روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
مردی الاغ خود را گم کرده و بسیار در فکر بود. در راه یک نعل پیدا کرد. گفت: سه نعل دیگر و خود الاغ مانده است تا پیدا شود، خدا کریم است! حکایت اصلاحطلبان و انتخابات پیش روست. آنان هیچوقت مانند امروز خود را مستاصل و البته متوهم ندیدهاند. بازتاب این استیصال را میتوان در مواضع و رفتارهای گاه متناقض آنان به خوبی مشاهده کرد. تناقضی که در این انتخابات در همان ابتدا و با تشکیل سازوکار تشکیلاتی آنها آغاز شد. بر صدر این نهاد که قرار است گزینه ریاست جمهوری این جریان را تعیین کند، پیرمردی را نشاندند که مدعی است رئیسجمهور در ایران 15 درصد بیشتر اختیار ندارد. اگر اندکی به این ادعا باور داشت و داشتند، بر آن صندلی مینشست و اینچنین برای رفتن به پاستور صف میکشیدند و سر و دست میشکستند؟!
البته که خود بهتر از هر کسی میدانند این حرفها و ادعاها چیزی نیست جز تلاش برای فرار از پاسخگویی به مردمی که به وعدههای آنها دل دادند و گمان میکردند سپردن کلید پاستور به نامزد کلیددار آنها، گرهای از مشکلات آنان خواهد گشود. امروز با گذشت 8 سال مردم خود را در موقعیت «به سختی زیاندیده» میبینند. دولتی که قرار بود چنان رونقی ایجاد کند که مردم از یارانه 45 هزار تومانی هم بینیاز شوند، فقط در فقره بورس کاری کرد که دهها میلیون نفر متضرر شدند و سرمایه خود را بر باد رفته میبینند. تحریمهایی که قرار بود با مذاکره و دیپلماسی رفع شود، نه تنها رفع نشد که شدیدتر و سنگینتر هم شد. اگر امروز فضای انتخاباتی آنچنان که انتظار میرود و باید و شاید گرم و پرحرارت نیست، بخش قابل توجه و مهمی از آن بهدلیل همین حس فریبخوردگی است.
اگر سازوکارهای سیاسی و انتخاباتی کشور نظاممند و در برخی از اصول عقلی و اخلاقی کاستی نداشت، کسانی که این چنین جیب مردم را خالی کرده و بدتر از آن به اعتماد و امید آنها شلیک کردهاند، دست به تحولی اساسی در خود زده و ضمن ابراز پوزش از پیشگاه ملت، میکوشیدند خود را اصلاح کنند نه آنکه باز هم با همان حرفها و ژستهای تکراری وارد میدان انتخابات شوند و طوری طلبکارانه موضع بگیرند که گویی دیگران مقصرند و باید از آنها پوزش بخواهند.
واقعیت آن است که اصلاحطلبان سالهاست برخلاف آنچه میکوشند نمایش دهند، فکر و ایده جدیدی ندارند و حتی میتوان گفت از جایی به بعد حتی همان ایدههای امتحان پس داده را هم کنار گذاشته و در جعبه ابزار سیاسی آنها تنها یک وسیله دیده میشود و آن هم چیزی نیست جز «رقیبهراسی». بهراستی اگر این ابزار از مدعیان اصلاحات گرفته شود، چه حرفی برای گفتن و چه چیزی برای عرضه دارند؟! نکته جالب آنکه با تمام ادعایی که در موضوع دیپلماسی دارند، در این میدان نیز اصلیترین ابزار و اهرم آنها رقیبهراسی است. به غربیها میگویند اگر با ما توافق نکنید رقبای ما در ایران سر کار خواهند آمد و کار هم برای ما و هم برای شما سخت خواهد شد. از تاکتیک و ادبیاتی استفاده میکنند که عجیب و قابل تأمل است. رقیب داخلی خود را دشمن فرض میکنند و به طرف غربی میگویند شما هم که با این جماعت دشمنی دارید پس طبق منطق دشمنِ دشمن من، دوست من است، بیایید دوست باشیم و قائله را فیصله دهیم!
اصلاحطلبان در انتخابات پیش رو نیز راهبرد خود را بر پایه رقیبهراسی پیریزی کردهاند. راهبردی سلبی که نسبت به مسائل و مشکلات کشور بیتوجه و بدون برنامه و پاسخ است و بخش اعظم توان و نیروی خود را به خارج کردن دال مرکزی افکار عمومی از مسئله اصلی و طبیعی انتخابات اختصاص داده است. امروزه نظام مسائل اصلی افکار عمومی مواردی مانند تامین سطح معقول و مطلوبی از معیشت، اشتغال(همراه با درآمد مکفی و متناسب با تورم)، برخورداری از مسکن(ترجیحاً مطلوب از منظرهای مختلف)، برخورداری از امکانات بهداشتی و درمانی مناسب(هم از نظر کیفیت و هم هزینه) و امکان حفظ و افزایش معقول ارزش دارایی است.
موارد فوق عینی و ملموس هستند و همگی آنها را میتوان در یک مفهوم انتزاعی و ذهنی تجمیع کرد؛ عدالت. این کلمه کوچک 5 حرفی چنان وسیع و عمیق است که از دیرباز مورد توجه اهالی فکر و اندیشه بوده و به یقین تا آخرین روز دنیا نیز موضوع فکر و بحث خواهد بود. عدالت در برخی اذهان به معنای حداقلی آن است؛ کیفر دیدن مجرمین به دست قانون. اگرچه این بخش مهم و قابل توجهی از کارکرد عدالت است اما همه آن نیست. اگر عدالت را بهطور ساده و مختصر به معنای قرار گرفتن «هر چیز در جای خود» بگیریم، آن وقت میتوان گفت مهمترین مطالبه امروز افکار عمومی از دولت، عدالت است و بسیاری از کارها و رخدادها عادلانه نیست.
طرح، برنامه و گفتمان انتخاباتی اصلاحطلبان چه نسبتی با این عدالت عام و موارد عینی آن دارد؟ اگر جزو دنبالکنندگان حرفهای سیاست در ایران باشید احتمالاً طی یکی دو سال اخیر به چند اظهارنظر موردی از برخی چهرههای اصلاحطلب برخورد کردهاید که به درستی به این ضعف اردوگاه خود اشاره کرده و توجه به عدالت را تجویز میکنند. اما آیا این تذکرات نادر، در این جریان تبدیل به دغدغه، موضوع بحث، گفتمان و برنامه شده است؟ اگر شما چیزی سراغ دارید به ما هم نشان بدهید!
وقتی فکر و ایدهای در این موضوع اصل و کلیدی وجود ندارد، چاره چیست؟ باید سعی کرد با لطایفالحیلی موضوع و سؤال افکار عمومی را تغییر داد و به اصطلاح انتخابات را از ریل طبیعی خود خارج کرد. طیف اصلاحات برای این تغییر ریل به سه سناریو دل بسته است؛
1- توافقی هرچند روی کاغذ در وین و ایجاد هراس از اینکه اگر ما یا نامزد مورد حمایت ما رای نیاورد، توافق بهم خورده و تحریمها برمیگردد.
2- ایجاد یک دوقطبی گسترده و هراسانگیز پیرامون فضای مجازی و اینترنت با این مفهوم که اگر ما نباشیم، گوگل را هم فیلتر میکنند! (دروغی که چندی پیش به کیهان نسبت دادند و مدعی شدند کیهان خواستار فیلترینگ گوگل شده است.)
3- ایجاد دوقطبی پیرامون آزادیهای اجتماعی و سبک زندگی با طرح این ادعا که جریان رقیب میخواهد شما را به زور راهی بهشت کند، حتی به قیمت جهنم کردن زندگی امروزتان!
سناریوهای فوق، سه نعلی است که اصلاحطلبان در انتخابات پیش رو بهدنبال آن هستند بیآنکه در پی گمگشته اصلی خود یعنی عدالت باشند. تجربه نشان داده است این جماعت پریدن بر پالان رقیبهراسی را خوب بلدند.
انتخابات ریاستجمهوری در این ایام زمینهساز طرح یکی از مبرمترین مسائل و یک اصل بنیــــادین اســـــت که همچون نخ تسبیح یا عنصر پیونددهنده، ثبات و آینده ایران را تضمین میکند. فارغ از هیاهوی رقابتها و به قدرت نشستن کدام فرد یا جریان، مسأله مهم برای تفکرات دلسوز و درازمدت نگر میتواند نسبت بین امروز و آینده ایران با اصل صندوقهای رأی باشد. از چند ماه قبل جسته و گریخته میشنویم که میگویند این بار باید بهسمت یک «انتخاب بهتر» حرکت کرد تا «انتخابات بهتر» و برخی حتی انتخاب بهتر را در عدم تحقق انتخابات بهتر جستوجو میکنند. این نوع نگاهها نگرانیهای زیادی پدید میآورد. فضای انتخابات با این استدلالها و همراه شدن آن با آثار تحریم بر زندگی و معیشت و خستگی ناشی از کرونا و تسری نوعی ناامیدی به اینکه چشماندازی برای آینده نیست، مسائل نگرانکنندهای است تا جایی که میشنویم برخی حتی از کاهش مشارکت گسترده مردمی ابراز نگرانی نمیکنند.
2- از زمان شکلگیری دولت مدرن در ایران درباره صندوقهای رأی بهعنوان منبع اداره جامعه دیدگاههای مختلفی مطرح شده است. پیش از انقلاب اسلامی، میانجی بهنام صندوق در نسبت بین حکومت و مردم بیمعنا بود و تکیه بر نوعی باستانگرایی بنیادگرایانه و ناسیونالیسم متورم شده در شعار اما در عمل کشور بدون مردم، فلسفه ساخت قدرت را تشکیل میداد. در هیچ یک از ارکان قدرت، صندوقها نه معنا و نه تأثیری در اداره امور داشتند و این بیمعنایی از سطح کلان سیاسی حتی در صندوقهای صنفی هم تجلی یافته بود. در تاریخ سیاسی ایران با این نوع نگرش، صندوقها عامل برهمزننده نظم شناخته شده بود و بدون نقش مردم، قدرت ملی بیشتر معطوف به نقشآفرینی در زنجیره امنیت جهانی بود.
رویکرد اصیل انقلاب پس از پیروزی، تعریفی ناب از میانجیگری ملت - دولت را به ارمغان آورد. اما از همان دوره نیز با نحلههای فکری متفاوت و حتی متعارض روبهرو شد که حتی تا امروز نیز این فراز و نشیبها از منظرهای مختلف ادامه یافته است.
این انقلاب یک تعریف مشخص از مفهوم ملیت ایرانی و هویت ملی را به عرصه تاریخ آورد که کاملاً بیسابقه و مردمسالارانه بود. مرحوم امام خمینی(ره) در مقابل تعریف شاهانه و آریامهری از ایران که به ایران باستان و به ملت باستان و غیرموجود در لحظه حاضر تکیه داشت و مشروعیت خود را بهطور ناشیانهای به یک تاریخ باستانی گره میزند، از خود ایران واقعاً موجود و از خود ایرانیان به صحنه آمده سخن گفت و در مقابل رویکرد شاهانه «ایران منهای ایرانیان» از هستی نسلی نسلهای حاضر دفاع کرد و گفت ایران یعنی همین نسل حاضر، یعنی همین ایرانیان که به صحنه تاریخ وارد شدهاند و حق تعیین سرنوشت خود را میطلبند نه آن «ایران تاریخی» و ایران انتزاعی و خیالی که در مخیله شاه به نحو منتزع و مجرد از ایرانیان ساخته شده است.
3- اولین عناد و تضاد با صندوق رأی به جریانات اسلحه بهدست که خود را انقلابی حرفهای میدانستند بازمیگردد. اگر به سالهای نخست انقلاب اسلامی برگردیم، حساسیت ضد انتخاباتی جریانات التقاطی مثل سازمان به اصطلاح مجاهدین خلق و برخی جریانهای برانداز مارکسیستی شکل کاملاً متفاوتی داشت.
منافقین در آن سالها به بیانی پیچیده و پوشیده علیه انتخابات موضعگیری میکردند. آنها در برابر اصرار و تأکید فوقالعاده امام خمینی در ضرورت مشارکت گسترده و در تمهید لوازم عملی آن (از جمله حضور همه سلایق و همه طیفهای سیاسی چه در سطح نامزدی و کاندیداتوری و چه در سطح مشارکتی و رأیدهی) سعی در فرعیسازی امر انتخابات داشتند. به زبانی نفاقآلود میگفتند اگرچه انتخابات خوب است اما در مقایسه با انقلاب از اولویت برخوردار نیست. آنها براساس برداشت خاص خود از «انقلاب» به یک نوع دوگانهسازی میان «انقلاب» و «انتخابات» قائل بودند. یعنی میگفتند لحظه پیروزی انقلاب بسی مهمتر از آن است که صرف انتخابات بشود، باید ابتدا انقلاب را تعمیق کرد و سپس در انتهای فرایند درازمدت «تعمیق انقلاب» به انتخابات پرداخت.
وقتی این کلام را خوب میشکافتی در پسِ شعر و شعارهای به ظاهر حماسی و انقلاب ستایانه آن جریانهای نفاق آلود، میتوانستی بخوبی نوعی بیباوری عمیق و یک نوع هراس عمیق از مردم و از انتخابات مردمی را ببینی. آنها خیلی صریح و روشن میگفتند جامعه هنوز «ذات شرک آلود» دارد و به اندازه کافی «توحیدی» نشده بنابراین به جای انتخابات باید اولویت را به «تعمیق انقلاب» داد تا عناصر شرک آلود جامعه در طی یک فرایند درازمدت تصفیه و پاکسازی شوند و به حد رشد انتخاباتی برسند.
امام خمینی به این دوگانه «یا انقلاب یا انتخابات» قائل نبودند و از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب با همان دقت و جدیت انقلابی امر انتخابات را در آزادترین سطح و ترازی که تا آن روز منطقه و کل این گستره جغرافیای وسیع جهان اسلام تا شمال آفریقا به خود ندیده بود، پیگیری میکردند. منافقین در پاسخ میگفتند «مگر نه این است که در فضای موجود هنوز هم بقایای نظام وابسته آریامهری با انحای مختلف موج میزند؟» و نتیجهگیری میکردند در شرایط رسوب «تفکـــــرات شرک آلــــــود و استــــثماری» در سطــــــح جامعــــه نمیتوان از اولویت انتخابات سخن گفت. (روزنامه «مجاهد»، آبان ۵۸)
آنها خیلی خوب میدانستند (و گاه حتی به وضوح این را مینوشتند) که در فضای انتخابات آزاد و رقابتی که امام خمینی(ره) پیگیر مستمر آن بودند، شانس پیروزی ندارند بنابراین سعی میکردند انتخابات هراسی و سوءظن عمیق خود به انتخاب جامعه را در یک پوشش به ظاهر «انقلابی» پنهان کنند.
۴-مخالفت دیگر از منظری متفاوت و با نیتی مصلحانه این بار به نام یک رویکرد و برداشت خاص بروز پیدا کرده است.
این جریان نسبت به اصالت انتخابات تردید کردهاند و نوعی دوگانه را پیش بردهاند. نظریه اینان نهایتاً همانند تز «ایران منهای ایرانیان»، به «جمهوریت منهای جمهور مردم» منتهی میشود. اینان به انتخابات به شکل یک «بلای ناگزیر» نگاه میکنند که به نحوی باید «بلاگردانی» شود. موسم انتخابات که میآید دچار تعارضی دل آزار میشوند، یعنی دچار یک نوع انتخابات هراسی هستند.
آنها تعابیر سنتی را برای بیان هراس خود انتخاب کردهاند و به زبانی متفاوت هراس خود را فرافکنی میکنند: چه خواهد شد اگر مردم در سطح گسترده مشارکت کنند؟ چگونه میتوان میل عظیم ملی به تعیین سرنوشت را بیمعنا، نارس و ناقص کرد؟ اینها سؤالاتی است که بر زمین و زمینه مردم هراسی میروید و درست در نقطه مقابل آن شیوه «مردم درمانی» و «انتخابات درمانی» است که مشی غالب و مسلط مرحوم امام خمینی بود و امروزه در قالب بیانی دیگر و گفتمان مشارکت حداکثری توسط رهبر معظم انقلاب پیگیری میشود.
امام خمینی به انتخابات و به مردم و شوق مردمی برای تعیین سرنوشت، به شکل یک «مسأله» نگاه نمیکردند، برعکس، به دیده «حل مسأله» مینگریستند. امروز هم مسائل و چالشهای پیش روی کشور کمتر از آن دوران نیست، بلکه شکل پیچیدهتری یافته و به همین دلیل نیاز به حضور مردمی و نیاز به انتخابات واقعاً رقابتی که بتواند همه طیفهای سیاسی و همه گوناگونیهای فرهنگی را در سیمای نامزدهای متفاوت تجسد بخشد بیشتر است.
از اینرو پس از چهل وچند سال تمرین انتخاباتی، باید به سوی انتخاباتی با درجه فراگیری وشمول بیشتر رفت و نه برعکس.
سخنانی نیز با هموطنانم دارم. اگر کسی فکر کند بدون صندوق کشور قابل ثبات خواهد بود تفکری اشتباه است. صندوقها تنها راه بیبدیل پیوند دادن خواستههای نسلهای جدید در دل جمهوری اسلامی ایران است و این امری است که در مسیری باثبات، خواستها، نیازها، آمال و آرزوها را میتواند متجلی سازد. صندوقها جلوی عبورها را خواهند گرفت و انرژی انسانی جامعه را تبدیل به پویایی و پیشرفت امور میکنند.
فارغ از هرگونه آزرده شدنهای سالهای اخیر، سختیهای متحمل شده و نگرانی و دلشورههای عمومی باید هویت صندوقها را پاس بداریم و تلاش کنیم که صندوقها کارکردی بهتر از گذشته داشته باشند. جریانات ناامیدساز از مشارکت و صندوقها بهدنبال ماجراجویی هستند.
هیچ جامعهای با این نوع تفکرات ماجراجویانه به سرمنزل مقصود نخواهد رسید. تفکراتی مانند «نه به انتخابات» و «عدم مشارکت» تحلیل درستی از شرایط ایران و جهان که بتواند با ثبات، تغییرات را در خود جای دهد، ندارند. باید به این باور و اجماع رسید که صندوقها مسیر درست کشور هستند.
قرن هجدهم میلادی را باید آغاز تهاجم جدی غرب تحت عنوان فریبنده «استعمار» به مشرقزمین دانست. برای درک هر چه بهتر «بحران فلسطین»، بررسی اجمالی تکاپوی جهانی «استعمار» و «استعمارگران» ضروری است. پیش از قرن هجدهم در قرون 16 و 17 میلادی نیز ناوگان بازرگانان اروپای غربی، با توسل به حربه نظامی، موفق شده بودند مناطق و جزایر کوچکی را در اقیانوس هند و خلیج فارس - به عنوان پایگاههای کنترل راههای تجارتی- به اشغال درآورند اما جز چند مورد انگشتشمار، تلاشی در جهت تصرف و اشغال کامل یک سرزمین و سرنگونی دولت آن به انجام نرساندند. جنگهای میان ناوگان اروپایی و دولتهای هند و ایران، در حد تلاش برای حفظ جزایر و بنادر تحت تصرف اروپاییان بود. به عنوان نمونه، در یکی از این جنگها، انگلستان با پادشاه مقتدر «دولت اسلامی هند» بر سر تصرف یک بندر کوچک درگیر شد و شکستی مُدهِش و تحقیرآمیز را متحمل شد.
این شکست در سال 1689 درس بزرگی به انگلستان داد و به آنان آموخت در قاره آسیا با حضور دولتهای مقتدر اسلامی در هند و ایران، نمیتوان همچون قاره آمریکا و جنوب آفریقا و جزایر آسیای جنوبشرقی، مانند دوران یکهتازی پرتغالیها در قرن گذشته، به تسخیر سرزمینهای شرق دست زد. به این ترتیب تمامیت «استعمار غرب» با این شکست فهمید بدون متلاشی کردن دولتهای مقتدر مشرقزمین، ایجاد یک امپراتوری جهانی غارتگرانه غیرممکن است. ۲ سال پیش از شکست تاریخی انگلستان در هند، هیأتمدیره «کمپانی هند شرقی» در لندن، به رئیس نمایندگی این کمپانی در شهر «مَدْرَس» هندوستان نوشته بود:
«برای ایجاد چنان سیاست داخلی و قدرت نظامی و ایجاد و حفظ منبع درآمد بزرگی که بتواند تأمینکننده آن باشد، به یک مستعمره بزرگ، خوشقوام و با ثبات انگلیسی در هند نیاز است».
طی سالهای آینده، انگلستان سیاست از هم پاشاندن دولت مقتدر هند را در پیش گرفت و موج جدید تهاجم خود به ساختار سیاسی شبهقاره هند را آغاز کرد. از این زمان، «کمپانی هند شرقی» (بازوی اجرایی انگلستان در هند) با حربههای گوناگون، از طراحی و ساماندهی فرآیندهای پیچیده و پنهان سیاسی تا تهدید مسلحانه و تهاجم نظامی، بتدریج در شؤون سیاسی و اقتصادی هند نفوذ کرد. این مرحله یک قرن به درازا کشید و سرانجام اوایل قرن نوزدهم میلادی، سلطه استعمار بریتانیا بر شبهقاره هند کامل شد و اول نوامبر سال 1858 دولت بریتانیا، طی اعلامیهای انحلال «کمپانی هند شرقی» را اعلام کرد و اداره امور هند را مستقیما به دست گرفت (البته مورخان انگلیسی، سرآغاز حکومت رسمی بریتانیا بر هند را سال 1757 میدانند که طی آن «لرد کلایو» طی جنگی، شکست سال 1689 را جبران کرد و ایالت «بنگال» را به طور کامل متصرف شد و «امپراتوری مستعمراتی بریتانیا در شرق» بنیان گذاشته شد).
با اشغال کامل هند، استعمار انگلیس به یک قدرت شرقی مقتدر تبدیل شد و حفظ تسلط بر «هند» اولویتی حیاتی برای این کشور به شمار میرفت. انگلیس طی 100 سال دست و پنجه نرم کردن با حکومتهای اسلامی هند، انبوهی «تجربه شرقی - اسلامی» کسب کرده بود و به دلیل روابط فرهنگی- تاریخی عمیق میان ایران و هند، شبکه گستردهای از کارگزاران ایرانیتبار و حتی فارسیدان را نیز در اختیار داشت. تهاجم جدی استعمار انگلیس به ایران از این زمان آغاز میشود. پیش از این تاریخ، در قرن 18 نیز استعمار انگلیس و سایر دولتهای اروپای غربی، به ایران توجه بسیاری داشتند و آن را عامل مهمی برای مشغولسازی و فرسایش امپراتوری عثمانی و کم کردن فشار این قدرت اسلامی بر اروپا میدانستند. اسناد بسیاری برای تأیید این نظریه وجود دارد که تحریک و مداخله دُوَل اروپایی، مهمترین عامل جنگهای متعدد دولتهای صفویه و عثمانی بوده است.
با سقوط دولت صفویه در سال 1722 میلادی، همین سیاست از طریق دولتهای افشاریه و زندیه پیگرفته شد، با این تفاوت که حمله سنگین نادرشاه به هندوستان و فتح «دهلی» توسط او در سال 1739 میلادی (18 سال قبل از تسلط کامل انگلیس بر هند)، علاوه بر آنکه از توان حکومتهای هند برای مقاومت در برابر انگلستان کاست، لندن را هوشیار کرد که ایران دسترسی هولناکی به هند داشته و در تأمین امنیت شبهقاره، نقش اساسی دارد. در نتیجه فروپاشی یا مهار نظام حاکم بر ایران، تنها راه تسلط بیقید و شرط بر هندوستان است. شاید به همین دلیل بود که 10 سال پس از قتل نادر و چندپاره شدن ایران، انگلستان اولین تهاجم خود را به هندوستان آغاز کرد و با تصرف «بنگال»، استقرار نظامی و سیاسی خود را در مشرقزمین، رسما آغاز کرد. سلسله زندیه نیز بسیار ناتوانتر از آن بود که هم با رقبای داخلی خود و هم با عثمانی دست و پنجه نرم کند و همزمان در فکر حفظ یا حمایت از هندوستان باشد. روی کار آمدن حکومت قاجار، مصادف بود با اوایل قرن نوزدهم که سلطه بریتانیای کبیر بر هندوستان کامل شد و تمام شبهقاره هند، به صورت بخشی از مستعمرات انگلستان درآمد. از قضای روزگار، روابط رجال سیاسی قاجار با دولت انگلیسی حاکم بر هند بسیار حسنه بود و راه نفوذ فراوانی برای انگلیسیها در ایران گشود.
اما ظهور رقیبی جدید در منطقه، اجازه یکهتازی مطلقالعنان را در سیستم سیاسی ایران از انگلستان گرفت. روسیه که با امپراتوری «پطر اول» قدرت فراوانی یافته بود، در پی رقابت با استعمارگران اروپایی افتاد. عرصه اصلی این رقابت، تسلط بر آبهای آزاد بود که نیاز به توسعه ناوگان تجاری بویژه جنگی داشت. اما روسیه مشکل بزرگی در برابر خود داشت. تمام بنادر این کشور (به غیر از دریای سیاه که آن هم زیر تهدید عثمانی بود) در نواحی سردسیر واقع بود (آبهای سرد) و بیش از نصف هر سال به دلیل یخبندان، غیرقابل کشتیرانی میشد. به همین دلیل، امپراتوری نوپای روسیه، استراتژی راهیابی به آبهای آزاد را در پیش گرفت و این مهم، جز از نزدیکترین مسیرها، یعنی هند و ایران، برای روسیه مقدور نبود. با تسلط کامل انگلیس بر هند، تنها گذرگاه استراتژیک دستیابی امپراتوری تشنه روسیه به آبهای گرم، ایران به شمار میرفت. به این ترتیب مزاحمتهای روسیه، دردسرهایی جدی برای انگلستان در جهت تحقق اهداف حیاتی دوگانهاش در ایران (فرسایش عثمانی و تأمین عقبه هند) ایجاد کرد اما تدابیر و دسیسهچینیهای مهرههای طلایی بریتانیای کبیر طی سالیان بعد، توانست عمده «قدرت متراکم روسیه» را با بهانه حفظ شاهراه دریایی «دریای سیاه»، متوجه «عثمانی» کند و این دشمن دیرینه خود را بیش از گذشته تحت فشار قرار دهد. با این وصف، اوایل قرن نوزدهم، عثمانی از شمال زیر فشار سیاسی و نظامی روسیه و از غرب تحت حملات بیامان اروپای تازهنفس قرار گرفت و در این میان، «ایرانِ قاجاری» که از روسها شکستی سخت و تحقیرکننده خورده بود، پای دشمنان روسیه را به عمق استراتژیک خود گشود و در مدت کوتاهی به میدان رقابت عوامل روسیه، بریتانیا و فرانسه تبدیل شد.
هر چند روسیه به عنوان ضامن بقای حکومت قاجار (مندرج در عهدنامههای منعقده با روسیه)، نفوذی عمیق در دربار ایران داشت اما رفتار فاتحانهاش و احساس تحقیری که ایرانیان را بسیار آزار میداد، باعث شد انگلستان برای به استخدام گرفتن عناصر کلیدی در دربار قاجار، با مشکل زیادی مواجه نباشد؛ عناصری که منافع این کشور در ساختار حکومت ایران را دنبال میکردند و اولویت اصلیشان تضعیف نفوذ کشورهای رقیب انگلیس، بویژه روسیه در این کشور کمتوان بود. به این ترتیب تا حدود زیادی هدف انگلستان در تبدیل ایران به سدی قطور در برابر طمعورزیهای روسیه و عثمانی به «مستعمرات شرقی انگلیس» تامین شد. از سوی دیگر، «عثمانی»، که بزرگترین امپراتوری مسلمان در دنیا بود، به وضوح حس میکرد حالا «دستان بلند اروپای مسیحی»، از شرق روی پشت گردنش قرار گرفته است.
لازمه تحلیل شرایط انتخابات آن است که ببینیم چه کسانی در صحنه رقابت باقی خواهند ماند. پس از آن باید دید کدام گروههای سیاسی از کدام نامزدها حمایت خواهند کرد. این مسائل هنوز روشن نیست. اگر از حیث سوابق افراد به انتخابات نگاه کنیم، احتمال دارد رقابت نهایی میان آقای رئیسی و آقای لاریجانی یا جهانگیری و رئیسی باشد اما هنوز برای ارزیابی قطعی این امر زود است.
شاید شواهدی برای این امر وجود داشته باشد اما باید دید شورای نگهبان چه کسانی را تایید خواهد کرد و احتمال به دور دوم رسیدن انتخابات تا چه حد خواهد بود. بروز و ظهور افراد باید در جلسات اول و دوم مناظرات انتخاباتی دیده شود و ببینیم تدارکات استانهای کدام نامزد بیشتر است.
تدارکات تبلیغاتی، به قول آقای رئیسی خودجوش، نامزدهای انتخابات در دفاتر استانها و شهرستانها بسیار تعیین کننده خواهد بود.
اگر نامزدی در 150 شهر دفتر داشته باشد و فرد دیگری در 50 شهر، کسی که 150 دفتر دارد، احتمال پیروزی بیشتری نیز دارد. باید این مسائل بررسی شود تا بتوان نتیجه انتخابات را پیشبینی کرد. آقای کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان، نظر خود را درباره مشارکت مردمی اعلام کرده و گفتند، کاهش مشارکت مردم، مشروعیت انتخابات را کاهش نخواهد داد. معنای این حرف آن است که شورا رویه خود را پیگیری خواهد کرد. آنان فکر نمیکنند که چه کسی میتواند تنور انتخابات را گرم کند، بلکه روال گذشته را پیش خواهند گرفت. شورای نگهبان اعلام رویه نمیکند، بلکه میگوید من تشخیص دادم این آدمها برای ریاست جمهوری مناسب نیستند، کما اینکه برای سمتها و جایگاههای دیگر مناسب باشند.
رویه شورای نگهبان اصلا مشخص نیست و نمیتوان گفت چه کسی را تایید و چه کسی را رد خواهد کرد، بنابراین با رویهای که مشخص و معین نیست، نمیتوان آن را تحلیل کرد. اگر شورای نگهبان رویه خود را اعلام میکرد، میشد با آنها تعامل کرد یا گامی برای اصلاح برداشت، اما زمانی که هیچ چیز مشخص نیست، امکان اعتراض نیز وجود ندارد.
تنها اقدامی که میتوان در شرایط کنونی انجام داد، اعتراض کلی است. در انتخابات سال 1396شورای نگهبان آقای جهانگیری را تایید صلاحیت کرد. بر این اساس میتوانند ادعا کنند، ما درباره گروههای سیاسی و احزاب نظری نداریم و به جای نگاه به وابستگیهای سیاسی به دنبال شناسایی افراد ذیصلاح برای اصلاح کشور هستیم.
در نظر گرفتن شرایط کنونی پیشبینی نتیجه انتخابات را ناممکن میکند و تنها امکانی که وجود دارد، مشاهده شرایط کشور پس از مشخص شدن احراز صلاحیتها و اولین مناظرات خواهد بود.
تا چند سال گذشته در نوار پیرامونی سرزمین های اشغالی تنها مقاومت اسلامی لبنان بود که می توانست سطح بازیگری و مداخله علیه رژیم صهیونیستی را تعیین کند و بر بازیگری تل آویو تاثیر بگذارد. آغاز بحران داخلی و جولان تروریست بین المللی در سوریه بر خلاف برآوردهای منتشر شده نه تنها از سطح بازیگری حزب ا... لبنان نکاست بلکه گروهی دیگر در نوار شرقی سرزمین های اشغالی سر برآوردند که خود را بخشی از آرمان آزادی فلسطین به ویژه جولان اشغالی می دانند. حالا تنگنای ژئوپلیتیک موجود برای تل آویو دردسر آفرین شده است. با جنگ مه 2021 علیه غزه و پاسخ نیروهای مقاومت، اسرائیل عملا در محاصره راهبردی قرار دارد. تل آویو به ویژه نتانیاهو تصور نمی کرد سطح بازیگری غزه به جایی برسد که این نوار کوچک برای افکار عمومی جهان پیش شرط تعیین و علیه صهیونیست ها اعلام جنگ کند وبر عهد خود بماند. بازنگری وقایع چند روز گذشته غزه و چرایی حمله به رژیم صهیونیستی و پاسخ تل آویو از چند منظر قابل بررسی است:
الف) زمین سوخته: در عملیات های گذشته عمدتا رژیم صهیونیستی با استفاده از تسلیحات هوشمند و اطلاعات کافی میدانی، ضربات سهمگینی به سامانه های محدود پرتابی وارد می ساخت. از طرفی ترور و حذف فرماندهان به یک روش مرسوم تبدیل شده بود و در هر نبردی خسارت انسانی زیادی به مقاومت وارد می شد. با این حال در این نبرد حفاظت بالایی به کار رفت. یک فرمانده میدانی به شهادت رسید و تعداد شهدای فرمانده به شدت کاهش یافت. از طرفی سکوهای پرتاب مقاومت غیر ردیابی بود و عملا اختفا و پوشش نبرد در سطح بالایی رعایت شد. مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی از قدرت برتر اطلاعاتی برخوردار بود و در این زمینه باید اذعان کرد که محور غزه از بلوغ نظامی کلاسیک بالایی استفاده کرد. البته این را هم فراموش نکنیم که در همان ابتدای نبرد، سرویس اطلاعاتی ارتش صهیونیستی ضربه سنگینی از واحد ضد جاسوسی مقاومت در غزه خورد و بسیاری از جاسوس های رژیم خود را تسلیم مقاومت کرد. بر همین اساس، شاهد سیاست زمین سوخته در غزه بودیم و عملا رژیم جز بمباران مناطق و تجمعات انسانی غیر نظامی کار دیگری نداشت.
ب) قدرت آتش: در نبرد سوریه، یمن، عملیات نظامی آمریکا برای اشغال عراق و افغانستان و مبارزه با داعش توسط مقاومت یک چیز اثبات شد، قدرت آتش؛ موضوعی که از آن به عنوان قدرت تصمیم ساز یاد می کنند. به واقع اگر کشوری قدرت آتش برتری داشته باشد، در معادلات نظامی دست برتری خواهد داشت. قدرت آتش عمدتا توسط سامانه های توپخانه و موشکی و راکتی ترسیم می شود. شاید برای همین است که سال هاست مسئله موشکی به عنوان یک موضوع توسط غرب علیه محور مقاومت مطرح می شود. در جنگ غزه قدرت آتش تمامی گروه های مقاومت غیر قابل انکار است. شلیک صد ها موشک، راکت، خمپاره و گلوله های دست ساز، حجم آتش بسیار زیادی ایجاد کرد. فارغ از هزینه های سنگین بر سامانه های دفاع موشکی رژیم صهیونیستی، نوار غزه نشان داد به عنوان یک بازیگر مهم توان نبرد مداوم و مستمر با قدرت آتش بالا و دقت بیشتر از قبل را دارد.
مسئله ای که به طور حتم ترسیم کننده ساختار قدرت و تصمیم گیری آینده در مدیترانه خواهد بود. اتفاقات مهمی هم افتاد. شلیک موشک با برد 250 کیلومتر، شلیک موشک سطح به دریا از غزه، استفاده از گلوله های ضد زره، شلیک موشک از خاک سوریه و لبنان (اردوگاه های فلسطینی) و استفاده از پهپاد انتحاری نشان داد محور غزه در حوزه توان موشکی و قدرت آتش می تواند چالش جدی برای ارتش صهیونیستی ایجاد کند. فراموش نشود که بر خلاف گذشته، برای اولین بار ارتش صهیونیستی حتی در نزدیکی نوار غزه هم حاضر نشد. مقامات تل آویو خوب می دانند هدایت این حجم از آتش به سمت واحدهای زمینی می تواند چه خسارتی را وارد سازد.
ج) وحدت ملی – جهانی: برخلاف گذشته که مسئله غزه یک مسئله عربی- اسلامی بود، این بار ماجرای قیام غزه برای حمایت از مردم کرانه باختری به یک چالش ملی- جهانی تبدیل شد. دفاع مردم غزه از یک محله در قدس تنها حمایت از فلسطین نبود بلکه موجب خروج صدها هزار شهروند فلسطینی کرانه باختری برای دفاع از فلسطین شد. برافراشته شدن پرچم فلسطین و نه احزاب و حمله به یگان های حفاظتی – انتظامی تشکیلات خودگردان در دفاع از غزه نمونه ای از همراه شدن جریان کرانه باختری با محوریت نوار غزه بود. موضوعی که می تواند به انتخابات پیش روی فلسطین کمک شایانی کند. از طرفی مسئله فلسطین در حجم بسیار زیادی به یک مطالبه بین المللی تبدیل شد. راهپیمایی میلیونی در اروپا و حتی آمریکا غیر قابل تصور بود. فراموش نشود بسیاری از کشورها به طور رسمی از دولت صهیونیستی حمایت و در شرایط کرونایی هر نوع تجمع را ممنوع کردند با این حال وحدت بین المللی بر سر مسئله فلسطین موضوع بسیار مهمی است، همچنین صهیونیست ها با فراخوان بینالمللی تلاش بسیاری کردند که حملات به غزه را مدافعانه و پدافندی نشان دهند ولی این خط رسانه ای ناکام ماند و به کمک فضای مجازی، صهیونیست ها ضربه مهلکی در افکار عمومی جهان خوردند تا جایی که نمی توان این موضوع را جزو دستاوردهای مهم علیه رژیم صهیونیستی برنشمرد. این سه دلیل و ده ها دلیل دیگر را اگر کنار هم بگذاریم، درمی یابیم که چرا مقاومت در فلسطین پیروز این نبرد بود. البته باید منتظر ماند و دید نتانیاهو از آوار این جنگ برای خود آورده سیاسی دارد یا شکست نتانیاهو در زمین به سیاست هم کشیده می شود و وی کنار خواهد رفت.
رصد هزاران نوشته و اظهارنظر فعالان سیاسی و کاربران شبکههای اجتماعی در روزهای اخیر یک پرسش نانوشته را از دل آنها برای من استخراج کرد:«چرا کسی که جامعیت سردار سلیمانی را در جنگ داشته باشد، در فنون مدیریت اجرایی و حکومتداری و سیاستورزی نداریم؟»
این پرسش را میتوان از بطن اذهان و قلوب مردم و کسانی که قرار است رأی بدهند، شنید و خواند. حقیقتاً هم پرسش مهمی است زیرا کشور ما پس از جنگ که وارد دوره سازندگی شد، همواره از اجرا و ایجاد عدالت مورد تأکید در آرمانهای انقلاب عقب بود و مدیران اجرایی یا ناتوان از اجرای کامل شعارهای خود بودند یا عملاً دنبال عدالت هم نبودند.
پاسخ به این پرسش بسیار بسیار دشوار است و قانع کردن همگان با هر پاسخی حتی اگر در عالم واقع آن پاسخ به «اصل حقیقت» سنجاق شده باشد، بسیار مشکلتر. مردمان آنقدر تحت نفوذ افکار و تبلیغات گوناگون هستند و برخی از متفکران نیز آنقدر بر باورهای خود جزماندیشانه پای میفشرند که اگر شخص شخیص «حقیقت»میتوانست خود را در شخصیت و جسمیت یک انسان به بسا کسان نشان دهد، شاید او را همچون شتر صالح دستوپا میبریدند و پی میکردند!
بسیار در محیط دانشگاه از متفکران و اساتید شنیدهام که با ذکر نام یکی از اساتید فرهیخته اما گمنام که از جامعیت علمی و اخلاقی برخوردار است، حسرت میخورند که چرا همچو اویی نمیتواند از فیلترها و مسیرهای سیاسی عبور کند و زمام مدیریت اجرایی کشور را به دست بگیرد. با آنکه دستکم در محیط دانشگاه باید این حقیقت روشن باشد که جامعیت فقط علمی و اخلاقی نیست و یک رئیس کشور باید از خصایل و شمایل ضروری دیگری مثل داشتن سابقه حضور در هیئت دولت یا نزدیک به آن یا شبیه به آن و از خصلت بسیار ضروری شجاعت و اعتماد به نفس و از قدرت سخنوری و اقناع عمومی و از کاریزمای پذیرش جمعی برخوردار باشد که بخشی از این کاریزما صرفاً با شهرت و «درمیانمردمبودن» به دست میآید، نه از درون اتاقهای دانشگاه. و اگر دلبستگی و چسبندگی یک استاد جامع علمی و اخلاقی به محیط ساکت و بیهیاهوی دانشاندوزی در سالهای دور، مانع از حضور او در دنیای پرسروصدا و پرماجرا و چالشبرانگیز مدیریتهای اجرایی خرد شده تا زمینه را برای رشد و ارتقای او و رسیدن به مدیریت کلان اجرایی فراهم کند، اکنون بر دیگران حرجی نیست که او را نشناسند و جامع همه شرایط لازم برای حکومتداری ندانند. بسا کسان از این جمع اساتید فرهیخته و ناموران بینام و نشان هستند که اگر در عالم سیاست، کوچکترین تشری از بالادست یا نافرمانی از پاییندست یا مواجههای سهمگین از دول خارجی ببینند، یکباره پرده نازک احساسات پاک اخلاقی و دفترچه زرین اوراق علمیشان از هم میگسلد و میدان را خالی میکنند.
با این حال شاید بهتر باشد در این مقطع زمانی برای این پرسش، پاسخی که بیشتر مردمان را قانع کند و باورپذیر باشد، پیدا کرد.
شاید بگوییم فقدان چنین مدیر جامعالشرایطی در عرصه کنونی، نتیجه سیاستهای گذشته است و کار به جایی رسیده که در انتخاب سیزدهمین رئیسجمهور هم، باز همان رؤسای جمهور و برخی وابستگان و مدیران دولتهای قبلی نامزد میشوند و این نشان میدهد همین مسئولان در دورههایی که در قدرت بودهاند، فکر بازگشت به قدرت را در سر داشتهاند و از کادرسازی و نیروسازی و پرورش جوانان و مدیران جامعالشرایط برای آینده تعمداً و با نفوذ خود جلوگیری کردهاند و حالا با بازگشت دوباره به قدرت عملاً مردمسالاری را از شاخصه اصلی آن که اعطای قدرت انتخاب افراد جدید و کاری و توانمند به مردم باشد، محروم کردهاند.
ممکن است به دیدگاه کسان دیگری برسیم که اصولاً اصرار به جامعالشرایط بودن را غلط و ناممکن و بینتیجه میدانند و با مثالآوری از کشورهای متمدن دیگر که آنها نیز با علم به کمبود یا نبود افراد جامعالشرایط، قید آن را زدهاند و در فکر بهبود ساختارها و سامانها افتادهاند، میگویند ما نیز باید اصل را بر بازسازی و تغییر سامانها و ساختارها بگذاریم تا حتی اگر فردی که واجد «بعضی شرایط» است، وارد این سامان شد، خود به خود با تکیه بر ستونها و دیوارهای سامان موجود به یک فرد جامع تبدیل شود. اینکه در سیزدهمین رقابت انتخابات ریاستجمهوری، بیست روز مانده به روز انتخابات، نامزدهای تأیید شده را نمیشناسیم، در حالی که شایستهتر است که دستکم شش ماه زودتر آنان را شناخته باشیم و تقریباً هیچ یک برآمده از یک حزب اسمورسمدار نیستند و نه برنامه و نه کارنامهای از خود ارائه دادهاند و نه اعضای کابینه و مشاوران و معاونان خود را به مردم معرفی کردهاند و باز بر طبل یارانه سوخت و اصطلاحات دهانپرکن آزادی و وعدههای خارج از مقدورات و مقدرات کشور میکوبند، ضرورت ساماندهی سامان مدرن مدیریت اجرایی کشور را عیان میکند.
در مجموع حسرت این روزهای جوانان و فعالان سیاسی که چراغ به دست گرفتهاند و در دالانهای نمور و تاریک مدیریت اجرایی و دولتی به دنبال نمونه اجرایی مرد با تدبیر و فهمیده و خداجوی میدان جنگ خود میگردند، قابل درک و ستایش است و باید پذیرفت که عرصه قدرت سیاسی تفاوتهایی دارد و برای برخی حریصان این میدان و عرصه، سخن گفتن از صدق و صفای خداجویانه و خالصانه سلیمانی که مهمترین توشه او در رسیدن به آن مقام بود، گویی سرنا در گوش کر نواختن است.
ارسال نظرات