روزنامه کیهان**
از آدم و حوا تا «جنگ جهانی روایتها»/محمد صرفی
نتیجه نبردهای نظامی هم نه در میدان رزم که در میدان «جنگ روایتها» تعیین میشود. شاید تصور کنید که این سخنی اغراقآمیز است، اما مصادیق عینی موید این ادعاست. آمریکاییها در جنگ ویتنام شکست سختی خوردند و کابوس آن هنوز هم پس از حدود نیم قرن آنان را رها نکرده است. آنها از منظر نتایج نظامی در این جنگ در مقایسه با ویتکنگها برتری داشتند، اما آنچه باعث شکست قطعی و در نهایت فرار آنها شد، شکست در جنگ روایتها بود. این موضوعی است که حتی خود نیز به آن اعتراف دارند. نقش روایتها در تعیین سرنوشت منازعات و درگیریها چنان واضح و مسلم است که امروز این قضیه در پژوهشهای دانشگاهی و حتی دکترینها و ساختارهای نظامی نیز وارد شده است. برای مثال دکترین نظامی نروژ در سال ۲۰۰۷ تاکید میکند؛ پس از پایان جنگ، برنده و بازنده در حوزه شناختی مشخص میشود.
رژیم صهیونیستی در جنگ ۳۳ روزه شکستی مفتضحانه خورد. این رژیم پس از آن تحقیقات متعدد و گستردهای را در زمینه چرایی این شکست انجام داد. اغلب این تحقیقات متفقالقول هستند که یکی از عوامل اصلی شکست، دست برتر حزبالله در نبرد روایتهای جنگ بوده است. ارتش این رژیم پس از این شکست به فکر پوشش این ضعف برآمد و شاید بتوان گفت برای نخستین بار در جهان، ارتش این رژیم شبکههای اجتماعی را به طور سازماندهی شده، به خدمت خود درآورد. اقدامی که برخی دیگر از ارتشهای جهان نیز پس از آن به اشکال مختلف انجام دادند. به عنوان مثال، ارتش انگلیس در پایان ژانویه ۲۰۱۵ یک نیروی ویژه رسانههای اجتماعی را برای شرکت در جنگهای غیر متعارف در عصر اطلاعات ایجاد کرد.
این موضوع از چنان گستره و اهمیتی برخوردار است که امروز از آن به عنوان «جنگ جهانی روایتها» یاد میشود. زمانی روایت آمریکا از گذشته، حال و آینده جهان، روایت برتر و بلامنازع جهانی بود. آنچه امروز از آن به عنوان «افول آمریکا» یاد میشود، پیش و بیش از آنکه مربوط به مشکلات و ضعفهای کمّی و عینی این کشور باشد، مربوط به از دست دادن این جایگاه است. پژوهشگران این کشور خود اعتراف دارند که روایت آمریکا دیگر تنها روایت نبوده و روایتهای رقیب به شدت رشد کرده و از موضع تدافعی خارج شده و حتی حالت تهاجمی نیز به خود گرفتهاند.
البته جنگ روایتها موضوع جدیدی نیست و قدمتی تاریخی دارد. ردپای آن را میتوان در قرون و حتی هزارههای پیشین نیز جست. برای نمونه میتوان به کتاب چینی و مشهور «هنر جنگ» اثر «سان تزو» اشاره کرد که مربوط به ۲۵۰۰ سال پیش است. در این کتاب کم حجم، اما جذاب، موارد و نمودهای متعددی از کاربرد و چگونگی جنگ روایتها در نبرد قابل مطالعه است. شاید بتوان ریشه تاریخی این جنگ را در بسیار دورتر از این نیز جستجو کرد. اولین کسی که این جنگ را به راه انداخت و البته با هدف منفی از آن بهره جست، شیطان بود. فریفتن آدم و حوا و ترغیب آنان به خوردن میوه ممنوعه یک جنگ روایتی بود. ابلیس روایتی دروغین - به قول امروزیها فیک - ساخت و به آدم و حوا قالب کرد؛ اگر از میوه این درخت بخورید به فرشته تبدیل میشوید و یا در بهشت جاودانه خواهید شد. مخاطبان روایت او را باور کردند، خوردند و شد آنچه شد و ادامه اش را میبینیم!
پس از گذشت هزاران و بلکه میلیونها سال - نگارنده از میزان دقیق آن اطلاعی در دست ندارد - از اولین جنگ روایتها، اصل ماجرا و اجزای آن همان است؛ راوی، روایت و مخاطب. البته چیزهای زیادی تغییر کردهاند. این تغییرات در چند دهه اخیر به شکلی انفجاری، گسترده و عمیق بودهاند. جنگ روایتها بسیار گستردهتر، پیچیدهتر و شدیدتر شده و به قول معروف تبدیل به جنگی در «هر زمان و هر مکان» شده است. همه آدمهای دنیا - با هر ملیت و دین و نگرش و دانش و ... - درگیر این جنگ هستند، اما واقعیت آن است که هدف، شدت و نتیجه این نوع جنگ برای یک شهروند مثلاً ساکن اسکاندیناوی با شهروند ایرانی بسیار متفاوت است. درباره نسبت ما و این جنگ اجمالاً میتوان چند نکته گفت؛
۱- متاسفانه باید اعتراف کرد شناخت و تخصص ما نسبت به این جنگ بسیار اندک و سطحی است. این موضوع نیاز به کار تحقیقاتی و عمیق دارد که متاسفانه در کشورمان جدی گرفته نشده و کارها در این زمینه اولاً بسیار اندک و ثانیاً اغلب سطحی و ابتر است. کافی است برای سنجش این ادعا جستوجویی انجام دهید تا ببینید چقدر مقاله یا کتاب در این خصوص تولید کردهایم و وضعیت طرف متخاصم در این زمینه چیست.
۲- برای هر موضوع و مسئلهای باید روایت داشت. میتوان لیست بلند بالایی از موضوعات و مسائلی را طرح کرد که ما تقریبا برای آنها هیچ روایتی نداریم و یا روایتمان ضعیف و غیرقابل رقابت است. بگذارید سراغ یک سوژه زنده برویم. ما به جنگ سوریه ورود کردیم و روی زمین در نبرد نظامی بر جبهه مقابل پیروز شدیم. اما آیا جنگ پایان یافته است؟ خیر. دشمن به شدت میکوشد این ورود را تحریف کرده و آن را توسعهطلبی، دخالت، بیثباتسازی و هزینه بیجا برای کشور معرفی کند. ما چقدر در برابر این روایتسازی دروغین دشمن، روایت صحیح و جذاب برای مخاطب داخلی و جهانی تولید کردهایم؟
۳- یکی از نکاتی که باعث برتری یک روایت بر روایت دیگر میشود، عنصر جزئیات است. روایتی که به کلیگویی بسنده میکند، اساساً روایت نیست. باورپذیری، ویژگی بسیار مهم و شاید اصلی یک روایت باکیفیت است و این جزئیات است که یک روایت را جذاب و باورپذیر میکند. یکی از مشکلات و نقیصههای اصلی روایتهای ما، همین مسئله است. نمیتوان در تهران نشست و برای توجیه حضور در جنگ سوریه روایت تولید کرد.
۴- روایت خوب و جذاب نسبتی غیرقابل انکار با ادبیات دارد. روایتگران ما بعضاً ضعیف هستند، چون عمدتاً با ادبیات بیگانهاند و آن را مسئلهای تفننی و حتی گاهی فرعی و بیفایده میدانند. روایتگری فقط وظیفه هنرمندان و یا اهالی رسانه نیست. سیاستمداران هم باید اهل روایت باشند. چند سیاستمدار و مسئول کشور بهطور جدی و واقعی اهل انس با ادبیات هستند؟ نگارنده به جد معتقد است یکی از دلایل موفق بودن رهبر انقلاب در این میدان، همین مسئله است. آشنایی و انس ایشان با ادبیات منظوم و منثور داخلی و حتی آثار خارجی یکی از دلایلی است که از ایشان یک راوی موفق ساخته است.
۵- مخاطبان از منظرهای مختلف تنوع دارند؛ سن، جنسیت، تحصیلات، سلایق فکری و... نمیتوان برای یک موضوع عمومی و گسترده تنها یک مدل روایت تولید کرد و انتظار موفقیت داشت. باید مخاطبان را شناخت و روایتهای اختصاصی و متنوع ساخت. جامعه ما از تنوع بالایی برخوردار است و در تولید روایت باید این تنوع را مد نظر قرار داد. در غیر این صورت، در بهترین حالت، شما تنها بخش احتمالاً اندکی از این جامعه چند ده میلیونی را پوشش خواهید داد.
۶- به نظر میرسد یکی از مشکلات ما در زمینه روایت آن است که گمان میکنیم صرفاً باید راوی پیروزیها و پیشرفتها باشیم. حال آنکه روایت ضعفها، مشکلات و نقاط شکست نیز موضوعی بسیار مهم است. اگر ما خود در این زمینهها روایت هوشمند و هدفمند نداشته باشیم، طرف مقابل آنها را به شکلی اغراقآمیز و دروغین روایت خواهد کرد. مهمترین تفاوت روایت خودی و حریف در این زمینه، علت ضعف و شکست است. برای نمونه میتوان به مشکلات اقتصادی اشاره کرد که دشمن سعی دارد علت این مشکل را تحریف کرده و چنین وانمود کند که اعتقاد به اسلام سیاسی و اجتماعی و ایستادن پای انقلاب اسلامی ریشه این مسئله است.
۷- رسانهها در جنگ جهانی روایتها نقش و کارکرد بسیار مهمی دارند، اما سالهاست که این نقش و کارکرد دستخوش تحولاتی عمیق و بنیادین شده است که متاسفانه باید گفت رسانههای ما متناسب با تغییر شرایط، متحول نشدهاند. امروز دیگر فقط شبکههای ماهوارهای، تلویزیونی، خبرگزاریها و مطبوعات رسانه نیستند. به مدد شبکههای اجتماعی، افرادی که تا دیروز صرفاً مخاطب رسانه بودند، خود به رسانه تبدیل شدهاند. رسانههایی که گاه میتوانند از یک رسانه رسمی نیز موثرتر باشند. برای موفقیت در جنگ روایتها، نیازمند تغییر جدی نگاه خود به رسانه هستیم که خود موضوعی مبسوط و مجزاست.
**************
روزنامه وطن امروز**
مقاومت در وین و ناجوانمردی اصلاحطلبان و غربپرستان
«کسانی که تسلیم میشوند هیچگاه برنده نیستند»/احمد سعیدیفرد
مذاکرات برای لغو تحریمهای ظالمانه علیه ملت ایران در وین در حال برگزاری است و طبق گزارشها از منابع ایرانی، روس، چینی و حتی برخی منابع غربی، مذاکرات در حال پیشرفت است. تیم مذاکرهکننده ایرانی متشکل از ۴۰ کارشناس و متخصص در زمینههای مختلف با ۳ سند جامع و مدون از هشتم آذر پا در این مذاکرات گذاشت.
تیم مذاکرهکننده همانند سربازان وطن در جنگ دیپلماتیک هستند. رهبر حکیم انقلاب اسلامی در دولت قبل بارها در فرمایشات مختلف بر این امر مهم تاکید داشتند و خواستار حمایت از تیم آقای ظریف در مذاکرات هستهای شدند. با این وجود طیفهای مختلف اصلاحطلب و رسانههای زنجیرهای وابسته به آنها به صورت ناجوانمردانه درست از لحظه شروع مذاکرات بنا را بر مخالفت با تیم مذاکرهکننده جدید ایران گذاشتهاند و به طرق مختلف سعی در تخریب و مانعتراشی و تضعیف مذاکرهکنندگان گذاشتهاند.
۱- رویکرد اصلی مذاکرات در دولت آیتالله رئیسی باج ندادن به طرف غربی و استیفای همه حق و حقوق قانونی ملت ایران مطابق برجام است. مبنای چنین رویکردی، تجربه تلخ وادادگی ۸ ساله دولت حسن روحانی و دستاورد «تقریبا هیچ» آن است؛ جایی که حتی قبل از خروج دونالد ترامپ از توافق هستهای و بهرغم اینکه جمهوری اسلامی ایران همگی تعهدات خود در چارچوب توافق را اجرا کرده بود، نهتنها تحریمها لغو نشد بلکه با سیاستهای آمریکا و اروپا هیچ عایدی اقتصادی از قِبَل برجام نصیب ملت ایران نشد. باید اینطور گفت که وضعیت اقتصادی امروز ایران نتیجه ۸ سال وادادگی و باج دادن به طرف مقابل است. حال چرا باید همان رویه از سوی دولت جدید و تیم مذاکرهکننده جدید دنبال شود؟ با همه اینها رسانههای اصلاحطلب و عناصر سیاسی فعال آنها در شبکههای اجتماعی از همان آغاز مذاکرات به صورت سازمانیافته و منسجم مشغول بهانهجویی و تخریب مذاکرات هستند و تلاش میکنند از کوچکترین مسائل برای ضربه زدن به تیم مذاکرهکننده و تخریب آن استفاده کنند.
۲- جریان حامی فتنه ۸۸ و غربدوستان وطنی در کنار رسانههای معاند و ضدانقلاب هر کدام به شیوه خود مشغول تخریب و فرافکنی درباره مذاکرات جریان انقلابی در وین هستند. انتقاد از تعداد زیاد اعضای هیأت کارشناسی و تخصصی ایران در سفر به وین، اشاره به طولانی شدن زمان مذاکرات و بینتیجه بودن آن برای مردم، انتقاد از رایزنیهای زیاد هیات ایرانی با طرفهای روس و چینی، تلاش برای خراب کردن وجهه روسیه و حاشیهسازی علیه نماینده این کشور در مذاکرات، دادن آدرس غلط به افکار عمومی در زمینه مواضع مسکو در مذاکرات، هراسافکنی از تهدید کشورهای غربی در زمینه کم بودن فرصت برای آشفته کردن بازار ارز و دلار و حتی گیر دادن به ادبیات دکتر علی باقری، مذاکرهکننده ارشد ایران همگی از محورهایی است که آنها طی چند هفته گذشته برای دستیابی به اهداف خود علیه مذاکرات وین در مخالفت با تیم مذاکرهکننده ایرانی به کار گرفتهاند تا حدی که به نظر میرسد به سربازان خودی در این جنگ دیپلماتیک پشت کرده و جانب غربیها را گرفتهاند.
اما باید از آنها پرسید: نتیجه شیوه و سبک مذاکراتی شما در مذاکرات منتهی به برجام و مذاکرات برای احیای برجام بعد از خروج آمریکا از توافق چه بوده است؟ اگر قرار بود با عقبنشینی و حراج کردن منافع به نتیجه برسیم، دولت روحانی بسیار دقیق این رویکرد را دنبال کرده بود، اما دستاورد و میوه چنین رویکردی چه بود؟ بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران معتقدند علت اصلی حفرهها و معایب موجود در برجام تعجیل روحانی و ظریف برای دستیابی به یک توافق به هر قیمتی بود! اگر تعداد کارشناسان فنی و متخصصان در تیم آقای ظریف به اندازه کافی بود قطعا چنین ضرر و زیانهایی از ناقص بودن بندهای برجام نصیب ما نمیشد و باز باید از جریانات غربگرا بپرسیم: اگر طولانی شدن مذاکرات به گرفتن تضمین درست و حسابی برای جلوگیری از خروج دوباره آمریکا از توافق منجر شود، چه ایرادی دارد؟
حال و روز فعلی برجام نتیجه همین سهلانگاریها و غفلتها در دولت قبل و تاکتیکهای اشتباه تیم مذاکرهکننده به ریاست ظریف و عراقچی بود. علت تأخیر در شروع مذاکرات در دولت آیتالله رئیسی نیز همین بود؛ تیم مذاکرهکننده تلاش کرد این ضعفها و معایب را برطرف کند تا اولا: با دست پر پشت میز مذاکره بنشیند و ثانیا: منافع ملی را قربانی تعجیل در حصول هر گونه توافقی نکند.
۳- در دوگانه «وادادگی/ مقاومت»، رویکرد عقبنشینی و باج دادن قطعا شکست خورده است. اگر دشمن قرار بود با عقبنشینی -که غربگرایان آن را تعامل (!) میخوانند- امتیازی به ما بدهد، در ۸ سال دولت روحانی باید امتیازات زیاد از طرف مقابل میگرفتیم! حتی شروع دوباره مذاکرات برای احیای برجام نیز پس از مقاومت و خروج تدریجی ایران از تعهدات هستهای ذیل برجام پس از تصویب طرح راهبردی مجلس برای لغو تحریمها صورت گرفت.
در حالی که بسیاری از تحلیلگران اصلاحطلب همصدا با غربیها ۲ سند ارائهشده ایران در مذاکرات وین را زیادهخواهانه و باعث طولانیتر شدن مذاکرات میدانند، پس از ۲ هفته مقاومت تیم مذاکرهکننده ایران و اصرار بر منطقی بودن این اسناد، مشخص شد طرفهای غربی پذیرفتهاند این سندها را مورد بررسی قرار داده و پس از بحث در کارگروهها در توافق نهایی ادغام شود. با این حال اصلاحطلبان همچنان به عنوان صدای طرف غربی بر طبل مخالفت با رویکرد مقاومت میکوبند و برای تحقق خواستههای همکیشان خود در جبهه مقابل، پادویی میکنند!
**************
روزنامه خراسان**
روزگار کم رمقی اخلاق/سید صادق غفوریان
امروز دیگر «کمرنگی اخلاق» امر پنهان و نایابی نیست، گاهی در رفتار برخی از ما آن قدر عیان و آشکار بروز و ظهور دارد که گویی عین حق، حقیقت و اخلاق مداری است. تفاوتی هم ندارد؛ از کف کوچه و بازار گرفته تا در میان برخی از مسئولان این «کم رمقی اخلاق» به یک اصل تبدیل شده است. بی شک در همیشه تاریخ، این آسیب عنصر هر ازگاه، اما لاینفک حوزههای فردی و اجتماعی جوامع بوده و اساسا اگر امروز در این باره تذکار و هشدار داده میشود، این به معنای تخصیص این آسیب به یک دوره خاص نیست. در عین حال در روزگاری که رسانهها به عنوان یکی از مهمترین و موثرترین عناصر اجتماعی ایفای نقش میکنند، ساحت «اخلاق» و در مقابل، بی اخلاقی احتمالا برونداد بیشتری دارد چه آن جا که یک فرد، در گوشهای از کوچه و خیابان رفتار محبت آمیزی را نسبت به یک کودک یا یک کهن سال روا میدارد بدون آن که بداند دوربینهای اطرافش این رفتار را رصد و به عنوان «کارخوب» یک شهروند در رسانهها منتشر میکنند و چه آن جا که یک مسئول در کلام یا رفتارش بانی یک بی اخلاقی میشود. قطعا در چنین مجال اندکی، نمیتوان آسیب شناسی جامعی از علل و دلایل رواج بی اخلاقی در جامعه را بازگو کرد، اما به نظر میرسد، میتوان چند عامل کلی در گسترش این آسیب را بررسی کرد:
این کانون حیاتی
از دیرباز «خانواده» به عنوان مهمترین کانون رواج اخلاق در جامعه ایرانی به شمار میآمده است و اگر امروز از «کمرنگی اخلاق» سخن میگوییم احتمالا باید این کانون حیاتی را از نو ارزیابی و آسیب شناسی کنیم که چرا نمیتواند همچون گذشته، ایفاگر نقش خود باشد.
این رسانهها
رسانههای جدید همچون تیغی دو لبه به همان میزان که میتوانند مفید و موثر باشند، چه بسا بیشتر از آن احتمالا نقش مخرب دارند. از آن جا که جامعه ما در برابر رسانهها و شبکههای اجتماعی به مثابه آوردههای مدرن تکنولوژی دچار «تاخر فرهنگی» است، بنابراین ضریب آسیب پذیری چندین برابر و کاملا قابل انتظار خواهد بود. به ویژه آن چه امروز به عنوان فضای مجازی میشناسیم، همچون دنیای رها شدهای است که گویی حساب و کتابی در آن نیست. البته این به معنای مجوز نفی و حذف این رسانهها نیست بلکه سخن بر سر آنچه سواد رسانهای و زدودن آثار این «تاخر فرهنگی» است، میباشد.
این نهاد کم اثر
در گذشته نهادها و افراد پیشرو و موثر در ترویج اخلاق و جامعه سالم، نقش پررنگتر و ذی نفوذتری نسبت به روزگار امروزمان داشتند. در این باب سخن بسیار است که چرا این نهاد ارزشمند و ظرفیت بزرگ که امروز بیش از هر زمان دیگری به ظهور و بروزش نیازمندیم، جایگاه پیشین خود را آن طور که باید ندارد.
این رفتارها
اگر رفتار مسئولان را آینه رفتار جامعه بدانیم، چنان چه امام علی (ع) فرمود: «اَلنّاسُ بأُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بآبائِهِمْ» (شباهت مردم به حکمفرمایانشان بیشتر از شباهت به پدرانشان است)، بنابراین نمیتوان انتظار داشت که با نوع رفتار برخی از مسئولان، آحاد جامعه نیز در سلامت کامل اخلاق باشند. از این باب، نمونههای بسیاری است که برخی از موارد متاخر آن را میتوانیم با هم مرور کنیم:
-آن مسئول حرفی را بر زبان رانده است، وقتی واکنشهای به حق را علیه خود میبیند، به دوربین زل میزند و در عین بی صداقتی میگوید که من این حرف را نزده ام.
- فلان عمل از آن مسئول سرزده است، تا فیلم آن رفتارش را در دادگاه، مقابلش نگذارند، زبانش به حقیقت نمیچرخد.
- در فلان اجلاس، مسئولانی که از آنان انتظار نمیرود، برخلاف حال و هوای جامعه، از خودشان پذیرایی آن چنانی میکنند.
- آن مسئول هم قبل از تصدی مسئولیت، شعار میدهد که من مدیرانم را بر اساس شایسته سالاری انتخاب خواهم کرد، اما با رسیدن به قدرت، اولین پست را به نزدیکانش میسپارد. با این شرایط نمیتوان انتظار داشت، نتایج نظرسنجی از جامعه درباره «اخلاق اجتماعی» پالسهای مثبت به ما نشان دهد. چنان چه آخرین نظرسنجی مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران (ایسپا) در این باره که حدود سه سال قبل انجام شده، میگوید: ۷۵ درصد مردم میگویند، آدمهای راستگو کم شده اند و ۶۴ درصد نیز معتقدند «صداقت» در جامعه کم شده است. بماند که نتایج این نظرسنجی درباره میزان «صداقت مسئولان» و دیگر موضوعات در همین زمینه آن چنان آبرومند نیست که بخواهیم آن را این جا ذکر کنیم. چنان چه اگر چنین نظرسنجی امروز انجام شود، به احتمال فراوان نتایج به مراتب ناخوشایندتری نسبت به گذشته نصیبمان خواهد کرد.
اگر بپذیریم که...
بی شک به سادگی نمیتوان برای داشتن جامعه سراسر اخلاقی، نسخهای جامع و کامل پیچید و شاید هم چنین انتظاری اساسا دور از دسترس باشد، اما با توجه هر یک از ما به سادهترین گزارههای انسانی و ابتداییترینهای اخلاق یعنی راستگویی، رعایت حقوق دیگران، صبر، رواداری و تحمل دیگران، به حق خود قانع بودن و همین گونه موارد بسیار ساده، میتوانیم جامعه با فضیلت و بهتری داشته باشیم. تفاوتی هم نمیکند و همان طور که ذکر شد، باید یکایک ما از آن کاسب ساده در گوشه یک بازار و آن مسئول صاحب رای و قدرت تا آن صاحب تریبون، همه میتوانیم شرایط بهتر و دلنشین تری را برای زیست فردی و اجتماعی مان رقم بزنیم.
باور کنیم که جامعه امروز ما با همه مشکلات و آسیبهایی که در خود دارد، بسیار بهتر از این میتواند باشد، اگر ما بخواهیم...
**************
روزنامه ایران**
بودجه ۱۴۰۱؛ لایحهای منطقی در پی اصلاحات ساختاری/سجاد پادام
لایحه بودجه ۱۴۰۱ بر خلاف قوانین بودجه سالهای گذشته، بودجهای منطقیتر است که نشان میدهد تنظیم کنندگان آن با قواعد اصلاح ساختاری آشناترند و تمایل به اصلاح ساختاری بودجه در اراده آنها وجود دارد.
در لایحه پیشنهادی دولت نسبت به سال گذشته، تراز عملیاتی بودجه ۱۵۰ هزار میلیارد تومان کاهش یافته و از منفی ۴۵۰ همت به ۳۰۰ همت رسیده است؛ این اتفاق که با کنترل هزینههای جاری رقم خورده نشان دهنده این است که در بودجه سال ۱۴۰۱ شاهد رشد تخصیص بودجه به پروژههای عمرانی خواهیم بود و این بدان معناست که بودجه پس از سالها که صرفاً مختص پرداخت حقوق کارمندان و بازنشستگان دولت شده بود، میتواند بار دیگر به ریلگذاری جهت توسعه و تولید کشور اختصاص پیدا کند و این امید وجود دارد که ضمن مهار تورم، کشور در سال ۱۴۰۱ رشد مثبت را هم تجربه کند.
از دیگر نکات مثبت لایحه بودجه ۱۴۰۱ بحث ورود به اصلاحات پارامتریک در بیمههای اجتماعی است. با اینکه انتقاداتی به برخی پیشنهادهای مطرح شده وجود دارد، اما ورود به این اصلاحات بسیار تحسین برانگیز است. این لایحه بهطور عمومی در دو تبصره ۱۷ و ۲۰ به مبحث اصلاحات در بیمههای اجتماعی ورود کرده است.
همچنین در تبصره ۱۷ به لغو ۳ درصدی معافیت بیمه کارگاههای کمتر از ۵ نفر که بیش از ۵ سال از تأسیس آنها گذشته، پرداخته شده که بهنظر با اصول مشروط بودن حمایت از کسبوکارها سازگاری دارد و همچنین اصول تدریجی بودن تغیرات را رعایت نموده و پیشنهاد مناسبی است.
همچنین پیشنهاد دیگری در خصوص مشروط کردن بیمه قالیبافان به وسع سنجی و اختصاص آن به چهار دهک کم درآمد و اعطای تخفیف به دهکهای ۵ تا ۷ و حذف دهکهای ۸ تا ۱۰ از پیشنهادات عادلانه این لایحه است که گام بسیار مثبتی در راستای تحقق تأمین اجتماعی چند لایه خواهد بود.
همچنین در تبصره ۲۰به این نکته اشاره شده که سن بازنشستگی دو سال افزایش یابد. اولاً ورود به اصلاحات پارامتریک تصمیم خیلی خوبی است، اما ملاحظات اجتماعی اقتضا میکند که اصلاحات تدریجی باشد و هر سال نهایتاً شش ماه به سن بازنشستگی افزوده شود، ضمن اینکه قانون بودجه یکساله نمیتواند تصمیم دو ساله بگیرد؛ بنابراین لازم است این بند که عموماً بند خوبی است، اصلاح شود و به شش ماه کاهش داده شود.
بند ۲ هم که به افزایش سن بازنشستگی مستخدمین سازمان تأمین اجتماعی اشاره دارد، پیشنهاد خوبی است، اما مجدداً بهنظر میرسد که اصول اصلاحات تدریجی در آن رعایت نشده و این بند هم برای بودجه سنواتی تصمیم دوسالانه گرفته و بهنظر باید این افزایش سن نیز نهایتاً شش ماهه باشد.
بند ۳ تبصره ۲۰ به معیار محاسبه مستمری اشاره دارد که از دو سال به سه سال افزایش یافته است. این پیشنهاد واقعاً پیشنهاد خوبی است و جلوی فساد و رانت را در اخذ پستهای مدیریتی میگیرد، همچنین اصول اصلاح تدریجی را هم رعایت کرده چرا که سالهای مطلوب معیار محاسبه مستمری بالای پنج سال است، بنابراین تصویب این بند توسط مجلس، گام روبه جلوی بزرگی برای اعمال صحیح اصلاحات است.
امید است که نمایندگان محترم مجلس پیشنهادات خوب این لایحه را تصویب و پیشنهادات نیازمند اصلاح را در حوزه بیمههای اجتماعی اصلاح نمایند و از حذف این پیشنهادات خوب پرهیز شود تا شاهد تحقق تأمین اجتماعی چند لایه برای عموم مردم عزیز کشور باشیم.
**************
روزنامه شرق**
چگونه میاندیشیم؟ «آمریکاشناسی»/کیومرث اشتریان
در نوشتارهای پیش گفتیم که شناسایی روش اندیشیدن یک سیاستگذار پایهای اساسی در تحلیل سیاستهای عمومی یک کشور است و بنابراین ضروری است که به کنکاش نظری در «روش فکری سیاستمداران و فعالان سیاسی» بپردازیم. در «آمریکاشناسی» مسئله اصلی ما شاید شناخت آمریکا نیست بلکه مسئله نتیجههای نامربوطی است که از آمریکاشناسی حاصل میشود؛ یعنی یک خطای روشی در اندیشیدن است. اغلب، نتایجی که میگیریم ربطی به مقدمات ندارد. نتیجهگیری درخصوص نحوه ارتباط ما با آمریکا باید معطوف به ارتباطاتی باشد که آمریکا در جهان ایجاد کرده است نه از «خوی و خصلت» آمریکاییها. ممکن است این تمدن دارای خوی و خصلت واحدی باشد یا نباشد؛ این، موضوع دیگری است؛ بنابراین از «تأمل ذاتگرایانه» درباره آمریکا ضرورتا و حتما نمیتوان نتیجه گرفت که «چگونه» با آن مواجهه کرد. این تأملات اگر درست هم باشد، کافی نیست و برای چنین نتیجهگیریهایی بهشدت نارساست. اگر بخواهم با «ترمینولوژی» جنگی سخن بگویم، شما وقتی در جبهه جنگ هستید، برای مقابله با دشمن بایستی استراتژیها و تاکتیکهای او را ببینید نه اینکه صرفا ذهن خود را معطوف به خوی و خصلت ذاتی او کنید. این یک خطای معرفتشناسی در حوزه آمریکاشناسی ماست که از مارکسیستها به ارث رسیده و اینک نیز از سوی ناسیونالیسم روسی در شماری از «مؤمنان انقلابیِ» ایرانی نفوذ کرده است.
آمریکاشناسی به سبک روسی: «آمریکاشناسی» در ایران دورانی از تحول را از سر گذرانده است؛ از تأثیر اندیشههای چپ کمونیستی در میان روشنفکران تا نفوذ ناسیونالیسم روسی در میان شماری اندک از «مؤمنانِ انقلابی». این حوزه فکری از زیر سلطه چپ مارکسیستی درآمده، ولی تغییر جایگاه نداده است. یعنی همان موضع «ذاتگرایانه آنتاگونیستی» (هماوردی) چپ مارکسیستی حفظ شده است، منتها فکر چپ به یک ایدئولوژی ذاتگرایانه شبهفلسفی از همان جنس پناه برده است. «الکساندر دوگین» ایدئولوگ ناسیونالیست روسی به هدف تقویت نظری این ایدئولوژی در سفر به ایران میگوید: «بینهایت خوشحالم که به مقر اصلی مبارزه با مدرنیته آمدهام». اگر پیش از این ادبیات آمریکاشناسی متأثر از کمونیستهای شوروی بود اینک میدانی نیز به اندیشههای ناسیونالیسم «پستمدرن» روسی داده شده است تا شاید خلأ نظری را برای شماری از چهرههای مذهبی در ایران پر کند. در اینجا من صرفا بر اندیشیدن تمرکز دارم و میدانم که نباید جریان «امنیتیهای کمونیست» را نادیده گرفت که به اقتضای ضرورتهای بینالمللی با ناسیونالیسم روسی و مسیحیت ارتدکسی ترکیب شدهاند. این، خود مجال دیگری برای تحلیل میطلبد. مارکسیسم استالینی و ناسیونالیسم روسی هر دو در یک موضع میایستند؛ یکی با نام مبارزه با امپریالیسم و دیگری با نام مبارزه با مدرنیته غربی. این دو موضعی مطلق و انکاری و اصطلاحا «آنتاگونیستی» (هماوردی) دارند. خطای تحلیلی این دو آن است که چشم بر تکثر ارتباطاتی شبکه جهانی میبندند و «دگماتیسمی» را بر عملکردهای روزانه سیاسی-اقتصادی حاکم میکنند. تکرار میکنم چنین موضعِ شناختی «دگماتیسم عملکردی» را در پی میآورد، سیالیت جهان سیاسی را نمیبیند و از فرصتهای این سیالیت نمیتواند بهرهبرداری کند. شناخت و عمل دیپلماتیک اسیر ایدئولوژیها و تئوریهای «کلامی» است. این «دانش کلامی» میتواند مارکسیسم باشد یا ناسیونالیسم یا قرائت خاصی از اسلام.
جالب است که این سه به نوعی همدلی و همسخنی رسیدهاند و در جایجای جهان به یکدیگر «پاس گل» میدهند و به مدد فضای مجازی مغازلههای عاشقانه دارند.
آمریکاگرایی مشتاق: از سوی دیگر نوعی «آمریکاشناسی» مشتاق و کور داریم که چشم بر کاستیها و ظلمها میبندد و تحت عنوان فریبنده «منافع ملی آمریکا» هرگونه عملکرد حاکمیت آمریکا را با آن توجیه میکند. آمریکا مجموعهای پرتناقض است که حتی در درون خود نیز دچار سردرگمیها و حماقتهای ساختاری و عملکردی است. با یک مثال ساده مقصود خود را بیان میکنم. فرض کنید که در یک بازار دستفروشی هستید که هیچ نظم روشنی ندارد، حتی فروشندگان هم مالک اجناس نیستند بلکه فقط مسئول فروشاند. یعنی ممکن است شما یک ساعت دیگر که برگردید، فروشنده هم عوض شده باشد. شما در این آشفتهبازار عملکرد لحظهای دارید و «نقد فروشی» را ملاک قرار میدهید. هیچکس مسئول نسیه نیست. معامله در همان لحظه و نقد است. اگر در پی نفع و سود آنی هستید، باید همانجا و همان لحظه حساب را تسویه کنید و جنس خود را بردارید و بروید. ساختار بازار دیپلماسی با آمریکا بیشباهت به این نیست. نوعی چندصدایی آشفته در آمریکا وجود دارد. جنگلی است از بازیگران. نظریه «سطل زباله قوطیهای بازیافتی» (Garbage Can) در سیاستگذاری عمومی معطوف به همین وضعیت در آمریکاست و در ابتدا برای تحلیل وضعیت سیاستگذاری عمومی در همین کشور توسعه داده شده است؛ فرایند سیاستگذاری را به محفظهای که قوطیهای نوشابه بازیافتی را به درون آن میریزند، تشبیه میکند. سیاستها محصول درهمآمیختهای از ظروف بازیافتی متعدد و متفاوت است (یعنی خواستهها و منافع و نظرات گوناگون) که هرکسی قطعهای در آن میریزد. آنچه بیرون میآید، ترکیبی ناهمگون و آشفته از همین «قوطیهای» متفاوت است. نمیخواهم ملاحظات استراتژیک و ساختاری را نادیده بگیرم، اما بههرحال آشفتهبازار دستفروشان هم ساختار و قواعدی دارد. آمریکا ترکیبی از همهچیز است. از همینرو است که آنچه در این «جنگل» و در ساختارهای حقوقی آن نهادینه میشود، خطرناک است و بهسادگی نمیتوان از آن رهایی یافت؛ چون نهتنها شما را درگیر آشفتهبازاری از قدرتهای متکثر درون آمریکا میکند بلکه به اقتصاد و سیاست بینالملل هم تسری مییابد؛ بنابراین تا آنجا که ممکن است سرنوشت خود را نباید به پیچیدگیهای درونی این جنگل پیوند زد. از همینرو است که من آمریکا را یک «کشور نرمال» نمیبینم بلکه «منطقهای بینالمللی» است که در درون آن شمار وسیعی از مبادلات و فعالیتهای اقتصادی، فرهنگی، نظامی، بینالمللی، علمی و... جریان دارد که پیامدهای آن به درون ساختار روابط بینالملل کشیده میشود. «آمریکاگرایی مشتاق»، به تصور یک برادر بزرگتر با اعتماد به درون این جنگل میرود، اما به ناگاه در برابر گرگها، خرسها و روبهان احساس «بیکسی» میکند؛ چون تکثری از بازیگران در این کارگاه عظیم در کارند که هرکس به فکر خویش است.
«انرژی نهفته جنگها»: جنگها انرژی نهفته دارند که پس از جنگ مانند آتشفشان فوران میکند. آمریکا حاصل «انرژیهای نهفته جنگها و منازعات تاریخ بشری» است: نخست، مردمانی گریزان از تعارضات اروپایی به سرزمینی بیدولت میروند. «بیدولتی» از بدو تولد با آمریکا همراه بوده و هنوز هم در آن به شکل «کمدولتی» نمایان است. جنگ استقلال آمریکا نخستین تحول بزرگ در این سرزمین بیدولت است که مستقیما به عرصه بینالمللی کشیده میشود. در اواخر قرن هجدهم بین مستعمرات ۱۳ گانه بریتانیا و انگلستان جنگی درگرفت و عملا به جنگ بین کشورهای اروپایی تبدیل شد. جنگهای خونین داخلی آمریکا در سالهای دهه ۶۰ قرن نوزدهم یکی دیگر از نقاط عطف تاریخ آمریکاست که در تحلیلهای آمریکاشناسی در ایران توجه چندانی به آن نشده و یک مغفول بزرگ است. در طی چهار سال، بیش از ۶۰۰ هزار نفر در آمریکای ۳۰ میلیون نفری در جنگهای داخلی کشته شدند؛ پدیدهای کمسابقه در جنگهای داخلی. دقیقا پس از این دوره است که تمام انرژی جنگ در رقابتهای کسبوکار نوآورانه در درون آمریکا تخلیه شد و تمدن کنونی آمریکا را سبب شد. جنگ جهانی اول و دوم نیز انرژیهای جنگ را به رونق آمریکا تبدیل کرد. بیراه نیست که بگوییم آمریکا محصول انرژیهای آزادشده پس از جنگهاست؛ جنگ داخلی و جنگهای بینالمللی. آمریکا خود یک عرصه بینالمللی پرتناقض و پرتعارض است نه یک کشور واحد همچون دیگر کشورها. در گفتگوهای برجامی و در جریان تحریمهای ظالمانه باید به این بیندیشیم که ما چگونه به جهان و به آمریکا میاندیشیم؟ آیا آمریکا را در زمین واقعیتهای بینالمللی و تاریخیاش میبینیم یا از دریچه تخیلات شبهفلسفی؟ این تخیلات میتواند دامنهای از «آمریکاگرایی مشتاق» تا ایدئولوژیهای «ارتدکسی-انقلابی» باشد.
ارسال نظرات