نهضت مشروطه با آنکه اهداف اولیه اي نظير «مبارزه با استبداد و تأسیس عدالت خانه» را دنبال مي کرد اما منتهي به استبداد نوع جدیدی شد. اقتدار ملت که در هفته هاي نخست این نهضت در دست علما و روحانيون برجسته بود آرام آرام به دست مجلس و دولتی افتاد که محوريت فعاليت آنها حول محور«لیبرال دموکراسی» شکل گرفته بود. اما اين سنگ روبنا بود و باطن موضوع پيامدهاي بيشتري به همراه داشت.به طوري که بدليل ناتواني و ضعف احمد شاه، مدیریت اجتماعی نهضت مشروطيت، به دست گروه هایی افتاد که قدرت اثر گذاری بر دولت و مجلس را با خود به همراه داشتند. نفوذي هايي از اين دست همان عناصري نفوذي دولت روس و انگلیس بودند که بعد از شکل گيري انقلاب بلشویکی در روسیه، دولت انگلستان توانست سطح و دامنه نفوذ خود در ايران را بيش از گذشته توسعه دهد. منور فکران غیردینی که در میان آنان وابستگان به فرقه های فراماسونری و بابیت و بهائیت موج مي زد، در این انتقال قدرت نقش کاتالیزور یا واسطه را برعهده داشتند. به بيان بهتر نیروهای استعمارگر از طریق منورفکران وابسته با حاکم کردن اندیشه لیبرال دموکراسی بر دولت و مجلس، به تدریج اقتدار کشور را در اختيار خود گرفتند.
کناره گيري روحانيون و مردم از صحنه سياست
جامعه آن روز ايران از درگيري هاي سياسي و بازي هاي گروههاي آن روز به ستوه آمده بودند و پيرو چنين فضايي روحانيون خود را از صحنه جدا کرده بودند در اثر چنين اتمسفري دولت از طريق نفوذ روشنفکران وابسته به انگليس به دست غربي ها افتاد. با در دست گرفتن دولت ضعیف شده،انگليسي ها می توانستند مقاصد استعماری خود را به راحتی عملياتي کنند ؛ اما سطح دخالت انگليسي ها به همین جا تمام نشد، چرا که آنها براي نيل به اهداف بالادستي خود تصميم گرفتند فردي را به قدرت برسانند که ، تحت نفوذ و گوش به فرمان آنها باشد تا فرامين متبوع بيگانه را در عالي ترين سطح کشور اجرايي کند. خاندان قاجار با همه معایب خود، در وطن فروشی کاهل بود. ارتباط آنان با ارزش های ملی، از جمله دین و دیانت و پیروی از مراجع تقلید که رهبری مردم و نظام اجتماعی آن زمان را در اختیار داشتند، به طور کامل قطع نشده بود. احمد شاه هنوز به آرمان های مشروطه خواهی وفادار بود. در اندیشه او جنبه های لیبرال دموکراسی بر مردم سالاری دینی که در زمان او دیگر کاملا رنگ باخته بود، چربید؛ اما او مهره کاملا وابسته ای نبود که انگلیسی ها بتوانند با اطمینان کامل منافع خویش را به دستش بسپارند. آشفتگی اوضاع به هیچ یک از نیروهایی که در ایران منافعی برای خود قایل بودند، اجازه بهره برداری از این منافع را نمی داد. شاه از امور اجرایی کشور کنار کشیده بود. دولت وابسته عمدتا به دنبال منافع بریتانیا در ایران بود. مجلس در عین حال ساز خود را می زد. شوروی در این میان نمی خواست جای پای گذشته خویش در ایران را از دست بدهد. در گوشه و کنار کشور نهضت ها و شورش هایی در جریان بود. احتمال نفوذ کمونیزم در ایران می رفت. به این ترتیب لازم بود اوضاع سر و سامانی بگیرد.
رضاخان مهره قلدر انگليس
انگليسي ها در چنين شرايطي به اصطلاح دست پيش را گرفتند به طوري که رضاخان میرپنج و سید ضیاء الدین طباطبائی را براي دست يابي به اهداف خود انتخاب کردند. رضاخان در قزوین به سر می برد و با سپاه اندکی (دو هزار نفر) به سوی تهران راه افتاد و به تهران که رسید، پایتخت را اشغال کرد، نخست وزیر را عزل و سید ضیا را به نخست وزیری منصوب کرد. پس از سه ماه خودِ رضاخانِ سردار سپه به سمت نخست وزیری منصوب شد. در این دوره احمد شاه مانع آن بود که کشور کاملاً در اختیار غرب قرار گیرد. چهار سال زمینه سازی برای برکناری احمد شاه صورت گرفت. رضاخان ابتدا راه حل تأسیس جمهوری را تجربه نمود تا از رسوبات انگاره های ملی و دینی قانون اساسی مشروطه و آن نهضت رها شود. مقابله سیاست مدارانی هم چون مدرس این ترفند را با شکست مواجه کرد؛ اما انگلیسی ها مهره مورد نظر خویش را یافته بودند. رضاخان مردی بود که با اقتدار نظامی می توانست کشور را زیر سلطه خویش قرار دهد و چندان وابستگی به دین و دیانت و فرهنگ اصیل ملی هم نداشت که نتواند دستورات بیگانگان را به خوبی اجرا کند. اگر او رئیس جمهور می شد، قوانین دست و پاگیری بر سر راه نداشت تا کشور را کاملا به بیگانگان تسلیم کند؛ اما وقتی این طرح با شکست مواجه شد، پادشاهی او و انقراض سلسله قاجار در برنامه قرار گرفت. رضاخان که کاملاً بر اوضاع مسلط شده بود، احمد شاه را عزل نمود و خود سلسله جدید را بنیاد نهاد. یکی از نتایج جریان های بعد از انقلاب مشروطه بخصوص پس از غلبه مشروطه خواهان بر مشروعه خواهان حاکمیت اندیشه کافی نبودن دین برای اداره جامعه و تسلط منطق ایجاد تحول اجتماعی بر اساس الگوهای غربی و عمدتا اقتباس از غرب بود. دولت منتخب مجلس، ملی و نماینده مردم تلقی می شد و به این ترتیب رهبری روحانیان به عنوان تنها نهاد مردمی برای رهبری مردم که از قبل وجود داشت، زیر سؤال رفت. رضاخان با استفاده از این جو به تضعیف نهاد مذهب پرداخت و از حیطه اقتدار روحانیان کم کرده، به پهنه اقتدار دولت افزود. او در ساخت سیاسی، دولت مقتدری بنا کرد تا امیال بیگانگان را به راحتی اعمال کند. از نظر اقتصادی بنیان های اقتصاد سرمایه داری وابسته را ریخت که تا به امروز حتی پس از انقلاب اسلامی، هنوز با آن دست به گریبانیم. همچنین کوشید برای اسلام زدایی کامل، فرهنگ عمومی کشور را هم به سوی فرهنگ غرب ببرد، و برای تشفی انگیزه های ملی گرایی، آن را به سنت های قبل از ورود اسلام به ایران سوق دهد. بنابراین همان طور که ملاحظه شد انقلاب مشروطه نهضتی مبتنی بر ارزش های ملی و در جهت حفاظت از کیان اسلامی کشور تحت اقتدار ملت به رهبری روحانیان آغاز شد و در صدد محو سلطه حکام جبار و مستبد به مقابله با اقتدار دولت پرداخت؛ اما این انقلاب مردمی با اعمال قدرت بیگانگان و با وجود روشن فکران غیر دینی به سمت دیگری رفت و نهایتا به نوعی استبداد روشن فکری منجر شد که رضاخان میرپنج مجری آن بود. در این تحول گذر از ارزش های ملی و کشیده شدن به سوی ارزش های غربی روشن فکرانی که از غرب الهام گرفته بودند (نظیر ملکم خان) یا آنان که از طریق دارالفنون به غرب باوری رسیده بودند و یا آنان که در ارتباط با فراماسونری و فرقه های گسسته از توده های شیعه مذهب (نظیر بابیه و بهائیه) کیان دینی کشور را رها نموده و جهان وطنی اختیار نموده بودند، به عنوان عامل انتقال نقش به سزایی داشتند. این دسته از روشن فکران موجب شدند تا بیگانگان از طریق آنان بر دولت مسلط شوند. کنار کشیدن اغلب روحانیان و روشن فکران دینی و واگذاشتن میدان در اختیار وابستگان نیز، اشتباه دیگری بود که این کار را تسریع کرد. تسلط بیگانگان بر دولت، فکر اصلاح ساختارهای نظام موجود کشور در جهت منافع بیگانگان را ایجاد کرد. برای این کار مدیری لایق، اما خود فروخته لازم بود. رضاخان میرپنج این نیاز را برآورد.
ارسال نظرات