1- یکی از مهمترین زمینههای اجتماعی آسیبهای اجتماعی از این دست به تحول سریع فرهنگی و دگرگونی مناسبات اجتماعی در بازه زمانی کم بازمیگردد، به گونهای که بخشی از جامعه در برابر دگرگونی سخت مقاومت میکند. در ایران ما در دو دهه گذشته حضور بانوان در فضای اجتماعی گسترش قابل توجهی داشته است و این امر با افزایش سطح سواد زنان و اشتغال زنان و درآمد مستقل بانوان و تغییر در الگوهای زندگی و شکلگیری انتظارات تازه از زندگی موجب شده تا در میان لایههایی از جامعه مقاومتهایی در برابر این تغییرات ظهور کند. ناتوانی دستگاههای فرهنگی و هنجارساز برای آمادگی جامعه در مواجهه با شرایط جدید زمینه چنین شکافی را بیشتر کرده است.
2- آموزش و پرورش و آموزش عالی و صداوسیما و دیگر رسانهها سهمی بااهمیت در جامعهپذیری نسل جدید و آموزش مهارتهای زندگی در شرایط جدید بر عهده دارند. درحالیکه نهادهای رسمی آموزشی و رسانهای در دهههای گذشته نهتنها در اصلاح روشها و رویکردهای فرهنگی خود تغییرات اندیشیدهشدهای را سامان ندادهاند بلکه، افزایش مسائل اجتماعی و اقتصادی کشور موجب شده تا با توجه به تورم، گرانی، بیکاری و مانند آنها سن ازدواج افزایش یافته و بر شمار جمعیت با تجرد قطعی افزوده شود و طلاق نیز تحت تأثیر این شرایط عینی رشد قابل توجهی داشته باشد.
3- در شرایطی که بخش هنجاری جامعه نتوانسته در مقابل شرایط جدید به شکلی پویا ارزشها و هنجارهای تازه را طراحی و نهادمند کند، بخشی از سیستم رسمی در برابر تغییرات مقاومت میکند و بخشی دیگر از ساختار جامعه به صورت عینی با تغییرات محسوسی دست به گریبان است. شکاف حاصله زمینهای را برای افزایش آسیبهای اجتماعی ازجمله قتلهای ناموسی و طلاق و سرقت و مانند آن فراهم میکند. عدم تغییر جدی قوانین در مقابله با چنین خشونتهای لگامگسیختهای و مجازاتهای سبک برای چنین جرائمی، عدم آموزش مهارتهای زندگی متناسب با شرایط جدید بهویژه مهارت مدیریت خشم، در کنار استمرار شرایط عینی دیگر چون افزایش تغییرات در سبک زندگی مهمترین زمینههای بروز چنین فجایعی را رقم میزند. آیا همچون دیگر نابسامانیها امروزه کشور درباره مسائل حساسی چون قتلهای ناموسی همچنان باید دست روی دست گذارد؟ آیا قرار نیست با تجدیدنظر در قوانین فعلی، قوانین بازدارندهای برای مجازات جدی قاتلان چنین قتلهایی تصویب شود؟ آیا آموزش عمومی در دستور کار نهادهای آموزشی و نیز نهادهای رسانهای کشوری قرار دارد؟
واشنگتنپست و نیویورکتایمز میگویند «مقامات آمریکایی، از تصمیم یوگنی پریگوژین، فرمانده گروه واگنر برای شورش مطلع بودهاند». مارگاریتا سیمونیان، سردبیر راشا تودی و رئیس تلویزیون دولتی روسیه هم گفته است: «شکی نیست که شورش اخیر گروه واگنر علیه کرملین، توسط سرویسهای مخفی آمریکا، انگلیس و شاید یکی از کشورهای خاورمیانه سازماندهی شده بود».
آیا پریگوژین از سوی سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس فریب داده شده بود، اما از ادامه بازی منصرف شد؟ یا این که با غرب هماهنگ نبود، اما حرکت بدی را شروع کرد که بازی در زمین غرب و خیانت به کشورش در بحبوحه جنگ محسوب میشد؟ وزیر خارجه آمریکا دیروز گفت «آشوب ایجاد شده به دست واگنر که چالشی بیسابقه را برای پوتین رقم زد، ممکن است هنوز تمام نشده باشد و هفتهها یا ماهها ادامه یابد». آیا این فقط یک احتمال است، یا خبر از آرزو و نقشه شکست خورده دولت آمریکا میدهد؟!
هر چه بود، رئیس واگنر پس از چند ساعت جوگیری و معرکهگیری، کوتاه آمد و غائلهای را که میتوانست خسارت راهبردی برای کشورش به همراه داشته باشد، به پایان برد. این را مقایسه کنید با برخی مشابههای ایرانی که یا رسما به خدمت سیا و موساد و MI6 درآمدند؛ و یا رفتارشان خیانت به کشور و کمک به دشمنان بود، اما پس از تجربه اولین ناکامیها، سر عقل نیامدند و خیانتهای بعدی را هم مرتکب شدند. اولین آنها، سازمان منافقین است که ادعای انقلابیگری و مبارزه برای خلق را داشت و لاف مبارزه با امپریالیسم میزد، اما سرکرده آن مسعود رجوی، از زمان زندان در قبل از انقلاب، به خدمت ساواک شاه در آمده و از مرگ نجات یافته بود. رجوی و اطرافیانش، برای ارضای جاهطلبی و گرفتن پول و خدمات، به هیچ سفارش خارجی برای جنایت و خیانت علیه مردم خود، نه نگفتند: جاسوسی، آدمکشی و ترور، خرابکاری، آشوبافکنی و حتی حمله به خاک خود، به نیابت از صدام. نکبتی که اعضای این گروهک جنایتکار و وطن فروش، اخیرا در اردوگاه آلبانی متحمل شدند، از حوادث عبرتآموز تاریخ معاصر است.
دومین گروهی که مانند منافقین، روی امثال گروه واگنر را سفید کردند، طیف منافقین جدیدی هستند که از متن جمهوری اسلامی بیرون آمدند، اما بر اساس پروژه یا از سر جاه طلبی و لجاجت و کینه و حسادت و انواع رذایل اخلاقی دیگر، پذیرفتند در زمین دشمنان تاریخی ایران نقشآفرینی کنند. مجنونهای واگنری، در کمتر از ۲۴ ساعت سر عقل آمدند و از موضع خودزنی بلاهتآمیز عقب نشستند؛ اما ما در ایران، بدتر از واگنرها را سراغ داریمکه با دروغ تقلب، انتخابات سال ۱۳۸۸ را به آشوب کشاندند و هشت ماه تمام، در حالی که یقین کرده بودند پشتشان را خالی کردهاند، رفتارهای دشمن شادکن علیه ملت ایران را شدت بخشیدند.
پریگوژین، حداکثر رئیس یک گروه پیمانکار نظامی است، اما ما در کشور خود سیاستمدارانی مثل موسوی و خاتمی را سراغ داریم که حماسه مشارکت ۴۰ میلیونی (۸۵ درصدی) مردم ایران را با یک دروغ محض درباره تقلب، تبدیل به تهدید امنیت ملی کردند و نمایندگان آنها در دیدار مقامات آمریکایی، برای انتقام از شکست در مقابل ملت ایران در کف خیابان، گرای «تحریمهای فلجکننده» را به تیم اوباما و هیلاری کلینتون دادند.
لس آنجلس تایمز، ۲۸ مهر ۱۳۸۸ از زبان جان هانا مقام آمریکایی نوشت: «مطمئناً پیامی که من از گردهمایی اخیر فعالان اپوزیسیون ایران- که در میان آنها بعضی شخصیتهای نزدیک به رهبری جنبش سبز حضور داشتند- شنیدم، این بود که تحریم باید اعمال شود و این تحریم باید هرچه شدیدتر باشد؛ تحریم ضعیف و یا تدریجی، فقط به رژیم این امکان را میدهد که با وضعیت جدید خودش را تطبیق دهد. آنها گفتند برای اینکه تحریم مؤثر باشد، باید به صورت شوک وارد شود که فلج کند و نه به صورت واکسن... برخی از آنها نگرانند که رژیم بر اثر حمله نظامی فلج نشود و به جای آن، جنبش سبز سرکوب شود. با وجود این نگرانی، آنها پیشنهاد دادند بمباران همزمان تأسیسات هستهای و مراکز سپاه پاسداران و بسیج- هر چند که تعدادی از مردم را هم نابود کند- موجبات جمع کردن بساط حکومت به دست مخالفان را تسریع خواهد کرد»!
ما واگنرهای ایرانی را سراغ داریم که قبل و بعد از برجام، به آمریکاییها پیغام دادند از تحریمها دست نکشد، شاید که ملت ایران به ستوه آمدند و شورش کردند! واگنرهایی را میشناسیم که همین پاییز پارسال، به جای ایستادن کنار کشور و ملت خود، کنار اشرار تروریست و گروهکهای تجزیهطلب ایستادند و تا جایی که میتوانستند، کشور را طبق نقشه سیا و موساد و MI6، در کام ناامنی و التهاب اقتصادی حاصل از آن بُردند.
برای ملت ما پدیده خیانت، چیز عجیبی نیست. ما خیانت کشمیری و کلاهی در دفتر نخستوزیر و حزب جمهوری اسلامی را تجربه کردهایم؛ همانگونه که استخدام مستقیم و غیر مستقیم رئیسجمهور بنیصدر، ناخدا افضلی، تیمسار مدنی و بعدها برخی مدیران را دیدهایم که در بحبوحه تهاجم سنگین آمریکا و اروپا، به جای دفاع از کشور، سر توپخانه را به سمت جبهه داخلی گرفتند و از کف خیابان تا کریدورهای سیاسی (در دولت و مجلس و رسانهها)، مهندسی بلوا کردند.
ما تجارب بسیاری را در مواجهه با خائنان به کشور، از سر گذراندهایم و از بسیاری از کشورها در این زمینه آبدیدهتر هستیم. سران نفاق قدیم و منافقین جدید، آبروی هر چه واگنر و پریگوژین در دنیا هست را پیشاپیش خریدهاند! اینان همان کسانی هستند که روز شنبه، هنگامی که از خیانت سرکرده گروه واگنر به کشور خود با خبر شدند، عنان از کف دادند و با ذوق زدگی آمیخته با توهم نوشتند واگنر تا چند ساعت دیگر مسکو را فتح میکند و این ایران است که باید جام زهر را در مقابل آمریکا سر بکشد! در میانشان، مشاور ارشد دولت سابق و روزنامهنگار ارشد هم بود.
نابغهها و اَبَر استراتژیستها (!!) با این پیشگویی هیجانزده، روی سیاه سرکرده سازمان منافقین را سفید کردند که مرداد ۱۳۶۷ و در نشست توجیهی فرماندهان سازمان برای حمله به ایران، هدف عملیات «فروغ جاویدان» را «تصرف ۴۸ ساعته تهران» عنوان کرده و گفته بود: «فقط یک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند»! نتیجه این مزدوری بلاهتآمیز، گسیل ۱۵ هزار تروریست از مسیر «چهارزبر- کرمانشاه- همدان- سه راهی بوئینزهرا- کرج و میدان آزادی» برای فتح دو روزه تهران بود؛ اما آنها در همان تنگه چهارزبر (مرصاد) گرفتار شدند و حدود ۲۰۰۰ نفر تلفات دادند. در برخی گزارشها، آمار تلفات تا چهار هزار نفر هم عنوان شده است.
تاریخ ایران، پر از خیانت پریگوژینهایی مثل ابراهیمخان کلانتر، و جانوسیار و ماهیار است. لطفعلیخان زند اگر مقابل خواجه بیصفتی چون آغا محمدخان قاجار شکست خورد و ظرف ۱۳۰ سال حکومت قاجار، حداقل ۴۰ درصد خاک ایران به اشغال اجنبی رفت،
زیر سر خیانت صدر اعظمی به نام ابراهیمخان کلانتر بود که درِ قلعه ورودی شیراز را در بحبوحه جنگ به روی لطفعلیخان زند بست. ناصرالدین شاه چند دهه بعد گفته بود: «من فراموش نمیکنم این یک یهودی، حاج ابراهیم کلانتر بود که کمک کرد قاجارها سلطنت را به دست آورند». بله دست بر قضا، ابراهیمخان کلانترهم مثل پریگوژین، یهودی بود. همچنین، «جانوسیار» و «ماهیار» هم دو سردار هخامنشی هستند که نامشان به خیانت جنگی در تاریخ مانده است. چهار قرن پیش از میلاد، هنگامی که اسکندر مقدونی علیه ایران لشکرکشی کرد، این دو به مملکت خود خیانت کردند اما پس از پیروزی اسکندر، توسط خود او به دار کشیده شدند. حکیم قاآنی ضمن یادآوری این خیانت به دارا (داریوش سوم)، میگوید «رسم عاشق نیست با یک دل، دو دلبر داشتن- یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن/ ناجوانمردی است چون جانوسیار و ماهیار- یار دارا بودن و دل با سکندر داشتن/ یا اسیر حکم جانان باش یا در بند جان- زشت باشد نوعروسی را دو شوهر داشتن».
محمد ایمانی
هر شهید، یک دنیاست
جواد شاملو
آدمها در این دنیا میتوانند جانشان را فدای هر چیزی بکنند. حتی کسی که گوشه بیمارستان و بر بستر مرضی طبیعی جان سپارد، بالأخره بدن خود را درراه و مسلک خاصی فرسوده است. او نیز جانباز و مقتول راهی است که پیموده و هدفی که دنبال کرده. اما آنکه جانش را به خدا بدهد، خدا نیز از جان خودش به او میبخشد. جان، در برابر جان. ظرف محدود و ناقص وجود آنکه جانش را درراه خدا داده، پر میشود از منبع لایزال و نامحدود روح الهی. شاید همین است که امیر مؤمنان فرمود «إن الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه». چراکه خدا از جان و روح خود به هرکسی نمیبخشد. از همین روست که شخصیت شهیدان، چه آنهایی که مشهورند و چه آنهایی که شهرتی هم ندارند، اینهمه غنی و پخته و بلند است. چون رودهاییاند که به دریای خدا وصل شدهاند. شاید همین است که امام خمینی علما را توصیه میکنند به خواندن وصیتنامههای شهدا. «پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند، یک روز هم یکی از این وصیتنامهها را بگیرید و بخوانید». و شاید همین است که رهبر انقلاب در دیدار خانوادههای شهدا میفرماید: «هر شهید یک دنیاست». یک روایت این است که بگوییم کسی چون عبدالحسین برونسی، یک بنا بود که در راه وطن جان داد. یک روایت این است که بگوییم باکری جوان نخبه میهنپرستی بود که قید مقام و موقعیت را زد و مقیم جبههها شد. یک سری آدمهای عادی که جانشان را فدای کشورشان یا آرمانشان کردهاند. اما روایت حقیقی زندگی این شهدا، به ما میگوید آنان هرچند عادی بودند اما عادی نماندند و خدا نگذاشت که عادی بمانند. این جمله حاج قاسم است: «مهدی باکری عادی نبود». این جمله سید مرتضی آوینی است وقتی داشت در روایت فتح، داستان زندگی حاجحسین خرازی را میساخت و در پسزمینه میگفت: «خدایا چه رخ داده است؟ چگونه میتوان اینهمه را باور کرد؟ از مدرسه شبانه نمونه و امتحان طبیعی تا مدرسه عشق و امتحان صبر و شهادت و جهاد، راهی هزارساله است که حسین خرازی در ۱۰ سال پیمود. از شاگرد مکتب ولایت اهلبیت جز این انتظار نمیرود».
رهبر انقلاب جمله «هر شهید یک دنیاست» را ذیل توصیه به هنرمندان و اصحاب رسانه، برای روایت هنرمندانه حیات شهدا فرمودند. این غنای وجودی و الهی شهدا، منبعی است برای خلق هنری. هنر، روح پدیدهها را زنده نگه میدارد و اگر روح پدیدهای زنده نگهداشته شود، آن پدیده درگذر زمان مصون خواهد ماند. تا شروع محرم اباعبدالله الحسین علیهالسلام چیزی نمانده. «باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟» این مصرع با ما چه میکند؟ روح محرم و بوی محرم را به مشام ما میرساند. رابطه هنر با دین، یک رابطه دو سر برد است. هم دین منبعی بینظیر برای خلاقیت هنری است، هم هنر باعث حفظ و نشر معارف دینی میشود. دین معدن زیبایی است، اگر زیبایی نباشد، هنری هم نخواهد بود. هنر نیز باعث پایندگی و رخشندگی این زیبایی میشود. زیبایی، چه مادی باشد و چه معنوی، هنر را میزاید و هنر نیز خودبهخود جذب زیبایی میشود. شهدا نیز یک جلوه از زیبایی معنوی دیناند. روایت آنها، هنر را نیرو میبخشد و خلاقیت را جوشان میکند، یاد آنها نیز با روایت هنری، پخش میشود و میماند. روایت هنری از زندگی شهید، ساده، پیچیده، دلپذیر، بهیادماندنی و عاطفی است؛ همچون فیلم جاودان «موقعیت مهدی»…
ارسال نظرات