روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
«عراق» یک نقطه کانونی در تحولات منطقهای و به خصوص در منطقه عربی است. اگر به وضع 22 کشور عربی نگاه بیندازیم، عراق را به نسبت بقیه در «وضعیت ویژه» میبینیم. کشوری که از نظر سیاسی «دموکراتیکترین»، از نظر اقتصادی «پویاترین»، از نظر فرهنگی «الهامبخشترین»، از نظر تمدنی «دیرپاترین» و از نظر آمار نخبگان سیاسی و فرهنگی « بیشترین» است. به همین دلیل تحولات درونی عراق بیش از هر کشور دیگر بر محیط عربی اثرگذار است. پس عراق برای اینکه به عنوان اولین کشور عرب شناخته شود، از ظرفیت لازم برخوردار است. در این میان قدرتهای بیگانهای که نمیخواهند در کشورهای عرب، قدرت قابل ملاحظهای وجود داشته باشد تا در برابر آنان قد علم کند، تلاش زیادی به خرج میدهند تا عراق هم مثل کشور مصر مضمحل شده و از دور خارج شود. درخصوص این موضوع، نکتههایی وجود دارد:
1- کشورهای عربی در این 100 سال به ندرت «قائمه»ای داشتهاند. مصر در برههای کوتاه در حدفاصل اوایل دهه 1330 تا اول دهه 1350 نقش رهبریکننده، انسجامبخش و پیشرو کشورهای عربی ایفا کرد و توانست از اعراب، قدرتی فراهم کند. آزادسازی کانال سوئز، براندازی رژیم سلطنتی وابسته به انگلیس، شکلدهی به جنبش عدمتعهد، مقابله با اشغال فلسطین، شکلدهی به ارتش بزرگ، راهاندازی یک جنبش عربی، تأسیس نظام جمهوری و مقابله با نفوذ غرب در کشورهای عربی، به مصر یک هویت کانونی داد و به کشورهای عربی نیز هویت بخشید. با مرگ «جمال عبدالناصر»، شیرازه جنبشی که به راهانداخته بود، از هم گسست و امروز از این جنبش و افتخارات آن فقط نامی و یادی باقی مانده است. خود مصر امروز به طور مطلق به حاشیه رفته و گرفتار انواعی از حوادث است. آن مصر جمهوری و دموکرات، امروز و البته 50 سال است با سرنیزه نظامیان اداره میشود، سادات، مبارک و سیسی به غرب وابسته شدند و اهمیت به مردم مصر ندادند و با دیکتاتوری بر آنان حکومت کردند. مصر پیشتاز در نهضت غربزدایی از حوزه عربی و مصر خطمقدم مبارزه با اشغال فلسطین امروز به مصر تحقیر شده، وابسته، آلوده و منزوی تبدیل شده است به گونهای که در هر ده سال هم یک خبر قابل ملاحظه از آن به گوش کسی نمیرسد. سایر کشورها -نظیر عربستان، سودان و الجزایر- که میتوانند قدرتی باشند، هم هر کدام به وضعی اسفناکتر از مصر گرفتار شدهاند. در اینجا سوگمندانه باید گفت غرب در انهدام کشورهای عربی خیلی موفق عمل کرده است. اما البته از آن طرف در جان ملتهای عربی هنوز امیدی شعله میزند و از اینرو به پیامهایی که به «تغییر وضع موجود» فرامیخوانند، واکنش مثبت نشان میدهند. این پیامها گاهی صادقانهاند نظیر آنچه به بیداری اسلامی یا بهار عربی موسوم گردید و گاهی هم پیامهایی کاذبند نظیر آنچه به نام احیای خلافت عربی در پروژهای غربی -تکفیری مطرح گردید. پس در میان ملتهای عرب هنوز امید به پیدایی یک «منجی عربی» وجود دارد.
2- عراق این ظرفیت را دارد که در نقش «منجی عربی» ظاهر شده و این را به نتیجه برساند. عراق از حیث تمدنی، سابقهای 5 تا 7 هزار سال دارد، تمدن آشور، بابل، سومر و اکد از همین سرزمین سربرآوردهاند و پیامبران بزرگی نظیر حضرت ابراهیم علیهالسلام در همین سرزمین به دین خدا فراخواندهاند. عراق در صدر اسلام، «اردوگاه» و «آوردگاه» توسعه دعوت اسلام و شکلدهی به قدرت اسلامی بوده است. در زمانی که بیداد بنیامیه با مرکزیت شام همه را به ستوه درآورده بود، این عراق بود که بیش از هر جای دیگری به مقابله با آن برخاست و کانون حکومتی شد که به نام «رضا من آل محمد» در بغداد پدید آمد و حدود ششصد سال به درازا کشید هر چند حکومتی که قریشیان و آل عباس در بغداد پدید آوردند به مراتب بیدادگرتر بود و از همین رو و باز این عراق بود که به کانون قیامها علیه بنیالعباس تبدیل گردید. کما اینکه همین عراقیها بعداً به مؤثرترین جریان عربی در مقابله با خلافت عثمانی تبدیل شده و آن را ویران کردند. حال بگذریم که در این برهه، آنان به پروژهای کمک کردند که ماهیتی ضداسلامی داشت و در واقع در میدان انگلیسیها جانفشانی کردند تا امپراتوری مسلمان عثمانی برافتاد. آنچه در اینجا مدنظر ماست آن حسن تسلیمناپذیری و جانفشانی است که گاهی در وقت خود و گاهی در غیروقت خود منشأ تحول شدند، عراقیها برخلاف مصریها، برخلاف حجازیها، برخلاف صوفیان آفریقا و برخلاف دولتهای مولود قرارداد سایکسپیکو، خود را صاحب حق دانسته و دیگران را در حاشیه به حساب آوردهاند. اگر در میان کشورهای عربی امیدی به شکلگیری یک دولت قوی وجود داشته باشد، کانون این امید، «عراق» است. به عنوان مثال عراق، مصر، تونس و لیبی در یک دوره زمانی نزدیک به هم - از 1382 تا 1392- برای تغییر پا به میدان حکمرانی گذاشتند، اما در این میان آنکه بیش از بقیه دوام آورد، عراق بود. عراقیها برخلاف مصریها و... توانستند از حکومتی که در سال 1384 پدید آورده بودند، محافظت کرده و از بحرانهای سخت عبور دهند ولی در بقیه کشورهای عرب، تأسیس دولت به سرانجام نرسید و درگیری میان اجزاء این دولتها گسترش یافت و بعضی نظیر لیبی کماکان درگیر اختلاف، تجزیه و جنگهای خونین میباشند. در ارزیابی از تحولات یک دهه اخیر میتوانیم بگوییم عراقیها استقامت بیشتری به خرج دادند.
3- آمریکاییها از یک طرف، عراق را به عنوان مرکز سیاستهای تجاوزکارانه و توسعهطلبانه خود در منطقه در نظر گرفتهاند و معتقدند هیچ کشور دیگری -شامل عربستان، ترکیه و رژیم صهیونیستی- قادر نیست این نقش کانونی را برای آمریکا ایفا کند و لذا بر ادامه حضور نظامی و حفظ دو پایگاه بزرگ نظامی خود -حریر در اربیل و عینالاسد در الانبار- اصرار دارند و این روزها که با مخالفت جدی عراقیها مواجه شدهاند، به لطایفالحیل روی آورده و از یکسو وعده رونق اقتصادی دروغین داده و از سوی دیگر از باز تولید داعش بیم میدهند و از طرف دیگر با تبدیل شدن عراق به یک «قدرت کانونی» که میتواند قدرت عربی را احیا کند، به شدت مخالفند و از این رو این کشور را با انواعی از تنشهای داخلی - سیاسی، امنیتی و اجتماعی درگیر و سرگرم کردهاند.
آمریکاییها به خوبی میدانند که قرار گرفتن عراق در «محور مقاومت»، آن را از پشتیبانی راهبردی ایران برخوردار میکند و انتقال توان علمی، تکنولوژیک، آرمانی و اعتقادی جمهوری اسلامی به عراق، بغداد را با سرعت بسیار زیادی به مهمترین قطب عربی تبدیل میکند. اگر «عراق دموکراتیک» و برخوردار از منابع عظیم و زمینهای بسیار حاصلخیز به ثبات اقتصادی، سیاسی و امنیتی برسد و ضمناً ظرفیت سلطهستیزی آن علیه مداخلات غرب فعال شود، ملتها، دولتها و نخبگان عربی در آسیا و آفریقا به سوی آن رهسپار میشوند و عوامل نفوذی و مخرب غرب در بین آنان -شامل سعودیها و صهیونیستها- از اریکه قدرت به زیر کشیده شده و در عمل، «قدرت اسلامی» و «قدرت عربی» شکل میگیرد و به بزرگترین قطب قدرت در جهان آینده تبدیل میشود. آنان میدانند که کشورهای عربی اگر به هم برسند -که این یک آرزوی دیرینه است و پیدایی واژه «جهان عرب» و «امت عرب» که هیچگاه شکل واقعی پیدا نکرده است، دقیقاً از متن فرهنگ مشترک عربی برخاسته است- عربها در جهان 22 کشور دارند که شامل 12 کشور در قاره آسیا و 10 کشور در قاره آفریقا میشود و مجموعاً بیش از 130 میلیون کیلومتر مربع در اختیار دارند و این از مساحت قاره اروپا و کشور آمریکا -به ترتیب با حدود 10 میلیون و حدود 9/8 میلیون کیلومتر مربع- بیشتر است. این یک ظرفیت بزرگ است و زمانی که با این آمار «مؤسسه پیو» مواجه میشویم که نفرت از غرب در میان کشورهای عربی را بین 70 تا 95 درصد اعلام کرده است، متوجه زنگ خطر به هم رسیدن کشورهای عربی که ترجمه قومی «قدرت اسلامی» هم به حساب میآید، برای غرب میشویم. آمریکاییها کلیدواژه به هم رسیدن «قدرت اسلامی» و «قدرت عربی» را در جدا افتادن عراق از ایران میدانند چرا که در ایران دو عنصر «قدرت سیاسی» و «استکبارستیزی» به هم رسیدهاند و پیوستگی عراق به جمهوری اسلامی، خود به خود این دو عنصر را به عراق و از این طریق به حوزه عربی و حوزه اسلامی منتقل میگرداند.
متأسفانه در عراق بعضی از شخصیتها و پارهای از احزاب به غلط گمان کردهاند پیوستن عراق به محور مقاومت، آن را در معرض فشارهای بنیانکن قرار میدهد و تصور کردهاند این از «طاقت عراق» خارج است و این در حالی است که پیوستن عراق به محور مقاومت به قدرتیابی عراق و قرار گرفتن در جایگاه «قدرت عربی» سرعت میدهد.
خوب است دوستان عراقی نگاهی به مصر و تجربه 50 سال اخیر آن بیندازند تا ببینند مصر عبدالناصر قدرتمند بود یا مصر حسنی مبارک و ژنرال سیسی و نیز نگاهی به تجربه «مصر مرسی» و «یمن انصارالله» بیندازند تا دریابند، مصر مرسی پس از یک سال حکومتی نیمبند با یک موج متوسط سقوط کرد و یمن انصارالله علیرغم آنکه با یک موج بسیار سنگین جهانی و منطقهای مواجه گردید، مقاومت کرده و آمریکا، سعودی و... را به زانو درآورده است.
اگر عراقیها دریابند که برای اضمحلال کشورشان یک توطئه صهیونیستی-غربی نظیر آنچه در دهههای 1350 و 1360 مصر قدرتمند را از پای درآورد، در کار است، گرفتار وساوس شیطانی آمریکا نمیشوند. آنان باید راز به دریوزگی افتادن آمریکا برای گرفتن مجوز حضور دائمی در عراق را دریابند تا مانند مصریها، آینده را از دست ندهند. عراقیها باید بدانند این آمریکایی که ذلیلانه از عراقیها اجازه میخواهد تا در دو نقطه قومی عراق -منطقه کردی و منطقه سنی- بمانند و برای آن، هم وعده کمک اقتصادی میدهند و هم به وعید احیاء داعش متوسل میشوند، همان آمریکایی است که یک روز تصمیم گرفت کل عراق را اشغال کند بدون آنکه حتی از سازمان ملل مجوز بگیرد و یااندک اعتنایی به نظر عراقیها داشته باشد. آن عراقی که با تهاجم 300 هزار نیروی نظامی غرب، ذلیلانه تسخیر شد، عراق صدام حسینی بود که بنا به اسناد معتبر از زمان دانشجوییاش در قاهره تا روز سقوط از سازمان سیا حقوق میگرفت و این عراقی که آمریکا از آن گدایی حضور 5 هزار نظامی خود میکند و به وعده و وعید روی آورده است، عراقی است که در این حدود دو دهه دست در دست مقاومت و جمهوری اسلامی داشته است.
4 ـ اما عراق راه خود را پیدا میکند و از شرایط مهآلود کنونی که بعضی از طراحان کینهورز دور آن تنیدهاند، عبور میکند. عراق قدرتمند شکل میگیرد و برخلاف آنچه NIC -اطلاعات مرکزی آمریکا- به تصویر کشیده است، در یک جبهه منطقهای به نظام در حال شکلگیری «آسیامحور»، وارد میشود و باید بدانیم به موازات اهمیتی که این روند دارد، دشمن هر روز پردهای به نمایش میگذارد تا مانع دیده نشدن حقیقت شود.
مـــدتهاســـــت کـــه جمـــعههایم را بــه خواندن پایاننامهها و کارهای مطالعاتی - تحقیقاتیام اختصاص دادهام. مشغول تألیف کتـــــاب «ارتباطــــات شفاهی در ایران امروز از دهه شصت به بعد» هستم که چند ترم، سنگ قبر نوشته، کندهکاری و یادداشتهای روی صندلیها و نیمکتها و دیوارهای کلاسی، گرافیتهای روی دیوارها، کندهکاریهای روی درختان و اماکن عمومی و… با همکاری دانشجویان کارشناسیام، جمعآوری شده است و فرصت جمعوجور کردن و طبقهبندی آنها را نداشتم. انگار دچار «سندروم بیحوصلگی جمعهها» شدهام. بیاختیار غروب هر جمعه، جمعههای شاملو را همنوا با «فرهاد» زمزمه میکنم.
اما این جمعه، تولد حضرت رضا(ع) است. امام رضا(ع) برای ما ایرانیها فقط یک امام معصوم نیست، ما از کودکی با او زیستهایم. آنطور که مادرم میگفت با نذر امام رضا(ع) به دنیا آمدم و اولین سفر کودکی را با قطار به پابوس امام رضا(ع) رفتم. چقدر با امام رضا(ع) بحرانهای زندگیام را زیستهام و این شاید حکایت همه ما ایرانیهاست که از کودکی تا موفقیتخواهی و غمزدایی همواره امام رضا(ع) را به همراه داشتهایم.
در آخرین باری که به حرم امام عزیز رفتم، نماز و زیارت با حال و هوای خوب حرم، چه لذت شیرین و آرامشبخشی برایم به همراه داشت. در همان حال، با خود فکر میکردم میلیونها انسان مشتاقی که در این حرم حضور مییابند در دلهایشان تنها نیاز است و بر لبهایشان دعای خیر. شاید اینجا، تنها مکانی است که هیچکس در طلب شر برای دیگری نیست و همه غرق در آرزوهای خوب و دعای خیر هستند. چقدر امام رضا(ع) با زندگی همه ما ایرانیها درهم آمیخته است: از شادیهای کودکی تا اضطرابهای بزرگ شدن و راز و نیازهای ما…
در این حال و هوا، کارتابلم را ورق میزنم. در دلتنگی غروب جمعه، خبرهای بد زیادی میخوانم. این هم انگار از خاصیت سخنگویی است که تمام اخبار بد دنیا بر سرت آوار میشود. بدتر از همه، لمس رنج مردم در اثر فشارهای اقتصادی است. هم رنج دیدن رنج را داری و هم باید حملات گروههای سیاسی مخالف را ببینی، بشنوی و بخوانی و هم نتوانی در مورد علتها به روشنی سخنی بگویی.
سیاستهایی که در مسیرهای اجتنابناپذیر باید طی شود و چه بیانصافند آنها که میدانند دستهای بسته و نبودن ارز و حفظ مصالح را. ما برای بزرگ کردن اقتصاد، سالانه به 70 میلیارد دلار و برای گذران امور کشور به 40 میلیارد دلار برای تأمین نهادههای کشاورزی برای عرضه مرغ ارزان در کشور تا تأمین لوازم خانگی و. . . نیاز داریم و امروز با هزار سختی در صمت، بانک مرکزی، نفت و نیرو و… ایستادهایم تا کشور بچرخد و تیر تحریمگران به سنگ بخورد و بدینگونه جامعه تابآور شود تا افقهایی جدید گشوده شوند. من فکر میکنم در این میان مردم، بهخصوص دو دهکی که بیشترین فشار متوجه آنهاست حق دارند هرچه میخواهند بگویند و درد را فریاد کنند اما آنهایی که برای رسیدن به اهداف ۱۴۰۰ فریاد میکشند را نمیفهمم.
دراین بیحوصلگی و فشار اقتصادی بر مردم گزارش جلسهای در مورد «فضای مجازی» را میخوانم که چه تلاشی برای محدود کردن همین یک آب باریکه دلخوشی، تفریح و شغل میلیونی برای مردم انجام میشود. فکر میکنم تلگرام که محدود شد، چه کسانی در تلگرام باقی ماندند و چه کسانی بیرون رفتند و این شبکه اجتماعی دو دستی تقدیم کسانی شد که بخاطرشان محدود شد. قانون ماهواره هم که در پیش روی ماست، قانونی که عملاً دیگر قادر به اصلاح آن نیستیم و به دست خود بخش اعظمی از جامعه را به رفتار غیرقانونی سوق دادهایم.
خواندن گزارش «فضای مجازی» تمام نشده، در صفحه بعدی کارتابلم، به موضعگیری یکی ازمقامات سیاسی پیشین کشور در خصوص«برنامه راهبردی ایران و چین» میرسم. انگار نه انگار میلیاردها دلار پول ما را در کشورهای خارجی بیسر و صاحب رها کردهاند. یک روز علیه غرب میشورند و تنها راه نجات را کار با جهان منهای غرب میدانند و روز دیگر! دیگی که برای من نمیجوشد، کله…بجوشد!
در صفحه دیگر گزارش دکتر ظریف در هیأت دولت را بار دیگر مطالعه میکنم تا مطلبی برای سخنگویی استخراج کنم. تلاش امریکا برای گرفتن قطعنامه علیه ما در شورای امنیت ناکام مانده است. با استمزاجی که انجام داده متوجه شده که به قطعنامه رأی نخواهند داد. ۹ نفرازاعضا تمایلی به صدور قطعنامه نداشتند و چین و روسیه هم قطعاً آن را وتو میکردند. پمپئو بعد از صحبت خود جلسه مجازی را ترک کرده و دیگران علیه او موضع گرفتهاند. وضعیت به گونهای بود که امریکا حق پاسخگویی نگرفته است. نیویورک تایمز نوشته این شکست امریکا بوده است. خوشبختانه اروپایی ها هم علیه «اسنپ بک» (بازگشت اتوماتیک تحریم ها) صحبت کرده اند. حتی مواضعی علیه تحریم های یکجانبه امریکا اتخاذ شده است. اتفاقاً من با چند نفراز کارشناسان خارجی که صحبت میکردم گفتند ظریف بسیار محکم، مستدل و حقوقی سخن گفته است. مرور می کنم ما از سال ۹۴ از گیروگور پرتگاهی شورای امنیت خارج شدیم. قطعنامه ۱۹۲۹ در سال ۹۰ بدترین قطعنامه در تاریخ علیه ایران بوده است. از زمان تشکیل سازمان ملل چنین قطعنامه ای علیه ایران صادر نشده بود. ما از سال ۹۴ تا امروز به سلامت عبور کرده ایم. من فکر می کنم این بزرگترین منفعت ملی ماست که اجازه ندهیم امریکا ما را در دام شورای امنیت وارد کند. فارغ از اینکه دراین دولت بوده ام منصفانه بین خود و خدا که نگاه می کنم، دولت و ظریف در فهم مسائل خارجی و در قبال مردم، جامعه و فردای ایران متعهدانه عمل کرده اند.هر وقت در حوزه سیاست خارجی می اندیشم داغ شهادت سلیمانی هم در دلم تازه می شود.
در صفحات بعدی آخرین گزارش ستاد ملی مبارزه با کرونا از میزان شیوع و مرگ و میر را می بینم. احساس می کنم مردم خسته شده اند. یک جور شورش روحی-روانی علیه سبک زندگی با پروتکل بهداشتی شکل گرفته است. خود من در همین چند روز چند کارت عروسی دریافت کرده ام. چقدر سخت و دشوار است هم به مردم بباورانیم که ابتلا و مرگ در همین نزدیکی ماست، اقتصاد را تعطیل نکنیم که فشار تعطیلی اقتصادی بیش از ۲۰ میلیون نفر را به دام فقر وحشتناک سقوط می دهد، هم باید کاری کنیم که کادر سلامت خسته نشوند.
گزارش های اقتصادی و تلاش برای حفظ نشاط در بورس را می بینم و یکی دو گزارش خوب که از تأمین ارز و تلاش صادقانه همتی و همکارانش خبر می دهد و می دانم این روند به ثمر خواهد نشست و به زودی منحنی ارز و سکه هم سر به زیر خواهد شد.
از دیدن کارتابلم خسته شدم. تلویزیون روی شبکه نمایش روشن بود، صدای اذان مؤذن زاده اردبیلی می آید، چقدر این صدا را دوست دارم. گویی این صدا به آدم می گوید برخیز که وقت نماز است.
سرانجام به نظر می رسد بعد از حدود پنج سال از آغاز ابتکارات برای تدوین سند همکاری های 25 ساله ایران و چین ، آن چنان که گفته می شود این سند قرار است در آینده نزدیک و حداکثر تا پایان امسال به تایید نهایی دو کشور برسد . فارغ از همه گمانه زنی ها و احتمالات درباره جزئیات این سند -که در گزارش امروز روزنامه خراسان بر اساس اطلاعات موثقی منتشر شده- باید به این سوال پاسخ داد که اصولا چنین سندی چه ابعاد راهبردی و منافعی برای دو کشور خواهد داشت؟
در این که در عالم سیاست و روابط بین الملل نمی توان دوست دایمی و همیشگی متصور بود و منافع تعیین کننده نهایی و اصل حاکم در روابط جهانی است، تردیدی نیست ،حتی اگر بتوان یکی دو نمونه خلاف این قاعده را یافت .اما اکثر کشورها با لحاظ کردن همین قاعده سعی می کنند حداکثر منافع خود را از شرایط موجود کسب کنند. نگاهی به شرایط حاکم در نظام جهانی به ویژه روابط متشنج و شاید بتوان گفت بحرانی چین با آمریکا که از زمان روی کار آمدن دونالد ترامپ با جنگ تعرفه ها آغاز شد، در کنار تحرکات بلوک غربی در دریای جنوبی چین و سپس ماجرای کرونا و اکنون چالش هنگ کنگ، نشان می دهد چین که طی برآوردهای اقتصادی در یک دهه آینده به اولین قدرت اقتصادی جهان بدل خواهد شد، در حوزه سیاسی نیز در حال تعریف جدید از نقش خود در صحنه جهانی است. نقشی که قطعا باید حافظ جایگاه اقتصادی اولین قدرت اقتصادی جهان باشد.تکانه های حضور پکن در عرصه روابط بین الملل به خوبی برای ما قابل رویت است این که برای اولین بار در کنار روسیه در شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی به نفع ما رای میدهد یا آن چنان که منابع آگاه به ما گفته اند برای قطعنامه آینده آمریکا درباره تمدید تحریم های تسلیحاتی ایران رای وتو کنار گذاشته از جمله این تحرکات است .قطعا دولتمردان پکن دراین رویکرد نمی توانند قدرتی مانند ایران آن هم در منطقه حساسی به نام خاورمیانه را نادیده بگیرند لذا می توان گفت این چهره جدید چین با رویکرد های جمهوری اسلامی ایران در صحنه منطقه ای و جهانی قرابت های زیادی دارد .بنابراین در یک برآورد کلان آن چه مشخص است زمینه های خوبی برای بنا نهادن یک همکاری مستمر و طولانی که اکنون در قالب سند همکاری 25 ساله ایران و چین مطرح شده، وجود دارد.
جدای از این نگاه کلان، برخی موارد جاری نیز نزدیکی ایران و چین در شرایط فعلی را موجه تر جلوه می دهد . در حقیقت یکی از مشکلات اصلی ما در سال های اخیر در حوزه سیاست خارجی که به اقتصاد ما نیز رسوخ کرده موضوع تحریم ها و فشارهای اقتصادی غربی ها به ویژه آمریکاست که حتی با توافقی به نام برجام و گفت و گوهای دوجانبه با آمریکا نیز حل نشد و پس از یک دوره کوتاه آرامش باز هم تنش ها به اوج رسید و موضوع فروش نفت و مبادلات مالی کشور دچار وقفه و مشکل شده است .در این شرایط سخت چین تنها کشوری است که به صورت رسمی و غیر رسمی نفت ما را وارد می کند و در واردات نیز تا حد زیادی نیازهای ما را برطرف می سازد و این یعنی کار بانکی و بیمه و حمل و نقل هم انجام می دهد که ما در دنیا مشکل داریم و بسیاری از کشورهای دیگر انجام نمی دهند. بماند که میل شدید و دایمی چین به نفت و گاز و فراورده های نفتی همچون پتروشیمی نیز این همکاری را برای رونق توسعه اش توجیه می کند.می توان نتیجه گرفت با نهایی شدن این سند ، چین با اعتماد و سهولت بیشتری با ایران کار خواهد کرد که در مجموع شرایطی مکمل برای اقتصاد و سیاست دو طرف ایجاد کرده که می تواند بهانه بسیار خوبی برای نزدیکی تهران و پکن باشد.
بدیهی است هر گونه رابطه و قرارداد بلند مدت با چین به معنی محدودیت رابطه با دیگر کشور ها نخواهد بود کما این که خود چین شبیه چنین سندی را با 80کشور دیگر نیز دارد. در این میان ایران اهرم هایی مانند رابطه با روسیه و هند دو رقیب منطقه ای و جهانی چین را به عنوان برگه هایی به منظور متعادل سازی و گرفتن امتیاز های متناسب در این خصوص می تواند مدنظر داشته باشد .در هر صورت سند 25 ساله می تواند فصل جدیدی را در روابط تهران و پکن بگشاید به گونه ای که دو کشور در فضایی با معادله برد – برد و با روابطی راهبردی در مناسبات دوجانبه منطقه ای و بین الملل، در حوزه های متنوع و متفاوت با هم افزایی یکدیگر منافع مشروع خود را از دنیای پرتلاطم فعلی به دست آورند.
ظاهرا مسئولان ما بنا ندارند با استفاده از تجارب گذشته برای جلوگیری از حوادث دهشتناک آینده استفاده کنند. هر وقت حادثه دورانسازی اتفاق میافتد، با تریبونهایی که برخی از مقامات نهادهای مختلف کشور در اختیار دارند، با نوعی ظرافت و ادبیات مبهم ضمن دفع مسئولیت از خود، نوعی طوق مسئولیت را به گردن دیگران میاندازند. ما در رابطه با حفاظت و ایمنی ساختمانها با توجه به عمر، مصالح مورداستفاده، کیفیت ساخت، ضوابط و مقرراتی داریم که میتوان با استفاده از آنها بهموقع از ایجاد خطر در آینده پیشگیری نماییم. اما چرا تاکنون در این زمینه موفق نبودهایم؟ علت عمده ناکارآمدی مدیران مسئول در این زمینه عمدتا حول محور نگاه سطحی و شکلی بدون توجه به ماهیت و علت اینگونه حوادث است. اگر قرار است که هرکس در محیط شهری خود مجری و ناظر قانون باشد، ما نیازی به این همه نهاد و دستگاه نداریم. خسارات وارده اعم از جانی و مالی قانونا قابل مطالبه و جبران است اما مسئولیت آن با کیست؟ از لحاظ مسئولیت مدنی هرگونه خسارت ناشی از بیاحتیاطی و بیمبالاتی متوجه مسبب و مباشر آن است فلذا خسارتدیدگان میتوانند با جلبنظر کارشناس، مسئولانی که در این زمینه به وظایف قانونی خود اعم از مالک، شهرداری، شورای شهر، وزارت کشور مطالبه خسارت نمایند.
کارشناس با دستور مقام قضائی با تعیین علت حادثه سهم مسببین این حادثه را میتواند مشخص کند. از لحاظ کیفری با توجه به صراحت ماده 291 قانون مجازات اسلامی بند «پ»، ضرب و جرح و فوت اشخاص در این حادثه جنایت شبهعمدی تلقی و مسئولانی که در این ماجرا نقش و ارتباطی دارند، بعد از اظهارنظر کارشناس و تصمیم مقام قضائی به پرداخت دیه محکوم خواهند شد و گذشته از آن طبق ماده 616 قانون تعزیرات به مجازات تعزیری از نوع حبس نیز کیفر خواهند دید.
گذشته از آن با توجه به عدم انجام وظیفه اداری و به نوعی سهلانگاری در تکالیف مقرر میتوانند مورد تعقیب اداری و انتظامی قرار گرفته تا کیفر انفصال از خدمات به صورت موقت یا دائم حَسَب مورد، مورد برخورد قرار گیرند. اما در کشور ما تجربه ثابت کرده است که با فروکش کردن التهاب اجتماعی ناشی از اینگونه حوادث، مسئولان نیز بهتدریج حادثه را فراموش و اوقات خود را صرف رتق و فتق مشکلات روزمره میکنند. با توجه به ضوابط شهرسازی به نظر میرسد عزیزان ما به جای شعار دادن و به نوعی ارضای ظاهری افکار عمومی با طرح مشخصی نقشه تفصیلی شهر تهران را مورد بازنگری قرار داده، تمام اماکن فرسوده را با توجه به اختیاراتی که دارند، شناسایی و با ارسال اخطار نسبت به رفع مشکلات، ازبینبردن عیوب و بازسازی آنها یا تعطیلی این اماکن اقدام کنند. اینکه ما گفتهایم و نشد، اینکه ما گفتیم و اطاعت نکردند، اینکه دولت باید چه بکند و چه نکند، به نظر ما رافع مسئولیت نیست.
تصور نمیکنم حق مردم شریف این کشور استماع ادعاها و اظهارات بلاوجه و فاقد پایه و مایه قانونی باشد. در این شرایط حساس بهتر است صادقانه و مسئولانه خود را در حوادثی که اتفاق افتاده است شریک و سهیم بدانیم. برآیند این شیوه مدیریت اخلاقمدار، اجتناب از تکرار اشتباه و مهمتر از همه جلب اعتماد مردم است. بیاییم از خود انتقاد کنیم تا دچار اشتباه مجدد نشویم.
حالا در کنار کرونا، وضعیت اقتصادی و مشکلات و تنگناهای دیگر، برخی فرصت خراش کشیدن به چهره انقلاب پیدا کردهاند. جالب اینکه آن وقتی که باید حرف بزنند و از کارنامه و عملکرد خود که به پای نظام نوشتهاند، دفاع کنند، سکوت میکنند و گوشهای میخزند و جای متهم و مدعی عوض میشود و آن وقتی که باید دست همدلی و همراهی دهند و بدون شرط و شروط کمککار انقلاب و نظام باشند، آن روی دیگرشان که حقیقت وجودشان است را آشکار میسازند (غالبا یا کمکی نمیدهند یا قیمتهای بالایی مطالبه میکنند تا خریداری پیدا نشود).
انقلاب مظلوم ما، نامادریهای زیادی به خود دیده. آنان که کمترین سهم در دوران مبارزه و انقلاب را داشتهاند و بعضاً سر بزنگاه پیروزی، خود را نشان داده و سر سفره نشستهاند، حالا حیا هم نمیکنند، دستدرازی بیشتر میکنند و ادعای مادری دارند. شاید هم بیشتر! ادعای بزرگتری و شیخوخیت.
انقلاب مظلوم ما، با اینکه این همه جوانمردی و مروت، بیمنت و دریغ به پایش خرج شده و این همه خون سرخ نثارش گردیده، حالا گرفتار نامرادیها و نامروتیها شده و برخی با ظاهری مؤدب و بانزاکت و با قلمی بزکشده، بسان نامادریهایی در جلوی صحنه، اتوکشیدهاند و آنگاه که به پشت صحنه میروند، با قساوت تمام چهره وجیه انقلاب را مکدر میسازند. اما زهی خیال باطل! واقعاً چگونه باور کنیم پالوده خوردن با اصحاب قدرت در حداقل 6 دولت جمهوری اسلامی را، و اکنون این ننهمنغریبمبازیها را. میخواهند چه چیز را کتمان کنند؟
شاید بد نباشد همه مواجهههایی که گروهها و افراد مختلف در طول این 50 سال قبل و بعد از پیروزی انقلاب با انقلاب داشتند را مرور کنیم و نسبت هر کدام را با خیرخواهی و شفقتشان برای انقلاب بدانیم.
دسته اول: برخی هیچ وقت حتی در ظاهر با انقلاب همراهی نکردند و از آغاز ضدانقلاب بودند. جبهه ملی سرآمد این گروهها بود. ریشه این کژرفتاری، تعامل جبهه ملی با رژیم طاغوت بود که با نخستوزیری بختیار جنبه علنی پیدا کرد. آنها از آغاز فقط به دنبال رفرم بودند و نه انقلاب و برای اصلاحات، دنبال سهم میگشتند ولی بختبرگشته شدند و در بدترین زمان ممکن، قمار کردند و باختند. در واقع رسوا شدند. بعد از پیروزی انقلاب هم دائم موش دواندند. لایحه قصاص از برجستهترین مواضعی بود که آنها در همان اوان، مرامشان را افشا کردند؛ مرامی که هیچ نسبتی با خواست اکثریت تودهها (نزدیک به اجماع) نداشت.
دسته دوم: برخی فقط به جهت اینکه انقلاب شده و حکومت مستقر دیگری آمده، همراهی کردند. اگر حکومت دیگری هم میآمد، آنها خود را وفق میدادند. این گروهها هیچگاه برای انقلاب یار نبودند. نان به نرخ روزخورهای حرفهای بودند که هم بلد بودند در بارها و کابارهها مستی و فحشا کنند و هم یاد داشتند راه و رسم تسبیح گفتن و تقبلالله را هر چند با لکنت و غلظت... اینان اگر نان و بوقلمونشان فراهم باشد، خفقان میگیرند.
دسته سوم: برخی هیچ وقت همراه انقلاب نبودند ولی در ظاهر ساکت بودند و فقط منتظر فرصتی ماندند که روی چهره انقلاب (به هر دلیل موجه و ناموجهی) خراش بکشند. برخی سادهاندیشان، سکوت این دسته را دلالت بر همراهی میکردند اما حوادث مختلف نشان داد اینان فقط مترصد یک فرصت هستند تا به انقلاب ضربه بزنند. اگر ضربه میگرفت که بت میشدند و بتخانه درست میکردند و اگر نمیگرفت، «کی بود کی بود من نبودم» راه میانداختند. نقطه مهم اینکه، این گروه و 2 دسته اول هیچ هزینهای برای انقلاب پرداخت نکردند، نه در دوران مبارزه، نه در شکلگیری انقلاب و نه در دفاع مقدس. حتی یک 2 ریالی هم خرج نکردند، چه رسد به اینکه خون از دماغ کسی از آنها آمده باشد یا خدای ناکرده آبرو و اعتباری بگذارند.
دسته چهارم: برخی هیجانی انقلابی شدند و البته بعدتر، انقلاب هزینههای زیادی را بابت تخلیه هیجاناتشان پرداخت. بعد از مدتی از هیجان به خلجان افتادند و آشفتهحال بر همه چیز(حتی خودکردهها) تاختند. این گروه یکی از پرهزینهترین گروهها برای انقلاب بودند. جالب آنکه نه انقلاب را فهمیدند و نه حضرت امام را اما هم خود را انقلابی جا زدند و هم خود را پیرو خط امام. فاکتورهای هزینههایی که کردند، دائم سررسید میشود اما خوب یاد گرفتهاند موعد سررسید، خود را چند وقتی گموگور کنند و بعد که آبها از آسیاب افتاد، بزککرده خود را حناق حلق مردمان میکنند.
دسته پنجم: برخی بیشتر از آنکه انقلاب برایشان جلوه دیگری پیدا کند، خودشان متفاوت شدند و خواست دیگری پیدا کردند. این دسته، نظام ارزشیشان تاریخ مصرف داشت. روزی حمایت از مستضعفان، جنگ رودررو با استکبار و داعیه راهاندازی نهضتهای آزادیبخش، جلوهای از انقلابیون پیشرو با آرمانهای متعالی را نشان میداد اما روزی دیگر با عوض شدن معیارهایشان که ناشی از زنده شدن حس منفعتجویی سرکوبشدهشان بود، نمای دیگری پیدا کردند. حتی قیافه و ظاهر و هیأت محاسنشان هم عوض شد. با آدمهایی دیگر طرف بودیم. روزی به جماران میرفتند که دور امام باشند و روزی در جماران ماندند و تا لواسان هم رفتند تا هوای خوب بخورند و اکسیژن ناب، چاق کنند. حتی گروه هدفشان هم تغییر کرد. از جنوب شهریها و آفتابسوختهها و روستانشینان به لپ گلانداختهها و ایکسفورسوارها و برج عاجنشینها تغییر زاویه دادند. عجب قصهای دارد این آدمیزاد...
دسته ششم: برخی جزو انقلاب و انقلابیون بودند اما چون آنچه میجستند را کمرنگ (و شاید بیرنگ) دیدند، لب به شکوه و گلایه و انتقاد و اعتراض گشودند، حتی بعضا تا آشوب و اغتشاش هم پیش رفتند و میروند، برخیشان هم جدا شدند یا ساز جدایی کوک کردهاند. این دسته، عمدتاً آدمهای ناراضی هستند. از هیچ چیز و هیچکس راضی نیستند. همه چیز را ایدهآل میخواهند و اگر از ایدهآل فاصله بگیرد، زود زبان به گلایه و نقد باز میکنند. جنسشان هم مثل آدمهای منتقد فیلم است. کاری به لوازم کار و موجودیتها و محدودیتها ندارند. باید همه چیز کامل باشد و البته اغلبشان هم وسط گود و معرکه نبودهاند. خیلی شیک و مجلسی فقط توپخانهشان را هر روز کوک کرده و با اندک تقلیلی از ایدهآلها، شلیک میکنند. شغلشان اغلب عیبجویی و بهانهگیری است. نزد آنها اکثر افراد ایراد دارند و نابلدند و ناتوان. آن عدهای هم که از ایشان مسؤولیتی گرفتند، بیشتر از ماموریت به حواشی مشغول شدند و همچنان مشغولند!
دسته هفتم: برخی چه در پیروزی انقلاب سهیم بودند و چه نبودند، همواره انقلاب را (با همه فراز و فرودش) از خود میدانستند، لذا در هر چه اشکال و ایراد و نقص و خلأ احساس میشد، بیشتر از آنکه بقیه را متهم کنند، به دنبال تقصیرهای خود گشته و خود را موظف به ترمیم میدانستند. ایشان سعی میکردند کم نگذارند و دِین خود را ادا کنند. اینها همیشه خود را مدیون انقلاب و امام و رهبری میدانند و جالب اینکه همیشه سنگ صبور انقلاب و مدافع ارزشهای آن باقی مانده و در اغلب مواقع سپر خرابکاریها و سوءمدیریتهای مسؤولان میشوند اما به خاطر اهداف والای انقلاب، خود و آبروی خود را خرج انقلاب میکنند. از این دسته، خانواده شهیدی را میشناسم که یک فرزندشان توسط منافقین و پسر دیگرشان در جنگ شهید شده است. یک دامادشان نیز در دوره عقد به شهادت رسیده است. همسر این داماد هم به واسطه ناراحتیهایی که برایشان به وجود آمد، از دنیا رفتند. در واقع، 3 فرزند و یک دامادشان را در مسیر انقلاب(مستقیم و غیرمستقیم) تقدیم کردند. یادم میآید وقتی هواپیمای اوکراینی به اشتباه دچار سانحه شد، مادر شهدا برای رهبر حکیم انقلاب نامه نوشت که کاش 2 فرزند دیگرم در این هواپیما بودند تا از غصه شما، 2 نفر کم بشود. اینگونه افراد خود را صاحب انقلاب دانسته، نه از آن بابت که از آن بکنند و بردارند و بخورند، بلکه از آن جهت که دلسوزش باشند و هوایش را داشته باشند و حریمش را محترم بدارند و برایش جانفشانی و فداکاری کنند. اینها همیشه سفره انقلاب را پر کرده؛ سعی کردهاند آبروداری کنند. اینها، هر وقت حرف انقلاب شد، سینه سپر کردهاند و با اینکه بیشترین ضربه و خسارت از تصمیمهای شب جمعهای مسؤولان (که خودشان صبح جمعه از آن خبردار میشوند) را متحمل شدهاند، با این همه باز هم برای حفظ انقلاب، همه آبرو و اعتبار خود را فدا کردهاند.
خوب است بدخواهان داخلی و دشمنان خارجی بدانند این دسته هفتمیها، با اینکه عُدّه (مسؤولیت و اختیارات و امکانات) کمی دارند ولی عِدّهشان و بالاتر از آن همتشان کم نیست. اینها همانهایی هستند که جنگ برایشان، ساعت 6:30 صبح 29 مرداد 67 تمام نشد. اینها حاجقاسمهایی هستند که بیشتر از آنکه حرف بزنند ایستادند و برای این ملت عزت خریدند. اینها نگذاشتند در ایثار و جهاد بسته شود. محکم و بدون هیچ چشمداشتی، عزیزترین سرمایهشان را فدای امت کردند.
نتیجه آنکه، از انقلابی دم میزنیم که دشمنان خارجیاش هر کار که توانستند برای انحراف و التقاط و ارتجاعش انجام دادند و باز هم ادامه میدهند. اما این سوی میدان و در داخل هم، عدهای هر چند قلیل اما با بلندگوها و تریبونهای اشغالی، سعی کردند حافظ منافع لواساننشینها باشند و با ظاهر انقلابی و حراج همه سابقه درخشان نداشته و جعلیشان، بنبستهای فکری خود را به مردم نسبت دهند. شاید حتی یک بار هم در طول عمرشان کتاب خدا را به درستی نخوانده باشند که پر از هشدار و انذار نسبت به همه این مسیرهای طاغوتپسند است. شاید اگر مسیر عزت و آقایی را دنبال میکردند، الان نیاز به نامهنگاری و زبوناظهاری و خودرسوایی نداشتند. شاید نمیدانند پردهای که آنها سالها خود را پشتش پنهان کرده بودند، مدتهاست مندرس شده و آشکارا، تمام هیکل فکری به بنبست رسیدهشان را رو کرده است. شاید بد نباشد بعد از سالها زندگی، ترازوی عمل خود را ببینند. از یک سو ببینند برای انقلاب چه کردهاند و چه ساختهاند و چه فدا کردهاند... و از سوی دیگر ببینند چقدر هزینه با نابلدیها و ناکارآمدیها و نشانی غلط دادنشان به مردم تحمیل کردهاند.
بعد از 40 سال، معلوم گردیده حرکت و مسیر پیشرفت انقلاب، مسیر راهوار و آسانی نیست، چرا که هم دشمنان و کینهتوزان ولایت شیطان این نهضت بیداری را مغایر منفعتطلبیها و سلطهجوییهایشان میدانند و هم داخلیهای خسته و درمانده که نشانیها و نسخههایشان، عکس نتیجه داده، میخواهند صحنه را بهم بریزند تا به زعم خود مردم حاضر و ناظر را با کروکیهای خودساخته و جعلی مواجه کنند. شاید بد نباشد برای یک بار هم که شده به مجموعه آیات مکر در قرآن و نتیجه آن نگاه بیندازند. 2 نمونه شاید برای حسنختام کفایت کند اما دیدن بقیه آیات مکر در سیاق مربوط نیز بسیار درسآموز است:
وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَه..ٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (آیه ١٢٣/ سوره انعام)
و مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین (آیه 54/ سوره آل عمران)
جلسه شورای امنیت سازمان ملل هفته گذشته برگزار شد. در این جلسه برای اولین بار در دولت ترامپ، وزرای خارجه دو کشور ایران و آمریکا در یک جلسه شرکت کردند. وزیر خارجه آمریکا مدتها برای پیش بردن اهداف خود در این جلسه با کشورهای مختلف رایزنی کرده بود. خصوصاً فشار زیادی به اعضای دائم شورای امنیت وارد کرده بود تا با طرح آمریکا برای تمدید نامحدود تحریم تسلیحاتی ایران همراهی کنند.
۱۳ سال پیش، تحریمهای شدید تسلیحاتی علیه ایران به بهانه فعالیتهای هستهای وضع شد. مطابق این تحریم، ایران از هرگونه خرید و فروش سلاحهای متعارف منع شد. یکی از مفاد برجام و قطعنامه ۲۲۳۱، لغو تمام این تحریمهای تسلیحاتی پس از پنج سال بود. مطابق برجام، پاییز امسال باید تحریمهای تسلیحاتی برچیده شود. این کار عملاً توازن نظامی منطقه را به نفع ایران تغییر میدهد. به نظر میرسد یکی از مفاد مهمِ راهبردیِ توافقِ برجام همین باشد. با اجرای آن، یک امتیاز راهبردی نصیب ایران میشود. آمریکا با علم به این موضوع، تمام تلاش خود را معطوف به جلوگیری از لغو تحریم تسلیحاتی ایران کرده است. حتی تهدید کرده که درصورت ناموفق بودن تلاش دیپلماتیک از طریق شورای امنیت، از طُرُق دیگر مانع لغو تحریمها میشود.
از همان دوران مذاکرات برجام، این بخش برجام بسیار مورد مناقشه بود. ایران اصرار میکرد که باید تمام تحریمهای تسلیحاتی با شروع برجام لغو شود و طرفهای دیگر اساساً معتقد بودند نباید این تحریمها لغو شود. درنهایت توافق شد پس از پنج سال از شروع برجام، تمام تحریمهای تسلیحاتی مربوط به پرونده هستهای ایران لغو شود. در آمریکا، مخالفان اوباما این بخش از برجام را نقطه ضعف برجام میدانستند و اوباما را بابت پذیرش لغو این تحریمها، شماتت میکردند. ترامپ نیز از همان ابتدا با انتقاد از این بخش برجام، وعده خروج از برجام را داد؛ و چنین هم کرد. اکنون به لحظه موعود در برجام نزدیک میشویم. جلسه چند روز پیش شورای امنیت به همین موضوع مرتبط بود. پمپئو لابی سنگینی کرد تا موافقت اعضای دائم با طرحش را جلب کند، اما با تلاشهای دیپلماتیک ایران ناکام ماند. به علت کرونا، این جلسه به صورت مجازی برگزار شد. از طریق لایو اینستاگرامیِ دکتر ظریف، مخاطبان زیادی توانستند جدال سیاسی-حقوقی ظریف و پمپئو را ببینند. درنهایت طرح پمپئو در این جلسه ناکام ماند. آمریکا میداند این بخش از برجام، به نوعی یکی از رگهای حیاتی برجام است. به همین سبب تمام تلاشش را میکند با زدنِ این رگ، برجام را پیش از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به کلی نابود کند.
حقیقتاً ارزش برجام در این مواقع مشخص میشود. وقتی تلاشهای سنگین سیاسی آمریکا علیه ایران ناکام میماند. ما با برجام عمق راهبردی سیاسی برای کشور ایجاد کردیم. سال گذشته اجلاس ورشو با فشار سنگین آمریکا برگزار شد اما به نتیجه نرسید. استدلالهای پمپئو در جلسه چند روز پیش نیز در انزوای کامل بود. همه اینها امتیازات سیاسی برجام است. برجام امکان اجماع جهانی علیه ایران را بسیار پایین آورده است و امکانِ چانه زنی و مقاومت سیاسی به ایران داده است. هدف کاخ سفید همانطور که صراحتاً در داخل کشورشان برای رقیبشان خطونشان کشیدهاند، نابودی کامل برجام است. آنان میدانند برجام مانع اصلی اجماع جهانی علیه ایران است. ما اکنون تقریباً به وضعیت فنی هستهای در پیش از برجام برگشتهایم (حتی در مواردی به جهت استفاده از نسل جدید تکنولوژی، جلوتر نیز رفتهایم)، اما چون برجام زنده است اجماع جهانی علیه ما شکل نمیگیرد؛ این امتیاز سیاسی برجام است.
استقلال و پرسپولیس که وزارت ورزش عزمش را جزم کرده امسال آنها را به بخش خصوصی واگذار کند، کم چالش و دردسر نداشتهاند و کمتر زمانی را هواداران دو تیم به یاد دارند که این باشگاهها چالش نداشته باشند. یکی از مهمترین چالشها، مدیریت سرخابیهاست که ثبات در آن معنایی ندارد و کمتر پیش میآید که مدیرعامل یا عضو هیئت مدیرهای که از وزیر ورزش حکم میگیرد تا پایان حکمی که برایشان زده شده، بمانند و پیش آمده که چند ماه یا حتی چند هفته بعد از گرفتن حکم، جایشان را به مدیر دیگری دادهاند تا بار دیگر پست مدیرعاملی یا هیئت مدیره دچار تغییر شود.
آخرین نمونه این تغییرات به استقلال برمیگردد که مسعود سلطانیفر آخر وقت اداری چهارشنبه گذشته دو عضو جدید هیئت مدیره استقلال را معرفی کرد تا ترکیب مدیریتی این تیم که چند ماه بود با استعفا و کنارهگیری برخی اعضا ناقص شده بود، کامل شود. پرسپولیس هم دستکمی از استقلال ندارد و قهر و ناراضی بودن برخی اعضای هیئت مدیره سبب شده تیم مدیریتی این باشگاه هم سروسامان چندانی نداشته باشد و احتمال تغییرات دوباره در این مجموعه هم بیشتر شود. در پست مدیرعاملی هم دو باشگاه استقلال و پرسپولیس کم تغییر نداشتهاند و در همین دو سال اخیر این پست در دو باشگاه بارها دچار تغییر شده است و مدیران مختلفی روی کار آمدهاند که برخی از آنها حضورشان به چند ماه و برخی نیز به چند هفته هم نکشیده است. نمونه آن محمدحسن انصاریفرد در پرسپولیس و علی فتح اللهزاده در استقلال بودند که اولی سال گذشته تنها بعد از شش ماه و دومی نیز پس از سه هفته استعفا کردند و جایشان را به مدیران دیگری دادند.
در چنین شرایطی تغییرات مکرر و زیاد هیئت مدیره و مدیران عامل دو باشگاه استقلال و پرسپولیس یکی از بزرگترین چالشهای این تیمهاست، چالشی که ریشه آن را باید در انتخابهای غیرکارشناسی و بدون آیندهنگری وزارت ورزش جستوجو کرد. در حالی که در فوتبال حرفهای دنیا برای تعیین مدیران یک باشگاه ملاکها و فاکتورهای مختلفی در نظر گرفته میشود در کشورمان و به خصوص در وزارت ورزش، فاکتورهای مدیریتی، سابقه و تجربهای که افراد برای حل مشکلات باشگاه باید داشته باشند، کمترین اهمیت را دارد و در نقطه مقابل مناسبات و روابط خارج از حوزه ورزش حرف اول را میزند. چنین روندی سبب میشود امروز کارمندان وزارت ورزش یا دندانپزشک شخصی وزیر ورزش هم این شانس را داشته باشند که بهرغم نداشتن فاکتورهای مدیریتی به هیئت مدیره سرخابیها اضافه شوند یا حکم مدیرعاملیشان امضا شود.
وقتی انتخابها بر اساس روابط و نه بر اساس ضابطه باشد، نتیجهاش میشود حضور مدیرانی ناشناخته در ترکیب مدیریتی دو باشگاه استقلال و پرسپولیس، مدیرانی که در راستای منافع شخصیشان که کسب شهرت یا رانتهایی است که از کنار فوتبال به آنها میرسد، وارد هیئت مدیره استقلال و پرسپولیس میشوند و به جای اینکه باشگاه از کنار آنها به درآمدی برسد یا گرهی از مشکلاتش باز شود، حضور این افراد در هیئت مدیرهها منافع شخصیشان را تأمین میکند و پس از چند ماه که ناکارآمدیشان آشکار شد، نامه استعفا مینویسند یا کنار گذاشته میشوند.
هر چقدر این مدیران ناشناخته و تازه به دوران رسیده با حضور در استقلال و پرسپولیس نامشان را سر زبانها میاندازند، همان اندازه هم باشگاهها از حضور چنین افرادی دچار ضرر و زیان میشوند. پروسه انتخاب بدون ضابطه و خارج از دایره، ملاکهایی که یک مدیر فوتبالی و اقتصادی باید داشته باشد، سبب شده استقلال و پرسپولیس ضربههایی که از چنین مدیرانی در سالهای اخیر خوردهاند، بیشتر از مصائبی باشد که در بخش فنی متحمل شدهاند.
تبدیل استقلال و پرسپولیس به محله بروبیای مدیریتی زمینهای را فراهم کرده که آثار این تغییرات زیاد با توجه به اینکه هر یک از این مدیران برای خودشان سیستم مدیریتی متفاوتی نسبت به قبلی دارند، این دو باشگاه هرچند وقت یکبار با توجه به تغییرات صورت گرفته، دچار هرج و مرج مدیریتی شوند و عواقب این مسئله در بین بازیکنان و کادر فنی و نتایجی که در زمین بازی ثبت میشود هم به چشم آید.
در چنین شرایطی به نظر میرسد استقلال و پرسپولیس تا زمانی که به ثبات مدیریتی نرسند و انتخاب اعضای هیئت مدیره و مدیرعامل بر اساس ظرفیتهای مدیریتی برای پیشبرد اهداف فنی و اقتصادی باشگاه نباشد، چالش تغییرات گریبانگیر دو تیم خواهد بود و نمیگذارند این دو تیم روی آرامش را ببینند.
ارسال نظرات