در جنگ غزه هر چه جلوتر میرویم، بیشتر با عملیات روانی رژیم صهیونیستی مواجه میشویم تا جایی که با دو تصویر کاملاً متفاوت در صحنه عملیات و در صحنه بیانیهها روبهرو هستیم. البته میدانیم که بهطور کلی جنگ ترکیب عملیات نظامی و عملیات روانی است و هر دشمنی تلاش میکند با انجام یک سلسله اقدامات، ذهن حریف خود را به سمتی سوق داده و با هزینه کمتر بر آن غالب گردد و نیز یکی از شگردهای دشمن برای پوشاندن نقاط ضعف خود و ممانعت از استفاده حریف از آن بهرهگیری از عملیات روانی است. جنگ غزه نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما تکیه به عملیات روانی در این جنگ فراتر از این حدود میباشد. رژیم صهیونیستی در حالی که طی 70 روز نتوانسته برای استرداد آنچه در 15 مهر از دست داده، راهی پیدا کند، تصویری از خود ارائه میدهد که گویا کار را به اتمام رسانده است! در این خصوص گفتنی است:
1- رژیم صهیونیستی وانمود میکند میتواند از طریق پمپاژ آب، تونلهای مقاومت را از بین برده و به نیروها، انبارهای تسلیحاتی و سازمان مقاومت دست پیدا کند. بعد چند تصویر از لولههایی که یک سر آن در مدیترانه است را نشان داده، از آن به عنوان آغاز عملیات تخریب تونلها یاد میکند. در این میان از آنجا که اکثر مخاطبان تصور روشنی از موضوع تونلها ندارند، باور میکنند که کار مقاومت ساخته است و این در حالی است که بیش از 20 سال است تونلها برای مقاومت یک سلاح راهبردی و برای رژیم یک خطر اساسی میباشند و اسرائیل اگر میتوانست و راهی به این آسانی در اختیار او وجود داشت، این را طی دو دهه تحمل نمیکرد. از سوی دیگر این تونلها، تونلهای آبیاری نیستند تونلهای نظامیاند که در آن انواعی از تمهیدات فنی از جمله تکنیکهایی برای مقابله با نفوذ آب در نظر گرفته شده است.
2- رژیم صهیونیستی با جار و جنجال و تبلیغات وانمود میکند در حال نزدیک شدن به نقطهای است که حماس ناگزیر است دستهای خود را به علامت تسلیم بالا ببرد. برای اینکه این تاکتیک عملیات روانی جا باز کند، از تکنیک دروغپردازی در حجم شهدای مقاومت استفاده میکند. چرا که در صحنه نبرد برای کسی که در صحنه نیست و اسبابی هم برای ارزیابی در اختیار ندارد، امکان ارزیابی درست و یا غلط بودن ادعایی از این نوع، تقریباً غیرممکن است. رژیم غاصب در مورد آمار کشتههای نظامی خود نیز به تکنیک دروغ متوسل شده و از بیخبری مخاطب عمومی سوءاستفاده کرده و آن را بسیار ناچیز معرفی میکند و گاهی حتی به آن سیر قهقرایی میدهد تا جایی که بعضی به طنز گفتهاند از دیروز تا امروز ده کشته اسرائیلی زنده شده است!
دلیل توسل به دستکاری در مورد کشتههای جنگ غزه این است که برای یهودیان «کشته دادن» یک مسئله غیرقابل اغماض است و اگر مورد کنترل قرار نگیرد، به یک بحران برای رژیم و ارتش تبدیل میشود. رژیم اسرائیل برای مدیریت صحنه، آمار تعداد شهدا را چندین برابر افزایش و آمار تعداد تلفات خود را چندین برابر کاهش میدهد. این در حالی است که ارتش اسرائیل بیش از مقاومت ناگزیر به آشکارسازی نیروهای خود در میدان است و این آشکارسازی سبب افزایش تلفات انسانی و نیز تجهیزات نظامی میگردد. جالب این است که کاهشی نشان دادن روند تلفات ارتش اسرائیل در جنگ غزه در حالی صورت میگیرد که اسرائیل در هفتههای اخیر بر حجم نیروهای زرهی و زرهپوشهای خود در جنگ افزوده و به حدود دو برابر رسانده است. آمار تلفات دشمن در حالی که با یک حساب سرانگشتی رو به افزایش نهاده در آمارهای ارتش اسرائیل رو به کاهش نشان داده میشود.
در همان حال یک وسیله اندازهگیری صحنه، مقاومت غزه و روند اقدامات تهاجمی آن است. اگر آنگونه که رژیم ادعا میکند به مقاومت غزه ضربه اساسی وارد شده است ما باید طی روزهای اخیر شاهد کاهش اقدامات نظامی حماس باشیم و این در حالی است که به اعتراف دشمن روند شلیکهای حماس به سمت مناطق و پایگاههای اسرائیل افزایش دارد و در صحنه نظامی نیز نسبت به مقطع اول جنگ، بین 20 تا 30 درصد به عملیاتهای تهاجمی مقاومت در غزه افزوده شده است.
3- یکی دیگر از تکنیکهای عملیات روانی مربوط به دوره درگیری است. ارتش غاصب دو ادعا را کنار هم مطرح میکند؛ یک ادعا این است که مقاومت غزه آسیب اساسی دیده است و ادعای دیگر که نقیض این است، مبتنی بر ادعای تمایل ارتش اسرائیل به ادامه جنگ طی چندین ماه آینده میباشد. خب اگر مقاومت غزه ضعیف شده است، باید دوره جنگ کاهش پیدا کند نه اینکه اسرائیل بگوید، چندین ماه و شاید بیش از یک سال دیگر میجنگیم تا هدف خود که ریشهکن کردن حماس است را محقق گردانیم. این دو ادعا برای چه مطرح میشوند؟ برای اینکه اسرائیل میداند از بمبارانها و حضور سنگین زرهی خود در کوتاهمدت و میانمدت نتیجه نمیگیرد و باید ارتش خود را به امید دستیابی به نتیجه، پای کار نگه دارد و در ضمن به قدرتهای پشتیبان خود بگوید مقداری صبر کنید، کار دارد به نتیجه میرسد.
اما واقعیت این است که در ارتش رژیم، امید به موفقیت رو به پایان است. ارتش اسرائیل با دشمنی که آن را میشناسد درگیر است و میداند که این دشمن برای آرمانهایش میایستد و به هر کاری که لازم باشد دست میزند. بنابراین نتانیاهو با تغییر رنگ تصویر نمیتواند ماهیت آن را برای ارتشی که بارها طعم تلخ شکست از مقاومت فلسطین چشیده، تغییر دهد. این ارتش البته به اجبار میجنگد و گاهی پایش به تئاتر و سکانس پایکوبی هم میرسد اما گوش آن روی غرشهای پیاپی موشکهای ضدتانک مقاومت بسته نیست. نتانیاهو با این ارتش و تئاترهای آن نمیتواند پیروزی را محقق کند اما مایل است به امید پیدا شدن راهی، همه را سرگرم نگه دارد. از اینرو در تعریف یک صحنه دو ادعای متناقض بیان میکند.
مقاومت در غزه اصولاً در زیرزمین و نیز در بین جمعیت است. مهمات آن در زیرزمین و بخش عمدهای از نیروهای عملیاتی آن زیرزمین قرار دارند. این نیروها با تجهیزات خاص مخابراتی به بیرون وصل هستند و به شکار موقعیتها پرداخته و در لحظهای که باید، وارد صحنه میشوند، ضربه خود را میزنند و باز میگردند. اما طرف مقابل در حالی که هیچ اطلاعی از زیرزمین ندارد تا بتواند به آن آسیب بزند، در معرض هجوم مقاومت غزه از پایین و از بالا قرار دارد. کاملاً واضح است که در این صحنه نسبت آسیب چه طرفی بیشتر است.
عملیات روانی اسرائیل گاهی به طور دقیق هماهنگ نمیشود. از این رو میبینیم که مقامات ارتش در یک جا ادعای برتری دارند و در جای دیگر اذعان میکنند مقابله با حماس بسیار دشوار است و به سختی پیش میرود.
4- یکی دیگر از جنبههای عملیات روانی رژیم غاصب این است که خود را «سرپا» معرفی مینماید. بر این اساس مقامات نظامی و امنیتی اسرائیل - در یک روند معکوس - بیش از مقامات سیاسی آن در عرصه رسانهها و اظهارنظرها ظاهر شدهاند. نیروهای نظامی - امنیتی کار را در میدان جنگ انجام میدهند و اگر دستاوردی داشتند، مقامات سیاسی و رسانهای به سخن درمیآیند.
اما در زمانی که دستاورد نظامی وجود ندارد و به این دلیل بخش نظامی تحت فشار بخش سیاسی قرار میگیرد، فرماندهان نظامی برای پر کردن خلأ، به سرگرمسازی مخاطب و برجستهنمایی اقدامات و راهبردهای خود میپردازند. در این صحنه ما شاهد اظهارنظرهای روزانه مقامات نظامی اسرائیل هستیم و رسانههای مختلف با عبارات «گالانت گفت»، «سخنگوی ارتش گفت»، «ایزنکوت گفت» و... هر روز خبر میدهند و «نزدیک شدن به نابودی حماس» به ترجیع بندشان تبدیل شده است. کاملاً واضح است که فرماندهان ارتش در حال پوشاندن ضعفهای مفرط خود در مقابل حماس میباشند و اگر تصویری از پیروزی وجود داشت، آنان را از اظهارنظر و سوگند خوردن به تلمود بینیاز میکرد. ارتش اسرائیل با دو لشکر و دو تیپ ویژه، نزدیک به 70 روز است درگیر سیطره بر 360 کیلومتر مربع میباشد. اگر در این دوران، روزانه تنها پنج کیلومتر مربع یعنی به ازای هر کدام از 14 تیپ درگیر در جنگ غزه، روزانه 357 مترمربع را به تصرف درآورده بود، اینک کل این منطقه در تصرف آن قرار داشت اما در طول 70 روز و با بهرهگیری از 14 یگان نظامی یعنی 14 تیپ و با وجود استفاده شدید از بمبافکنها کمتر از 100 کیلومترمربع از کل حجم غزه را صحنه تاخت و تاز کرده و بر یک کیلومتر آن هم تسلط ندارد و در همه جا در حال ضربه خوردن میباشد.
این ارتش علیرغم گذشت 70 روز که طولانیترین جنگ رژیم
از 1330/ 1950 تاکنون میباشد، بهطور مطلق با ناکامی مواجه بوده است. فرماندهان ارتش برای آنکه این حقارت به چشم نیاید از یکسو هر روز وعده فردا میدهند و از سوی دیگر خود را در کانون فرمول حل مسئله معرفی مینمایند. ارتش در حالی که نتانیاهو را برای به نتیجه رساندن راهحل سیاسی تحت فشار قرار داده و بر این اساس رئیس موساد در دوحه خیمه زده است، وانمود میکند آتشبس را تنها با تحقق آزادی اسرا قبول خواهد کرد. بر این اساس صفحات رسانهها پرشده از عباراتی نظیر «گالانت گفت هیچ آتشبسی بدون آزادی اسرا برقرار نخواهد شد».
اینها را ارتش برای سرپا دیده شدن نیاز دارد اما واقعیت این است که ابتکار عمل دست حماس است و حماس رژیم اسرائیل را وادار به توقف جنگ خواهد کرد. شاید در هفتههای اول، ارتش اسرائیل گمان میکرد تابآوری مقاومت و مردم غزه چند هفته بیشتر نخواهد بود اما حالا که از چند ماه عبور کرده، دریافته است که در محاسبه اندازه تابآوری غزه دچار خطای راهبردی شده است. هزینههای این خطای راهبردی با انجام عملیات روانی قابل تخفیف نیست. مقاومت میتواند هرطور بخواهد صحنه جنگ را مدیریت کند و لذا میتواند مدت مدیدی مقاومت نماید اما آیا جامعه چندپارچه اسرائیلی هم قادر به ماندن در دالان تاریک و دهشتزا در زمانی نامعلوم هست؟
سعدالله زارعی
اگرچه امروز دریاچه ارومیه «آب» ندارد، اما بیش از دو دهه است که برای بسیاری «نان» داشته و در کمال تأسف هزاران میلیارد تومان از بودجه و بیتالمال کشور در بستر پر از نمک و املاح آن هدر رفته است.
از دهه ۷۰ مسئولان از طرحها و برنامههایی حرف میزنند که با چند هزار میلیارد تومان اعتبار برای احیای دریاچه ارومیه شروع میشود و پایان باز آنها به وخیمتر شدن حال و روز این اکوسیستم میرسد.
بعد از طرحهایی که ستاد ملی احیای دریاچه ارومیه طی دو سال اخیر اعلام کرد و برخی از آنها نیز عملیاتی شد، حالا تصاویر ماهوارهای نشان میدهند وضعیت دریاچه اصلاً خوب نیست و شاید با گرم شدن هوا، دیگر گریزی از خشک شدن صددرصدی آن نباشد.
یعنی، دور نیست روزی که طوفانهای نمکی چشمهای بسته را به سوی واقعیتها باز کنند و اینبار دریاچه نمک انتقامش را از انسانهایی بگیرد که با بیمبالاتی باعث مرگ آن شدند.
به استناد آخرین تصاویر ماهوارهای از دریاچه ارومیه در یک سال اخیر حدود ۸۰ درصد از ۸۷۸ کیلومتر مربع آب باقیمانده در آن هم خشک شده و حالا کلاً ۴ درصد از سطح آب یعنی حدود ۱۷۰کیلومتر مربع باقی مانده است. به گفته کارشناسان این اتفاق برای دریاچه عظیمی مثل ارومیه به منزله مرگ قطعی است.ای کاش حداقل مسئولانی که هر ماه از احیای دریاچه سخن گفته و هزاران میلیارد تومان از سرمایه ملی را بدون هیچ خروجی مثبتی هدر دادهاند مقابل افکار عمومی و دادگاه پاسخگو میشدند. همین چند وقت پیش بود که یکی از آقایان مدعی شد «دریاچه ارومیه خشک نشده و شایعاتی که در خصوص خشک شدن کامل آن منتشر شده است، صحت ندارد...»
این حرفها حدود سه ماه پیش عنوان شد و در آن روز حجم آب دریاچه یک میلیارد و ۳۶۰ میلیون مترمکعب اعلام شده بود. این رقم در مقایسه با سالهای قبلتر، مهر تأییدی بر زنده شدن دریاچه بود، چون در سال ۱۳۹۴ این عدد یک میلیارد مترمکعب بود و حالا ارتفاع آب حدود ۹سانتیمتر بیشتر از سال ۱۳۹۴ را نشان میدهد.
وقتی مسئولی میگوید «در مهرماه سال ۱۳۹۴ تراز دریاچه ارومیه ۰۴/۱۲۷۰ بوده، اما اکنون این عدد به ۱۸/۱۲۷۰ رسیده که نشاندهنده افزایش است... و امروز مساحت دریاچه ارومیه هزار کیلومتر است، در حالی که این عدد در سال ۱۳۹۴ حدود ۷۰۰ کیلومتر بوده است.» یا کارشناسانه صحبت نمیکند یا اطلاعات غلط میدهد.
در کمال تأسف حال و روز دریاچه نشان میدهد آنچه طی سالهای اخیر بیش از هر کار دیگری انجام گرفته «اطلاعات غیردقیق مسئولان به جامعه بوده است.» بدتر اینکه هر کس انگشت اتهام را به سمت دیگری نشانه میرود و همین هم یعنی فرار از مسئولیت و پاسخگو نبودن در مقابل عملکردهای اشتباه.
امروز جایگاه ستاد احیای دریاچه ارومیه به شدت تنزل یافته است و محول کردن آن به استانداری آذربایجان غربی نشان دهنده اهمیت نداشتن موضوع برای مسئولان است.
وقتی از وضعیت این دریاچه تنها به عنوان یک مشکل زیست محیطی یاد میشود، میتوان باور کرد که رسیدگی به وضعیت آن جزو اولویتها نیست.
نگرش به دریاچه ارومیه مانند این است که عزیزی با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند و ما از حقیقت فرار میکنیم.
جالب است به جای رساندن آب به دریاچه، این روزها نمکهای آن را بار میکنند و میبرند که همین کار هم میتواند بیماریهای زیادی را به همراه داشته باشد.
سؤال اصلی این است که اعتبارات ستاد احیای دریاچه ارومیه کجا رفت؟ تصفیه آب فاضلاب شهرستانهای تبریز، ارومیه و دیگر شهرستانهای حاشیه دریاچه ارومیه که در مراحل پایانی است، اصلاح الگوی مصرف آب در بخش کشاورزی و جلوگیری از حفر چاههای غیر مجاز از عواملی هستند که میتوانند به احیای دریاچه ارومیه کمک کنند، اما اجرا و عملیاتی کردن آنها هم آنقدر کند پیش میرود که به «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» تبدیل خواهند شد.
حدود ۱۵ سال است راههای مختلفی برای احیای دریاچه مطرح شده، اما هنوز به نتیجه نرسیدهاند و این اواخر بیش از ۵۰ نفر از نمایندگان با رئیسجمهور و دفتر مقام معظم رهبری مکاتباتی انجام داده و بر اساس آن درخواست کردهاند نسبت به انتقال آب از دریای خزر و رودخانه وان ترکیه به دریاچه ارومیه اقدام شود.
اما آیا این کارها ثمری خواهند داشت یا ادامه همان بازیهای تلف کردن وقت و سرمایههای کشور است و دیگر هیچ...!
هر چه هست، دریاچه ارومیه هم اکنون در وضعیت زیستمحیطی نامطلوبی قرار گرفته است و نیاز به همت و همراهی همه مسئولان برای رهایی از خشک شدن دارد، اما نزول جایگاه ستاد احیای دریاچه ارومیه و سپرده شدن آن به دست مسئولان محلی نشان از توجه نکردن به این مشکل بزرگ زیست محیطی ملی دارد.
هوشمند سفیدی
آرمان امروز : اوگن برتولت فریدریش برشت نمایشنویس شهیر آلمانی میگوید: بدترین بیسوادی، بیسواد سیاسی است؛ وی کر و کور است، درک سیاسی ندارد و نمیداند که هزینه زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان، همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند، او حتی به جهالت خود افتخار میکند و سینه به جلو میاندازد و میگوید که… : “از سیاست بیزار است”. چنین آدم سبک مغزی نمیفهمد که بیتوجهی به سیاست است. کریک و لیستر در سال ۱۹۹۷ “سواد سیاسی” را این گونه تعریف میکنند: سواد سیاسی، دانش، مهارتها و نگرشهایی هستند که افراد برای با سوادشدن سیاسی و توانایی به کارگیری سواد لازم دارند. “سواد سیاسی”، پتانسیلی برای مشارکت سیاسی آگاهانه در نظر گرفته میشوند، کاسل براین باور است: اگر افراد از نظر سیاسی با سواد باشند، تفاوتهای جزئی را درک میکنند و مفاهیم و واقعیتهای اساسی سیاسی را میشناسند، از سواد سیاسی با اسامی دیگری مثل تجربههای سیاسی، آگاهی سیاسی و قابلیت شهروندی نیز یاد میشود. (سلطانی، ۱۳۹۶ : ۹۷)
آموزش و افزایش تواناییهای شناختی و دانش افراد، تأثیر مثبتی بر تمامی رویدادهای سیاسی شامل دموکراسی، حاکمیت قانون و آزادی سیاسی دارد و قابلیتها، نگرشها و رفتار را در راستای مشارکت سیاسی در طول زندگی تغییر میدهند. هدف از توسعه این قابلیتها، تربیت شهروندانی است که به طور دموکراتیک در زندگی سیاسی شرکت کنند .
دای جان و پرویسکو در سال ۲۰۱۰ اذعان داشتند که مشارکت سیاسی، نیازمند دانش درباره موضوعات سیاسی، مهارتهای استفاده از ابزارهای سیاسی و در اختیار گرفتن رویه مناسب و بسنده است. (غفاری هشتجین، ۱۳۸۹ : ۹۶) گوتمن نیز براین باور است که آموزش سیاسی به معنای پرورش دانشها، نگرشها و مهارتهای لازم برای مشارکت سیاسی، گونهای اولویت و تقدم نسبت به سایر ارزشها دارد. (غفاری هشتجین،۱۳۸۹: ۹۹)
اما، بین سواد و آگاهی سیاسی چه رابطه ای می توان یافت؟ بیتردید، سواد یک پیش نیاز مهم در توانمندسازی سیاسی افراد، و بستر دریافت و توسعه آگاهی سیاسی است. نقش سواد در شکلدهی به بخش پایدار آگاهی سیاسی افراد، مبرهن و غیرقابل اغماض است، زیرا گام نخست در این مورد محسوب میشود و نمیتوان از یک فرد بیسواد، انتظار دستیابی به آگاهی سیاسی بالا و موثر را داشت. آنتونی گیدنز اعتقاد دارد که سواد عبارت از توانایی افراد در خواندن و نوشتن است. (گیدنز ۱۳۷۳ : ۵۰) همچنین جوزف نای (۱۹۹۵) سواد را یک پیشبین کننده اساسی مشارکت میداند (حیدری، ۱۳۹۶ : ۱۴۸) مطالعاتی که در ارتباط با سطح تحصیلات انجام گرفته، حاکی است که شهروندانی که تحصیلات عالیه دارند، بدون توجه به نوع فعالیت، بیشتر در سیاست مشارکت میکنند. همچنین افراد تحصیلکرده در مورد توانایی درک سیاسی، حداقل از اعتماد به نفس بیشتری برخوردارند. (قوام، ۱۳۹۵ : ۱۴۳-۱۴۲) بهعبارت دیگر، سواد با ایجاد نظم و تشکل فکری، ایجاد حساسیت به منافع شخصی و جامعهپذیری توسط فرهنگ سیاسی بر مشارکت سیاسی و مشارکت انتخاباتی تأثیرگذار است (رضی، ۱۳۸۰ :۲۲۷)؛ پس سواد در وهله اول و تحصیلات عالیه در ادامه آن، امری ضروری، مقدماتی و تسهیلکننده برای رسیدن به آگاهی از جمله آگاهی سیاسی و در نهایت ایفای نقش سیاسی توسط افراد است، در اینجا شایسته بهنظر میرسد در مقابل سواد، از نقش عامل بیسوادی در ضعف آگاهی و کاهش مشارکت سیاسی نیز بحث شود.آیا داشتن سواد و تحصیلات، فرد را درخصوص رأی دهی در چه وضعیتی قرار می دهد؟
ارسطو نیز بر این عقیده بود که گروهی از مردم، طبیعتاَ برده هستند و انسانها، متفاوت آفریده شدهاند و به همین دلیل هیچوقت، عقلایی نخواهند شد، حتی اگر قابلیت تحصیل و روشنشدگی داشته باشند. به طور خلاصه، پین جامعه را عامل نادانی میدانست. (اسپریگنز، ۱۹۷۹ : ۹۳) بنابراین میتوان گفت که سواد و تحصیلات عالیه، نقش مهمی را در بروز رفتار سیاسی آگاهانه دارند و در مقابل آن بیسوادی، کمسوادی و یا فقدان آگاهی میتوانند عوامل محدودکننده و یا دلیل انتخاب ناآگاهانه باشند. رابرت دال براین باور است که هرگاه شخصی فکر کند دانش و آگاهی او محدودتر از آن است که بتواند با داخلشدن در سیاست، به کارآیی کافی برسد، ترجیح میدهد که کمتر در آن مشارکت کند. (دال-۱۹۸۵) در کتاب جمهوریت افلاطون آمده است: سقراط رأیدادن را یک مهارت میداند و نه یک توانایی ذاتی و براین باور است که یک مهارت، محتاج آموزش است؛ رأیدادن همه شهروندان بدون آموزشهای لازم، همانقدر غیرمسئولانه است که سپردن ناخدایی کشتی به کسی که از دریا هیچ چیزی نمیداند. (خطایی، آزاده (۱۳۹۶). “مشکل سقراط با دموکراسی چه بود؟ وبلاگ شخصی مدرسه زندگی)؛ جان استوارت میل نیز اعتقاد به محدودیت حقرأی به افراد باسواد و فرهیخته داشت، او نگران از اکثریت نافرهیخته و بیسواد، پیشنهاد کرد حقرأی به باسوادها محدود شود و ضمانت و شرایط برتر خاص رأی مردم افزایش یابد. (بال،۱۳۹۵ : ۱۷۸) افلاطون نیز مخالف دادن حق رأی به عموم است و به همه دلیل، دموکراسی آتنی را به نقد میکشید و براین باور بود که آن، سرنوشت جامعه را بازیچه هوس توده مردم میکند. و توده مردم در امور سیاسی از داوری درست ناتوانند و رهبری درست هم نمیتواند توده مردم را هوشیار و خردمند کند. (صادقی، ۱۳۹۳ : ۷۹) “سومین” در کتاب خود تحت عنوان “دموکراسی و نادانی سیاسی” اذعان میکند: “دانش سیاسی، علیرغم افزایش آموزش و قابلیت دسترسی به اطلاعات، چندان افزایش نیافته است. تقاضا برای اطلاعات و نه تأمین آن، محدودیت اصلی یادگیری سیاسی در دنیایی است که اکثر مردم به طور منطقی درباره امور سیاسی ناآگاهند. این خلاء دانش و آگاهی با اعتقاد ما به دموکراسی، سخت منطبق میشود، چراکه اصولاً برای پیبردن به آنچه که حکومت باید انجام دهد و ثانیاً انتخاب نامزدهایی که اولویتشان را به انجام میرسانند، به مردم عادی متکی است. (سومین، ۲۰۱۶ : ۴۵)
حتی در امریکا نیز وقتی مشکلات انتخابات بررسی می شود از هشت مسئله مهم نام می برند که دو مسئله شامل “تعداد بی شمار رأی دهندگان ناآگاه” و “رأی دهندگان فاقد صلاحیت” هستند. (گریفین، ۲۰۱۸) همچنین، دیلی مارتینس (۱۹۷۱) در مقاله ای تحت عنوان “آگاهی سیاسی و توزیع سایر منابع اجتماعی” برای رأی آگاهانه اطلاعات سیاسی یا آگاهی سیاسی را مهمترین شاخص رأی آگاهانه می داند. (مارتینس، ۱۹۷۱)؛ از نظر ارسطو، انجام کارکرد کامل نظامهای دموکراتیک، مستلزم وجود شهروندانی باسواد از نظر سیاسی است، لذا، توسعه و تکامل فردی، به بهترین وجه از طریق مشارکت فعال، با برخورداری از دانش سیاسی حاصل میشود (قوام، ۱۳۹۵ : ۳۳-۱۳۵) گابریل تارد، فرد را به عنوان کوچکترین ذرات تشکیل دهنده اجتماع قرار میدهد که با مجهزشدن به مفهوم میل و آگاهی، پایههای شکلگیری تغییرات اجتماعی را ایجاد میکنند. (طاهری کیا، ۱۳۸۴: ۵۴) باید اذعان داشت که میان میزان آگاهی سیاسی – اجتماعی افراد و مشارکت سیاسی-اجتماعی رابطه مثبت و معناداری وجود دارد، یعنی کسانی که آگاهی بالاتری نسبت به مسائل سیاسی- اجتماعی دارند، مشارکت بیشتری نیز در مسائل سیاسی – اجتماعی خواهند داشت. اگر مشارکت افراد را به دو دسته فعال و پیرو تقسیم کنیم، معمولاً مشارکت از نوع اول آگاهانه است، اما در صدد بالایی از افراد به دلیل عدم آگاهی کافی و صحیح و کامل از مسائل سیاسی – اجتماعی، نمیتوانند مشارکت فعال و تأثیرگذاری در جریانات سیاسی – اجتماعی داشته باشند و در قالب مشارکت غیرفعال در مسائل سیاسی – اجتماعی شرکت میکنند. (احد باصری،۱۳۸۹ : ۱۰۳) در هر صورت چنین به نظر میرسد عوامل پیچیدهای مثل آگاهانه یا ناآگاهانه بودن، عقلایی یا غیرعقلایی بودن، خودخواهانه یا بدون خودخواهی بر رفتار رأیدهی تأثیر میگذارد. (هیوود،۱۳۸۹: ۳۴۳)
با سپریشدن چند هفته از افشای پرونده چای دبش همچنان بخش بزرگی از شهروندان ایرانی چشمانتظار اطلاعرسانی دقیق و پیدرپی نهادهای دولتی و قضائی درباره این پرونده بزرگ هستند. پیگیری اخبار مربوط به این پرونده به بخشی از پیگیری روزانه شهروندان زیادی در شبکههای اجتماعی مبدل شده؛ چون در صداوسیما نیز درباره این پرونده اطلاعرسانی ویژهای روی نداده است. بنا بر آنچه تاکنون رسانهای شده است، حجم تخلفات مرتبط با پرونده چای دبش موجب شده تا این پرونده بهعنوان بزرگترین پرونده فساد در تاریخ کشور حساسیتهای درخورتوجهی در افکار عمومی ایجاد کند. با وجود عطش فراوان افکار عمومی و بزرگی ارقام مرتبط با این پرونده که رسانهای شده و نیز شرایط ویژه کشور؛ اما متأسفانه همچنان اطلاعرسانی انجامشده درباره این پرونده نازل و محدود و قطرهچکانی و کماثر است.
1- فساد و تخلف بزرگ چای دبش به هر علت و عاملی بروز کرده باشد، در درون دولت روی داده است؛ یعنی اختصاص ارز درخورتوجه و غیرضرور به چای دبش نتیجه سیاستها و اقدمات و دستورهایی است که در اجزای دولت و ازجمله بانک مرکزی و وزارت جهاد کشاورزی و دیگر دستگاههای دولتی روی داده و دولت بهعنوان مسئول اداره کشور تاکنون به افکار عمومی توضیح نداده و دستکم در اطلاعیههایی درباره ابعاد مختلف فساد رویداده، افراد و مسئولان و سازمانهای دخیل در پرونده، ارقام دقیق تخلف رویداده، فرایند تخلف و آمارهای مربوطه به موضوع، تاکنون اطلاعات درخوری به افکار عمومی ارائه نداده است. هیچیک از مسئولان بلندپایه اجرائی کشور ازجمله رئیس دولت و معاون اول نیز هیچگونه اطلاعات روشن و قابل اعتنایی درباره ابعاد فساد چای دبش منتشر نکردهاند و البته توضیحات روشنگر یا موضعگیری صریحی نداشتهاند. بانک مرکزی نیز هیچ اطلاعات درخور و روشنی درباره ابعاد فساد رویداده منتشر نکرده و حتی نهادهای امنیتی و انتظامی نیز اطلاعیهای صادر نکرده و به افکار عمومی درباره ابعاد فساد رویداده، مسئولان دخیل در پرونده، روند بروز فساد و اقدامات نهادهای امنیتی و انتظامی درباره فعالیتهایشان در شناسایی و برخورد با فساد افشاشده منتشر نکردهاند! قاعدتا پرونده چای دبش از نظر منافع ملی و امنیت ملی و حساسیتهای ملی نسبت به آن قابل مقایسه با پرونده دو روزنامهنگاری نیست که در پی حوادث سال قبل بازداشت شده و اطلاعیه مفصلی درباره آنان صادر شد! صداوسیمای دولتی که در گذشته درباره فساد موضعگیریهای جناحی مشهودی داشت، درباره روشنکردن ابعاد موضوع اقدام حرفهای و آگاهیبخش اثرگذاری نداشته است. در این شرایط مشخص نیست چرا نهادهای مسئول دولتی درباره این فساد سکوت پیشه کرده و به روشنگری دراینباره نپرداختهاند؟ همچنین خبری از نهادهای عریض و طویل نظارتی درون نهاد دولت نیست. مشخص نیست چنین نهادهای نظارتی دورن دولت که فلسفه وجودیشان و بودجههای گزافی که دریافت میکنند تا دولت را پایش کنند و مانع بروز فساد شوند و در صورت وقوع فساد بهسرعت در برابر آن اقدام کنند، چه فعالیتی درباره اختصاص ارز نجومی به چای دبش و شرکتهای مرتبط داشتهاند و نتیجه اقدامات احتمالی آنان چه بوده است؟ یا اگر اقدامی نکردهاند، چرا؟ ادامه سکوت و بیتوجهی به افکار عمومی و حقوق عمومی درباره این پرونده نهتنها گرهی از کار دولت باز نمیکند؛ بلکه بر حجم پرسشها و ابهام میافزاید.
2- قوه قضائیه نیز تاکنون به صورت رسمی و روشن اطلاعات درخوری درباره پرونده چای دبش منتشر نکرده است. اگرچه رئیس قوه قضائیه در سخنانی اشارهای به موضوع داشت و اینکه تاکنون متخلفان مدعایی دولت به قوه قضائیه معرفی نشدهاند؛ اما دستگاه قضا به صورت رسمی درباره ابعاد و جزئیات فساد رویداده، اشخاص بازداشتشده، کشفیات دستگاه قضا و ریشههای فساد رویداده و زمینههای بروز چنین فسادی تاکنون اطلاعیهای صادر نکرده و اطلاعات خاصی را منتشر نکرده است. چرا دستگاه قضا درباره عملکرد زیرمجموعه خود در پیشگیری، نظارت و برخورد با فساد رویداده افکار عمومی را در جریان نمیگذارد؟ چرا تاکنون قوه قضائیه اطلاعات ویژهای درباره این پرونده صادر نکرده است؟
3- مجلس نیز در برابر فساد رویداده چندان ورودی نداشته و خبری از استیضاح یا طرح سؤال از مسئولان عالیرتبه اجرائی نیست! فردی به مجلس کشیده نشد، شعاری داده نشد، تجمع نمادینی انجام نشد، بیانیهای امضا نشد، در سخنان پیش از دستور مجلس ابعاد فساد رویداده و چرایی بروز آن و مسئولان دخیل در پرونده و چرایی استمرار این فساد در ماههای متوالی و چند سال، ناتوانی دستگاه نظارتی در کشف یا نظارت بر عملکرد دولت کمتر مورد توجه قرار گرفت و مجلس به صورت یکپارچه درباره موضوع فساد چای دبش وارد عمل نشد!
4- در چنین شرایطی که شرکت چای دبش با اتهامات بزرگی روبهرو است، نیز شرکت چای دبش که «بزرگترین رسالت خود را تأمین و نگهداشت رضایت و اعتماد مشتریان خود» دانسته، تاکنون درباره پرونده فساد رویداده اطلاعیهای صادر نکرده است.
5- موضوع فساد بهویژه فسادهای بزرگ در سالهای گذشته به یکی از مهمترین عوامل تضعیف و استهلاک اعتماد اجتماعی و سرمایه اجتماعی مبدل شده است؛ درحالیکه برای ریشهیابی موضوع کمتر کار کارشناسی انجام شده و کمتر افکار عمومی مَحرم دانسته شده است. در این شرایط شهروندان ایرانی حق دارند که پرسش کنند در این روزها که بخش بزرگی از ملت ایران تحت فشار تورم و گرانی ناشی از آن، تحریمهای کمرشکن، ناکارآمدی دولتی، بیکاری و فقر و تشدید شکافهای درآمدی است، شما مسئولان به چه کار مشغول هستید؟
در سالهای 58 و پس از آن گروهی از ایرانیان تحصیلکرده در بهترین دانشگاههای جهان و ایران با موقعیت عالی شغلی و کاری، از کار و شغل گذشته و گروه زیادی از اینان لباس رزم بر تن کرده یا عازم غرب کشور شدند و در مقابل تجزیهطلبان ایستادند یا پسازآن به جبهههای جنگ با عراق رفته و با دادن جانشان مانند چمران، راهی دیگر برگزیدند؛ اما امروز گویا بهدستگرفتن موقعیتهای شغلی فرصتی است که برای رسیدن به آن میتوان از بسیاری چیزها گذشت! آیا اندیشیدهایم که ایران امروز در چه حالی است؟
ارسال نظرات