روز 23 شهریور 1286 آيتالله شيخفضلالله نوري پس از تعهد مجلس شورا به اسلامي بودن كشور و غيرقابل تغيير بودن احكام الهي و عدم مخالفت مشروطه با احكام شريعت به تحصن خود در جوار حرم حضرت عبدالعظيم خاتمه داد.
شكلگيري و پيدايش انقلاب مشروطيت ايران از علل و عوامل متعدد، مشاركت اقشار و طبقات مختلف اجتماعي با افقهاي فكري گوناگون و انگيزهها و اهداف متفاوت ريشه گرفته است. تكاپوي جامعة ايراني براي آزاديخواهي و تجددطلبي، و چالش سنت و تجدد، مهمترين ويژگي عصر مشروطيت ايران بود.
فرايند آزاديخواهي و تجددطلبي سبب شد تا در چارچوب نظام سياسي، مشروطيت پارلماني تحقق يابد و به دنبال آن بسياري از اركان فكري و نهادهاي سنتي جامعة ايران فرو ريزد.
تلاشهاي نوگرايانة مشروطهطلبان و طرح بعضي ارزشها و نهادهاي جديد، گروههايي از اقشار گوناگون جامعة سنتي ايران را با درجات متفاوتي از آگاهيها و انگيزهها و اهداف گوناگون در جهتهاي مختلف بيطرفي، موافقت و مخالفت در برابر مشروطيت برانگيخت.
علماي دين، يعني مهمترين گروههاي اجتماعي ايران، در رويارويي با مشروطيت و چالش ميان سنت و تجدد، واكنشهاي مختلفي نشان دادند. شناخت هر چه صحيحتر و نقد چگونگي و چرايي مواضع فكري و عملكرد علما در عصر مشروطيت ايران، از اهميت فراواني برخوردار است. زيرا مواضع مهمترين رهبران سنتي جامعة ايراني در برابر تفكر جديد و فعاليتهاي تجددطلبانه در عصر مشروطيت، و ماهيت و چگونگي تداوم انديشه سياسي سنتي و نيز تحول انديشة سياسي سنتي در ميان دو گروه از علما را نشان ميدهد.
انديشة سياسي علماي شيعي همواره بر اصول اعتقادي انحصار حق حكومت امام معصوم(ع) در جامعة اسلامي و غاصب انگاشتن هر نوع حكومت ديگر در زمان غيبت و نيز انتظار ظهور امام غايب و تشكيل حكومت عدل جهاني استوار بوده است. هر چند انديشة غاصب انگاشتن هر نوع حكومت در زمان غيبت امام معصوم(ع) به طور نظري به انكار مشروعيت و نفي حقانيت وضع موجود انجاميد، اما نتايج عملي آن نتوانست فراتر از محدودة بعضي منازعات سنتي گروههايي از جامعه و علماي شيعه با حكومتهاي موجود، به سبب حضور سياسي و فعال جريانهاي منحرف و عوامل خارجي، جنبة بنيادي به خود بگيرد و به مبارزهاي فعال، گسترده و منظم در جهت سرنگوني حاكميتهاي موجود و تشكيل حكومت مستقل شيعي به وسيله و يا رهبري علماي شيعه بينجامد.
در واقع، شايد محروم ماندن علماي شيعي از حكومت و قدرت سياسي، پيش و بيش از عوامل مؤثر بيروني، ريشه در عامل تعيين كنندة دروني و ماهيت تفكر سياسي آنان، بويژه در تأويل علما از اصل غصب حكومت در زمان غيبت داشته باشد. از آنجا كه در تفسير اوليه و سنتي علماي شيعي از مسئله غصب حكومت در زمان غيبت امام معصوم(ع) و منحصر دانستن تشكيل حكومت را براي معصومان و شايستگان، تصدي امر حكومت را توسط خود نقض غرض دانستهاند.
بر اين اساس، راههاي مشروع به قدرت رسيدن و تشكيل حكومت از سوي علما پيشبيني نشده بود و هرگونه تمايل و تلاش علما براي تغيير وضع موجود و تشكيل حكومت، ميتوانست با به دست نيامدن مقصود، خود به نوعي غصب در زمان غيبت به شمار آيد، همچنين وضعيت بحراني سياست جهاني و آلودگيهاي مختلف آن لاجرم و خواه ناخواه به كناره جستن رهبران مذهبي شيعه و بازماندن آنان از هرگونه تمايل و آمادگي و نه نظري عملي براي تشكيل حكومت مستقل شيعي به رهبري علما انجاميد.
عدم تمايل علما به تشكيل حكومت از يك سو، و انكار نظري حقانيت وضع موجود از سوي ديگر، نتايج دوگانه و متناقضي بود كه ريشة مشتركي داشت: «اصل غاصب انگاشتن حكومت در زمان غيبت امام معصوم(ع). تقابل و تناقض نتايج دوگانة اين اصل، از نتايج عملي اصل نظري نامشروع بودن حكومتهاي موجود كاست و نقش سياسي علما در مبارزات سنتي عليه حكومت را در چارچوب كاركردهاي دوگانة انكار نظري حقانيت وضع موجود از يك سو و دوم تمايل به تشكيل حكومت از سوي ديگر، تحت فشار قرار ميداد و آن را محدود ميساخت.
انقلاب مشروطيت ايران (1327 ـ 1323 ق) كه با مشاركت اقشار و طبقات مختلف اجتماعي با افق فكري، خاستگاهها، انگيزهها و اهداف متفاوت شكل گرفته بود، از علل و عوامل متعدد و گوناگون داخلي و خارجي ريشه ميگرفت: گسترش نفوذ و دست يازيهاي سلطهگرايانه سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي قدرتهاي خارجي در ايران، تأثيرات انقلاب 1905م روسيه، پيروزي ژاپن در جنگ با روسيه تزاري، جنبشهاي آزاديخواهي و مشروطهطلبي در بعضي از كشورهاي جهان و همساية ايران، نهضت ترجمه و آشنايي با برخي از ايرانيان با بعضي از متون و آراي منورالفكران اروپايي، افزايش آگاهيها و بيداري نسبي گروههايي از اقشار و طبقات مختلف ايراني دربارة پيشرفتهاي علمي، فرهنگي و تمدني مغرب زمين، استبداد مطلقة داخلي و عقبماندگي شديد سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي حاكم بر ايران، افزايش شكلگيري انجمنها، روزنامهها و مدارس جديد و انديشهها و اقدامات اصلاحي و نوگرايانه گروهي از نيروهاي مذهبي و غيرمذهبي در ايران، از جمله مهمترين علل و عوامل منجر به شكلگيري انقلاب مشروطيت ايران بود. هم پاي علل و عوامل اصلي پديد آورندة انقلاب مشروطيت در ايران، شكلگيري يك سلسله حوادث و دستآويزهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در آستانة انقلاب مشروطيت ايران كه تشديد و گسترش فرايند تكاپوهاي اصلاح طلبانه و مبارزات مذهبي و ملي عليه حكومت قاجاريه را به دنبال داشت، زمينههاي تداوم نقش سنتي علماي ديني در رهبري مبارزات مردمي بر ضد حكومت قاجاريه را فراهم ساخت.
از اين رو، جنبش عدالتخواهي توسط چند طبقة مهم ديني و سياسي و اجتماعي ناهمگون با هم و مخالف حاكميت درباري برپا شده بود. اين طبقات شامل فقيهان ديني، درباريان، تحصيلكردگان غرب و همگامي مردم بود، و هيچ كدام از آنان در انديشه و تفكر و خواسته نه تنها همگام نبودند كه گاهي تضاد شديد نظري و سياسي و اجتماعي نيز داشتند. تفكر اصلاح نظام حاكميت مربوط به فقيهان آگاه، و انديشه تغيير و نمونهبرداري، از خواستههاي تحصيلكردگان غرب بود.
اين رويارويي، بحثبرانگيزترين تحول تاريخ سياسي و اجتماعي معاصر ايران است كه توانست بزرگترين فقيهان شيعه مانند آخوند خراساني و ميرزاي نائيني، شيخ فضلالله نوري، بهبهاني و طباطبايي و ديگر ياران ايشان در حوزة تهران و نجف را در خود جاي دهد.
اين بحث، از رويارويي روحانيت و غربزدگان سكولار پيدا شد و هر كدم بنا به انديشة خود خواستهاي در تضاد ديگري را دنبال ميكرد و ريشة بحث، توجه به ديدگاههاي شريعت و دين و يا بيتوجهي كامل به آن بود.
وقايعي مانند تحصن در سفارت انگليس، انتشار نام «مشروطه» به جاي «عدالتخانه» و قانون اساسي ترجمه شده از قوانين اساسي فرانسه و انگليس، و تغيير نام «مجلس شوراي اسلامي» به «ملي» و مقصود يعني غيراسلامي، دخالت انجمنهاي سرّي و فراماسونري، و رويارويي روزنامههاي مجلس و همقطاران آنها با انديشة ديني سياست و حكومت و قوانين در ايران، و اعلان جدايي دين از سياست، سبب گرديد فقيهان ضمن رويارويي با اين انديشهها، بر اساس مباني اصول فقه به دخالت صريح در سياست و تصحيح موارد غيرشرعي اصول مشروطيت برآيند.
فقيهان نجف با پيامهاي محكم و فراوان و پيگيري مدام، ناييني با كتاب مهم و اصولي كه مبتني بر آيات و روايات اسلامي و ديدگاههاي اصولي سياست ديني، و شيخ فضلالله نوري مهمترين شخصيت مذهبي ايران، طراح مشروطة مشروعه، نويسندة قانون اساسي اسلامي، و متمم قانون اساسي مشروطه، و مادة مذهب رسمي كشور، و هيئت طراز اول مجتهدين ناظر بر مقررات و قوانين مجلس شوراي ملي، در تهران به شكلدهي جنبش و نظام و مجلس و قانون اساسي ميپرداختند اما به نتيجة مطلوب يك حكومت همگام با حوزة ديني نرسيدند.
زيرا نه فقط حوزة نجف و فقيهان آن ديار از دسترس نظام ايران دور بود، كه گزارشهاي دقيق و واقعي به نجف نميرسيد، و شيخ فضلالله دقيقتر و شناختهشدهتر، حوادث و جريانات را در تهران ميديد. از آنجا كه اطلاع از اوضاع سياسي جهان آن روز، نفوذ استعمار فكري و گسترش انديشههاي ضدديني در قالب آزادي، حقوق بشر، مقررات ملي، و مشروطيت و پارلمنت و دخالت سياستهاي انگليس و روس در كشورهاي مختلف، بويژه در ايران و كشورهاي اسلامي، با شناخت از انجنهاي سرّي و تشكيلات فراماسونري، و مطالعه مكاتب الحادي و مادي در قالب مكتبهاي فلسفي و عرفاني، و آگاهي از انديشة مبارزه با دين در قالب پروتستانتيسم اسلامي و پيرايشگري آن با گسترش گروههاي به ظاهر مذهبي بابيت و بهائيت و ازلي انگليسي، و شناخت دقيق از تحصيلكردگان و به ظاهر روشنفكران ديگرانديش جامعة ايراني و هواداران انديشههاي لائيك غربي و بيگانه، و مطلع از وضعيت دقيق سياسي دربار و دولت وابستة ايران و اوضاع به هم ريختة اقتصادي و اجتماعي كه پس از مرگ ناصرالدين شاه و واقعة رژي و دخالت بيگانگان و جداسازي تيول سياسي سياستمداران و تلاش متجددين را براي مبارزة صد در صد با تفكر ديني و خداباوري و مبارزة افراطي اجتماعي و سياسي با روحانيت دين و ترور شخصيت آنها مشاهده ميكرد، تصميم به مبارزه و اعلان طرح حكومتي «مشروطة مشروعه» و تحريم مشروطيت كنسيتوسيون غربي گرفت.
بررسي ماهيت و چگونگي مناسبات و روابط علماي عصر مشروطيت ايران به عنوان رهبران سنتي جامعة ايران و منورالفكران، همان پيشگامان تفكر جديد در ايران اهميت فراواني دارد، زيرا زوايايي از چگونگي نسبت ميان سنت با تجدد و دين با دمكراسي در ايران را منعكس ميكند.
هرگونه تحليل و سنجش تاريخي دربارة چگونگي مناسبات و روابط علما و روشنفكران عصر مشروطيت هنگامي معتبر خواهد بود كه مناسبات و روابط بين اين دو را با توجه به گروهبنديهاي متعدد و مختلف علماي ديني از يك سو و تعدد و تنوع گفتمان و انديشة روشنفكري در ميان تجددگرايان و اصلاحطلبان از سوي ديگر، و در چارچوب تفاوتهاي موجود در تلقي و مواضع آنان در مراحل مختلف نهضت مشروطيت ايران، مورد بررسي قرار دهد.
در چالش ميان سنت و تجدد، تلقي و مواضع علماي ديني عصر قاجاريه و مشروطيت دربارة سنت و تجدد، يكسان نبود. گروهي از علماي ديني در چارچوب افكار و تمايلات سنتگرايانه شديد، با هرگونه تجددطلبي به ستيزه برميخاستند. مواضع ستيزهجويانه سنتگرايان سرسخت در نفي هرگونه تجددطبي، علل مختلفي داشت. مخالفت گروهي از آنان، نشانة نوعي قرائت از دين بود كه بر اساس آن هيچ پيوندي ميان دين و انديشههاي تجددطلبانه وجود نداشت.
از ديدگاه اين گروه از علماي ديني، انديشههاي تجددطلبانه يكسره مغاير به منافع اسلام و مسلمين بود و ميتوانست خطر سلطة «بيگانگان كافر» را بر جامعة اسلامي به دنبال داشته باشد.
مخالفت گروهي از علماي ديني سنتگراي سرسخت با تجددطلبي و اصلاحات در ايران، بيش و پيش از آن كه نتيجه و نشانة پيوستگي آنان با استبداد مطلقه و يا تلاش براي كسب قدرت و منافع شخصي آنان باشد، دغدغههاي ديني و دلبستگي آنان را به دين و مصالح جامعة اسلامي مينماياند.
هر چند به رغم برخي تفاوتها در ماهيت، علل و انگيزههاي مختلف گروههاي مختلف علماي ديني عصر مشروطيت با انديشههاي مدرن و اصلاحات را ميتوان، ناآگاهي و كمآگاهي از تجدد و اصلاحات، ناتواني در شناخت و درك ضرورتها، و ناكارآمدي شخصي و ذهني فردي در پاسخگويي به نيازهاي جامعه دانست، حتي ميتوان اين ناآگاهي از نيازهاي جامعه و وضعيت جهاني را نوعي عدم شناخت از دين تلقي كرد؛ زيرا اساساً پيروان همة اديان بويژه اسلام، با ذهن و انديشهاي خشك و غيرمتحول بار نميآيد، و بنا بر حديث پيامبر(ص) «العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس؛ آگاه از حوادث و جريانات جهاني و اجتماع، هرگز بر او فتنهها يورش نبرند».
بر اساس ديدگاه اسلام، شناخت اجتماع، حكومت، و حوادث جهاني بد و خوب سياست يكي از راههاي زيركي و هوشياري و ايمان مسلمان است.
به هر تقدير، هم پاي وجود چندگانگي فكري و اختلاف مواضع علماي ديني عصر مشروطيت ايران درباة سنت و تجدد و چگونگي نسبت ميان آن دو، مواضع روشنفكران ايران عصر قاجاريه و مشروطيت نيز درباره سنت ديني و تجدد چندگانه و متفاوت بود. همين امر مهمترين عاملي بود كه چگونگي هرگونه روابط علماي ديني و روشنفكران را با يكديگر تعيين ميكرد.
جداي از وجود گروهي از علماي ديني كه پارهاي انديشهها و تمايلات روشنفكرانه و تجددطلبانه داشتند، روشنفكران عصر مشروطيت بر پاية چگونگي تلقي آنان از دين و روحانيت به دو گروه اصلي روشنفكران دينستيز و روشنفكران ديندار تقسيم شده بودند.
در واقع طرف ديگر بحران تحول و آشوب در مشروطيت، كه هنوز دنبالههاي آن در كشور ما ادامه دارد و به صورتهاي مختلف از روزنامه، احزاب و كتاب خود را مينماياند، حضور جريان تحصيلكردگان به ظاهر روشنفكر، خودباخته و احياناً خودفروخته در تاريخ صدسالة اخير است كه با شگردهاي رنگارنگ، به پست شماري و خوار داشت فرهنگ اسلامي و سنن ملي ميپرداخت. اين جريان براي جبران اين بيهويتي، به غرب روي آورد و چنان در اين كژراهه شتافت و نه تنها به فرهنگ خودي پاي نبست كه به ستيز با آن پرداخت و به گذشته خود پشت پا زد، و به پيشينه و حال غرب، با تمام توان علاقه نشان داد و به آن دل بست.
نويسنگان، شاعران، هنرمندان و سياستگزاران اين جريان چه در روزگار مشروطيت و چه پس از آن، هر كدام به گونهاي اين انديشة غيرخودي را پذيرفته تبليغ ميكردند و با همة تفاوتها و جداييها و دستهبنديهاي داخلي، در اين ويژگيها با هم مشترك بودند:
با اين كاركرد روشنفكري غربگرا و ديگرانديش، اجتماع ايراني را به همان بيماري مبتلا ميكرد و از بالندگي باز ميداشت كه خود آلوده بود، از اين رو هم در عرصة فرهنگ، آلودگيهايي به بار آورد و هم در عرصة سياست و اقتصاد، ننگ و نفرت حكومتهاي وابسته و سلسلة پهلوي را به همراه آورد.
طبيعي بود كه اين جريان مهم ديني و تجددطلبي، در تضاد با يكديگر خواستار نظامهاي مختلف باشند. پس آنان نميتوانستند با هم كنار بيايند. زيرا اصول حكومت لائيك و ليبراليسم سياسي، هيچگاه قابليت جمع با اصول فقهي شريعت اسلامي را ندارد. نه بدان معنا كه در حكومت ديني، آزادي يا برابري يا توجه اساسي به حقوق بشر وجود ندارد، بلكه اصول اين موارد در شريعت اسلام با منطقي بالاتر و اصوليتر آمده و قابل اجراست اما حكومتهاي آزاد از دين، در پي گسترش اصول غيرخدايي و سياستمداريهاي سلطهجويانه خود هستند كه با اساس دين وحياني سازگاري ندارد، همچنين حكومتهاي ليبراليستي، نظامهايي حزبياند كه نميتوانند با اصول شريعت آسماني چه در مقررات اجتماعي و چه در انتخابات كارگزاران و مديران سياسي صالح و شايسته اعتقادي و سنتي همگامي داشته باشند و اساساً دين را دست و پاگير و مانع آزاديهاي مختلف خود ميدانند و تنها آن را از امور شخصي و درون وجداني بدون دخالت در امور ديگر تلقي ميكنند.
اما علماي دين بر اساس تعهد ديني و مسئوليت علمي خود، در برابر سنتهاي آسماني و فرهنگ اجتماعي و تعهد ديني مردم، احساس مسئوليت ميكردند و نميتوانستند نسبت به حوادثي كه در اطراف و كشور خود پيش آمده اظهارنظر و يا دخالت نكنند و بيطرف بمانند.
از اين رو در برابر حوادث كوچك و بزرگ ايران هميشه حضوري چشمگير داشتند و از آنجا كه تصور ميشد روحانيت شيعه تنها در حوزة علوم فقهي و اصولي اصطلاحي خود جامد باشد و همانند سازمان و تشكيلات ديني كليسا در مسيحيت به رهنمودها و نصيحت بپردازد و مسئوليت خود را انجام دهد، نشانگر آن است كه نه اسلام و نه مسئوليت روحانيت را ميشناسد.
از اين رو اگرچه شيخ فضلالله در تهران ترور ميشد و بر ضد او اجتماع ترتيب ميدادند، اما او چه در حضرت عبدالعظيم و چه در كتابخانه خود به دقت مراقب نقشههاي داخلي و خارجي بود و بازيچههاي آنها را ميديد كه در اين بخشها با تمام توان و به شدت ميتازند تا هويت و مليت ايراني، انديشه و سنتهاي اجتماعي و فرهنگي و ديني و سياسي او را براي هميشه تغيير دهند.
1. دينستيزي و اسلامزدايي (در پوشش اصلاحطلبي) و (كاستن از قلمرو دين يا رواج دين حداقلي).
همچنين شيخ فضلالله توجه ويژهاي به كتابها و روزنامههاي منتشره در ايران داشت كه تغييرطلبان و تجددخواهان غربزده در انتشار آن دست داشتند. اين نوشتارها كه در زمينههاي مختلف اعتقادي و اجتماعي و فرهنگي از كساني همانند: «ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي، ميرزا ملكم خان، ميرزا يوسفخان مستشارالدوله، ميرزا آقاخان كرماني و ...» بود، انعكاسي از زندگي مدني بدون توجه ديني در غرب و تهيسازي انديشههاي سنتي و ملي و وحياني شرق اسلامي بود و در جمع، يك هدف را پيگيري ميكرد، و آن تقليد بيچون و چرا از اروپا و وازدگي آسماني و ديني بود.
افراطيگريهاي آميخته با شناخت سطحي امثال آخوندزاده و همقطارانش از دين، سنت و تجدد، كه خواه ناخواه چشمانشان را بر برخي حقايق و واقعيتها ميبست، عامل مهمي بود كه نه تنها واكنشهاي شديد متقابل روحانيت را تسريع ميكرد، بلكه در از دست رفتن فرصت تاريخي براي گفتمان خردورزانه و شناخت هر چه عميقتر جامعة ايراني از سنت و تجدد، از كاركرد مشابه و يكساني با مواضع سنتگرايان و دين مداران جامعة ايراني برخوردار بود.
همين جريان افراطي از تجددطلبي و غربگرايي نوشتند:
«ايرانيان براي پيشرفت و ترقي بايد از نوك سر تا پاي از غرب تقليد كنند.»
«ايران بايد به گونهاي مطلق، ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً، فرنگيمآب شود و بس.»
«وجود پرورگار به برهان عقلي ثابت نيست و همة كساني كه در اثبات وجود صانع و مدرك، سخن راندهاند، هيچ رازي نگشودهاند.»
«ريشه همة معتقدات ديني، ترس و بيم نسبت به مظاهر طبيعي بوده و در برابر اين ترس و وهم، پيمبران برخاستند و اديان تازه آوردند.»
«احكام اسلامي كه زادة جامعة راكد عشيرهاي عربي است، ذاتاً خشك و متحجرند و قوانين جزايي آن سخت جابرانه و حتي وحشيانه است.»
«كيش مانوي و مزدكي (و حتي نصرانيت) ايدئولوژيهاي نيرومند داشتند، و هر كدام ميتوانستند ايران را از ورشكستگي آرمان ملي نجات بخشند.»
«وسيلهاي پيدا كنيم كه بدون فرض وجود مستوجبالتنظيم و التعبد، صاحب اخلاق حسنه شويم تا فروعات دوگانه... از ما ساقط شود.»
«دانش و حكمت جديد دست كم بسياري از آفات مهلك اعتقادات و تعصبات ديني را برانداخته است.»
«واقعيت تاريخ اين است كه دين، خوب يا بد، مدتهاست مرده، و تصور اينكه پيامهاي اقوام سامي در صدها قرن پيش بتواند سعادت آدمي را در عصر ما ضمانت كند، توهمي است ابلهانه.»
«اگر درمان دردهاي هيئت اجتماع امروزي بشر را در پيامهاي مندرس ديني جستجو كنيم، نشانة فقر فكر و بدآموزي ماست.»
«اگر پيام دين بر جاي مانده، چرا400 ميليون مسلمان گرفتار ورشكستگي مطلق ايدئولوژي ديني گرديدهاند؟ آن رسالتهاي كهنه ارزش و حيثيت وجودي خود را به كلي از دست دادهاند. از ديار بحرالميت يا بياباني آتش سوز هيچ عطري به مشام هوشمندان نرسيده، مردابي است گندزاي، يا از غلطانديشي و بيدانشي است، يا از رياكاري و يا از هر سه كه معلمي آن حرفهاي تهي مغز را بياموزاند.»
«سير تاريخ دمكراسي نشان ميدهد كه قوام و ثبات حكومت ملي منوط به سه شرط اصلي است: يكي انفصال و تفكيك مطلق قدرت دولت از قدرت روحاني. اين امر با اصلاح دين (مسيحيت) آغاز گرديد و با ترقيات مادي و پيشرفتهاي علمي كه تصورات مابعدالطبيعه را در سياست مدين در هم فرو ريخت تكميل شد.»
«فلسفه سياسي با بنياد احكام شرعي منزل يا يتغير و رباني تعارض ذاتي دارد.»
«مفهوم مشروطة اسلامي، زادة خودپرستي ملايي است و تركيب لفظي مشروعيت مشروعه بر نفي حكومت ملي دلالت ميكند.»
«جوان ايراني با ديدن نظم اروپايي، ايجاد چنين انتظامي را در مملكت خود آرزو ميكرد و به اين نكته نيز برخورد كه تا نفوذ و تعصبات تاريك روحاني در كار دولت مداخله دارد، هيچ اصلاح و تجددي سرنخواهد گرفت.»
«درخواست عدالتخانه نشانة نزديكبيني سياسي و كوتهفكري پيشوايان ديني بود.»
«ملت ايران و سلطنت قديم ايران، عظمت باستاني خود را احياء كند.»
«عربها، علاوه بر آنكه سلطنت هزار سالة ما را به زوال آوردند و شأن و شوكت ما را به باد دادند، وطن ما را خراب اندر خراب نمودند.»
«وقتي پيشوايان قوم عرب در حال حيات بودند، ما از ترس شمشير ايشان فرمانبرداري ايشان را پذيرفتيم، حال كه مردهاند و خاك شدهاند، باز به عبوديت مردگان ايشان افتخار ميكنيم.»
و دهها نكته و طعنه و افتراها و زشتگوييهاي ديگر كه با مراجعه به روزنامهها، نشريات، كتابهاي مشروطهخواهان دين ستيز ميتوان عمق چالش ميان سنت و طرفداران تجدد را به دست آورد.
اين آسيبها و آفتها در جنبش مشروطه و نكتهگوييهاي مغرضانه و غيرملي ديني از طرف وابستگان به جناح روشنفكران فراماسون و دهها به هم ريختگي سياسي و فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي و پس از سقوط استبداد درباري و پيدا شدن استعمار نوين و بي ثمر شدن پندهاي حكيمانه و راهنماييهاي فقيهان نجف و علماي ديني بلاد ايران، سبب گرديد شيخ فضلالله با تمام صلابت هر چند كم ياور، در برابر سنت شكني و انحراف فرهنگي و سياسي و نابودي مليت و هويت ايران اسلامي، رو در روي مشروطيت غربي با تمام مفاهيم غيرملي آن بايستد و با آن تا پاي جان مبارزه كند.
بنابر اين در رهيافت براي شناخت انديشهها و نقش شيخ فضلالله نوري، به رغم ديدگاههاي متفاوت و متضاد، رايجترين نگرش و باور غالب مورخان و پژوهشگران جريان افراطي روشنفكري و غربزدة تاريخ مشروطيت، از اين آموزه دفاع ميكند كه شيخ فضلالله با وجود همراهي اوليه با جنبش عدالتخواهي و ضداستبدادي، ديري نپاييد كه در لواي مشروطة مشروعه كه از انگيزهها و تمايلات ديني و انديشههاي فقهي وي ريشه ميگرفت، عليه مشروطيت به پاخاست.
البته به رأي مخالفان سرسخت وي، نامبرده از انگيزهها و تمايلات استبدادي، جاهطلبانه و سودجويانه برخوردار بود و با ارتجاع و استبداد قاجاريه سخت در هم آميخت كه در پرتو آن داراي منزلت و نفوذ سياسي ميشد.
اما وجود اسناد و مدارك نشان ميدهد، ديدگاهي كه ميكوشد تا با محدود كردن مواضع فكري و سياسي شيخ فضلالله نوري در چارچوب اختلافات و رقابتهاي صنفي، ماهيت و علل مخالفت شيخ فضلالله با مشروطيت را به انگيزهها و اهداف جاهطلبانه و منافع طلبي شخصي وي تقليل دهد، پيوند چندان نزديكي با واقعيتهاي تاريخي ندارد.
بنابر مدارك و گزارشهاي متعدد موجود در آثار تاريخي و منابعي كه از جانب مورخان و نويسندگان مخالف شيخ فضلالله به نگارش درآمده است، در تمامي مراحل مبارزه و در همة موارد از مناسبات نامبرده و علماي مشروطهخواه، بدون آنكه شيخ فضلالله تمايل و تلاش چنداني براي نفوذ در حوزة رهبري نهضت و مشاركت در قدرت علماي مشروطهخواه از خود نشان دهد، تمامي زمينهها و امكانات براي مشاركت او در رهبري سياسي و مذهبي نهضت ازسوي علماي مشروطهطلب فراهم بوده است. حتي علماي مشروطهخواه و بعضي ديگر از رهبران نهضت بارها از شيخ فضلالله براي حضور در رهبري نهضت دعوت كردند و حتي كسب همراهي وي در رهبري نهضت را ضروري ميانگاشتند.
اما در لزوم درستانديشي دربارة گرايشهاي فكري و سياسي منابع و ضرورت اجتناب از تن دادن به تأثيرات سوء جهتگيريهاي جانبدارانه، در تلاش براي نزديكي هر چه بيشتر به واقعيتهاي تاريخي آنگونه كه بودهاند، آن گونه كه ميخواهيم باشد، نميتوان از رويارويي با اين واقعيت روي برتافت كه غالب نويسندگان منابع تاريخ عصر مشروطيت، با دلبستگي و تعلق خاطر فراوان به مباني مشروطهگري، خود از فعالان مبارزات مشروطهطلبي در ايران بودند. برپايه اين تمايلات و دلبستگيهاي خواهناخواه جانبدارانه بود كه در نزد اين دسته از مورخان با تعريفي كه از مفهوم مشروطيت همسنگ با آزادي، عدالت و ترقي در اختيار داشتند، بديهي و طبيعي به نظر ميآمد كه همة مفاهيم، شخصيتها و جريانهاي فكري و سياسي مخالف با تفكر و مواضع مشروطه طلبي را يكسره مخالف آزادي، عدالت و ترقي قلمداد كنند و در صف استبداد و ارتجاع قرار دهند. همين مطلقانگاريهاي جانبدارانه بود كه بسياري از عناصر واپسگرا و سودجو، صرفاً به سبب تظاهر به مشروطهخواهي، در صف آزاديخواهان قرار گرفتند و ستايش شدند.
بنابر اين به خطا نرفتهايم هرگاه در برخورد انتقادي با منابع، نقش اثرگذار تمايلات و جهتگيريهاي جانبدارانه فكري و سياسي اين دسته از مورخان و نويسندگان ناشايست را بر داوريهاي آنان دربارة شيخ فضلالله نوري ناچيز نشماريم. حتي عوامي كه در گرماگرم مشروطيتخواهي، گاه از سر خامي و گاه از روي تعصب و تحت تأثير تحريكات مخالفان شيخ فضلالله بويژه انجمنهاي مخفي و شبنامهنويسان، شايعات بسياري را طرح و منتشر ميكردند، تا جايي كه منابع تاريخي اين دوره، گاه چنان مشحون از تناقضات، دروغ و شايعات بياساس برخاسته از شنيدههاي بدون صحت و سنديت است كه بسياري از مورخين امثال تاريخ بيداري نيز ناگزير از اعتراف به اين واقعيت شدهاند.
از اين رو عليرغم عنايت بسيار گستردهاي كه در دهة اخير نسبت به شناخت دوبارة مشروطيت و همچنين جريان مشروعهخواهي، در قالب كتابها و مقالههاي فراوان شده، اما هنوز اثرات منفي و چالشي مشروطيت در اجتماع و فرهنگ و سياست حكومتي ايران، همچنين انديشه مشروعهخواهي، چنان كه شايسته شناختي اصولي و درست، شناخته نشده است.
مخالفان انديشة مشروعهخواهي كه در آثار تاريخي خود، از اين جريان اجتماعي ديني مهم سخن گفتهاند، يا هرگز در مقام پژوهش جدي، تحليل و كشف مباني واقعي مخالفت علماي ديني و مخالف مشروطه برنيامدهاند و يا تنها به تحليلي صوري از شالودههاي مخالفت مشروعهخواهان با نظام مشروطه و ارجاع مسئله به رقابتهاي صنفي علما با يكديگر، كه دروغي بيش نبوده، بسنده نمودهاند.
اما مخالفت مشروعهخواهان با مشروطة اروپايي و يا حداقل مخالفت شيخ فضلالله نوري، بدون اتكا به شالودههاي نظري خاصي نبود و ريشه در تلقي خاص اين مجتهد شيعي، از شريعت و فلسفة سياسي شيعه در عصر غيبت كبرا داشت.
به عبارت روشنتر، با تأمل و تدبر در آثار مشروعهخواهان، خاصه آثار شيخ و دقت در زندگي وي، نميتوان اين حقيقت را ناديده گرفت كه درد اصلي مرحوم شيخ نوري در مخالفت با سياست روز، درد دين بود و چون او مشروطيت را مغاير با مباني تفكر فقهي و اجتهاد خاص خويش مييافت، بيمحابا به ستيز با آن برميخاست، استواري او در پاي چوبة دار و ننگش از رفتن زير بيرق سفارتين، قويترين دليل صحت گفتار و روش ديني اوست.
بنابراين براي پاسخ به تاريخ و همة كساني كه شيخ فضلالله را نشناختند بايد گفت: بنابر اسناد و مدارك موجود، حتي از لابلاي نوشتههاي مخالفان سرسخت او، شيخ فضلالله رهبر تفكر مشروطة مشروعه، نه درباري بود و طرفدار استبداد و حكومت سلطنت مطلقه، و نه خودفروخته و وابسته به سفارتخانهها، و نه مخالف اصلاحات سياسي و تغيير نظام دولت بود و نه مخالف آزادي بيان و انديشه و قلم، و نه ضديتي با برابري و مساوات در قانون داشت و نه آزادي مطبوعات و نقد و بررسي دولت و نظام را رد ميكرد، بلكه فقيه بيدار و هشياري بود كه پيش و بيش از همقطاران خود، حتي فقيهان نجف به غيريت نظام مشروطه با شريعت پي برد و آن را غيربومي و غيرايراني و مخالف هويت ملي و اسلامي اين سرزمين دانست. او افزون بر بينش فقهي و اصولي و مباني شريعت در برخورد با حوادث، مخالف گستاخي و هرج و مرج و هتاكي به ديانت و حريم آن بود، دوئيت نظام سياسي با فرهنگ و اجتماع ايران را خطري بزرگ براي ورود الگوهاي بيگانه و غربي ميدانست و آزادي آميزشهاي زن و مرد و به هم خوردگي جامعة سنتي ايراني ميشمرد.
برخلاف آنچه اغلب ميپندارند، مخالفت شيخ فضلالله با پيشرفت و ترقي جامعة ايران و پيوند ماهيت فكري او با استبداد، وي را به مبارزة با مشروطيت نكشاند. بلكه مبارزة وي با مشروطيت تا حدود زيادي حاصل تضادي ايدئولوژيك با آن بود، و آگاهي واقعبينانة او از وجود برخي تعارضات ذاتي ميان دمكراسي غربي و اسلام بود. اما وجود افكار و انديشهها و مواضع مترقيانة او را نبايد از نظر دور داشت، مانند حمايت شيخ از تأسيس مدارس جديد و تأكيد وي بر ضرورت گسترش و حمايت از آن، و ضرورت پويايي تفكر علما و لزوم شناخت روحانيون از مسائل روز و مقتضيات زمان، و تدوين نخستين قانون اساسي اسلامي و متمم آن، و ارائة طرح مشخص از حكومت مطلوب و امثال آن. همچنين شناخت خط انحراف سكولاريسم جهاني، شيخ را به مبارزه با تغيير سياست مشروطهخواهي واداشت و تنها راه برپايي حكومت شايسته و ملي مذهبي در ايران را در نظام مشروطه مشروعه دانست و اعلان داشت:
«در عصر ما فرقهها پيدا شدهاند كه به كلي منكر اديان و حقوق و حدود هستند. اين فرق مستحدثه را بر حسب تفاوت، اغراض اسمهاي مختلف استك آنارشيست، نهيليست، سوسياليست، ناتوراليست، بابيست.... و مقصد صميمي آنها نسبت به مملكت ايران... تغيير مذهب است.»
«تمام مفاسد و مخاطرات دين از آنجا ظهور كرد كه قرار بود مجلس شورا فقط براي كارهاي دولتي و ديواني و درباري كه به دلخواه اداره ميشد، قوانيني قرار بدهد كه پادشاه و هيئت سلطنت را محدود كند و راه ظلم و تعدي و تطاول را مسدود نمايد، امروز ميبينيم در مجلس شورا كتب قانوني پارلمنت فرنگ را آوردهاند.»
«در منشور سلطاني كه نوشته بود، مجلس شوراي ملي اسلامي داديم، لفظ اسلامي گم شد و رفت كه رفت.»
«در مجلس صريحاً گفتند كه ما مشروعه نميخواهيم.»
«از بدو افتتاح اين مجلس، جماعت لاقيد، لاابالي، لامذهب و كساني كه منكر شريعت و معتقد به طبيعت (مادي) هستند، همه در حركت آمده و به چرخ افتادهاند.»
«روزنامهها و شبنامهها پيدا شد كه اكثر مشتمل بر دشنام علماي اعلام و طعن در احكام اسلام و اينكه بايد در اين شريعت تصرفات كرد و فروعي از آن را تغيير داده تبديل به احسن و انسب نمود.»
«امروز در فرنگستان فيلسوفها هستند از انبياء آگاهتر و داناتر و بزرگتر و امام زمان را موهوم خواندند.»
«و گفتند: دين اسلام دين كهنه است.»
«صريحاً و علناً گفتند: ممكن نيست مشروطه منطبق شود با قواعد الهيه و اسلاميه و با اين تصميمات و تطبيقات، دول خارجه ما را به عنوان مشروطه نخواهند شناخت.»
«من به هيچ وجه منكر مجلس شوراي ملي نيستم، بلكه مدخليت خود را در تأسيس اين اساس بيش از همه كس ميدانم.»
«من آن مجلس شوراي ملي [را] ميخواهم كه عموم مسلمانان آن را ميخواهند... كه اساسش به اسلاميت باشد و برخلاف شريعت محمدي و برخلاف مذهب مقدس جعفري قانون نگذارد.»
«مجلس داراي شوراي كبراي اسلامي است و به مساعي مشكورة حجج اسلام و نواب عامه امام قائم شده ...ممكن نيست كه آثار پارلمنت پاريس و انگليس بر آن مترتب گردد و قانون آزادي عقايد و نوشتار و تغيير شرايع و احكام [را] از آن گرفت و به افتتاح قمارخانه و اشاعة فواحش و كشف (حجاب) زنان و اقامة منكرات نايل گردد.»
«كسي نيست از اين جماعت بپرسد كه انگليسيها براي چه اين همه پول خرج ميكنند كه در كشور ما به اصطلاح مجلس عدالت برقرار كنند.»
«آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخة شوراي ما از انگليس بيايد؟!»
«اي خداپرستان، اين شوراي ملي و حريت و آزادي و مساوات و برابري و اساس قانون مشروطه حاليه، پيراهني است به قامت فرنگستان دوخته كه اكثر و اغلب طبيعي (مادي) مذهبي و خارج از قانون الهي و كتاب آسماني هستند.»
«اين آزادي (خواهي) طعمهاي است براي ربودن، آزادي كه نغمة آن از حلقوم فراماسونها بيرون بيايد، آزادي است كه از انگليس مايه ميگيرد.»
«جلوگيري از اسلاميت دارالشوراي ايران ميكنند و ميخواهند مجلس شوراي ايران را پارلمنت پاريس بسازند.»
«آن همه كتيبههاي زنده باد زنده باد و (زنده باد مساوات) و (برادري و برابري) نوشتيد، ميخواستيد يكي را بنويسيد (زنده باد شريعت)، (زنده باد قرآن)، (زنده باد اسلام).»
«در نظامنامة اساسي مجلس بعد از لفظ مشروطه، لفظ مشروعه نوشته شود، و فصل موافقت قوانين مجلس با شرع مقدس و مراقبت هيئتي از عدول مجتهدين در هر عصر به مجلس شورا... بر فصول نظامنامه افزوده شود.»
«بارها گفتم، ما طبقة مسلمانان كه داراي قانون و كتاب آسماني هستيم، چرا از روي قانون قرآن رفتار نكنيم و از روي قانون آلمان و انگليس، وضع قانون نماييم؟!»
«مشروطيت، حفظ حقوق ملت، و تحديد حقوق سلطنت و تعيين تكليف كارگزاران دولت است بر وجهي كه مستلزم رفع استبداد، و سلب اختيارات مستبدانة اولياي دولت بشود و حدود اين مجلس، اصلاح امور دولتي، و تنظيم مصالح مملكت، و رفع ظلم و تعدي، و نشر عدل و تصحيح دواير وزارتخانههاست.»
«مسلم است كه قوانين موضوعه در اين مجلس، مخالف با قواعد شرعيه نبوده و نخواهد بود و چنان كه در قانون اساسي ذكر شده است هر مطلبي كه مخالف با شريعت اسلاميه باشد، سمت قانونيت پيدا نخواهد كرد و مراد به «حريّت»، حرّيت مشروعه و آزادي در بيان مصالح عامه است، تا اهالي اين مملكت، مثل سوابق ايام، گرفتار ظلم و استبداد نباشند، و بتوانند حقوقي كه از جانب خداوند براي آنها مقرر است مطالبه و اخذ نمايند، نه حريّت ارباب اديان باطله، و آزادي منكرات شرعيه است كه هر كس آنچه بخواهد بگويد و به موقع اجرا بگذارد.»
«علماي اسلام مأمورند براي اجراي عدالت و جلوگيري از ظلم، چگونه من مخالف با عدالت، و مروّج ظلم ميشوم؟»
«ولايت، در زمان غيبت امام زمان عجلالله فرجه با فقها و مجتهدين است.»
«مملكت ايران، از هزار و سيصد و چند سال قبل كه از آيين زرتشتي به دين مبين محمدي(ص) شرف انتقال پذيرفته است، مجلس دارالشوراي قائم دايم كه امور جمهور اهالي را همواره اداره كند نداشته است. امروزه كه اين تأسيس را از فرنگستان اقتباس كرده، به همين جهت كه اقتباس از فرنگستان است، بايد علماي اسلام ـ عندالله و عند رسوله مسئول حفظ عقايد اين ملت هستند ـ نظري مخصوص در موضوعات و مقررات آن داشته باشند كه امري برخلاف ديانت اسلاميه به صدور نرسد، و مردم ايران هم مثل اهالي فرنگستان بيقيد در دين، و بيباك در فحشا و منكر، و بيبهره از الهيات و روحانيات واقع نشوند. اين ملاحظه و مراقبه، حسبالتكليف شرعي، هم حالا كه قوانين اساسي مجلس را از روي كتب قانون اروپا مينويسند لازم است، و هم من بعد در جميع قرنهاي آينده الي يوم يقوم القائم عجلالله فرجه.»
«مخفي نماند كه جهات حرمت مشروطه و منافات آن با احكام اسلاميه و طريقة نبويه در مراحل سهگانه: تقرير و عنوان، تحرير و اعلام، عمل و امتحان... حرام تشريعي و بدعت در دين است... و قانون مشروطه با دين اسلام منافي است و ... سعي و اقدام در اضمحلال دين است.»
در پايان بايد گفت هر چند از ديدگاه ما و جهان «مشروطيت» حداقل در ايران، مرده تلقي ميگردد، زيرا اگر در عصر خود به عنوان حكومتگزار پلي براي عبور به حكومت اسلامي تلقي ميگرديد، امروز ديگر نه از آن تاك، نشان مانده و نه از تاك نشان اثري، و بحث اختصاصي در مورد آن ميتواند انحرافي تلقي گردد.
اما شيخ فضلالله و افكار و انديشههاي تابناك ديني او زنده و سعي شده در نظام جمهوري اسلامي جامة عمل پوشد، اما چالش عظيمي كه مشروطه را به انحراف و شكست كشاند و تاكنون نيز با تلاش فراوان از پاي نمينشيند، چالش حضور انديشة مادهگرايي، مخالفت با اسلام، به مسخره گرفتن احكام شريعت، رواج بيبند و باري، و ترويج انديشة دوري سياست حكومت ايران از ديانت، گسترش احزاب سياسي فارغ از توجهات ديني و سنتي، نمونهبرداري از جامعة غيرديني غرب براي ساختار آيندة اجتماعي و فرهنگي ايران، ترويج از جامعة مدني غيرديني، مبارزة شديد فرهنگي و سياسي اجتماعي با تفكر و انديشة وحياني، سياست جهانگرايي به جاي ارزشهاي سياست سنتگرايي در دولت و مردم و نظام اسلامي ايران ميباشد كه ميطلبد انديشمندان متعهد، سياستمداران شايسته و متدين، مسئولين فرهنگي و فقيهان دين، در پي سدّ اين چالش ضدملي و ضدديني و مخرب برآيند.
کتاب جریان های فکری مشروطیت
ارسال نظرات