روزنامه کیهان**
آمریکا یا روسیه کدام یک در جنگ اوکراین پیروز میشوند؟/ جعفر بلوری
جنگ اوکراین امروز هشتاد روزه شد و هرچه جلوتر میرویم، بهدلیل انتشار اخبار، دادهها و اطلاعات بیشتر، کار تحلیل این جنگ نیز سادهتر میشود. اینکه «چرا روسیه به اوکراین حمله کرد؟ چرا غرب میلیاردها دلار سلاح و پول و هزاران نفر جنگجوی مُزد بگیر به این کشور سرازیر کرده و به طرز غیرعادی از اوکراین حمایت میکند؟ و از همه مهمتر اینکه، سرانجام این جنگ چه خواهد شد؟ و آیا کشورهای حاضر در بلوک غرب توان تحمل تبعات اقتصادی و سیاسیِ سرشاخ شدن با کشور قدرتمندی مثل روسیه را خواهند داشت؟»
سؤالهای مهمی هستند که شاید در روزهای نخست آغاز این جنگ نمیشد پاسخ مطمئنی برای آنها یافت اما اکنون شاید بتوان، کمی با اطمینان بیشتر به این سؤالها پاسخ داد. در تحلیل امور مهمی مثل جنگ اوکراین، مواضعی که رهبران کشورهای درگیر میگیرند نیز گاهی «مهم» و در یافتن برخی از این پاسخها، کمککننده است. مثل موضعی که دیروز به نقل از «ماکرون»، رئیسجمهور فرانسه درباره جنگ اوکراین منتشر و مثل بمب در جهان صدا کرد. بخوانید:
دیروز خبری به نقل از «زلنسکی» رئیسجمهور اوکراین منتشر شد که با خشم، به راهحل کشور فرانسه برای پایان دادن به جنگ اوکراین، میتازد. «امانوئل ماکرون» با نزدیک شدن جنگ اوکراین به هشتادمین روز و پس از اینکه خبرهای نگرانکنندهای از افزایش تورم، کمبود سوخت، مواد غذایی، شیر خشک، پوشک بچه، شکر و... در بزرگترین اقتصادیهای اروپا و آمریکا منتشر شد، خطاب به زلنسکی گفت، بخشی از قلمرو و خاک اوکراین را به روسیه تقدیم کن و قال قضیه را بکن! این پاسخ خشم زلنسکی را برانگیخت طوری که بخش قابل توجهی از پیام ویدئویی خود را صرف پاسخ به این پیشنهاد کرد.
اما چرا ماکرون چنین پیشنهادی داد؟ آیا معنای تقدیم کردن بخشی از خاک اوکراین به روسیه برای رسیدن به آتشبس، به معنای پذیرفتن شکست و تسلیم شدن در برابر پوتین نیست؟! پاسخ خیلی واضح و روشن است: «بله هست!» مگر غربیها هدف اصلی و نهایی روسیه از حمله به اوکراین را، تصرف بخشی از خاک این کشور اعلام نکردهاند؟! اگر «بله»، چرا فرانسه از اوکراین میخواهد تسلیم شود؟
این موضع و آن خبرهای بد اقتصادی حاصل از جنگ اوکراین و از همه مهمتر، شکافی که بین کشورهای قاره اروپا بر سر تحریم کردن یا نکردن نفت و گاز روسیه افتاده نشان میدهد، برخلاف آنچه جبهه غرب در آغاز جنگ میگفتند، طولانی شدن جنگ اوکراین، به نفع غرب هم نیست. آنها اینطور القاء میکردند که روسیه به دنبال فیصله دادن این جنگ در کمترین زمان ممکن است و طولانی شدن آن، به نفع غرب و به ضرر روسهاست. اما گویا این تحلیل، «دقیق» نبوده و غربیها نیز از طولانی شدن این جنگ، دلخوشی ندارند که اگر داشتند، اوکراین را به تسلیم شدن وانمیداشتند.
یک معنای دیگر چنین پیشنهادی این میتواند باشد که، لااقل بخشی از کشورهای عضو قاره اروپا، توان ادامه این وضع را ندارند. این را البته، در مواضعی که اخیرا بالاترین مقامات اجرایی برخی از این کشورهای غربی اتخاذ کردهاند میتوان دید. کشورهای اروپایی، به یک اندازه به نفت، گاز، برق، گندم و... روسیه محتاج نیستند.
برخی مثل مجارستان، فنلاند یا آلمان به شدت به واردات از روسیه محتاجند و برخی مثل انگلیس، وابستگی بالایی ندارند. اینجاست که راز شدت و غلظت بالای دشمنی انگلیس با روسها، و از آنسو، شدت و غلظت پایینِ دشمنیِ کشوری مثل همین مجارستان یا آلمان با روسیه برملا میشود.
این کشورها، بسته به میزان نیاز و وابستگی که به روسیه دارند، علیه این کشور موضع میگیرند. انگلیس چون وابستگی چندانی به گاز روسیه ندارد، مسکو را به حمله اتمی تهدید میکند؛ مجارستان که بهشدت وابسته به نفت و گاز روسهاست، متحدانش را تهدید میکند که، طرح تحریمی نفت و گاز روسیه را وتو خواهد کرد. همه اینها یعنی، لااقل بخشی از کشورهای عضو بلوک غرب، بیش از این تاب ادامه جنگی را که نمیدانند تَهِ آن کجاست، ندارند.
اما به این سؤال که «سرنوشت این جنگ چه خواهد شد؟»
نیز پاسخهایی داده شده است. البته پاسخها با یکدیگر متفاوتند.
مثلا فردی در مختصات «فرانسیس فوکویاما» در همان روزهای نخست شروع جنگ با قاطعیت میگوید «روسیه را از هماکنون شکستخورده بدانید» و برخی مثل تحلیلگر بیبیسی نیز معتقد است، هیچ بعید نیست زلنسکی کشته شده یا فرار کند و پوتین پیروز این میدان شود. برای یافتن پاسخ این سؤال و چند سؤال دیگر، ما به حدود 30 کارشناس و استاد دانشگاه آمریکا، اروپا و کانادا ایمیل زدیم و از این تعداد تنها
3 نفر حاضر شدند به این سؤال خاص پاسخ دهند! در این گفتوگوها که شاید فقط برخی از آنها ارزش انتشار داشته باشند، یک نکته «بسیار مهم» وجود دارد و آن اینکه، بنا به دلایلی، هیچیک از این اساتید، جرأت نکردند، پاسخ این سؤال را به صراحت اعلام کنند!
یا از پاسخ طفره رفتند، یا ترجیح دادند پاسخی بینابین دهند یا گفتند «من که پیشگو نیستم.» شاید به این دلیل که، فضای حاکم بر غرب این روزها، بهشدت ضدروسی است و هر کسی جرأت ندارد موضع واقعی خود را بگیرد. یا شاید حتی از وضعیت اقتصادی بدی که به دلیل این جنگ بر کشورشان حاکم شده، دلخوشی ندارند! تعدادی از مصاحبهشوندگان هم گفتهاند، باید صبر کرد و دید اوضاع به چه سمتی پیش میرود!
شاید قویترین سناریو درباره سرنوشت این جنگ، «طولانی و فرسایشی شدن جنگ» باشد؛ طوری که برای طرفین غیرقابل تحمل شود. سناریوی «جنگ طولانی و فرسایشی» شاید جدی باشد اما قطعا به نفع هیچ یک از طرفین نیست. اکنون که در حال مطالعه این یادداشت هستید، بسیاری از کشورهای گردنکلفت غربی، دچار بحرانهایی شدهاند که شاید، نسل امروز این جوامع، شبیهِ آن را در کتابهای تاریخ خوانده باشند.
برخی کشورها مثل جمهوری آذربایجان نیز اعلام کردهاند: «گندم تمام شد» و برخی از کشورها مثل ترکیه نیز با تورم 70درصدی دست و پنجه نرم میکنند. همین دیروز اعلام شد، قیمت نان در ترکیه با شیب تندی در حال افزایش است. قیمت برخی محصولات ضروری و مواد غذایی در آمریکا نیز تا بیش از 50 درصد افزایش یافته و رئیسجمهور این کشور با اشاره به این وضع اعلام کرده، مهمترین اولویتش در سیاست داخلی، مهار تورم است. در آلمان، صنعتیترین عضو اتحادیه اروپا نیز مردم به استفاده از هیزم روی آوردهاند و در برخی کشورهای اروپایی نیز گفته شده، مردم برای صرفهجویی در مصرف گاز، کمتر دوش بگیرند!
اوضاع در کشورهای آفریقایی و فقیرتر به مراتب بدتر است و خبرهایی از کشتار مردم بر سر غذا منتشر میشود. اوضاع در این قاره سیاه، آنقدر سیاه شده که برخی مثل گوترش، دبیرکل سازمان ملل گفتهاند، برای آفریقا فعلا نمیشود کاری کرد! همه این شرایط در کنار یکدیگر میگویند، این جنگ نباید طولانی شود و طرفین باید حتما و به هر شکلی که شده به توافق برسند.
اما با توجه به رویکرد به شدت تهاجمی که طرفین(بهویژه غربیها) دارند، بهنظر میرسد احتمال توافق، لااقل به این زودیها زیاد نیست، چرا که اصولا، علت «ادامه» این جنگ چیزی که گفته میشود نیست!
آمریکا این جنگ را «فرصتی تکرارنشدنی و بینظیر» برای مهار یکی از قدرتمندترین رقبای خود میبیند و معتقد است، در صورت پیروزی در این جنگ، میشود چین، دیگر رقیب قدرتمند را هم مهار کرد و بازگشت به دوران جهان تکقطبی!
ضمن اینکه میتواند انشقاقی را که ترامپ بین متحدان آمریکا بهوجود آورده ترمیم کرد و پُزِ، کمک به متحد را داد و... روسیه نیز معتقد است، نتیجه گسترش ناتو به سمت مرزهایش تفاوتی با شکست در جنگ اوکراین ندارد و این جنگ فرصتی است برای شکستن نظم تَرَک برداشته غرب و بازگشت روسیه به دوران قبل از فروپاشی شوروی و تعریف نظمی جدید و... در این بین، بسیاری از این کشورهای اروپایی از جمله اوکراین نیز صرفا گوشتهای قربانی هستند و بهدلیل وابستگی سیاسی که به آمریکا دارند، نه راه پیش دارند و نه راه پس...
بنابر این ما فکرمیکنیم، محتملترین سناریو، ادامه این جنگ دستکم تا پایان سال میلادی جاری باشد، مگر اینکه در این بین اتفاقی پیشبینی نشده رخ داده و تحولات را به سمتی دیگر پیش ببرد.
***************
روزنامه وطن امروز**
حلول روح نژادپرستی در کالبد اسکاندیناوی
اسلامستیزی به جای فاشیستستیزی!/ نوید مؤمن
جامعه چندفرهنگی، امروز غریبترین واژه ذهن در اکثر کشورهای اروپایی محسوب میشود. این قاعده حتی درباره کشورهای دارای «دولت رفاه» در اسکاندیناوی نیز صادق است.
طی هفتههای اخیر، وقایع تکاندهنده و غیرقابل توجیهی در سوئد و نروژ رخ داده است که اذهان را به سوی تایید یک «فرضیه خطرناک امنیتی» در این 2 کشور هدایت کرده و آینده غیرقابل پیشبینی و تاریکی را برای مهاجران و مسلمانان بیدفاع در حوزه نوردیک و اسکاندیناوی رقم زده است. صورت ماجرا از جایی آغاز شد که «راسموس پالودن» رهبر حزب ملیگرای افراطی در سوئد اقدام به سوزاندن قرآن در محلهای واقع در جنوب شهر «لینکوپینگ» کرد.
لینکوپینگ، از شهرهای چندفرهنگی سوئد محسوب میشود و مسلمانان زیادی در آن ساکن هستند. آتش زدن قرآن کریم در ماه مبارک رمضان و در یکی از محلههای مسلماننشین در لینکوپینگ، حکایت از یک «سناریو» دارد اما این سناریو چیست و معطوف به چه مؤلفههایی ترسیم شده است؟ در این باره نکاتی وجود دارد که لازم است مدنظر قرار گیرد.
نخست اینکه طی سالهای اخیر شاهد عینیت یافتن اسلامستیزی سیستماتیک در سایر نقاط سوئد از جمله استکهلم، مالمو، لوند، گوتنبرگ و لینکوپینگ هستیم. افزایش حملات به مهاجران، توهین آشکار به عقاید و ارزشهای دینی مسلمانان در رسانههای رسمی سوئد و تعمیم این قاعده به دیگر کشورهای اسکاندیناوی، موضوعی نیست که بتوان آن را تصادفی قلمداد کرد! نکته قابل تامل اینکه سرویس امنیتی سوئد (SÄPO) نهتنها مسیر اسلامستیزی در این کشور را محدود نکرده است، بلکه حاشیه امنیت لازم را برای ملیگرایان افراطی و نژادپرستان و اقدامات تحریککننده و سلبی آنها علیه مسلمانان فراهم کرده است. این موارد نشان میدهد «یکدستسازی نژادی» تبدیل به یک دستورالعمل امنیتی در سوئد و برخی کشورهای غربی شده و اجزای تشکیلدهنده جوامع چندفرهنگی در این کشورها عملا فروپاشیده است.
نکته دوم، به نحوه هدایت این بازی خطرناک از سوی دستگاههای امنیتی سوئد و دیگر کشورهای حوزه اسکاندیناوی بازمیگردد. 22 جولای سال 2011 میلادی، آندرس برویک تروریست نژادپرست نروژی 77 نفر را در اسلو (پایتخت نروژ) و سپس جزیره اوت اویا در شمال غرب این شهر به قتل رساند. پس از این واقعه، شهروندان نروژی و دیگر کشورهای اسکاندیناوی، خطر بازگشت فاشیسم به کشورهایشان را به صورت آشکار حس کردند. اکثریت قریب به اتفاق ساکنان این کشورها، خواستار «فاشیسمستیزی» و سرکوب «نژادپرستی» در کشورهایشان بودند اما در مقابل، دستگاههای امنیتی نروژ، سوئد و دانمارک به جای فاشیسمستیزی، به تقویت مؤلفههای پنهان و آشکار شکلگیری اسلامستیزی سیستماتیک در کشورهایشان روی آوردند.
استدلال مضحک دستگاههای امنیتی کشورهای اسکاندیناوی این بود که با توجه به رشد ملیگرایی افراطی و بازگشت خزنده فاشیسم به معادلات زیرپوستی و اجتماعی اروپا، بهتر است به جای زدودن نمادهای نژادپرستان و فاشیستها، به هدایت آنها در قالبهای سیاسی- اجتماعی مرسوم روی آورد. دستگاههای اطلاعاتی فرانسه و آلمان نیز از این رویکرد کشورهای اسکاندیناوی استقبال کردند.
در چنین شرایطی شاهد گشوده شدن بیشتر درهای بسته پارلمانها و دولتهای اروپایی به روی جریانهای راست افراطی بودیم. در کشور سوئد، حزب موسوم به «دموکراتیک» به رهبری «جیمی اکسون» رسما به یکی از اضلاع قدرت در پارلمان این کشور (Riksdag) تبدیل شد.
بسیاری از شهروندان سوئدی از اینکه میتینگهای سیاسی و اجتماعی این حزب به محلی برای نفرتپراکنی علیه مهاجران و مسلمانان تبدیل شده بود، سخت تعجب میکردند.
اندکی بعد، پس از ناکارآمدی جریانهای سنتی اعم از سوسیال- دموکراتها و محافظهکاران در حلوفصل معضلات معیشتی اروپاییان، جریانهای نژادپرست یارگیری خود را در میان شهروندان کشورهای مختلف گستردهتر کردند. اکنون «فاشیسم» و «نژادپرستی» از یک «اتهام» و «برچسب توهینآمیز» تبدیل به یک «مرام سیاسی» شدهاند که دیگر نهادهای امنیتی اسکاندیناوی و اروپا قبحی را برای آن متصور نمیدانند.
نکته سوم اینکه جریانهای سنتی قدرت در اروپا با وجود آگاهی نسبت به پشت پرده حمایت دستگاههای امنیتی خود از جریانهای نژادپرست و افراطی، کمترین اقدامی در رسواسازی این نقشه صورت ندادند تا مورد غضب جریانهای پشت پرده قدرت در کشورهایشان قرار نگیرند.
نتیجه این سکوت و مماشات در آینده نزدیک گریبانگیر دیگر احزاب سیاسی در غرب خواهد شد! مقامات امنیتی غرب بدون آنکه الفبای فاشیسم و نژادپرستی و تمایل ذاتی آن نسبت به تخریب، ترور، شورش و ایجاد هزینههای هنگفت اجتماعی- سیاسی را دریابند، تصور کردهاند هدایت هدفمند نژادپرستان ذیل ساختار قدرت میتواند تضمینکننده امنیت در کشورهایشان باشد! آنها در راستای پیادهسازی این تصور خام خود، حتی از ارزشها و الگووارههای سنتی و اصیل تشکیلدهنده جوامع مبتنی بر ساختار «دولت رفاه» فاصله گرفتهاند. شاید زمانی دولتمردان در اسکاندیناوی و اروپا به خطای مرگبار خود پی ببرند که دیگر کمترین فرصتی برای جبران باقی نمانده باشد.
**************
روزنامه خراسان**
4 اصلاح ساختاری برای تکمیل طرح یارانه ای/ محمد حقگو
روزهای اخیر عبارت جراحی اقتصادی برای طرح یارانهای دولت در افواه و رسانهها مصطلح شده است. اگر چه در مثل جای مناقشه نیست، اما اگر برای همین تشبیه، کارکرد روانی، اجتماعی و به ویژه اقتصاد رفتاری قائل باشیم، باید گفت تا حد زیادی اشتباه است. چرا؟ چون در جراحی، جایگاه و کارکرد سیستم مورد جراحی کاملاً به اختیار جراح و به مصالح سیستم در جهت بهترین کارکرد، تغییر میکند. حال آن که در قضیه اختصاص یارانه ارز 4200 به مردم چنین چیزی مطرح نیست.
واقع ماجرا این جاست که سال 97 و پس از خروج آمریکا از برجام، ضربهای به استخوان بندی اقتصاد ایران وارد شد که میتوانست بدون کمک دهی دولت، آن را شکسته و از پای بیندازد.
در آن شرایط دولت در سیاستی که هدف آن حمایت از مردم در برابر این شوک کمرشکن اقتصادی بود، «آتل» و «چرخ کمکی» ارز 4200 را در اقتصاد ایران تعبیه کرد. هر چند میشد با راههای درمانی جانبی و فعالتری، تکیه قدرت خرید مردم به این سیاست را کمتر کرد، اما در هر حال، اقتصاد ایران پذیرفت که با پای آتل بسته، آرامتر راه برود، چرخ تولید داخل کالاهای اساسی به قیمت واردات مطمئن و سریع کالاهای اساسی کند شود، اما در نهایت درد شوک ارزی به مردم کمتر وارد شود تا این که این شرایط به نحوی عوض شود و با بهبود شرایط ارزی و فروش نفت، هم اینک این آتلها بیشتر مانع حرکت اقتصاد کشور شده است.
چه میخواهیم بگوییم؟ غرض این که تا پیش از سیاست ارز 4200، غیر از مصارفاندکی مانند نان و البته یارانههای پنهان انرژی، یارانه کالای اساسی به این شکل که دولت در حجم وسیع (و به عنوان مثال مثل 4 سال اخیر 70 میلیارد دلار)، نفت بفروشد و ارز آن را به مردم بابت جبران قدرت خرید کالاهای اساسی بدهد وجود نداشت و این ارزها صرف مخارج عمرانی دولت میشد. با این حال، اقتصاد ایران به مثابه بدنی بود که اسکلت بندی آن کج شده بود، حسگرهای آن که همانا نظام قیمت هاست، با قیمتهای دستوری و مداخلات بی مورد دولت بد کار میکرد، نظام بانکی آن با پمپاژ بی امان نقدینگی و ناترازی، رگهای پولی آن را درگیر فشار خون کرده، و تورم عمومی مزمن و تجمیع منابع در بخشهای غیر مولد، آن را به طرز بی قاعدهای فربه، کند و ناکارا کرده بود و. .. در نتیجه الان دولت هر اقدامی که صرفاً برای حذف ارز 4200 و تخصیص نقدی آن به مردم انجام دهد، در نهایت شاکله سیستم اقتصاد ایران را (بدون در نظر گرفتن اصلاحات ضمنی سالهای اخیر) تقریباً به قبل از سال 97 بازخواهد گرداند.
تا این جا اینها را گفتیم که این نگرش را توضیح دهیم که با اقدام ارزشمند اخیر دولت و پس از احتمالاً صرف یک دوره چندین ساله که قدرت خرید اکثر مردم، بتواند بدون یارانه کالای اساسی روی پای خود بایستد، علی القاعده تازه راه جراحی نظام اقتصادی آغاز میشود.
البته این جا این را هم باید گفت که تجربه دو دوره اصلاح یارانههای انرژی در سالهای 1390 و 1398 نشان میدهد به رغم تاثیر غیر قابل انکار این اصلاح بر بهبود توزیع درآمد در کشور، بی توجهی به ابعاد جراحی همزمان اقتصاد، عملاً نتایج مثبت اقدامات انجام شده را تحت الشعاع قرار داده است. بنابراین میتوان گفت اجرای همزمان «جراحی اقتصادی» با اقدام «ترمیم قدرت خرید مردم با یارانه ها»، ضرورت هم دارد.
تهدیدهای متوجه مردمی سازی یارانهها و لزوم 4 اقدام همزمان
باید گفت اگر چه در کوتاه مدت، بهبود وضعیت قدرت خرید دهکهای مختلف و به ویژه دهکهای کم درآمد قطعی است، اما تهدیدهای متعددی از جنبههای مختلف برای طرح دولت وجود دارد. نمونههای ساده و بارز آن، این است که با افزایش قیمت کالاهای اساسی ناشی از عوامل مختلف از جمله قیمتهای جهانی یا تورم عمومی کشور، قدرت خرید یارانههای کنونی کاهش یابد و در نتیجه دولت مجبور به بازبینی رقم یارانههای کنونی خواهد بود یا این که دهک بندیهای آحاد جامعه تغییر کند و. ..
با این اوصاف، باید خاطرنشان کرد که دولت لااقل به تدریج در 4 محور جراحیهای اصلی اقتصاد ایران را کلید بزند:
1- اصلاح نظام توزیع کالاها: در روزهای اخیر، مردم برخی شهرها از جمله مشهد شاهد شلوغی محسوس صفهای نان هستند. این در حالی است که مسئولان بر نبود و کمبود آرد تاکید دارند و اتفاقاً مشهد ایام پرمسافری را سپری نمیکند. این مسئله فرضیههایی از جمله خروج آرد از شبکه توزیع را تقویت میکند. چه این که با آزادسازی نرخ مصارف صنف و صنعت آرد، تفاوت قیمت قابل ملاحظهای نیز بین آرد دولتی با آن یا آرد دولتی با آرد صادراتی به وجود آمده است. نکته قابل تامل این جاست که مردم در صفهای نانوایی کمتر متوجه این فرضیه هستند و این شرایط را از چشم طرح یارانهای دولت میبینند.
بنابراین انتظار میرود دولت با آغاز هر چه سریعتر طرح اصلاح یارانه آرد نانواییهای سنتی که موجب رسیدن یارانه به مصرف کننده نهایی و حذف تفاوت قیمتی آرد نانواییها با صنف و صنعت میشود و نیز اصلاح اساسی نظام توزیع آرد و نان (با محوریت رصد و مبارزه با چرخش آسیب زای پولهای دلالی و واسطه گری)، همزمان نارضایتی مردم و ناکارامدیهای نظام توزیع در این حوزه را پایان دهد. در ادامه این تجربه موفق میتواند در توزیع سایر کالاها نیز به کار گرفته شود.
2- اجرای هر چه سریعتر کالابرگ الکترونیک برای جلوگیری از ورود پول یارانهها به بازارهای دلالی: یکی از معایب توزیع نقدی یارانه ها، انحراف این منابع به سوی تقاضای کالاهایی غیر از کالاهای هدف است. دولت تصریح کرده که اجرای قانون مجلس برای کالابرگ الکترونیک، نیازمند فراهم آمدن سازو کارهاست. بنابراین برای پیشگیری از مضرات ورود پولهای سرگردان به بازارهای دارایی و ایجاد تورم جانبی، اجرای هر چه سریعتر کالابرگ الکترونیک ضرورت دارد.
3- حرکت از سیستم دهک بندی به مالیات بر مجموع درآمد: اجرای نظام دهک بندی اگر چه تا حد زیادی به شفافیت وضعیت رفاهی خانوارها نزد دولت کمک میکند، اما از یک سو به بازبینی دورهای (با همه ملاحظات و خطاهای موجود) نیاز دارد و از سوی دیگر، در بلندمدت و با توجه به تجربههای جهانی، نمیتواند جای نظام مالیات بر مجموع درآمد را بگیرد.
در نظام مالیات بر مجموع درآمد، همه آحاد جامعه سالانه مکلف به اظهار همه درآمدهای خود از منابع مختلف به همراه هزینههای قابل قبول مالیاتی هستند. در نتیجه ضمن راستی آزمایی، تشخیص دقیق دهکها برای دولت امکان پذیر خواهد بود. همچنین در صورت ارائه اطلاعات غیر واقع، جریمه در انتظار مودی است. این در شرایطی است که در سیستم کنونی دهک بندی امکان استفاده از حسابهای بانکی دیگران، خرید و استفاده از خودروی به نام دیگران و. .. وجود دارد که موجب میشود دهک بندی دقیق خانوار برخوردار، از دید سیاست گذار مخفی بماند. با این تفاسیر و با هدف اتصال نهایی سیستم مالیاتی به نظام حمایتی، حرکت به سوی ایجاد سازو کار مالیاتی فوق، ضروری است.
4- پیشبرد بدون تعارف برنامههای اصلاح نظام بانکی: آمارها نشان میدهند که با وجود رشد بالای نقدینگی بلندمدت در اقتصاد ایران و به ویژه رشد نقدینگی غیر هدفمند، هر اصلاح رفاهی دولت با یارانه، در معرض نابودی سریع قرار میگیرد. همین الان هم تورم حدود 40 درصد، یارانهها در طرح مردمی سازی یارانهها را تهدید میکند. از آن جایی که ناترازیهای نظام بانکی هم اینک یکی از عوامل مهم رشد نقدینگی و تورم در اقتصاد ایران به شمار میرود، در نتیجه اصلاح نظام بانکی، یکی از اقدامهایی خواهد بود که ضرورت بیش از پیش آن از هم اینک احساس میشود.
**************
روزنامه ایران**
«ایران»به بهانه مرگ مکفارلین از تحقیر واشنگتن در مقابل تهران در ماجرای ایران -کنترا خبر می دهد
سند رسوایی امریکاییها/گروه سیاسی
مک فارلین مشاور امنیت ملی ایالات متحده امریکا در دولت دونالد ریگان در حالی در سن 84 سالگی درگذشت که زندگی سیاسی او بیش از سه دهه قبل و پیش از پنجاه سالگی به پایان رسیده بود. نام او با پروندهای که در ایران به نام خودش و در امریکا با عنوان رسوایی پرونده «ایران-کنترا» شناخته میشود معروف است.
این رسوایی برای مک فارلین آنقدر بزرگ بود که علاوه بر کنارهگیری سیاسی، خودکشی را هم در کارنامه زندگی او ثبت کرده است. این خودکشی البته با کمک همسرش ناموفق ماند. مک فارلین درست زمانی که امریکا به یک بنبست سیاسی در مقابل تشکیل یک نظام نوپا و تبعات ناخودآگاه صدور افکار انقلابی و ضداستکباری رسیده بود در هیأت حاکمه امریکا مسئول پروندهای شد تا با یک قمار سیاسی و با مخفیکاری در بخشهایی از هیأت حاکمه امریکا در ازای انتقال سلاح به ایران، به آزادی گروگانهای خود در لبنان دست یابد. البته این آرزوی بزرگ پشت سخنانی مخفی شده بود که امریکاییها در پشت تریبونهای خود میگفتند.
ایران، مبدأ تحولات جدید
دولت امریکا با کمال اعتمادبهنفس به مردم و کنگره اعلام میکرد که حاضر نیست برای چنین کاری تن به مذاکره بدهد؛ اما ریگان در خفا برخلاف ادعاهای خود راهکاری جز مذاکره و معامله برای خروج از این وضعیت نمیدید. امریکاییها البته به خوبی متوجه شده بودند که تغییر مناسبات غرب آسیا اکنون از مسیر تهران میگذشت، به همین دلیل تلاش داشتند تا با تن دادن به خواستههای جمهوری اسلامی ایران به خواستههای خود برسند. البته مقامات این کشور به سیاق همیشگی خود تلاش داشتند تا از مسیر مذاکره موضوعی، به مذاکره در خصوص مسائل کلانتر همچون موضوعات منطقهای دست یابند.
از همین رو امریکاییها سعی کردند تا با سفر مخفیانه به تهران و مذاکره با سران سیاسی جمهوری اسلامی، گامی در جهت تقویت جریان نزدیک به خود و البته گرفتن امتیازات منطقهای بردارند. این موضوع البته با حسن تدبیر و دستور امام خمینی(ره) نه تنها امکانپذیر نشد که سندی بر رسوایی امریکاییها شد. امام در این خصوص فرموده بودند: «هیچ یک از مسئولان با آنها مذاکره نکنند.»
پرده اول؛ وضعیت جنگی ایران و عراق
ایالات متحده پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسیر دشمنی و خصومت با نظام انقلابی ایران را پیش گرفت و به همه ثابت کرد که آنها ادامه مسیر سیاسی خود در کودتای 28 مرداد و البته حمایتهای تمامقد از شاه مخلوع و وابسته ایران را در نظر دارند. از جمله مسائلی که به گسترش بدبینیها نسبت به امریکا کمک کرده بود، حمایت از تجاوز رژیم بعث عراق به ایران و همچنین تحریم تسلیحاتی جمهوری اسلامی و حتی تحویل ندادن سلاحهای خریداری شده ایران بود.
این رژیم در حالی مانع همکاری تسلیحاتی دیگر کشورها با ایران نیز بود که جمهوری اسلامی همچون مرحله پیروزی انقلاب در بازپسگیری قسمتهای اشغال شده توسط رژیم بعث، شگفتیساز شد. پیشروی ایران به فاو تحت تحریم تسلیحاتی، تیر خلاصی به این گزاره بود که مهار انقلاب ایران و پروژه نابودسازی آن امکانپذیر خواهد بود. این وضعیت منجر به آن شد که حمایتهای امریکا از عراق به طور قابل توجهی گستردهتر گردد.
از همینرو مدرنسازی نیروی زمینی و هوایی عراق به سرعت توسط کشورهای غربی سرعت گرفت. از این پس رژیم بعث به سلاحهایی مجهز شد که سلاحهای گذشته ایران کمتر توان مقابله با آن را داشت. به عنوان نمونه رزمندههای ایرانی قبل از این مقطع برای از بین بردن تانکهای تی55 از آرپی جی 7 استفاده میکردند اما حالا از این سلاحها کار چندانی ساخته نبود و تنها گلولههای توپخانه سنگین و موشکهای تاو میتوانست وارد زره تی 74 شود که ایران به آنها دسترسی نداشت.
پرده دوم؛ استیصال امریکادر همین شرایط البته امریکاییها نیز اوضاع خوبی در منطقه و بخصوص در لبنان که گروههای مقاومت حامی انقلاب اسلامی در آن فعال بودند نداشتند. هفت مأمور سیاسی و امنیتی غربی و بخصوص امریکایی طی هفت حادثه جداگانه در سالهای 1362 تا 1364 در بیروت گروگان گرفته شده بودند. یکی از مهمترین گروگانها «ویلیام باکلی» رئیس شعبه سازمان سیا در بیروت بود که به عنوان کارمند دیپلماتیک در این کشور فعالیت میکرد.
تیم نجات گروگانها نیز که از سوی امریکا و با همکاری موساد به این کشور اعزام شده بود نتوانست کاری از پیش ببرد. شکست همه راهها برای نجات امریکا از این مخمصه باعث شد تا امریکاییها خود را نیازمند ایران برای حل این موضوع بدانند. در همین زمان، اولین جرقههای شکلگیری درخواست امریکاییها برای کمک به آزادی گروگانها مطرح میشود، هاشمی رفسنجانی در یادداشتهای پنجم فروردین سال 64 مینویسد: «پیش از ظهر احمد آقا [خمینی] آمد گفت که بعضی از رسانهها گفتهاند امریکا بهخاطر گروگانهایی که در دست مردم لبنان دارند تحت فشار است و مایل است که برای حل مشکل از ایران استمداد کند اگر چه ما گروگانگیرها را نمیشناسیم اما گفتیم اگر چنین درخواستی شد درباره آن و راهکار ممکن مشورت کنیم.»
پرده سوم؛ دریافت سلاح در ایران، رسوایی ریگان در امریکا نیاز ایران به سلاح و نیاز امریکا به آزاد شدن گروگانها و ایجاد پلی ارتباطاتی با مقامات تهران درنهایت منجر به آن شد تا واسطهها این مسأله را پیش ببرند.
در مرحله اول نیز انتقال موشکهای تاو به ایران انجام شد و در قبال آن یکی از گروگانها با نام «ریورند بنجامین وییر» در خیابانهای بیروت رها شد. انجام موفقیتآمیز این معامله باعث شد دو کشور برای آزادی مابقی گروگانها و دریافت سلاح تشویق شوند. اما مشکلات پیش آمده در جریان این معامله نیز باعث شد تا امریکاییها تصمیم بگیرند با حذف واسطهها مستقیماً مشغول به فعالیت شوند. به همین دلیل مک فارلین از سمت خود استعفا داد تا با دردسر کمتر برای دولت این کشور این پروژه را پیش ببرد.
پرده آخر؛ بازگشت تحقیرآمیز
روز 23 مه 1986 (4خرداد 1365) مک فارلین بدون اطلاع قبلی همراه با پنج امریکایی دیگر که احتمالاً مأمور سیا بودند راهی ایران شدند. او و هیأت همراه با گذرنامه ایرلندی به نام «شون دولین» وارد تهران شدند. هواپیمای امریکایی به پایگاهی نظامی منتقل شد و مک فارلین مشاور سابق رئیسجمهور و چهار همراه سه ساعت و نیم در فرودگاه مهرآباد تحتنظر نیروهای ویژه سپاه بودند. این هیأت، مورد استقبال هیچ مقام عالی رتبه ایرانی قرار نگرفت و پس از چند ساعت معطلی در هواپیما و فرودگاه به هتل آزادی منتقل شدند.
مک فارلین خواستار دیدار با سران سه قوه بود. هیأت امریکایی همراه با خود سه قبضه کلت برای سران سه قوه و یک کیک که به شکل کلید بود به همراه داشتند. قرار بود کیک کلیدی شکل در ضیافتی با مقامات ایرانی خورده شود و کلید قفل روابط دو کشور ایران و امریکا باشد اما پس از اطلاع حضرت امام(ره) از حضور مک فارلین در رأس هیأت امریکایی، ایشان دست آنها را خوانده بود و بهخوبی میدانست که حضور مک فارلین در تیم امریکا بدون تمهیدات خاص نبوده و حضور مشاور سابق امنیت ملی امریکا در این تیم با برنامهریزی صورت گرفته است.
به همین دلیل امام(ره) اجازه ندادند تا مقامات ارشد کشور به مذاکره بروند و دستور دادند تا صرفاً مقامات متناظر و با مرتبه سیاسی پایین با هیأت امریکایی گفتوگو کنند. از همینرو تیم چهار نفره از جمله حسن روحانی برای مذاکره حاضر شدند که این مسأله منجر به عصبانیت مک فارلین شد.
منطق این اقدام انقلابی نیز به آن دلیل بود که اگر مک فارلین صرفاً برای فروش سلاح آمده است باید با افرادی که به این مسأله ارتباط دارند مانند نیروهای دفاعی مذاکره کنند و مذاکره با سران کشور معنایی نخواهد داشت. این مسأله حکایت از آن دارد که امام راحل بعد از آنکه متوجه حضور مکفارلین در تیم امریکایی شدهاند مانع از رسیدن آنها به اهدافشان شده و پروژه عادیسازی رابطه را که در امریکا و برخی افراد امیدوار به غرب در ایران پیگیری میشده است کور کردند. در خاطرات روز دوشنبه 5 خرداد سال 65 هاشمی رفسنجانی آمده است: «در منزل بودم دکتر هادی و دکتر روحانی آمدند و پس از توصیه آنها در مورد مسائل قابل بحث قرار شد دکتر هادی با هیأت امریکایی مذاکره کنند.
عصر آمدند و گفتند مک فارلین ناراضی است و مدعی است به او توهین شده که چرا مقامات با او حرف نمیزنند و چرا هدیهاش را نمیپذیریم و میگوید اگر من برای خرید پوست گربه به روسیه بروم گورباچف در روز دو بار با من ملاقات میکند.»
تحقیر امریکاییها در تهران منجر به آن شد که سفر فرستاده ویژه رئیس جمهور امریکا به ایران اولین و آخرین سفر یک مقام امریکایی به تهران باشد. سفری که نتوانست منافع امریکاییها را تأمین کند و البته هزینه سیاسی بالایی روی دست جمهوریخواهان حاکم در امریکا گذاشت.
**************
روزنامه شرق**
سایهروشن تلاشهای مورا و شیخ تمیم در تهران/ مهدی بازرگان
هفته گذشته شاهد ورود انریکه مورا، معاون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و مهمتر از آن شیخ تمیم بن حمد آل ثانی، امیر قطر به ایران بودیم. در محافل رسانهای، سیاسی و کارشناسی مخرج مشترک حضور هر دو را تلاش برای خروج مذاکرات وین از بنبست 64 روزه برجام دانستند. جدای از حواشی سفر مورا به تهران که یکی درخواست برای آزادی احمدرضا جلالی و دیگری بازداشتش در فرودگاه فرانکفورت به هنگام بازگشتش از ایران بود، هنوز از محتوای گفتوگوهای نماینده اتحادیه اروپا با باقریکنی خبر مستدلی در دست نیست، همچنانکه از متن دیدارهای امیر قطر هم خروجیای در رسانهها دیده نمیشود. چون همه چیز در پشت پرده جریان داشته، به همین دلیل تحلیل و گمانهزنیهای رسانهای متعددی مطرح است. بااینحال به نظر میرسد همانگونه که میتوان ارزیابی مثبتی از تلاشهای دیپلماتیک این دو (مورا و شیخ تمیم) و همچنین وزیر امور خارجه لهستان داشت، به همان اندازه نیز میتوان نسبت به خروجی ملموس تحرکات دیپلماتیک بازیگران منطقهای و فرامنطقهای برای احیای موتور مذاکرات با دیده شک و تردید نگریست.
خاصه آنکه بازار ارز هم واکنش مثبتی به این مسئله نداشت و در کنار بازار سکه و طلا سیر صعودی کمسابقهای را در مدت 9 ماه حیات دولت سیزدهم طی کرد. بههرحال عمق اختلافات بین جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا بر سر خروج سپاه از لیست گروههای تروریستی و نیز پروژه انتقام به موازات نقش مخرب روسیه در احیای برجام بیشازپیش سایه شکست را بر مذاکرات وین تقویت میکند. آنچه این سناریوی بدبینانه احتمالی را تقویت کرده، ناظر به اقدامات هفتههای اخیر دولت در حذف ارز ترجیحی و آزادسازی قیمت کالاهای اساسی است. انجام این جراحی بزرگ اقتصادی، آن هم در شرایط بهشدت ملتهب و حساس داخلی، چه از نظر اقتصادی و معیشتی و چه از بُعد سیاسی، دیپلماتیک که سبب پرهزینهشدن حذف این ارز (ترجیحی) برای دولت سیزدهم شده گویای آن است که این دولت دیگر احیای برجام و لغو تحریمها را، حداقل در کوتاهمدت و میانمدت برای خود متصور نیست.
با وجود آنکه رئیسی بارها عنوان داشته است که اقتصاد کشور را به برجام گره نمیزند اما این موضع لزوما به معنای نادیدهگرفتن تلاشها برای احیای برجام و مهمتر از آن تبعات شکست مذاکرات وین برای همه ابعاد جامعه نخواهد بود، آنگونه که حسین امیرعبداللهیان هم اخیرا گفته که این دولت رفع تحریمها را به موازات خنثیسازی آنها در دستور کار دارد. اگر از این منظر به مسئله نگاه کنیم و ناکامی احتمالی دیپلماتیک مورا و شیخ تمیم را نزدیک به واقعیت بدانیم، عملا مذاکرات هستهای از پروسه وقتکشی و کمای سیاسی به مرحله مرگ نزدیک خواهد شد. بنابراین احتمالا در روزهای آتی نگرانیها در مورد آینده این توافق افزایش خواهد یافت، مگر آنکه شاهد تفاوت لحن، موضعگیری و ادبیات تهران – واشنگتن باشیم که به نوعی حکایت از موفقیت امیر قطر و مذاکرهکننده ارشد اروپایی بدهد و پیرو آن دوباره نگاهها به وین خیره شود تا پشت درهای هتل کوبورگ گفتوگوها ادامه یابد.
در غیر این صورت باید پذیرفت که شانس حلوفصل پرونده فعالیتهای هستهای ایران از مسیر دیپلماسی تا مدتهای نامشخص از دست خواهد رفت که بیشک به تبع آن باید در نظر گرفت شکست مذاکرات وین به معنای شکست تلاشهای دیپلماتیک دولت رئیسی در حوزه منطقهای و مشخصا مذاکرات بغداد با هدف احیای روابط تهران – ریاض خواهد بود. اگر این گزاره را جدی تلقی کنیم، یقینا دیپلماسی منطقهای مدنظر این دولت برای ارتقای روابط تجاری هم لطمه جدی میخورد. حال باید منتظر ماند و دید که روزها و هفتههای آتی آبستن چه حوادثی در این رابطه خواهد بود؟!
ارسال نظرات