17 مهر 1397 - 10:38
سخن روز مطبوعات

۷/۱۷ - رمزگشایی از داستان جنایی «خاشقچی» / چند نکته درباره تصویب CFT

ماجرای ناپدید شدن و شاید کشته شدن «جمال خاشقچی» روزنامه‌نگار سعودی و چهره شاخص منتقد آل‌سعود که در صدر اخبار جنجالی رسانه‌های جهان قرار دارد، ژست اصلاح طلبی بن سلمان را بار دیگر مخدوش ساخته است.
کد خبر : 1567

پایگاه رهنما :

روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌

*********

 

اول صف و انتهای دو اردوگاه

 

محمد ایمانی در کیهان نوشت:

1- سرعت حرکت به سمت مقصد، معیار یکسانی ندارد. در یک اتوبان مسطح با فرض اینکه مانعی نباشد، شاید تا بیش از صدوبیست کیلومتر بر ساعت هم بشود سرعت گرفت. اما در عبور از یک گردنه پر پیچ و خم و مستعد ریزش کوه، همین سرعت ممکن است به 20 کیلومتر بر ساعت تنزل پیدا کند. مثال دوم، تفاوت سرعت قهرمان مسابقات اتومبیل‌رانی با سرعت حرکت خودروی رئیس‌کاروانی است که مسئولیت عبور امن صدها اتوبوس از راه‌های صعب‌العبور را برعهده ‌دارد. مثال سوم، میزان مقاومت باد نسبت به میزان افزایش سرعت است. کسی که با دوچرخه می‌راند، راننده‌ای که خودرویی را به حرکت درمی‌آورد و خلبانی که هواپیما را هدایت می‌کند، همگی با مقاومت هوا مواجه می‌شوند، اما حجم فشار وارده به دوچرخه و هواپیما یکی نیست. قطعا هواپیما به اعتبار سرعت و شتابش با مزاحمت بیشتری مواجه می‌شود. مثال چهارم؛ افرادی را وسط میدان مین تصور کنید که سانتیمتری معبر باز می‌کنند. قضاوت سرسری این است که آنها گیر افتاده‌اند. اما اگر دقت کنیم که همین اتفاق در شب عملیات رخ می‌دهد، می‌فهمیم با همین احتیاط و دقت، خط شکن فتح‌الفتوحی بزرگند.


2- رهبر در نظام امام- امامت، مکلف است اول و آخر قافله (پیشتازان، و کندروها و عقب‌افتادگان) را چنان با هم مراعات کند که همه قافله پیش روند و از مکاید راهزنان یا شرکای آنها در قافله در امان بمانند. کسی جلودار امیرمومنان (ع) در سبقت و شتاب به سمت قله‌های آرمانی نبود، اگر بنا بود او خود به تنهایی ره بسپارد و مامور نباشد امتی پراکنده و آسیب‌پذیر را صیانت کند و مانع از پاشیدگی جمعیت آنان شود. بنابراین با همه تلخی و گزندگی، 25 سال مصیبت خانه نشینی از یک طرف، و حکمیت تحمیلی با معاویه از طرف دیگر را به‌جان خرید. خون‌دل خورد و شماتت شنید و متهم شد اما از منطق تقوا و مصلحت متعالی کوتاه نیامد. و البته که اگر خیانت برخی صحابی پیامبر(ص) و همراهان ‌اشرافیت‌زده نبود، کمترین ضرورتی برای آن تنازل‌ها پدید نمی‌آمد. آن صبر و بصیرت هرچند، حمل بر ناکامی سیاسی شد، اما بنای سیاستی مبتنی بر رشد بینش بشر و به میدان آمدن مردمانی پای کار را پی افکنده که امروز در قالب شکستن پشت ابرقدرت‌ها نمود پیدا کرده است.


3- باید از مرام بنی‌اسرائیلی بر حذر بود. آنها بردگان بیچاره فرعون بودند که با هدایت حضرت موسی شبانه‌ گریختند اما اندکی بعد، میان دریا و لشکر فرعون گرفتار شدند. بد ایمان‌ها بلافاصله گفتند «انّا لمُدرَکون». نابود شدیم و رفت! اما تاریخ می‌گوید منطق موسی به حقیقت پیوست که باورمندانه می‌گفت «کلّا انّ مَعیَ ربّی سَیَهدین. هرگز! پروردگارم با من است، راه نشانم دهد». با این وجود، بنی اسرائیل تا از دریا به سلامت گذشتند و بت‌پرستان را دیدند، فیل‌شان یاد روزگار فرعون را کرد و گفتند یا موسی مانند آنها، بتی برای ما بتراش! پس از آن هم نوبت به آزمونی بزرگ رسید؛ آزمونی که همواره پیش روی امت‌های مومن بوده و برای ما هم هست.


4- آیات 21 تا 26 سوره مائده ناظر به یک گفت‌وگوی چندجانبه است: «(موسی گفت) ای قوم من به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته، وارد شوید... گفتند ای موسی در آنجا مردمی قدرتمند و ستمگر هستند و تا آنان بیرون نروند، ما داخل نمیشویم، پس اگر از آنجا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد. دو مرد از کسانی که [از خدا] می‌ترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند از آن دروازه بر ایشان وارد شوید که اگر از آن درآمدید، قطعا پیروز خواهید شد و اگر مؤمنید، به خدا توکل کنید. گفتند ای موسی تا وقتی آنان هستند ما هرگز پا در آن شهر ننهیم. فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ. تو و پروردگارت بروید و بجنگید که ما همین جا می‏نشینیم. [موسی] گفت پروردگارا من جز اختیار خود و برادرم را ندارم، پس میان ما و این قوم نافرمان جدایی بینداز. [خدا به موسی] فرمود ورود به آن [سرزمین] چهل سال بر ایشان حرام شد؛ در بیابان سرگردان خواهند بود. پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور».


5- بی‌عملی، در حاشیه امنیت ایستادن و در هر امر کوچک و بزرگی، مقتدای خود را خط‌شکن و اقدام‌کننده خواستن یا ملامت کردن، منطق بنی‌اسرائیلی است و عایدی‌اش - اگر اغماض پروردگار نباشد- سرگشتگی و بیچارگی طولانی‌مدت است. از زمره همین منطق پست، بهانه‌جویی و تشکیک و تردیدافکنی، برای عمل نکردن به اوامر مولاست که در ماجرای گاو بنی اسرائیل اتفاق افتد و در روزگارهای دیگر نیز مشابه آن تکرار شده است. شاید مشابهش می‌شود همین که عده‌ای 30 خردادماه امسال، بیان دقیق رهبری درباره موضوع کنوانسیون‌های مسئله‌دار را شنیدند اما درباره یک مصداق خطیر همان کنوانسیون‌ها، امر را مشتبه وانمود کردند. البته حساب افراد بی‌خبر و کم‌اطلاع را باید از طیف‌های ماموریت‌دار برای تسلیم در مقابل دشمن جدا کرد، هرچند که طیف اول، نقشه و پازل طیف دوم را ندانسته کامل می‌کنند.
6- برخی افراد، آدم مهمی نیستند اما مانند نشتی بشکه، ما فی‌الضمیر طیف متبوع خود را لو می‌دهند. سایت کلمه وابسته به گروهک شورای هماهنگی سبز، متعلق به عناصر فراری سبز است که در پاریس اقامت دارند. پاریس در کنار گروهک ملی- مذهبی و شورای هماهنگی سبز، میزبان و مقرّ سازمان تروریستی منافقین هم هست. اخیرا «تقی- ر» از سران متواری گروهک ملی- مذهبی، تحلیلی در سایت مذکور نوشته که با وجود ادبیات منافقانه، ماهیت منافقین وابسته را لو می‌دهد. او به این بخش از سخنان رهبر معظم انقلاب در اجتماع یکصد هزار بسیجی پرداخته که؛ «دشمن می‌خواهد ملّت ایران را به این نتیجه برساند که بن‌بست است، راه‌حل وجود ندارد مگر پناه بردن به آمریکا و زانو زدن در مقابل آمریکا و تسلیم شدن در مقابل آمریکا... البتّه این اتّفاق نمی‌افتد، من به حول و قوّه‌ الهی و با همراهی شما تا جان و توان دارم، نخواهم گذاشت این اتّفاق در کشور بیفتد». عضو پاریس‌نشین گروهک مذکور ابتدا به سیاق همه منافقین ورشکسته، پشت نام «ملت» پنهان می‌شود و ادعا می‌کند «صدایی در جامعه مدنی ایران بلند است که تعامل و صلح و رابطه بدون تنش با جهان می‌خواهد. قصد زانو زدن هم ندارد». اما چند خط بعد، انتهای آرزوی مستکبران عالم را بازگو می‌کند و می‌نویسد «او نمی‌تواند بگوید نمی‌گذارم که امری انجام بشود یا نشود... تجربه ما حکومت امام علی است. او با حکمیت در جنگ صفین مخالف بود اما چون خواست مردم بود تن داد»! منافق ناشی به فاصله چند خط، از ادعای «تعامل و صلح با دنیا بدون زانو زدن»، به نسخه عینی «حکمیت و صلح تحمیلی معاویه» می‌رسد که توسط نفوذی‌های مدعی صلح در اردوگاه امیر مومنان علیه‌السلام تجویز شد!


7- رهبر انقلاب در نامه 29 مهر 94 خطاب به رئیس‌جمهور، ضمن صدور مجوز اجرای برجام «مشروط به 29 شرط مجلس و شورای عالی امنیت ملی و رهبری» -که متاسفانه غالبا از سوی دولت و وزارت خارجه رعایت نشد- تاکید کردند: «جنابعالی با سابقه‌ چند دهه حضور در متن مسائل جمهوری اسلامی، طبعاً دانسته‌اید که دولت آمریکا در قضیّه‌ هسته‌ای و نه در هیچ مسئله‌ دیگری، رویکردی جز خصومت و اخلال در پیش نگرفته و در آینده هم بعید است جز این عمل کند. اظهارات رئیس‌جمهور آمریکا در دو نامه به اینجانب مبنی بر اینکه قصد براندازی ندارد، خیلی زود با طرفداری‌اش از فتنه‌های داخلی و کمک مالی به معارضان جمهوری اسلامی، خلاف واقع از آب درآمد... دشمنی آمریکا تا هنگامی که جمهوری اسلامی با قدرت درونی و پایدار خود، آنان را مأیوس کند، ادامه خواهد داشت... محصول مذاکرات که در قالب برجام شکل گرفته، دچار نقاط ابهام و ضعف‌های ساختاری و موارد متعدّدی است که در صورت فقدان مراقبت دقیق و لحظه‌به‌لحظه،‌ می‌تواند به خسارت‌های بزرگی برای حال و آینده‌ کشور منتهی شود... همان‌طور که... گوشزد کرده‌ام، رفع تحریم‌ها هر چند از باب رفع ظلم و احقاق حقوق ملّت ایران کار لازمی است، لیکن گشایش اقتصادی و بهبود معیشت و رفع معضلات کنونی جز با جدّی گرفتن و پیگیری همه‌جانبه اقتصاد مقاومتی میسّر نخواهد شـد».


8- سه سال بعد، در حالی که رهبری به اقتضای سیره نظام «امت - امامت»، دولت را به استواری و جبران خطاها فرا می‌خواند و برای توفیق در این مسیر حمایت می‌کند، موضع برخی مدعیان حمایت از آقای روحانی عبرت‌آموز است؛ همان‌ها که دولت را رحم اجاره‌ای خود خواندند، اکنون بی‌کفایت و بزمی می‌نامند. آنها با عرض پوزش، چوب خشک را در تدابیر اقتصادی بهتر از آقای روحانی خوانده و حتی خواستار استعفای او شده‌اند. مواضع برخی اصلاح‌طلبان در ایام اخیر قابل تامل است؛ «رهامی: فکر نمی‌کردیم دولت روحانی تا این حد مردم را ناراضی کند. هرچه از انتخابات فاصله گرفتیم، نارضایتی مردم از عملکرد دولت بیشتر شد». «مرعشی: عمده مردم فکر می‌کنند اصلاح‌طلبان، بانی و باعث مشکلات امروز هستند و آنها را مقصر روی کار آمدن روحانی می‌دانند. روحانی در مقام انشاء حرف‌های خوبی می‌زند اما در مقام عمل باید ببینیم چه قدر به انشای خود اعتقاد دارد» و «محمد سلامتی: ضعف مدیریت باعث شد تا دولت کارایی لازم را نداشته باشد و کارنامه موفقی برجای نگذارد. اغلب مدیران روحانی نگاه به خارج دارند».


9- در شرایطی که میان منتقدان و حامیان دولت، ارزیابی روشنی نسبت به توانمندی دولت و خطاهای راهبردی آن وجود دارد - خطاهایی که دشمن را گستاخ کرد- در سایه تدابیر دوراندیشانه مقتدای انقلاب و موقعیت‌شناسی صدها هزار جوان پاکباخته و پای کار انقلاب اسلامی، پیروزی‌های بی‌سابقه‌ای در چهار گوشه منطقه (از عراق تا سوریه و لبنان و یمن) رقم خورده است؛ تا آنجا که تحلیلگران جهانی، با اشاره به تحولات چند ماه اخیر عراق می‌گویند آمریکا سه گل از ایران خورد. این رویکرد، عمل به رهنمود امیر مومنان(ع) است که فرمود «اِرمِ ببصرک اقصی القوم». در جنگ فقط پیاده‌نظام را نبین، بلکه نگاهت را تا عمق اتاق فرماندهی دشمن و نقشه آن بیفکن. در همین شرایط دوگانه «خطر- خط‌شکنی» است که مقتدای انقلاب با وجود همه کژتابی‌ها و بدفهمی‌ها، با ایمان به صدق وعده‌های الهی در جمع بسیجیان می‌فرمایند «این جلسه‌ بزرگ در موقعیت بسیار حسّاسی تشکیل شده... حساسیت از این جهت که از یک طرف عربده‌کشی‌های سران استکبار و سیاستمداران آمریکای جهان‌خوار، از یک طرف قدرت‌نمایی جوانان مؤمن و پیروزی‌های پیاپی در میدان‌های مختلف، از یک طرف مشکلات اقتصادی کشور و تنگیِ معیشتِ بخش بزرگی از مردم ضعیف کشور و از طرفی حسّاس شدن و به تکاپو افتادن نخبگان کشور که این وضعیّت آنها را حسّاس کرده و به تکاپو و تلاش فکری و عملی وادار کرده است... نوک پیکانِ این حرکت عظیم ملّی، شما جوان‌ها هستید؛ شما هستید که راه را باز می‌کنید... اگر دشمن در ما وحدت را مشاهده کند، در ما احساسِ قدرت را ببیند، در ما عزم راسخ را ببیند، عقب می‌نشیند».

 

 

رمزگشایی از داستان جنایی «خاشقچی»

 

 حامد رحیم پور در خراسان نوشت:

 

ماجرای  ناپدید شدن جمال خاشقچی  روزنامه نگار سعودی در کنسولگری عربستان در استانبول فقط یک داستان جنایی پرسرو صدا نیست بلکه نشان دهنده واقعیت هایی است که طی حدود دو سال  گذشته و پس  از قدرت گرفتن محمد بن سلمان هزینه های میلیاردی بسیاری برای بزک کردن آن صرف شده است.

 

محمد بن سلمان با به قدرت رسیدن پدرش ملک سلمان به یک باره در چرخه قدرت سعودی اوج گرفت  و با ریختن  دلارهای فراوان به پای ترامپ و همزمان به راه انداختن سلسله ای از اصلاحات  معطوف به نیازها و علایق   طبقه جوان  در جامعه عربستان که قشر عظیمی از جمعیت این کشور را  شامل می شوند، نمایشی پر رنگ از اصلاحات را  برای تحکیم پایه های قدرت خود اکران کرد. او در راه رسیدن به مقبولیت و محبوبیت برخی ممنوعیت ها علیه زنان را برداشت و اعلام کرد که قصد دارد تا سال 2030، 2500 سالن سینمایی  را در قالب 350 مجتمع سینمایی راه‌اندازی کند که به نوعی به جمعیت جوان زیر 30 سال عربستان که 70 درصد جمعیت را تشکیل می دهند نزدیک شد.  هدف وی در درجه اول کسب حمایت این قشر از جامعه بود.او  اما همزمان و طی یک سال گذشته موجی از بازداشت‌ها را علیه منتقدان و مخالفان خود در داخل خاک عربستان به راه انداخت. بن سلمان روحانیان مشهور را بازداشت و برای سه امام جماعت حکم اعدام صادر کرد، در پرده ای دیگر از این نمایش او در هیبت یک مبارزه کننده قهار با فساد،چندین شاهزاده، وزیر پیشین و ثروتمند سعودی را به صورت عجیبی در یک هتل پنج ستاره بازداشت کرد و میلیون‌ها دلار باج برای آزادی از آن ها گرفت و همزمان  نخست‌وزیر لبنان را برای مدتی در ریاض به گروگان گرفت تا سیاست‌های آشتی‌جویانه‌اش در برابر حزب‌ا... و ایران را تغییر دهد.جنگ در یمن را کلید زد تا به این قاب، تصویر یک فرمانده پیروز را هم اضافه کند.

 

اصلاحاتی که به کمک بازوهای رسانه ای و نویسندگانی از جمله همین  جمال خاشقچی  در بوق و کرنا می شود و چهره ای مصلح از ولیعهدی خودکامه را به تصویر می کشد .اما گویا این داستان خیلی زود به فصل نهایی خود نزدیک شده است و بن سلمان اندک اندک با محکم تر شدن پایه های قدرتش بدون ظاهرسازی، رویه دیکتاتور مآبانه حاکمان سعودی را با شدت بیشتری پی می گیرد.

 

ماجرای ناپدید شدن و شاید کشته شدن «جمال خاشقچی» روزنامه‌نگار سعودی و چهره شاخص منتقد آل‌سعود که این روزها در صدر اخبار جنجالی رسانه‌های جهان قرار دارد، ژست اصلاح طلبی بن سلمان را بار دیگر مخدوش ساخته است. خاشقچی که سال‌ها به عنوان یک خبرنگار برجسته و مدیر پیشین چند رسانه مهم عربستان سعودی در سطح جهان نامی برای خود دست و پا کرده‌ بود، به ‌شدت به سرکوب مخالفان و ساکت کردن منتقدان توسط ولیعهد عربستان سعودی معترض بود.وی در مصاحبه‌ای گفته ‌بود: «هیچ کس جرئت نمی‌کند سخنی بگوید و درباره اصلاحات ولیعهد انتقادی مطرح کند... برای او خیلی مفیدتر است که جای نفس کشیدنی برای منتقدان،روشنفکران، نویسندگان و رسانه‌های سعودی باز کند تا بتوانند گفت‌وگو و رایزنی کنند.» این سخن را فردی به زبان آورده است که بعد از اقدام به قتل شیخ نمر توسط حاکمان سعودی  از آن استقبال کرده بود.

 

اما سوال این است، چرا بن سلمان با توجه به این که  مشخص بود ،این اقدام آن هم در خاک ترکیه به عنوان کشوری که پس از ماجرای اختلاف ریاض و دوحه در کنار قطر و مقابل عربستان قرار گرفت  واکنش تندی از سوی آنکارا در پی خواهد داشت،  دست به چنین ریسکی زد. برای این اقدام گمانه ها  و سناریوهای مختلفی را می توان برشمرد.جدای از این که  حذف مخالفان  و حتی منتقدان میانه رو توسط حاکمان سعودی  رویه ای همیشگی بوده و در این سیاهه می توان از حذف منتقدانی همچون  ناصر السعید الشمری،علال الفاسی،وجدی الغزاوی،شاهزاده سلطان بن ترکی و... نام برد اما به نظر می رسد بن سلمان که این روزها تحت فشار حیثیتی از سوی ترامپ و انتقادهای اهانت آمیز او مبنی بر این که این خاندان حتی دو هفته هم بدون  کمک آمریکا دوام نخواهند آورد، با این اقدام به نوعی پیامی هشدارآمیز به مخالفان خود داده و سعی کرده است تا به نوعی از اقتدار خدشه دار شده اش اعاده حیثیت کند. برای فرستادن این هشدار هم خاک ترکیه را که این روزها به محلی برای تجمع مخالفان بن سلمان بدل شده انتخاب کرده است. این رفتار عصبی و هیستریک که  نشان می دهد شاهزاده بی تجربه به شدت خود را محتاج اقداماتی این چنین می بیند پیشتر در واکنش ریاض به انتقاد حقوق بشری کانادا هم مشاهده شد که سعودی  با قطع روابط اقتصادی و فراخواندن سفیر خود از اوتاوا تعجب خیلی ها را برانگیخت. این رویه در ماجرای بازداشت سعد حریری نیز خود را نشان داده بود با این تفاوت که در آن بازه بن سلمان محاسبه جایگاه و واکنش جهانی به بازداشت نخست وزیر یک کشور دیگر را درست برآورد نکرده بود و مجبور به آزادی وی و اجرای نمایشی از صمیمیت با حریری بعد از آزادی او شد.

 

 دیوید هرست، سردبیر میدل‌ایست‌ای با اشاره به ماجرای خاشقچی می‌نویسد: «این اقدام نشان از ناپختگی نظام سعودی دارد. جمال خود را یک مخالف حکومت نمی‌دانست، او به نظام سعودی وفادار بود و به کشورش افتخار می‌کرد، او نظرات بسیار متعادلی داشت، با این حال معتقد بود که نظام کنونی در حال سقوط اخلاقی است. اگر قرار باشد کسی مانند او این چنین شود، بقیه که دیدگاه‌های تندتری دارند باید منتظر چه رویدادی باشند؟»اما به راستی چرا سعودی ها یکی از منتقدان بسیار معتدل دربار را که البته بارها در برابر انتقادهایی که از پادشاهی عربستان مطرح می‌شد، از این حکومت دفاع کرده‌ بود، سربه نیست کردند؟پاسخ آن را شاید جورج مالبرونو، محقق مشهور فرانسوی داده باشد،آن جا که  می نویسد:«بن سلمان آیا همانی است که امید می‌رفت عربستان سنتی و بسته را به کشوری پیشرفته و باز تبدیل کند؟ یا این که وی پادشاهی است مستبدتر از پادشاهان پیشین این کشور؟»

 

اگر چه مقامات ترکیه واکنش های اولیه تندی به ناپدید شدن این روزنامه نگار سعودی  از خود نشان داده اند امابا توجه به رویه قبلی اردوغان و مناسبات اقتصادی گسترده ترکیه با سعودی  و به ویژه نگاه آنکارا به درآمد حاصل از  توریست های عربستانی احتمال معامله پشت پرده آنکارا با ریاض برای سرپوش گذاشتن بر این مسئله چندان بعید به نظر نمی رسد کما این که برخلاف انتظار بسیاری از طرفداران خاشقچی  واکنش روز یک شنبه اردوغان به این ماجرا بسیار سرد و مختصر بود. این مسئله البته تنها معطوف به اردوغان نیست و سکوت معنادار بسیاری از رسانه های جهانی به ویژه رسانه های مهم انگلستان به خوبی نشان دهنده  کارکرد دلارهای نفتی حاکمان سعودی است.  به نظر می رسد ماجرای جمال خاشقچی  اگر چه ممکن است داستانی دنباله دار نباشد اما آن را می توان به وضوح مهر پایانی بر نمایش جعلی و ساختگی اصلاحات بن سلمان در عربستان  دانست. مهر پایانی که می تواند آغاز روندی باشد که به پایان این شاهزاده جاه طلب در ساختار پرتنش دربار و رقابت های قدرت طلبانه شاهزادگان آل سعود منجر شود.

 

 

چند نکته درباره تصویب CFT در مجلس

 

امید رامز در وطن امروز نوشت:

یکم- جلسه رای‌گیری برای تصویب CFT جدای نتیجه نهایی، یک بخش مهم و تعیین‌کننده داشت و آن قرائت استفساریه و مصادره آن در جهت مطلوبات جناحی بود. راهبرد دولت و جریان حامی آن با یک تیم رسانه‌ای مجهز در سال‌های گذشته مشخص بوده است. همان‌طور که در جریان مذاکرات هسته‌ای به‌رغم مخالفت صریح و چندین باره رهبری، سعی در جهت‌دهی اذهان و القای این گزاره به فضای عمومی جامعه و خواص حکومتی داشتند که رهبری معتقد به نرمش قهرمانانه‌اند و لذا با برجام موافقند و قبل از امضای توافق در جریان ریز جزئیات توافقنامه بوده و از آن رضایت کامل داشته‌اند، این بار نیز رئیس مجلس با سوءاستفاده از استفساریه رهبر معظم انقلاب، زمینه تایید و تصویب لایحه مبارزه با تامین مالی تروریسم را فراهم کرد. نتایج این راهبرد نیز واضح‌تر از آن چیزی است که نیاز به توضیح داشته باشد؛ انداختن توپ در زمین رهبری اولا امکان جلب موافقان بیشتری از مسؤولان ذی‌صلاح را فراهم می‌کند، ثانیا مانع جبهه‌گیری عمومی و رسانه‌ای علیه تصمیمات و مصوبات می‌شود، ثالثا ضمن انجام عملیات روانی و فعالیت گسترده رسانه‌ای درباره تنگناهای اقتصادی و فرافکنی از سوءمدیریت‌های سال‌های اخیر، سعی می‌شود در صورت مخالفت تحکمی رهبری (و سایر نهادهای انتصابی مثل شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت)، هزینه‌های فشار اقتصادی به مردم به پای ایشان ثبت شود و رابعا در انتها در صورت شکست طرح یا لایحه، عواقب کار گریبانگیر رهبری، به‌عنوان بالاترین مقام نظام شود و امکان شانه خالی کردن از مسؤولیت و فرار به جلو برای تصمیم‌گیران اصلی فراهم شود. این در حالی است که مقام معظم رهبری در فرمایشات اخیرشان در جمع نمایندگان مجلس فرموده بودند: «همان‌گونه که درباره برخی کنوانسیون‌های بین‌المللی اخیر در مجلس، گفتیم، مجلس شورای اسلامی که رشید و بالغ و عاقل است، باید مستقلا در موضوعاتی مثل مبارزه با تروریسم یا مبارزه با پولشویی قانون‌گذاری کند.

البته ممکن است برخی مفاد معاهدات بین‌المللی خوب باشد اما هیچ ضرورتی ندارد که با استناد به این مفاد به کنوانسیون‌هایی بپیوندیم که از عمق اهداف آنها آگاه نیستیم یا می‌دانیم مشکلاتی دارند». ایشان پیش از این نیز 20 تیرماه 94 فرموده بودند: «کسانی به عنوان نماینده رهبری از زبان رهبری حرف می‌زنند؛ خب! من خودم هنوز الحمدلله زبانم از کار نیفتاده؛ حرف خود من که مقدم بر حرف آنهاست».


دوم- راهبرد کلان و دائم جمهوری اسلامی در طول 4 دهه گذشته مبتنی بر اصل «تهدیدزدایی» و حفظ «اقتدار» بوده است. اقتدار به معنی توان اعمال اراده خود به دیگری یا توان ممانعت از تحمیل اراده دیگری بر خود، همواره گزاره محوری انقلاب اسلامی بوده است و خود را در گفتمان استقلال، استکبارستیزی و آزادی (با مفهوم توحیدی آن و به تعبیر شهید آوینی، نفی تعبد غیرخدا) در عرصه سیاسی، رفع فتنه در خارج از مرزها و دفاع از مستضعفین و تقویت جبهه مقاومت مبتنی بر دکترین دست‌های بلند(Long Hand Doctrine) در عرصه نظامی، صدور انقلاب در عرصه فرهنگی و اقتصاد مقاومتی در عرصه اقتصادی نشان داده است.


اما با روی کار آمدن دولت یازدهم و ادامه آن در دولت دوازدهم، راهبرد تهدیدزدایی جای خود را به «تنش‌زدایی» و اکنون در سطحی نازل‌تر به «بهانه‌زدایی» داده. در راهبرد تهدیدزدایی رویکرد بر افزایش قدرت جهت افزایش توان چانه‌زنی و امتیازگیری متمرکز است اما در راهبرد تنش‌زدایی کاهش یا حذف مولفه‌های اقتدارآفرین جهت زدودن تنش یا گرفتن بهانه از طرف مقابل، مورد توجه است. جمله ظریف، وزیر امور خارجه در روز رای‌گیری درباره CFT که گفت: «من و رئیس‌جمهور تضمین نمی‌دهیم که در صورت تایید CFT گشایش مالی ایجاد شود ولی تضمین می‌دهیم که در صورت عدم تصویب، بهانه به دست آمریکا برای اعمال فشار بیشتر خواهیم داد»، دقیقا در راستای راهبرد بهانه‌زدایی قابل تحلیل است. سوال اساسی این است: زدودن تنش و گرفتن بهانه از دشمن، تا کجا ادامه خواهد داشت؟


پاسخ مشخص است؛ اگر تهدیدزدایی با کمی زحمت بیشتر سرانجام به افزایش اقتدار کشور در تمام حوزه‌ها می‌انجامد، ادامه رویکرد دولت برای تنش‌زدایی و بهانه‌زدایی فروپاشی یا استحاله نظام خواهد بود، زیرا امری بدیهی است که بهانه‌های دشمن پایانی نخواهد داشت. خود آمریکا نیز با علم به ناتوانی در تغییر رژیم ایران، به این نکته اذعان دارد که رفتار ایران باید تغییر کند.


سوم- این روزها که خروجی تصمیمات و اقدامات نهادهای انتخابی مثل ریاست‌جمهوری و مجلس شورای اسلامی را که بدون اغراق به جاده صاف‌کن برنامه‌های دولت تبدیل شده، مشاهده می‌کنیم، بیشتر به اهمیت نهادهای انتصابی کشور مثل شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت و از همه مهم‌تر ولایت‌فقیه پی می‌بریم. اگرچه بعضا انتقاداتی نیز به عملکرد این 2 نهاد وارد است ولی واضح است که اگر نبودند چنین نهادهای حقوقی در کشور که مصوبات و برنامه‌های کلان نظام را از حیث انطباق با قانون، شرع و مصالح نظام بررسی و پالایش کنند، مشخص نبود در 4 دهه گذشته چندبار انقلاب از مسیر اصلی خود منحرف می‌شد. با این شرایط فشار جریان اصلاحات برای حذف نهادهای انتصابی و کارشناسی در ساختار نظام و تغییر آن به یک نظام سکولار مبتنی بر لیبرال ـ دموکراسی را بهتر و بیشتر درک می‌کنیم؛ جریانی که ادعای واقع‌گرایی و فهمیدن زبان دنیا را دارد اما ساده‌لوحانه و ابلهانه منافع و امنیت بلندمدت و حیاتی کشور را بازیچه تمایلات جناحی خود کرده و آینده کشور را گروگان انتظارات غیرعقلانی و وعده‌های تضمین نشده غرب می‌کند.


چهارم- نقش ویژه علی لاریجانی در پیشبرد اهداف و برنامه‌های دولت نباید مورد غفلت قرار گیرد. تصویب 20 دقیقه‌ای برجام، تایید قاطع وزرای دولت، عدم تایید چندین باره استیضاح برخی وزرا و اخیرا هدایت مجلس در راستای تصویب CFT چند نمونه از این ادعاست. اتفاقا سخنان زاکانی، نماینده سابق مجلس درباره نقش علی لاریجانی و فراکسیون متبوعش در مجلس، این گزاره را تصدیق می‌کند. بنا به نقل از آقای زاکانی، لاریجانی به همراه یک جریان اقلیت به نام فراکسیون مستقلین، در کنار 2 جریان اکثریت اصولگرا و اصلاح‌طلب در مجلس حضور دارند و در بزنگاه‌های مختلف با الحاق به هر یک از 2 جریان اکثریت، موجبات تصویب طرح‌ها و لوایح مختلف را فراهم می‌کند. الحاق به اصولگرایان برای تعیین رئیس مجلس و الحاق به اصلاح‌طلبان جهت تایید برجام یا عدم رای‌آوری استیضاح وزرا- غالبا پیش از سال 97- از آن دسته است. در جریان تصویب CFT نیز با مدیریت لاریجانی و مخالفت با تذکرهای نمایندگان، ممانعت هوشمندانه(!) از آبستراکسیون اصولگرایان، تصریح بر موافقت مجلس و دولت با تصویب CFT و القا به نمایندگان در هنگام رای‌گیری و پیش از شمارش آرا و همچنین مصادره به مطلوب استفساریه رهبری، CFT راه نسبتا ساده‌ای را برای تصویب پشت‌ سر گذاشت. لاریجانی را امروز می‌توان نفر دوم جریان نومحافظه‌کاری دانست که مهم‌ترین چهره آن حسن روحانی است، جریانی که مهم‌ترین کارکرد آن در سپهر سیاسی ایران، تعمیق هرچه بیشتر میان‏مایگی بوده است.


پنجم- قبلا نیز بارها به اهمیت بهره‌گیری از تجربیات تاریخی جهت تصمیم‌گیری درباره موضوعات آینده پرداخته شده است. با اینکه در تجربه برجام، لزوم انجام گام به گام تعهدات در مواجهه با طرف‌های خارجی و همچنین اخذ تضامین لازم از طرف مقابل برای انجام تعهداتش حس شد ولی به نظر می‌رسد هنوز دولت و نمایندگان حامی او قصد عبرت‌گیری از این تجربه تاریخی را ندارند. استدلال دولت و مجلس مبنی بر همراهی اروپا با  ایران در دور زدن تحریم‌ها به شرط تصویب CFT درحالی است که اولا ایران اقدامات قابل توجهی را پیش از این درباره FATF انجام داده ولی بهره‌برداری لازم را نتوانسته از مناسبات مالی بکند و ثانیا طرف اروپایی نیز هیچ تضمینی برای موفقیت طرح مالی خود ارائه نداده و نه اصلا مشخص است سیستم پیشنهادی اروپا دقیقا چیست و چه کارکردی دارد. حتی این تضمین برای خروج ایران از لیست اقدام متقابل FATF موسوم به Counter Measure نیز وجود ندارد! با این حساب سوال مهم این است:  امتیاز نقد به این بزرگی دقیقا در برابر چه دستاوردی به دشمن داده شده است؟

 

 

گریزان از سقف



احمد  مسجدجامعی در ایران نوشت:


15 مهر، سالروز تولد سهراب سپهری شاعر و نقاش روزگار ماست. او در سال 1307 در کاشان چشم به جهان گشود و امسال در نودمین سال تولد وی هستیم؛ هنرمندی که در زمان حیات چندان رغبتی به ارائه آثارش چه شعر و چه نقاشی‌ نداشت و بارها پیش آمده که نقاشی‌هایش را به رایگان به این و آن می‌بخشید. هر چند امروز او از پرآوازه ترین چهره‌های فرهنگ و هنر در هر دو زمینه شعر و نقاشی است و بودن تابلویی از سهراب به اعتبار هر حراج آثار هنری مبالغ زیادی می‌افزاید. سهراب تا وقتی زنده بود تنها یک بار مجموعه اشعارش را به مرحوم عبدالغفار طهوری ناشر امین و خوشنام سپرد و انتشارات طهوری را برای چاپ «هشت کتاب» برگزید؛ پس از مرگ او، این ناشر ده‌ها بار کتاب را منتشر کرد و مترجمانی از زبان‌های انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی و حتی چینی اشعارش  را ترجمه کردند. شعر سهراب بر نسلی از شاعران پس از او در هرجا که زبان فارسی، زبان اندیشه و قلم است تأثیر فراوان گذاشته است. یک بار در دولت اصلاحات در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، پرسشنامه‌ای میان کتابدوستان پراکندیم و خواستیم که شاعر محبوب خود را معرفی کنند. سهراب با بالاترین رای برنده این نظرسنجی شد با آنکه همه می‌دانند او شاعری تنها بود. سهراب از خاندان بلند آوازه سپهر کاشانی بود. احمدعلی سپهر، ملقب به مورخ‌الدوله سپهر، تاریخ‌نگار و از رجال سیاسی دوره قاجار و پهلوی اول پسرعموی مادر سهراب بود. حمیده سپهری، مادربزرگ سهراب هم شاعر بود که نام او در کتاب زنان سخنور نوشته علی‌اکبر مشیر سلیمی آمده است.


سهراب بیماری سختی را پشت سر گذاشت. پس از تشخیص سرطان، او یک بار در بیمارستان بانک ملی تهران بستری شد اما پزشکان توصیه کردند برای درمان به لندن برود. او مدتی در انگلستان تحت نظر و درمان بود اما وقتی معالجات را کم‌اثر یافت، خواست تا به ایران بازگردد و سرانجام در 1359 در بیمارستان پارس چشم بر جهان فروبست. پروانه سپهری، خواهر سهراب روایت می‌کند که وقتی او در بیمارستانی در لندن بستری بود، اصرار داشت به ایران بازگردد. چون از او پرسیدم دلیل اصرارش چیست، گفت:« ایران وطنم است» . او می‌دانست با پیشرفت بیماری چندان زنده نخواهد ماند اما انتقال به ایران چندان هم آسان و بی درد و رنج فراوان نبود. پزشکان برای اینکه او را به ایران بازگردانند ناچار شدند چهار شبانه‌روز به او خون تزریق کنند تا بتواند رنج سفر را تحمل کند.


در دوره بیماری و هنگامی‌که در ایران بستری بود، کمتر اتفاق می‌افتاد کسی را به حضور بپذیرد. این نکته را خانواده و اطرافیان سهراب به کسانی که می‌خواستند از شاعر عیادت کنند، می‌گفتند. اما تنها یک‌بار این قاعده شکست. روزی شاهرخ مسکوب برای عیادت سهراب به بیمارستان بانک ملی رفت؛ خانواده سهراب می‌گویند او تمایلی برای ملاقات با هیچ کس و حتی خانواده ندارد و مسکوب هم بازمی‌گردد. سهراب از زبان اطرافیان خبردار می‌شود که مسکوب آمده و بازگشته است؛ می‌خواهد او را بازگردانند تا دیداری با خالق «سوگ سیاوش» داشته باشد اما او بیمارستان را ترک کرده بود. فردای آن روز مسکوب بار دیگر به بیمارستان می‌رود و این بار دیدار رخ می‌دهد. خواهر سهراب این ملاقات را تنها دیدار شاعر در آن روزهای سخت می‌خواند. پس از آنکه سهراب درگذشت، دوست و همکلاسی دوران مدرسه او، دکتر محمود فیلسوفی به خانواده‌اش پیشنهاد می‌کند تا او را در زادگاهش کاشان به خاک بسپارند. مراسم تشییع در کاشان پرشکوه و در تهران ساده برگزار می‌شود و تنها ختم مختصری در منزل خواهر بزرگتر سهراب برپا می‌شود. به پیشنهاد پروانه، خواهرش شعر «به سراغ من اگر می‌آیید...» برای حک روی سنگ مزارش انتخاب می‌شود و رضا مافی خوشنویس مشهور این شعر را می‌نویسد. سنگ مزار را هم سنگ‌تراشان قمی آماده می‌کنند. دکتر فیلسوفی می‌گفت، سهراب بیشتر نقاشی‌هایش را در جوانی در طبیعت مشهد اردهال خلق می‌کرد، برای همین پیشنهاد دفن او در آنجا را مطرح کرد. پروانه سپهری هم علاقه برادرش به آن طبیعت را تأیید می‌کند. او حتی می‌گوید سهراب فوبیای فضای سرپوشیده داشت و برای همین هیچ‌گاه به سینما نمی‌رفت و با اینکه به موسیقی علاقه‌ای فراوان داشت اما در سالن کنسرت حضور نمی‌یافت.


علاقه سهراب به طبیعت باعث شد تا در حیاط واپسین خانه‌ای که در آن در یکی از خیابان‌های فرعی گیشا زندگی می‌کرد درخت بکارد. به گفته خواهرش، سه درخت اقاقیا، انجیر سیاه و آلبالو خرید و در خانه کاشت. درخت انجیر آنقدر بار می‌داد که همسایه‌ها می‌توانستند میوه‌هایش را بچینند. سهراب از این موضوع راضی بود و کار تا آنجا پیش رفت که روزی همسایه آنها آبکشی را به صاحبخانه می‌دهد و می‌گوید: لطفاً خودتان سهمیه ما را از درخت بچینید و بدهید. او ورزش را هم دوست داشت؛ مدتی در نوجوانی ژیمناستیک کار می‌کرد و تا پایان عمرش طرفدار دوآتشه فوتبال بود.


سهراب برخلاف سنت ادبی سال‌های زندگی‌اش، اهل حضور در محافل ادبی نبود، چه در شعر و چه در نقاشی شاگرد مستقیم نداشت و بیشتر اوقات در انزوا کار می‌کرد. شاید فروغ تنها کسی بود که نزد سهراب نقاشی می‌کشید و با او گفت‌وگوی ادبی داشت. سهراب به او وسایل نقاشی می‌داد و فروغ هم با آنها چند اثر خلق کرده بود. چند تابلو و نقاشی از آن دوران نزد پروانه، خواهر سهراب مانده است که یکی از آنها امضای فروغ را هم داشت. آن نقاشی یک تابلوی رنگ روغن بود که بعدها یکی از همسایه‌های خانواده سپهری آن را نزد خود نگه داشت. چند طراحی هم بود که بعدها به پوران، خواهر فروغ داده شد.


به مناسبت نودمین سال تولد سهراب قرار است نمایشگاهی با 90 اثر از او برگزار شود. این نمایشگاه در برگیرنده نقاشی‌های سهراب و برخی از هنرمندان برجسته معاصر است که با محوریت اشعار و یا الهام از آثار او کار کرده اند و ارائه آن در قالب چیدمان می‌تواند شکل نوینی خلق کند. می گویند کار تا آنجا پیش رفته که تنها منتظر موافقت موزه صنعتی کرمان هستند که آثارشان را در اختیار بگذارند. اگر در همین اثنا کتاب جامع مجموعه نقاشی‌ها و طراحی‌های سهراب انتشار یابد کار بزرگ دیگری در شناخت بهتر او خواهد بود؛ بویژه اگر آثار، نظم و ترتیب تاریخی داشته باشد و احیاناً شأن نزول و محل نگهداری یا مجموعه‌ای که از آنجا آمده در آن ذکر شود.


البته کار تحریری دیگر در دست است که محصول 10 سال جست‌وجو و پیگیری است و پدید آورنده توانسته در طی این سال‌ها با هرکسی که به هر شکلی با سهراب آمد و شد یا دیدار داشته گفت‌وگو کند و از کسانی که درباره آثار او اندیشیده‌اند نوشته‌ای بگیرد. این کار در نوع خود یگانه است و شاید زمینه‌ای برای ساخت مستندی درباره او را فراهم آورد. بسیاری از آثار سهراب در موزه صنعتی کرمان هدیه خواهر او پروانه سپهری است که نگهداری آنها را به آنجا سپرد و خود از بابت آنها چیزی نخواست- در واقع روزی که تصمیم به حفظ آثار گرفت و موضوع را با من در میان نهاد- به دلیل آن که موزه صنعتی برخی آثار او را داشت ترجیح دادم که محل نگهداری اموال و اشیا و طراحی‌های تازه و قدیم هم آنجا باشد و البته پیگیری استاندار وقت در تحقق این خواسته نقشی اساسی داشت.
از ویژگی‌های شعر سپهری میانبُر زدن در سخن و رساندن خواننده به مقصود در کمترین کلمه است. سخن خود را با نمونه‌ای از این گونه شعر او به پایان می‌برم.
چرا مردم نمی‌دانند / که لادن اتفاقی نیست.
دیروز روز تهران، شهر چنارها بود:
باد می‌رفت به سر وقت چنار / من به سروقت خدا می‌رفتم

 

در ستایش وقار سیاسی

 

حامد حاجی‌حیدری در رسالت نوشت:


قضیه: "نسل جدید و جوان تصمیم گرفته که دیگر تحقیر نشود". رهبر عالی جمهوری اسلامی، آیت ا... سید علی حسینی خامنه‌ای، بر آن شدند که "نسل جدید و جوان تصمیم گرفته که دیگر تحقیر نشود". این حقیقت، از آیین عظیم تشییع پیکر شهید محسن حججی پیدا بود. در حالی که تمام شبکه‌های تلویزیونی و اینترنتی و موبایلی معارض با جمهوری اسلامی، به مدت چند سال، سیاست جمهوری اسلامی را تخطئه می‌کردند، تشییع چند کیلومتری پیکر شهید حججی در مشهد و تهران و اصفهان و نجف‌آباد، که پس از تشییع امام خمینی رحمت‌ا... علیه، بزرگ‌ترین تشییع پیکر تاریخ این ملت قلمداد می‌شود، لااقل تأییدی بر سیاست‌های جمهوری اسلامی در محیط پیرامونی خود برای رویارویی با تحقیر ملت بود. البته این تشییع عظیم، پیام‌های دیگر و عمده‌تری نیز داشت که باید به جای خود مورد تأمل و اعتنای بسیار قرار گیرد. این واقعیت را بگذارید کنار محبوبیت بالای سردار قاسم سلیمانی که حتی در نظرسنجی‌های تلفنی خارجی نیز منعکس است، و نتیجه بگیرید که این قضاوت رهبر عالی جمهوری اسلامی به رغم مضمون تمام لشکر پر شمار رسانه‌ای مخالف جمهوری اسلامی، از یک واقعیت ژرف‌تر خبر می‌دهد که عمق تاریخی دارد.


"نسل جدید و جوان تصمیم گرفته که دیگر تحقیر نشود"، در مقابل موقعیت و موضعی است که از جانب روشنفکران حامی الگوی توسعه غرب‌گرا ساز می‌شود. آن‌ها به برنامه تحقیرآمیز "نفت در برابر غذا"، و حداکثر، "نفت در برابر امنیت" اشاره دارند.


این، عملاً سقف توقع آن‌هاست و برای چندین دهه آینده تحقیر این ملت را رقم خواهد زد. در الگوی آبراهام مزلو، از رده‌بندی نیازها، روشنفکران حامی مذاکره، در رده اول نیازها، یعنی "نیازهای فیزیولوژیک" و حداکثر در رده دوم نیازها، یعنی "نیازهای امنیتی" فکر می‌کنند. آن‌ها از سه رده بعد نیازها، یعنی "نیازهای اجتماعی"، "نیازهای احترامی"  و نهایتاً "نیازهای خودشکوفایی" غفلت ورزیده‌اند. عبور از نیازهای جسمی و امنیتی و دست یافتن به سطح "عزت و حکمت و مصلحت" است که توأم با واقع‌بینی و نظر به الگوی تاریخی، ملت را از خاک بلند می‌کند و سطح کشور را برای چندین دهه در رده بالاتری تعریف می‌کند.


تأمل در اطراف موضوع: امروز، در عوض الگوهای سر و ساده رشد اقتصادی یا سیاسی، که دغدغه روشنفکران در متجاوز از دو دهه قبل بود، ضرورتی احساس شده است در جایگزینی الگوهای توسعه پایدار که در نگاه بلندمدت تاریخی معتبر به شمار آید و "نیاز به تحقیر نشدن". تغییرات اجتماعی رادیکال به هدف رشد اقتصادی نامحدود، جهان را و خصوصاً متروپل‌های غربی را به یک زندگی کم و بیش متمول و بهداشتی‌تر و بهره‌مندتر از آزادی بیرونی رسانده است، ولی این به آن معنا نیست که مردم جهان از "خوب‌زیستن" بیشتری برخوردار شده‌اند؛ چرا که سطح "حریت درونی" ما به واسطه آرامش کمتر و همچنین تهدید و تحقیر مستمر از جانب آمریکا که هر از گاهی تمام ملل دنیا را تهدید می‌کند، از دست رفته است. برنامه‌های توسعه فرجام قرن بیستم، چیزهایی را نابود کرده است: احساس طبیعی، هویت، تاریخ و جامعه‌ای امن را که از زندگی اجتماعی مستقل و فرهنگی و صمیمی و توأم با عشق پایدار در روابط برادرانه و اخلاقی به دست می‌آید. نحوی احساس تعلق، شاید یک نوع برادری یا "حس برادرانه" برای رفاه ملت‌ها ضروری است، که با تحقیر وابستگی به برنامه‌های فراملی تعیین نسب شده با آمریکا نمی‌خواند. تحلیلگران توسعه باید برای این وضع و حال فکری بکنند.


آنچه در جریان رشد اقتصادی در برنامه‌های توسعه وابسته توصیه شده از جانب بانک جهانی، به عنوان دلالت ضمنی افزایش می‌یابد، ماهیت شک‌گرایانه ارتباطات اجتماعی در موقعیت‌های فرهنگی محلی است. روندهای اجتماعی بیگانه کننده در جوامع امروز نشان می‌دهند که مردم هر چه بیشتر و بیشتر، به تنهایی زندگی می‌کنند. ما شاهد شواهدی از این "خلأ صمیمیت" در شهرهای توسعه‌یافته هستیم. تنهایی، انزوا و خجالت اجتماعی در اطراف ما غوغا می‌کند. مردم، استقلال، حریم خصوصی، خودمختاری و آزادی را ترجیح می‌دهند، اما "هویت"، "حس برادری" و "حریت درونی" با کناره‌گیری از گروه‌های صمیمی و سنتی از دست می‌روند و افراد مجبور می‌شوند که به خرید کالا پناه ببرند تا موقتاً برای خود هویت کالایی تدارک ببینند.اینجا با وجه خودمحدودگر توسعه اقتصادی ناپایدار کلاسیک نمایان می‌شود؛ این توسعه، خودش را می‌خورد؛ هر چه توسعه مادی فراهم می‌شود، خلأ هویتی که باید با خرید کالا تشفی یابد آشکارتر می‌گردد، و افراد را متلاطم‌تر و ناآرام‌تر می‌سازد. فقدان افزایش رفاه و رضایت از زندگی در دهه‌های اخیر در کشورهای ثروتمند غربی با وجود افزایش سلطه بر طبیعت، نشان می‌دهد که ما از طریق صرف پیشرفت‌های مادی، به رفاه و "خوب‌زیستن" نخواهیم رسید. در اینجا با فستیوالی از اسامی متفکران رشد فردی و توسعه اجتماعی مواجهیم که باید در جریان بازنگری نظریه توسعه مورد بازبینی قرار گیرند: آلفرد شوتس، پیتر برگر، توماس لوکمان، زیگموند فروید، کارل گوستاو یونگ، آبراهام مزلو، کارل راجرز، یورگن هابرماس، السدر مک‌اینتایر، چارلز تیلور، اکسل هونت، آمارتیا سن و ...؛ دیدگاه‌های این متفکران استخوان‌بندی "جامعه‌شناسی خوب‌زیستن" را می‌سازند.

 

 

پیشنهادی برای همه‌پرسی

 

عباس عبدی در اعتماد نوشت:

 

بنده همیشه با پیشنهاد رفراندوم مخالف بوده‌ام. نه به این علت که با اصل رفراندوم مخالفم. اتفاقا آن را یکی از کارآمدترین روش‌ها برای فصل‌الخطاب بودن اختلافات سیاسی می‌دانم. به شرطی که طرفین اختلاف این شیوه را بپذیرند و اگر مخالف بودم به این علت بود که گمان نمی‌کردم یک طرف این اختلافات در موضوعات پیشنهادی حاضر شود به داوری مردم مراجعه کند. برای نمونه نظارت استصوابی به مفهوم موجود را نمی‌پذیرند که به همه‌پرسی گذاشته شود. زیرا روشن است که اکثریت با این گونه رفتار که به حذف بسیاری از افراد صالح و مورد قبول مردم از انتخابات منجر می‌شود، رای نخواهند داد. بنابراین اگر بتوان آنان را مجبور کرد که نظارت استصوابی را به همه‌پرسی بگذارند، پیش از آن به گونه‌ای رفتار خواهند کرد که موضوعا نیازی به همه‌پرسی نباشد. به این معنا که از این شیوه حذف استصوابی کوتاه خواهند آمد...

 

چون به طور قطع می‌دانند که نتیجه همه‌پرسی چه خواهد شد. ولی در این میان گمان می‌کنم که یک مورد استثنا پیدا شده است. الحاق به کنوانسیون‌های بین‌المللی را می‌توان مستثنا کرد و به همه‌پرسی گذاشت؛ چرا؟

واقعیت این است که مجادلات درباره FATF و NPT و برجام و سایر کنوانسیون‌های جهانی به یکی از مهم‌ترین مجادلات در عرصه سیاسی ایران تبدیل شده است. مساله منحصر به داخل و بیرون نظام هم نیست. نمونه‌اش همین مجادلات در مجلس پیرامون تصویب لوایح مربوط به FATF است که حتی میان دو شاخه از جناح اصولگرا مجادله شدیدی در گرفت. طرفین ماجرا درباره خوب و بود بودن آن به اظهارنظر پرداختند ولی واقعیت این است که قریب به اتفاق موافقان و مخالفان بی‌اطلاع از جزییات موضوع هستند و این هم طبیعی است. یکی از خبرگزاری‌ها برای اثبات اینکه مخالفان اطلاعی از مساله ندارند با افرادی که جلوی مجلس اقدام به اعتراض کردند گفت‌وگو می‌کند.

 

تقریبا هیچ‌کدام آشنایی با ماجرا ندارد ولی یکی از آنها درباره FATF و CFT می‌گوید: «از ماهیت این لوایح اطلاع دقیقی ندارم اما دشمن دنبال جهانی‌سازی است و می‌خواهد مسائل امنیتی و اقتصادی را یکدست کند. هدف اصلی دشمن محدود کردن قدرت نظامی ایران است. آنها می‌خواهند تسلط بیشتری بر اقتصاد ایران داشته باشند.»

 

به نظر می‌رسد که حقیقت موضوع از زبان این فرد بیان شده است. بنده هم که موافق FATF هستم، می‌دانم که این کنوانسیون عوارضی دارد، ولی به یک دلیل دیگری با آن موافقم. موافقم چون معتقدم که بدون پذیرش کنوانسیون‌های بین‌المللی و البته مشارکت در شکل‌گیری و اصلاح آن نمی‌توانیم جامعه‌ای رو به رشد و مرفه و آرام داشته باشیم. البته این بدان معنا نیست که با الحاق به این کنوانسیون‌ها مشکلات ما حل می‌شود. خیر، چنین نیست. ولی بدون حضور در این کنوانسیون‌ها مشکلات ما ژرف‌تر و بدتر خواهد شد. بنابراین به طور کلی موافق الحاق هستم و البته تحفظات نیز وجود خواهد داشت که موضوعی کارشناسی است.

 

تا اینجا مساله‌ای نیست، زیرا موافقت یا مخالفت امثال بنده مورد توجه تصمیم‌گیران نیست و روی آن حساب نمی‌کنند. به همین علت کار خود را انجام می‌دهند. ولی این امر در مورد کنوانسیون‌ها تفاوت دارد. عدم الحاق به آنها چنان تنگناهایی را ایجاد می‌کند که حتی اگر بنده و امثال آن در ایران هم مخالف الحاق باشیم، خودمان مجبوریم آستین‌ها را بالا بزنیم و به آن ملحق شویم.

 

مثل همین FATF که در دولت اصولگرا مقدمات الحاق به آن آماده شده بود. دولتی که قصد داشت دنیا را تغییر دهد!!! ولی مشکل اینجاست که هیچگاه این مساله ریشه‌ای به روشنی طرح نمی‌شود. همه این کنوانسیون‌ها خلاف شرع (مطابق تعریف رسمی) و قانون اساسی است ولی در عمل با هر توجیهی که هست، تصویب می‌شود. چرا؟ چون ضرورت وجود دارد. ولی همیشه در رد و تایید آن کلی تنش سیاسی ایجاد می‌شود که زیان‌های فراوانی برای کشور دارد.

 

از این رو پیشنهاد می‌شود که موضوع کلی الحاق به کنوانسیون‌های بین المللی به همه‌پرسی گذاشته شود. به ویژه آنکه هر دو طرف گمان می‌کنند که اکثریت مردم ایران حامی نظرات آنان هستند. این روزها مخالفان FATF بارها و بارها بر این ادعا تاکید کردند که مردم مخالف الحاق شدن هستند. بنابراین چه اشکالی دارد که اصل پذیرفتن و ملحق شدن به کنوانسیون‌های بین‌المللی (با حفظ تحفظات ممکن) به همه‌پرسی بگذاریم تا یک بار برای همیشه از این مجادلات تکراری و بیهوده خلاص شویم. ما باید در فرآیند شکل‌گیری این کنوانسیون‌ها نیز فعال باشیم.

 

در زمان ریاست آقای یزدی در قوه قضاییه موضوع دیوان کیفری بین‌الملل مطرح شد. جلسات آن در رم ایتالیا بود.

آقای یزدی در این زمینه فعال برخورد کردند و حتی از آن حمایت کردند و ایران در فرآیند تصویب آن مشارکت و سند اولیه را امضا کرد ولی در ادامه به عضویت آن در نیامد. چرا؟ به همین علتی که نوشتم. ایران در خصوص نظام جهانی در وضعیت خوف و رجا قرار دارد. نه می‌تواند از آنها دوری کند و نه می‌خواهد به آنها تن دهد. دوری را به نفع کشور نمی‌دانند، حضور را مترادف با انقلاب نمی‌بینند. لذا در یک وضعیت دوگانه قرار دارند. تنها راه برای حل این وضعیت، رجوع به مردم و همه‌پرسی است که آیا مردم اصولا الحاق به این کنوانسیون‌ها را با شرط تحفظ تایید می‌کنند یا خیر؟ هر نتیجه‌ای حاصل شد، حداقل از این مجادلات بی‌حاصل مثل آنچه که در جلسه یکشنبه و پیش از آن گذشت خلاص خواهیم شد.

منبع: مشرق

ارسال نظرات