کیهان/
سید محمدعماد اعرابی
روزگاری «حسن طهرانیمقدم» در آبادان محاصره شده منتظر سهمیه روزانه گلوله خمپاره میماند تا به سمت دشمن بعثی شلیک کند. سهمیه او یک گلوله خمپاره در هر روز بود! اگر دو تیم دیگر خمپاره مستقر در آبادان را هم در نظر بگیریم آنها نهایتا میتوانستند سه خمپاره در روز به سمت دشمن شلیک کنند! در مقایسه با دهها خمپاره و گلوله توپی که ارتش بعث صدام روزانه به سمت آنها شلیک میکرد؛ امکانات آنها تقریبا هیچ بهحساب میآمد.
با این حال آنها هرگز در «جنگیدن» شک نکردند. «جنگ» بیش از آنکه معرکه برتری ادوات و نفرات باشد؛ محک غلبه ارادههاست. چهار سال بعد «حسن طهرانیمقدم» مشغول سر و کله زدن با مستشاران لیبیایی مستقر در ایران بود که طبق قرار باید موشکهای اسکاد تهیه شده از لیبی را به سمت مواضع رژیم صدام شلیک میکردند. مستشاران پرحاشیهای که هر بار بهانه جدیدی برای کارشکنی و متوقف کردن عملیات میآوردند. نهایتا پس از شلیک 21 موشک، مستشاران لیبیایی 2 دی 1365 دیگر حاضر نشدند پای سکوی پرتاب موشک بروند. آنها در بدترین زمان ممکن، یعنی درست زمانی که ایران عملیات کربلای 4 را آغاز کرده بود و به حمله موشکی برای انهدام مواضع دشمن احتیاج داشت؛ کار را برای همیشه زمین گذاشتند.
«حسن طهرانیمقدم» و دوستانش در گروه «حدید» با وجود این اتفاقات اما باز هم ذرهای در «جنگیدن» تردید نداشتند. وقتی محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران از او پرسید: «آیا خودتان میتوانید موشک را شلیک کنید؟» او با قاطعیت پاسخ مثبت داد. «طهرانیمقدم» آن لحظه نمیدانست چه چیزی در انتظار اوست اما اگر هم میدانست، مردی نبود که میدان را خالی کند. ماجرا فقط شلیک موشک نبود. با حاضر شدن گروه ایرانی پای موشکها و سکوهای پرتاب و بررسی تجهیزات، آنها طی چند روز متوجه شدند مستشاران لیبیایی حدود 25 قطعه حساس را جدا کرده و با خود بردهاند؛ لیبیاییها همچنین دست به خرابکاری در بعضی اجزای دیگر موشکها و سامانههای پرتاب زده و برخی قسمتها را نیز دستکاری کرده بودند.
حالا یک بهانه محکم برای «ناامیدی» و رها کردن کار وجود داشت. «نبود قطعات»، «تحریم»، «خیانت و عدم همکاری دوستان» و... بهانههایی است که این روزها هر دولت غربگرایی با استناد به آن کارهای کشور را معطل میگذارد و نشانی کاخ سفید را میدهد؛ اما آن روزها «حسن طهرانیمقدم» و گروهش هیچکدام از این بهانهها را نیاوردند. آنها بیبهانه میجنگیدند. چند بار تا لحظه پرتاب موشک رفتند و هر بار متوجه یک ایراد جدید در سامانهها شدند. آنها با تکیه بر توان خودشان و کار شبانهروزی ظرف 17 روز توانستند قطعات لازم را بسازند، اجزای معیوب را تعمیر کرده و همه نقایص را برطرف کنند. سرانجام صبح روز یکشنبه 21 دی 1365 «حسن طهرانیمقدم» و گروهش توانستند اولین موشک را خودشان به تنهائی شلیک کنند.
بیش از 38 سال از آن روز میگذرد. موشک اسکاد با برد 300 کیلومتری و دقت 1000 متری عاریه گرفته شده از لیبی، جای خود را به انواع موشکهای ساخت داخل با بردهای مختلف تا بیش از 2000 کیلومتر و با کمترین خطا داده است. ایران همچنان تحت تحریم موشکی است اما به همت «حسن طهرانیمقدم» و همرزمانش این تحریم نهتنها اصلا احساس نمیشود بلکه کشور تحریمکننده یعنی آمریکا حالا نگران صادرات موشکهای ایران به کشورهای دیگر است.
«حسن طهرانیمقدم» و دوستانش فقط یکی از پاسخهای عینی و ملموس به سؤال «مذاکره نکنیم؛ چه کنیم؟» هستند. جوانان و متخصصان ایرانی پاسخ به این سؤال را سالهاست که زندگی میکنند. سال 1980 (1358 شمسی) شرکت آمریکایی AMF آماده انتقال سوخت مورد نیاز رآکتور تحقیقاتی تهران به ایران بود که دولت آمریکا علیرغم تعهدات قانونی شرکت آمریکایی، مانع از انتقال سوخت هستهای به ایران شد. همان سال شرکت آلمانی کرافتورکیونیون (KWU) که طبق قرارداد موظف به ساخت و تأمین سوخت مورد نیاز نیروگاه اتمی بوشهر بود، کار را رها کرد و از وظایفش سر باز زد. این در حالی بود که 80 درصد از عملیات ساختمانی نیروگاه بوشهر به پایان رسیده و 70 درصد از سوخت موردنیاز آن نیز تولید شده و آماده تحویل به ایران بود. با تمام مذاکرات و پیگیریهای بعدی آنها نه کار نیروگاه را به پایان رساندند و نه حاضر به تحویل سوخت آماده شده به ایران شدند. تقریبا همان سالها بود که شرکت فرانسوی کومورکس (COMOREX) نیز با دخالت دولت فرانسه و برخلاف تعهدات قانونیاش از تحویل 50 تن UF6 به ایران خودداری کرد. این بار هم مذاکرات و پیگیریهای بعدی به نتیجه نرسید و حتی با وجود حکم دادگاه لوزان به نفع ایران، دولت فرانسه اجازه انتقال 50 تن هگزا فلوراید اورانیوم(UF6) را به ایران نداد.
یک بار دیگر جوانان و متخصصان ایرانی دست به کار شدند و توانستند پس از چند سال تلاش ۲۰ فروردین ۱۳۸۵ اورانیوم را در سطوح پایین غنیسازی کرده و سوخت موردنیاز نیروگاه هستهای را به صورت آزمایشگاهی تولید کنند اما هنوز تا تکمیل چرخه سوخت هستهای در مقیاس صنعتی فاصله داشتند. با اتمام ذخایر سوخت رآکتور تحقیقاتی تهران در سال ۱۳۸۷ ایران با یک چالش جدی مواجه شد. این رآکتور که برای تولید رادیوداروها مورد استفاده قرار میگرفت با سوخت اورانیوم ۲۰ درصدی فعالیت میکرد و با اعمال فشار آمریکا هیچ کشوری حاضر به فروش سوخت به ایران نشد.
ناکامی مذاکرات و عهدشکنی طرفهای غربی یک بار دیگر اینجا خودش را نشان داد. اردیبهشت ۱۳۸۹ (می 2010) ترکیه و برزیل با چراغ سبز آمریکا وارد گفتوگو با ایران برای تبادل سوخت هستهای شدند که طی آن قرار بود ایران
1200 کیلوگرم از اورانیوم کم غنی شده (LEU) خود را در ترکیه به امانت بگذارد و در ازای آن گروه وین (آمریکا، فرانسه، روسیه و آژانس بینالمللی انرژی اتمی) 120 کیلوگرم سوخت مورد نیاز رآکتور تحقیقاتی تهران را تامین کنند. پس از موافقت تهران و امضای توافق با ترکیه و برزیل اما آمریکا زیر میز زد و حاضر به تبادل سوخت نشد.
درست مثل «حسن طهرانیمقدم» و همرزمانش این بار «مجید شهریاری» و همکارانش میدان را خالی نکردند. آنها پای کار ایستادند و شهریور ۱۳۸۹ سوخت اورانیوم ۲۰ درصدی را خودشان تولید کردند. این گام تقریبا پیچیدهترین و سختترین مرحله صنعت هستهای ایران بود که با عبور از آن دیگر هیچ مانع فنیای بر سر مسیر هستهای ایران وجود نداشت. حالا دیگر ایران توانسته بود چرخه سوخت هستهای را با غنای بالا و در مقیاس صنعتی تکمیل کند.
تحریمهای صنعت هستهای ایران هنوز هم پابرجاست اما تقریبا هیچکس اثر آن را بر این صنعت حس نمیکند. ایران به اتکای جوانان و متخصصان داخلی تأسیسات هستهایاش را توسعه داد، غنیسازی را به ۶۰ درصد رساند و سانتریفیوژهایش را تا نسل نهم(IR9) ارتقا داد. حالا کشورهای که زمانی ارسال سوخت هستهای به ایران را تحریم کرده بودند؛ دغدغهشان این است که چرا خودتان سوخت هستهای تولید کردید و اصلا چرا اینقدر پیشرفت کردید؟!
همان سال 1389 بود که متخصصان ایرانی این بار در صنعت نفت پاسخ سؤال «مذاکره نکنیم؛ چه کنیم؟» را دادند. از بهار 1388 سناتورهای آمریکایی سخت مشغول بررسی و تصویب لایحهای بودند که واردات بنزین به ایران را تحریم کند. مهر 1388 سناتور «جان کایل» به CNN گفت: «گذاشتن چماق روی میز، درستترین شیوه است.... به نظر من، باید این لایحه را تصویب کنیم، زیرا مستقیم به قلب نقطه ضعف ایران خواهد زد. آنها 40 درصد بنزین پالایش شده خود را وارد میکنند. این لایحه به شرکتهایی که به ایران بنزین میفروشند، میفهماند که نمیتوانند به این معامله ادامه دهند.» سناتورهای آمریکایی نقطه ضعف ایران را درست شناسایی کرده بودند. آن سالها واردات بنزین در ایران در اوج خود قرار داشت طوری که این واردات با روندی افزایشی در سال 1385 به 30 میلیون لیتر در روز هم رسیده بود. زنگ خطر برای ایران به صدا درآمد؛ خوشبختانه این بار کسی وقت را برای مذاکره تلف نکرد. دولت وقت ایران توانست با اجرای مرحله نخست هدفمندی یارانهها، ضمن مدیریت مصرف سوخت، مصرف و واردات بنزین را بهشدت کاهش دهد اما همچنان نیاز به واردات حداقل 10 میلیون لیتر بنزین در روز وجود داشت. این بار نوبت به متخصصان صنعت نفت رسید تا آستین همت را بالا بزنند. آنها توانستند ظرف مدت کوتاهی مکملهای جدیدی برای تولید بنزین بسازند و با پای کار آوردن ظرفیت مجتمعهای پتروشیمی، بنزین مورد نیاز داخل را تأمین کنند. سناتورهای آمریکایی لایحه تحریم صادرات بنزین به ایران را تصویب کردند اما این اقدام آنها تقریبا هیچ تأثیر ملموسی بر زندگی مردم ایران نگذاشت. مدتی بعد مهندسان و متخصصان ایرانی با بهرهبرداری از پالایشگاه ستاره خلیجفارس یک گام بلند دیگر در تولید بنزین و خودکفایی ایران برداشتند. آنها حتی توانستند انحصار آمریکا در تولید کاتالیستهای حساس را بشکنند و کاتالیستهای پالایشگاهی مورد نیاز برای تولید بنزین با اکتان بالا را خودشان بسازند. ایرانی که قرار بود با تحریم بنزین به زانو درآید به پشتوانه توانمندی داخلیاش نهتنها به زانو درنیامد بلکه به صادرکننده بنزین نیز تبدیل شد.
این روایتها را میشود با روایت تولید واکسن کرونا، توسعه و بهرهبرداری از فاز 11 پارس جنوبی، تعمیر و نگهداری جنگندههای نیروی هوایی، ساخت و پرتاب ماهواره، تولید داروهای نوترکیب، پیشتازی در میکروبیولوژی و کار با سلولهای بنیادی و... تکمیل کرد. ایران اسلامی پر است از روایتهای «خواستن و توانستن»؛ جنگ امروز، جنگ ارادههاست و پیروزی نصیب کسی است که بدون تردید در مسیر، تنها به هدف فکر کند.
«مذاکره نکنیم؛ چه کنیم؟» سؤال کسی است که از تحولات دهههای اخیر ایران کاملا بیاطلاع است. کسی که هنوز نمیداند رهبر انقلاب 28 آبان 1398 پاسخ این سؤال را خیلی صریح و شفاف داده است: «آنچه بنده میفهمم، این تحریم حالاحالاها هست، باید باشد و خواهد بود... راهبرد اساسی ما مصونسازی اقتصاد از تحریم است؛ آسیبناپذیر کردن و درواقع مسلّح کردن انقلاب به سلاح تولید داخلی و اراده داخلی و مانند اینها. اگر توانستیم با تکیه بر توان داخلی، تحریم را بیاثر بکنیم، آن عامل تحریمکننده هم از تحریم دست برمیدارد.»
بر همین اساس بود که رهبری 5 تیر 1403 نسبت به حضور مدیران ناکارآمد در ساختار اجرائی کشور هشدار دادند: «[بعضی] خیال میکنند که همه راههای پیشرفت از آمریکا میگذرد؛ نه، اینها نمیتوانند [از ظرفیتهای کشور استفاده کنند]. این کسانی که چشمشان به خارج از مرزهای کشور است، این ظرفیّتها را نمیبینند؛ وقتی ندیدند، وقتی قدرش را ندانستند، طبعاً برای استفاده از آنها برنامهریزی هم نمیکنند.» و خطاب به رئیسجمهور آینده ایران فرمودند: «آن کسی که دلبسته آمریکا باشد و تصوّر کند که بدون لطف آمریکا نمیشود قدم از قدم برداشت در کشور، او برای شما همکار خوبی نخواهد بود، او از ظرفیّتهای کشور استفاده نخواهد کرد، او خوب مدیریّت نخواهد کرد.»
جوان /
مصطفی قربانی
در بیانیه جبهه اصلاحات که میتوان آن را با بحث ضرورت «تغییر پارادایم حکمرانی» که برخی نخبگان سیاسی این جریان مطرح میکنند، همراستا دانست، در واقع تلاش شده است مسیر مشخصی برای تغییرخواهی در ایران تعریف شود.
محوریت این بیانیه، تأکید بر اصلاحات ساختاری در دو حوزه سیاست داخلی و سیاست خارجی به منظور تغییر گفتمان حکمرانی به توسعه ملی از طریق تدوین و اجرای «دکترین توسعه و آبادانی ایران» بوده و در همین زمینه، بر برخی تغییرات رویکردی و رفتاری در حوزه سیاست خارج کشور مانند اعلام آمادگی تعلیق داوطلبانه غنیسازی و پذیرش نظارت آژانس انرژی اتمی در قبال رفع کامل تحریمها تأکید شده است.
تأکید بر ضرورت اصلاحات و تغییر در کشور در ابعاد مختلف، اگرچه ضروری و مورد اجماع همه نخبگان و جریانهای سیاسی است، اما در عین حال، محل اختلاف آنها نیز است، به این ترتیب که در عین اجماع پیرامون اصل ایجاد اصلاح و تغییر، درباره کیفیت این تغییر و مسیر آن اختلاف وجود دارد.
در این میان، جبهه اصلاحات با تأکید بر یکسری گزارههای تقریباً ثابت، مسیر تغییرخواهی و تحقق دکترین توسعه و آبادانی در ایران را به طور عمده از ناحیه گرهگشایی در روابط خارجی کشور میسر میداند.
حال، اگرچه نمیتوان نقش تعامل سازنده با دنیا را در ایجاد اصلاحات و بهبود وضعیت ایران نادیده گرفت، اما منطقی آن است که در این زمینه، با مواجهه صریح و واقعی با واقعیتها، درصدد نسخهپیچی متقن برای ایجاد هرگونه تغییر در ایران و تحقق توسعه آن باشیم.
به تعبیر دقیقتر، در کنار مشکلات و مسائل مختلف داخلی، یکی از مهمترین موانع ایجاد هرگونه تغییر و بهبود اوضاع در ایران، فشارهای خارجی است.
مواجهه صریح و منطقی با واقعیتها ایجاب میکند که بهجای نگاه آرمانی به واقعیتهای جهانی و منطقهای، به این فشارهای خارجی که هماکنون بهصورت ترکیبی و در قالب تحریمهای فلجکننده، جنگ شناختی و اخیراً با جنگ تمامعیار نظامی خود را نشان داد، نگاه دقیقتری داشته باشیم تا آنگاه به جای قرار دادن مذاکره با قدرتهای جهانی و عاملان فشارهای ضدایرانی در مقام راهحل مشکلات کشور و تلاش برای حرکت در راستای ترجیحات آنها، تلاش شود راهبردی مورد اجماع و اثربخش در برابر آنها تدوین و اجرا شود.
منطقی آن بود که در این شرایط، نخبگان جبهه اصلاحات و صادرکنندگان بیانیه مذکور، با کنار گذاشتن برخی داعیهها که غلط بودن آنها بهویژه در طول جنگ تحمیلی ۱۲ روزه اثبات شد، در مسیر اجماع و همبستگی ملی گام بردارند و گزارههای مفروض خود را برای تحقق توسعه در ایران در سایه واقعیتهای این جنگ، مورد بازبینی قرار دهند.
ممکن است سؤال شود غلط بودن کدام داعیهها در طول جنگ اثبات شد؟ به صورت اجمالی میتوان گفت که در طول جنگ برخلاف تبلیغات دشمنان ایران اثبات شد حمایت از مقاومت اسلامی، تأکید بر داشتن توان دفاعی بازدارنده، بیاعتمادی به امریکا و جستوجوی راهحل مشکلات در دامن آن، سیاستهایی متقن، منطقی و قدرتآفرین بوده است و در همین زمینه اثبات شد که رهبر معظم انقلاب چه نقش بیبدیل و محوری در انسجام ملی و اقتدار ایران دارند، بنابراین انتظار آن بود که به جای تلاش جهت تغییر رفتار در برابر فشارهای خارجی، مقاومت در برابر آنها و تقویت حوزههای قدرت و توانمندی کشور از سوی نخبگان جبهه اصلاحات مطالبه و تجویز شود، زیرا تاریخ نیز ثابت کرده است هرگونه تغییرخواهی و تحقق توسعه در تاریخ مدرن در سایه حفظ و ارتقای حوزههای قدرت رخ داده است و بازیگرانی که در این گردونه حاضر به واگذاری حوزههای قدرت خود باشند یا از تقویت آنها غفلت کنند، سرنوشتی جز پشیمانی ندارند.
به عنوان نکته پایانی باید گفت که تحقق دکترین توسعه و آبادانی ایران از مسیر قویشدن و ایستادگی در برابر فشارهای خارجی میگذرد و در این میان، تغییر رفتار در برابر فشارهای خارجی، همانگونه که تجربههای مختلف در تاریخ ایران معاصر هم اثبات کرده است، هم با قوی شدن منافات دارد و هم با تهیسازی حوزههای قدرت کشور، طرفهای خارجی برای تشدید فشارها علیه ایران تحریک میشوند.
منطقی آن است که جبههای که خود را پرچمدار تلاش برای تحقق توسعه و آبادانی ایران میداند، در پردازش راهحلهای خود برای توسعه و آبادانی ایران، به این مهم توجه داشته باشد.
از آنچه گفته شد نباید نتیجه گرفت که نگارنده مخالف حل مسائل و تحقق توسعه و آبادانی ایران عزیز است که اتفاقاً این مهم جزو مهمترین نقاط اشتراک همه ایرانیان است، اما برای تحقق آن، مبتنی بر تجربیات دو قرن اخیر ایران، باید راهحل را در سایه قویشدن و رفع وابستگیها تعریف کرد.
آرمان امروز/
هوشمند سفیدی
“هفته دولت” به یاد شهدای گرانقدر دولت، شهیدان رجایی و باهنر، از دوم تا هشتم شهریور ماه با برگزاری مراسم مختلف گرامی داشته می شود.
طبق روال مرسوم ، مهمترین رویکرد دولت در این هفته ، ارائه گزارش عملکرد به ملت است ؛ گزارشی اقناعی ،استدلالی ، تبیینی و امید بخش با توجه به رعایت اصول صداقت و محرمیت مردم که باید آن را جز حقوق شهروندی نیز برشمرد.
برای دولت چهاردهم ، “هفته دولت” پیش رو ، نخستین فرصت ارائه گزارش عملکرد به ملت است ، دولتی که با نقد رویه حاکم ، قدرت را به دست گرفته و برای رضایت مردم ، اهمیت وافر و راهبردی قائل است و از طرف دیگر ، جریان بازنده انتخابات ریاست جمهوری ، در پی به چالش کشیدن عملکرد آن است.علاوه بر آن ، وضعیت فعلی کشور نیز ایجاب می کند تا در این مناسبت ، دولت فرصت را مغتنم شمرده و با مردم حرف بزند و نیز زمینه را برای شنیدن حرف آنان فراهم کند.
اگر راهبرد دولت در این هفته بر پایه تامین حق آگاهی مردم از امور باشد و خود را موظف بداند تا گزارش جامعی را به مردم ارائه کند ،آن گاه می توان هفته مذکور را “هفته ملت” نام داد.
به نظر می رسد دولت آماده این اقدام باشد ، اگرچه لازمه آن ،گستردگی ، کفایت ، جامعیت ، تنوع ، خلاقیت و …. ، بوده و برای اثر بخشی آن ،این عناصر جدی محسوب شوند.
امید است در پایان هفته مذکور ، ملت از کم و کیف اقدامات دولت آگاهی نسبی به دست آورد و گروه های کلیدی و حساس ، اطلاع کافی کسب کنند و دولت ، آنچه را که باید، به آگاهی ملت برساند و خدای ناکرده ،دچار لکنت زبان نشود.
این رسالت برای دولت، آن هم در این روز ها که تندرو ها با برچسب های مختلف تلاش می کنند تا دکتر پزشکیان و تیم اجرایی او را به ناکارآمدی و عدم کفایت متهم کنند،حائز اهمیت بوده و اهتمام مضاعفی را از تیم اطلاع رسانی دولت می طلبد. باید دید دولت که برای ملت و حق آگاهی او احترام قائل زیادی است چگونه آن را به عینیت تبدیل می کند. همچنین، برای مقابله با فضاسازی منفی بدخواهان و توفیق در پدافند رسانه ای ،نیاز است تا دستاوردهای دولت با دقت و جدیت برای مردم اطلاع رسانی شده و افکار عمومی جهانی نیز با توفیقات دولت و نظام آشنا شود.
رسالت/
فرهیختگان/
محمدصالح سلطانی
کتاب، عنوان سادهای دارد: «روایت آقا». عنوانی ساده و درعینحال دووجهی. چه اینکه کتاب روایت زندگی مردی است که فرزندانش او را «آقا» مینامیدند و یکی از همان فرزندان که این کتاب را روایت میکند، امروز «آقا»ی یک ملت است. خوشسلیقگی مؤلف از همین انتخاب نام به چشم میآید و البته به آن محدود نمیماند. «روایت آقا» اثری است که مجموعهای از خاطرات رهبر انقلاب درباره پدرشان، آیتالله سیدجواد خامنهای را دربر میگیرد. این کتاب در ظاهر یک زندگینامه خانوادگی است، اما ساختار و لحن آن فراتر از روایتهای متعارف خانوادگی حرکت میکند و به بازنمایی نوعی زیست روحانی در دل جامعه ایران قرن چهاردهم هجری میپردازد.
شخصیتی که در کتاب تصویر میشود، نه یک روحانی پرنفوذ سیاسی و اجتماعی، بلکه عالمی است نامشهور و سادهزیست که بیشتر سالهای عمر خود را در خانهای محقر در مشهد گذراند. او به تدریس، عبادت و تربیت فرزندان پرداخت و کمتر در عرصه عمومی ظاهر شد.
آیتالله سیدجواد خامنهای نمونهای بارز از یک عالم سنتی بود؛ مردی محض در درس و بحث، با علاقهای شگفتانگیز به خواندن و نوشتن، اهل مناجات و عبادت و نافله و بسیار مأنوس با قرآن. یکی از محورهای مهم کتاب، تأکید بر سکوت و انزوای پدر است. در دورهای که بخشی از روحانیون با مبارزات سیاسی شناخته میشدند، آیتالله سیدجواد خامنهای کنارهگیری و بیهیاهویی را برگزید.
کتاب بدون قضاوتکردنِ این انتخاب، نشان میدهد همین زیست آرام و کمصدا نیز توانست بستری برای تربیت فرزندانی فعال در عرصههای اجتماعی و سیاسی فراهم آورد. آقای خامنهای پدر به طرزی خودخواسته و البته کنترلشده، نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی گوشهنشینی را برگزیده و بیش از میدان، زندگی در دل کتابها را انتخاب کرده بود؛ انتخابی قابلدرک در شرایط خفقان سیاسی و اجتماعی حکومت پهلوی و البته در تضاد با انتخابهای فرزندشان، آقاسیدعلی. همین تضاد میان آرامش پدر و جنبوجوش پسر، در بخشهایی از کتاب موتور محرک متن میشود و «روایت آقا» را از یک زندگینامهٔ صرف، به کتابی خواندنی، در مرزهای روایت و ناداستان نزدیک میکند.
کتاب بیش از آنکه شرح دقیق وقایع زندگی آیتالله سید جواد خامنهای باشد، نوعی بازخوانی ریشههای تربیتی فرزند ایشان یعنی رهبر انقلاب است. ارزشهایی مانند سادهزیستی، قناعت، احترام به دانش دینی و وقار شخصی در سرتاسر روایتها برجسته میشود. این عناصر در دوران کودکی و نوجوانی در ایشان شکل گرفتند و بعدها در منش رهبریشان انعکاس یافتند. در بخشی از روایتهای کتاب، رهبر انقلاب از انس و رفاقت ویژه با پدر سخن میگوید و همین نشانهای است از رابطه صمیمی و آرام میان پدر و پسری که بعدها نقش تعیینکنندهای در تاریخ معاصر ایران یافت. فصل پایانی کتاب با عنوان «آقا و من» که شرح مبسوطی از رابطه پدر و پسری میان آیتالله سیدجواد خامنهای و رهبر انقلاب است، یکی از بهترین فصلهای کتاب محسوب میشود؛ فصلی پر از قصهها و خردهقصههایی خواندنی که در ماجرای سکونت رهبر انقلاب در مشهد برای پرستاری از پدر که مبتلا به نابینایی شده است، اوج میگیرد و یک درام کامل را خلق میکند؛ داستان پسری فداکار که شاید تمام توفیقات آیندهاش را مدیون همان از خودگذشتگی بزرگ در برابر پدر باشد.
ساختار اثر بر مبنای روایت خاطراتی بریدهبریده شکل گرفته است. روایتها بهجای پیروی از یک خط زمانی کامل، لحظههایی پراکنده و معنادار را ثبت میکنند که هر یک حامل نکتهای اخلاقی یا فرهنگی است که پازل تصویر آیتالله سیدجواد خامنهای در ذهن مخاطب را سروشکل میدهد. همین سبک سبب میشود کتاب بیشتر به بازنمایی روحیه و منش شخصیت اصلی بپردازد تا به جزئیات وقایع زندگی او. پیوستها و اسناد ضمیمه، جنبه مستند کتاب را تقویت میکنند. لحن بیان کتاب نیز یکدست و بدون دستانداز است و این لحن قاعدهمند، عمق اثربخشی کتاب را چندبرابر و تجربه مطالعه «روایت آقا» را به تجربه سفری در دل خاطرهها بسیار نزدیک کرده است.
در پایان، «روایت آقا» اثری آرام و بیزرقوبرق است که تصویری روشن از یک عالم فاضل و آرام ارائه میدهد. درعینحال پرسشهایی اساسی را نیز پیش میکشد: آیا در روزگار کنونی همچنان میتوان ساده و بیادعا زیست؟ آیا گمنامی میتواند بهاندازه کنش اجتماعی اثرگذار باشد؟ و نسبت این دوگانه در زندگی امروز چگونه بازتعریف خواهد شد؟ پاسخها در متن کتاب یافت نمیشود. اما همین که اثری خانوادگی و شخصی میتواند چنین پرسشهایی را به میان بکشد، نشاندهنده جایگاه فرهنگی و اجتماعی آن است.
انتشار «روایت آقا» در فضای امروز کارکردی دوگانه دارد؛ از یکسو بازخوانی بخشی از میراث خانوادگی رهبر انقلاب است و از سوی دیگر الگویی فرهنگی را برجسته میسازد؛ الگویی که بر گمنامی، قناعت و بیاعتنایی به شهرت تکیه دارد. در جامعهای که رسانه و شبکههای اجتماعی بر ضرورت دیدهشدن تأکید دارند و مشهور بودن را فضیلت میشمارند، این روایت یادآور امکان نوع دیگری از زیست است؛ زیستی که ارزش خود را نه در شهرت، بلکه در سکوت و استقامت مییابد.
خراسان/
استاد محمد جواد نظافت یزدی
وطن امروز/
ماشاءالله ذراتی
دیدار اخیر رئیسجمهور ایالات متحده و رئیسجمهور روسیه در آلاسکا بیش از آنکه صرفاً یک گفتوگوی دوجانبه درباره بحران اوکراین باشد، نمودی نمادین از بازتنظیم روابط بین قدرتهای بزرگ و بازیای پیچیده در عرصه ژئوپلیتیک بود. انتخاب آلاسکا به عنوان محل این ملاقات و پیشینه تاریخی که ریشه در نامه فرانکلین روزولت به جوزف استالین در ۱۹۴۳ دارد، علاوه بر بار نمادین، پیامهایی عملی و راهبردی داشت: هم نمایشی برای جامعه جهانی و هم تلاش برای بازتعریف سهمبندی قدرت در مثلث آمریکا، روسیه و چین. در این یادداشت تلاش میکنم ضمن بازسازی اجزای مهم ماجرا، ابعاد پنهان آن را ویژهنگری کنم و تبیینی از اهداف و پیامدهای احتمالی این نشست ارائه دهم.
ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه در جریان سفر به آلاسکا روی مزار خلبانهای شوروی در جنگ دوم جهانی گل گذاشت؛ اقدامی نمادین که همکاری آمریکا و شوروی علیه نازیها را یادآور شد. همچنین پیش از آغاز نشست، سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه هنگام ورود به محل گفتوگو پیراهن یا سوییشرتی با نوشته «CCCP» مخفف روسیِ «اتحاد جماهیر شوروی» پوشیده بود و در پروازی که هیأت روس را از مسکو به آلاسکا برد، برای خبرنگاران همراه، غذایی با نام «چیکن کییف/ Chicken Kyiv» سرو شد.
نوشتن «اتحاد جماهیر شوروی» روی لباس یک مقام رسمی، به خودی خود فقط یک علامت نوستالژیک و نمادین نیست، این علامت متکی به سابقه تاریخی و ارزشگذاری نوین کرملین نسبت به اتحاد شوروی است. در گزاره سیاست خارجی کنونی مسکو، بازخوانی گذشته شوروی گاه به معنای بازسازی نفوذ منطقهای و مشروعیتبخشی به ایدئولوژی قدرت روسیه تعبیر میشود. چنین نمادی هم برای مخاطب داخلی (ملیگرایان، کهنهسربازان و رایدهندگان) پیام قوت و «عدم عذرخواهی» دارد و هم برای مخاطب خارجی پیام تحریکآمیز؛ اینکه روسیه تمایلات امپراتوری یا حداقل بازنگری در مرزهای جغرافیایی و نفوذ را فراموش نکرده است. کارشناسان نیز معتقدند انتخاب چنین پوششی برای وزیر خارجه روسیه تصادفی نبوده و پیامی عمدی پشت آن قرار دارد.
* آلاسکا به عنوان نماد و تجربه تاریخی
گزینش آلاسکا برای دیدار سران ۲ کشور، یادآور واقعهای تاریخی است که روشن میکند مکان مذاکرات بزرگ گاه نمادین و تعیینکننده است. روزولت در نامهای به استالین، ملاقات در ناحیه تنگه برینگ را مطرح کرده بود؛ مکانی که از نظر جغرافیایی ۲ قاره را نزدیک و از نظر نمادین هم «نزدیکی» غیرمنتظره میان ۲ قدرت را القا میکرد. اگرچه آن ملاقات در نهایت در تهران برگزار شد اما خود پیشنهاد نشان میدهد انتخاب محل میتواند حامل راهبردی دیپلماتیک باشد؛ هم برای کاهش فاصله روانی و هم برای نمایش قدرت و دسترسی.
* نمایشها و بازیهای صحنهای در آلاسکا
یکی از نکات برجسته نشست آلاسکا، کارکرد نمایش صحنهای آن بود. پروتکلهای رسمی، نمایش تجهیزات نظامی پیشرفته آمریکایی (نظیر بمبافکنهای راهبردی و هواپیماهای نسل جدید) و پذیرایی آشکار از ولادیمیر پوتین با ترکیبی از تشویق و هشدار، نشان داد این نشست همزمان ۲ هدف را دنبال میکند: نشان دادن ظرفیتهای نظامی و دیپلماتیک آمریکا و ایجاد بستری برای مذاکراتی که جنبههای راهبردی فراتر از پرونده اوکراین دارند. لغو وعده ناهار و گفتوگوهای گستردهتر نیز خود نشانهای از پیچیدگی و شکنندگی فضای مذاکره بود؛ با این حال ۲ طرف نتوانستند از اعلام «موفقیت» در سطح عمومی خودداری کنند؛ اتفاقی که بیشتر به بازی راهبردی و تصویرسازی برای مخاطبان داخلی و بینالمللی شبیه بود تا حاصل یک توافق فنی نهایی.
* اوکراین؛ میدانی که همه چیز را تعیین نمیکند
اگرچه توقف درگیری در اوکراین برای بسیاری از کنشگران بینالمللی اهمیت حیاتی دارد، باید توجه داشت منافع ایالات متحده به شکل مستقیم و حیاتی در توقف جنگ تعریف نشده است. اروپا، روسیه و خود اوکراین طرفهایی هستند که بیشترین هزینه/ فایده را از سرنوشت این جنگ میبرند. از منظر تاریخی و اقتصادی، جنگهای دور از قلمرو آمریکا میتواند منافع خاصی برای صنایع تسلیحاتی، تولیدکنندگان انرژی و بنگاههای اقتصادی آمریکایی فراهم آورد، بنابراین منافع آمریکا میتواند در برخی سناریوها با طولانی شدن منازعه سازگار باشد، البته نه به عنوان یک سیاست آشکار، بلکه به عنوان پیامد ترکیبی از بازارها، لابیها و ملاحظات ژئواکونومیک.
در عین حال، برای دونالد ترامپ شخصاً و برای حلقه نزدیک او، حل و فصل اوکراین اهمیت روانی و سیاسی دارد. خاتمه جنگ میتواند دستاوردی بزرگ در کارنامه او قلمداد شود؛ دستاوردی که حتی میتواند نامزدی برای جایزه صلح نوبل را نیز در پی داشته باشد اما وجه شخصیتمحور مساله، تنها یکی از لایههاست و نمیتواند تمام تحولات را توضیح دهد.
* چین؛ دستور کار پنهان و محور واقعی رقابت
بخش قابل توجهی از تحلیل نشست آلاسکا بر این نکته استوار است که «چین» محور پنهان مذاکرات بود. اختلاف بنیادین میان ۲ رویکرد دولتی در واشنگتن - دولت بایدن با راهبرد همزمان مهار روسیه و چین و حلقه نزدیک به ترامپ با تمرکز ویژه بر چین - نشان میدهد واشنگتن در جستوجوی تجدید هندسه رقابت جهانی است. نگرانی کلیدی در میان مشاوران و نخبگان نزدیک به ترامپ این است که اتحاد پکن و مسکو میتواند یک رقابت چندجانبه و دشوار را برای ایالات متحده رقم بزند، بنابراین هدف، جلوگیری از شکلگیری یک بلوک قدرتمند چینی - روسی در قلب اوراسیا یا دستکم تضعیف آن است.
در این میان، حضور افرادی مانند «پیتر تیل» کارآفرین متحد ترامپ در حلقه اثرگذار، معنادار است. تیل که از منظر ایدئولوژیک و فرهنگی، چین را تهدیدی ماهوی میبیند، نگرانی از پیوند نزدیک میان مسکو و پکن را به یک اولویت راهبردی تبدیل کرده است. او و به تبع آن نخبگان همفکرش، روسیه را از منظر تهدید درجه دوم و چین را به عنوان تهدید اصلی میشناسند. بنابراین هر اقدامی که بتواند روسیه را از نزدیکی مطلق به چین به سمت موضعی متعادلتر یا حتی نسبتاً منفکتر سوق دهد، در محاسبات آنها نتیجهای مثبت خواهد داشت.
* تهدید یا فرصت برای چین؟
از منظر پکن، دیدار آلاسکا پیامهای دوگانهای داشت؛ از یک سو نشان از توانایی آمریکا در گفتوگو با روسیه و حفظ کانالهای دیپلماتیک دارد و از سوی دیگر علامتی است مبنی بر اینکه واشنگتن در حال بازآرایی رابطههای خود برای مقابله با چین است. پکن قطعاً تلاش خواهد کرد ارزیابی کند آیا گفتوگوهای پشت درهای بسته شامل مباحثی درباره چین بوده و آیا این مباحث به ضرر منافع پکن تمام شده یا خیر؟ اگر روسیه در مقابل جذابیتهای اقتصادی، فناوری یا سیاسی آمریکا عقبنشینی کند، چین با یک پرسش اساسی روبهرو خواهد شد: چگونه حضور و نفوذ خود را برابر رفتارهای غرب حفظ کند و آیا میتواند اتحاد مطمئن با روسیه را که برایش راهبردی است، ادامه دهد؟
* منافع آمریکایی؛ همپوشانیها و تضادها
آنچه از متن و مناسبات نشست آشکار میشود این است که منافع ملی آمریکا مجموعهای پیچیده و متناقض است. از یک سو برخی بازیگران اقتصادی و لابیهای مرتبط با صنایع تسلیحات و انرژی بهرهمند از کشمکشهای خارجیاند، از سوی دیگر برخی بازیگران سیاسی و شخصی (نظیر ترامپ) خواستار خاتمه سریعتر منازعاتند. در این فضای متناقض، سیاست رسمی میتواند تابع ترکیبی از منافع اقتصادی، ملاحظات راهبردی بلندمدت و ترجیحات شخصی رهبران باشد. بنابراین نمیتوان منتظر یک منطق واحد و شفاف در پس همه تصمیمات بود، بلکه مجموعهای از انگیزهها و فشارها دستبهدست شده است.
* پیامدهای احتمالی برای مثلث آمریکا - روسیه - چین
در تحلیل نهایی، مهمترین پرسش این است: آیا دیدار آلاسکا میتواند نقطه آغازی برای بازتعریف مثلث ژئوپولیتیک مذکور باشد یا نه؟ ۳ سناریوی کلی را میتوان متصور شد.
۱- نزدیکتر شدن متقابل روسیه و آمریکا (متعادلسازی): در این سناریو، مسکو به خاطر منافع اقتصادی، تکنولوژیک یا سیاسی، مقداری از نزدیکی خود به پکن را کاهش میدهد و تلاش میکند موضعی متعادلتر بین واشنگتن و پکن اتخاذ کند. این حالت میتواند به کاهش فشارهای دوطرفه و فضای مساعدتر برای دیپلماسی بینالمللی منجر شود اما ایجاد این توازن مستلزم تضمینها و منافع ملموسی است که آمریکا یا متحدانش باید ارائه کنند. در این سناریو حتی ایدههایی مانند احیای شوروی سابق توسط روسیه یا احیای بخشهایی از آن روی میز است.
۲- سناریو ادامه همپیمانی مسکو - پکن (تداوم اتحاد): اگر چین توانایی و میل کافی را برای تضمین امنیت و منافع روسیه نشان دهد یا اگر مسکو به دلیل نیازهای راهبردی و امنیتی خود احساس کند نزدیکی به پکن را باید ادامه دهد، اتحاد چینی - روسی پابرجا خواهد ماند. در این صورت واشنگتن با چالشی جدیتر در رقابت با یک جبهه بزرگ روبهرو خواهد شد.
۳- مانورهای تاکتیکی بدون تغییر بنیادی: نشستهایی مثل آلاسکا ممکن است به صورت تاکتیکی منافع یا امتیازاتی خرد ایجاد کند ولی تحول بنیادین در آرایش قدرت ایجاد نمیکند. در این سناریو، هر بازیگر تلاش میکند از موقعیت خود بیشترین بهره را ببرد، بدون اینکه به تغییرات ساختاری تن دهد.
* نتیجهگیری
نشست آلاسکا بیش از آنکه صرفاً یک مذاکرات دیپلماتیک درباره اوکراین باشد، نمایشی پیچیده از منافع متقاطع و رقابت راهبردی میان قدرتهای بزرگ بود. انتخاب مکان، فرم نمایش و محتوای آشکار و پنهان مذاکرات همگی خبر از آن میدهد واشنگتن در جستوجوی بازآرایی روابط جهانی است، آن هم بویژه با محوریت مهار چین و جلوگیری از شکلگیری یک بلوک چینی - روسی قدرتمند. در این میان، منافع اقتصادی داخلی، خواستهای شخصی رهبران و نقش بازیگران غیردولتی (مانند تکنو میلیاردرها و لابیها) همه میتواند در جهتدهی به نتایج نهایی تأثیر بگذارد.
رویکرد ترامپ در قبال مسکو میتواند یادآور سیاستهای ریچارد نیکسون نسبت به چین در سال ۱۹۷۲ باشد؛ جایی که واشنگتن از شکاف چین و شوروی برای مهار مسکو سوءاستفاده کرد. با این حال، این بار، نقشها معکوس شده است، زیرا ایالات متحده به دنبال تعامل با روسیه در تلاش برای تضعیف موقعیت استراتژیک چین است. فرض بر این است که مسکو با ارائه انگیزههای مناسب ممکن است مایل باشد روابط خود با پکن را تعدیل کند. در حالت ایدهآل احیای حتی بخشهایی از شوروی سابق، تضاد منافع شوروی احیاشده با چین را بویژه در حوزه آسیای میانه و حوزه کریدور میانی افزایش و ضریب قابل توجهی خواهد داد. هرچند این فرض ناقص به نظر میرسد، چرا که برخلاف دوران جنگ سرد، زمانی که شکافهای ایدئولوژیک، چین و اتحاد جماهیر شوروی را از هم جدا میکرد، مشارکت روسیه و چین امروزی بر اساس مخالفت مشترک با سلطه غرب شکل و گسترش پیدا کرده است.
۲ کشور از همکاری اقتصادی، مانورهای نظامی مشترک و هماهنگی دیپلماتیک در نهادهای چندجانبه مانند بریکس و سازمان همکاری شانگهای سود میبرند. با توجه به این واقعیتها، احتمال اینکه روسیه روابط نزدیک خود با چین را در ازای امتیازاتی مانند احیای شوروی و رفع تحریمهای ایالات متحده کنار بگذارد نمیتوان با قاطعیت رد کرد. البته در این سناریو بازنده بزرگ کشورهای اروپایی خواهند بود که بازخوانی کنش و واکنش احتمالی آنها باشد برای مطلبی دیگر.
نکته کلیدی این است که حتی اگر نشست آلاسکا به یک توافق بزرگ و فوری درباره اوکراین نینجامید، اثر نمادین و راهبردی آن بسیار فراتر از یک توافق موضعی بود: پیامی روشن به پکن و آزمونی برای مسکو که آیا فریب دستکش مخملی روی پنجه چدنی آمریکا را خواهد خورد یا نه. آنچه در روزها و ماههای آینده اهمیت خواهد داشت، عملگرایی طرفین و ارائه تضمینها و مصالحی است که بتواند ترجیحهای بلندمدت را جابهجا کند، در غیر این صورت، آلاسکا تنها بخشی از یک صحنه بزرگتر خواهد ماند؛ نمایشی از رقابت و تلاش برای شکلدهی به نظم آینده جهان.
ارسال نظرات