پایگاه رهنما:
روزنامه کیهان **
سکانس آخر آقای کمدین لیست را بیاورید! / محمد صرفی
چشم جهان به اوکراین دوخته شده است. اوکراینی که در هنگام نگارش این تحلیل، کنترل سیاسی آن هنوز در اختیار
«ولودیمر زلنسکی» ۴۴ ساله است و ممکن است صبح شنبه که شما آن را میخوانید، این کمدین که یک شبه مرد اول اوکراین شد، پناهندهای در انگلیس یا آمریکا باشد البته اگر او را بعد از فرار راه بدهند. زلنسکی تا سه سال پیش هیچ پیشینه سیاسی نداشت و در یک مجموعه طنز تلویزیونی با عنوان «خادم ملت» بازی میکرد. در سال ۲۰۱۸ او با کمک تهیهکنندگان این برنامه طنز، حزب «خادم ملت» را راه انداخت و با شعار مبارزه با فساد، پیروز انتخابات ۲۰۱۹ شد. شاید بتوان او را نمونهای دراماتیک از شکستِ، دادنِ پرچم مبارزه با فساد (که این روزها در همه جای دنیا خریدار دارد) به دست چهرههای قلابی دانست. او هنوز هم به بازیگری علاقه دارد و در چند روز اخیر لباس نظامی پوشیده و در نقش فرماندهی فرو رفته است.
اگر بخواهیم آنچه را امروز در اوکراین میگذرد بفهمیم، باید ابتدا نگاهی به گذشته آن بیندازیم. کشوری حدود ۴۳ میلیون نفری
که پس از روسیه از لحاظ وسعت، دومین کشور اروپاست و دومین جمهوری قدرتمند اتحاد جماهیر شوروی بود. اول دسامبر ۱۹۹۱ مردم اوکراین به استقلال این جمهوری رای دادند. رهبران اوکراین، روسیه و بلاروس طی دو نشست که چند روز بعد برگزار شد، رای به انحلال رسمی اتحاد جماهیر شوروی دادند.
در آن زمان اوکراین سومین کشور دنیا از نظر در اختیار داشتن تسلیحات اتمی بود و ابزار و زیرساختهای قابلتوجهی برای طراحی و تولید در این زمینه داشت. لیست این تسلیحات عبارت بودند از:
۱۳۰ موشک بالستیک قارهپیمای ۱۰۰UR-N هر کدام شش کلاهک، ۴۶ موشک قارهپیمای RT-۲۳ MOLODETS
با ۱۰ کلاهک و همچنین ۳۳ بمبافکن سنگین، در مجموع حدود ۱۷۰۰ کلاهک اتمی در خاک اوکراین باقی مانده بود. این تسلیحات به طور رسمی و عملیاتی، توسط کشورهای مشترکالمنافع کنترل میشد. در سال ۱۹۹۴ اوکراین با پیوستن به NPT (معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای) با نابودی این کلاهکها موافقت و بهطور عملی خود را خلع سلاح کرد.
براساس توافقنامه بوداپست، در مقابل خلع سلاح اتمی اوکراین، سه کشور آمریکا، انگلیس و روسیه نسبت به امنیت این کشور تضمین دادند. علاوه بر اوکراین، دو کشور بلاروس و قزاقستان نیز تسلیحات اتمی خود را نابود و تضمین مشابهی دریافت کردند.
اوکراین علیرغم برخورداری از موقعیت ژئوپلوتیکی بسیار ویژه و ظرفیتهای اقتصادی فوقالعاده، پس از استقلال، دورهای بسیار سخت و تاریک را تجربه کرد. چنان سخت که مردم آن، برای رفع نیازهای حیاتی خود، مجبور به مبادله پایاپای شدند. در
یک سال نرخ تورم در برخی از اقلام به ۱۰ هزار درصد هم رسید و رشد اقتصادی منفی ۲۲ درصد ثبت شد.
نقطه عطف بعدی در تحولات معاصر این کشور مربوط به اواخر سال ۲۰۰۴ و سال پس از آن است. در آن سال این کشور هدف انقلاب رنگی -کودتای مخملی- قرار گرفت. اوکراین جزو اولین تجربههای غرب در این زمینه بود. براندازی دولتهای غیرهمسو با منافع غرب، با شیوهای خاص که ظاهری مدنی دارد و عمدتاً انتخاباتپایه است. ویکتور یانوکوویچ مجبور به کنارهگیری از قدرت شد و رقیب غربگرای وی، ویکتور یوشچنکو زمام امور را در دست گرفت.
اما نقطه عطف تحولات که به جنگ امروز ختم شد به سال ۲۰۱۴ بازمیگردد. در این سال اوکراین دومین کودتای نرم غربی را تجربه کرد. بهانه ماجرا، یک قرارداد اقتصادی میان کییف و اتحادیه اروپا بود. یانوکوویچ امضای این قرارداد را به نفع کشور خود نمیدانست و دودستگی در کشور ایجاد و اختلاف به کف خیابان کشیده شده بود. مخالفان دولت در واقع برنامهای را پیش میبردند که مورد تایید «جو بایدن» معاون وقت رئیس جمهور آمریکا بود. عاملان اجرایی این برنامه یا در واقع همان کودتا، دو تن بودند؛ سناتور جان مککین و ویکتوریا نولاند دیپلمات ارشد آمریکا که ریشهای روستبار دارد و هماکنون نیز معاون وزیر خارجه آمریکا در امور سیاسی است.
نولاند بعدها با افتخار گفت: برای پیشبرد این طرح، طی دو دهه ۵ میلیارد دلار در اوکراین خرج کرده است. نولاند هرگونه تلاش برای نزدیکی دو طرف دعوا را خنثی کرده و اجازه در پیش گرفتن راه حل اوکراینی را نداد. در نهایت یانوکوویچ سرنگون شد. مسئله برای روسیه، به نوعی مرگ و زندگی بود. آمریکا که زمانی به روسیه قول داده بود ناتو یک وجب هم به سمت شرق حرکت نخواهد کرد حالا میدید که خطر به بیخ گوشش رسیده است. فاصله مرز اوکراین با مسکو تنها ۶۰۰ کیلومتر است و آمریکا و متحدان اروپایی پس از الحاق ۱۴ کشور اروپای شرقی به ناتو، قصد داشتند اوکراین را نیز به عنوان کشور پانزدهم وارد این بازی کنند. در زمان جنگ سرد رسیدن پای غرب به این فاصله از قلب بلوک شرق رؤیا بود.
کرملینِ خشمگین، جزیره استراتژیک کریمه را که در نیمه قرن بیستم از سوی اتحاد جماهیر شوروی به اوکراین هبه شده بود، پس گرفت و ضمیمه خاک خود کرد. همان زمان دو منطقه روستبار شرق اوکراین ضمن درگیری با دولت مرکزی، اعلام جدایی کردند. در نهایت منازعه به توافق مینسک ۲۰۱۵ ختم شد. توافقی که بر اساس آن قرار شد به این دو منطقه خودمختاری داده شود، در مجلس برای آنها سهم خاصی در نظر گرفته شده و قانون اساسی اوکراین نیز مورد بازبینی قرار گیرد. اما توافق مینسک فقط خاکستری بود که آتش را در زیر خود پنهان میکرد و بالاخره آتش فوران کرد.
آمریکا و ناتو، اوکراین را به بازی گرفتند و آن را به مسلخ فرستادند و در روز واقعه تنها گذاشتند. شاید زلنسکی گمان میکرد این هم یکی از همان برنامههای مفرح تلویزیونی است و او قهرمان داستانی است که تماشاچیان برایش دست میزنند، اما خیلی زود فهمید شاید در دنیای بازیگری ستاره باشد، اما در بازی سیاست، یک آماتور متوهم بیشتر نیست. اظهارات این چندروزه او رقتبار و در عین حال عبرتآموز است. از اینکه دائم با بایدن در تماس است و با لحنی ملتمسانه از غرب میخواهد برایش کاری کنند و آنها جز لفاظی و خط و نشان کشیدن برای مسکو حرکتی نمیکنند و تنها اقدام واقعی آنها تحریم است. تحریمهایی که خود اذعان دارند باید به گونهای باشد که به منافع اقتصادی آمریکا و اروپا ضرری وارد نکند.
برخی تحلیلگران معتقدند دنیا و روابط بینالملل و مناسبات قدرت در آن، پس از جنگ اوکراین وارد فاز تازهای خواهد شد و این جنگ آغاز ماجرایی بسیار بزرگتر است. درباره دنیای پساجنگ اوکراین باید فکر کرد و خواند و نوشت، اما عجالتاً با قاطعیت میتوان گفت: نام زلنسکی را هم باید زیر نام اشرف غنی ثبت کرد؛ لیست رهبرانی که به غرب و وعدههایش اعتماد کردند و سیلی آن را خوردند. نامهای بسیاری در این لیست دیده میشود؛ رضا قلدر که با خفت به موریس تبعید شد، پسرش که حتی آمریکاییها حاضر به پذیرش او نبودند، حسنی مبارک دیکتاتور مصر و ...
با دقت در ابعاد بحران اوکراین و واکنشهای جهانی به آن، بهتر میتوان فهمید که چرا رهبر معظم انقلاب بر موضوع «قوی شدن»
- در تمام ابعاد- تاکید دارند و به شدت با هرگونه سازش در زمینه آنچه امنیت کشور را به صورت مستقل و نه وابسته به دیگران، تامین میکند، مخالف هستند. در چنین دنیایی اگر درپی صلح و آرامش هستیم، باید همیشه برای جنگ آماده باشیم.
درس دیگر این صحنه برای کشور و ملت ما، مسئله حیاتی اتحاد و انسجام فارغ از تمام اختلافات قومی، نژادی، زبانی، مذهبی و گرایشات سیاسی- اجتماعی است. اوکراین در این زمینه کارنامه چندان خوبی ندارد. وقتی هیتلر به روسیه لشکر کشید، بخشی از اوکراینیها با ارتش نازی همدست شدند و تعداد زیادی از هموطنان خود را به طرز فجیعی کشتند. وقتی ورق جنگ جهانی دوم برگشت، این بار نوبت طرف مقابل بود که دست به انتقام و کشتار بزند. ردپای این اختلافات همچنان در جامعه اوکراین هویداست و زخمهای تاریخی و عمیق، همچنان التیام نیافته و به بهانههای مختلف خود را نشان میدهند. همین اختلافات بود که زمینه را برای نفوذ بیگانگان فراهم آورد. قدرتهایی اوکراین را بازیچه منافع خود کردند و در روز حادثه تنها گذاشتند.
***************************************
روزنامه خراسان**
تنهایی عبرت آموز اوکراین/مهدی خورسند
در منطق روابط بینالملل، اصلی به نام «خودیاری» در نظریات رئالیستی روابط بینالملل وجود دارد که به کشورها توصیه میکند، نباید امیدی به کمک و حمایت دیگر کشورها در بحرانها و تنشها داشته باشند و کشورها باید با افزودن به قدرتشان، زمینه جلوگیری از تعدی دیگر کشورها را به حاکمیت خود فراهم آورند. شاید نمونه عینی و ملموس برای این دیدگاه نظری، تجربه اوکراین باشد، اما چرا اوکراین، یک نمونه عینی برای عمل نکردن به اصل خودیاری در صحنه تحولات بینالمللی به شمار میرود؟ اوکراین در دوران جنگ سرد و وجود اتحاد جماهیر شوروی، محل استقرار یکسوم موشکهای اتمی ابرقدرت شرق شده بود. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین حجم زیادی از سلاحهای هستهای و بهترین تجهیزات طراحی و ساخت سلاحهای هستهای را در اختیار داشت و سومین قدرت اتمی جهان محسوب میشد و همین موضع یک ابزار قوی برای خودیاری و جلوگیری از تعدی به این کشور فراهم میکرد؛ اما در سال ۱۳۷۳، اوکراین با امضای معاهده «بوداپست» به همراه آمریکا، انگلیس و روسیه، متعهد شد که همه سلاحهای هستهای خود را تحویل دهد و در مقابل، آمریکا و انگلیس تعهد کردند که از امنیت و تمامیت ارضی اوکراین در مقابل هرگونه تجاوز خارجی حمایت کنند. اوکراین به این تعهد خود به طور کامل عمل کرد؛ اما از آن به بعد به یک کشور حاشیهای و آسیبپذیر تبدیل شد.
پس از ابراز علاقه اوکراین برای پیوستن به ناتو، روسیه نیز با بهانه قرار دادن حمایت از جداییطلبان شرق اوکراین یعنی دو منطقه اسلاونشین و روستبار کریمه و دونباس که در زمان حاکمیت خروشچف بر جغرافیای شوروی، به اوکراین اعطا شده بود، شرط اصلی پیوستن کشورها به ناتو را که همانا نداشتن تنش مرزی و داخلی بود، سلب کرد و توسعه ناتو به شرق و حضور ناتو در مرزهای غربی خود را منتفی کرد. در سال ۲۰۱۴، مسکو به بهانه فشار کییف بر جداییطلبان کریمه، زمینه استقلال و انضمام این منطقه به جغرافیای خود را مهیا و طبق توافق مینسک ۲ در سال ۲۰۱۵، اوکراین را مجبور به پذیرش تغییر در قانون اساسی کرد و زمینه تأمین نظرات جداییطلبان دونباس را فراهم آورد. در همین راستا بود که در طول هفت سال گذشته، همواره رسانههای روس، فشارهای زیادی را به دولت اوکراین برای عمل به تعهدات مینسک ۲ وارد کردند.
اما با روی کار آمدن بایدن در آمریکا، واشنگتن در تغییر تاکتیکی علیه چین و روسیه که قویترین مولفههای ضدهژمونیک این کشور در نظام بینالملل بودند، دست بر نقاط حساس ژئوپلیتیکی چین و روسیه گذاشت و بنا داشت تا در یک تنش فرسایشی، زمینه محدودیت پکن و مسکو را در محدوده جغرافیایی خود فراهم کند. در همین خصوص بود که از سادگی زلنسکی رئیسجمهور کمدین اوکراین نهایت بهره را برد و با برگزاری رزمایش مشترک اوکراین، آمریکا و ناتو در این کشور، زمینه تحریک بیش از پیش روسیه را فراهم کرد. اواسط سال ۲۰۲۱ ظاهرا چین و روسیه دست آمریکا را خوانده بودند و روسای جمهور این دو کشور در یک نشست ویدئوکنفرانسی و در شرایطی که رزمایش در اوکراین در حال برگزاری بود، پیمان مودت و همسایگی خود را به مدت پنج سال تمدید کردند. زلنسکی آن جا هم متوجه پیامهای این اتفاق نشد و به گردنکشی خود علیه روسیه و تشدید اقدامات علیه جداییطلبان دونباس ادامه داد. رئیسجمهور اوکراین که سرمست از حمایت ناتو و آمریکا بود و قول مساعد همکاری این دو را در مقابل واکنش نظامی روسیه گرفته بود، تلاش کرد موضوع بازگشت کریمه به جغرافیای خود و همچنین عضویت در ناتو را مطرح کند. همین موضوع، حجت را بر روسیه تمام کرد که اگر اقدامی صورت ندهد، غافل گیر خواهد شد. ضمنا پوتین و شی، به تاکتیک جدید آمریکا پی برده بودند و اقدام ضربتی حمله روسیه به اوکراین نیز در راستای علم روسیه به نقشه غرب برای گرفتار کردن مسکو در باتلاق اوکراین بود که البته شدت عملیات روسیه در اوکراین بیانگر این است که روسیه به سرعت به دنبال عملیاتی کردن اهدافش در اوکراین و اتمام هرچه سریعتر تنش است.
شاید نکته غمانگیز برای ملت اوکراین، زمان حمله روسیه به خاک این کشور بود آن هم نه به دلیل آغاز این حمله بلکه به دلیل اعتمادی بود که به وعدههای آمریکا کرده بودند. مردم و دولت اوکراین که تا پیش از جنگ، به وعدههای آمریکا و ناتو اعتماد کرده بودند، وقتی خود را مقابل حجم سنگین آتش روسیه تنها دیدند، فورا قافیه را باختند و به جای جنگیدن، به پناهگاه رفتند. از سوی دیگر، دولت اوکراین و شخص رئیسجمهور این کشور نیز که بدعهدی آمریکا و ناتو را دید، رسما به دنبال تماس مستقیم با پوتین رفت تا دولتش را نجات دهد. زلنسکی شاید اگر تاریخ معاصر روابط بینالملل را میخواند متوجه عمق تحرکات ناتو و آمریکا میشد. آمریکا امروز جایگاه ابرقدرتی خود را از دست داده و توان رویارویی و مقابله با قدرتهای جوان و نوظهور را ندارد و غائله اوکراین یکی از دو اتفاق بزرگ تثبیتکننده، گذر از نظم قبلی دنیا با ابرقدرتی آمریکا و رسیدن به نظم جدیدی با بازیگری قدرتهای بزرگی، چون چین، روسیه، هند، اتحادیه اروپا، آفریقای جنوبی، برزیل و آمریکاست. در این نظم جدید دیگر، آمریکا تصمیمگیر نیست و این قدرتهای بزرگ، هرکدام بزرگتر یک منطقه بزرگ در دنیا خواهند بود. غائله اوکراین و اقدام روسیه غیر از آن که برای روسها چند دستاورد بزرگ داشت، پیامهای دیگری را برای کشورهای دنیا و بهخصوص جمهوریهای استقلال یافته از اتحاد جماهیر شوروی داشت که اگر این جمهوریها، جغرافیای خود را در اختیار غرب و ناتو برای ضربه زدن به روسیه قرار دهند، مسکو قطعا به آن واکنش دردناکی، چون غائله اوکراین نشان خواهد داد و از سوی دیگر، به نظر میرسد روسیه با این اقدام ضمن تثبیت جایگاه یک قدرت بزرگ در نظم بینالمللی جدید در جهان، یکی از دو مهر نهایی تثبیت از بین رفتن جایگاه ابرقدرتی آمریکا را زد.
اما آن مهر دوم و نهایی چیست؟ به اعتقاد نگارنده این مطلب، غائله تایوان و هدف چین برای الحاق تایوان به چین، آخرین ضربه بر پیکره جهان و نظم تکقطبی بینالمللی و ورود به دنیای چندقدرتی است، اما این دیدگاه وجود دارد هرچند آمریکا شاید به راحتی از غائله اوکراین گذشته است، اما به نظر میرسد که «تله توسیدید» یعنی آن جنگ بزرگی که هژمون در حال افول به عنوان آخرین اقدام درخصوص مولفههای نظمساز جدید در پیش میگیرد، در دریای چین جنوبی و بین آمریکا و انگلیس از یک سو و چین (و به احتمال زیاد روسیه هم به کمک چین خواهد آمد) رخ خواهد داد. با توجه به تحرکات پکن علیه تایوان در روزهای گذشته، به زودی حمله چین به تایوان نیز صورت میگیرد و با توجه به دیدگاه مطرح شده، آمریکا به عنوان تلاش آخر حفظ جایگاه ابرقدرتی خود، شاید جنگ بزرگ را در دریای چین جنوبی علیه چین رقم بزند.
***************************************
روزنامه وطن امروز**
بازخوانی مواضع غربگرایان درباره لزوم خلع سلاح ایران به بهانه توسعه اقتصادی
کاش هاشمی بود و میدید! /یونس مولایی
شبح جنگ بار دیگر بر فراز آسمان اروپا سایه افکند تا صدای آشنای گلوله و انفجار که سهم تحمیل شده به مردمان اقصی نقاط جهان بویژه ساکنان مظلوم بسیاری از کشورهای خاورمیانه بود این بار در گوش قاره سبز شنیده شود. بیراه نخواهد بود اگر آغاز جنگ روسیه و اوکراین را یکی از نقاط سرنوشتساز برای جهان بدانیم؛ جنگی که بیش از هر چیز اعتبار و بنیاد بسیاری از پیش فرضهای غربی را در اذهان عمومی جهانیان ساقط کرد. نتیجه و سرانجام این جنگ - هرچه باشد- نمیتوان از این واقعیت چشم پوشید که مردم و سیاستمداران دنیا آینه عبرت کییف و لابههای رئیسجمهور این کشور برای همراه کردن اروپا و آمریکا با خود را فراموش نخواهند کرد. چند ماه پیش در جریان خروج اشغالگران آمریکایی و تراژدی فرودگاه کابل که تبدیل به سیمای آشکاری از سرانجام دخالت آمریکا در امور داخلی دیگر کشورها شده بود، بسیاری از تحلیلگران صحنه سقوط مسافران آویزان از هواپیمای آمریکایی در کنار صندلی ویژه سگهای آمریکایی را نمادینترین قاب نظم جهانی موجود خواندند. با این حال اوکراین اروپایی که در دام عضویت ناتو تبدیل به میدان جنگی شده است، بیش از افغانستان رها شده از سوی اشغالگران، نمادی از شکست ملتهایی شد که استقلال و امنیت خود را در قمار همراهی با آمریکا به ثمن بخس از دست دادند. پاسخ به این سوال که سرانجام نزاع کییف به کجا ختم خواهد شد و پیشبینی احتمالاتی که در پس این جنگ میتواند در جهان رنگ واقعیت به خود بگیرد موضوعی جدا از این نوشتار است که یقینا در جای خود باید به آنها پرداخت. اما یافتن پاسخ این سوال که اوکراین ۲۰۲۲ چه پیامی را به جهان مخابره میکند امری بسیار مغتنم برای انسان امروز است.
* غرب، تکیهگاهی بر لبه دره!
نخستین گزارهای که بویژه پس از استیصال مقامات اوکراینی در روزهای اخیر بیش از پیش به چشم آمد افسانه خریدن امنیت و تکیه به دولتهای غربی با نیت تضمین آینده کشور بود. اوکراینی که حتی تا ساعتها پس از آغاز درگیریها به طرق مختلف به دنبال رساندن صدای خود به دیگر کشورهای اروپا و آمریکا با نیت ورود ارتشهای دیگر به این میدان جنگی بود بیشترین جوابی که دریافت کرد مربوط به «دعا»ی بایدن و «امیدواری» دیگر کشورها برای پایان یافتن درگیریها بود. کییف که در سالهای گذشته از تمام امکانها برای ائتلاف با غرب استفاده کرده بود در بزنگاهی که ناگهان با آن مواجه شد همچون غریبهای قابل ترحم به گوشهای نهاده شد. اوکراین به رغم وسعت قابل توجه در قاره اروپا و مساعدتهای نظامی مختلفی که در این سالها دریافت کرده بود هیچگاه به دنبال «امنیت درونزا» حرکت نکرده بود و به همین خاطر در نخستین لحظهای که به دنبال همراهی دیگر دولتها بود کمترین امدادی پیدا نکرد. حاکمیت وابسته این کشور که افق خود را اشتراک منافع خود با واشنگتن ترسیم کرده بود تبدیل به یکی از الگوهای عبرتبخش دیگری شد که برای همراه شدن با غرب وارد مهلکه ویرانگری شد و سرانجام همچون گزینهای سوخته با کمترین همراهی از سوی کاخ سفید مواجه شد.
اوکراین فارغ از هر سرانجامی از امروز نقطه تردید نسبت به بسیاری از نسخههای تجویز شده به دولتهای جهان است که در ازای فروختن استقلال، امنیت را از آمریکا طلب میکنند. پیش از این نیز بسیاری از تئوریسینهای جریان غربگرا در ایران، استقلال را به عنوان سد راهی در مسیر توسعه توصیف کرده و جمهوری اسلامی را بابت پافشاری بر این اصل توبیخ کرده بودند. با این حال سقوط کییف به عنوان تمثال کاملی از این رویکرد بار دیگر افکار عمومی را به این سمت رهنمون کرد که نه امنیت قابل خرید است و نه غرب تکیهگاهی محکم برای متحدان وابسته خود.
* دنیای موشکها در کمین دولتهای خلع سلاح شده
در یک دهه گذشته به موازات افزایش جنگ اقتصادی آمریکا علیه کشورمان، نیروهای نظامی و قوای دفاعی ایران تبدیل به یکی از مقاصد ثابت حملات جریانات غربگرا شد، تا جایی که مرحوم رفسنجانی وجود نیروی نظامی قدرتمند را مانعی بر مسیر رشد اقتصادی خوانده و خلع سلاح ژاپن و آلمان پس از جنگ دوم جهانی را نیز شاهد مثالی برای اثبات این ادعا خواند و در توئیتی دنیای فردا را دنیای گفتمانها و نه موشکها خواند. از سوی دیگر مانور قدرت نظامی نیز تبدیل به یکی از سوژهها برای تخریب قوای دفاعی کشور شد. موضع مشهور حسن روحانی در یکی از مناظرات انتخاباتی سال ۹۶ که آزمایش موشک از سوی کشورمان را توطئهای علیه برجام خواند در عین اینکه تکرار صدای آمریکا از زبان رئیسجمهور وقت بود، بخوبی نمایانگر افق دید جریان غربگرا نسبت به تواناییهای دفاعی کشورمان بود.
سقوط سریعالسیر اوکراین و دستان خالی مسؤولان اوکراینی آن هم در شرایطی که این کشور عمده توان دفاعی خود را به پیشنهاد غرب از کشور خارج کرده بود از دیگر صحنههای عبرتآموزی بود که مقابل دیدگان جهانیان به نمایش درآمد. گویی دنیای موشکها واقعیترین و البته بیرحمترین چهره جهانی است که تا پیش از سقوط یک کشور عمق دردناکی خود را نشان نمیدهد. ویدئوی سخنان سفیر اوکراین در لندن که در نهایت استیصال ممکن نتایج از دست دادن توان بازدارندگی کییف و اعتماد به دولتهای غربی را نشان میدهد یکی از مهمترین محتواهایی بود که روز گذشته در شبکههای اجتماعی به چشم آمد. «وادیم پریستایکو» در این ویدئو با اشاره به اینکه اوکراین دو برابر کل فرانسه، بریتانیا و چین زرادخانه هستهای داشته و آن را در ازای وعده دریافت کمک واگذار کرده است، گفت: این درس بزرگی برای ما و همچنین ملتهای در آستانه هستهای مانند کره شمالی و ایران است که تلاش کنند از خود دفاع کرده و سپر هستهای خود را تقویت کنند. وی با بیان اینکه غربیها همواره تلاش میکنند به دیگر کشورها گوشزد کنند که توان هستهایشان را کنار بگذارند، گفت: غربیها در ازای این واگذاری تنها توافقنامه محافظت از کشورها را امضا میکنند. هرچند این مواضع نیز در بستر سیاسی و تهدیدی خود علیه دولتهای اروپایی و آمریکا باید فهمیده شود، اما بخوبی سرانجام از دست دادن توان بازدارندگی را برای کشورها ترسیم میکند.
به سخره گرفتن توان هستهای و منع ایران از افزایش بازدارندگی در مقابل دشمنان تا بن دندان مسلحی که از هیچ فرصتی برای ضربه زدن به کشورمان چشمپوشی نمیکنند یکی از تاکتیکهای تبلیغاتی جریان غربگرا در داخل کشورمان بود. خلق دوگانه کاذب و خطرناک «امنیت/ معیشت» به عنوان مقدمه فروپاشی کشور از جمله مواردی است که به شکلی خائنانه در این سالها از سوی اصلاحطلبان پی گرفته شده است.
حمله به توانمندی نظامی کشور، دانش هستهای و گروههای مقاومت همسو با جمهوری اسلامی در سراسر منطقه از ثابتترین خطوطی بوده که غربگرایان همواره آن را در دستور کار خود قرار دادهاند. دستان خالی اوکراین و بدعهدی تکراری غرب بار دیگر نتایج خطرناک این سناریو را به جامعه ایرانی گوشزد کرد.
* افسانه نظم جهانی و نسخه اضمحلال
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و افزایش روزافزون قدرت ایالات متحده آمریکا و فقدان رقیبی همسطح، هضم شدن در نظم تجویزی آمریکا که «نظم جهانی» خوانده میشد یکی از سرخطهای ثابت غربگرایان بود. بر مبنای همین نگاه جمهوری اسلامی همواره به عنوان بازیگری که بر استقلال خود و اهداف انقلاب اسلامی تاکید دارد عضو «غیرنرمال» خوانده میشد و راه پیشرفت و ارتقای کشور در تبدیل شدن به بازیگری «نرمال» و در چارچوب خوانده میشد. طرح کلیدواژههایی همچون «تنشزدایی» برای قدرتزدایی از ایران و محدود کردن اهرمهای قدرت کشورمان در چنین فضایی پی گرفته شد. با این حال آنچه در وقایع اخیر اوکراین بخوبی به چشم آمد آن بود که قدرتهای جهانی به مهمترین مؤتلفان خود نیز که برای عضویت در این نظم جهانی تلاش میکنند کمترین کمکی نمیکنند. سرنوشت کییف برای تهراننشینانی که با اوهام تبدیل شدن ایران به بازیگری نرمال در نظم آمریکایی جهان، به دنبال از میان برداشتن اهرمهای قدرت کشورمان بودند، قابی عبرتآموز و البته پرهزینه است.
***
اصلاح طلبان؛ از نه غزه نه لبنان تا جانم فدای اوکراین
درگیریهای ۴۸ ساعت اخیر در اوکراین بار دیگر استانداردهای دوگانه اصلاحطلبان را در معرض قضاوت افکار عمومی قرار داد. جریانی که به عنوان سمبل غربگرایی در داخل ایران شناخته میشود و همواره تا جایی که توان داشته مسیر اوکراینیزه کردن ایران را پی گرفته بود، با نخستین آتشی که بین مسکو و کییف رد و بدل شد بار دیگر در قامت صاحب عزای این نزاع حاضر شده و دیگر جریانات را متهم به حمایت از جنگافروزی میکند. هرچند کمترین ردی از همدردی اصلاحطلبان با اوکراین به عنوان نماینده غرب را نمیتوان در فجایعی همچون جنایات رژیم صهیونیستی در غزه و رژیم آلسعود در یمن مشاهده کرد، اما آنچه در این میان بیش از همه به چشم میآید تشابه سیاستهای این جریان با حکام فعلی اوکراین است. فروپاشی این روزهای کییف میتوانست نسخهای باشد که اصلاحطلبان در چند دهه گذشته همواره برای تهران تجویز کرده بودند.
***************************************
روزنامه ایران**
امریکا در حال طراحی امنیتی جدید در نقاط مختلف جهان است/محمد جمشیدی/معاون سیاسی دفتر رئیسجمهور
رؤسای جمهوری ایران و روسیه پنجشنبه شب گذشته در شرایطی با یکدیگر پیرامون مذاکرات هستهای و روند اجرایی توافقات دوجانبه گفتوگو کردند که روسیه یک روز پیش از آن و در پی تشدید بحران اوکراین، فرمان جنگ نظامی علیه این کشور را صادر کرده بود؛ امری که مانع از آن نشد تا سید ابراهیم رئیسی و ولادیمیر پوتین از اهمیت رایزنیهای دوجانبه برای پیگیری موضوعات مهم در دستور کار غفلت کنند. ناگفته پیداست میان ایران و کشورهای مختلف روندهای متعدد گفتوگو جریان دارد که نمونه آن گفتوگوی رئیس جمهور کشورمان با رئیس جمهور فرانسه بود که در روزهای اخیر انجام شد.
یکی از موضوعات مطرح شده توسط پوتین که برنامهریزی آن پیشتر و حدود ۵ روز قبل صورت گرفته بود، «تحولات حوزه اروپای شرقی و اوکراین» بود.
بررسی تحولات عرصه بینالمللی و موضوعات در دستور کار ایران و روسیه در حالی از سوی رئیسی و پوتین دنبال شد که سیاست اعلامی و اعمالی دولت جمهوری اسلامی ایران تعامل حداکثری با همه کشورهای جهان است. دولت توانسته در ۶ ماه گذشته به وضوح نشان دهد که با همه کشورها سیاست تعاملی دارد و رئیسجمهور کشورمان طی این مدت چهار سفر به کشورهای خارجی داشته و توافقات متعددی نیز در راستای تقویت توان اقتصادی کشور و ایجاد پیوندهای زیرساختی بین ایران و کشورهای مختلف صورت گرفته است.
جمهوری اسلامی ایران در عین پیگیری تعامل حداکثری با همه کشورها نسبت به تحولات امنیتی و راهبردی که هم در منطقه و حوزه پیرامونی و هم دیگر نقاط جهان در حال وقوع است، کاملاً هوشیار است. برای نمونه مسائل مربوط به قفقاز که به نقاط بحرانی نزدیک میشد، با نقش آفرینی فعال ایران و برخی کشورهای دیگر مدیریت شد و تحولات افغانستان نیز از زمانی که دولت سیزدهم روی کار آمد، یک تحول ژئوپولیتیک بسیار مهم بوده است.
این در حالی است که امریکاییها در حال طراحیهای امنیتی جدیدی از یک سو در مناطق مختلف غرب آسیا و خلیج فارس و از سوی دیگر در شرق آسیا و اروپا هستند. از این رو آنچه در اوکراین در حال وقوع است، در واقع تحولی است که دارای ریشههای ژئوپلیتیک و هویتی است.
بعد از جنگ جهانی دوم و دوران جنگ سرد، ناتو با هدف ایجاد وحدت نظامی در بین کشورهای غربی با محوریت امریکا تلاش داشت مقابل اتحاد جماهیر شوروی بایستد. ناتو همچنین بعد از فروپاشی شوروی و پیمان ورشو به حیات خودش ادامه داد که این مسأله یکی از نگرانیهای عمده رئیس جمهور روسیه است.
ناتو در حالی که ادعا داشته درصدد تأمین امنیت کشورهای غربی است، طی ۳۰ سال گذشته در مناطق مختلف توسعه یافته و برخلاف تعهدات امنیتی که نسبت به روسیه داشته، طی ۵ مرحله در اروپا توسعه نظامی پیدا کرده و حتی در حوزه خلیج فارس هم به دنبال شراکتهای جدید است. حال آنکه امروز هم بحث حضور ناتو در شرق آسیا برای مهار چین مطرح است.
دغدغه امنیتی روسها برای ایران و ناظرانی که با روابط بینالملل آشنایی دارند کاملاً قابل درک است، اما جمهوری اسلامی ایران در مواجهه با چنین موضوعاتی همواره بر پیگیری دیپلماسی و گفتوگو در رفع بحران تأکید داشته است. به هر روی نباید از این مهم غفلت کرد که در خلال چنین بحران نظامی باید منافع مردم و جان و مال غیرنظامیان محترم شمرده شود.
***************************************
روزنامه شرق **
رسالهای برای عمل/احمد غلامی. سردبیر
هفته گذشته براساس نظریه گرامشی از روشنفکران «ارگانیک» و «سنتی» سخن گفتیم. اگر بخواهیم بحث را در همین زمینه ادامه دهیم، باید به جنبشهای «ارگانیک» و «ترکیبی» بپردازیم. همانطور که پیش از این اشاره شد، روشنفکران ارگانیک و سنتی هر یک به نوعی نقشی تعیینکننده در جنبشهای اجتماعی داشتهاند. خاصه روشنفکران دوران مشروطه که از آنان بهجرئت میتوان به عنوان روشنفکران ارگانیک نام برد؛ چراکه در کمال ناباوری زمانیکه ایران از حیث تئوری فاصله عمیقی با جهان داشت، آنان با آگاهی از وضعیت نابسامان سیاسی و اجتماعی با درک نیاز زمانه خود بر آن شدند تا با نهادهای سنتی موجود، بازار، تجار و دستجات مذهبی دست به جنبشی اساسی بزنند. شاید بارزترین ویژگی روشنفکران مشروطه، آگاهی و آگاهیبخشی به جامعه و مهمتر از آن داشتن برنامهای مدون برای دگرگونی بود. این برنامهها که در نگارش رسالههایی همچون «یک کلمه»، یوسفخان مستشارالدوله و رساله غیبی ملکمخان تعین پیدا کرده بود، امکان آگاهی و آگاهیبخشی بر تودهها را میسر میساخت. این رسالهها و دیگر آثار روشنفکران مشروطه بیش از آنکه رسالهای در باب نظر باشند، رسالهای برای عمل بودند. رسالههایی که نگارندگان آنها مدعی بودند بر مبنای عمل تدوین شده است. سنت رساله (جزوهنویسی) در حکومت پهلوی نیز ادامه داشت. نگارش این رسالهها یا جزوهها در میان جریانهای چپ، مسلمان و مذهبی رایج بود. پس آنچه نباید نادیده انگاشت همین سنت است. آگاهیبخشیدن به جامعه از طریق متن یا به معنای دقیقتر برنامه. اگرچه برخی از این رسالهها (جزوهها) در پی جامعهای آرمانی و برخی از آنها آییننامهای برای براندازی بودند، اما این رسالهها توانستند صیرورت تئوری به عمل را محقق کنند. در یک کلام روشنفکران ارگانیک پایهگذار جنبشهای ارگانیک شدند. انقلاب ادامه منطقی جنبش ارگانیک مشروطه است. جنبش ارگانیک، «جنبش بنیادی تاریخی و اجتماعی است که فراتر از مبارزه صرفا شخصی بر سر مدیریت یا سیاستهای روزمره حکومت است». در همینجا نکتهای وجود دارد، اغلب روشنفکران و اپوزیسیون داخلی و خارجی کنونی، بیش از آنکه نگاهی معطوف به تغییرات بنیادی تاریخی و اجتماعی داشته باشند، در پی کسب قدرتاند. پس بهجرئت میتوان گفت: این همه تشتت آرا ازآنروست که اصلا آرایی به معنای واقعی وجود ندارد و جملگی با این ادعا حق و باطل در پی سروریاند. ایجاد یک جنبش ارگانیک نیاز به دههها تلاش نظری و عملی دارد. اما با اینکه چهار دهه از دولتهای انقلاب و عمر آن گذشته است، هیچکدام از این دو برنامهای جدی برای اداره جامعه و دولت ندارند. برنامهای عینی و قابل تحقق. اصلاحطلبان و منتقدان داخلی به دلیل حضور در میدان سیاست در انتظار معجزهای هستند تا با آن خود را احیا کنند. اما سیاست به عمل برآید. با ارائه یک مانیفست منسجم برای آینده پیشرو. از این نظر نوعی همگرایی بین منتقدان داخلی و اپوزیسیون خارجی وجود دارد. آنان هم مانیفستی ندارند و دلبسته ایجاد جنبشی ترکیبیاند تا از این طریق منشأ دگرگونی باشند. اگرچه جنبشهای ترکیبی با رخدادهای سیاسی دمدستی و تصادفی به وجود میآید، اما یکسره نباید قید آن را زد. با مدیریت جنبشهای ترکیبی و ایجاد رابطه درست بین جنبشهای ترکیبی و ارگانیک است که آگاهی شکل میگیرد. آگاهی یعنی آگاهی از وضعیت موجود و راهکارهایی برای آگاهیبخشیدن به جامعه. اینجا همان جایی است که گره کور بین روشنفکران و مردم زده شده است.
آگاهکردن مردم از چگونگی دستیابی به مطالبات خود و تعینبخشیدن به مطالبات مشترک بین طبقات؛ فرایندی که میتواند یک طبقه را هژمونیک کند. اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم هیچیک از دولتهای بعد از انقلاب با داشتن ابزارهای لازم برای اعمال قدرت نتوانستند طبقهای هژمونی یا بلوکی تاریخی بسازند. چه برسد به روشنفکران که بعد از انقلاب نهتنها ابزاری برای تغییر نداشتهاند بلکه همواره به انزوا رانده شدهاند. اما آنان همواره از آگاهیبخشیدن به تودهها ناامید نشدهاند. گیرم چندان این آگاهیبخشیها مؤثر نبوده باشد. اینک پرسش اساسی این است؛ کانون رسیدن به آگاهی کجاست و آگاهی در کجا باید شکل بگیرد. مارکس کانون آگاهی را طبقه میداند، طبقه در رابطهای پویا با جامعه. همان طبقهای که قادر است هژمونیک شده تا از منافع دیگر طبقات صیانت کند. لنین اساس نظریه مارکس را دگرگون کرد. او کانون آگاهی را حزب گذاشت؛ حزبی پیشگام که وظیفه اصلی روشنفکران در آگاهیبخشیدن به تودههاست. لنین حزب انقلابی را جای طبقه گذاشت. او باور داشت گروه اجتماعی فرودست قادر به کسب آگاهی نیست و روشنفکران باید آنان را آگاه سازند. این نوع طرز تفکر قبل از انقلاب و در بین نیروهای چپ رایج بود. امیرپرویز پویان به این ایده باور داشت. موتور کوچک (روشنفکران) میتواند موتور بزرگ را روشن کند. اگرچه این نگاه به وقوع انقلاب بسیار کمک کرد، اما، چون فاقد سازماندهی مردمی بود چپها را در رسیدن به اهداف و آرمانهای خود ناکام گذاشت. اما شاید ایده گرامشی بیش از هر رویکرد دیگری کارساز باشد. گرامشی به یک قدرت جمعی باور داشت؛ یعنی او به تودههای معمولی و متوسطی باور دارد، همان آدمهایی که قدرتی را شکل میدهند که هم فرمانروا است و هم فرمانبردار؛ و در پایان گرامشی به نیرویی واسط باور دارد. نیرویی که نیروی دوم و سوم را به هم نزدیک میکند. این نیروی سوم اساسا تعیینکننده است چراکه دانش و مهارت حکمرانی را در اختیار تودهها قرا میدهد. مگر نه اینکه ما حکمرانان خود را میسازیم. آنان را شبیه آنچه خود هستیم. شاید منظور گرامشی از شهریار جمعی در همین نکته نهفته باشد.
ارسال نظرات