عباس شمسعلی
چند روز قبل در یک گروه مجازی با پدیدهای روبهرو شدم که قابل تأمل بود. جوانی کم سن و سال به شدت معتقد بود که ساواک اصلاً شکنجه نمیکرده است. برایم عجیب بود؛ وقتی خود محمدرضا پهلوی در مصاحبههایش میپذیرد که شکنجه در ساواک وجود داشته و با اندک جستوجویی اصل مطلب روشن میشود، چطور یک جوان امروزی تا این حد دچار خطا در درک یک واقعیت بدیهی تاریخی میشود. وقتی با چند توضیح و استناد ساده این جوان پذیرفت که ساواک تا چه حد اهل شکنجه بوده، در گام بعد خیلی جدی ادعا میکرد که رژیم پهلوی اصلا هیچ مبارز انقلابی را نکشته است! که باز هم با اندک توضیح و بیان چند مثال پذیرفت که چقدر ذهنیتش با واقعیت فاصله دارد.
از این نمونهها کم نیست؛ گاه از یک نوجوان یا جوان میشنویم که اساساً حجاب ساخته و پرداخته جمهوری اسلامی است! یا اینکه چرا ما باید خارج از مرزهای خود به جنگ داعش میرفتیم؟! و...
اهمیت این موضوع آن گاه بیشتر جلوه میکند که در کنار جوانان دانا، آگاه و هوشیار فراوان در جامعه، نمیتوان منکر وجود نوجوانان و جوانانی شد که به دلایلی در بدیهیترین موضوعات برداشتی دور از واقعیت دارند.
حال سؤال این است که اشکال کار کجاست؟ چرا طیفی از نوجوانان و جوانان ما به باورهایی ذهنی رسیدهاند که تشخیص غیر واقعی بودن آنها نباید کار سختی باشد؟
واقعیت آن است که نوجوانان و جوانان به طور طبیعی در ذهن خود سؤالات زیادی در موضوعات مختلف دارند و دنبال پاسخ برای آنها هستند و به سمتی میروند که برای پاسخ دادن به این سؤالات وقت بگذارند. نکته مهم این است که همه به این درک مهم برسیم که باید برای پاسخ دادن به سؤالات به ظاهر ساده اما به واقع تعیینکننده خط و مشی و روحیه و شخصیت نوجوانان و جوانان وقت گذاشت و خلاقانه و دلسوزانه با زبان و روش امروزی با آنها همکلام شد.
متاسفانه باید گفت که با نگاهی به دیروز و امروز جامعه و ارزیابی عملکرد دستگاهها و افراد مسئولی که باید برای نوجوانان و جوانان و شنیدن و بها دادن به سؤالات و نظرات آنها وقت بگذارند، هزینه کنند و وارد گود شوند متوجه میشویم که عملکرد قابل قبولی را شاهد نیستیم و حتی برخی اساساً در این بین کارنامهای با مهر مردود دارند.
به راستی نهادها و دستگاههای مسئول از صداوسیما تا سازمان تبلیغات اسلامی و آموزش و پرورش و... در توجه به نیازهای واقعی نوجوانان و جوانان و بها دادن به سؤالات و ابهامات آنها کارنامه قابل قبولی دارند؟
مگر نه اینکه در دنیای امروز و حضور پررنگ شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای در کنار شبکههای قدرتمند اجتماعی و فضای مجازی، با کوچکترین غفلت و کرختی و سستی در عمل به وظایف از سوی افراد و دستگاههای دارای مسئولیت مستقیم و غیر مستقیم در قبال نوجوانان و جوانان، رقبا گوی سبقت را میربایند؟
آیا میتوان این واقعیت را رد کرد که وقتی ما کم کاری کنیم، جبهه رسانهای و سایبری دشمن از کوچکترین فرصتی به راحتی نمیگذرد و با بهرهگیری از همه ابزارها و صرف هنگفت هزینه تلاش میکند ذهن و باور نوجوان و جوان ما را آنطور که خود میخواهد در اختیار بگیرد و با انواع تحریفها، غلوها، دروغها، کاری با ذهن این قشر آینده ساز و پر اهمیت کند که مثلاً یک امر بدیهی مثل شکنجهگر بودن ساواک را دروغ بداند یا باور داشته باشد حجاب نه یک اصل مسلم و مورد تاکید اسلام بلکه ساخته و بدعت جمهوری اسلامی است.
البته تأکیدی بر این چند مثال خاص نیست و نمونههای دیگر فراوان است اما باید به فکر فرو رفت که چرا بموقع و دلسوزانه سؤال و ابهام نوجوانان و جوانان از سوی افراد و دستگاههای مسئول پاسخ داده نمیشود تا آنها در جستوجوی پاسخ خود گرفتار دشمنان به ظاهر دلسوز و دغل بازان مسلح به رسانه و ثروت و تحریفات و دروغگویی آنها نشوند؟
واقعیت آن است که بسیاری از کسانی که در قبال این نوجوانان و جوانان مسئولیت دارند، مأموریت خطیر خود را جدی نگرفتهاند حال آنکه باید پذیرفت که این عرصه رقابت و در اصل جنگ رسانهای و تبلیغی، چیزی شبیه به همان جنگ نظامی است. مگر نه اینکه با کوچکترین تهدید نظامی همه هوشیارانه بسیج میشوند تا تهدید دشمن علیه کشور و مردم را نقش بر آب کنند، پس چرا در جنگ تبلیغی و رسانهای این همه تعلل و کم کاری خودنمایی میکند؟
این روزها مردم کشورمان عزادار جنایت تروریستی گلزار شهدای کرمان و جان باختن قریب 100 نفر از جمله دهها نوجوان و جوان به دست دشمنان تروریست این نظام و کشور هستند. مردم داغدار جسمهای نحیفی هستند که با ترکش و ساچمههای بمب کوردلان تروریست روی زمین افتادند و به خون خود غلطیدند. اما ترور جسمها یکسوی ماجراست و باید ترور ذهنها را نیز مورد توجه قرار داد. آیا میتوان منکر این شد که به طور شبانهروز ترکش و ساچمه بمبهای رسانهای دشمن ذهن و روح نوجوانان و جوانان ما را هدف میگیرد؟ پس همانطور که نیروهای امنیتی کشور علاوهبر تلاش بیوقفه برای پیشگیری و خنثی کردن توطئههای شوم دشمن و بازوهای تروریست آنها شب و روز نمیشناسند و حتی با نثار جانشان مانع آسیب به مردم میشوند، یا همانگونه که پس از یک حادثه تروریستی تمام تلاش خود را برای شناسایی عوامل آن و جلوگیری از تکرار چنین حوادثی به کار میگیرند، ما نیاز داریم به این تفکر در دستگاهها و نهادهای پرطمطراق فرهنگی و افراد و مسئولان مربوطه که اولاً باور داشته باشند ما در وسط معرکه، رویارویی و جنگ رسانهای و تبلیغی با دشمن تا بن دندان مسلح به ابزار رسانهای و مجازی و... هستیم، در ثانی این دستگاهها و افراد مسئول در این جنگ تبلیغی که ذهن و روح و باور نوجوانان و جوانان ما را هدف گرفته است، باید با عمل دلسوزانه به وظایف و مسئولیتهای خود و پرهیز از کوچکترین غفلت و تعلل هم از نسل آینده سازمان صیانت کنند هم نقشه داعشهای رسانهای را ناکام بگذارند.
اما به راستی اکنون سهم نوجوانان و جوانان ما از مراکز اطلاعرسانی چقدر است؟! و تا چه اندازه توانستهاند محملی برای عرضه سؤالات و ابهامات این قشر و پاسخ به آنها باشند؟ سینمای ما چقدر پای کار رفع ابهامات جوانان آمده است؟
آیا آموزش و پرورش ما آنقدر که درخصوص فرمول و نمره درسی و کنکور و کمبود معلم دغدغه دارد، فضای مناسبی برای پاسخ به سؤالات و ابهامات دانشآموزان درخصوص حجاب، چرایی وقوع انقلاب اسلامی، شناساندن چهره واقعی رژیم پهلوی و عمال امروز بزک شده آن در جادوی رسانهها و موضوعات مهم ایجاد کرده است؟ جالب آنکه اکنون مدارس ما با کمبود پنجاه هزار معلم پرورشی روبهرو است.
مگر نه این است که اصل و اساس انقلاب و نهضت اسلامی ما بر مبنای گفتوگو و تعامل با جوانان و توجه به سؤالات و ابهامات آنها بوده است؟ مگر نه اینکه آنچه امام امت را در رهبری نهضت اسلامی و جذب مردم موفق کرد توجه به قدرت نرم بود، چرا اکنون تا این حد در توجه به قدرت نرم کمبود احساس میشود؟
رهبر معظم انقلاب چند روز قبل در دیدار با مداحان موضوع قدرت نرم و جهاد تبیین را مورد تاکید قرار داده و فرمودند: «در زمان ما، بزرگترین کسی که «جهاد تبیین» کرد امام راحل بود، و بزرگترین کاری که با «جهاد تبیین» انجام گرفت، کاری بود که امام بزرگوار ما انجام داد. امام راحل با «جهاد تبیین» کاری کرد که دیگران با هیچ وسیله سختافزاری و نرمافزاریِ دیگری، نه میتوانستند بکنند، نه امیدش را داشتند که بکنند؛ امام با زبان و با منطق [این کار را کرد]؛ «جهاد تبیین» این است. [امام] از روز اوّل نهضت شروع کرد به حرف زدن، تا روزی که آمد اینجا در بهشت زهرا گفت من تو دهن این دولت میزنم و دولت تعیین میکنم؛ همه با «جهاد تبیین» بود.»
ایشان با بیان اینکه «قدرت نرم از قدرت سخت نافذتر و مؤثّرتر است»، افزودند: «علّت چیست که قدرتمندان عالم مثل آمریکا، بمب اتم دارند، انواع و اقسام سلاحهای پیشرفته را دارند، درعینحال مهمترین سرمایهگذاریها را برای هنر و سینما و هالیوود و تبلیغات و امثال اینها میکنند؟ چرا؟ چون سینما قدرت نرم است، قصّهنویسی و فیلم قدرت نرم است؛ این [کار] است که اثر میگذارد؛ قدرت سخت اثرِ آنی دارد، بعد، از بین میرود...البتّه شماها میدانید که من به تسلیحات پیشرفته و منطبق با نیاز و مطابق با تواناییهای دشمنان اعتقاد دارم و دنبال میکنم، امّا عقیدهام این است که در کنار آن قدرت سخت و قدرت تسلیحاتی، تسلیحات فکری، تسلیحات زبانی و تسلیحاتِ منطقِ قوی بایستی در بین ما گسترده بشود؛ این توقّع ما است.»
علاوه بر مورد توجه قرار دادن ابزارهایی مانند سینما، رسانه و... در پاسخگویی به نوجوانان و جوانان، باید توجه داشت که مسئولان، روحانیون، صاحبان قلم و تریبون، چهرههای شاخص و هرکسی که توانایی عمل به جهاد تبیین و گفتوگوی دلسوزانه با نوجوانان و جوانان را دارد امروز باید بدون تکلف و صمیمانه و دلسوزانه در بین این قشر دوست داشتنی و مهم حاضر و با آنها همکلام شود و تا حد ممکن پاسخگوی سؤالات آنها باشد.
شهید سلیمانی یک نمونه کم نظیر از کسانی بود که با وجود سنگینترین مسئولیتها و درگیر بودن با دشمنان تا آن سوی مرزها، ارتباط بسیار خوبی با نوجوانان و جوانان داشت، بین آنها حاضر میشد و همکلام شدن با آنها را عمل به یک تکلیف میدانست.
امروز هم اگر همه کسانی که این تکلیف مهم را دارند به درستی به آن عمل کنند خواهند دید که حضور در بین جوانان و نوجوانان معجزه میکند.
پیام ها و پیامدهای یک« تنش مرزی»
دکترحامد رحیمپور
تنشهای مرزی بین ایران و پاکستان در دو سه روز گذشته ریشه در گذشتهای دارد که به حضور تروریستها و گروههایی بازمیگردد که امنیت مردم ایران را نشانه گرفتهاند. درواقع بسیاری از این تنشها و درگیریها در گذشته بوده اما به دلیل رسانهای شدن روندهای جهانی و طبعاً سرایت این فرایند به داخل کشور، همه، نظراتی درخصوص مسائل مرتبط با سیاست خارجی و امنیت ملی دارند که از جهتی مفید و از جهتی آسیبزننده است. به هر روی پس از هر کنش یا واکنش نظام، افرادی هستند که نظر خود را میدهند. اگر پاسخی داده نشود، میگویند نظام ترسیده و جرئت مقابله ندارد. اگر پاسخ داده شود، عدهای پس از ایراد به نوع واکنش اتهام میزنند که چرا اطلاع دادید؟ پس یعنی میترسید. اگر اطلاع داده نشود و طرف مقابل واکنش نشان دهد هم میگویند چرا با بیتدبیری، تنش میسازید؟ و یک عده دیگر هم میگویند پس باید سنگینتر بزنید! به هر حال هر کس برای خود تزی دارد و هنر آن است که بهترین تز در فرایندهای تخصصی کشور اتخاذ شده و به شکل مناسب به جامعه برای همراهی منتقل شود. پیرامون تنش مرزی اخیر نیز به نظر نگارنده نکاتی حائز اهمیت است:
1-هیچکس نباید از جمهوری اسلامی ایران انتظار داشته باشد تا در برابر حضور و جولان گروهکهای تروریستی در محیط پیرامونی خودش بیتفاوت باشد، بهویژه اگر این جریانات و مشتقاتشان در داخل مرزهای ایران شیطنتهایی کرده باشند. تنها در طی دو هفته اخیر تقریباً هر روز یک مشکل حاد امنیتی در سیستان و بلوچستان که ریشه در پاکستان داشته رخ داده بود ؛ موارد جدی امنیتی در حد انتحاری. به کرات نیز به طرف پاکستانی با اسناد و مدارک، پایگاه ها و تحرکات تروریستها گفته شده بود اما هیچگونه کار موثری از سمت پاکستان اتفاق نیفتاد. این اواخر تحرکات و تهاجمات جیشالظلم در حال تبدیل شدن به رویه شده بود(عملیات و سپس بازگشت به سمت پاکستان)؛رویهای که برای ایران و نهادهای نظامی- امنیتیاش خیلی سنگین بود و نمی توانست بی تفاوت بماند.
2- حب وطن و علاقه انسان به جغرافیای محل زندگی و اجتماعی که فرد در آن تحت عنوان ملیت رشد پیدا میکند، امری غریزی است. پس همانطور که من و شما خاک ایران را دوست داریم و بدان تعصب میورزیم برای طرف مقابل هم همین است. عملیات در کوه سبز پاکستان اما کاملا درست و حسابشده بود؛ از طرحریزی و تاکتیک تا اجرا و عملیات اما نقشآفرینی یک متغیر کنترلنشده یعنی رسانهای کردن ماجرا باعث شد اتمسفر روابط دوجانبه تهران-اسلامآباد تا حدی متاثر شود. اگر حمله 27 دی ماه مانند بسیاری از عملیاتهای گذشته خبررسانی نمیشد، هم افکار عمومی پاکستان علیه ایران یکپارچه نشده و هم مقامات پاکستانی با تحریک طرفهای خارجی خاصه تحریکات طرف هندی، مجبور به اقدام نظامی نمیشدند.
3- اگرچه اسلام آباد در روابط خود با تهران دچار اصطکاکاتی همچون سپاه صحابه و گروههای تکفیری، مسئله بلوچستان و... بوده است ولی پاکستان در سطح رسمی کمترین تنش را به نسبت سایر همسایگان با ایران داشتهاست. اگر این تنش مرزی منجر به بالا رفتن عزم پاکستان برای برخورد با گروههای تروریستی و تجزیه طلب شود و اسلام آباد را ترغیب سازد تا با ایجاد کارگروه های مشترک به سمت نوعی همکاری مرزی در مقابله با این گروههای تروریستی حرکت کند؛ فواید این تنش بر مضراتش خواهد چربید. گفتوگوی دیپلماتیک در بالاترین سطح و حتی گفتوگو بین نظامیان ارشد دو کشور دراین مقطع زمانی نیز لازم و فوری است. آنچه مهم است، شکلگیری یک توافقنامه جدید امنیتی بین دوطرف برای نوع پاسخگویی نظامی به تروریسم در دو سوی مرز است.
4- ساعاتی پس از حملات پهپادی پاکستان به خاک ایران، یکی از خبرنگاران صداوسیما در صفحه شخصی خودش و برخی از کانالهای تلگرامی درصدد بودند این خط خبری را جابیندازند که حملات پاکستان نشاندهنده وجود یک هماهنگی مخفیانه میان ایران و ارتش پاکستان بهمنظور دستیابی به هدف مشترک ریشهکن کردن تروریسم در دو سوی مرز است. سناریویی پرهزینه و دارای تبعات منفی بیشمار. در واقع پیام این خط خبری این است که ایران توافق و هماهنگی انجام داده است که خروجیاش تجاوز به خاک کشورمان میباشد! افزون بر این که این سناریو به نوعی پیام ضعف و ناتوانی ما را در انهدام تروریستهای داخل خاک ایران میرساند و همچنین می تواند در اذهان بلوچ ها در ایران و پاکستان و افغانستان ، تبعات سنگین سیاسی امنیتی داشته باشد.
5- برخی از سیاسیون و کارشناسان می گویند که حملات موشکی ایران به اربیل عراق و سوریه و پاکستان موجب به حاشیه رفتن غزه از کانون توجه رسانه و افکار عمومی شده است. اگر این گزاره به معنای این باشد که نباید اولویت ها از حمایت از غزه فاصله بگیرد صحیح است؛ اما اگر بدین معناست که تیتر اول رسانه ها را در کوتاه مدت تغییر داده است به نظر می رسد چندان مهم نیست. اولا فشارهای رسانهای تغییر موثری در رفتار رژیم صهیونیستی ایجاد نکرده است. استمرار فشار رسانهای هم بعید است تغییر راهبردی در میادین جنگ در نوار غزه ایجاد کند. ثانیا اخبار این درگیری ها برای ما مهم و بزرگ است اما برای افکار عمومی بین المللی خبری در میان اخبار متعدد دیگر است. درواقع اگر بنا داریم درباره درستی یا نادرستی تنش با پاکستان یا اقدام مشابه دیگری قضاوت کنیم، باید درباره بهکارگیری استدلال های کلیشه ای تامل بیشتری داشته باشیم.
6- ونکته آخر اینکه برای بازدارنده شدن باید شجاع بود و اقدام کرد. اقتضای ورود به میدان زد وخورد است. نمی شود که از نیروی مسلح مطالبه اقدام داشته باشیم اما با هراتفاقی پشتش را خالی کنیم، هرچند که بازنگریهای اساسی در برخی فرایندهای داخلی از جمله پیوسترسانهای و همراهسازی افکار عمومی الزامی است
مفهوم عفت ورزی در دنیا
زهرا میرزائی
عفت که به عنوان تعهد یا تمایل به بیگناه ماندن از رابطه جنسی خارج از ازدواج درک میشود، برای مدت طولانی در بین انسانها فضیلتی تلقی شدهاست، نهتنها در جوامع سنتی، بلکه در جوامع معاصر نیز در دوران گذشته و بدون توجه به موقعیت جغرافیایی، برای مثال در اروپا و چین باستان یک فضیلت مهم بود. این عفتورزی در جوامع معاصر که به طور کلی تکهمسری را معیار اخلاقی در رابطه با روابط صمیمی انسانی میدانند، همچنان رواج دارد. در تعدادی از کشورها، نقض عفت غیرقانونی شناخته شدهاست و پیامدهایی در نظام کیفری دارد. البته نباید نادیده گرفت که عفتورزی بیشتر در مورد زنان مورد انتظار است.
برخی از فیلسوفان تأثیرگذار به مسئله عفاف توجه داشتهاند. در این نوشتار، مفهوم عفت را توسط فیلسوف کرهای نئوکنفوسیوس، سونگ سیول (۱۶۰۷–۱۶۸۹) و فیلسوف اسکاتلندی دیوید هیوم (۱۷۱۱- ۱۷۷۶) بررسی میکنیم. سونگ و هیوم هر دو در دورهای از قرن هفدهم و هجدهم زندگی میکردند و نوشتههای قابل توجهی در مورد عفت زنان از خود به جای گذاشتند. هر دو فیلسوف، عفت زن را یک فضیلت اخلاقی میدانستند و به شدت از اهمیت آن دفاع میکردند. دیدگاههای آنها نشاندهنده زمانها و فرهنگهای خاص آنها است، اما درک و استدلال آنها به طرق مهمی متفاوت است و در عین حال جنبههای مشترک مهمی دارند. تحلیل دیدگاههای سونگ و هیوم به ما کمک میکند تا موضوع عفاف زنان را نهتنها به عنوان یک پدیده تاریخی بلکه در دنیای معاصر، به طور کاملتر و عمیقتر درک کنیم و به آن نزدیک شویم.
هیوم طبیعتگرایی را که معتقد بود عفت و پاکدامنی مستقیماً از پیروی از نظم طبیعی ناشی میشود، رد کرد. به جای آن استدلال کرد که عفت زنان یک فضیلت ابداع شده است که به طور کلی به نفع جامعه است. او معتقد بود که انسانها میتوانند فواید آن را بشناسند و میپذیرند که خوب است زنان را به گونهای تربیت کنیم که ارزش این فضیلت را تثبیت و حفظ کند. سونگ سیول همچنین مانند هیوم با این باور غالب که عفت رفتاری زنان به خوبیهای درونی ذاتی در طبیعت انسان بستگی دارد و مستقیماً از آن ناشی میشود، مخالفت کرد. او تلاش برای طبیعیشدن توجیه عفاف به این شکل را رد کرد. سونگ سیول معتقد نبود که پاکدامنی زنانه یک رفتار ثابت جهانی است که میتوان با بررسی ماهیت انسان، آن را کشف کرد. همانطور که همه فضیلتها از قبل در طبیعت ما هستند، همانطور که همه نئوکنفوسیوسها معتقدند، عفت ریشه در طبیعت انسان دارد، اما به طور طبیعی مطابق با هنجارهای جامعه به وجود نمیآید. به نظر وی عفت نسبت به دیگر فضایل مستلزم آموزش اجتماعی و تغییر خلقت است. هیوم و سونگ استدلال کردند که عفت زن یک رفتار طبیعی یا جهانی نیست، بلکه از طریق آموزش و پرورش میتوان به آن دست یافت که هر دو به زمان قابلتوجهی نیاز دارند. به این ترتیب، عفت در رفتار یک فضیلت اکتسابی است که برای پرورش آن تلاش قابلتوجهی از سوی دیگران میطلبد.
از سوی دیگر هیوم و سونگ نتوانستند به اندازه کافی به عفت مردانه بپردازند. تا حدی، دلیل این امر دیدگاه آنها بود که هدف از ازدواج پایدار را تولید مثل و تربیت صحیح فرزند میدانستند. نگرانی آنها برای فرزندان نه به خاطر خود کودکان و نه به خاطر جامعه، بلکه به نفع نسب پدری بود. اگر آنها واقعاً میخواستند از فرزندان حاصل از ازدواج محافظت کنند و به نفع جامعه گام بردارند، باید به همان اندازه عفتورزی شوهر را نیز برجسته میکردند. در اصل در گفتمان فلسفی و دینی همدورههای آنان هیچ صحبتی از این امر نبوده است. گاهی اوقات درباره شوهران «وفادار» بحث میشده، اما «شوهر وفادار» کسی نبود که ازدواج را کنار گذاشتن تمام روابط خارج از خانواده معنی میکرد. در حقیقت این مرد امتیازاتی را که زن از طریق ازدواج مستحق آن بود به او اعطا میکرد. هیوم و سونگ نیز در این زمینه استثنا نبودند
ساختاری برای تقلب
حنیف غفاری
با آغاز رقابتهای درون حزبی جمهوریخواهان در ایالت آیووا و پیروزی ترامپ در این ایالت، بار دیگر زمزمههای بازگشت احتمالی وی به کاخ سفید شنیده میشود. نظرسنجیهای عمومی و ایالتی نشان میدهد حداقل در این برهه زمانی، بایدن شانسی برای حفظ جایگاه خود در واشنگتن ندارد و گردش قدرت میان دو سیاستمدار سالخورده و جنجالی در کاخ سفید یعنی ترامپ و بایدن ادامه خواهد داشت.
در این میان، موسسات نظرسنجی در آمریکا مانند ادوار گذشته انتخابات اذعان کردهاند اساسا شهروندان این کشور با ساختار کالج الکترال و ماهیت متقلبانه و پیچیده این ساختار بهشدت مخالف هستند. با این حال اراده لابیهای پنهان و آشکار قدرت در آمریکا بر مبنای استمرار این ساختار جنجالی شکل گرفته است. ما اکنون در سال ۲۰۲۴، بار دیگر از ساختار کالج الکترال سخن میگوییم؛ ساختاری که بهصورت سنتی متقلبانه بوده و بر اساس تجمیع آرای شهروندان شکل نگرفته است. در ساختار کالج الکترال، هر ایالت بر حسب جمعیت و اهمیت خود، امتیاز الکترال خاصی دارد و فراتر از آن، اگر نامزدی حتی یک رأی بیشتر نسبت به نامزد دیگری در یک ایالت به دست آورد، کل آرای الکترال آن ایالت را به حساب خود واریز میکند. در این ساختار درنهایت آرای مخالف نامزد پیروز در یک ایالت نیز به آرای موافق تبدیل شده و امتیاز آنها به سبد حزب برتر واریز میشود. همین ساختار شکننده باعث شده درسالهای۲۰۰۰و۲۰۱۶ جمهوریخواهان بهرغم کسب آرای عمومی کمتر در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شوند.
امسال (درسال ۲۰۲۴)، انگیزه ترامپ برای بازگشت به کاخ سفید به معضل داخلی دیگری در آمریکا تبدیل شده است. رئیس جمهور سابق آمریکا از اکنون در رقابتهای انتخاباتی، خود را پیروز قطعی انتخابات قلمداد میکند. ترامپ عملا مانند سال ۲۰۲۰ اعلام کرده شکست در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۴ را نمیپذیرد. بدون شک در شرایطی که یک گره کور سیاسی در کشوری ایجاد میشود، نهادهای نظارتی و قضایی بیطرف نقش مهمی در پایان دادن به بحران به وجود آمده دارند. با این حال در آمریکا چنین قانونی صادق نیست. اصلیترین و آخرین مرجعی که باید رأی نهایی درخصوص نتیجه انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و اعتراضات نامزدها را صادر کند، دیوان عالی این کشور است. این دیوان اکنون متشکل از ۹ قاضی است که شش نفر آنها، رسما طرفدار ترامپ و حزب جمهوریخواه در انتخابات ریاستجمهوری پیشرو هستند. به عبارت بهتر، سه قاضی دموکراتی که در این دیوان حاضرند، قدرت قابلتوجهی به منظور جلوگیری از تقلب نظاممند قضات عالیترین دادگاه آمریکا به سودترامپ ندارند. دیوانعالی آمریکا درسال۲۰۰۰ نیز دارای اکثریت جمهوریخواهان (پنج قاضی به چهار قاضی) بود. در آن زمان، با وجود اسناد محکمی که دلالت بر تقلب گسترده جمهوریخواهان و جورج واکر بوش در ایالت حساس و سرنوشتساز فلوریدا داشت، قضات جمهوریخواه درنهایت با رأی خود به سود بوش پسر، به این منازعه خاتمه دادند و دموکراتها نیز نتوانستند اعتراضی به این رأی داشته باشند.
درنهایت اینکه فارغ از نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۴ آمریکا، ساختار و چارچوبی که این رقابت در آن برگزار میشود، متقلبانه و نظارت گریز است. تکرار دوگانه بایدن ـــ ترامپ در این ساختار غیرقابل توجیه، وضعیت پیشرو در آمریکا را بدتر و منازعات داخلی در این کشور را سختتر خواهد ساخت.
ت
شروین طاهری
یکی از عجیبترین اخباری که متعاقب حملات هوایی ایذایی و به اصطلاح متقابل ارتش پاکستان به تروریستهای جداییطلب این کشور در این سوی مرز ایران منتشر شد، مربوط به تشکیل نشست امنیتی اضطراری پاکستان بود، آن هم یک روز بعد از پایان یافتن غائله مرزی ۳ روزه میان ۲ کشور. اینکه آقای انوار الحق کاکر به عنوان وزیر اعظم موقت(نخستوزیر) و یک سیاستمدار بلوچ تبار، در جریان کل تنشهای مرزی حد فاصل ایالت بلوچستان این کشور و استان سیستانوبلوچستان ایران غایب بوده و تازه سر و کلهاش بعد از فروکش کردن گرد و غبارها پیدا شده، آشکارترین نشانه جایگاه نازلی است که کابینه مستقر در اسلامآباد در مسائل امنیتی و امور ملی جمهوری اسلامی پاکستان دارد. او که تازه بامداد روز جمعه یک شبانهروز کامل پس از پیچیدن خبر حمله به قرارگاههای جبهه جداییطلب بلوچ BLF در مناطق سراوان، شامسر و حنق در عمق حداکثر 38 کیلومتری مرز ۲ کشور، از داووس سوییس به اسلامآباد بازگشته بود، دیروز بعدازظهر در یک نشست امنیتی کاملا تشریفاتی با حضور رئیس ستاد کل ارتش و رئیس سازمان اطلاعات (آیاسآی) پاکستان شرکت کرد. یا اگر دقیقتر گفته باشیم، این کارگزار خاندان نوازیها محضر ۲ گرداننده اصلی پاکستان یعنی ژنرال عاصم منیر و ژنرال بازنشسته قمر جاوید باجوا رسید تا لابد از آنها بابت رتق و فتق امور مملکت طی 4 روزی که در سفر نیمهتفریحی در کوهستانهای آلپ به سر میبرد تشکر کند.
سوال اینجاست که اصلا جناب انوار الحق در آن شرایط بحرانی که حتی خناسان شیطان بزرگ در پاکستان تلاش داشتند آن را به جنگ میان ۲ ملت تعبیر کنند، چرا 4 روز تمام - یعنی ۳ روز بعد از نوبت تریبون سخنرانیاش در اجلاس مجمع جهانی اقتصاد 2024 - وقت گذراند و وقتی ماجرا به خوبی و خوشی تمام شد به کشورش بازگشت؟
در ۳ روز پرتلاطمی که میان پاکستان و ایران گذشت، او نه در تصمیم وزیر خارجه کابینهاش برای فراخواندن سفیرشان از تهران دخیل بود و در این مورد اظهارنظری کرد، نه چهارشنبه گذشته - روز بعد از هدف قرار گرفتن پایگاه تروریستهای ضدایرانی در عمق خاک کشورش - در دیداری خوش و خندان با حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه ایران در داووس سوییس، عتاب و خطابی شبیه آنچه از دیگر بخشهای حاکمیتی پاکستان به گوش میرسید، داشت و نه حتی در توئیتی که روز پنجشنبه گذشته از سوییس بعد از حمله ضدتروریستی متقابل پاکیها زد، از تبادل تعارفات عادی دیپلماتیک میان ملتهای ۲ کشور فراتر رفت. پس الحق که انوار الحق و کابینهاش در هیچ جای این بازی نبودند و تداوم سکوتش در نشست دیروز هم بر این موضوع صحه میگذارد. از نظر کارشناسان امنیتی، آنچه در روزهای اخیر در ۲ سوی مرز ایران و پاکستان گذشت، در برخی ابعاد و نه به صورت کامل اصطلاحا یک «نمایش مالزون» بود که هر ۲ کشور با قدرتنمایی در جریان آن، جدیت خود را نسبت به حل و فصل مساله مشترک تروریسم عیان کردند.
در واقع همه سر و صدایی که هفته گذشته از اطراف و اکناف پاکستان و سپس رسانههای شرکتی و تفرقهاندازان غربی در واکنش به حمله دقیق شامگاه سهشنبه به ۲ مقر مهم گروهک تروریستی موسوم به جیشالعدل در ایالت بلوچستان برپا شد، هیچ اثری در تخریب رابطه تاریخی و فرهنگی ۲ ملت ایران و پاکستان نداشت. همه اینها در نهایت تبدیل به حواشی بخش اصلی نمایشی شد که بیش از 230 میلیون پاکی همسایه و حتی بسیاری از هموطنان و دیگر ملتهای منطقه را متوجه اهمیت برخورد بهموقع با تروریسم افراطی قومیتی و عقیدتی به منظور آرامسازی بسترهای همکاریهای ترانزیتی و اقتصادی میان ۲ کشور کرد. گفته میشود سفرای فراخوانده شده ۲ طرف نیز همین هفته به محل ماموریتشان بازمیگردند. همانطور که عارف علوی، رئیسجمهور پاکستان در اظهارات اخیرش اشاره کرده، ایران و پاکستان کشورهایی برادر هستند که مسائل فیمابینشان را متمدنانه حل و فصل میکنند. پاکستان کشوری است متشکل از 5 منطقه باستانی پیوست تمدن کهن ایران، شامل مکران، زرنگ، پنجاب، سند و کشمیر. ملتی بزرگ و باسابقه انقلاب علیه استعمار انگلیس که تا ۲ قرن پیش زبان پارسی در میانشان رواج داشت و امروز هم نماد فرهنگیشان شاعر پارسیگوی سترگی است به نام اقبال لاهوری. هنوز هم عنوان پاکستان، سرود ملیاش و نسب بسیاری از خاندانهای نخبه این کشور وامدار ایرانزمین است. زمستان خواهد رفت و روسیاهی به دیپلماتهای آمریکایی و وابستگان نظامی اسرائیلی که بیخ گوش برخی سیاسیون پاکی نشسته و قصد داشتند با سوءاستفاده از تحولات اخیر تخم نفاق را میان ۲ملت بپراکنند خواهد ماند. مطمئنا رخدادهای هفته آخر دی 1402 در تاریخ مشترک ۲ کشور به عنوان جنگ مرزی ثبت نخواهد شد بلکه این سرآغاز فصل جدیدی از همکاریهای امنیتی و نظامی ۲ همسایه متمدن خواهد بود
مانور آزادانه نئونازیسم در اروپا
حنیف غفاری
اگرچه نازیسم و نئونازیسم تا گذشتهای نهچندان دور، خط قرمز نهادهای امنیتی و سیاسی غرب محسوب میشد اما اکنون شاهد بازتولید این روند از سوی نهادهای پنهان و آشکار قدرت در اروپا هستیم. اگرچه نهادهای امنیتی غرب تصور میکنند سازماندهی کردن گروههای افراطی مترادف با کنترلپذیر کردن آنها ذیل ساختار قدرت خواهد بود اما این تصور خطرناک، هزینههای غیرقابل محاسبهای برای کشورهای اروپایی به دنبال دارد. اروپائیان نیز بهمانند آمریکا قدرت «مدیریت بحرانهای خودساخته»را هرگز نداشته و در آینده نیز نخواهند داشت.
این روزها اخبار قابلتأملی در خصوص تقویت لابی نئونازیها در آلمان به گوش میرسد با افشای جلسه سری چهرههای نئونازی همراه با اعضای حزب آلترناتیو برای آلمان و حزب دموکراتمسیحی، صدراعظم آلمان نسبت به این موضوع واکنش نشان داد و ایده این گروه برای «مهاجرت مجدد»از آلمان را بهشدت محکوم کرد.به عبارت بهتر، اکنون دیگر شاهد فعالیت مخفی نئونازیها در آلمان و اروپا نیستیم و احزاب ظاهرا شناسنامهدار در حال لابیگری با آنها بر سر تعریف حدودوثغور فعالیت آنها در ساختار سیاسی-اجتماعی غرب هستند. در اینجا نفرت ذاتی تبدیل بهنوعی معامله سیاسی شده که خروجی آن، چیزی جز سقوط قطعی اتحادیه اروپا و منطقه یورو نخواهد بود.
نئونازیهای آلمان خواستار اخراج یا اصطلاحا «مهاجرت مجدد» کسانی شدهاند که تابعیت آلمان را گرفتهاند اما بهزعم آنها در این جامعه ادغام نشدهاند.البته اینیک خواسته تازه ( از سوی آنها) نیست اما طرح آن با احزاب رسمی این کشور اروپایی معنا و مفهوم خاصی دارد! برخی احزاب آلمانی رسما در حال امتیازدهی به نئونازیها هستند.اگر تصور شود این معادله ، بدون مدیریت دستگاه امنیتی آلمان و حتی برخی دستگاههای اطلاعاتی کشورهای اروپایی صورت میگیرد، سخت در اشتباه هستیم! رسانههای آلمانی هرگز اجازه ندارند از ارتباط خاص نئونازیها با نهادهای نظامی و امنیتی این کشور سخنی به میان بیاورند! طی سالهای گذشته گزارشهای معدود و هشداردهندهای در خصوص نفوذ نئونازیها در ارتش ، وزارت دفاع و حتی سازمان امنیت داخلی آلمان منتشرشده است.
درحالیکه حدود ۶ ماه دیگر انتخابات پارلمانی اروپا برگزار میشود و جریان راست افراطی شانس زیادی برای تقویت جایگاه خود در این مجموعهدارد، احزاب سیاسی سنتی در غرب اعم از محافظهکاران و سوسیالدموکراتها نسبت به ایجاد ارتباطاتی مؤثرتر با این گروههای بیمیل و رغبت نیستند! این ارتباطات از سوی گروههایی صورت میگیرد که در مواضع ظاهری خود، بازگشت به قرن گذشته و دوران جنگ جهانی دوم را یک کابوس غیرقابلتصور برای مجموعه متبوع خود ( اتحادیه اروپا) قلمداد میکنند! این تناقض آشکار منبعث از بحرانزده بودن اروپای واحد و انهدام بنیانهای تشکیلدهنده آن میباشد.در این میان نباید وزنی برای ظاهرسازی پارلمان اروپا و نهادهای ظاهری قدرت در بروکسل و استراسبورگ قائل شد! آشفتگی اتحادیه اروپا مسئلهای نیست که رسانهها و جریانات رسمی و حتی غیررسمی قدرت در این مجموعه قادر به تحریف یا انکار آن باشند.
ارسال نظرات