روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
شاید این روزها بیشترین واژهای که مردم را آزار میدهد «گرانی» کالاها و خدمات است البته این پدیده محصول دیروز و امروز نیست و چه بسا سرطان گرانی بیش از 50 سال است که به جان اقتصاد ما افتاده ولی در مقاطعی با فراز و نشیبهایی روبهرو بوده که این هم نتیجه سیاست دولتهای وقت بوده است.
اما آنچه در این میان مهم است اینکه بالاخره آیا راهی برای ارزانی وجود دارد یا اینکهگریزی از این بلیه نیست و باید با آن بسوزیم و بسازیم؟ پاسخ به این سؤال این است که «بله، راهی برای خلاصی از گرانی وجود دارد منتها بستگی جدی به همت، مدیریت، سیاست و عزم دولتها دارد». البته برای درمان یک درد طبیعی است که ابتدا باید به خوبی درد را تشخیص داد و براساس همان تشخیص صحیح نسخه درمانی مطلوب را تجویز کرد.
از آنجا که معضل گرانی یک مشکل اقتصادی است بنابراین باید نسخه درمانی آن را هم در سیاستهای اقتصادی جستوجو کرد نه اینکه برای حل این ناهنجاری سراغ راههای سیاسی برویم و چشم به دست بیگانگان بدوزیم! چه اینکه همین روند نابجا تاکنون فرصتهای فراوانی را برای درمان درد گرانی از کشور گرفته است.
مثلا دولت جناب روحانی 6 سال از عمر گرانبهای کشور را عمدتاً صرف بستن با کدخدا و مذاکره با آمریکا و غرب سپری کرد و حتی وعده داد با توافق هستهای مشکل آب خوردن مردم هم حل میشود اما پس از طی این زمان طولانی و امضای برجام نه تنها مشکلات حل نشد بلکه بر دایره معضلات افزوده هم شد به طور مثال طبق آمارهای بانک مرکزی، بدهی بخش دولتی به این بانک در دی 1394 (آغاز برجام) 53 هزار و 720 میلیارد تومان بود که در خرداد 1398 (جدیدترین آمار بانک مرکزی از این شاخص) به 347 هزار و 640 میلیارد تومان رسید به سخن دیگر، بدهی بخش دولتی به بانک مرکزی از زمان اجرای برجام تا آخر خرداد ماه گذشته 6/5 برابر شده است!
یا افزایش وحشتناک حجم نقدینگی که در دوره پسابرجامی به عدد حیرتآور یک تریلیون و 979 هزار میلیارد تومان (در خرداد 1398) رسید؛ یعنی بیش از یک تریلیون تومان در دوره پسابرجام به حجم نقدینگی کشور اضافه شد یا نرخ تورم نقطه به نقطه که برای اولین بار در طول تاریخ ایران به 52/1 درصد رسید یا افزایش شدید شکاف طبقاتی و یا....
همه این شاخصهای اقتصادی که برگرفته از آمارهای مراکز رسمی است به خوبی نشان میدهد که راهکار بستن با آمریکا و مذاکره با غرب نسخه صحیحی برای درمان معضلات معیشتی از جمله گرانی نیست متاسفانه شواهد موجود بیانگر آن است که دولت کنونی علیرغم نتایج سوء اقتصادی ناشی از نگاه به بیرون همچنان بر این رویکرد اشتباه اصرار دارد و به بهانههای مختلف سعی در تکرار این رویه زیانبار دارد که آخرین نمونه آن سفر به ژاپن و امید به نتایج مذاکره با شینزو آبه است.
البته شاید مدافعان سیاست نگاه به خارج برای توجیه این رویکرد بگویند که تا قبل از خروج ترامپ از برجام آمارهای اقتصادی مثبت بود اما بررسی همان آمارها و نیز وضعیت بنگاههای تولیدی خلاف این ادعا را ثابت میکند مثلا رشد پایه پولی که مسعود نیلی (مشاور اقتصادی حسن روحانی در سال ۹۲) آن را مهمترین علت بروز تورم در اقتصاد ایران دانسته بود، در دی 94 (آغاز برجام) نزدیک به 150 هزار میلیارد تومان و در دی 96 (دو سال پس از برجام) به 200 هزار میلیارد تومان رسیده بود یعنی رشد پایه پولی که از منظر تئوریسین اقتصادی دولت عامل تورم در کشور بوده با اجرای برجام نه تنها کاهش نیافته بلکه رشد 25 درصدی داشته است البته شاید باز هم مدافعان سیاست نگاه به خارج برای دفاع از این مقوله به آمارهای نرخ تورم در دو سال نخست پس از برجام متوسل شوند که در پاسخ باید گفت این آمارها نیز نه به دلیل توافق هستهای بلکه به علت رکود شدید اقتصادی و بیرونقی بنگاههای تولیدی ناشی از شرطیسازی اقتصاد پدید آمده بود. تعطیلی کارخانههای باسابقهای نظیر ارج، آزمایش، داروگر، قند ورامین و... نمونههایی از وضعیت بنگاههای تولیدی در شرایط رکودی پسابرجامی است.
بنابراین تجربه 6 سال اخیر به خوبی نشان میدهد راه ارزانی به هیچ وجه از بستن با غرب و مذاکره با کدخدا نمیگذرد. حالا سؤالی که اینجا مطرح میشود اینکه اگر این نسخه شفابخش نیست پس درمان اصلی درد گرانی کجاست؟
بسیاری از کارشناسان معتقدند دو راهکار تقویت تولیدات کشور با هدف افزایش بخش عرضه و نیز رعایت انضباط پولی به معنای پرهیز از خلق پول و عدم استقراض از بانک مرکزی میتواند نسخه بیماری تورم و گرانی باشد. البته در ابتدای دولت فعلی طرح سالمسازی نقدینگی را با هدف کنترل پایه پولی کلید زدند تا به زعم خویش با عدم چاپ پول از سوی دولت راه افزایش تورم با کنترل رشد نقدینگی بسته شود اما آنچه که این طرح را ناکام گذاشت اینکه مجریان از خلق پول توسط بانکها بابت بدهی به بانک مرکزی غفلت کردند به عبارتی بانکها برای پرداخت سود سپردهها اقدام به اضافه برداشت از بانک مرکزی کردند که عملا همان خلق پول رخ داد و ماجرای تلخ رشد نقدینگی و به تبع آن افزایش تورم تکرار شد.
بنابراین در اجرای سیاست انضباط پولی باید یک طرح کامل و همهجانبه را به اجرا گذاشت نه اینکه صرفا تکبعدی نگاه کرد دیگر اینکه در فصل بودجهریزی بایستی ارقام بودجه کاملا واقعی و شفاف دیده شوند نه اینکه اعداد را براساس آمال و آرزو تعیین کنیم و در هنگام تخصیص با کسریهای نجومی روبهرو شویم. مثلا در بودجه 98 به دلیل اینکه درآمدهای نفتی غیرواقعی دیده شده بود، در نهایت با کسری 100 هزار میلیارد تومانی مواجه شدیم که همین مسئله بازهم به بیانضباطی پولی دامن زد، متاسفانه ارقام بودجه 99 هم خصوصا در بخش درآمدهای نفتی غیرواقعی تدوین شده که بر همین اساس پیشبینی میشود سال آینده نیز با کسری بیش از 150 هزار میلیارد تومانی روبهرو شویم.
در همین زمینه مرکز پژوهشهای مجلس به عنوان بازوی کارشناسی خانه ملت اخیرا با انتشار گزارشی درباره بودجه 99 با اشاره به وجود قطعی کسری بودجه نوشت: «برای پوشش کسری بودجه، گزینههایی شامل افزایش درآمدهای غیرنفتی (عمدتا مالیات)، کاهش هزینهها، ایجاد بدهی و استفاده موثر از داراییهای فعلی پیش روی دولت است، در صورت عدم انتخاب گزینههای فوق، در هنگام اجرای بودجه، دولت با یک راهکار دیگر شامل فشار و اضطرار برای استقراض از بانک مرکزی (چاپ پول) و پذیرش تورم شدید ناشی از آن روبهرو میشود».
به بیان دیگر مرکز پژوهشها پیشبینی کرده که دولت برای جبران کسری خود باز هم به بیانضباطی پولی ناشی از خلق پول و در نهایت گرانی روی میآورد یعنی همچنان در بر پاشنه غلط خواهد چرخید و دور باطل «چاپ پول، رشد نقدینگی و تورم» ادامه مییابد.
در حالی که اگر دولت به جای تکرار این دور باطل سراغ اجرای تدریجی راهکار انضباط پولی و تقویت تولید داخلی برود یقینا آینده درخشانی را برای کشور رقم میزند. البته تقویت تولید نیز به مولفههایی نظیر بهبود فضای کسب و کار، کاهش فشار مالیاتی، مقرراتزدایی، افزایش بازارهای هدف برای کالاهای ایرانی که این مقوله با تسهیل و گسترش ارتباط تجاری با کشورهای همسایه که بیش از 600 میلیون نفر جمعیت دارند امری شدنی است و در نهایت کار و مدیریت جهادی راز موفقیت در این مسائل است.
رهبر معظم انقلاب چندی پیش در این زمینه فرمودند: «گاهی برای فعالیت یک واحد تولیدی باید نه از ۷ خوان بلکه از ۷۰ خوان عبور کرد که مسئولان باید این مشکل جدی را حل کنند و مقررات زائد و موانع تولید را رفع کرد. همچنین رونق تولید به شرایطی متوقّف است که یکی از آنها کار است. این کار باید جهادی باشد؛ کارِ فوقالعاده باید در کشور انجام بگیرد تا رونق تولید به وجود بیاید؛ اگر رونق تولید به وجود آمد، این خود یکی از ارکان اصلی اقتصاد مقاومتی است.
وقتی اقتصاد مقاومتی [محقّق] شد، معنایش این است که جامعه نگران این نخواهد بود که فلان اراذل آمریکایی یا صهیونیستی یا غیره چه تصمیمی درباره نفت ما میگیرد یا درباره اقتصاد ما میگیرد یا مواردی مانند اینها. اینکه من روی رونق تولید و وسیعتر [از آن] روی اقتصاد مقاومتی تکیه میکنم و روی کالای ایرانی و روی تحرّک کاری در کشور تکیه میشود، برای این است».
یکی از مشکلات مربوط به ساخت قدرت در ایران امروز که بهطور اجتنابناپذیر آثار خود را در زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مردم میگستراند نزاع روایتهاست. اختلاف در برداشتها یا به تعبیری یک دوالیزم پذیرفته شده را در بسیاری از کشورهای دنیا میتوان دید اما آنچه ما مشاهده میکنیم یک دوگانگی ادراکی عمیق در بین نخبگان سیاسی است که من آن را مهمترین عامل فرسایش و به تعبیر لنین نتوانستن بالاییها میدانم.
این دوگانگی روایتها آنچنان جامعه را دچار سردرگمی کرده که در نتیجه آن افرادی که به روایتگران درون ساخت قدرت اعتماد دارند رودرروی هم قرار میگیرند. این امر به یک تضاد آنتاگونیستی انجامیده و در درازمدت اکثریت جامعه خسته از این جنگ روایتها که از نظر آنها جنگ قدرت تلقی میشود مسیری دیگر میپیمایند یا به روایتهای خارجی عادت میکنند.
در این یادداشت قصد ندارم به ریشههای فلسفی و نگرشی این روایتسازیها بپردازم اما قطعاً بخش اعظم آن ناشی از تمایل به کسب قدرت است. اجازه بدهید خاطرهای از یک دوست قدیمی مارکسیستم بیان کنم: «یکی از دوستان دوران دبیرستانم ابتدا سمپات حزب توده شد، به مرور به سمت چریکهای فدایی گرایش پیدا کرد و در نهایت به گروه اشرف دهقانی متمایل و یکی از افراد مدعی شد و در درون گروه اشرف دهقانی هم انشعابی را سازمان داد.
اواخر دهه ۶۰ او را دیدم و با هم به صحبت نشستیم. به او گفتم مگر در مارکسیسم چقدر تنوع برداشت وجود دارد که شما دائم انشعاب ایجاد میکنید و یک جزوه قطور هم در توجیه آن مینویسید؟ دوست من که آن زمان هم تقریباً بریده بود با بیانی طنزآلود گفت ببین رفیق! ما ابتدا بر سر تشکیلات و فرد همخانه! نزاع میکنیم. بعد ایدئولوژی آن ساخته و پرداخته میشود.»
بسیاری از نزاعهای امروز مرا یاد روایت دوست دیرین اشرف دهقانیام میاندازد.مسأله برجام، مذاکره و مقاومت در داخل در بسیاری موارد دچار چنین سندرومی شده است. در این یادداشت میخواهم به ضرورت راهبرد دوستونه مبتنی بر جامعه -آشتی بین دو دیدگاه - که پیشتر نیز به آن اشاره کردهام در مقابله با تحریم امریکا اشاره کنم:
در فضای بشدت سیاستزده کنونی یک نوع قطبیسازی در اطراف قضیه تحریم شکل گرفته است؛ یا از یکسو از تحریمهای امریکایی یک بت شکستناپذیر میسازند وهرگونه تلاش دیپلماتیک را به منزله یک «تسلیم» جلوه میدهند یا اینکه برخی دیگر چاره نهایی مشکلات ناشی از تحریم را در مذاکره محض میبینند.
از قضا آنچه که در هر دو حالت مغفول میماند خود جامعهای است که امریکا پیکان تحریمها را به طور مستقیم علیه آن سمتگیری کرده است. اکنون در پیامد دردبار زخم آبان نوبت آن است که ارزیابی نوینی از راهبردهای ضدتحریمی به عمل آوریم و قطبیسازی میان امر دیپلماسی و نگاه به داخل را پشت سر بگذاریم.
تحریمها بیش از آنکه خصلتی اقتصادی داشته باشد سرشتی اجتماعی دارد و تابآوری جامعه را به آماج اصلی تهاجم خود تبدیل کرده است. بنابراین مقابله با تحریمها نمیتواند از فراز سر جامعه صورت پذیرد و جامعه را دور بزند. مداقه در جمعبندی برایان هوک، پمپئو و دیگر آدمهای ترامپ در لابیهای فارسیزبان و پترو رسانهها و اتاق فکرهای اسرائیلی تحریم، کافی است نشان دهد که آنها چه پیوند وثیقی میان تحریمها و رخدادهای تلخ آبان برقرار کردهاند.
از جناب شاهزاده! که میگوید «مردم ایران تحریمها را تقدیر میکنند» تا دیگر پادوهای خشونتپراکنی در رسانههای پترودلاری که در جمعبندی حوادث تلخ آبان میگویند مردم نشان دادند که «تحریمها یک راهحل است» و تا توئیت به مزدهای پترودلاری در آلبانی که تولیدات ضددولتی در برخی رسانههای داخلی را به استخدام دستگاه خشونتپراکنی خود درآوردهاند، همگی پیوند واحدی میان تحریم و شهرآشوبی و ایرانسوزی ایجاد کردهاند.
رخدادهای ناگوار آبان با همه تلخی خود نشان داد که باید با راهبردهای سادهاندیشانه و تکوجهی مقابله با تحریم وداع کرد و یک راهبرد دوستونه را در دستور کار قرار داد: من این راهبرد دوستونه و دو وجهی مبتنی بر جامعه در مقابله با تحریمها را اینگونه میتوانم توضیح بدهم که هرکجا تحریم هست و آثار و توابع خودش را آشکار کرده نیازمند برنامههایی برای مقاوم کردن اقتصاد، فرهنگ و جامعه در مقابل تحریمها هستیم.
اصلاح الگوی مصرف و بودجههای مستقل از نفت و گسترش صادرات و کاهش واردات و مواردی از این قبیل باید بهعنوان برنامه مداوم اجرا شود به نحوی که به جانمایه نظام اداری تبدیل شود و هر کنشگر اقتصادی و کارآفرین جامعه مدنی خود را بخشی از این استراتژی متصور شود. همزمان با آن نباید به دیده شک به تلاش دیپلماتیک نگریست و آن را در تقابل با استراتژی مقاومت دانست. ما باید از هیچ تلاشی برای عقب راندن امریکا و شکست تحریم امتناع نکنیم.
بنابراین حفظ برجام، پذیرش «افایتیاف»، استفاده از ظرفیتهای بینالمللی از هند و چین و روسیه تا ژاپن و اروپا و حتی داخل امریکا باید یک استراتژی مقاومت تلقی شود. ما در نبرد رهاییبخش ملی برضد اشغالگری بعثی انکار نکردیم که دشمن خرمشهر و قصرشیرین ما را اشغال کرده یا آبادان را به محاصره خود درآورده که اگر انکار میکردیم بسیج ملت برای رفع حصر واشغال بیمعنا میشد. اکنون هم برای مقابله با تحریم و برای شکست دادن تحریمها به مراتب بیش از دوران جنگ تحمیلی نیاز به بسیج ملی داریم و انکار واقعیت تحریم یعنی اعلام استغنا از حضور مردم در صحنههای انتخاباتی، اقتصادی و اجتماعی.
اما نکته حائز اهمیت این است که تحریم در کجا هست؟ باید بگوییم که تحریم آثار خودش را در دشوار کردن زندگی مردم آشکار کرده است.
بهعبارت دیگر ما باید در استراتژی دوستونه به مردم برگردیم. راهبرد «بازگشت به جامعه» در شرایط ملتهب کنونی یک راهبرد ضدتحریمی نیز هست. تنها زمانی میتوان شعار «در مقابل تحریمها نمیشکنیم، تحریمها را میشکنیم» را سر داد که توانمندسازی جامعه و توانافزایی سازمانهای مدنی جامعه را در دستور کار قرار دهیم و به موازات امر اجتماعی، انتخابات مجلس را به استانداردهای انتخابات مجلس اول در اسفند ۵۸ نزدیک کنیم.
سال 2019 را باید حساس ترین سال پس از اشغال عراق توسط آمریکا دانست. هرچند سال 2014 و بحران داعش در عراق به خلأ امنیتی منجر شد اما هیچ گاه عراق تا این مرتبه در خطر فروپاشی سیاسی و نابودی حاکمیت ملی نبود. معترضان حقیقتا درباره مشکلات عراق نگرانی های جدی دارند و معتقدند عراق در وضعیت فساد سیستماتیک قرار گرفته و توان مادی و معنوی عراق در حال غارت است.
یک سوم نفت این کشور به آمریکا رایگان واگذار می شود و افراد مختلف از چهره های سیاسی در حال غارت دو سوم دیگر ذخایر نفتی و درآمدهای ملی این کشور هستند، به طوری که هنوز شهرهای عراق سیستم حمل و نقل عمومی اولیه یا حتی مسیل های دفع فاضلاب و آب های سطحی ندارند و با قطعی پیاپی برق در شرایط بحرانی هستند.
در چنین شرایطی مردم به خیابان ها آمدند و اعتراضاتی را برپا کردند اما متاسفانه در این مدت گروه های نفوذی و سمن های وابسته به آمریکا رسما در میان راهپیمایان نفوذ کردند و مسیر اعتراضات را به خلع قدرت پیوند زدند ودر حال سرنگونی امنیت و سیاست عراق هستند.
خنثی سازی کودتای اماراتی در ماه گذشته در بغداد، شناسایی و دستگیری هسته نفوذی عربستان و امارات در میان تظاهرکنندگان برای افزایش تنش و نیز توقیف چندین بسته دلارهای توزیعی توسط نیروهای امنیتی عراق و همچنین ظهور مجدد داعش در استان های مهمی از جمله دیاله، شرایط عراق را حساس کرده است.
با این حال، استعفای برهم صالح و معرفی نشدن کاندیدای فراکسیون اکثریت به عنوان نخست وزیر، عراق را وارد فضای جدید سیاسی کرده است. احزاب شیعی عراق از جمله البنا به رهبری افرادی چون نوری مالکی، هادی العامری و فالح الفیاض مخالفت خود را با رفتار برهم صالح اعلام کردند.
طبق قوانین عراق پس از هفت روز از استعفای صالح و عدم بازپس گیری آن، رئیس مجلس عراق، رئیس جمهور و رئیس کابینه می شود. در چنین شرایطی باید به چند نکته توجه کرد:
الف) بازگشت قدرت به نیروهای سنی
نیروهای اهل سنت عراق پس از سرنگونی صدام با توجه به سیستم انتخاباتی به نوعی از قدرت کنار رفتند. هرچند رئیس جمهور عراق از اهل سنت کردستان عراق است اما انتخاب او به سبب تقسیمات کردی است. در حقیقت رفتن صدام، قدرت را به اکثریت جامعه عراق داد که بافتی شیعه داشتند.
اهل سنت عراق در قامت پارلمانی باقی ماندند و طراحی واشنگتن برای تجزیه عراق به اقلیم سنی، شیعی و کردی ناتمام ماند. انتقال قدرت از اکراد به اهل سنت با انتقال مدل استعفای برهم صالح، این احتمال را جدی می کند که طرح آمریکایی ها به عنوان بازیگر فرامنطقه ای عراق، تغییر ساختار قدرت سیاسی این کشور و بازطراحی قانون اساسی عراق و انتقال قدرت از شیعیان به اهل سنتِ عراق است.
در حقیقت شیعه عراق نتوانست و نخواست طرح های آمریکا را در این کشور پیاده کند و مرجعیت آن به بزرگ ترین چالش آمریکایی ها از آغاز اشغال گری تا به امروز تبدیل شده است. عقب ماندن اهل سنت از سیاست و قدرت موجب شد تا این گروه در پارلمان رابطه بهتری با آمریکا و سیاست های آن پیدا کند.
ب) بازطراحی کودتا
برکناری «عبدالوهاب الساعدی» معاون سازمان مبارزه با تروریسم عراق بحران سال 2019 را کلید زد. بحرانی که امروز عراق را به مرحله بحران سیاسی رسانده است. با این حال خبر کشف و برخورد با کودتای اماراتی ها در عراق در میان خبر تظاهرات و فضاسازی های اخیر کمتر مورد توجه قرار گرفت.
این احتمال وجود دارد تا در چنین شرایطی جامعه عراق با ناامیدی از دموکراسی و نگرانی از آینده کشور به سمت شخصیت کاریزماتیک نظامی و امنیتی سوق پیدا کند و خواهان مونوکراسی نظامی شود. همان رخدادی که در دهه 70 صورت گرفت و بغداد را تحویل صدام حسین تکریتی داد.
استعفای برهم صالح نه تنها ناامیدی از دموکراسی را در عراق تقویت می کند بلکه می تواند خلأ جدی قدرت را به سویی ببرد که با اولین کودتا، حکومت بغداد در اختیار چهره های نظامی مورد حمایت کاخ سفید و ریاض قرار گیرد.
ج) ظهور مجدد داعش
ظهور مجدد داعش هرچند در چند استان با برخورد سخت مقاومت عراق مواجه شد اما حاکی از فعالیت مجدد و سازمان دهی شده هسته هایی است که پیشتر با فروپاشی داعش در موصل، به کوه ها و مناطق بیابانی این کشور پناه برده بودند.
این احتمال وجود دارد که با تغییر رهبران داعش، آمریکایی ها طرح کانالیزه کردن داعش و گره زدن آشوب های عراق به ناآرامی های اخیر ایران را در سر دارند. در چند نقطه از عراق داعش ظهور مجدد داشت، اما در دیاله (استان مرزی عراق با ایران) این ظهور قوی تر و با تجهیزات پیشرفته ای بود.
داعش در این استان چندین عملیات پیچیده انجام داد و در چند طرح بر آن بود که به مناطق استراتژیک این استان دست پیدا کند اما با حضور نیروهای مردمی شکست خورد.انتقال بخشی از رهبران داعش از سوریه و عراق به افغانستان و نوار شرقی ایران و ظهور مجدد داعش در استان دیاله عراق در غرب ایران نشان از این دارد که طرح فروپاشی عراق با سیاست جدید آمریکا مبنی بر براندازی در ایران همخوانی دارد و فروپاشی سیاسی عراق می تواند خلأ جدی امنیتی را تقویت کند و به قدرت یابی مجدد گروه های تروریستی از جمله داعش منجر شود.
به نظر می رسد بدترین کار ممکن در عراق استعفای برهم صالح بود. استعفایی که اگر پارلمان آن را بپذیرد، می تواند عراق را به یک جنگ قدرت و حتی جنگ داخلی هدایت کند و فضای عراق را به دوران 2004 ببرد. کشوری که هر روز شاهد بمب گذاری و ترورهای مختلف توسط گروه های ناشناس و کمترشناخته شده بود و عملا عراق به شیوه مدیریت قومیتی و قبیله ای هدایت می شد و هیچ تسلطی از سوی بغداد بر شهرهای این کشور نبود.
یکی از انتظاراتی که در این مقطع زمانی مردم از مسئولان دارند، تحلیل درست اتفاقاتی است که رخ داده است و طبیعتا برای پاسخ مناسب دادن به آنچه اتفاق افتاد که تقریبا میتوانیم بگوییم یک آزردگی ایجاد شد، برداشتن اولین گام توسط مسئولان در تمام سطوح است. دلیلش هم این است که پاسخ به موقع و شفاف به نیازهای مردم حق آنهاست و پاسخگویی هم وظیفه مسئولان است. آنچه در این شرایط اتفاق افتاد- که البته محدود به این مقطع زمانی نیست- مطالباتی است که از قبل هم بوده و با بهانههایی سر باز میکند و خودش را به شکلهای اعتراض و آنچه دیدیم و میشناسیم، نشان میدهد. به نظر میرسد آنچه بیش از همه نیاز داریم و در طول این اتفاقات آسیب دید، اعتماد اجتماعی است که خدشه دار و تضعیف شده است. تصمیمی که ظاهرا قانونی بود ولی روش اجرای نادرستی داشت که در قبال آن واکنشهایی را شاهد بودیم.
از آن طرف نوع برخورد آقای رئیس جمهور که عنوان کرد خود من هم جمعه صبح متوجه شدم! واقعیت این است که در چنین شرایطی جلب اعتماد مردم کار خیلی سختی است که اتفاقا الان باید روی این موضوع بیش از هر موضوع دیگری کار شود چون اگر مردم پاسخ شفاف نگیرند و قانع نشوند، ممکن است الان به خاطر اینکه صف شان را از کسان دیگر که میخواستند از این اعتراضات بحق سوءاستفاده کنند جدا کرده باشند ولی همچنان منتظر یک پاسخ شفاف و صریح به آنچه اتفاق افتاد، هستند. هرچند برخی از نمایندگان هم این مطالبات را به نوعی اعلام کرده بودند. فراموش نکنیم در تمام جوامع هر چقدر بین دولت و ملت فاصله ایجاد شود، این فاصله روی بی اعتمادی بین این دو گروه اثر دارد لذا این آزردگی موجود باید به گونهای ترمیم شود که مردم همچون گذشته به تصمیماتی که گرفته میشود، احترام بگذارند، بپذیرند و در اجرا همراهی و همکاری بکنند. درغیراینصورت ما صدای اعتراضات را به شکلهای مختلف خواهیم شنید. این عاقلانه ترین کاری است که میشود انجام داد تا این آزردگی تبدیل به یک بغض در جامعه نشود.
با هرکس در این بخش مقصر بود باید برخورد و نوع برخورد هم باید به اطلاع مردم رسانده شود تا این فاصله بیش از این نشود. فراموش نکنیم مهمترین پشتوانه دولتها، مردم آن جامعه هستند و اگر مردم دیده نشوند، میتواند عوارض بدی برای آن جامعه داشته باشد. مردم هم باید هوشیار باشند که مطالباتشان به شکلهای قانونی مطرح شود، گرچه واقعیت این است که آنها هم اعتراض داشتند و هرچه هم داد زدند، کسی پاسخی نداد. طبیعی است بی توجهی به خواست بحق مردم برای اعتراض قانونی، مردمی که هر جا لازم بوده، حضور پیدا کردهاند و از جان و مالشان گذشتند، سزاوار نیست که بعد از اینکه دود ناشی از آتش وجودشان را بگیرد به سراغشان بروند. یکی از مولفههای تاثیرگذار درآنچه اتفاق افتاد، حاصل بیتدبیری و بیشتر حاصل سوءمدیریت بود که دلیلش شایسته سالاری و شایسته گزینی است که اگر باشد، معمولا بسیاری از این اتفاقات نمیافتد. اگر هرکس سر جای خودش باشد، کارها به روال عادی و درست تر برمیگردد. نگذاریم این زخمهای کوچک عمیق شود.
پیرامون حمایت رهبری از تصمیم سران قوا در موضوع قیمت بنزین به صورت متواتر شنیده شد که برخی حزباللهیها از این حمایت قانع نشدند و برایشان سؤال پیش آمده است که چطور رهبری به جای ایستادن در کنار مردم در کنار سران قوا (بخوانید دولت) ایستاد. البته آنچه نگارنده شخصاً در جلسات سخنرانی و پرسش و پاسخ یافته است «سؤال» بود و نه «موضوع»، اما این سؤال ذهن بخشی از نیروهای مؤمن به انقلاب اسلامی را درگیر کرد.
به این بهانه باید آسیبشناسی ادراک حزباللهیها از تصمیمات و تدابیر رهبری را فراتر از مصداق اخیر مرور کرد و چرایی آن را مورد تأمل قرار داد. اما آنچه از بدو ورود به موضوع قابل درک است اینکه جریان اپوزیسیون و بخشی از اصلاحطلبان بیرحمانه رهبری را نقد و تخریب میکنند و در عین حال معتقدند «نقد رهبری عقوبت خواهد داشت».
علاوه بر اصلاحطلبان، حزباللهیها هم نقد میکنند با این حال در فضای عمومی کشور باور این است که هیچکس رهبری را نقد نمیکند و اگر چنین کند عقوبت دارد! و، اما بعد...
در زمان حیات حضرت امام هم پیش میآمد که مقلدان و همراهان آن یگانه دوران تصمیمات امام را هضم نمیکردند و بعضاً از صبر یا تصمیم امام کلافه میشدند (در خاطرات مرحوم هاشمی هم ملموس است) به طور مثال حزباللهیها و یاران اصلی امام فلسفه حمایت ایشان از بنیصدر را نمیفهمیدند.
بارها با امام در نقد و نفی بنیصدر صحبت میکردند، باز میدیدند امام از ایشان حمایت میکرد، نامههای تند به امام مینوشتند، اما امام ۱۵ ماه با بنیصدر مماشات کرد. در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل نیز کسانی که جنگیده بودند بعضاً نمیتوانستند تصمیمی را از امام بپذیرند که تا چند ماه پیش شنیده بودند «جنگ، جنگ تا پیروزی» و «اگر این جنگ ۲۰ سال طول بکشد ما ایستادهایم» و... اکنون نیز اینگونه است، اما نمیتوان به این افراد گفت شما نباید سؤال برایتان پیش بیاید بلکه باید توضیح داد، حجت آورد و ملاحظات را برشمرد. اما فراتر از مسئله اخیر بنزین، بارها پیش آمده است که حزباللهیها چراهای مختلفی را پیرامون نوع نگاه، گفتار یا تصمیم رهبری مطرح کردهاند.
به طور مثال: چرا رهبری به مشکلات ورود نمیکنند؟ چرا از احمدینژاد حمایت کردند؟ چرا در حکم تنفیذ به روحانی گفتهاند دانشمند؟ چرا فلان تمجید را از ظریف کردهاند؟ چرا سران فتنه را مجازات نمیکنند؟...، اما در آسیبشناسی چرایی این سؤالات میتوان موارد زیر را برشمرد.
۱- رابطه صرفاً عاطفی و عدم درک حاکمیتی: برخی حزباللهیها به خصوص جوانان نگاهشان به رهبری صرفاً عاطفی است. محبتی دوطرفه را برقرار میبینند که بین دو فرد برقرار است و یکی مرید است و دیگری مراد؛ و البته این رابطه ستودنی است، در عین حال از صحنه سیاسی کشور فهم و درکی شخصی دارند؛ بنابراین هر آنچه از رهبری صادر شود که خلاف فهمشان است با خود میگویند: کسی که ما دوستش داریم نباید چنین کند!
آنچه متوجه نمیشوند اینکه رهبری، حاکم نیز هست و حکومت صدها تنگنا، مسئله، معضل، ملاحظه، محدودیت و مصلحت دارد که حل بعضی از آنها از قضا تلخ خواهد بود. بعضی حزباللهیها ناخودآگاه احساس میکنند عضو گروه چریکی هستند و میتوانند بزنند و در بروند حال آنکه رهبری دارای چتر عام هستند، رهبر ملتی هستند که مملو از سلایق، نگاهها، سبکهای زندگی و بینش سیاسی هستند، آن هم رهبری که با مخالفان نظام هم دیالوگ برقرار میکند که بیایید برای کشورتان رأی دهید.
۲- آرمانگرایی و مطلوبگرایی صرف در جوانان حزباللهی عامل مهم دیگری است. اما اداره کشور یک واقعیت است. حزباللهیها با ماهیت حقیقی انقلاب اسلامی همسو هستند. حال آنکه ماهیت حقوقی جمهوری اسلامی که مانند سایر کشورهاست نیز پراهمیت است. مطلوبگرایی بعضاً چنان است که از حال کشور توقع مدینه فاضله میرود.
جوانان حزباللهی اگر تصویر یک فقیر را در مقابل یک کپر در منتهیالیه جنوب استان کرمان ببینند به هم میریزند. اصل حساسیت ارزشمند است، اما شاخص فهم عدالت اجتماعی از خاستگاه حکومت شاخص دیگری را میطلبد. واقعگرایی مقدمه آرمانگرایی در نظام اسلامی است و پیمودن مسیر قله باید از دامنه آن صورت گیرد. نمیتوان با هلیکوپتر بالای قله نشست و این موضوع بارها از سوی رهبری تبیین و توضیح داده شده است.
۳- ادراک حق و باطل از صحنه سیاسی کشور: از گفتار برخی حزباللهی میتوان فهمید که تقسیمبندی آنان از سیاسیون کشور مبتنی بر گزاره حق و باطل است، در این صورت طبیعی است که اگر رهبری از آنچه آنان باطل میدانند حمایت کنند، قدرت هضمکنندگی خود را از دست میدهند. صحنه سیاسی کشور تشکیک در مراتب انقلابی یا دوگانه انقلابی و غیرانقلابی است. کاربرد حق و باطل اینجا بیمعنا است. اگر طرف را باطل فرض نمودیم حتماً رقابت و رسمیت یافتن وی را نیز نمیپذیریم، تا چه رسد که رهبری از باطل مدنظر ما حمایت کند.
۴- تنوع ورودیهای اطلاعات و تلنبار شبهات: در عصر انفجار اطلاعات و ارتباطات راههای دریافت اطلاعات از حالت خطی خارج شده است. صدها گزاره کذب و صدق روزانه نیروهای انقلاب را احاطه میکند. قبلاً نوشتهام که حتی منافقین متناسب با ذائقه حزبالله تولید پست و محتوا میکنند و بعضاً خوشایند حزبالله قرار میگیرد، چون احساس میکنند حرف خودشان است.
حتی علیه رئیسجمهور یا معاون اول (حضور خواهرزادههای جهانگیری در نیشکر هفتتپه) یا رئیس فعلی مجلس محتوا تولید و با ذائقه ما چفت میکند و طبیعی است که اگر این محتوا به باور تبدیل شود و رهبری در نقطه مقابل آن سخن بگوید بعضاً قابل هضم نیست.
۵- اخبار محفلی: رهبری بارها گفتهاند که یا بنده مطلبی را نمیگویم یا اگر بگویم در باطن طوری دیگر نخواهم گفت. بعضاً روایتهای رسمی و غیررسمی از رهبری خلط میشود و به تزاحم و تضاد میرسد. به همین دلیل چاره این است که «محفلگریز» باشیم و سامانههای رسمی متعلق به رهبری و سخن مستقیم ایشان را شاخص قرار دهیم و تمام.
۶- حس بدبینانه نسبت به ورودیهای رهبری: برخی حزباللهی و ایضاً دیگران بعضاً مواضع و تصمیمات رهبری را ناشی از دریافت اطلاعات اشتباه میدانند و به اعضای بیت بدبین میشوند (البته هر جا مواضع رهبری با آنان همسو باشد، چنین فکر نمیکنند)، اما خوشبختانه ورودی اطلاعات رهبری چندوجهی و چندلایه است و اعلام نظر ایشان مبتنی بر تقاطعگیری همه ورودیهاست.
البته بدبینی به دفتر یا بیوت امری قدیمی و مسبوق به سابقه است که درباره امام و دیگران نیز طرح بوده است، اما مقام معظم رهبری همه آن تجربیات منفی و مثبت و قضاوتها را شنیده و دیدهاند. نگارنده معتقد است این باور در ذهن هرکس باشد اشتباه است.
۷- مطالبه استصواب از فرامین رهبری: این سؤال درباره وضعیت حال کشور یا برجام زیاد طرح میشود که «چرا رهبری کاری نمیکند؟» در نقطه مقابل آن برخی اصلاحطلبان نشاندار معتقدند رهبری همهکار است و اصلاً دولت هیچکاره که البته غرضآلودگی آنان محرز است.
نیت حزبالله خیر است، اما به سازوکار چفت و بستهای حقوقی حاکمیت کمتر توجه میکند. در دیدار رمضانیه امسال دانشجویان با رهبری، ایشان در پاسخ به دانشجویی درباره برجام فرمودند که شما دیدید که من شرایط را نوشتم، اما در عین حال به آن دانشجو متذکر شدند که این طور نیست که اگر انجام نشد رهبری کاری کند.
یعنی تدابیر رهبری (به جز حکم حکومتی) استصواب ندارد و هر کس مقید به شرعی بودن آن باشد تمام تلاش را میکند، اما بعضاً همان حرف را به عنوان «حرفخوب» تکرار میکنند و در عمل خبری نیست. رهبری در این موارد به قوه قهریه متوسل نمیشود، بگیر و ببند ندارد. امیرالمؤمنین هم دچار این مسئله بود که «کسی که به رأیش عمل نمیکند تدبیرش بیفایده است»
۸- پذیرش استدلال به جای نقل و تعبد: اگرچه جوانان مؤمن به انقلاب اسلامی (نسل حاضر) جزو بهترین جوانان کشور و جهان هستند، اما این واقعیت وجود دارد که بعضا تنشان به تن روشنفکران خورده است. مواجههشان با رهبری با مواجهه نسل ما با امام و رهبری قدری متفاوت است، استدلال را میپذیرند نه نقل را.
روش استدلالی را با روش تعبدی میآمیزند. به همین دلیل بعضاً به بهانه عدالتخواهی و دوآبشخوری دیدن ولایت و عدالت، چند پله از رهبری جلوتر میروند و مطلوبگرایی حداکثری آنان را به مسیرهای باریک میرساند که نهایتاً به بنبست ختم میشود.
۹- معذوریت رهبری در بیان: حضرت امام فرمود: «گفتن حقایق از یکسو و نیفتادن سوژهای به دست دشمنان از سوی دیگر کار آسانی نیست»؛ بنابراین رهبری در فضای عمومی کشور همه چیز را نمیتوانند بیان کنند، زیرا فقط ملت شنونده نیستند. در اینجا اگر حزبالله با سیره ۳۰ساله و منظومه تحلیلی رهبری زندگی کرده باشند، جهت ایشان را به راحتی درک میکنند و دچار اشتباه در فهم و قضاوت نمیشوند.
۱۰- اشراف رهبری و ضعف اطلاعات دیگران: بعضاً برای حزباللهیها مطلوب است رهبری فلان سخن را بگویند یا فلان تصمیم را بگیرند، اما چنین اتفاقی نمیافتد، مثلاً حتی بدون توجه به سازوکار قانون اساسی میگویند: «چرا رهبری روحانی را برکنار نمیکند؟ چقدر صبر کنیم.»
فرق رهبری با این جماعت اشراف بر محدودیتها، ملاحظات، تنگناها، تاکتیکهای دشمن، پیامدهای بعدی، جابهجایی محاسبات خود و دشمن و دهها مؤلفه دیگر است که از زاویه تکمنظری یا تکبعدی ما مغفول است. وقتی کسی مطالبه استعفای دولت یا استیضاح رئیسجمهور را اکنون طرح میکند، معلوم است که تک منظری به موضوع نگاه میکند و حتی بیدولتسازی در کشورهای همسایه را نیز نمیتواند ببیند.
فهم خطی از پدیدهها آفت بزرگی است. تغییرات، تصمیمات و تحولات بزرگ را نمیتوان صرفاً تکبعدی دید، اجتماعی دید، اما امنیتی ندید، اقتصادی دید، اما سیاسی ندید، فرهنگی دید، اما سیاسی ندید. رهبری با همه این ابعاد تصمیم میگیرند، اما ممکن است ما صرفاً برای راحت شدن از درگیری ذهنی خود مطالبهای داشته باشیم و دیگر هیچ.
۱۱- مصلحت و حکومت: در ده، دوازده سال اخیر بازی با مفاهیمی مانند مصلحت و عدالت، عدالت و ولایت به ذهن برخی جوانان تزریق شد و بدون توجه به تقدمها و تأخرها و لزوم و وجوب حکومت بر دیگر مؤلفه ها، بازیهای سیاسی و فکری متنوعی طراحی شد. ورود نگرش روشنفکرانه به این منازعه صحنه را آلودهتر و رادیکالتر کرد و گویی باید رهبری با آنچه ما در ذهن ساختهایم یا دیگران برایمان پرداختهاند همسو گردد وگرنه یک جای کار اشکال دارد.
آنچه مهم است اینکه گذر زمان اصلاحگر است. آنان که در قضیه بنیصدر یا پایان جنگ، امام را شماتت میکردند، اکنون میستایند و مَثل داستان آنان مَثل داستان خضر و موسی است. آنان که رهبری را به خاطر عدم ورود به جنگ با طالبان یا عدم ورود به جنگ با امریکا - به نفع صدام- شماتت میکردند، اکنون حتی خجالت میکشند خود را صاحب آن مطالبه بدانند. آنچه طبیعیتر مینمایاند، مطالعه سرنوشت صحابه و یاران و سرداران پیامبر اکرم (ص) است که تا سال چهلم هجری امثال عمار تکستاره بودند. همه یا جلوی علی (ع) ایستاده بودند یا او را رها کردند و رفتند. اینکه میگویند تاریخ معلم انسانهاست یعنی همین.
کمتر از دو ماه به انتخابات مجلس یازدهم زمان باقی است، اما هیچ اثری از انتخابات در برنامههای صداوسیما نمیبینیم. همیشه استراتژی نظام در انتخاباتها، زمینهسازی برای مشارکت بالا بوده است. در این مقطع حساس و خاص، نظام بیش از هر زمان به مشارکت بالا نیاز دارد.
قانون نیز صداوسیما را مکلف کرده است که برنامههای مرتبط با انتخابات جهت بالا بردن آگاهی و مشارکت مردم را در دستورکار خود قرار دهد. با این همه، انگار ارادهای در این سازمان در کار است تا این انتخابات پرشور برگزار نشود.
با وجود تکالیف صریح صداوسیما پیرامون انتخابات، اما این سازمان تبلیغات دوغ و ماست را به انتخابات ترجیح میدهد. اگر کسی این روزها پای تلویزیون بنشیند تصور میکند راهبرد نظام از مشارکت حداکثری تغییر کرده است. در واقع، در این برنامهها، تنها چیزی که اهمیت ندارد انتخابات است.
آدمی تصور میکند واقعاً شاید ارادهای در کار است تا مشارکت در این انتخابات پایین بیاید.
سالهاست مشهور است که عدهای به دنبال انتخابات نامطلوب هستند تا بتوانند نتیجه مطلوب خود را بگیرند. در واقع، نتیجه مطلوبِ خود را در انتخاباتِ نامطلوب پیگیری میکنند. متاسفانه جریانی در این کشور وجود دارد که خود را پیروز صندوقهای خالی میداند. آنان معتقدند در مشارکت بالا، امکان توفیق کمتری دارند؛ به همین سبب مطلوبِ آنان این است که مشارکت در انتخابات پایین باشد. این در حالی است که اقتدار کشور، در انتخابات با مشارکت بالا تامین میشود.
خاصه این روزها بیش از هر زمانی، مشارکت بالا برای نظام ارزش راهبردی دارد. لذا مطلوبترین انتخابات برای نظام، پرمشارکتترین انتخابات است. اما متاسفانه نتیجه مطلوب برای یکی از جریانهای کشور، در انتخابات با مشارکت پایین حاصل میشود. از همین روی، به دنبال انتخابات نامطلوب برای رسیدن به نتیجه مطلوب خود هستند.
انتظار این است که صداوسیما به عنوان نهادی ملی و در قامت نظام، راهبردهای واقعی نظام که مشارکت بالا است را دنبال کند. برنامههای این روزهای صداوسیما این گمانه را تقویت میکند که اراده همان جریانی که به دنبال انتخابات نامطلوب است در صداوسیما حاکم است.
سؤال «عاقبت نظام چه میشود؟» را این روزها حتی جوانان پرشور انقلابی هم از خود میپرسند، چه برسد به توسریخوردههای قدیمی سیاسی!
بهمجرد تقاضا برای فلان تجمع سراسری که البته آخرینش یعنی ۵ دی ۹۸ اصلا و ابدا نگرفت، ایبسا که با خود زمزمه میکنند؛ «عاقبت نظام چه میشود؟» ازقضا خیلی هم سؤال بدی نیست! اساسا آدمی باید از فرجام هر واقعهای بلکه از عاقبت خودش یک برآوردی داشته باشد لیکن ایراد بزرگ من و ما این است که عمدتا خدا را در محاسبات خود فراموش میکنیم! و این از قلت ایمان و توکل نشئت میگیرد! بپذیریم که باوجود همه درستیها و راستیهای نهفته در یک سؤال، گاهی سؤالاتی میپرسیم که پرده از بزرگترین ضعف اولاد آدم برمیدارد؛ ترس! چند روزی است که وارد ماه دی شدهایم و تو بگذار بنویسم که ناظر بر ۱۹ دی ۵۶ و کربلای ۴ سال ۶۵ مرتب این ۲ پرسش در اذهان شکل میگرفت که «عاقبت نهضت چه میشود؟» یا «عاقبت جنگ چه میشود؟»
و مگر چه شد عاقبت جنگ، بعد از آن شکست تلخ در نخستین روزهای زمستان ۶۵؟ جز اینکه خداوند خیلی زود بساط کربلای ۵ را راه انداخت تا پیروزی جایگزین شکست شود؟ باری در خاطرات حاج قاسم میخواندم که بعد از شکست در کربلای ۴ همه درگیر این سؤال روی مخ شده بودند که «عاقبت جنگ چه میشود؟»
زمینی هم اگر نگاه کنیم، عاقبت جنگ این شد که حتی مجامع بینالمللی صحه بر تجاوزگری صدام گذاشتند! آری! به یمن خون شهدای وطن، ایران مشغول مقدسترین دفاع تمام تاریخش بوده و ۸ سال تمام ایستادگی کرد و یکوجب هم از خاک پاکش کوتاه نیامد!هم در عصر پهلوی و هم در عصر قاجار، با جنگ یا بیجنگ، کم سرزمین شوهر ندادیم به اجنبی! چه میگویم که حتی در اعصار تاریخی هم که گاهی زیاده از حد و ناسیونالیستی به آنها میپردازیم، گاه مواجه میشویم با تلخترین شکستها از قبیل آن بلا که اسکندر بر سر تخت جمشید آورد! حالا عاقبت هخامنشیان را بیخیال!
زمستان سال ۵۶ واقعا چه کسی فکر میکرد که یکسال دیگر میوه نهضت انقلاب اسلامی، استقرار نظام جمهوری اسلامی شود؟ آری! ما غافلیم از الطاف الهی! ما توهم زدهایم خدا این نظام را با این دولت میسنجد ولی نه! الله پاسدار خون شهیدان است! و خدا نهضت و نظام ما را از کانال بچههای کانال کمیل محاسبه میکند و قصور و تقصیر هیچ دولتی را پای خمینی و خامنهای و اینهمه شهید نمینویسد! اگر نظام ثمره نهضت شد، ثمره خون شهدا هم گشایش راه ظهور است انشاءالله...
ارسال نظرات