28 ارديبهشت 1399 - 17:11
سخن روز مطبوعات

۲۸ اردیبهشت ماه / ۷۲ سال جنایت و زندگی نکبت‌بار صهیونیست‌ها/ سهم ما از روز قدس ۹۹

هرچند بنا به تصمیم‌های گرفته‌شده قرار است در پایتخت به جای راهپیمایی انسانی، به‌طور نمادین و خودرویی روز قدس برگزار شود، ولی این منافی به‌راه‌افتادن موج تبلیغی و رسانه‌ای در فضای مجازی نخواهد بود.
کد خبر : 6359

پایگاه رهنما:

روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:

**********

 

 

 

 

آمریکا، لبه پرتگاه عراق

 

سعدالله زارعی در کیهان نوشت:

 

انتخاب «عبدالوهاب الساعدی» به ریاست پلیس ضدتروریستی عراق -مکافحه‌الارهاب- یک علامت از سوی «مصطفی کاظمی» نخست‌وزیر جدید عراق به‌حساب آمده است. ساعدی، ژنرال مورد حمایت مشترک آمریکا و بعثی‌هاست و در تظاهرات میدانی ماه‌های مهر و آبان گذشته عراق به‌عنوان جایگزین مناسب «عبدالمهدی» مطرح گردید.

او پیش از شروع تظاهرات محدود میدانی در عراق به‌دلیل نافرمانی از دستورات دولت و ارتباطات مشکوکی که با مخالفان دولت برقرار کرده بود، از سوی عادل عبدالمهدی نخست‌وزیر سابق برکنار گردید. اما او با آنکه نخست‌وزیر در جایگاه فرمانده کل قوا قرار داشت، عزل خود را به رسمیت نشناخت و کماکان خود را فرمانده مکافحه الارهاب می‌دانست.

اینک ۸ ماه پس از آن، با اولین انتصابات نخست‌وزیر جدید به سمت خود بازگشته است. برخلاف ادعاهای مطرح شده، نقش ساعدی در مبارزه با تروریزم نه تنها مؤثر نبوده، بلکه محل تأمل نیز می‌باشد؛ کما اینکه در طول حدود ۳ سال مواجهه عراق با تروریزم تکفیری، نامی از او یا پلیس ضدتروریزم او در فتوحات به گوش کسی نرسیده است. مکافحه الارهاب یک واحد نظامی-اطلاعاتی بود که آمریکایی‌ها به نام مبارزه با گروه‌های تروریستی تأسیس کردند و از ابتدا تحت فرماندهی ساعدی قرار داشت.

اقدام الکاظمی در انتصاب دوباره ساعدی به ریاست واحد نظامی-اطلاعاتی مکافحه الارهاب و تجلیل از شخص او به عنوان «سرباز رشید مبارزه با تروریزم» به‌دلیل آنکه در روزهای آغازین نخست‌وزیری او صورت گرفت، یک علامت از سوی او به حساب آمده است.

کما اینکه دعوت الکاظمی از «بنس استولننبرگ» فرمانده ناتو برای سفر به عراق و نیز اعلام آغاز مذاکرات مجدد بین واشنگتن و بغداد درباره توافقنامه امنیتی این احتمال را تداعی می‌کند که چرخش‌های مهم امنیتی در دولت عراق صورت بگیرد. این چرخش احتمالاً دارای چه ابعاد و پیامدهایی است؟ در این خصوص نکاتی وجود دارد:

۱- روی کار آمدن الکاظمی پس از آن صورت گرفت که گروه‌های شیعه نسبت به معرفی مستقیم عدنان الزرفی استاندار سابق نجف از سوی برهم صالح رئیس‌جمهور واکنش نشان دادند و آن را اقدامی غیرقانونی دانستند و این عدم پذیرش می‌توانست مقدمه بروز مشکلاتی باشد چرا که عادل عبدالمهدی نخست‌وزیر دوره انتقالی، برای تحویل دادن نخست‌وزیری ضرب‌الاجل تعیین کرده و حاضر به ادامه کار نبود. شیعیان که طبق قانون اساسی و سنت‌ جاری عراق مهم‌ترین طرف تعیین نخست‌وزیر به حساب می‌آیند، باید روی گزینه‌ای توافق می‌کردند.

این توافق متوجه یکی-دو نفر بیشتر نبود و در این بین مصطفی الکاظمی که از مرداد ۱۳۹۵ توسط حیدر العبادی نخست‌وزیر اسبق به ریاست سازمان اطلاعات عراق منصوب شده بود و به این دلیل ارتباطات گسترده‌ای با گروه‌های مختلف عراقی داشت، مهم‌ترین گزینه‌ای بود که می‌توانست اجماع عراقی‌ها و به‌خصوص رهبران شیعی را دربرداشته باشد.

گروه‌های شیعه در جلسات با الکاظمی، اطمینان یافتند که او برخلاف «محمد توفیق علاوی» به مشورت با گروه‌ها و رهبران پایبند است و در چارچوب پارلمان فعالیت خواهد کرد اما اینک او دست به اقداماتی زده است که این انگاره در اولین روزهای نخست‌وزیری‌اش در حال رنگ باختن است.

۲- عراق شرایط خطیری را سپری می‌کند. حضور نظامیان آمریکایی به عنوان مهم‌ترین چالش امنیتی به حساب می‌آید و فشار شدید آمریکایی‌ها برای ابقاء نیروهای خود در عراق نشان می‌دهد این کشور برخلاف بعضی از اظهارنظرات، برنامه‌ای درازمدت برای ماندن در عراق دارد و این می‌تواند به خطر عمده‌ای برای سرنوشت عراق تبدیل شود.

مسلم این است که آمریکایی‌ها علاقه‌ای به پیشرفت و امنیت عراق نداشته و منافع توسعه‌طلبانه خود را بر هر چیزی ترجیح می‌دهند و ترسیم چشم‌انداز عراقی مفلوک، عقب‌افتاده و پرآشوب در سال ۲۰۳۰ درگزارش رسمی کاخ سفید، به تنهایی از مطلوب آنان در این کشور پرده برمی‌دارد.

آمریکایی‌ها در شرایط فعلی تلاش می‌کنند تا عراق را در شرایط انتخاب بین دو گزینه «بسیار بد» قرار دهند و از آنجا که عراقی‌ها را در محیط ملی ناهمگرا و در مواضع سیاسی ناپایدار ارزیابی می‌کنند، گمان کرده‌اند آنان از بین دو «انتخاب بسیار بد»، آنکه ظاهری دیپلماتیک دارد را بر آنکه ظاهری خشن دارد، ترجیح خواهند داد و بدین جهت دولت عراق را تحت فشار شدید قرار ‌داده‌اند.

سخن  از تحریم عراق همزمان با پیش کشیدن بحث تجدید قرارداد امنیتی با این کشور و نیز صحبت کردن از تثبیت عراق همزمان با انتقال گروه‌های تروریستی از سوریه و... به داخل عراق بیانگر آن است که واشنگتن برای واداشتن عراق به تسلیم از همه ابزارهای خود استفاده می‌کند. حال یک سؤال اساسی وجود دارد آیا عراق به آینده خود خیانت می‌کند و اسارت درازمدت را بر ایستادگی ترجیح خواهد داد؟

۳- ماجرای داعش در عراق با واقعیت آن تفاوت بنیادین دارد. داعش در سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۷) به پایان رسید، اینک از این گروه تنها شبحی باقی مانده است و آمریکا با بازی با سایه این شبح سعی می‌کند عراقی‌ها را وادار به تسلیم کند.

امروز داعش در عراق آن‌قدر کوچک است که یکی از یگان‌های حشد برای دفع آن کفایت می‌کند کما اینکه در همین روزها شاهد بودیم که بیش از ۲۰۰ نفر از آنان در عملیات‌های مختلف کشف و شناسایی حشد، به هلاکت رسیده‌اند. پس داعش شیئی بی‌جان است که آمریکا آن را مانند عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی به حرکت درآورده است.

۴- قرارداد امنیتی در عراق یک دام بزرگ است. قرارداد امنیتی برای نظام بخشیدن به وضع امنیتی صورت نمی‌گیرد بلکه آنچه از سوی آمریکایی‌ها دنبال می‌شود ناامن کردن عراق برای مردم و حکومت این کشور است و برهم‌زدن روابط خارجی طبیعی عراق با طرف‌های منطقه‌ای در کانون تلاش آمریکا قرار دارد.

برای یک لحظه تصور کنید رابطه دولت دارای اکثریت کرسی‌های شیعه، از سوی نیروهای خارجی یا داخلی تهدید شود، آیا برای یک درصد می‌توان احتمال داد که حکومت‌های ریاض، امان، آنکارا و... کمترین کمکی به آن ‌کنند و یا آمریکایی‌ها ‌اندک علاقه‌ای به بقاء حکومت مردمی در بغداد دارند؟

پس قرارداد امنیتی مقدمه‌ای برای بی‌بال و پر کردن حکومت عراق است و البته این یک حس عمومی هم هست و شاید به همین دلیل نماینده عراق در سازمان ملل که چند روز پیش به نمایندگی از الکاظمی در شورای امنیت این سازمان سخنرانی می‌کرد، به طور تلویحی به این مشکل اشاره داشت.

اما واقعیت این است که اظهاراتی از این قبیل که اجازه نمی‌دهیم عراق به پایگاهی برای حمله به دیگران تبدیل شود، مشکل را حل نمی‌کند؛ اگر آمریکا در عراق تثبیت شود، اگر بتواند به هیچ همسایه‌ای که خواهان قدرتمند شدن بغداد و عراق باشد، اجازه فعالیت نخواهد داد. پس در واقع این موضوع به‌طور اساسی نه تنها منافع بلکه امنیت عراق را هم با تهدید جدی مواجه می‌گرداند.

این ایران یا سوریه نیست که از حضور پایگاه‌های نظامی آمریکا در عراق ضرر می‌کنند، بلکه بیش از آن دولتی که طبیعی‌ترین متحدان منطقه‌ای خود را از دست بدهد، دچار مشکل و بحران خواهد شد. عراقی‌ها که زخم مداخلات آمریکا را چشیده‌اند باید دریابند که قرارداد امنیتی در واقع قرارداد اسارت عراق است.

آنان نباید گمان کنند که مخالفت ایران با چنین قراردادی به معنای آن است که لبه تیز این قرارداد متوجه عراق نیست، بلکه واقعیت این است که اگر عراق تنها شود، برای بلعیده شدن نیازی به یک قدرت نظامی غرب هم نیست؛ در این صورت توسط یک دشمن منطقه‌ای هم می‌تواند بلعیده شود.

۵- اما واقعیت عراق را نمی‌توان از دریچه یک یا دو انتصاب و با یک یا دو اظهارنظر و با یک یا دو اتفاق ‌نظاره کرد. عراق کشور مقتدری است و در آن نیروهای فهیم فراوانی وجود دارد. مرجعیت در عراق اولین مخالف توافق نظامی میان واشنگتن و بغداد است، گروه‌های مقاومت در عراق حتماً چنین چیزی را تحمل نمی‌کنند و بسیاری از گروه‌های مقتدر عراق در مقابل این رویکرد قرار دارند.

بنابراین ممکن است آمریکا بتواند از میان دولتمردان عراق فردی یا افرادی را برای همراهی با طرح خود پیدا کنند، اما مسلماً با اینها نمی‌تواند عراق را به بند اسارت دائمی خود بکشد. کما اینکه مصطفی کاظمی نخست وزیر،  روز گذشته در حالی   که لباس حشدالشعبی بر تن کرده بود، بر پشتیبانی دولتش از آنان تاکید کرد.

عراق استقلال خود را با هزینه بسیار زیاد به دست آورده است؛ یک آمار بیانگر آن است که در طول ۱۰۰ سال گذشته بیش از یک ونیم میلیون نفر در عراق مرگ سرخ را پذیرا شده‌اند تا در این حدود ۱۶ سال بارقه‌ای از استقلال را ببینند و مسلماً قدر آن را خواهند دانست. آمریکایی‌ها باید به هر طریق دریابند که خروج از عراق سرنوشت محتوم نظامیان آنان است.

 

 

 

 

 

طشتی که بر زمین می‌افتد

 

عباس عبدی در ایران نوشت:

 

رسانه‌های جدید چگونه در حال نمایاندن چیزهایی هستند که پیشتر دیده‌ نمی‌شد؟ یا چگونه در حال تغییر سبک زندگی و رفتار عمومی و خصوصی ما هستند؟ یکی از ویژگی‌های معماری ایران این بود که از روی ظاهر ساختمان‌ها نمی‌توانستید متوجه شوید که در داخل آن چه می‌گذرد یا چگونه است  هنگامی که به بافت‌های قدیمی وارد می‌شوید، دیوار همه خانه‌ها کمابیش یکسان است چه خانه ثروتمندان و چه خانه فقرا.

البته وسعت خانه‌ها تفاوت دارد و ارتفاع دیوارها نیز تا حدی فرق دارد. ثروتمندان چنان دیوارها را بالا می‌گرفتند که داخل خانه کمتر پیدا باشد. هنگامی که وارد خانه آنان شوید و یک راهروی تاریک را بگذرانید، تازه متوجه فضا و معماری داخل ساختمان و ...

حوض وسط آن وتر و تمیزی محل مسکونی ثروتمندان می‌شوید.

این فرهنگ و معماری در حال دگرگونی است. اکنون از نمای ساختمان می‌توان حدس زد که داخل آن چیست؟ و تناسبی میان ظاهر و باطن نما وجود دارد. در بسیاری از موارد، حتی می‌توان درون خانه را نیز دید. بیرون ساختمان به‌گونه‌ای طراحی می‌شود که اصل ساختمان نیز دیده شود. کم‌کم مرز میان داخل و بیرون برداشته شده است. این اتفاق با شکل‌گیری شبکه‌های اجتماعی دچار یک تحول کیفی شده و حوزه خصوصی کوچک و کوچک‌تر شده است.

دیگر نه تنها می‌توانیم بیرون ساختمان را که معرف درون آن است ببینیم، بلکه زوایای گوناگون درون ساختمان نیز دیده می‌شود. در واقع نمایش این زوایا نیز به جزئی مهم از زندگی تبدیل می‌شود. اینکه چه می‌پوشم؟ چه می‌خورم؟ چه خودرویی سوار می‌شوم؟ با چه کسانی مراوده دارم؟ کجاها می‌روم؟ چگونه اوقات فراغت خود را می‌گذرانم؟ از چه رفتاری خشنود می‌شود؟ الگوهای من چه کسانی هستند؟ و... حتی مسائل جزئی‌تر نیز به اشتراک گذاشته می‌شود و این اشتراک‌گذاری نیز جزئی از مطلوبیت بهره‌مندی از این امکانات زندگی است.

تا اینجای کار، اتفاق عجیب و غریبی رخ نداده است، حتی اگر از این وضع خوشحال نباشیم. زندگی در حال تبدیل به نمایشی است که مخاطب می‌پسندد یا حسرت آن را می‌خورد. دیگر مثل گذشته نیست که فقط برای دل خود بازی کنیم. دیدن بازی زندگی از سوی دیگران نیز مطلوبیت یافته است. ولی مشکلی که این پدیده در ایران ایجاد کرده است، جالب و شنیدنی است.

اجازه دهید با یک مثل آغاز کنم. همه می‌دانند که یک نفر در حمام چه کار می‌کند و چه پوششی دارد یا بهتر است بگوییم ندارد. ولی کسی این وضع را عمومی نمی‌کند. این به معنای نبود شفافیت نیست، زیرا وضعیت فرد در حمام بر کسی پوشیده نیست و اگر روزی کسی این وضعیت را عمومی کند، دیگران از وجود آن وضعیت تعجب نخواهند کرد، چون پیش از آن نیز می‌دانستند که چنان است.

تعجب دیگران از قباحت این کار خواهد بود. ولی حالا فرض کنیم که یک نفر سر چهارراه گدایی کند، بعد معلوم شود که در زعفرانیه خانه دارد. طبیعی است که مخاطب دچار تعجب می‌شود، نه به‌دلیل وجود خانه در زعفرانیه، بلکه برای ثروت چنین شخصی.

برخی از آقازاده‌ها از طریق رانت‌های گوناگون که صاحب ثروت و مکنتی شده‌اند و بدون توجه به عوارض فضای مجازی در این میدان وارد شدند و به نمایش زندگی خصوصی خود پرداختند. عکس‌های آنچنانی از خودشان، از لباس‌هایشان، از خانه و دکوراسیون داخل خانه، از سفرهایشان، از خودروهایشان و از سبک زندگی به نمایش گذاشتند. ولی به‌دلیل تربیت گلخانه‌ای آن اندازه درک عرفی نداشتند که متوجه تبعات عمومی این رفتار شوند.

نه تنها خودشان متوجه نبودند، بلکه پدر و مادرشان نیز توجه نکردند که این نمایش خطرناک است و موجب بدنامی می‌شود. مدتی را با این خوشی سر کردند تا سر بزنگاه که مسأله یا فسادی برملا شد این سبک زندگی آنان نیز عمومی شد و تصاویر به سطح جامعه رسید. تصاویری که به ظاهر در فیس‌بوک یا شبکه‌های اجتماعی و به‌صورت محدود دیده می‌شد، پخش گسترده آن موجب بدنامی شده است.

ضمن اینکه مردم می‌پرسند این ثروت‌ها از کجا آمده است؟ این افراد که در بهترین حالت اگر خیلی بااستعداد باشند، یک فرد معمولی می‌شوند، چگونه در سی سالگی چنین ثروتی را دارند و چنان بی‌محابا آن را به نمایش می‌گذارند؟ اینجاست که تازه متوجه می‌شوند که چه خبطی را مرتکب شده‌اند. ولی دیگر دیر شده است. همان طور که باید وجود کرونا را به‌رسمیت بشناسم و با آن زندگی کنیم.

 

 

 

 

 

تکلیف قهرمانی مهم تر است یا کارکردهای فوتبال؟

 

سید مصطفی صابری در خراسان نوشت:

 

بالاخره بعد از کلی انتظار، مسابقات یکی از لیگ‌های معتبر فوتبال دنیا یعنی بوندسلیگای آلمان، دیروز از سر گرفته شد. آن‌هم درشرایطی که فوتبال شکل و شمایل قبل را نداشت، خبری از تماشاگر نبود، فاصله‌گذاری اجتماعی روی نیمکت‌ها و حتی در تشریفات ابتدایی شدید بود.

البته لیگ کره‌جنوبی زودتر از آلمان شروع به‌کار کرد. لیگ‌های دیگر هم کم‌کم از راه خواهند رسید. لیگ برتر فوتبال کشورمان هم گویا از دهه آخر خرداد از سر گرفته می‌شود. هرچند این بازگشایی لیگ موافقان و مخالفان زیادی دارد. عده‌ای معتقدند ما نمی توانیم مثل آلمان و اسپانیا پروتکل‌های شدید را رعایت کنیم و چه تضمینی وجود دارد کسی مبتلا به کرونا نشود؟

عده‌ای هم معتقدند این‌ها بهانه‌ای است تا جلوی قهرمانی مجدد پرسپولیس گرفته شود و اگر قرار بر برگزار نشدن لیگ باشد باید قرمزها به‌عنوان قهرمان اعلام شوند اما هر دو طرف ماجرا از یک موضوع مهم غافل هستند ، فوتبال فقط و فقط برای اعلام قهرمان، مشخص شدن سهمیه آسیایی و صعود و سقوط تیم‌ها به دسته بالاتر و پایین‌تر نیست.به فرض لیگ هم تعطیل شود با اعلام قهرمانی پرسپولیس یا بدون آن. آیا مشکل حل شده؟

در حالی‌که سازمان بهداشت جهانی معتقد است موج دوم این ویروس از پاییز و زمستان خواهد آمد و تا تولید واکسن هم حدود ۱۶ ماه فاصله داریم تکلیف لیگ بعدی چه می‌شود؟ حتی اگر ایده برگزاری متمرکز لیگ در منطقه سفیدی مثل کیش را بپذیریم می توان لیگ امسال را  به پایان برد اما برای سال بعد همچنان چالش خواهیم داشت؛ چرا که برگزاری مسابقات متمرکز برای یک سال غیرممکن است.

آیا فوتبال برگزار می‌شود که فقط قهرمانش مشخص شود یا در پس این نتایج کارکردهای مهمی به‌لحاظ اجتماعی و فرهنگی برای جامعه دارد؟ فوتبال باید با رعایت شدید ضوابط بهداشتی برگردد همان‌طور که بسیاری از مشاغلی که جامعه به کارکرد آن‌ها نیاز دارد به صحنه برگشتند. مشکل تعطیلی فوتبال این نیست که قهرمان و سهمیه آسیایی بلاتکلیف می‌ماند. چالش این‌جاست که فوتبال به‌عنوان جزئی از جامعه که بر آن اثر می‌گذارد و از جامعه تاثیر می‌گیرد باید همچنان کارکردهایش را حفظ کند و اگر این کارکردها را باور داشته باشیم جای خالی‌اش را حس می‌کنیم.

فوتبال به رغم حاشیه‌های بعضاً زشتش به نشاط اجتماعی و انسجام جامعه با نزدیک کردن قشرها و نسل‌ها کمک می‌کند. وقتی بهانه‌های همدلی، همراهی و هم‌صحبتی افراد بیشتر و در یک کلام انسجام و نشاط جامعه بیشتر باشد آستانه تحمل فردی و جمعی در برابر مشکلات هم بالاتر می‌رود. فوتبال فقط سرگرمی ساده نیست؛ از جنبه ورزش قهرمانی و ملی مثل انتخابی جام‌جهانی، لیگ قهرمانان آسیا و... می‌تواند ارتباط مستقیمی با غرور ملی هم داشته باشد و وقتی لیگ برتر را تعطیل فرض کنیم از جنبه ملی هم لطمه خواهیم خورد.

نباید فراموش کرد جایگاه فوتبال در جامعه ما و کارکردهایش محصول زمان کوتاهی نیست که بتوان به‌راحتی و در بازه زمانی کوتاهی برایش جایگزینی هم پیدا کرد. فوتبال در جامعه ما و برای طیف فراگیری از مردم با جنسیت و سن و موقعیت اجتماعی متفاوت، چیزی شبیه سینما در هندوستان است. بازتابی از رویاها، انعکاسی از زندگی و هویت بخش. با موفقیت‌های فوتبالی انگار یک اتفاق بزرگ جمعی رخ داده و با ناکامی‌ها همه در بهت و ناراحتی هستند.

حتی ماجرا چنان پیچیده می‌شود که ما برای باخت‌هایی مثل بازی با آرژانتین و اسپانیا جشن هم می‌گیریم و کارناوال خیابانی راه می‌اندازیم. فوتبال از آن‌جا که یک ورزش گروهی است تمرین کار تیمی و همدلی و همراهی است و در کشور ما پرطرفدارتر از ورزش‌های انفرادی است.

در کنار این موضوع به‌واسطه این‌که امکانات کمی هم می‌خواهد تجربه مشترک آدم‌های بیشتری هم هست و همین به محبوبیتش اضافه کرده است. پیگیری ورزشی که در آن تجربه‌ای ندارید چندان جذاب نیست اما فوتبال آماتور و زمین‌خاکی تجربه فراگیر ایرانیان بسیاری است. در فوتبال است که در یک لحظه قهرمان می‌شوید و با یک اشتباه مغضوب. قوانین و تاکتیک‌های جالبش تمرین نظم و تلاش و استمرار است.

در فوتبال است که استعداد حرف آخر را نمی‌زند و توجه به کار تیمی و نقشی که برای هر فرد مشخص شده موفقیت تیم را تضمین می‌کند. برای تیم یا بازیکنی که دوستش داریم اصطلاح و نماد می‌سازیم، جامعه را به‌خاطرشان به دو بخش ما و آن‌ها تقسیم می‌کنیم و ناگهان تعصب یک بازیکن محبوب با پول بیشتر یا امکان پیشرفت رنگ می‌بازد و هوادار می‌ماند با عشقی که لطمه خورده است.

همه این تضادها و ظرایف ،فوتبال را به اتفاقی خاص فراتر از نتیجه یا سرگرمی در لحظه تبدیل می‌کند و می‌شود پدیده‌ای که فرهنگ‌ها و ملت‌ها را به هم نزدیک می‌کند؛ انعکاسی از واقعیت‌های هرجامعه.

مثل فوتبال خشن انگلستان، فوتبال منظم آلمان، فوتبال پرشور برزیل یا لیگ جذاب اسپانیا که به احترام فوتبال تهاجمی، هیچ نتیجه‌ای در اولویت نیست و همه این‌هاست که باعث می‌شود بدانیم جامعه به فوتبال نیاز دارد همان‌طور که به نانوا نیاز دارد، همان‌طور که حضور دیگر مشاغل و حرفه‌ها مهم است.

البته با دقت زیاد برای حفظ سلامتی بازیکنان و کادر تیم‌ها. تجربه جالب لیگ آلمان که حتی ذخیره‌ها با ماسک و فاصله زیاد از هم نشسته بودند می‌تواند در این زمینه به ماکمک کند تا از فوتبال در این روزهایی که جامعه به خصوص نوجوانان و جوانان بیشتر در منزل هستند لذت ببریم.

 

 

 

 

 

 اصلاح‌طلبان در قبال دولت اعلام موضع کنند

 

مهدی مطهرنیا در آرمان نوشت:

 

دولت در ایران یعنی قوه مجریه در ساختار قدرت در چارچوب برخی نهادهای فرادستی و سیاست‌های کلان. هیچکدام از روسای جمهور پس از دوران رئیس‌جمهوری خود نمی‌توانند به عنوان عناصر موجود در درون به نظم متعادل پیش از دوران رئیس‌جمهوری خود بازگردند. چرا که در زمان عمل از یک طرف تحت فشار قرار می‌گیرند و از سوی دیگر زمانی که پست ریاست جمهوری را ترک می‌کنند دیگر در درون مردم هم چندان پذیرفته شده نیستند. به طور نمونه رئیس دولت اصلاحات، پس از رئیس‌جمهوری در زمان‌هایی که موضع‌گیری نزدیک به خواست و اراده نیروهای اجتماعی را بر می‌گزیند، در نیروهای اجتماعی اثرگذاری بجا و شایسته‌ای دارد.

اکنون رئیس‌جمهور دولت‌های نهم و دهم تلاش دارد همان نقشی را که رئیس‌جمهور اصلاحات یا رئیس دولت سازندگی در عرصه سیاسی ایران بازی می‌کرد ایفا کند و او نیز این اثرگذاری را از خود به نمایش بگذارد. اما باید گفت که قوه مجریه یا دولت در واقع در ایران محدود به عملکرد خاصی است که تنها به مثابه یک هماهنگ کننده اجرایی می‌تواند در چارچوب خطوط معین شده‌ای حرکت کند که این خطوط معین شده فراهم آمده نمی‌تواند زمینه‌های به ثمر رساندن همه وعده‌های انتخاباتی را که هر دهه نسبت به دهه‌های قبل گسترده‌تر می‌شود به عمل در آورد.

فلذا در زمانی که هر کدام از این دولت‌ها از سوی اصولگرایان یا اصلاح‌طلبان حمایت می‌شوند در نهایت آن جبهه نیز تابعی از این متغیر قرار می‌گیرد. این معنا برای اصولگرایان نیز بود و آنها بیشترین حمایت را از رئیس دولت‌های نهم و دهم به‌عمل آوردند و اکنون انتقادات نسبت به آن بسیار محدود است.

اما چون اصلاح‌طلبان از دولت‌های یازدهم و دوازدهم حمایت کردند و در همان سمت قرار نمی‌گیرند به میزان بسیار بالاتری از سوی عناصر دارای قدرت در ساختار موجود نیز به پرسش کشیده می‌شوند. با شکل‌گیری یک مجلس اصولگرا و فضای ناشی از تغییر و تحولات اجتماعی، تلاش می‌شود که نسبت اصلاح‌طلبان با دولت اعتدالی حسن روحانی با پرسش‌های جدی‌تری روبه‌رو شود و بدین ترتیب نیروهای اجتماعی هوادار اصلاحات با ریزش بیشتری روبه‌رو می‌شوند.

بدین ترتیب اصلاح‌طلبانی که از یک سو قدرت را از دست داده‌اند و از سوی دیگر نیروهای اجتماعی خود را نیز در مسیر هواداری خویش مانند گذشته پشتیبان خود نمی‌بینند تنها در مسیر سیاست باقی مانده و آنگاه از متن به حاشیه می‌روند. اینجاست که باید بگوییم موضع‌گیری که اصلاحات در برابر روی کار آمدن دولت حسن روحانی در سال‌های ۹۲ و ۹۶ داشت در مسیر یک جبر ساختاری و یک بافتار معنادار و تعریف شده قرار گرفته بود.

سیاستمداران اصلاح‌طلب می‌توانستند کامل خود را از فضای سیاسی این سال‌ها کنار بکشند و در حاشیه کامل قرار گیرند یا اینکه در میدان حمایت از حسن روحانی وارد شوند و با روی کارآمدن حسن روحانی و گرفتن کرسی‌های شورای شهر، زمینه‌های دستیابی به حداکثر حداقل‌ها را فراهم کنند. فلذا اصلاح‌طلبان باید در این زمینه مواضع روشن و شفافی را بیان کنند. نمی‌توان هر دو سو را در مسیر آینده از آن خود داشت.

 

 

 

 

 

۷۲ سال جنایت و زندگی نکبت‌بار صهیونیست‌ها

 

حسن رشوند در جوان نوشت:

 

۷۲ سال است از یکی از شوم‌ترین حوادث تاریخ کشورهای اسلامی، یعنی اشغال فلسطین توسط رژیم صهیونیستی و تأسیس یک رژیم جعلی می‌گذرد. از همین رو، روز ۱۵ می‌میلادی (۲۶ اردیبهشت) «یوم النکبه» نامیده شده است تا سالروز تأسیس این شجره خبیثه همیشه در حافظه مردم فلسطین و تمامی مسلمانان آزاده جهان ماندگار بماند و اخراج بیش از ۸۰۰ هزار فلسطینی از وطن خود از ذهن ملت‌های مسلمان و آزاده جهان خارج نگردد.

با وجود اینکه سیاستمداران فلسطینی ۱۵ می‌را به‌عنوان «یوم النکبه» تعیین کردند، اما با مطالعه سیاست‌های دولت‌های استعماری اروپا، همچون انگلیس، می‌توان دریافت که این فاجعه نه در این روز، بلکه در سال‌ها قبل از این تاریخ رقم خورده است. اولین تاریخ آن به دوم نوامبر ۱۹۱۷ باز می‌گردد که وزارت خارجه انگلیس استقرار دولت یهودی در خاک فلسطین را خواستار شد و بعدها به نام «بیانیه بالفور» معرفی کرد. در دسامبر همان سال، ارتش انگلیس با حمله به بیت‌المقدس تلاش خود برای اجرای بیانیه را آغاز و مقدمات اشغال فلسطین را فراهم کرد و به‌دنبال آن، اشغال بیت‌المقدس و تشکیل آژانس یهود، احزاب و سازمان‌های صهیونیستی در این منطقه تأسیس و توسعه یافتند.

در پی اعلام تأسیس رژیم صهیونیستی، جوخه‌های ترور یهودی (هاگانا، اشترن، پالماخ) که در دوره ۲۶ ساله قیمومیت انگلستان آموزش دیده بودند، اقدام به تخریب و ویرانی شهرها و روستاهای فلسطینی و قتل و غارت مردم کردند. براساس آمار، ۷۸۰ هزار نفر از یک میلیون و ۴۰۰ هزار فلسطینی موجود در آن زمان، از فلسطین آواره شدند. این تنها بخشی از مظلومیت ملت فلسطین است که با گذر زمان عمیق‌تر نیز شده است. اما اگر بخواهیم مهم‌ترین وجوه این اشغالگری را بر شماریم می‌توانیم به سرفصل‌های زیر اشاره کنیم:

-تخریب کامل بیش از ۵۳۱ شهر و روستای فلسطینی و پاک‌سازی نژادی در آن‌ها

-کشته شدن ۱۵ هزار فلسطینی در همان یک سال اول اشغال این سرزمین و کشتن صدها هزارفلسطینی تا به امروز.

-اشغال ۷۸ درصد خاک فلسطینی که ریشه در تاریخ دارد.

- مهاجرت اجباری ۷۸۰ هزار فلسطینی (این آمار تا ۹۸۰ هزار نفر نیز ذکر شده است).

-اسیر شدن ۱۵۰ هزار فلسطینی در سرزمین‌های اشغالی در شرایط سخت که امروز با عنوان عرب‌های ۱۹۴۸ شناخته می‌شوند.

فارغ از تمامی این فجایع، همانطورکه «آناهید الهاردام» جامعه‌شناس مؤسسه تحقیقات فرهنگی گفته است، فاجعه حقیقی و اصلی، تشکیل پایه و اساس دولت یهودی در سرزمین فلسطین بوده است. علاوه براین، از نظرگاه ژئوپلتیکی نیز اشغال خاک فلسطین ضربه‌ای مهلک به بدنه اتحاد عرب در حیطه فراملی وارد کرد. به همین دلیل است که این پژوهشگر در یکی از مقالات خود در سال ۲۰۱۳ تحت عنوان «خاطرات فلسطینی: نکبت ۱۹۴۸» می‌نویسد: «مفهوم نکبه در اذهان فلسطینی به مجموعه‌ای از دوران‌ها از سال ۱۹۴۸ تاکنون اشاره دارد: از آوارگی و مهاجرت اجباری ۸۰۰ هزار فلسطینی تا مصادره زمین‌های این سرزمین توسط گروه‌های مسلح صهیونیست.».

اما بیش از این اقدامات جنایتکارانه صهیونیست‌ها در حق ملت مظلوم فلسطین، توجیهات آن‌ها برای این جنایت‌ها مهم است. چراکه صهیونیست‌ها برای این جنایات وحشیانه خود با استفاده از ابزار رسانه‌ای جهانی که در اختیار دارند، افسانه‌های مجعولی را بیان می‌کنند؛ افسانه‌هایی که شنیدن هر کدام از آن‌ها دردآور است و امروز همین افسانه‌ها، برخی شیوخ عرب را مسخ کرده و نه تنها باعث سکوت آن‌ها شده، بلکه آن‌ها را به سمت جانبداری از صهیونیست‌ها و زیر پا گذاشتن حقوق فلسطینی‌ها سوق داده است. در این خصوص صهیونیست‌ها سه افسانه واهی را مطرح می‌کنند:

۱ - طرح اصطلاح «سرزمین بی ملت برای ملت بی سرزمین»: این اصطلاح را نخستین بار زنگویل، نویسنده صهیونیست انگلیسی مطرح کرد. پروپاگاندای اسرائیلی همواره موجودیت فلسطینیان را رد و ادعا می‌کند که مردم در بخش اعظمی از خاک فلسطین زندگی نمی‌کرده‌اند؛ ۲- وجود حکومت یهودی ۲ هزار سال قبل از سرزمین فلسطین و ۳- خروج داوطلبانه فلسطینی‌ها از سرزمین خود. آنچه امروز پس از ۷۲ سال از تأسیس رژیم صهیونیستی قابل درک است، این است که صهیونیست‌ها هیچ‌گاه دست از اشغال و جنایت وحشیانه برنداشته‌اند و طی این مدت با کمک استعمارگران، به اشغال فلسطین با طرح‌ها و نیرنگ‌های رنگارنگ ادامه می‌دهند و ثابت کرده‌اند زبانی جز زبان «مقاومت» نمی‌شناسند.

مطرح کردن طرح ننگین «معامله قرن» که از دو سال پیش مطرح و در هفتادمین سالروز تشکیل رژیم اشغالگر قدس و روز نکبت از سوی امریکا و رئیس جمهور آن ترامپ، صورت گرفت، اثبات این مدعاست که تنها راه «مبارزه است و نه مذاکره»؛ طرحی که با چراغ سبز و حمایت دولت‌های خودکامه و وابسته منطقه به سرکردگی دولت آل سعود و دیگر مزدوران برخی کشورهای عرب منطقه عنوان شد و ثابت کرد که ملت فلسطین نباید به حمایت سران وابسته عرب دلخوش باشد.

چراکه باید گفت طرح معامله قرن، خیانت آشکار مثلث شوم امریکا، آل یهود و آل سعود برای یهودی‌سازی قدس شریف و در راستای تحکیم بنیان‌های آن و نیز نتیجه معامله‌گری فریبکارانه سران برخی کشورهای مرتجع عربی است که برای حراست از پایه‌های لرزان حکومت‌های قبیلگی خود دست به این توافق زدند و واقعه نکبت‌بار دیگری را در تاریخ جنایات این رژیم به ثبت رساندند و امروز در سایه همین سکوت و چه بسا حمایت از صهیونیست‌هاست که اشغالگران صهیونیست با وقاحت تمام طرح الحاق کرانه باختری به شهرک‌های صهیونیستی را مطرح می‌کنند تا از این پس، فلسطینیان همان ۲۲ درصد خاک باقیمانده خود را نیز نداشته باشند.

در طول این دو سالی که صهیونیست‌ها با کمک دولت ترامپ سعی در پیاده‌سازی طرح‌های جنایتکارانه خود همچون «معامله قرن»، «اعلام پایتختی قدس برای اسرائیل» واخیراً «الحاق کرانه باختری به مناطق صهیونیستی» کرده‌اند، ملت و مبارزان فلسطینی به خوبی از نقشه خیانت‌آمیز و هدف واقعی دولت کودک‌کش صهیونیست و امریکا واقف شده‌اند و با برپایی تظاهرات اعتراضی شدید، مانع تحقق این طرح‌ها در سرزمین‌های اشغالی شده‌اند. امسال نیز در اوج بیماری کرونا که صهیونیست‌ها تصور می‌کردند در سایه این ویروس می‌توانند جشن «یوم النکبه» خود را برگزار کنند و فلسطینیان خانه‌نشین شده‌اند دیدیم که ده‌ها هزار فلسطینی در هفتاد و دومین سالروز «نکبه» تجمع کردند و رژیم صهیونیستی را به چالش کشاندند.

تا آنجا که صهیونیست‌ها دیوانه وار و از روی ترس، به یک جوان فلسطینی که به همراه مادرش در راه بیمارستان بود شلیک و زمینه یک خشم فراگیر را در سرزمین‌های اشغالی علیه خود فراهم کردند. آنچنان که امریکایی‌ها بلافاصله با دیدن این صحنه‌های خشم مردمی، اعلام کردند اکنون نه زمان اجرای معامله قرن است و نه الحاق کرانه باختری به شهرک‌های اسرائیلی. بنابراین به نظر می‌رسد تنها راهی که برای فلسطین باقی مانده است «مبارزه و مقاومت» در برابر رژیم اشغالگر قدس است. رژیم صهیونیستی ثابت کرده است که هرجا دست باز داشته باشد، تجاوزهای خود علیه مردم فلسطین را افزون خواهد کرد.

بنابراین، امروز تکلیف فلسطین با مسئولان کشورهای عربی مشخص است. کشورهای عربی در مناسبات پشت پرده خود با اسرائیل و امریکا، یقیناً چیزی به نام آرمان فلسطین را پیگیری نخواهند کرد. چاره مردم فلسطین این است که برای نابودی اسرائیل به این خیانتکاران پشت کنند و با سامان دادن به تمامی ظرفیت‌های بالفعل خویش برنامه‌ای تهاجمی طرح و آن را اجرایی کنند، چراکه به خوبی روشن است که صهیونیست‌ها در تلاشند با اجرای سیاست تطمیع و فریب در عرصه منطقه‌ای و با پشتیبانی دولت‌های خائن منطقه، قدم به قدم سرزمین‌ها و شهرک‌های خود را گسترش دهند و تمامی سرزمین‌های فلسطینی را در اختیار بگیرند. در این شرایط، تنها شرط بقا و بلکه پیروزی نهایی، مبارزه تا سرحد مقاومت و شکست این رژیم پوشالی و خانه عنکبوتی آنان است.

 

 

 

 

 

 

رویای اصلاحات یا اصلاح رویاها

 

کورش الماسی در ابتکار نوشت:

 

اخیراً برخی عناصر اصلاح‌طلب، انتقاداتی را نسبت به عملکرد بعضی دیگر از هم‌کیشان خود مطرح کردند. شاید نکته مغفول در اینگونه انتقادات این است که ناکامی اصلاح‌طلبان به این یا آن شخصیت یا تجمع ربطی ندارد؛ بلکه ریشه ناکامی اصلاح‌طلبان در وارداتی بودن اندیشه و راهکار اصلاحات به عنوان روشی برای بهبود و کارآمدکردن مدیریت کلان ناکارآمد است. نکاتی پیرامون دلایل ناکارآمدی و آشفتگی اصلاح‌طلبان در ذیل ارائه می‌شود.

مدیریت کلان شدیدا نیازمند یاری خرد و منطق است. چالش‌های اجتماعی و ملی در عرصه‌های روابط خارجه، اقتصادی، سیاسی و... که بستر انواع دشواری‌ها، دغدغه‌ها، نگرانی‌ها، ناامیدی، درد و رنج و... شهروندان شده است به هیچ وجه توجیه‌پذیر و قابل درک نیست. امور گوناگون انسانی و اجتماعی دارای نوعی ساختار هستند. این ساختارها از یک نوع منطق و اصول پیروی می‌کنند. در صورتی‌ که انسان‌ها از خرد و برخی اصول بدیهی پیروی کنند، باید بتوانند زیستی نسبتاً امن، آرام و همراه با رفاه داشته باشند.

برخی دلسوزان میهن، صادقانه معتقدند که بر مبنای نگاه اصلاحی به شرایط ناگوار اجتماعی و سیاسی می‌توان راهکارها، طرح‌ها و راهبردهایی را به منظور کارآمدکردن مدیریت کلان تولید و اجرایی کرد. اما دستاوردهای دو دهه گذشته حامیان راستین این دیدگاه به هیچ وجه نتوانسته دغدغه‌ها و سختی‌های بی‌سابقه شهروندان را برطرف کند؛ بلکه به عکس به دلایل نامفهوم و غیرقابل توجیه، زیست طاقت‌فرسای شهروندان پیوسته رشدی صعودی داشته و دارد. پر بیراه نیست اگر گفته شود، ناکارآمدی و عملکرد بی‌حاصل، اصلاح‌طلبان را تبدیل به ابزار یا بازیچه دست صاحبان اصلی قدرت کرده است.

در عرصه سیاسی خوب یا بد عبارتی کاملاً غیرکابردی و بی‌معنی هستند؛ بلکه عملکرد باید مبنای ارزیابی سیاست‌ورزان و صاحب‌منصبان باشد. اینکه تنها سنگ محک معتبر برای ارزیابی تمامی افعال سیاسی منافع ملی است.

بر این مبنا، می‌توان این پرسش را مطرح کرد که اصلاح‌طلبان چه میزان اهداف منافع ملی را محقق کرده‌اند؟ به عبارتی، اصلاح‌طلبان چه میزان توانسته‌اند بر فرایند تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری مدیریت کلان اعمال نفوذ کنند؟ شاید بهترین پاسخ به این پرسش‌ها، کیفیت زیست شهروندان در سرتاسر ایران، ناکارآمدی مدیریتی، وضعیت معیشتی شهروندان، اوضاع و احوال اقتصادی و بی‌نظمی‌های مالی حیرت‌آور توسط برخی صاحب‌منصبان، بلاتکلیفی و بی‌برنامگی فرهنگی و آموزشی، عملکرد فراقانونی برخی صاحب‌منصبان و... باشد.

اصلی‌ترین دلیل موفقیت اندیشه‌ها و راهکارهای سیاسی این است که این اندیشه‌ها و راهکارها برآمده از شرایط زیست عینی، ملموس و قابل ارزیابی شهروندان هستند. اصلاحات یک مفهوم وارداتی از کشورهای توسعه‌یافته است و همین امر باعث ناکارآمدی اندیشه‌ها، راهکارها، طرح‌ها و راهبردهای اصلاح‌طلبانه است.

اصلاحات معطوف به یک روش حل‌وفصل یا مدیریت کلان امور گوناگون اجتماعی و انسانی است. روش‌های سیاسی تولیدات اذهان خلاق نیستند؛ بلکه برآیند تعامل انسان‌ها با محیط‌زیست پیرامون هستند. به عبارتی، رابطه‌ای علت و معلولی میان روش‌ها، راهکارها، طرح‌ها و راهبردهای سیاسی و محیط اجتماعی و عرصه سیاسی وجود دارد.

اصلاحات به این دلیل که اصلاح‌طلبان فاقد ابزار قدرت و به‌ویژه فاقد توانایی نظری و تحلیل کاربردی عرصه سیاسی داخلی، منطقه و جهانی هستند، تبدیل به یک رویا شده است. «رویای اصلاحات از شرایط عینی زیست غیرقابل درک و غیرقابل توجیه شهروندان فاصله‌ای معناداری پیدا کرده است». اصلاحات، روشی مبتنی بر نگاه از یک زاویه خاص به امور اجتماعی به منظور حل‌وفصل انواع چالش‌های اجتماعی و ملی است.

از این رو، بسیار حائز اهمیت است که تعهد، دلبستگی و احساس وظیفه اصلاح‌طلبان باید به حل‌وفصل درد و رنج شهروندان که ناشی از ناکارآمدی مدیریت کلان است، باشد و نه به یک نوع روش خاص. چراکه این یک امر اجتناب‌ناپذیر است که روش‌های تحقق اهداف سیاسی به تبعیت از تحولات اجتماعی متحول می‌شوند. به عبارتی، سیاست‌ورزان میهن‌دوست باید دغدغه و دلبستگی به موضوع (چالش‌ها و درد و رنج شهروندان) و نه به روش حل موضوع (چالش‌ها) را داشته باشند.

به گواه شواهد بی‌شمار، اصولگراها و اصلاح‌طلبان از زمان عقب مانده‌اند. مبانی فکری و رفتاری اصولگراها و اصلاح‌طلبان به هیچ وجه پاسخگوی ملزومات شرایط عینی کشور، منطقه و جهان نیست. به باور نگارنده رویای اصلاحات به ضرورت باید بازبینی و بازتعریف شود. به عبارتی، بنا بر شرایط وخیم مدیریتی، رویای اصلاحات باید اصلاح شود.

کاربردی‌ترین بازبینی و بازتعریف اندیشه اصلاحات که برآیند تحلیل صادقانه، شجاعانه و مبتنی بر خیر جمعی یا منافع ملی است، به ضرورت باید منجر به این درک و نتیجه شود که تنها و تنها اندیشه و نگاه به چالش‌های اجتماعی که قابلیت تولید راهکارها، طرح‌ها و راهبردهای کارآمد و کم‌هزینه را دارد، اندیشه ملی‌گرایی مبتنی بر درک منافع ملی به عنوان مبدا و مقصد تمامی فعل و انفعالات اجتماعی است. ملی‌گرایی بنیاد مشرعیت حکومت‌های کارآمد، پایدار و مقتدر است.

کم‌هزینه، پایدار و مشروع‌ترین راهکار کارآمدی مدیریت کلان، فهم و پذیرش رنسانس منافع ملی به عنوان بنیاد و فلسفه وجودی حکمرانی ملی است.

 

 

 

 

قدس ۹۹

 

در سرمقاله صبح نو آمده است:

 

از زمان شروع بحران کرونا، بسیاری از امور از دنیای واقعی به فضای مجازی کشیده شد؛ کوچیدنی که هرچند لطف و صفای دنیای واقعی را پر نمی‌کند اما در بسیاری از حوزه‌ها از جمله برگزاری مجامع دینی و مذهبی، بهتر از تعطیلی مطلق بود. این کوچ آیینی حالا آرام‌آرام در حال نزدیک‌شدن به آخرین جمعه ماه رمضان و روز قدس است.

هرچند بنا به تصمیم‌های گرفته‌شده قرار است در پایتخت به جای راهپیمایی انسانی، به‌طور نمادین و خودرویی این روز برگزار شود ولی این منافی به‌راه‌افتادن موج تبلیغی و رسانه‌ای در فضای مجازی نخواهد بود.

موضوع مهم آنکه در فقره روز قدس، بازتاب و بازنمایی رسانه‌ای و تبلیغی آن اهمیتی وافر دارد؛ بازتابی که نشان داد امت اسلامی حتی در سخت‌ترین شرایط هم اندیشه قدس و فلسطین را به حاشیه نخواهند راند.

بخشی از این مهم می‌تواند وزن و ضریب دادن به این موضوع توسط افراد و چهره‌ها و شخصیت‌هایی باشد که هر یک در فضای مجازی وزن قابل تاملی داشته و از امکان به‌راه‌انداختن یک جریان تبلیغی و رسانه‌ای قدرتمند برخوردارند.

این مهم به‌خصوص برای حساب‌های کاربری اشخاص و چهره‌های مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی که بعضا تعلق حساب کاربری به شخصیت حقیقی‌شان به اثبات رسیده است، از اهمیت روزافزونی برخوردار خواهد بود.

هرچند بسنده‌کردن به فضای پرهیاهوی مجازی یک اشتباه استراتژیک محسوب می‌شود اما در روزگاری که یک ویروس راه را بر فریادهای واقعی بسته است، چه بهتر که این فریادها را در قالب متن و محتوا روانه دنیای دیگری کنیم که قطعا پژواک و بازتاب نابودی صهیونیسم در آن، اگر بیشتر از دنیای واقعی نباشد، کمتر هم نخواهد بود.

منبع: مشرق

ارسال نظرات