دور، یکی از حرفهایترین مراحل مذاکراتی بود که تاکنون تجربه کردهایم. در این نشست، بار دیگر مواضع و اصول ایران در خصوص روند مذاکرات با شفافیت کامل مطرح شد. مواضع ما کاملاً روشن است و بر آنها پایبند هستیم.» این جمله نشان میداد که طرف ایرانی با صراحت بیشتر از گذشته از حق غنیسازی خود دفاع کرده و جمله راهبردی رهبر حکیم انقلاب که فرمودند «جمهوری اسلامی منتظر اجازه هیچکس برای غنیسازی نیست» را به طرف آمریکایی انتقال داده که به نظر میرسد همین قاطعیت، موجب ترک جلسه « ویتکاف» شده است. چرا که پیشفرض تیم مذاکرهکننده آمریکایی و مقامات این کشور، غنیسازی صفر درصد در ایران است و «ویتکاف» در آستانه مذاکرات دور پنجم گفته بود که فقط به غنیسازی صفر درصد در ایران فکر میکند و ایران هم باید کلیه تاسیسات هستهای خود را تعطیل کند. این اظهارات متوهمّانه و مشابه آن، سخنان « روبیو» وزیر خارجه آمریکا که گفته بود؛ «توافق قابل قبول، توافقی است که اجازه غنیسازی به ایران را ندهد»، نشان میداد که بعد از مذاکرات دور چهارم، خوشبینی به رفتار آمریکاییها تغییر کرده است.
این اظهارنظر «روبیو» وزیر خارجه آمریکا که گفته بود «اگر ادعای ایران مبنی بر دنبال نکردن سلاح هستهای درست است پس نیاز به غنیسازی اورانیم ندارد و غنیسازی ایران باید به صفر برسد» بر اساس قواعد بینالمللی و نص صریح NPT کاملا خلاف واقع است. چرا که اولا؛ قوانین بینالمللی مرتبط با فناوری صلحآمیز هستهای، کشورها را برای دستیابی به این چرخه برای مصارف صلحآمیز پزشکی، درمانی، کشاورزی و صنعتی مجاز دانسته و ثانیا؛ بررسیها نشان میدهد علاوهبر ۹ رژیم دارنده سلاح هستهای (آمریکا، روسیه، انگلیس، فرانسه، چین، هند، پاکستان، کرهشمالی و رژیم صهیونیستی) که از غنیسازی برخوردارند، 12 کشور دیگر هم که فاقد تسلیحات اتمی هستند، برنامه غنیسازی اورانیوم را دنبال میکنند (آرژانتین، برزیل، آلمان، ژاپن، هلند، کره جنوبی، قزاقستان، بلژیک، ایتالیا، اسپانیا و سوئد).
اما دلایل اظهاراتی از جنس سخنان « روبیو» یا « ویتکاف» یا دیگر مقامات آمریکایی بر فرض احتمال شکلگیری توافق بین طرفین را میتوان در این دو عامل جستوجو کرد:
1- تلاش آمریکا برای شکلدهی به چارچوبی جدید و سختگیرانهتر برای یک توافق احتمالی.
در تایید این دلیل که آمریکاییها ناچار به پذیرش غنیسازی ایران هستند و این دست و پا زدنها را فقط باید در راستای تلاش آنها برای شکلگیری یک چارچوب جدید در توافق احتمالی دانست را میتوان از یادداشت «ریچارد نفیو» معمار تحریمهای ضدایرانی که اخیرا در نشریه «فارن افرز» منتشر کرده است، درک کرد. نفیو در یادداشت خود تاکید میکند: آمریکا دیگر چارهای جز «پذیرش غنیسازی ایران» ندارد! وی با اذعان به شکست استراتژی فشار حداکثری، خواستار استفاده از «فرصت طلایی» برای توافق با ایران شد. این اعتراف صریح از طراح تحریمها یعنی، منطق مقاومت و پیشرفت بومی هستهای، میتواند آمریکا را وادار به عقبنشینی کند. با این رویکرد باید سخنان گزافه مقامات آمریکایی را برای شکلدهی چارچوبی جدید و سختگیرانه برای یک توافق احتمالی دانست تا به راحتی جمهوری اسلامی خود را پیروز هماورد هستهای نداند.
2- اما دلیل دوم اظهارات خارج از منطق مذاکراتی مقامات آمریکایی را باید در تحمیل فشار روانی و اقتصادی از طریق ابزار تحریم و مواضع سختگیرانه برای واداشتن تهران به پذیرش شروط از پیش تعیینشده توسط آنها دانست.
آمریکاییها در مذاکرات گذشته نقش پلیس بد را به فرانسه واگذار کرده بودند که در شرایط امروزکه به ظاهر اروپاییها در پشت میز مذاکرات نیستند، ایفای نقش پلیس بد به چهرههای تندرویی مانند روبیو سپرده شده است.
هرچند بسیاری از تحلیلگران علت مواضع اخیر روبیو را بیارتباط به شکست اخیر آمریکاییها در مواجهه با یمنیها نمیدانند و این موضوع، از آن جهت قابل تامل است که صحبتهای روبیو دقیقا پس از سقوط جنگنده آمریکایی در آبهای یمن با حمله یمنیها به ناو «هری ترومن» صورت گرفت.
اما به نظر میرسد اکنون مذاکرات هستهای وارد مرحله تصمیمگیری سرنوشتسازی شده است و این موضوع را از سفر دو روزه رئیسجمهور کشورمان به عمان به عنوان کشور میانجی مذاکرات که از دیروز سهشنبه آغاز شد، میتوان فهمید. دکتر پزشكيان دیروز در راس هياتي بلندپايه وارد مسقط شد. سفري كه به ادعاي ناظران سیاسی، اگرچه در ظاهر با هدف گسترش مناسبات دوجانبه ميان ايران و عمان انجام ميشود، اما در لايههاي پنهان خود، حامل پيامهای ویژه در حوزههایی فراتر از سطوح معمول همكاريهاي اقتصادي و سياسي است. تحليلگران سیاسی بر اين باورند كه آنچه در این سفر بیش از حوزههای دیگر توجه مقامات عمانی را جلب خواهد کرد، نگاه بالاترین مقام اجرائی کشور نسبت به مذاکرات و روند ادامه آن و قبول یا رد ایدههایی است که آنها به طرف ایرانی و آمریکایی برای خروج از بنبست مذاکرات دادهاند. چراکه از نگاه عمانیها به عنوان طرف میانجی، عمق اختلافات تا بدانجا پيش رفته كه كار ميانجيگري را براي ميزبان دشوار و بلکه غیرممکن کرده است. بنا بر اظهارات وزير امور خارجه كشورمان، طرف عماني در دور پنجم مذاكرات، بستهاي از پيشنهادها و ابتكارات خود را براي عبور از بنبست فعلي در رايزنيها ارائه كرده است که این پيشنهادات قرار بود در هفته جاری در پايتختهاي طرفين مورد ارزيابي قرار گيرد. اكنون با سفر رئيسجمهور كشورمان به مسقط، اين گمانهزني تقويت شده كه بخشي از هدف سفر، انتقال رسمي مواضع ايران درباره اين پيشنهادات به دولت عمان است.
اما میانجی عمانی چه پیشنهاد یا ایدهای را داده است که چنین تب و تابی در هر دو اردوگاه مذاکرات پیچیده است تا آنجا که رئیسجمهور را در این مقطع حساس زمانی به کشور میانجی کشانده است؟ تاکنون هیچ مرجع رسمی خبری از ایده و پیشنهاد طرف عمانی را رسانهای نکرده است و آن چیزی که در فضای رسانهای دست به دست میشود گمانهزنی است که این گمانهزنیها در دو محور مطرح است. گروهي از ناظران، احتمالا «تشكيل كنسرسيومي» براي مديريت يا نظارت بر فعاليتهاي هستهاي ايران را مطرح میکنند که این کنسرسیوم با مشارکت دو یا چند کشور منطقه البته با دو نگاه - غنیسازی در ایران و مشارکت آن کشورها و شکل دیگر آن غنیسازی در کشور دیگر و جمع شدن همه فعالیتهای غنیسازی ایران - مطرح است. اما آنچه که تاکنون از سوی تهران تاكيد شده این است كه هیچ کنسرسیومی را نمیپذیرد و بر پایه حق قانونی خود در NPT، از غنیسازی با ابتکار و استقلال خود در خاک ایران چشمپوشی نخواهد کرد. ایده دیگری که برخی آن را به میانجی عمانی نسبت میدهند توقف غنیسازی در کشورمان به مدت سه سال و رسیدن به یک توافق موقت است. «توافق موقت» منجر به «تعلیق غنیسازی» از سوی ایران در مقابل برخی معافیتهای تحریمی از طرف آمریکا را در یک دوره زمانی مشخص مطرح میکند. این ایده نیز نمیتواند مورد قبول کشورمان باشد، توقف غنیسازی ولو در کوتاهمدت ترفند و دامی است که باید بهشدت از ورود به آن پرهیز کرد.
درباره «توافق موقت»، باید اضافه کرد که یک بار این تجربه تلخ را در برجام امتحان کردهایم و شایسته نیست مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده شود. مگر در توافق سراسر خسارتبار برجام، ما غنیسازی را تعلیق و در راکتور آب سنگین اراک بتن نریختیم، حاصل آن اقدامات چه شد؟ آیا تحریمها برداشته شد یا آمریکاییها با وقاحت تمام زیر توافق امضاء شده خود زدند؟! توافق موقت در دوره جدید هم نتیجهای جز آنچه پیشتر اتفاق افتاده، نخواهد بود.
از رئیسجمهور محترم انتظار میرود همانگونه که در این مدت از حقوق ملت ایران در حق غنیسازی کشورمان جانانه دفاع کردند و اجازه ندادند صدای دوگانهای از سران نظام در کشورمان شنیده شود، با صراحت تمام به هر پیشنهادی که بوی تضییع حقوق ملت در حق غنیسازی و فعالیتهای هستهای احساس میشود، پاسخ قاطع داده و دشمن را در رسیدن به آرزوهای خود که به تسلیم واداشتن ایران است، ناامید سازند و مطمئن باشید که یک ملت پشت شما ایستاده و از هر موضع عزتمندانهای حمایت خواهند کرد.
عیسی کلانتری نه سیاستمدار خوبی بود و نه فعال محیطزیست خوبی است! فعالان این حوزه کلانتری را یکی از بدنامترین رؤسای سازمان حفاظت محیطزیست میدانند. کسی که اظهارنظرهای کارشناسیاش، کارشناسی نشدهاست و هر چه میگوید به حاشیه و چالش منتهی میشود و آمار وارقام و پیشبینیهایش هم اغلب غلط از آب در میآید. حالا هم با حاشیهسازی در خصوص پروژه انتقال آب دریای عمان برای مصارف صنعتی فولاد مبارکه و دیگر صنایع مستقر در اصفهان از هزینه ۴۰۰ میلیون دلاری این پروژه در سال سخن گفته آن هم در شرایطی که این پروژه با مشارکت شرکت فولاد مبارکه است و آب تصفیهشده دریای عمان فقط مصرف صنعتی دارد و کسی که چهار سال بر کرسی سازمان حفاظت محیطزیست تکیه زده و حالا هم در قامت یک فعال محیطزیستی اظهار نظر میکند، باید بداند مصرف آن آب برای چیست.
کلانتری که خودش از طرفداران طرحهای انتقال آب بوده و در دوره ریاستش بر سازمان حفاظت محیطزیست، طرحهای انتقال آب خوزستان به استانهای همجوار را طراحی کردهاست، حالا میگوید انتقال ۷۰ میلیون متر مکعب آب در سال ۴۰۰ میلیون دلار در سال هزینه دارد. آن وقت همین ۴۰۰ میلیون دلار آب را میخواهند برای کشاورزی در اصفهان استفاده کنند، در حالی که ارزش کل تولیدات زراعی اصفهان، ۱۵۰ میلیون دلار است.
از نگاه وی اگر این ۱۵۰ میلیون دلار را به کشاورزان مجانی بدهیم، ۲۵۰ میلیون دلار صرفهجویی میکنیم و آب زیرزمینی اصفهان هم شروع میکند به تزریق و از فرونشست جلوگیری میشود.
فارغ از اینکه رئیس سابق سازمان حفاظت محیطزیست این آمار و ارقام را از کجا میآورد، اظهارات کلانتری در حالی است که مجری و سرمایهگذار طرح انتقال آب دریای عمان به فولاد مبارکه دولت نیست! بر اساس قانون برنامه هفتم توسعه که شرکتهای صنعتی را ملزم به خودتأمینی آب از این طریق کردهاست، شرکت فولاد مبارکه این پروژه را اجرایی کرده تا دیگر صنایع نیز بتوانند از ظرفیت مازاد آب انتقالی دریای عمان بهرهمند شوند.
سعید زرندی مدیرعامل گروه فولاد مبارکه در این باره گفته است: «آب انتقالی از دریای عمان فقط برای مصارف صنعتی استان اصفهان پیشبینی شده که بخشی از آن برای شرکتهای بزرگ و بخش دیگر نیز برای مابقی صنایع در نظر گرفته شدهاست.»
طبق توضیحات وی فولاد مبارکه طبق برنامهریزیهایی که انجام داده در تابستان امسال برداشت آب از حوضه آبریز زایندهرود را به نزدیک صفر میرساند و تقریباً از رودخانه بینیاز خواهد شد.
این، اما تنها اشتباه فاحش اظهارات و اقدامات کلانتری نیست و کارنامه وی پر از اشتباهات مختلف است. مانند دبیری ۹ سالهاش در ستاد احیای دریاچه ارومیه که این دریاچه را به شکلی مطلق نزدیک کرد. کسی که در جایگاه رئیس سازمان محیطزیست کشور پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی را یک موضوع جزئی دانست و تأکید کرد: «شلوغش نکنید!»
وی همچنین از طرفداران پر و پا قرص تراریختههاست و در مدت زمان حضورش در سازمان حفاظت محیطزیست تلاش کرد سختگیریهایی را که در زمینه محصولات تراریخته بود، بردارد.
کلانتری که به اظهارنظرهای عجیبش معروف است در سال ۹۴ در نشست کمیته اقتصادی بنیاد امید ایرانیان با اعلام آمار تکاندهنده از ذخایر آبی کشور گفت: «مطابق برآوردهای علمی، منابع کشش تأمین نیازهای جمعیت فعلی ایران را ندارد و در آینده نهچندان دور حدود ٧٠درصد جمعیت ایران باید از کشور مهاجرت کنند، اما با وضع دیپلماسی خارجی ایران، کدام کشورها حاضرند ٤٠ تا ٥٠میلیون ایرانی را اسکان دهند؟!» کلانتری کسی بود که به طرحهای انتقال آب و سدسازی چراغ سبز نشان داد. همچنین استانهای مختلف را با اظهارات خود به جان هم انداخت. کلانتری موافق طرح انتقال آب به کویر مرکزی بود. وی میگفت در خوزستان آب مازاد داریم و میتوانیم به راحتی آن را به اصفهان و یزد انتقال دهیم.
کلانتری همچنین سال ۹۸ که سیل تمام ایران را فراگرفته بود، به غلط گفت: «خوزستان تنها استانی است که حداقل تا ۵۰ سال آینده هرگز مشکل آب پیدا نخواهد کرد. در ۵۰ سال آینده تمام ایران به جز خوزستان و حاشیه رود ارس مشکل آب پیدا میکنند.» این در حالی است که پس از سیل ۹۸ خوزستان به مشکل آب برخورده و بسیاری از روستاهای محروم این استان هم اکنون در تنش آبی هستند. خلاصهاش اینکه شاید بهتر باشد آقای رئیس اسبق سازمان حفاظت محیطزیست پیش از اظهارنظر، کمی هم مطالعه کند تا کارنامه کاریاش را بیش از این با خطا و اشتباهات فاحش از عملکرد مثبت تهی نکند!
در بازه ۶ ماه آینده، چهار سناریوی را میتوان برای روند مذاکرات ایران و آمریکا در نظر گرفت. در حالت بدبینانه بنبست و درگیری محدود رخ خواهد داد که در این سناریو، ایران بر ادامه غنیسازی با حداکثر ظرفیت و لغو تحریمهای نفتی و بانکی تأکید میکند و مذاکرات به بنبست میرسد. اسرائیل با حمایت یا سکوت آمریکا، اقدام به عملیات نظامی محدود علیه تأسیسات هستهای ایران میکند.
احتمال وقوع این سناریو حدود ۵ درصد است. با وجود افزایش تهدیدات لفظی از سوی اسرائیل، آمریکا تمایلی به درگیری جدید در منطقه ندارد، مگر آنکه ایران بهصورت ناگهانی سطح غنیسازی یا فعالیتهای هستهای خود را بهطور چشمگیری افزایش دهد. همچنین، پیامدهای منطقهای چنین درگیریای، عاملی بازدارنده محسوب میشود.
اما سناریوی خوشبینانه توافق جامع و کنترلشده است.
در این حالت، غنیسازی در سطح پایین زیر ۵ درصد با پذیرش رسمی غرب ادامه مییابد و نظارتهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی افزایش پیدا میکند. تحقق این سناریو مستلزم اراده سیاسی قوی در دو طرف است. احتمال وقوع این امر حدود ۲۰ درصد است.
با توجه به بیاعتمادی عمیق میان طرفین، مخالفت بخشی از نخبگان سیاسی آمریکا و مقاومت اصولگرایان در ایران، دستیابی به این توافق دشوار است. با این حال، در صورت بروز گشایشهای دیپلماتیک غیرمنتظره یا ارائه طرحهای جدید، احتمال وقوع آن افزایش مییابد. سناریوی محتمل توافق موقت و محدود است.
توافق بر تعلیق غنیسازی بالای ۵ درصد در ازای تعلیق تحریمهای مشخص نظیر تحریمهای نفتی و بانکی. این سناریو برای هر دو طرف منافع کوتاهمدت دارد و بدون هزینه سیاسی سنگین قابل دستیابی است. احتمال وقوع آن نیز حدود ۶۰ است. این گزینه بهدلیل مزایای متقابل از جمله کاهش تنشها، تمایل آمریکا به بهبود نسبی اقتصاد بدون تغییر سیاستهای کلان، محتملترین سناریو محسوب میشود. سناریوی تداوم وضعیت موجود به معنی ادامه بنبست تا یک سال آینده نیز مطرح است.
در این سناریو، وضعیت کنونی بدون تغییر باقی میماند و مذاکرات در بنبست فعلی تا یک سال آینده ادامه مییابد. احتمال وقوع حدود ۱۵ درصد است. با توجه به تمایل نداشتن طرفین به پذیرش ریسکهای سیاسی، احتمال تمدید بنبست وجود دارد. این سناریو هرچند کمهزینه است اما خطر افزایش تنشهای بلندمدت را در پی دارد.
سیدمحمد بحرینیان
نظام آموزشی هر کشور، بازتابی از چشم انداز فرهنگی، اجتماعی و آینده نگر آن جامعه است. در این میان، کتاب های درسی به عنوان ستون فقرات آموزش رسمی، نقشی تعیین کننده در شکل دهی به ذهن و نگرش نسل آینده دارند. اما در کشور ما، متأسفانه کتب درسی با چالشها و اشکالات متعددی مواجه اند که نه تنها فرآیند آموزش را ناکارآمد کرده، بلکه به گسترش نوعی از حافظه محوری بی ثمر دامن زده است.
نخستین اشکال اساسی، حجم زیاد و غیرکاربردی مطالب است. بسیاری از کتابها مملو از اطلاعاتی اند که در زندگی واقعی دانش آموزان نقشی ندارند. این موضوع به ویژه در دروس نظری مانند تاریخ، ادبیات و حتی علوم مشهود است؛ به گونه ای که دانش آموزان به جای فهم عمیق مفاهیم، صرفاً به حفظ کردن مطالب برای آزمونها روی می آورند. نتیجه این رویکرد، نسلی از دانش آموزان است که به جای درک مسائل، با مفاهیم سطحی آشنا هستند و از توانایی تحلیل، حل مسئله و خلاقیت فاصله گرفته اند.
از سوی دیگر، عدم روزآمدی محتوا یکی دیگر از اشکالات مهم است. در دنیایی که با سرعتی خیره کننده در حال تغییر است، هنوز در برخی کتب درسی مفاهیمی منسوخ یا ناقص آموزش داده می شود. این موضوع به ویژه در کتاب های ریاضی و فیزیک به چشم می خورد، جایی که تحولات علمی و فناوری در جهان، کمترین انعکاس را در محتوای کتابها دارند.
نگاه غیرنقادانه نیز یکی از معضلات جدی است. کتاب های درسی به جای آنکه دانش آموزان را به تفکر، گفت وگو و طرح پرسش های بنیادین تشویق کنند، گاه به گونه ای یک سویه و مطلق نگر طراحی شده اند که مانع از شکل گیری تفکر انتقادی در نوجوان می شوند. این نگاه می تواند به رشد فردگرایی ناسالم، بی اعتمادی و حتی گریز از مسئولیت اجتماعی بینجامد.
همچنین عدم توجه به تنوع فرهنگی، زبانی و منطقه ای کشور در کتب درسی، سبب شده تا برخی دانش آموزان احساس بیگانگی با محتوای آموزشی داشته باشند. ایران کشوری با اقوام، زبانها و فرهنگ های گوناگون است؛ اما بسیاری از کتابها تنها بر نگاه مرکزگرا استوارند و تجربه زیستی گروه های مختلف را نادیده می گیرند.
مسئله مهمتر، پرورش دانش آموزان بر اساس اولویتهایی است که با الگوی ایرانی و اسلامی ما فاصله روشن دارد. دانشآموز ما، گاهی پس از ۱۲ سال آموزش رایگان در مدرسه و بعدا در دانشگاه، به روستا و شهر و کشور خود احساس دین نمیکند، خود را عنصری در خدمت جامعه ما نمیداند و به دنبال آموختن راهحلهای متناسب با نظام مسائل کشور خود نیست. روشهای غلط سنجش هم این نقیصه را تشدید کردهاند.
اصلاح و بروزرسانی کتب درسی باید یکی از اولویت های اصلی آموزشوپرورش باشد. این اصلاحات باید با بهره گیری از متخصصان علوم تربیتی، جامعه شناسان، روانشناسان، معلمان باتجربه و حتی خود دانش آموزان صورت گیرد. تنها در این صورت می توان امیدوار بود که آموزش در ایران، از تکرار محفوظات عبور کرده و به تربیت انسان هایی پویا، خلاق و مسئولیت پذیر دست یابد.
محمدعلی صمدی
حوادث جاری در لبنان، طی یک سال پایانی هزاره دوم میلادی، منطقه غرب آسیا را دچار تکانه شدیدی کرد. عقبنشینی سریع ارتش اشغالگر «دولت یهود» از جنوب لبنان، پس از 18 سال، گزاره بسیار واضح و روشنی در تاریخ ثبت کرد: «اسرائیل در آستانه ورود به 53 سالگی، پس از ۴ نبرد پیروز با چندین کشور عرب، برای نخستینبار، منطقهای را که با قدرت نظامی اشغال کرده بود، بدون گرفتن امتیاز و به صورت یکجانبه تخلیه کرد».
در واقع جایگزینی واژه «تخلیه» با «فرار» آخرین و تنها تدبیر آرامشبخشی بود که رسانههای گروهی تحت آمریکا علاقهمند به «رژیم تلآویو» اتخاذ کردند اما تحلیلها در هر حالت یکسان بود: «پروژه تاریخی اسرائیل در لبنان، بهرغم ۲ دهه پافشاری و هزینههای هنگفت، شکست خورد». با زبانهای مختلف و کلیدواژههای متفاوت، یک مفهوم تکرار میشد: «اسرائیل بنا داشت در جنوب لبنان بماند، همه تلاشش را هم کرد اما نتوانست».
نظامیان اشغالگر عقب نشستند، در حصار مرزی را بستند و قفل کردند و کلید آن را هم شکستند و با رقص و پایکوبی، مقابل دوربینهای تلویزیونی، جان به در بردن از «جهنم لبنان» را جشن گرفتند.
در سوی دیگر مرز هم دستافشانی و پاشیدن برنج بر سر جوانانی که در میان مردم به «شباب» شهرت داشتند (کوتاه شده و صمیمانه عنوان «شبابالمقاومه») نشان میداد حادثه بزرگی رخ داده است. آن روزها تلاش زیادی شد با کوچکنمایی آنچه روی داده، سنگینی مصائب صهیونیستها انکار شود اما کار از کار گذشته و تاریخ منطقه موسوم به «خاورمیانه» وارد مرحله جدیدی شده بود. «عملیات صلح برای الجلیل» در خرداد 1361 خورشیدی، با اعتماد به نفسی کامل آغاز شد تا دولت مهاجران 72 ملت یهودی را به یک پیروزی تاریخساز رسانده و تاریخ را ورق بزند. البته هیچکس ورقخوردن تاریخ را انکار نمیکرد اما نه به دست اسرائیل و نه در سال 1361، بلکه به دست «حزبالله» و در سال 1379 خورشیدی/ ۲۰۰۰ میلادی. حزبالله در آن سال تنها 15 سال داشت و رهبری آن به دست جوانی 39 ساله (آیتالله شهید سیدحسن نصرالله) بود و میانگین سنی اصلیترین فرماندهان شاخه نظامی حزب هم از همین حدود بالاتر نبود.
اینک ربع قرن از آن فتحالمبین خیرهکننده میگذرد و بهرغم حوادث کوچک و بزرگی که طی این سالها عرصه سیاسی لبنان و منطقه را درنوردیده، هنوز تجربهای در مقیاس آن واقعه تکرار نشده است. حزبالله ۲ جنگ تمامعیار با رژیم تلآویو و یک جنگ طولانی و فرساینده با تروریستهای چندملیتی در سوریه را تجربه کرد، ترور رفیق حریری، کشور را تا لبه پرتگاه جنگ داخلی پیش برد، عقبنشینی سوریه از لبنان، تعادل قوای سیاسی و نظامی را به شکل رعبانگیزی بر هم زد، بحران اقتصادی، نظام سیاسی لبنان را تا حد مرگ از نفس انداخت، انفجار مرموز بندر بیروت، جراحتی دردناک بر پیکره اقتصاد لبنان انداخت و خرده اتفاقات دیگری که هر کدام در بستر مستعد لبنان، ظرفیت توسعه در قوارههای یک چالش بنیانبرافکن را داشتند... اما با همه اینها تاریخ ورق دیگری نخورد.
این اعتقاد وجود دارد که «عملیات توفان الاقصی» و در پی آن «نبرد پشتیبانی غزه» (عنوان عملیاتی که حزبالله لبنان از فردای شروع «توفان الاقصی» کلید زد) برگ جدیدی از تاریخ را عوض کرد اما شواهد و نتایجی که تا امروز دیده شده است، چنین برداشتی را تایید نمیکند یا حداقل میتوان اینطور بیان کرد که لازم است زمان بگذرد تا با تکیه بر نتایجی دیگر، به قضاوت تاریخی نشست. نباید بالا رفتن سطح درگیریها و افزایش خسارات در میادین جنگ یا شهادت شخصیتهای بزرگی از «محور مقاومت» را دلیل ورود به مرحله تاریخی جدید تلقی کرد. به عنوان یک مثال تاریخی، ۲ جنگ جهانی در قرن بیستم، تجارب واضحی هستند. جنگ اول جهانی، در مقایسه با جنگ دوم جهانی، ابعاد و خسارات کمتری داشت اما آنچه زمانه را به قبل و بعد از خود تقسیم کرد، جنگ نخست جهانی بود و جنگ جهانی بعدی، یکی از نتایج آن بود، هرچند بزرگتر، خونبارتر و طولانیتر بود. حتی با وجود گذشت بیش از یک قرن از جنگ اول جهانی، هنوز میتوان روزگار را بر مبنای قواعد آن جنگ تفسیر و تاویل کرد.
پیروزی تاریخی سال 2000 میلادی حزبالله لبنان، چنان تعاریف متعارف و جاافتاده سیاسی در منطقه و جهان را تحت تاثیر قرار داد که حتی امروز، بهرغم شهادت تقریبا همه خالقانش، کسی یارای نادیده گرفتن تاثیرات بلندمدت آن را ندارد؛ به این معنا که تمام اتفاقات خیرهکننده ۲۰ ماه گذشته در غزه و لبنان، تنها بخشی از دامنه تاثیرات وقایع خرداد 1379 در عمق تاریخ است و چنین به نظر میآید که تداوم خواهد داشت.
ارسال نظرات