جمعه ؛ 30 شهريور 1403

برچسب ها

سپس به من دستبند زدند و دستور دادند جلو بیفتم و به‌سمت داخل منزل بروم. به آنها گفتم: "این جوانمردی نیست که خانواده‌ام مرا دست‌بسته ببینند؛ دستبند را باز کنید". دستبند را باز کردند و وارد خانه شدم. دیدم همسرم دل‌شکسته و ناراحت است و چهار فرزندش هم در اطرافش برخی خواب و برخی بیدارند. کوچکترینشان «میثم» بود که دو ماه داشت. به آنها گفتم: "نترسید، اینها مهمانند"!
کد خبر: ۳۲۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۴/۰۱