روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
سهشنبه شبی که گذشت، ریزکشورهای امارات و بحرین طی مراسمی در کاخ سفید یک توافق صلح برای عادیسازی روابط بین خود و رژیم صهیونیستی امضاء و با سر و صدای زیاد آن را منتشر کردند و به کشورهای خود بازگشتند. در این مراسم، «سران» آمریکا و رژیم صهیونیستی و از طرف آن دو کشور عربی، وزرای خارجه شرکت داشتند. این اتفاق جزو آن دسته از اتفاقاتی بود که، حاشیههایش، مهمتر از متن بود. اینکه چرا «متن» اهمیتی نداشت را در ادامه توضیح خواهیم داد و اینجا فقط همین را بگوییم که، علنی شدن روابط قدیمی بحرین و امارات با رژیم صهیونیستی، تمام آن اتفاقی بود که در آن شب رخ داد... در اینباره گفتنیهایی هست:
1- اتفاقی که سهشنبه در آمریکا رخ داد، فینفسه مهم نبود چون، روابط امارات، بحرین با رژیم صهیونیستی اصلا «غیرصلحآمیز» و «غیرعادی نبود» که در این روز عادی و صلحآمیز شده باشد. به گفته «افرایم هلیفی»، رئیس سابق موساد در گفتوگو با شبکه کان، «روابط ما با کشورهای خلیج (فارس) محصول امروز نیست بلکه از ۵۰ سال پیش وجود داشته است». این خیانت را بگذارید کنار خیانت «کمپ دیوید» و تحولات مهم پس از آن! توافق برای آشتی زمانی معنای آشتی میدهد که طرفین با یکدیگر در حالت تخاصم باشند مثل مصرِ دوران «انورسادات» و رژیم صهیونیستیِ دوران «مناخیم بگین» در سال 1978. در پیمان خیانتآمیز «کمپ دیوید» بهدلیل اهمیت و جدیت موضوع، طرفین در بالاترین سطح شرکت کردند یعنی رئیسجمهور مصر، رئیسجمهور آمریکا (جیمی کارتر) و نخستوزیر رژیم صهیونیستی و دو طرف مصر و رژیم صهیونیستی با خیانت «سادات»، از حالت تخاصم واقعاً خارج شدند. اینکه در مراسم عادیسازی روابط امارات و بحرین با صهیونیستها وزرای خارجه این دو کشور آن هم با وضعی که همه دیدند شرکت میکنند و حتی نمیدانند در متن چه نوشته شده، اینکه نه در آمریکا و نه در سرزمینهای اشغالی کسی این توافق را جدی نمیگیرد نشان میدهد، آنچه برگزار شد، صرفا یک شوی تبلیغاتی یا به تعبیر دقیقتر «نمایش یک سیرک» بود. بد نیست بدانید بالاترین مقامی که از این همه کشور اروپایی در این مراسم شرکت داشت، وزیر خارجه مجارستان بود. بله درست شنیدید، مجارستان!
این نمایش برنده نداشت و اگر هم داشت، برنده آن ترامپ و نتانیاهو بودند آن هم نه آنطور که وانمود میکنند. ترامپ که در 4 سال گذشته هیچ دستاوردی - تأکید میشود - هیچ دستاوردی (داخلی یا خارجی) نداشته و در داخل کشورش نیز بنابر اعتراف رسانهها و کارشناسان همین کشور، «افتضاح» کاشته، به دستاوردهای ولو «توخالی» اما «پُر سر و صدا» نیاز دارد تا تبدیل به رئیسجمهور یک دورهای آمریکا نشود. ترامپ در مذاکره با کره شمالی شکست خورد، در تقابل با چین، جز تحریم بخشی از اقتصاد کشورش چیزی عایدش نشد، در هنگکنگ و ونزوئلا نیز طرفی نبست و بارها به شکل پیدا و پنهان عاجزانه درخواست مذاکره با ایران داد که همه رد شد. کار ترامپ امروز به جایی رسیده که وزیر خارجهاش برای دستاوردسازی سراغ یکی از رهبران طالبان میرود! درباره وضعیت اقتصادی آمریکا در دوران ترامپ هم، همین یک جمله را که نیوزویک به تازگی منتشر کرده را عیناً تکرار کرده و رد میشویم: «در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ، به بدهی آمریکا 7 تریلیون دلار اضافه شده است».
اوضاع نتانیاهو در سرزمینهای اشغالی نیز بهتر از ترامپ نیست. او علاوه بر بحران مشروعیت در سرزمینهای اشغالی، پروندههای سنگین فساد نیز دارد که چندین بار او را تا مرز «زندان» و «خداحافظی از دنیای سیاست» پیش بردهاند. این سرزمین اشغال شده، چندماهی است بهدلیل همین پروندههای فساد، دستخوش آشوبهای اجتماعی بیسابقهای است طوری که نتانیاهو برای شرکت در همین سیرک ترامپ مجبور شد دور از چشم مردم و پنهانی به آمریکا سفر کند.
از آنجایی که «پول» بیش از آراء مردم در پیروزی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نقش دارد، این اتفاق شاید کمی به ترامپ کمک کند چرا که صهیونیسم یعنی «پول» و صهیونیستها نیز برای عقب انداختن آن روز موعود دیگر(که حداکثر 20 سال دیگر فرا خواهد رسید!) از این نمایشها بدشان نمیآید. خلاصه اینکه، ترامپ شاید بتواند با چنین نمایشهایی حمایت بیشتر صهیونیستهای بانفوذ و ثروتمند را جلب و در انتخاباتی که همه نظرسنجیها، شکستش را پیشبینی میکنند، از آن بهره ببرد. نتانیاهو نیز برای فرار از پروندههای فساد و جبران کاهش بیسابقه محبوبیت و آرام کردن شهرکنشینان خشمگین، به چنین بازیهایی نیاز دارد، اما اعتراضهای خیابانی علیه فساد نتانیاهو پس از این نمایش نیز ادامه دارند!
2- حقیقت این است که، این نمایش برنده واقعی نداشت اما بازنده واقعی چرا، داشت. شما بفرمایید! امارات و بحرین چه نفعی از این نمایش خیانت بردند؟ آنها که سالهاست با رژیم صهیونیستی آن هم در بالاترین سطح حشر و نشر دارند. این دو کشور بازندهاند چون، از این پس تکلیف جهان عرب و جهان اسلام با آنها روشن میشود. سران کشورهای مرتجع عربی به موضوع فلسطین که میرسیدند، آن را «مسئله جهان عرب» جا زده و از ایران میخواستند در آن دخالت نکند. حالا اما با این خیانت، جهان عرب فهمید آرمان فلسطین، واقعاً مسئله سران کشورهای مرتجع عربی نیست! دیروز حتی خبر رسید دو میلیون امضاء در مخالفت با خیانت امارات و بحرین به آرمان فلسطین جمع شده و تعداد امضاءها لحظه به لحظه در حال زیاد شدن است. امارات نیز کسانی را که به نقد این توافق بپردازند و با آن مخالفت کنند، تهدید به زندان و جریمههای سنگین نقدی کرده است. همین دو خبر یعنی، امارات و بحرین باختند.
3- شاید گفته شود، این توافق یک دستاورد بسیار مهم برای رژیم صهیونیستی و آمریکا داشت و آن اینکه، هم کشورهای مرتجع عربی را علیه ایران بسیج کرد و هم با آمدن صهیونیستها به خلیج فارس، ایران بیش از گذشته در تهدید قرار گرفت که در پاسخ باید گفت، اولا همانطور که اشاره شد، صهیونیستها با سران این کشورهای مرتجع، چند دهه است که در ارتباطند و در کشور آنها حضور دارند، ثانیا، صهیونیستها اگر به ما نزدیک شدهاند، معنایش این است که، ما هم به آنها نزدیک شدهایم! و اگر از یکی از این کشورها، خطایی علیه ایران عزیز سر بزند، در همان نقطه و همان سطح پاسخش را خواهند گرفت. ثالثا، مگر همین کشورهای مرتجع عربی در دوران دفاع مقدس، در جبهه ما بودند که حالا و با این توافق، به جبهه دشمن پیوسته باشند!؟
4- برخی رسانههای صهیونیستی دو روز پس از امضاء این توافق اعلام کردند، بحرین و امارات تا لحظه امضاء متن توافقنامه، از متن آن بیخبر بودند؛ نه اینکه دنبال متن نبوده باشند، نه، آنها بارها از کاخ سفید خواسته بودند، متن را پیش از مراسم رسمی در اختیارشان قرار دهند تا مطالعه کنند اما کاخ سفید به این درخواستها بیتوجهی کرده و لحظه امضاء آن را در اختیارشان قرار داده بودند. تصورش را بکنید! این توافق، برای شخص ترامپ و نتانیاهو اندکی آورده داشت اما برای بحرین و امارات جز «خطر» و «خسارت» و «بیآبرویی» هیچ آوردهای نداشت. یعنی اینجا این دو کشور عربی مفت و مجانی به آمریکا و رژیم صهیونیستی سواری دادهاند ولی آنها حتی حاضر نشدهاند، متن سواری دادنشان را، پیش از امضاء ببینند! این یعنی «تحقیر محض»! اگر تحقیر کردن جزو ماهیت مستکبر است، تحقیر شدن ذات رهبران وابسته است. روز سهشنبه گذشته، ترامپ دستور داد، امارات و بحرین اطاعت کردند، همین!
5- مخاطب این قسمت، کشورهای مرتجع عربیاند.
ترامپ دیر یا زود خواهد رفت. شما خواهید ماند و ملتهای منطقه! شاید این دو سه ماه باقی مانده تا انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، کشورهای وابسته دیگری مثل عربستان و عمان هم به جمع شما پیوسته و خیلی حساب شده، طوری که باعث ایجاد هیجانات شب انتخاباتی شوند! روابط خود با رژیم جعلی صهیونیستی را با دستور ترامپ علنی کنند. اما با مردم کشورهای خودتان چه خواهید کرد؟ امارات بهعنوان یک بنگاه بزرگ اقتصادی بدون «امنیت»، «هیچ» است. بحرین هم که یک استان است با مردمانی ایرانی! این دو که پیش از این خیانت، میلیاردها دلار صرف تامین امنیت و ترمیم چهره خود میکردند، حالا و با این خیانت باید چقدر هزینه کنند؟! برای چه؟ برای اینکه ترامپ یک دوره دیگر بتواند رئیسجمهور آمریکا شود! ترامپ اگر یک حرف حساب در عمرش زده باشد، گذاشتن نام «گاوهای شیرده» روی چنین کشورهایی است.
امریکا سی روز پیش در اقـــــدامی خــــلاف حقـــوق بینالمـــللی خواســت تا سازوکار ماشه را بهکار بیندازد. شواهد نشان میدهد ایران میتواند شاهد موفقیت دیگـــ ری در چارچوب دیپلماسی چندجانبهگرا و ناکامی امریـــکا در اســـتفاده از سیاست یکجانبهگرایی و شکست این کشور در استفاده از مکانیسم ماشه باشد. دولت امریکا تنها با ایران در تنش نیست اما در هیچکدام از بحرانهای خودساختهاش تا این حد در عرصه بینالمللی کماعتبار نشده است.
یک دهه قبل، حتی باور کردنی هم نبود که امریکا چنان منزوی شود که متحدان سنتیاش در اروپا نیز از این دولت رویگردان شوند و با صدای بلند به خواستههای آن «نه» بگویند.
باورنکردنیتر اینکه این ایستادگی دسته جمعی در مهمترین نهاد امنیتی جهان برای نجات توافقی انجام بگیرد که ایران در محور آن قرار دارد. یادمان نرفته است که دولت امریکا در آن سالها تنها با اشارهای میتوانست قدرتهای کوچک و بزرگ جهان را برای تصویب شش قطعنامه علیه ایران همراه سازد، ولی امروز کشورهای همراهیکننده امریکا در جامعه جهانی نه تنها به تعداد انگشتان یک دست نمیرسند بلکه برخی از آنها از میان منفورترین و منزویترین دولتها و خود از نقضکنندگان قواعد بینالمللی هستند.
ادعای وزیر امور خارجه امریکا درخصوص بازگشت تحریمهای پیشین شورای امنیت و ارعاب جوامع به متابعت از آن تحریمهای منقضی شده، رسوایی دیگری است که در عمل اثر حقوقی برجای نخواهد گذاشت. سؤال این است که چرا دولت امریکا با وجود آگاهی از این امر، همچنان به این راه بنبست اصرار میکند؟ پاسخ ساده است: آنها با نزدیک شدن به انتخابات امریکا و در ناامیدی از دو سال برنامهریزی برای متقاعد کردن اعضای برجام به نابودی این توافق امیدوارند که با تحریک ایران به خروج از برجام این مأموریت ناتمام را تکمیل کنند. جنگطلبترین آنها میخواهند با تنشآفرینی در روزهای باقیمانده تا انتخابات، توجهات داخلی را از کارنامه ناکام دونالد ترامپ منحرف کرده و نظر افکار عمومی را به انتخاب دوباره او برای به سرانجام رساندن یک ماجراجویی جدید، جلب کنند.
ما در سالهای گذشته - به رغم به تن خریدن سختیهای بسیار و وارد آمدن دشواریهای زیاد بر ملت و دولت - با افزایش مقاومت در داخل و تدبیر در عرصه بینالمللی همه نقشههای آنها را جهت ایجاد اجماع جهانی برای بالا بردن سطح تنشها تا حد خارج از کنترل کردن بحرانها و وارد آوردن خسارات تمدنی علیه ایران نقش بر آب کردهایم و امروز نیز با تداوم مقاومت و همراه کردن جامعه و نیز با انسجام سیاسی نباید اجازه دهیم هیچکدام از نقشههای ضد ایرانی محقق شوند. این احتمالاً آخرین مرحله از نمایش ساکنان کاخ سفید است که به دنبال کسب اعتباری برای خرج کردن در مبارزات انتخاباتی میگردند. دولت فعلی امریکا کلیه ظرفیتهای مؤثر تحریم را بهکار گرفته و بهواقع چیزی فراتر از آنچه تاکنون حاصل شده از هر گونه تحریم جدیدی به دست نمیآید. آنچه اکنون در صحنه سیاست امریکا درخصوص مکانیسم ماشه در جریان است، تلاش برای کشاندن ایران به زمین بازی جدیدی است که امکانات جدیدی هم در اختیار این کشور قرار دهد. تلاش برای نابود کردن ظرفیتهای باقیمانده از برجام است.
ما از آنچه ممکن است در روزهای آینده و حتی فعال شدن مکانیسم ماشه در پیش باشد نگران نیستیم اما نگران ماشهای هستیم که به هر دلیل اعم از ناآگاهی یا بیدقتی در کشورمان چکانده شود؛ آنها که هنوز مشت امریکا برایشان باز نشده و منطق بازی کنونی امریکا را نمیدانند. این روزها و هفتههای تعیینکننده، جایی برای رفتارها و گفتارهای احساسی و هیجانی و امتیازگیری در سیاست داخلی نیست. بالا بردن تب برجامستیزی نتیجهای جز تغییر زمین بازی به نفع دولت درمانده امریکا نخواهد داشت. کار شایسته این روزها ایجاد مقاومت فزاینده و اجتماعی کردن بیشتر آن و نیز انسجام سیاسی و سیاستی بر محور بازدارندگی دیپلماتیک برآمده از برجام، انزوای دیپلماتیک تحمیلشده بر دولت کنونی امریکا در پرونده هستهای ایران و به تماشا نشستن دست و پا زدنهای دولت امریکا در باتلاقی است که خود ساخته است. طمأنینه و ظرفیت صبوری کردن گاه مؤثرین اقدام برای مقابله با دشمن است.
انزوای دیپلماتیک امروز امریکا محصول شکیبایی ما در همان روزی است که دونالد ترامپ تصمیم گرفت از برجام خارج شود. شاید اگر آن روز تصمیم به تلافی زودهنگام میگرفتیم تا احساس خشم خود را نشان دهیم یا در عرصه سیاست داخلی به امتیازی دست یابیم، امروز از انزوای امریکا و حمایت اکثریت اعضای شورای امنیت از ایران خبری نبود. استراتژی دوگانه افزایش مقاومت در داخل و دیپلماسی هوشمندانه زیربنای همه این دستاوردهای سیاسی و دیپلماتیک است.
از زمان تأسیس دارالفنون و ورود نظام آموزشی جدید به کشور و تبدیل مکتبخانههای سنتی به مدارس، یک موضوع جدی ذهن دغدغهمندان حوزه تعلیم و تربیت را متوجه خود کرده بود و آن استفاده از مواهب نظام جدید همراه با حفظ ارزشهای سنتی (اعم از دینی، ملی و بومی) بود. به همین خاطر، با به حرکت افتادن چرخ توسعه رضاخان بیسواد و کمرنگی و بعضا زوال بسیاری از ارزشها و هنجارهای دینی، دلسوزان و عاقبتاندیشان برای برونرفت از این فضا، به فکر افتادند و به طرح و تدابیری رسیدند. از جمله اینها، تأسیس مدارسی بود که در آن سعی میشد رنگ و بوی تعلیمات و هنجارهای اسلامی (با همه فشارها و مضیقههای حکومت طاغوت) در فضا و برنامههای آموزشی وارد شود. تأسیس مدرسههای البرز، علوی، نیکان، کمال، روزبه و رفاه در طول سالیان قبل از انقلاب پاسخی به این نیاز بود. این تلاش تا جایی پیش رفت که دانشآموختگان این مدارس دارای شکل و شمایل منحصربهفرد چه از جهت ظاهری و چه از جهت خصیصههای اخلاقی شدند.
نهایتا این اهتمام عالی، کار را به جایی رساند که این هویت ساختهشده، حتی در دورههای آموزش عالی و دانشگاهها چه در داخل ایران و چه در خارج- که محیط و مولفههای شخصیتیشان کمتر تناسبی با ارزشهای الهی و هنجارهای انسانی داشت-، موجبات حرکت بر مسیر روشن و متقن مبارزه با ظلم و ظالم و حمایت از مظلوم و عدالتپیشگی میشد و بسیاری از سربازان امام و انقلاب از همین گروه فکری و هویتی باز متولد شدند. البته قابل انکار نیست که برخی شرایط و برخی عقاید، زمینههای افراط و تفریط اعتقادی را در فضای فرهنگی و تربیتی این مدارس ایجاد میکرد که روی برخی اقشار در این مدارس موثر واقع میشد و موجبات تزلزل و تذبذب اعتقادی در آینده فرد را فراهم میآورد. با این همه، این مدارس همواره به عنوان مراکزی هویتبخش شناخته میشدند که خانوادهها تلاش بسیاری میکردند فرزندانشان را وارد اینها کنند تا با خیالی نسبتا آسوده، تولی تربیتی بچههایشان را واگذار کنند.
با پیروزی انقلاب اسلامی و برداشته شدن موانع، این انتظار وجود داشت جریان این هویتبخشی در سطح آموزشهای مقدماتی (مدارس)، عمومیتر و گستردهتر شود و حتی به مراکز آموزش عالی هم سرایت کند و دانشگاههایی با این سبک و سیاق طراحی و تأسیس شوند. از آنجا که این دغدغهها از قبل پیروزی انقلاب در اذهان، افکار و مباحثات برخی بزرگان و متفکران و زعمای قوم جاری بود، بعد از پیروزی انقلاب تلاشهایی مستقیم (توسط شخص بزرگان) یا غیرمستقیم (با اشراف بزرگان و به واسطه دیگران) انجام شد.
تأسیس موسسه آموزشی عالی امام خمینی (آیتالله مصباح)، دانشگاه امام صادق(ع) (آیتالله مهدویکنی)، مدرسه عالی شهید مطهری (آیتالله امامیکاشانی)، مدارس و دانشگاه مفید (آیتالله موسویاردبیلی)، مدارس و دانشگاه علوم اسلامی رضوی (آیتالله واعظطبسی) و بعدها دانشگاه عدالت (آیتالله هاشمیشاهرودی) از این دست بود. همچنین برخی دانشگاههای سازمانی خاص مانند دانشگاه امام حسین(ع) و دانشگاه علوم قضایی، علاوه بر مأموریت تأمین نیرو، مأموریت هویتبخشی را هم در کنار آن میدیدند. معالوصف بسیاری از این مراکز ذیل ترتیبات و تنظیمات مراکز بالادستی در حوزه آموزش عالی و نبود نیروی فکری در درون خودشان و تغییر شرایط و اقتضائات زمانی، خیلی زود از ظرفیتهای تمایزبخش خود فاصله گرفته و تبدیل به یک دانشگاه کمی تا قسمتی معمولی شدند. برخی از این مراکز حتی از حداقلهای تعریفشده در ماموریت خود نیز نازلتر شده و بیشتر از مساعدت جریان انقلاب و تربیت انسانهای متعهد متخصص، به حد مزاحمت و معارضت با اهداف اولیه خود رسیدند.
حال مساله اینجاست: دانشگاه هویتبخش چه ارکان و مشخصههایی دارد؟ به عبارت دیگر، اگر دانشگاهی بخواهد در شخصیت اخلاقی و علمی و حضور اجتماعی دانشآموخته خود مؤثر باشد، باید حایز چه ویژگیها و شرایطی باشد؟ در حقیقت کدام خصیصهها به دانشگاه و مؤلفههای درونی و شخصیتیاش هویت میبخشد و آن را ممتاز میکند؟
این مراکز، در لایه هویتبخشی خود، دارای چند رکن محوری اثرگذار هستند.
اول) استادمربیهای رونده و بالابرنده
این اساتید به جای هضم در فرآیند تولید انبوه، در قالب نظامهایی که عمدتا برآمده از شخصیت خلقی خودشان است، به تربیت فرد فرد مشغولند. در واقع این اساتید مأموریت خود را خیلی فراتر از وظایف تعریفشده و حرفهای قابل سنجش و اندازهگیری میدانند. آنها تلاش میکنند در همنفسی با دانشجو، او را در زمین و بستر استعدادی خود دانشجو حرکت و رشد دهند. نیک پیداست که مهمترین ویژگی نفوذ آنها، مربی بودن است، حسی پیامبرگونه که دوست دارد شاگردانش فراتر و جلوتر از خودش، نمونه و الگو باشند. هم مراتب تربیت و اخلاق را طی کنند و هم در مسیر علمآموزی و تحقیق، مستدام و مستقیم بمانند.
دانشجو در نظر آنها یک متربی مستعد است که باید شکوفا شده و بالا رود. لذا استادمربیها به دنبال جویندهها میگردند و به آنها میرسند، خوب میفهمندشان و خوب نگهداریشان میکنند و هیچگاه متوقف نمیشوند، لذا خود همراه با متربیها، هم رونده هستند، هم شکوفاکننده و هم شکوفا شونده.
دوم) تعریف و مأموریت مشخص همراه نظامات مستقل و ممتاز
آموزش عالی در کشورهای پیشرفته، دارای وزنی بالاتر از استانداردهای اداری و متعارف است، لذا دانشگاهها به تناسب درجه و امتیاز در مرتبههای مختلفی از استقلال تا تابعیت محض (دستگاه آموزش عالی) قرار میگیرند. روشن است دانشگاههای هویتبخش لازم است از حیث نظامات درونی، طراحیها و تألیفهای خود را داشته باشند.
نظام جذب نیروی انسانی (اعم از استاد، دانشجو و کارمند)، نظام نگهداری، نظام ارتقا، نظام برنامهریزی درسی و آموزشی، نظام تربیتی و... باید متناسب با مأموریت و ماهیت آن نهاد طراحی شود. اینکه همه نظامها در وابستگی مستقیم و محض یک نظام استاندارد و متعارف تعریف شوند، دانشگاه را تبدیل به یک ماشین میکنند که مأموریتش رساندن افراد از یک نقطه به یک نقطه دیگر است و قرار نیست طی مسیر اتفاق خاصی بیفتد. مأموریتهای یکسان، دانشگاه را از درون میخشکاند و میپوساند اما مأموریتهای متمایز، نیاز به نظامات شایستهمحور دارد؛ نظاماتی که در آن، موجودیتهای مختلف دانشگاه اعم از استاد، دانشجو، مدیر و کارمند بهمثابه یک متربی زنده منحصربهفرد، حیات ارگانیک دارند.
سوم) وجود اساتید یگانه و مرجع
حضور اساتیدی که در حولوحوش مرزهای دانش و مسالههای معاصر غور و سیر میکنند و به اصطلاح صاحب کرسی هستند، نیز کمک شایانی به هویتبخشی میکند. در حقیقت زیر سایه این درختان بلند، تنفس کردن و در عین حال تأمل در سایه عظمت و والایی اندیشه آنها، انسان را به رشدی متمایز و خاص نایل میسازد. این اساتید هر کدام در جایگاه یک نقطه مطلوب هستند که رسیدن به آنها یک مسیر سعادت برشمرده میشود. از این جهت حضور آنها، یک مسیر تجربهشده موفق و امتحان پسداده را پیش روی دانشجو میگذارد و او را از وهم و خیال به واقعیت و حقیقت «چگونه انسان موثر و متعالی شدن» نزدیک میکند. هر دانشگاهی که خالیتر از این اساتید معظم باشد، بیهویتتر است و دانشجویان بعضا آشفته و سرگردان، مسیر را کورمال کورمال طی میکنند و البته غالبا به جایی نمیرسند الا ما شذر و ندر(با بهرهگیری از مواهب دیگر).
بدیهی است بخش جدی راهبری اینگونه اساتید به واسطه اخلاق کریمهای است که به آن متصفند و در عمل و سبک تعاملشان مشهود و حاضر است. مختصات دقیق این خلق و خو در کتابهای مرجع و سیره بزرگان بخوبی نشانیگذاری شده است.
چهارم) رئیس، راهبر دانشگاه
هر قدر رئیس دانشگاه بتواند در کنار وظیفه مدیریتی به نقش هدایت، راهبری و تولی امر اهتمام کند، دانشگاه چشمگیرتر مینماید. بنابراین رئیس یک دانشگاه هویتبخش، غیر از مدیریت آن باید خود نماد و نمایی از مأموریت دانشگاه باشد؛ چه در سخن و خطابه، چه در تصمیم و امریه سازمانی و چه در عمل و حرکت فردی.
دانشگاهی که جایگاه رئیس در آن، در یک پست سازمانی خلاصه میشود و با تعیین شرایط احراز متعارف، او را ارزیابی و انتخاب میکنند، باید فهم کند که خصیصه «راهبری»، اگر جزء متقدم انتخاب رئیس دانشگاه نباشد حداقل جزء ضروری و اساسی آن است که نمیتوان با متر و شابلون معمولی آن را تعیین و تقویم کرد.
اگر این راهبری از شخصیت رئیس دانشگاه حذف شود، مدیریت متعارف در بهترین شرایط، دانشگاه را کارآمد میکند نه شایسته و سرآمد.
پس مهم اینکه، انتخاب رئیس در دانشگاه هویتبخش بیشتر جوششی است تا کوششی. هرگاه از این مهم فاصله بگیریم بخش جدی از جریان هویتبخشی دانشگاه، بیصاحب و متولی میشود.
پنجم) سازمان فرهنگی هویتبخش
یکی از منابع هویتساز، نهادها و عناصری هستند که اتمسفر و سازمان فرهنگی یک مجموعه را شکل میدهند. نهادهای ظاهری دانشگاه (مثل معماری، محوطه، سر در، گواهینامه تحصیلی)، گردهماییهای متنوع و متفاوت (مذهبی، خانوادگی، سازمانی)، جلسات رسمی (دفاع از پایاننامه و رساله) و نیمهرسمی (دورههای آزاد یا همایشها) و... از عناصر هویتساز هستند. در واقع، با تعریف شکل تعامل و برقراری ارتباط موجودیتهای مختلف در دانشگاه، در موقعیتهای متفاوت، اگر امضای خاص و مشخصی پیدا کرد، بخشی از جریان هویتبخشی دانشگاه به ظهور رسیده است. هر چقدر این عناصر، متمایزتر و شاخصتر باشد، در ساخت هویت موثرتر است.
مثلا دانشگاهها برای ارتباط دانشآموختگان خود طراحیهای مختلفی انجام میدهند. برخی فقط به برگزاری گردهماییهای نوبهای اکتفا میکنند تا دیدارها تازه شود اما برخی برای همین اجتماع، مجرای رسانهای خاصی برقرار میکنند تا همیشه این افراد ذیل چتر آن نهاد، با هم مرتبط باشند. برخی مواقع خانوادهها را هم در این ارتباط دخیل میکنند. برخی مواقع امتیازات خاصی مثل استفاده از رستوران یا کتابخانه را برای آنها فراهم میکنند. برخی به تأسیس مدارس پایه پرداخته و فرزندان فارغالتحصیلان را با تخفیف ویژهای میپذیرند و... بدیهی است هر کدام از این سطوح به استمرار و عمیق شدن هویت سازمانی، معنای متمایزی میبخشند.
ششم) نهادهای وابسته و اقماری
اینکه دانشگاه به دانشگاه ختم نشود و بتواند در موجودیتها و لایههای دیگر ادامه پیدا کند موضوع بسیار بااهمیتی است. دانشگاهی که از چند اتاق و کلاس تشکیل شده، تقریبا بیهویت، عقیم و حتی مرده است و عنوان دانشگاه، عنوان اشتباهی است که به آن دادهاند اما دانشگاهی که ادامه دارد و در هر مرحله از حیات دانشجویان و دانشآموختگان با طراحی و ایدهپردازیهای مناسب، به نهادسازیهای مأموریتی دست زده است، این دانشگاه خود را موجودیتی زنده دانسته، لذا زندگی و هویت میبخشد. پژوهشگاه، اندیشکده، پارک و مرکز رشد از نهادهای معمول این ادامه حیات هستند و البته هزاران مسیر تعاملی و ارتباطی برای حفظ و نگهداری انسان پرورشیافته را میتوان به آن گره زد.
هفتم) محصولات علمی مرجع
دانشگاه آنگاه که به محصولات ممتاز- که یک شاخصه آن میتواند مسأله محوری باشد- دست یابد، میتواند برای خود و اهالی آن هویت ایجاد کند. دانشگاهی که از جهت خروجیها، هیچ امتیاز و تمایزی را به ظهور نمیرساند براحتی محو میشود و بیهویت اما دانشگاهی که برای خود مأموریتی متمایز (و در بهترین حالت، منحصربهفرد) تعریف و برای آن، چشماندازهایی در تناوبهای زمانی طراحی کرده، آنگاه میتواند محصولات علمی موثری را طرحریزی کند و تدارک ببیند. مهمترین خروجی یک دانشگاه، یک دانشآموخته ممتاز است که به زینت دین و ادب و حیا آراسته و دردمند دردهای جامعه است. برای خود در درون جامعه به دنبال هویت است و نمیخواهد جامعه را صرف و هزینه خود و هویت خود کند.
هشتم) دانشجو در فرآیند ساخت است
در دانشگاه هویتبخش، دانشجو فقط یک خدمتگیرنده صرف نیست. فقط نمیآید در کلاسی شرکت کند، آزمایشگاهی را تجربه کند، مطالعه و تحقیقی داشته باشد، امتحانی بدهد و مدرکی بگیرد و برود. دانشجو یک رکن محوری است و در فرآیند ساخت، حضور فکری و مشارکت عملی دارد. لذا طراحی مسیرهایی در فرآیند آموزشی، پژوهشی و تربیتی و تدارک زمینه نقشآفرینی فعال (و حتی فوقفعال) دانشجویان، ظرفیتهای هویتبخشی را به طور مثبت و فراگیری تحت تاثیر قرار میدهد. اینکه دانشجو حداقل در دانشگاه هویتبخش تمام نمیشود و در فرآیند ساخت میماند و فقط قالب عوض کرده و نقش دانشآموخته را به خود میگیرد، یک فرض معتنابه محسوب میشود. دانشگاهی که در آن دانشجو فقط به خرید و فروش دانش حداقلی با نمره و امتیاز و مدرک مشغول است، به چشم یک خدمتگیرنده شاید قانع (به معنای منفی) و شاید متوقع به حساب میآید که دانشگاه باید هر طور شده با فاصله از او حرکت کند و بعد از مدتی، او را رها کند. دانشگاه هویتبخش با دانشجو و دانشآموختهاش ادامه مییابد و هیچگاه بدون آنها نه معنا میدهد و نه تصویر میسازد.
نهم) ارتباط با مردم و جامعه؛دردها و مسالهها
دانشگاهی که همیشه به مرزهای خود ختم میشود و مردم و جامعه در آن غایب هستند، مانند پرورش آکواریومی ماهیهای زینتی عمل میکند که با کوچکترین تغییر دما و فضایی، بوی مرگ و نامانایی حس میشود. بدانیم که جامعه و مسائل آن، نهتنها جهت و اولویت برای حرکت و سیر دانشگاه تعیین و تعریف میکند، بلکه آن را دغدغهمند و زنده بار میآورد. دانشگاههایی که بیرون از مسائل جامعه خود، مشغول گذران زندگی هستند، در حیات نباتی به سر میبرند و بیشتر از اینکه سرمایه باشند، هزینهزا بوده و خیلی زود فراموش میشوند. نکته مهم اینکه اینگونه محیطها برای خود هویتی جمع میکنند اما بیشتر از آنکه این هویت، شناسنامه معتبر شود، بدنامی «از ما بهترون» را یدک میکشد. نوعی اشرافزادگی دانشگاهی که زبان مفاهمه با دردهای جامعه را بلد نیست و در محیطی سربسته مشغول لهو و لعب علمیاند.
جمعبندی
ارکانی که گفته شد، بخش مهمی از مؤلفههایی است که وقتی با هم کار میکنند، فرآیند هویتبخشی و تعلق از دانشگاه به فرد را جریان میبخشند.
دانشگاهی که در معماری آن، هیچ مولفه و نماد تعالیبخش دیده نمیشود و شاید یک ساختمان مسکونی، اداری یا تجاری بوده که فقط کاربری آن عوض شده اما در نما و نماد آن دستی برده نشده و میتواند خیلی زود به کاربری قبلی برگردد، نه هویت دارد و نه هویتبخش است.
دانشگاهی که استاد آن مراتب ترقی و تعالی را نه در اشتراک مسالهها و دردهای جامعه و همافزایی در مسیر پیدا کردن راهکار و اجرایی کردن آن، بلکه در پر کردن سیاهه فرمهای ارتقا میبیند و اصلا «اثر و تاثیر و مخاطب» را در معادلات ترفیع و ارتقای خود فراموش کرده، خیلی زود عقیم و بیدنباله میشود. و شاید خیلی زود از مرتبه دردآشنایی و تلاش برای سامان دردها به دردآفرینی تبدیل شده و خود بخشی از مسائل شود.
دانشگاهی که نظام برنامهریزی آموزشی آن به جای ساخت و تربیت، بر حلوفصل بنا شده است، عمدتا شاخصهای کنتوری و کنکوری را برمیگزیند. حتی دیده شده این شاخصها بر واقعیتهای روشن غلبه کرده و نوعی رضایتبخشی حبابی و خیالی را به عنوان شاخص تحقق هدف بر خود تحمیل کرده است.
دانشگاهی که خواست و خواهش دانشجو، بدون تطبیق آن بر ماموریت و اهداف عالی معیاری حیاتی قلمداد میشود، خود را حتی تا ارائه خدمات هوسی تنزل میبخشد.
خلاصه! دانشگاه هویتبخش نهادی است پویا، ممتاز، پر از نماد، با هنجارهایی تعریفشده و متعهدانه که تمام عناصرش نقشی زنده و ارگانیک دارند و برای هر مولفه شخصیتیاش قیمت و بهایی است که فقط با پرداخت آن میتوان آن را خرید و مال خود کرد. چانهزنی و تخفیف فقط در صورتی در این بازار ارائه میشود که به آرمانها خدشه و تعدی وارد نشود ولی هرگز چیزی نسیه داده نمیشود. این فقرات، لوازمی است مقدماتی که میتواند حیات دهد و هویت ببخشد و جامعه را به داشتن دانشگاه متفاخر کند، و اگر نه، عدد دانشگاه و مافیهای آن، نشانگر گمراهکنندهای است که بلایا و ابتلائاتش ویرانکننده و زوالبخش یک جامعه و شاید یک تمدن دیرپای باشد. به نظر میرسد انقلاب اسلامی باید به دنبال امضای دانشگاهی خود باشد و برای حفظ آن از گزند و جعل و تقلب و تخلف، اهتمام کند.
دونالد ترامپ از ابتدا یکسری اقداماتی را برای تمدید تحریمهایی که از روز اول برای ایران اعمال کرده بود آغاز کرده و ادامه میدهد و از آنجایی که در انتخابات پیشروی ریاستجمهوری در آمریکا برای خود شانس چندانی متصور نیست از طریق گردهمآوردن کشورهای عربی و رژیمصهیونیستی و تهدید بیشتر ایران دستوپا میزند تا بتواند برگ برندهای در انتخابات رو کرده و رای بیشتری را از آن خود کند. البته به دلیل تاثیراتی که برنامههای ایرانهراسی در آمریکا گذاشته، ترامپ فکر میکند که با این کارها میتواند از سویی با ایران تسویهحساب کند و این مسائل در انتخابات به نفع او تمام شود.
از طرف دیگر، با رویکردهایی که از سوی اروپاییها، چین، روسیه و... مشاهده شد مشخص شد که مکانیسم بازگشت تحریمها موسم به ماشه کارگر نخواهد بود. یعنی متحدین اصلی آمریکا نشان دادند که با وجود برخی منافع با ایالاتمتحده اما به هیچ عنوان موافق برقراری مکانیسم ماشه نیستند. برای اینکه نگرانند با اعمال این سازوکار تحریمهای بینالمللی بدون بازگشت ایران؛ کشورمان نیز برنامههای هستهای خود را از سر بگیرد و جلوگیری از آن مستلزم وارد شدن به جنگی رسمی خواهد که اروپاییها مایل به این مساله نیستند.
از طرفی، ایران عملا مورد تحریمهای بانکی و نفتی قرار دارد و به نظر میرسد که اگر تمهیداتی صورت نگیرد با برداشته شدن تحریم تسلیحاتی نیز چندان اتفاق خارقالعادهای رخ ندهد. مگر اینکه شرایط به گونه دیگری پیش برود. تهدیدات گاه و بیگاه آمریکاییها نیز از روی تمایل به جنگ نیست چون آنها نیز شرایط جنگیدن را ندارند و لذا همه تمرکز خود را بر تضعیف اقتصادی ایران گذاشتهاند و با برنامه تحریمهای خود تا جایی که توانستهاند نسبت به این موضوع اقدام کردهاند.
منتها آمریکا این موضوع را در نظر نگرفته که ایران کشور بزرگی است و میتواند تا مدتهای مدیدی روی پای خود بایستد و نیازهای خود را در داخل تامین کند. البته اینکه گفته میشود اگر جنگ شود آمریکا در باتلاق بزرگی خواهد ماند نیز نگرانکننده است. چراکه اگر به فرض آمریکا بخواهد به سمت سیاست جنگ با ایران برود با توجه به تجربه عراق و افغانستان جنگ نزدیک نخواهد کرد و در این شرایط باید دید ایران در کجای این معادله قرار خواهد گرفت.
البته اینکه گفته شد شاید ایران از مساله برداشته شدن تحریمها یا عدم اعمال مکانیسم ماشه سودی نبرد، بدین معنا نیست که بگوییم صرفا اروپاییها برنده بازی هستند. چراکه اروپاییها نیز خواهان آرامش در خاورمیانه و توسعه اقتصادی هستند. اروپا اقتصادی بزرگ است و آسیبپذیرتر است. آنها به بازار ایران، سوریه، ترکیه، عراق و عربستان نیاز دارند که طی چند وقت اخیر اینها از اروپا دریغ شده است. لذا اگر میبینیم که اروپاییها تمایلی به همراهی با آمریکا ندارند به امید آینده است.
اروپا هم منتظر نتیجه انتخابات پیشرو است تا شاید بتواند خود را از شر این فرد نامتعارف رها کند و با آمریکای جدیتر و عقلانیتری روبهرو شود تا بتواند با آنها طوری کنار بیاید که مساله گرفتاری رابطه ایران و غرب به نحو معقولتری حل و فصل گردد. لذا همانطور که از قبل نیز پیشبینی میشد مقامات طرفین برجام نیز مثل مقامات کشورمان به این مساله اذعان دارند که در 20 سپتامبر اتفاقی نخواهد افتاد و این صرفا یک بازی رسانهای برای برد انتخاباتی ترامپ است.
عادیسازی روابط کشورهای عربی (محور وهابیت) با رژیم صهیونیستی سابقهای طولانی دارد. پیش از عادیسازی و علنی کردن روابط امارات و بحرین با این رژیم سفاک و اشغالگر، شاهد مذاکرات نتانیاهو با رئیس شورای حکومتی سودان، با وساطت امریکا، رژیم سعودی حاکم بر حجاز و امارات بودیم.
بنسلمان ولیعهد عربستان سال ۲۰۱۷ با نتانیاهو درباره روابط فیمابین دیدار کرده که نتیجه اولیه آن خرید یک محموله سنگین ۲۵۰ میلیون دلاری از مدرنترین ابزارهای جاسوسی از اسرائیل بود.
مصر نیز در زمان انور سادات در سال ۱۹۷۸ با پیمان ننگین کمپ دیوید به عادی سازی روابط خود با رژیم صهیونیستی پرداخته و اینک با روی کار آمدن السیسی طرفین آشکارا به تقویت روابط فیمابین پرداختهاند. اردن نیز از زمان روی کارآمدن شاه عبداله دوم در این کشور به عادی سازی روابط خود با صهیونیستها اقدام کرده است.
حقیقت این است که نظام سلطه (با محوریت انگلستان) با متلاشی کردن امپراتوری عثمانی و استقرار یهودیان صهیونیست در فلسطین برای کنترل شیعیان فرقه بهائیت و برای کنترل اهل سنت فرقه وهابیت را ایجاد کرده و با اطمینان خاطر از عقیم سازی تفکر انقلابی در جهان اسلام، به طرحهای توسعه طلبانه نیل تا فرات پرداختند، اما پیدایش انقلاب اسلامی، مهندسی نظام سلطه را به کلی نابود ساخته و رشته امور را از دست غرب خارج ساخت. در واقع وهابیت و بهائیت مانند دو بال برای بلند پروازیهای رژیم صهیونیستی ایفای نقش میکردند و این رژیم سفاک با کمک این دو فرقه انگلیسی آتش خشم ملتهای جهان اسلام را خاموش و به توسعه مرزهای جغرافیایی و تحقق امیال شیطانیاش میپرداخت.
رژیم صهیونیستی که تا پیش از ظهور انقلاب اسلامی با کمک دو فرقه انگلیسی و با انتخاب استراتژی «جنگ در بیرون از خانه/امتیازگیری در داخل خانه» به راحتی طعم شکست تلخ را ظرف شش روز به ارتش قوی ۱۱ کشور عربی چشانده بود، اینک با ظهور انقلاب اسلامی مجبور به تغییر استراتژی خود به استراتژی «جنگ در داخل خانه/امتیاز دهی در بیرون از خانه» شده است.
پیدایش انقلاب اسلامی جهان اسلام را به صحنه تقابل دو اسلام «اسلام انقلابی» با «اسلام وهابی انگلیسی» مبدل ساخت. آنچه که امروز از صحنه تقابل دو اسلام مذکور پس از چهار دهه اخیر مشاهده میشود گویای این است که:
۱- اسلام وهابی با همه پول پاشیها و به رغم همه حمایتهای تمام عیار سیاسی، نظامی، امنیتی و اطلاعاتی نظام سلطه غرب، روز به روز ضعیفتر شده و رژیم سعودی بهعنوان مرکز تفکر انگلیسی وهابی، شکل احتضار به خود گرفته است.
۲- رژیم صهیونیستی نیز در بدترین وضعیت ممکن در جنگ داخلی و جنبش مقاومت فلسطین، روز شمار مرگ خود را به نظاره نشسته است.
۳- جبهه مقاومت اسلامی فلسطین که در گذشته نه چندان دور در انتفاضه اول با کلوخ و سنگ به جنگ با متجاوزان صهیونیست مشغول بود اینک از توان دفاعی در تولید و بهکارگیری جنگ افزارهای مورد نیاز نظامی برخوردار بوده و نفس صهیونیستها را گرفته است به طوری که رژیم خونریز صهیونیستی هم اینک قدرت مقاومت چند روزه در برابر مبارزان منطقه بسیار کوچک غزه را از دست داده است.
۴- جمهوری اسلامی ایران بهعنوان امالقرای اسلام انقلابی در بهترین وضعیت ممکن قرار گرفته و ضمن دستیابی به توانمندیهای فوقالعاده نظامی به ویژه در صنایع موشکی، هوافضا، رادار و ضدرادار، پهپاد و زیردریایی با توسعه عمق استراتژیک خود، مرزهای انقلاب اسلامی را از آسیا فراتر و تا عمق امریکای لاتین گسترش داده و موفق به ایجاد و تقویت و سلطه غیرقابل اجتناب محور مقاومت در منطقه غرب آسیا شده و به این ترتیب گلوی صهیونیستها را به شدت تحت فشار قرار داده و خواب آنان را به کابوس مرگ بدل ساخته است.
۵- از سوی دیگر علاوه بر ضعف و ناتوانی اروپا در حمایت مؤثر از رژیم صهیونیستی و رژیم سعودی، امریکا نیز با مشکلات سنگین داخلی و بینالمللی مواجه بوده و با از دست دادن هژمون خود، فاقد قدرت و اراده لازم برای نقش آفرینی در منطقه غرب آسیا است.
با عنایت به نکات مذکور، امروز مسائل منطقه غرب آسیا (خاورمیانه) بسیار پیچیدهتر و بازیگران اصلی در این منطقه بسیار قویتر از آن هستند که یک توافق شکننده و سست بتواند کمکی به مثلث اشرار «غربی، عبری، وهابی» کرده و مشکلات و مسائل آنها را حل و فصل کند، از این رو میتوان نتیجه گرفت که:
۱ - این توافق برای امارات، بحرین (و بهطور کلی محور وهابی در جهان اسلام) و رژیم صهیونیستی آورده مثبت و ارزندهای جز شانتاژ تبلیغاتی (آن هم در کوتاه مدت) در پی نخواهد داشت.
۲ - اگرچه این توافق (خیمه شب بازی سیاسی) برای وهابیون و صهیونیستها آوردهای نداشته و به اصطلاح اگر حفر این چاه برای آنان آب ندارد، اما برای شخص ترامپ احتمالاً نان داشته و هدف اصلی ترامپ از این بازی، برنده شدن در انتخابات ریاست جمهوری است و حقیقت این است که احمقهای حاکم بر امارات و بحرین هرینه برنده شدن ترامپ در انتخابات را به ازای هیچ (بلکه به ازای نابودی خود در آینده نزدیک) میپردازند.
۳ - واقعیت این است که این توافق هیچ تأثیر مهم و ملموس عملی در روند حل مشکلات غرب و صهیونیستها حتی در کوتاه مدت ندارد.
٤ - امارات و به ویژه بحرین (که حاکمانش غیربحرینی و دزدان دریایی بوده و بحرین را از انگلیس پاداش گرفتهاند) که از ترس انقلاب اسلامی و غلبه بر انقلاب مردم این دو کشور، به این بازی ننگین تن داده اند، بازندگان اصلی این بازی هستند و زودتر از آنکه تصور شود مزد این خیانت را از سوی مردم دریافت خواهند کرد.
۵ - این توافق نیم بند در واقع مانند بنزین و سوخت انتفاضه فلسطین عمل کرده و به انقلاب مردم فلسطین جان دوباره خواهد بخشید.
۶ - توافق مذکور مرزبندی بین اسلام انقلابی و اسلام وهابی انگلیسی را شفافتر از گذشته نمایان کرده و همین امر سبب شعله ور شدن خشم ملتهای مسلمان منطقه علیه سازشکاران خواهد شد.
۷ - اگر چه به ظاهر، این توافق در کوتاه مدت مانند تحرک مگسها برای جمهوری اسلامی ایران مزاحمتهای امنیتی، اطلاعاتی و... تولید خواهد کرد، اما بیشک در میان مدت (و نه بلند مدت) این واقعه به نفع انقلاب اسلامی تغییر وضعیت خواهد داد. این حقیقت مهم را هرگز نمیتوان کتمان کرد که توافقات پیشین محور وهابی و اسلام انگلیسی با رژیم صهیونیستی (مصر، اردن، مراکش، سودان، رژیم سعودی) سبب پیدایش موج اول بیداری اسلامی در منطقه غرب آسیا شده و در آینده نه چندان دور توافقات فعلی و تحرکات مذبوحانه و از سر استیصال محور وهابی، موج دوم بیداری اسلامی را پدیدار خواهد ساخت و در موج دوم رژیمهای وابسته به غرب در میان شعلههای خشم ملتهای مسلمان منطقه خواهند سوخت.
به عنوان نتیجه گیری میتوان گفت توافقنامه نمایشی واشنگتن، توافق بین بازندهها (محور غربی، عبری، وهابی) در برابر محور برندهها (اسلام انقلابی، جبهه مقاومت اسلامی فلسطین و محور مقاومت اسلامی) بوده و تردیدی نیست که این خیمه شب بازی و تئاتر روحوضی غرب به نفع اسلام انقلابی تمام خواهد شد.
چند روزی است که خبر «عادیسازی روابط امارات و اسرائیل» اعلام رسمی شده است؛ امری که توسط اکثر کشورهای مهم منطقه محکوم شد. البته پیش از این، همه بازیگران منطقه از روابط پشت پرده امارات و عربستان با اسرائیل آگاه بودند. این دو کشور بهخصوص بن سلمان، تلاش بسیاری برای به نتیجه رساندن بازی آمریکا تحت عنوان «معامله قرن» داشتند؛ تلاشی که با استقبال سردی در جهان اسلام و حتی جهان عرب روبهرو شد. در این مدت نیز هیچ اتفاقی بر سر موارد اختلافی نیفتاده است که بخواهد منجر به برداشتن گام «عادیسازی روابط» شود.
درواقع، اتفاقی در مناسبات منطقه رخ نداده، هرچه هست ملاحظهای از بیرون از منطقه تحمیل شده است. اساساً این به اصطلاح «صلح» هنوز محتوای مشخصی ندارد! مطابق اعلام بن زائد تمام این صلح برسر عدم الحاق کرانه باختری است اما پشت سر او نتانیاهو سریعاً تصریح میکند هیچ طرحی را متوقف نکرده و طرح الحاق همچنان بر سر میزش است. یعنی صلحی انجام شده که هنوز مفادش مشخص نشده است. انگار فقط به «خبر صلح» نیاز داشتند تا خود «صلح»! واضح است که آمریکا پس از شکستهای متعدد در سیاست خارجی برای بازسازی چهره داخلی خود در این زمینه نیازمند یک شوی تبلیغاتی است. امارات و بحرین نیز به عنوان بازیگران این شوی تبلیغاتی انتخاب شدهاند. البته این بازی احتمال دارد هزینه سنگینی برای امارات درپی داشته باشد.
رابطه امارات با اسرائیل و خیانت این کشور به فلسطین امر جدیدی نیست؛ لذا پیشتر امارات خود را از کشورهای حامی حقوق مردم فلسطین خارج کرده بود اما اعلام عمومی خبر «عادیسازی روابط» یعنی بازی و استفاده از کارت بازی فلسطین! این کار قطعاً خیانتی آشکار و کثیف به یک کشور مظلوم به نام فلسطین است. تنها شانس کشوری چون امارات برای ماندگاری یا به عبارتی مدل مطلوب توسعه برای امارات، زیست با مدل سوئیس بود. یعنی این کشور باید در سیاست چندان بیطرف میماند تا بتواند با تکیه بر شاخص مهم امنیت، پناهگاه سرمایهداران باشد. مدل توسعه امارات، در مقابل کوچکترین ناامنی شکننده است. حال با این مدل از سیاستورزیِ رادیکال، باید منتظر اتفاقات و اقدامات مهلک توسط جنبشهای آزادیبخش باشد. امارات با این کار نهتنها به ملت فلسطین و عرب خیانت کرده بلکه اصل حسن همجواری با ایران را هم رعایت نکرده است و بدیهی است که هیچ کشوری نمیتواند بدون همکاری با همسایگانش در درجه بالایی از امنیت به سر ببرد.
این هوس قبلاً به سر مصر هم زده بود و این خیانت قبلاً امتحان شده بود و سرنوشت آن را دیدیم. ضمناً نه شیخ زائد انگشت کوچک انوارالسادات رئیس جمهوری اسبق مصر میشود و نه امارات قابل مقایسه با مصر دوران سادات است اما کمپ دیوید، مصر را از سالار کشورهای عربی به قهقرای انزوا برد و خون سادات را نیز مباح ساخت؛ حال بحرین که جای خود دارد!
ارسال نظرات