06 شهريور 1400 - 11:43

پایگاه رهنما:

 

روزنامه کیهان**

به شبکه ضدامنیتی امان ندهید/محمد ایمانی

۱- اعتماد سیاستمداران یک کشور به آمریکا و غرب، دقیقاً چه بلایی بر سر امنیت و ثبات و پیشرفت و اقتدار آن کشور می‌آورد؟
افغانستان و عراق، تصاویر مجسمی از سرانجام اعتماد به آمریکا و باز شدن پای این رژیم مستکبر به کشور‌ها هستند. ویرانی زیرساخت‌ها، جنگ و ترور و بی‌ثباتی سیاسی- اقتصادی، عقب‌ماندگی شدید و نابودی میلیونی انسان‌ها و غارت منابع، ثمره چند ده سال دخالت سیاسی و نظامی و امنیتی آمریکا در دو همسایه شرقی و غربی ماست. عراق در همین چند دهه به‌ویژه سال‌های پس از اشغال، موجی از تروریسم، فقر و بیکاری و فساد اقتصادی را تجربه کرده است. صدام، سال ۱۹۷۹ با کودتا حاکم شد و با همراهی حزب بعث، تا سال ۲۰۰۳ به مدت ۳۴ سال، حاکم بلامنازع سیاست و اقتصاد عراق بود.
آمریکایی‌ها در دهه ۱۹۸۰ میلادی، صدام را علیه ایران تجهیز کردند. دونالد رامسفلد دسامبر ۱۹۸۳ (آذر ۶۱) به‌عنوان نماینده ویژه ریگان، با صدام در بغداد ملاقات کرد و بدین‌ترتیب، فصل تازه‌ای از روابط دوجانبه با محوریت جنایت علیه ایران آغاز شد. اما همین رامسفلد، دو دهه بعد (سال‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳) به‌عنوان وزیر دفاع جورج بوش، نقشه حمله جنایتکارانه به افغانستان و عراق را طراحی کرد. آمریکا، صدام را برای حمله به ایران تحریک و حمایت کرد، اما هنگامی‌که او شکست خورد و تاریخ مصرفش تمام شد، کنار زدن وی تبدیل به بهانه‌ای شد تا آمریکا زیرساخت‌های عراق را نابود و دانشمندانش را ترور کند. نتیجه چهار دهه سیاست آمریکا نسبت به عراق، درگیری این کشور در چند جنگ، ویرانی زیرساخت‌ها و نابودی درآمد‌های عظیم ملی بود. همین حالا هم گروهک‌های تروریستی تحت‌الحمایه آمریکا، زیرساخت‌های برق و آب و انرژی عراق را هدف قرار می‌دهند. خیانت دیگر آمریکا، غارت بخشی از درآمد‌های نفتی عراق بوده و گفته می‌شود آن‌ها یک سوم از درآمد فروش نفت عراق را به‌عنوان هزینه‌های جنگ و سرنگونی صدام، برای خود برمی‌دارند و در واقع از سر سفره مردم دریغ می‌کنند. خیانت بعدی آمریکا و متحدانش، آشوب‌افکنی مبتنی بر فقر فساد مزمن در این کشور بوده که ظرف چند سال اخیر موجب شده با حاکمیتی نامنسجم و کم کارآمد مواجه باشیم. آمریکا دو سال قبل دست به تحریک آشوب‌های خیابانی زد و مرتکب کودتا علیه دولت قانونی مستقر شد؛ هر چند که پارلمان این کشور رسما حکم به اخراج اشغالگران داده است.
۲- افغانستان، نمونه تازه‌تری از نقش نابودگر «اعتماد به آمریکا» است. آن‌ها به اعتراف خود، در پا گرفتن طالبان نقش‌آفرین بودند و سپس تروریسم و فعالیت طالبان و القاعده را بهانه اشغال افغانستان قرار دادند. حالا هم بعد از بیست سال اشغالگری و جنایت و غارت منابع این کشور، پشت دولت غربگرا را خالی کرده و در حال واگذاری افغانستان به همان گروهی هستند که به بهانه فعالیت آنها، خاک افغانستان را اشغال کرده و مردم این کشور را به خاک و خون کشیده بودند. وقتی دولتی تماما غربگرا و دست‌نشانده، اما فاقد حداقل ریشه‌های مردمی در کابل سر کار آمد، ادعا می‌شد این کشور در مسیر توسعه و پیشرفت قرار گرفته و ارتش آن مدرن شده است، اما همین ارتش و دولت بی‌ریشه، ظرف چند هفته تسلیم نیرو‌های پیاده طالبان شدند و تمام خیال‌پردازی‌های رسانه‌ای درباره پیشرفت و توسعه افغانستان فرو ریخت.
حالا کار به‌جایی رسیده که خبرگزاری آمریکایی آسوشیتدپرس با اشاره به قال گذاشتن دولت غربگرای افغانستان می‌نویسد: «جهان دیگر آمریکا را شریک قابل اعتمادی نمی‌داند»؛ و یک کانال غربگرا در ایران در همین زمینه خاطرنشان می‌کند «جو بایدن تمام تعطیلات آخر هفته را در استراحتگاه شخصیش بود و حتی حاضر نشد ذره‌ای به افغانستان بیندیشد. بلینکن فراموش کرده که ترامپ گفته بود ما می‌رویم، اما اگر لازم شد به سرعت باورنکردنی برخواهیم گشت. بلینکن فراموش کرده است که مأموریت آنان در افغانستان کمک به نیرو‌های امنیتی و تضعیف طالبان و نابودی آنان بوده است. بایدن و دولتش از همان زمان که نیمه‌شب بگرام را ترک کردند، اجازه بازگشت افغانستان به عصر تاریکی را صادر کردند؛ همان‌گونه که اوباما، سوریه و عراق را به عصر تاریکی برد».
۳- این دو عبرت بزرگ در همسایگی ما، بیش از هر چیز عناصر مزدور یا خوش‌خیال نسبت به آمریکا و غرب را شرمنده می‌کند. اما برخی از این افراد، چنان طلبکارانه نسبت به منطق مستحکم جمهوری اسلامی موضع می‌گیرند که گویا تصور می‌کنند کسی متوجه زمین خوردن و سینه‌خیز رفتن آن‌ها نشده و لگدمال شدن بافته‌های تئوریک‌شان زیر پای واقعیت‌ها را نمی‌بیند. دو عبرت عراق و افغانستان به علاوه عبرت‌های برجام، به ما و هر ملت دیگری می‌گوید که تنها مسیر پیشرفت و مانع‌زدایی از آن، بی‌اعتمادی مطلق به آمریکا و غرب (بی‌اعتمادی به تطمیع‌ها و تهدید‌ها) است. غربگرایان در اینجا مرتکب روایت وارونه می‌شوند. مشخصا در ماجرای میان ما و غرب، به‌جای اینکه اذعان کنند آمریکا به شکل پایدار در حق ملت ما جنایت و خیانت و عهدشکنی کرده و بر اساس عبرت‌های هشتادساله تاریخ معاصر نتیجه بگیرند که سر سوزنی نباید به آمریکا اعتماد کرد، جمهوری اسلامی را متهم می‌کنند که چرا دوباره سراغ مذاکره و تعامل با آمریکا نمی‌رود تا تحریم‌ها برطرف شود، یا چرا از آمریکا واکسن نمی‌خورد و...! انگار از مریخ آمده‌اند! می‌گویند چرا مذاکره نمی‌کنید تا تحریم‌ها لغو شود و اقتصاد رونق بگیرد! برخی سفیهان بی‌پروا یا مأموران معذور، حتی در گذشته مدعی بودند نفی مذاکره، ایدئولوژی بقای جمهوری اسلامی است و به همین دلیل حاکمیت حاضر نیست مذاکره را بپذیرد. اما سرانجام نسخه اعتماد دولت و مجلس وقت به وعده‌های آمریکا را در قالب عبرت‌های منحصر به فرد برجام دیدیم، تا آنجا که رئیس دولت بانی برجام اذعان کرد کشور‌ها مگر دیوانه شده باشند که با وجود زیر پا گذاشته شدن برجام، بخواهند به مذاکره با آمریکا بیندیشند. (هرچند که خود وی، پس از روی کار آمدن بایدن و با وجود سرکشی و دغل‌بازی دولت جدید آمریکا، باز هم خواستار اعتماد به هر قیمت به آمریکا شد تا نشان دهد بیماری آمریکازدگی، بیماری صعب‌العلاجی است).
۴- چرا غربگرایان به تکاپو افتاده‌اند تا روایتی تحریف‌شده را به افکار عمومی قالب کنند؟ آن‌ها می‌دانند دولت غربگرا با امید و اراده مردم (به‌عنوان سرمایه راهبردی کشور) چه کرد؛ و بارقه‌های امیدی را که انتخاب رئیس‌جمهوری انقلابی و طلیعه تشکیل دولت جدید در میان توده‌های مردم پدید آورده، می‌بینند. می‌دانند اگر برنامه دولت جدید با نشاط و ایمان و اراده موجود پیش برود، ظرف یکی دو سال می‌تواند سرمایه اعتماد عمومی را چند برابر کند و همین ظرفیت را در خدمت شکستن بن‌بست‌ها و گشایش در امور قرار دهد. طبیعی است در این صورت، نسخه وامداری و طفیلی‌گری غرب، دوقبضه باطل خواهد شد. به همین دلیل و مبتنی بر نتایج تلخ سوءمدیریت خود در دو حوزه اقتصادی و کرونا، از چند هفته قبل شروع به فضا‌سازی و منفی‌بافی شدید علیه دولتی کردند که اصلا تشکیل نشده بود! همچنان با وقاحت، آثار نقدینگی هشت برابر شده، تورم دست‌کم ۴۵ درصدی و گران شدن اقلام مختلف را در سفره مردم به رخ می‌کشند و می‌گویند دولت جدید با کسری بودجه چند صدهزار میلیاردی، چرا سراغ «مذاکره با آمریکا» (بخوانید تسلیم در مقابل دیکته‌های جدید و مسکوت گذاشتن نعش بر زمین مانده فتح‌الفتوح «برجام»!) نمی‌رود؟
۵- تحریم‌ها با برجام دو برابر شد و حتی غذا و دارو که استثنای تحریم‌های سازمان ملل است، در روند پسابرجام، مورد تحریم آمریکای عهدشکن قرار گرفت. از آن طرف تروئیکای اروپائی که مدعی راه‌اندازی کانال اس‌پی‌وی و اینستکس برای رفع تحریم‌های دارویی بود و سه سال تمام، روحانی و ظریف و دولت دوازدهم را سر کار گذاشت، در عمل با تحریم‌های دارویی آمریکا همراهی کرد. این واقعیتی است که هر فعال سیاسی و رسانه مروّج خوش‌بینی به آمریکا و تروئیکای اروپایی را شرمنده می‌کند. آن‌ها اگر بخواهند صادق باشند، به‌خاطر همین یک قلم تحریم‌های دارویی در پسابرجام باید از ملت ایران عذرخواهی کنند. اما چون انصاف و تعهد و مسئولیت‌پذیری و احترام به شعور مردم، جایی در شخصیت رشد نایافته‌شان ندارد، قیافه طلبکارانه به خود می‌گیرند و می‌گویند چرا واکسن نمی‌خرید یا برای رفع تحریم مذاکره نمی‌کنید تا مردم قربانی کرونا نشوند؟! مردم ایران حق دارند بدانند چرا درست در مقطعی که همه باید یکصدا و از موضع طلبکاری، گریبان آمریکا را بگیرند و حقوق ایران را طلب کنند، جماعت مذکور همچنان به تبرئه آمریکا و غرب می‌پردازند؟ آیا قدرت عبرت‌اندوزی از سرنوشت اعتماد به آمریکا را ندارند؟ یا علت این است که در پوشش رفیق قافله، شریک دزدان و راهزنان غربی بوده‌اند و پای خودشان هم در این خیانت بزرگ گیر است؟
کج‌فهمان به کنار، اما باید با آن‌ها که مأموریت دارند ضمن تحریف‌گری و مسئله‌تراشی نگذارند تغییر ریل بزرگ در کشور اتفاق بیفتد، برخوردی درخور خیانت‌شان داشت. دوره تغافل و مجامله با سرانگشتان این اخلال مدیریتی و رسانه‌ای، دیر زمانی است پایان یافته است.
۶- حصار تحریم، با شکستن حصار خودتحریمی شکسته می‌شود. این حصار داخلی، هم مدیریتی است و هم روانی و رسانه‌ای. در طول تاریخ، دژ‌هایی که درِ آن‌ها با هیچ دژکوب قوی شکسته نمی‌شد، با قبول پیشکش اسب تروای دشمن یا غفلت از خیانت برخی عناصر نفوذی، تسخیر دشمنان شدند. باید بررسی کرد کدام تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازان، نقش «جانوسیار» و «ماهیار» را در مدیریت بازی کردند که دشمن توانست ضربات اقتصادی و امنیتی موثر وارد کند؟ «جانوسیار» و «ماهیار»، دو صاحب‌منصبی بودند که به هنگام حمله اسکندر مقدونی به ایران، به دارا (داریوش سوم) خیانت کردند، اما پس از پیروزی اسکندر، توسط خود وی به دار کشیده شدند.
به تعبیر قاآنی «ناجوانمردی است، چون جانو سیار و ماهیار- یار دارا بودن و دل با سِکندر داشتن». لطفعلی خان زند اگر مقابل آغا محمدخان شکست خورد، زیر سر خیانت صدر اعظمی به نام ابراهیم خان کلانتر بود که در قلعه ورودی شیراز را در بحبوحه جنگ به روی لطفعلی‌خان زند بست و در اثر این خودتحریمی، سلسله وطن‌فروش قاجار غالب شدند.
اکنون که دولت انقلابی، جوان و مردمی، با حمایت قاطع مجلس محترم تشکیل شده، یکی از واجب‌ترین مسئولیت‌ها، از بین بردن هر سازوکار تصمیم‌گیر یا تصمیم‌سازی است که در حوزه محاسبه و تصمیم یا اجرا، موجب خودتحریمی شده و به حربه کُند تحریم، بُرش داده است.
ایران همین حالا، دارای اهرم‌ها و ظرفیت‌های بسیاری است که به‌کارگیری هم‌افزا و همپوشان آن‌ها در شبکه قدرت ملی و بین‌المللی می‌تواند ظرف چند ماه، به عبور قدرتمندانه از حصار تحریم‌ها و افزایش موثر درآمد‌های ملی منتهی شود.
به موازات این کار، دولت و دستگاه قضایی و مجلس باید بی‌اعتنا به جنجال‌ها، مبارزه بی‌امان با شبکه ضدامنیتی اخلالگر در حوزه‌های اقتصادی و رسانه‌ای را آغاز کنند.

**************

روزنامه وطن امروز**

از سندروم سایگون تا سندروم کابل/حنیف غفاری*

این روز‌ها بازار همسان‌سازی «سایگون» و «کابل» در رسانه‌های غرب بسیار داغ است. تحلیلگران آمریکایی و اروپایی معتقدند آنچه در جریان فرار نیرو‌های آمریکایی از افغاستان روی داد، تا حد زیادی مشابه شکست واشنگتن در ویتنام بود. این مقایسه تا حدودی درست به نظر می‌رسد، اما تفاوت‌هایی نیز در این باره وجود دارد که نمی‌توان بسادگی از کنار آن‌ها گذشت!
جنگ ویتنام نبردی بود بین دولت کمونیستی ویتنام شمالی و ویتنام جنوبی و متحد اصلی آن، ایالات‌متحده آمریکا. جنگ ویتنام، جنگی طولانی و پرهزینه برای آمریکا بود که ۲۰ سال طول کشید. عبارت «سقوط سایگون»، به تصرف سایگون، پایتخت ویتنام جنوبی توسط نیرو‌های کمونیستی ارتش خلق ویتنام موسوم به «ویت‌کنگ» اشاره دارد. آمریکا سال ۱۹۷۳، نیرو‌های خود را از ویتنام جنوبی خارج کرد. جنگ ویتنام منجر به هلاکت ۵۸ هزار نیروی آمریکایی و تحمیل میلیارد‌ها دلار هزینه نظامی به رؤسای‌جمهور دموکرات و جمهوری‌خواه شد.
حضور ۲۰ ساله آمریکا در افغانستان، فرار هزاران آمریکایی از پایگاه بگرام و فرودگاه کابل و رها شدن مزدوران و همکاران نیرو‌های اشغالگر آمریکایی در افغانستان، جملگی شبیه‌سازی سایگون و کابل را به یکدیگر ممکن می‌سازد، اما باید توجه داشت دامنه و عمق شکست واشنگتن در کابل، به‌مراتب بیشتر از سایگون است؛ فراموش نکنیم شکست مطلق کاخ سفید در افغانستان، نخستین شکست سنگین ایالات‌متحده در قرن بیست‌و‌یکم و هزاره سوم محسوب می‌شود. اگر چه آمریکا قبلا در پروسه سرنگونی نظام سیاسی سوریه و ایجاد جنگ نیابتی علیه محور مقاومت (از طریق تاسیس داعش و حمایت از آن) ناکام ماند، اما شکست افغانستان، رسمی‌ترین شکست واشنگتن در نظام بین‌الملل در عصر کنونی محسوب می‌شود.
بدون‌شک در آینده نزدیک، اصطلاحی به نام «سندروم کابل» نیز در بین افکار عمومی آمریکا رایج خواهد شد. اما سندروم کابل چیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ پس از خروج ارتش ایالات‌متحده از ویتنام و شکست آن در سایگون، اصطلاح «سندروم سایگون» در آمریکا رایج شد که بیان‌کننده عدم تمایل شهروندان آمریکایی به مداخله نظامی این کشور در خارج از مرزهایش است. اکنون ما با شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «سندروم کابل» در بین آمریکایی‌ها مواجه هستیم که به مراتب نسبت به «سندروم سایگون» شایع‌تر است. خمیرمایه این سندروم فراگیر را این گزاره مهم تشکیل می‌دهد: «محصول جنگ‌افروزی، تحمیل دموکراسی آمریکایی و مداخله نظامی ایالات‌متحده در کشور‌های دیگر در نهایت چیزی جز شکست و تباهی نخواهد بود؛ شکستی که شهروندان و سیاستمداران آمریکایی و متحدان این کشور، ناچارند هزینه‌های آن را سالیان دراز تحمل کنند».
در این میان، سیاستمداران آمریکایی به‌رغم میل ذاتی خود به توحش و مداخله‌گرایی، در نهایت ناچار خواهند شد میان ۲ گزینه «احیای دکترین‌های بازدارنده» یا «خلق دکترین‌های جدید بر مبنای عدم مداخله‌گرایی» دست به انتخاب بزنند. یکی از چارچوب‌های مفهومی و عملیاتی‌ای که ممکن است استراتژیست‌های آمریکایی جهت نجات جان نظام سرمایه‌داری سراغ آن بروند، دکترین «مونروئه» است. این دکترین توسط «جیمز مونروئه» رئیس‌جمهور وقت آمریکا در دوم دسامبر ۱۸۲۳ اعلام شد. بر اساس این دکترین، آمریکا از دخالت در امور خارج از نیمکره غربی منع می‌شود و همزمان اجازه نمی‌دهد قدرت‌های اروپایی در امور این قاره دخالت کنند. جریان‌های ملی‌گرا، انزواطلب و جنبش‌های ضد جهانی شدن و ضد بین‌الملل‌گرایی در زمره طرفداران این دکترین هستند. این افراد بر کاهش سریع حضور بین‌المللی آمریکا و تخصیص بودجه‌های نظامی- امنیتی به بازسازی زیرساخت‌های فرسوده آمریکا و تقویت قدرت ملی در عرصه‌های اقتصادی تأکید دارند. البته در این میان نکته‌ای وجود دارد که نمی‌توان در شناخت و تحلیل انگاره‌های استراتژیک سیاست خارجی آمریکا آن‌ها را نادیده انگاشت؛ بازگشت آمریکا به دکترین مونروئه یا احیای آن (با استناد به شرایط داخلی و بین‌المللی امروز آمریکا)، محصول یک انتخاب آگاهانه نیست، بلکه منبعث از نوعی استیصال و سردرگمی استراتژیک و راهبردی در نظام بین‌الملل است. تمرکز ناخواسته سیاستمداران آمریکایی بر داخل این کشور و بسته شدن دست و پای این کشور در حوزه روابط بین‌الملل، یکی از خروجی‌های طبیعی شکست ایالات‌متحده در افغانستان محسوب می‌شود.
زمانی که تعریف یا بازتعریف یک دکترین و استراتژی، برگرفته از قدرت و خلاقیت باشد، با رشد و پویایی یک بازیگر در حوزه روابط بین‌الملل مواجه خواهیم بود، اما زمانی که احیای یک دکترین یا حتی خلق یک دکترین جدید در حوزه سیاست خارجی یک کشور، ناشی از ضعف، شکست و سردرگمی سیاستمداران آن کشور باشد ماجرا به طور کامل متفاوت خواهد بود! این دقیقا همان اتفاقی است که امروز در آمریکا رخ داده و منجر به تحدید استراتژی‌ها، دکترین‌ها و روش‌های کلان آمریکا در تقابل یا تعامل با بازیگران بین‌المللی شده است. قطعا شیوع سندروم کابل در بین شهروندان آمریکایی و افکار عمومی دنیا، جایی برای تحقق رویاپردازی‌های خام و متوهمانه صاحبان ستم و تزویر در کاخ سفید باقی نخواهد گذاشت.

* دکترای روابط بین‌المل

********************

روزنامه خراسان**

آغاز پروژه "هرج ومرج سازنده" در افغانستان؟ /دکتر حامد رحیم پور

یکی از سوال‌هایی که درباره انفجار‌های پنج‌شنبه در فرودگاه کابل وجود دارد این است که چه کسانی از این حملات سود می‌برند؟ در این حملات انتحاری که گفته می‌شود «داعش خوراسان» مسئو لیت آن را پذیرفته است. ۲۸ نیروی طالبان و ۱۳ نظامی آمریکایی و ۶۲ نفر از غیرنظامیان کشته و ۱۵۰ نفر دیگر نیز زخمی شده اند. اگر چه این حملات به لحاظ سیاسی جو بایدن رئیس جمهور آمریکا را در داخل این کشور در وضعیت بغرنجی قرار داده است، اما شاید بتوان گفت نتایج این حملات و پیامد‌های آن در حوزه میدانی و حتی بلند مدت به نوعی فرصت‌هایی را برای دولت او پدید آورد. این حملات یک روز پس از آن انجام شد که جو بایدن رئیس جمهور آمریکا هشدار داد به هر اندازه که نظامیان آمریکایی بیشتر در کابل باقی بمانند، با تهدید بیشتر حمله داعش مواجه خواهند شد. انگلیس نیز از روز قبل از انفجار در پیام‌های متعدد از نیرو‌ها و شهروندانش خواسته بود که از فرودگاه کابل دور شوند که این نکته نیز در جای خود تامل‌برانگیز است. به نظر می‌رسد یکی از پیامد‌های این انفجار‌ها می‌تواند ایجاد هراس در هزاران شهروند افغان باشد که برای خروج از افغانستان به فرودگاه کابل هجوم آورده و دولت آمریکا را در تنگنا قرار داده اند. از اکنون دیگر وحشت و هراس در فرودگاه کابل حکم‌فرماست و بی‌شک مردم برای مراجعه به فرودگاه با تردید جدی روبه رو هستند و از حجم ورودی مردم به فرودگاه کاسته خواهد شد. حتی می‌تواند این مشروعیت را برای نیرو‌های خارجی ایجاد کند که هرگونه برخورد تند و مسلحانه را علیه مردم برای متفرق کردن‌شان در فرودگاه کابل به کار گیرندو این امر درمقابل، خروج نیرو‌ها و امکانات آمریکایی‌ها و دیگر خارجی‌ها را تسهیل می‌کند. پیامد دیگر نیز با توجه به سخنان بایدن در خصوص تهدید داعش علیه نیرو‌های آمریکایی می‌تواند سرپوشی بر فرار مفتضحانه آمریکا از افغانستان و مدیریت افکار عمومی در داخل آمریکا باشد. بر این اساس هر چند ۱۳ آمریکایی در این انفجار کشته شدند، اما این مسئله همچنان دستاویزی برای مداخله دوباره در افغانستان ر ا باز خواهد گذاشت. همچنان که بایدن پس از این انفجار‌ها گفت: “می‌دانیم عاملان حمله کابل چه کسانی هستند و به دنبال راه‌های مناسب برای حمله به آن‌ها در هر کجا که هستند، خواهیم بود! از «مسئولان افغانستان» می‌خواهم برنامه روشن برای مبارزه با شاخه داعش در افغانستان ارائه کنند! ”.
مواضع مقامات طالبان درباره حمله اخیر نیز درخور توجه است. عبدالسلام ضعیف سفیر سابق طالبان در پاکستان در گفتگو با الجزیره با متهم کردن آمریکا به داشتن مسئولیت حملات تروریستی در کابل می‌گوید اگر گزارش‌های اطلاعاتی در این باره وجود داشت، چرا مانع آن نشدند؟ این منطقه در کنترل طالبان قرار ندارد، بلکه آمریکایی‌ها کنترل آن را در دست دارند. محمد نعیم سخنگوی دفتر سیاسی گروه طالبان نیز در گفتگو با این شبکه گفت مسئولیت انفجار در اطراف فرودگاه کابل برعهده نیرو‌های بیگانه است، زیرا این نیرو‌ها مسئولیت تامین امنیت فرودگاه را برعهده داشتند. افزون بر این اوضاع داخلی افغانستان پس از سیطره طالبان بر کابل و سناریوی احتمالی آمریکا برای این کشور را باید مدنظر داشت. فراموش نکنیم که بسیاری از تحلیل گران بر استفاده آمریکا از اهرم داعش برای تاثیرگذاری بر معادلات داخلی افغانستان طی سال‌های گذشته سخن به میان آورده بودند حتی برخی پا را فراتر گذاشته اند و به نوعی دست غرب و داعش درحوادثی مانند به خاک و خون کشیدن جنبش روشنایی، حمله به بسیاری از اماکن و مدارس مرتبط با شیعیان و اخلال در هر روندی را که به نفع‌شان نبوده در یک کاسه دیده‌اند. حالا نیز با نبود دولت قوی مرکزی و همسو نبودن بخشی از مردم با حاکمیت طالبان و از سوی دیگر در کنار این دو مقوله اعلام موجودیت گروه‌های معارض در پنجشیر این ظرفیت وجود دارد که طالبان را از یک سو با این نیرو‌ها و از سوی دیگر با داعش درگیر کند. با درنظر گرفتن این موارد می‌توان این احتمال را مطرح کرد که با حمله تروریستی در فرودگاه کابل، گویا پروژه «هرج و مرج به اصطلاح سازنده» در افغانستان استارت خورده که اجرای آن در عراق، سوریه، لبنان، لیبی و یمن نتیجه‌ای جز ویرانی به همراه نداشته است.

********************

روزنامه ایران**

سیاست باید در خدمت اقتصاد باشد/فریال مستوفی

هر زمان که دولت جدیدی سر کار می‌آید، برای حل مشکلات بویژه مشکلات اقتصادی که با معیشت مردم در ارتباط است، امیدی در دل مردم ایجاد می‌شود. دولت جدید در حال حاضر با دشوارترین شرایط روبه‌رو است چرا که منابع مالی ارزی و ریالی کم دارد و کرونا و خشکسالی و تحریم‌های بین‌المللی نیز به آن اضافه شده است. از طرف دیگر در مجموع ما با تورم، کمبود بودجه و نقدینگی سرسام‌آور و رکود اقتصادی مواجه هستیم. با توجه به پتانسیل‌های بسیار بالایی که در کشور وجود دارد مانند منابع عظیم نفت، معادن و... از آن استفاده نمی‌شود. متأسفانه در کشور همیشه اقتصاد را فدای سیاست کرده‌ایم درحالی که سیاست باید در خدمت اقتصاد باشد. حتی در زمان‌هایی که ما در تحریم بوده‌ایم به‌دلیل سیاست‌های غلطی که وجود داشته است نتوانسته‌ایم حتی به سمت خودکفایی پیش برویم. این هم به‌دلیل قیمت‌گذاری و نرخ ارز غیراصولی بوده است. ما دائماً در کشور مشغول آزمون و خطا هستیم و هیچ وقت از تجربه‌های گذشته‌مان درس نمی‌گیریم. مشکل فساد مهم‌ترین موضوعی است که در کشور وجود دارد مبارزه با آن نباید در حد حرف و سخن باشد چرا که با تمام دستگاه‌های نظارتی که وجود دارد فساد گسترده‌ای در سطح کل کشور حاکم است. دولت ما در حال بزرگ شدن است. در سیستم دولتی هیچ پاسخگویی وجود ندارد. پس بنابراین به طور کلی اگر با همان خط و سیاست قبلی پیش برویم یک بار دیگر سیاست‌های ما منجر به شکست می‌شود.
به‌هیچ عنوان نمی‌توانیم امیدوار باشیم که در مدت زمان کوتاهی اصلاحات انجام شود چرا که نیاز به زمان دارد، اما می‌بایست در مسیر درست قدم برداریم. علاوه بر این‌ها یکی از مسائل اساسی که در کشور وجود دارد مسأله تورم است، اما در کشور‌هایی که اقتصادشان از ما بسیار ضعیف‌تر است و حتی در حالت جنگ هستند مانند افغانستان باز هم تورم آن‌ها یک رقمی است در حالی که ما دائماً تورم‌های بالای چهل درصد داریم؛ بنابراین به‌طور کلی می‌بایست تمام سیستم اقتصادی عوض شود و از اشتباهات گذشته درس بگیریم. اگر دولت فعلی بخواهد همان راه‌هایی را برود که دولت‌های گذشته رفته‌اند باز هم متأسفانه با شکست روبه‌رو خواهیم شد و مسأله دیگر این است که جدا از اینکه ما باید زیرساخت‌های اقتصادی را درست کنیم باید برنامه‌ریزی درست و منسجمی داشته باشیم و به آن پایبند باشیم نه اینکه دائماً در حال تغییر آن باشیم.
یکی دیگر از موارد مهم دیگر که نباید از آن غافل باشیم این است که ما نیاز داریم به جامعه بین‌المللی برگردیم، تنش‌های بین‌المللی را کم و استاندارد‌های بین‌المللی را حفظ کنیم. مسأله فرار مالیاتی و کم کردن فاصله اجتماعی از طریق وضع پایه‌های مالیاتی باید انجام شود. باید ارز ترجیحی را حذف کنیم چرا که سابقه نشان می‌دهد که کارساز نبوده است و تبدیل به رانت و فساد شده است. پیشنهاد می‌کنم که طرح حمایت از اقشار آسیب‌پذیر به نوعی دیگر مدیریت شود تا از هدر رفتن منابع جلوگیری شود. ما به‌دنبال برنامه‌های اقتصادی و صحبت از افزایش سرمایه بانک‌ها هستیم درحالی که می‌دانیم بسیاری از بانک‌ها بدهی‌های سنگین دارند، پس ما نیازمند اصلاح بازار سرمایه و پول هستیم.

********************

روزنامه شرق**

رئیسی تنها می‌ماند؟ /احمد غلامی

کابینه دولت سیزدهم، نه از گردنه صعب‌العبور مجلس بلکه از اتوبان بهارستان به پاستور رفت. در‌این‌میان دور از انتظار نبود که وزیر پیشنهادی آموزش‌وپرورش با اینکه تفاوتی جدی با دیگر وزرا نداشت، در ایستگاه پاستور از قطار کابینه جا بماند. این را هم به حساب بداقبالی حسین باغگلی بگذارید که مجلس برای نمایشِ اقتدار خویش به او رأی اعتماد نداد. در‌صورتی‌که در روز‌های منتهی به رأی‌گیری، وزیر ارشاد هم مانند او به یک میزان مورد انتقاد افکار عمومی و نخبگان سیاسی و فرهنگی قرار گرفته بود؛ اما نکته تأمل‌برانگیز در این هنگامه، سخنان نمایندگان مخالف و موافق و سخنان وزرا در تشریح و دفاع از برنامه‌های‌شان بود. سخنانی فرازمانی و مکانی. این برنامه‌ها در هر زمان و هر مکان دیگر هم قابل طرح بود. به جرئت می‌توان گفت این سخنان می‌توانست اصولگرایان پرسابقه و نهاد‌های رسمی را به یک اندازه متعجب و برآشفته سازد. وزرای پیشنهادی پیش از اعلام برنامه‌های خود موضع‌گیری ایدئولوژیک کرده و نمایندگان مجلس هم در تأیید و نقد آنان، به نکوهش و ستایش کردار‌ها و گفتار‌های ایدئولوژیکی آنان پرداختند. بعید است از سوی رئیس‌جمهور، نهاد‌های رسمی، نظامی و امنیتی، توصیه یا اراده‌ای برای ابراز این‌گونه موضع‌گیری‌ها صورت گرفته باشد؛ به‌ویژه آنکه آنان اینک با آگاهی از وضعیت حساس کشور بیش‌از‌پیش نگران اوضاع‌اند. شاید ابراهیم رئیسی باور دارد وزرا زمانی که در موقعیت اجرائی و در مقابل مسائل واقعی کشور قرار بگیرند، ناگزیرند برای برون‌رفت از مسائل و مشکلات چاره‌ای بیندیشند. اگر این باور محقق نشود، با صراحت باید گفت او رئیس‌جمهور تنهایی است در پاستور که باید دیگر حامیانش به یاری‌اش بشتابند؛ اما رأی اعتماد به وزرای پیشنهادی بیش از کابینه، آزمونی برای مجلس بود. آزمونی که نمایندگان نتوانستند از آن سربلند بیرون بیایند. نمایندگان مجلس به‌ویژه مخالفان وزرای پیشنهادی، درصدد بودند چهره‌ای مستقل از خود نشان دهند؛ اما در نهایت تلاشِ آنان هم باورپذیر نبود. البته این به آن معنا نیست که اگر تعدادی از وزرای پیشنهادی رأی اعتماد نمی‌گرفتند، در باور مردم نسبت به نمایندگان تغییری ایجاد می‌شد. نه اصلا. مسئله رأی اعتماد یا عدم اعتماد به وزرای کابینه نیست. نمایندگان مجلس و وزرای پیشنهادی با درکِ مسائل مردم و بیش از هر چیز با «فرهنگ سیاسیِ» جامعه، فاصله معرفتی بعیدی دارند که سخنان فرازمانی و مکانی آنان گواه این فاصله بود. فرهنگ سیاسی، یعنی باور‌ها و هنجار‌ها و ارزش‌های واقعی مردم و سیر تحول این باور‌ها در طول زمان. نمایندگان مجلس و وزرای کابینه نشان دادند شناخت دقیقی از نگرش و جهت‌گیری‌های مردم نسبت به دولت، نخبگان و قدرت سیاسی ندارند. عیان است که آنان در این چهار دهه گذشته با آگاهی کاذب از امور دست‌وپنجه نرم کرده‌اند و این تعبیر افلاطون، «حالت ذهن» را نادیده گرفته‌اند. حالت ذهن، واقعیت‌هایی است که گفتار و کردار سیاسی افراد را در مواجهه با مردم و نخبگان سیاسی شکل می‌دهد. به‌همین‌دلیل بعید است مجلس و دولت بتوانند رابطه جدیدی از دولت-ملت تعریف کنند. رابطه‌ای که در دو دهه گذشته آسیب فراوانی دیده است. البته این نگرانی هم وجود دارد که آنان اصلا باور راسخی به ایده دولت-ملت نداشته باشند؛ دولت-ملتی که بر‌اساس منافع ملی شکل می‌گیرد و به‌ندرت در دولت‌های گذشته، مورد توجه قرار گرفته است. دولت اصلاحات تا حدودی از این قاعده مستثنا است؛ چراکه شعار «ایران برای همه ایرانیان» را سرلوحه کار خود قرار داده بود. از دولت روحانی تاکنون رفته‌رفته مردم در معنای یک ملت دچار غیابی طولانی شدند. نه دولت مقتدری وجود داشت، نه مردمی پایه کار. اینک در هیچ جای دولت سیزدهم که با انتقاد از دولت روحانی روی کار آمده است، مردم نمود عینی ندارند. از مجلس انتظاری نبوده و نیست؛ اما چرا اعضای کابینه هیچ‌یک سخنی از هویت ملی و مردم نگفتند. آن‌هم در دوره و زمانه‌ای که مردم سودای بازگشت به هویت ملی خویش را در سر می‌پرورانند و این سودا را به یکی از جنبه‌های مهم فرهنگ سیاسی خود بدل کرده‌اند. این همان فاصله معرفتی است که بین نمایندگان، کابینه و مردم وجود دارد؛ یعنی کابینه برداشت دقیقی از جهت‌گیری‌های مردم نسبت به نهاد‌ها و ساختار‌های سیاسی و عملکردشان ندارد. مردم با نگرش‌های متفاوتی با دولت روبه‌رو می‌شوند. اگر نگرش آنان «ادراکی» باشد، وضعیتی مانند دولت اصلاحات را تداعی می‌کند که دولت را براساس توانایی‌ها و اختیاراتش می‌سنجد و از آن انتظار دارد. اگر نگرش «احساسی» به دولت داشته باشد، دولت احمدی‌نژاد را تداعی می‌کند.  
دولتی میان عشق و نفرت با مردمی که احساسات، ملاک ارزیابی‌شان است. به‌این‌ترتیب، به نظر می‌رسد حامیان دولت سیزدهم نگرش «ارزشی» به دولت دارند. اگرچه نگرش ارزشی غیرشخصی است و بر ارزش‌های سیاسی، اخلاقی و دینی استوار است؛ اما این نگرش در شرایطی که اقتضا می‌کند دولت براساس مصلحت تصمیم بگیرد، دچار تزلزل خواهد شد. اگر این برداشت از حامیان دولت رئیسی درست باشد، دولت سیزدهم به دلیل مشکلات عدیده آحاد مردم به‌ناچار باید به سوی مردم برود و نگرش ادراکی آنان را تقویت کند و مهم‌تر از آن اعتمادشان را به دست آورد؛ حتی اگر این رویکرد به بهای از‌دست‌رفتن مردمی باشد که نگرشی ارزشی به دولت سیزدهم دارند.
‌* در نوشتن این یادداشت از مقاله «فرهنگ سیاسی؛ یک بررسی مفهومی و نظری» نوشته حسین رفیع، مجید عباس‌زاده مرزبالی و میثم قهرمان (فصلنامه سیاست، سال پنجم بهار ۱۳۹۷، شماره ۱۷) استفاده شده است.

منبع: مشرق

ارسال نظرات