روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
کسانی که از «مذاکره با آمریکا» صحبت میکنند، در خوشبینانهترین حالت، نوعاً موضوع را از منظری ایرانی میبینند و خصوصیات ایرانی که آمیزهای از اخلاق، اعتقادات، معنویات، حکمت و سیاستورزی است را بر آن سوار میکنند و این در حالی است که این موضوع وابسته به قبول واقعی طرفی است که اساسا در این چارچوب فکری نمیگنجد. از سوی دیگر واقعیت این است که میان فهم واقعی از مذاکره و بیان همین کلمه از سوی آمریکا تفاوت بنیادین وجود دارد و باز این در حالی است که در ایران هم آنانکه سردمدار بحث مذاکره با آمریکا هستند و به طور جدی از آن دفاع میکنند، منظور واقعیشان مذاکره میان ایران و آمریکا و یا آمریکا و ایران نیست؛ چرا که آنان به درستی میدانند منظور آمریکا از واژه «مذاکره» (Negotiation) مذاکره نیست، بلکه تحمیل یکطرفه خواسته آمریکاست. اینها با مردم خود صادق نیستند تا صریحا بگویند ما هم از «مذاکره با آمریکا»، دادن امتیازات یکطرفه به رهبران کاخ سفید را دنبال میکنیم. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- مذاکره در عرف سیاسی، گفتوگو برای رسیدن به توافق بر مبنای توزیع فرصتها و پذیرش مسئولیت مشترک کاهش تهدیدات (دادن طرفینی هزینه) است. در اینجا دو طرف، حق طرف مقابل را پذیرفتهاند و روی فرصتها و تهدیدات پدیدههای مشترک وارد یک فرایند سیاسی شده و در نهایت با رضایت کامل یا نسبی طرفین از آن خارج میشوند.
اگر ما این تعریف را برداریم و با تجربه خودمان یعنی گفتوگوهای مستقیم یا غیرمستقیم - با آمریکا که کم هم نبوده است- مقایسه کنیم، درمییابیم که آنچه تاکنون میان ما اتفاق افتاده مصداق مذاکره نبوده و دقیقاً دادن امتیازات یکطرفه به آمریکا بوده بدون آنکه وضع ما از جنبه کاهش فشار خارجی بهبود پیدا کرده باشد. براساس این تجربه درمییابیم که الان هم که آمریکا در مواجهه با ما از واژه مذاکره استفاده میکند، منظورش مذاکره نیست، بلکه تحمیل یکطرفه خواستههایی است که منافع آمریکا را بهطور کامل تأمین میکند، اما در آن سوی ماجرا به موقعیت و امتیازات جمهوری اسلامی آسیب جدی وارد مینماید.
این در حالی است که اگر به معنای واقعی کلمه، مذاکرهای وجود داشته باشد نتیجه آن مذاکره قاعدتاً و لزوماً باید معکوس باشد یعنی این مذاکره در صورتی حقیقی است که آمریکاییها بپذیرند باید تجاوز و تعدی به حقوق و منافع جمهوری اسلامی را متوقف گردانند و عقب بنشینند. پس این کلمه «مذاکره» در ادبیات آمریکاییها در واقع ترجمه «دادن امتیازات یکطرفه از سوی ایران به آمریکا» است و لذا باید این واژه را از ادبیات سیاسی میان ایران و آمریکا کنار گذاشت چرا که «واقعی» نیست و فقط تأمینکننده مقصود واشنگتن میباشد.
2- آنانکه در ایران از مذاکره با آمریکا حرف میزنند، برخلاف تصور بسیاری از ما، دچار سوءتفاهم نیستند و دقیقاً میدانند چه میگویند. منظور آنان از مذاکره، واقعاً مذاکره نیست. منظور آنان هم بدون شک، دادن امتیازات یکطرفه به آمریکاست و خودشان هم دقیقاً میدانند که این ماجرا هیچ مابهازایی برای ایران ندارد؛ کما اینکه تاکنون نداشته است. بعضی گمان کردهاند فلان مقام مسئول که 26 دی ماه در نشست مجمع عمومی بانک مرکزی ایران گفت من برای اداره اقتصاد کشور و بهبود شرایط اقتصادی داخل، به غیر از درب سیاست خارجی - بخوانید دادن امتیازات بزرگ یکطرفه- درب دیگری نمیشناسم و جای دیگری بلد نیستم، این به دلیل سوءتفاهم و یا فقط به دلیل باورهای غلط نسبت به آمریکا و به بیان دیگر ناشی از «خوشخیالی» نیست. یعنی اینکه بعضی گمان میکنند این منادیان مذاکره با آمریکا با هدف اینکه آمریکا به ایران روی خوش نشان دهد، این بحثها را مطرح میکنند، واقعیت ندارد.
این آقایان در سطوح بالای علمی دانشگاه میباشند و از نظر تجربه هم لااقل 30 سال کار مستقیم در حوزه سیاست خارجی را در کارنامه خود دارند و در پروندههای زیادی مثل «برجام» هم تجربه اندوختهاند. از نظر «هوش سیاسی» هم کمبودی ندارند و آدمهای باهوشی به حساب میآیند و آدمهای ناپخته و یا نادان نیستند. اینها دقیقاً میدانند که از مذاکره با آمریکا و حتی از توافق با آمریکا هیچ آبی برای مردم ایران گرم نمیشود.
آنان به درستی میدانند که سرنوشت هر مذاکرهای یک چیز بیشتر نیست و آن عمل یکطرفه ایران است به آنچه طرف مقابل میخواهد. بنابراین آن فردی که در فضای شکست کامل برجام، از امکان مذاکره مجدد با آمریکا صحبت میکند و در بیان ظاهری میگوید «به شرط آنکه تحریمها را بردارد و به میز مذاکره بازگردد» به خوبی میداند که تحریم آمریکا اگرچه زائلشدنی هست اما از سوی او و طی توافق، برداشته شدنی نیست. کما اینکه در طول این دو سال که علیرغم دادن امتیازات بزرگ در برجام، تحریمها برداشته نشده، ادبیات این آقایان هیچ تغییری نکرده است.
شما ببینید وقتی پس از شهادت سردار سلیمانی توسط پنتاگون از امکان «مذاکره مجدد» با آمریکا سخن به میان میآید، معنایش این است که ما تحت هر شرایطی مذاکره میکنیم و کیست که نداند آنکه از خون «قهرمان ملی و بینالمللی ایران» میگذرد، راحتتر از قدرت منطقهای و یا قدرت موشکی ایران عبور میکند. پس اگر کار تصمیمگیری در نظام دست امثال او باشد، حساب دادن همه امتیازات پس از مذاکره را کرده است. حالا بگذریم که در اینجا اساساً، مسئله چیز دیگری است.
3- آمریکاییها در عین حال که به شدت دنبال کشاندن ایران به پای میز دادن امتیازات با تابلوی مذاکره هستند، اما به درخواستهای این طرف داخلی در ایران اعتنا نمیکنند و از این رو «دونالد ترامپ»، در توئیت دو روز پیش خود نوشت: «وزیر خارجه ایران میگوید ایران خواستار مذاکره با ایالات متحده است، اما میخواهد که تحریمها برداشته شود. نه، مرسی!»
آمریکاییها به خوبی میدانند که مذاکره از سوی ایران زمانی به سرانجام مورد نظر واشنگتن میرسد که توافق داخلی و اجماع ملی پشت سر آن باشد و نمیتوان موضوع مهمی مثل مسایل منطقهای را در فضای عدم توافق داخلی ایران به نتیجه رساند. آمریکا، ایران را با جمعیت انبوه دهها میلیونی که در تشییع پیکر مطهر «مظهر مقاومت» به خیابانها آمده و فریاد «انتقام سخت» سر دادند، میشناسد و از این رو «مذاکرهخواهی» این طیف کمشمار را صدایی «ناکوک» به حساب میآورد و با استهزاءآمیزترین کلمه رد میکند و این هم خود تأکیدی بر این مسئله است که مانع واقعی مذاکره با آمریکا، خود آمریکاست و تلاش این طیف در ایران برای شکل دادن به مذاکره واقعی به جایی که نمیرسد، هیچ، به هزینه بزرگ برای اعتبار و ارزشهای ایران نیز تبدیل میشود. کما اینکه در فاصله زمان مصاحبهای که در «اشپیگل» چاپ شد تا امروز، انواعی از تحلیلهای دشمنانه برای ضعیف نشان دادن قدرت ایران در رسانهها و محافل سیاسی غرب و عوامل وابسته به آن مطرح گردیده است.
4- اما آیا آنکه میگوید اداره دولت بدون مذاکره از توان او خارج است و یا آنکه میگوید بهرغم به شهادت رسیدن «قهرمان ملی و بینالمللی ایران» توسط ارتش آمریکا، آماده مذاکره با «ترامپ» است، نمیداند با چه واکنشی در داخل مواجه میشوند؟ مسلماً میدانند. آیا اینها قبل از آن سخنان و پیش از این مصاحبه، برای این واکنشها فکری نکردهاند؟ بله حتماً. آیا اعتراض از نوعی که مسئلهای را عریان کند و به همه بفهماند که خطی برای کنار زدن انقلاب و اصول آن وجود دارد، تا «دلهای مریض» را در این نقطه تمرکز دهد و به میدان بیاورد، مدنظر آنان نبوده است؟
بله حتماً وگرنه اینها که میدانند آمریکا، «ایران» را با فلان وزارتخانه یا با فلان شخصیت آن نمیسنجد تا براساس آن دست به کاری بزند. بنابراین آنکه از مذاکره دم میزند، منظور فعلیاش، شکلدهی واقعی به مذاکره و حتی واگذاری یکطرفه امتیازات به آمریکا هم نیست چرا که مذاکره واقعی را آمریکا برنمیتابد و واگذاری امتیازات را هم نظام جمهوری اسلامی نمیپذیرد. پس واضح است که طرح این بحث کاملاً مصرف داخلی دارد و در خدمت دوقطبیسازی از جامعه ایران است که در آستانه یک «تحول بزرگ» قرار دارد.
5- یک طرف این ماجرا نیروهای متدین و انقلابیاند که از منظر طراحان این بحث در یک «مخمصه» گرفتار میشوند. از نظر آنان نیروهای متدین و انقلابی یا سکوت میکنند و با سکوتشان، وضعیت انقلابی درون جامعه افت میکند و این سبب امیدوار شدن دلهای مریضی میشود که این طیف عافیتطلب را ناتوان میدانند و یا اینکه نیروهای متدین و انقلابی دست به واکنش بسیار تند میزنند و به دوقطبیسازی جامعه کمک کرده و در نهایت تودههای اجتماعی که در عین دلبستگی به دین و انقلاب، دغدغههای امنیت و معیشت هم دارند را از طیف انقلابی میترساند. در جمعبندی طراحان، بحث مذاکره با آمریکا جز صرفه چیزی ندارد.
اما واقعیت این است که جامعه انقلابی ایران، امروز دارای تجربهای است که هم میداند باید به هر چیزی در حد «اهمیت واقعی آن» واکنش نشان دهد و هم میداند غیر از دو راه - «سکوت» و «اعتراض تند»- راههای میانهای هم وجود دارد و در این میان بیش از متن حزباللهی، وظیفه واکنش حسابشده متوجه شخصیتهایی است که مرجعیت اجتماعی و مذهبی دارند و به آنان انگ جناحی بودن نمیچسبد. آنان میتوانند این توطئه را با هزینه کم که حالا دیگر خیلی هم «پیچیده» به حساب نمیآید، خنثی نمایند.
در انتخابات اسفندماه میتوانست مثل همیشه یک اتفاق تکراری بیفتد. یعنی؛ یا راست پیروز شود، یا چپ یا هر دو جناح قدرت را با گروهی که اسمش اصطلاحاً مستقلین است تقسیم کنند. اگر چنین پیشبینی حتی بهصورت احتمال ضعیف، امکان وقوع داشت نگرانیها از بین میرفت. اما من دلشوره دارم و به گمانم مجلس یازدهم نگرانکننده است، خیلی بیش از مجلس دهم.
انتخابات مجلس یازدهم حتی اگر در شرایط عادی و معمولی برگزار میشد بهدلیل مشکلات اقتصادی و نارضایتیهای حاصل از آن، که بروزش را در ناآرامیهای آبان ماه شاهد بودیم، خطر استقبال کمرنگ مردم را به همراه داشت. اما متأسفانه شوکی که شورای نگهبان به انتخابات وارد آورد، نه فقط مقبولیت مجلس دهم که مشروعیتش را هم با چالش روبهرو کرد.
ردصلاحیت گسترده نامزدهای انتخابات از هر دو جناح (که باز هم طبق معمول تیغه چاقویش، به اصلاحطلبان بیشتر اصابت کرد) و حذف حدود 60 درصد از کاندیداها فضایی یخ زده را بر انتخابات مجلس یازدهم تحمیل کرد.
حالا نه اصلاحطلبان که اصولگراها هم از تصمیم شورای نگهبان ناراضی اند. طبق شنیدهها آنها معتقدند نتیجه روشن و واضح و از پیش تعیین شده برای ترکیب مجلس بعدی، نه تنها افتخاری برای جناح اصولگرا نیست که باید 4 سال متلکهای افکار عمومی و رقیب سیاسی را تحمل کند. از سوی دیگر مجلسی که همه سلیقههای سیاسی در آن مشارکت داشته باشند، سند اقتدار نظام در برابر دنیاست و میتواند موضع جمهوری اسلامی را در بسیاری از تعاملات بر سکوی برتر بنشاند اما، این پرچم خیلی زود از دست ملت گرفته شده است.
گمان نمیکنم این حرف بدبینانه باشد که با فرآیند موجود، مجلس بعدی نه در رأس که در قعر امور خواهد بود و ترکیب کاندیداهایی که بعضی از آنها از هماکنون برای قرارگرفتن در فلان لیست برای هم شاخ و شانه میکشند، نشان میدهد پارلمانی نامقتدر را انتظار میکشیم. اگر از مجلس دهم بهخاطر ضعفهایش گلایه داریم، مجلس یازدهم به مراتب ناتوانتر خواهد بود و این یعنی دورخوردن مجلس، به بازی نگرفتن آن و محل نگذاشتن به مصوباتش.تأسف انگیز است اگر بگویم با ورود برخی افراد به مجلس، فضای پارلمان، صحنه «اره بده، تیشه بگیر» خواهد شد. چنین پدیدهای اگر در سالهای اول انقلاب کم عیب شمرده شود، در چهل سالگی آنکه باید طعم پختگی داشته باشد سراسر عیب است. فرقی هم نمیکند که اسم افراد تندرو بداخلاق را (به دروغ) انقلابی بگذاریم یا هرچیز دیگر.
ممکن است پرسیده شود بخشی از نامزدها افراد وجیه، با سابقه، خوشنام، موقر و متین هستند. اصلاً منکر نمیشوم اما، وقتی فضا به مناقشه میکشد چنین آدمهایی رخت خود از معرکه بیرون میبرند و آبروی خود را از بازار حراج بیآبرویی خارج میکنند و بازار میافتد به دست افراد احساسی و جناحی و بداخلاق.
ظاهراً باید از الان پیروزی بخش تندرو یک جناح سیاسی را تبریک گفت و به تعبیر دیروز رئیس جمهوری به آنها گفت: نوش جانتان.
اگر آنچه که آقای روحانی نسبت به آن هشدار داد اتفاق نیفتد و انتخابات با همین شیوه شورای نگهبان برگزار شود، خداحافظی کردن با جمهوریت نظام است. شاید همین الان هم برای تغییر تصمیم شورای نگهبان دیر باشد چون روحیه مردم بشدت آسیب دیده و بعید است با وصله پینه در برخی نتایج تعیین صلاحیتها ترمیم شود.شاید بعضی از دوستان اصولگرای من، از اینکه در انتخاباتی بیرقیب پیروز شوند، توی دلشان قند آب شود اما خردورزان و آیندهنگرها در خشت خام چیزهایی میبینند که دیگران حتی در آینه شفاف هم نمیتوانند مشاهده کنند.
معاون وزیر اقتصاد از ارسال لایحه اصلاح قانون مالیات ها به دولت خبر داد. به این ترتیب بخشی از اصلاحات مالیاتی برای مواجهه با تحریم ها یک گام به پیش رفته و از ایستگاه وزارت اقتصاد به ایستگاه دولت رسیده است تا پس از تصویب در دولت راهی مجلس و بعد از طی مراحل قانونی برای اجرا ابلاغ شود.اقتصاد ایران هم اکنون از ناحیه بودجه به شدت تحت فشار تحریم هاست و با کاهش میزان صادرات نفت، اگرچه بخشی از کاهش فروش نفت با افزایش نرخ ارز جبران شده است اما بخش عمده ای از این مسئله باید از مسیر درآمدهای جایگزین در بودجه جبران شود.
روشن است که بودجه در سمت هزینه های آن چندان قابل تغییر نیست چرا که حدود 70 درصد بودجه کشور صرف پرداخت حقوق کارمندان دولت و بازنشستگان می شود و این پرداختی باید متناسب با تورم نیز افزایش یابد. بنابراین همزمان با تلاش برای صرفه جویی و حذف هزینه های زاید، راهبرد اصلی باید بر درآمدهای جایگزین در بودجه باشد و مهم ترین منبع درآمدهای جایگزین نفت در بودجه، درآمدهای مالیاتی است.
این مسئله از آن جهت اهمیت دارد که ظرفیت درآمدزایی از محل مالیات به مراتب بیشتر از وضعیت فعلی است. به صورت مشخص، براساس آمارهای رئیس سازمان امور مالیاتی، سهم مالیات از تولید ناخالص داخلی در ایران حدود ۸ درصد و در کشورهای توسعه یافته ۲۵ تا ۳۰ درصد است.همچنین براساس اعلام رئیس سازمان مالیاتی نیمی از اقتصاد کشور، معاف از مالیات است. علاوه بر این محاسبات کارشناسی نشان میدهد که فقط در بخش مشاغل تخصصی و اصناف، حداقل 70 هزار میلیارد تومان فرار مالیاتی وجود دارد و رقم کل فرار مالیاتی حدود 100 هزار میلیارد تومان برآورد می شود.
میزان معافیت مالیاتی نیز در شرایط فعلی اقتصاد ایران حدود 130 هزار میلیارد تومان تخمین زده می شود. به این ترتیب حدود 130 هزار میلیارد تومان درآمد مالیاتی از محل کاهش فرار مالیاتی و حذف معافیت های مالیاتی رانت زا قابل دست یابی است.بخشی از این معافیت ها به درآمدهای بالا و بدون زحمت در اقتصاد کشور بر می گردد. یکی از مصداق های این درآمدها، درآمد سود سپرده بانکی است. هم اکنون برآوردها نشان می دهد که نظام بانکی طی سال گذشته حدود 250 هزار میلیارد تومان سود سپرده پرداخت کرده است.
این در حالی است که بخش عمده سپرده های بانکی در اختیار بخش اندکی از سپرده گذاران ثروتمند است، به گونه ای که براساس اعلام چندی پیش یک مقام مرکز پژوهش های مجلس، 85 درصد سپرده ها مربوط به 1.5 درصد سپرده گذاران است و به طور طبیعی بخش عمده این درآمد هنگفت و معاف از مالیات به جیب ثروتمندان می رود. آن هم درآمدی که از محل خلق نقدینگی بانک ها و ایجاد تورم رقم می خورد و بانک ها با پرداخت سود سپرده بالا و رقابت مخرب بر سر پرداخت سود بالاتر به سپرده ها یکی از مقصران اصلی نرخ تورم بالا در اقتصاد ایران هستند.در چنین شرایطی همواره حساسیت غیرمعمولی در جامعه بر سر مالیات بر سود سپرده های بانکی مطرح بوده است.
البته که واضح است افرادی که سپرده های خرد مثلا کمتر از 100 میلیون تومان دارند و با سود دریافتی از سپرده های اندک خویش امرار معاش می کنند، نگران چنین مالیاتی باشند ولی باید دقت کرد که در همه طرح ها و پیشنهادهای کارشناسی برای دریافت مالیات از سود سپرده، این مالیات، صرفا بر سپرده های کلان شامل سپرده های بیش از چند صد میلیون یا یک میلیارد تومان به بالا پیشنهاد شده است. اگر همان 85 درصد سپرده هایی که متعلق به 1.5 درصد سپرده گذاران ثروتمند است، مشمول مالیات شود، در عمل می توان با فرض نرخ مالیاتی 10 درصد از سود این سپرده ها، در سال بیش از 20 هزار میلیارد تومان مالیات از این محل دریافت کرد.
با این حال، بازنمایی خبرهای مربوط به سود سپرده همواره به گونه ای بوده که سپرده گذاران خرد را نگران کرده است. این جاست که عزم ناکافی مسئولان برای اصلاحات مالیاتی و زبان نارسای کارشناسان برای فهماندن این مسئله واضح می شود و می بینیم در شرایطی که بخش عمده ای از سپرده گذاران به طور قطع مشمول چنین مالیاتی نمی شوند، سعی می شود همین افراد نگران شوند و در برابر چنین اقدامی که هیچ هزینه ای را متوجه آن ها نمی کند، موضع بگیرند.
شاید بتوان ردپای مالکان سپرده های کلان را در این فضاسازی دید که برای منافع خود، ترس موهومی برای دیگر سپرده گذاران ایجاد می کنند.در هر صورت به نظر می رسد که در شرایط فشار تحریمی و جنگ اقتصادی و مشخص شدن این که طرف مقابل ترور و تحریم را جایگزین مذاکره کرده است، عزم جدی تری برای اصلاحات ساختاری اقتصاد و جایگزین کردن درآمد فروش نفت لازم است. وزارت اقتصاد با تدوین لایحه اصلاح قانون مالیات های مستقیم و ارسال آن به دولت و گنجاندن مالیات بر مجموع درآمد و عایدی املاک، گام نخست را برداشته است اما این گام باید با اضافه شدن مالیات بر سود سپرده های بانکی کلان و میلیاردی و حتی سود سهام کلان و میلیاردی و حذف برخی معافیت های غیرضروری، تکمیل شود.
سخنان رئیسجمهور روحانی، در جمع مجریان انتخابات را میتوان بازسازی منطق عادیسازی در برابر استثناءطلبی دانست. در این نوشته، معطوف به محتوای سخنان ایشان و الزامات برسازنده سیاست در ناوضعیت کنونی، چرایی رهایی منطق عادیسازی بهعنوان سیاست ملی اجماع ساز، مورد واکاوی قرار میگیرد. روحانی با این سخنان در کسوت رئیسجمهوری عادیساز ظاهر شد. مخاطرات را دید و گوشزد کرد، موانع را برشمرد، توصیفی درست از اوضاع ارائه کرد و تجویزی زمینه و زمانه پرورده روی میز تصمیم سازان و تصمیم گیران گذاشت.
یکم؛
سعید حجاریان در بدو شکل گیری دولت یازدهم، طی یادداشتی تحت عنوان نرمالیزاسیون، مقدمه دموکراتیزاسیون، برنامه دولت تدبیر و امید را روالمندسازی تعریف کرده بود. در ادبیات و چارچوب نظری مدنظر نیکوس پولانتزاس- جامعه شناسی که حجاریان دوگانه عادیسازی/ استثناطلبی را با مدد از او تئوریزه کرده بود- مرحله نهایی و متکامل عادیسازی، دموکراتیزاسیون است. به عبارتی عادیسازی نه یک نقطه و ایستگاه که روند و پروژهای است که منزلگاه نهایی آن دموکراسی است.
حجاریان، گذار و تغییر رویکرد دولت(قوه مجریه) جمهوری اسلامی در سال 92، به سوی روالمندسازی معطوف به مصالح و منافع ملی را بهعنوان پروژه دولت اعتدالی ارزیابی کرد. از آن جهت که هر گونه حرکت در مسیر عادیسازی با رویکرد اصلاحطلبانه، مستلزم فاصله گرفتن از منطق استثناءطلبانه و گام نهادن در مسیر عادیسازی است، گام نخست مورد توافق دولت و جامعه جنبشی بهبود خواه، روالمندسازی و عبور از مقدمات و مقومات استثناءطلبانه است.
وجه تمایز برجسته عادیسازی از استثناءطلبی، محبوس و محصور شدن منافع و مصالح کلان ملی در مصالح و منافع اشخاص و جریان سیاسی خاصی که با اتکا به قدرت و تا حدودی بیالتفات به قانون اساسی، امیال و منویات جناحی خود را ارجح شمرده و سیاستها و خط مشیهای خود را در این چارچوب استثناء طلبانه پیش میبرند، میباشد. محمدمهدی مجاهدی در مقالات و نوشتههای متعددی، این دوگانه را به طور مبسوط و موشکافانهای تبیین نموده و بر این باور است که دوگانه اصولگرایی/ اصلاحطلبی، به دلایلی چند، در این شرایط مضیق، از ظرفیت توصیف کنندگی، تبیین کنندگی و تعیین کنندگی در سپهر و اتمسفر سیاسی کشور، عاجزند.
ایشان دوگانه عادیسازی در برابر استثناءطلبی را پیش مینهد و تقویت سیاست عادی سازانه در برابر سیاست استثناطلبانه را در دفاع از منافع و مصالح ملی کارسازتر مییابد. مجاهدی، هوشمندانه بین مفهوم عادیسازی مد نظر خود و آنچه استثناء طلبان عرصه سیاست بینالملل با محوریت ترامپ از این مفهوم مراد میکنند، تمایز قائل شده و بر این باور است که اتفاقا عادیسازی ترامپی، مکمل استثناءطلبی داخلی و محدود کننده پروژه عادیسازی بومی است. ایشان راهبرد عادیسازی را از منظر منافع ملی بر راهبردهای بدیل واجد وجاهتی برتر، عقلاییتر و در دسترستر میداند.
دوم؛
عادیسازی در ایران اما، علاوه بر شرایطی که استثناءطلبان بینالمللی بر کشور تحمیل کردهاند، با محدودیتها و موانع درونی و برونی در داخل کشور نیز مواجه شده است.
الف- بیالتفاتی دولت تدبیر و امید به مبانی و اصول برسازنده دولت، فاصلهای معنادار با مطالبات جامعه جنبشی حامی، ناکامیابیهای دولت در راضی نگهداشتن میکروپلیتیک(مبنای قدرت بهبودخواهان) و... در تقویت یاس و سرخوردگی اجتماعی نقشی غیرقابل کتمان داشته است. به عبارتی دولتی که قرار بود متولی عادیسازی باشد، هرچند در عرصه سیاست خارجی گامهای مهمی برداشت، اما در عرصه سیاست داخلی در چنبره انفعالی گرفتار آمد که نه تنها پیش برنده پروژه عادیسازی نبود، بلکه در برخی موارد در تضعیف گفتمانهای تشکیل دهنده منطق عادیسازی نقشآفرینی کرد.
ب- مانع آفرینی استثناءطلبان در ایجاد این وضعیت (ناوضعیت) برای جامعه جنبشی قابل درک است. آخرین مانع تحمیلی بر پروژه عادیسازی و محدودیت بزرگ جریان عادی ساز در وضعیت کنونی را میتوان رد صلاحیت گسترده کاندیداهای منتسب به جریانهای تشکیل دهنده عادیسازی (اصلاحطلبان، اعتدالیون و اصولگرایان غیر استثناءطلب) دانست.
سوم؛
عادی سازان در این شرایط مضیق که عادیسازی بیش از هر زمانی برای امنیت، تمامیت ارضی، منافع و مصالح کشور لازم است، با بحران مضاعفی مواجهاند. نه میتوانند عادیسازی را رها کرده و مقدرات کشور را به دست استثناءطلبان وا بگذارند و از طرفی نمیتوانند گفتمانی منسجم کننده همچون الگوی وحدت ساز 92 و 96 در راس و بدنه عادی سازان شکل دهند. از این رو همزمان به مذاکره و گفتوگو برای متقاعد کردن همه برای استمرار عادیسازی روی آوردهاند، هر چند با موانعی دشوار در این مسیر مواجهاند. به زبانی دیگر، ایشان مذاکره با بالا و اقناع در پایین را در دستور کار قرار دادهاند. اینان حتی اگربتوانند مسئولان را به تجدید نظری معنیدار قانع کنند، در اقناع جامعه جنبشی برای حضور در انتخابات با مشکلی اساسی مواجهاند.
چهارم؛
هر چند شرایط حساس کشور، پیگیری سیاست بهبود خواهانه عادی ساز را بیش از هر زمانی صلا میدهد، رهاسازی عادیسازی از وضعیت کنونی، بیش از هر زمانی لازم و واجب مینماید. از این رو عادیسازی میتواند به پروژه اجماع ساز در عرصه سیاسی کشور تبدیل شود. الف- همه باید به این مهم واقف شوند که واگذاری مقدرات تعیین کننده منافع و مصالح کشور به یک جریان، نمیتواند تضمین کننده امنیت، اقتدار و مصالح کشور باشد.
به زبان دیگر، مصالح نظام نمیبایست چیزی غیر از مصالح ملت و کشور تعریف شود، از این رو تلاش برای به تعطیلی و به انزوا کشاندن عادی سازان، میتواند برای نظام و کشور مخاطرهآمیز باشد. با این مقدمه، عادیسازی میتواند به پروژه مشترک نظام و ملت تعریف شود. دولت در این راستا وظیفهای سترگ بر عهده دارد. سخنان اخیر روحانی را میتوان مانیفست این رویکرد اجماعساز قلمداد کرد. ب- اصلاحطلبان باید از گذشته درس گرفته، بازسازی واقع بینانهای از گفتمان اصلاحات ارائه نموده، در خیالات و تئوریهای نامعطوف به زمینه و زمانه متوقف نشوند.
تالیها و پیامدهای ناواقع بینی را بشناسند، ممکن را از ناممکن باز شناسند، عواقب فانتزیگری نامسئولانه را مد نظر قرار داده و بر پیامدهای مخاطرهآمیز سیاستورزی خلأ اندیشانه، واقف شوند. مقهور پوپولیسم منفی و ناسیاست استثناطلبانه نشده و با تقویت پوپولیسم مثبت، به اقناع جامعه جنبشی روی آورند. اصلاحطلبی کماکان راهی غیر از حرکت در مسیر عادیسازی ندارد، نه اینکه نمیتواند انتخابی نداشته باشد، بلکه امکان انتخابی موثر بدون مشارکت در عادیسازی (هر چند حداقلی) برایش متصور نیست. اصلاحطلبان، اعتدالگرایان و اصولگرایان غیر استثناءطلب، میتوانند هم مبانی هویتی خود را پاس بدارند و هم در اجماعی ملی، عادیسازی را بهعنوان پروژه مشترک و متضمن منافع ملی، به وسع خود پیش برند.
اصلاحطلبان در این مهم بیش از دیگر نیروهای سیاسی عادی ساز، مورد سوال و مطالبه جامعه جنبشیاند. آنها برای رهایی از این وضعیت، میبایست به پاسخ اصلاحطلبانهای از اوضاع برسند، پاسخی که از سویی مرزبندی گفتمانی اصلاحطلبی را محفوظ بدارد و از سویی دیگر مبتنی بر اصول، مبانی و دالهای برسازنده اصلاحطلبی باشد و در وجهی دیگر باید در محافظهکاری مفرط و رادیکالیسم کور گرفتار نیاید. این مهم هر چند دشوار، اما با جهدهای نظری، تحلیلهای روشنگرانه و کنشگری مسئولانه، امری ممکن است. ج- نخبگان، جامعه جنبشی و مخصوصا طبقه متوسط آسیب دیده ایرانی نیز پس از رخدادهای بینالمللی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و امنیتی سالیان اخیر، با بهرهگیری از تجارب گوناگون خارجی و داخلی، هرچند نگرانیهای جدی از اصلاحطلبی دارند، اما بر موانع، مشکلات و پیامدهای استثناءطلبی و براندازی خواهی واقف شدهاند. سخنان روحانی را میتوان نقطه ثقل و محل اجماع عادیسازی و امکان شکلگیری مجدد سرمایه اجتماعی امنیتساز در وضعیت اکنون دانست، به شرطی که با کنشهای غیر کلامی موثر همراه شود و توسط بالاییها و پایینیها مورد توجه موثر قرار گیرد.
رئیسجمهور در جمع استانداران و فرمانداران بهگونهای سخن گفت که گویی نه رئیسجمهور اسلامی ایران بلکه به عنوان رهبر جریان اپوزیسیونی است که راهی به حکومت و قدرت ندارد. اگر او را حقوقدان بدانیم قطعاً سخنان وی را باید مفری برای فرار از مطالبات جریانی دانست که روحانی مدیون آن است. روحانی انتخابات کشور را با زمان شاه مقایسه کرد که از تهران برای شهرستانها نماینده انتخاب میکردند و ایران را با کشورهای کمونیستی و حزب رستاخیز مقایسه کرد و البته بلد است چگونه اتهام و شبهه را در زرورق «انذار» بپیچد و با عبارت «خدای نکرده» از عوارض آن فرار کند. بعد از اینکه تلاش کرد مردم را از سلامت و روند انتخابات مأیوس کند، از همگان خواست که با صندوق آرا قهر نکنند.
البته مثل صدها «جمع اضدادی» که در سالهای گذشته از وی دیدیم و دم برنیاوردیم این هم میگذرد. به این عبارت توجه کنید «در زمان رژیم گذشته یادتان هست که در حوزههای انتخابیه یک عدهای میآمدند، ولی همه میدانستند که وکیل چه کسی است. میگفتند فلانی است و از تهران تعیین شده است. آن وقت ما شهرستانی بودیم میگفتند از تهران فلانی تعیین شده است. به هرکسی میخواهید رأی دهید، مردم هم میدانستند به هر کسی رأی بدهند و هر کاری بکنند همان آقایی که تهران -به قول آنها که میگفتند- گفته همانی که تهران میگفت از صندوق درمیآمد». اکنون میتوانیم بگوییم روحانی دو دوره ریاستجمهوری، پنج دوره مجلس شورای اسلامی، سه دوره خبرگان، از تهران انتخاب شده است؟ و نه انتخابی بوده و نه رأی؟ در تهران چه کسی اکنون برای شهرستانها انتخاب میکند.
رهبری؟ رئیسجمهور؟ قوه قضائیه؟ در این صورت اینهمه هزینه صرف برگزاری و لجستیک برای چیست؟ اگر این نظامی است که روحانی در اردیبهشت ۱۳۹۶ اعلام کرد «۳۸ سال زندان و اعدام میکند» و اکنون هم از تهران برای شهرستانها نماینده انتخاب میکند، چطور نمیتوانیم بگوییم انتخاب شخص روحانی در همه انتخاباتهای ۴۰ سال گذشته انتخاب مردم نبوده است و حکومت از ایشان خوشش آمده که او را انتخاب کرده است و ایشان هم به پاس آن مأمور خاکستر پاشیدن یا شیلنگ گرفتن بر صورت همین نظام باشد؟
روحانی به خوبی میداند که بیش از ۵۵ درصد نمایندگانِ فعلیِ ردصلاحیت شده از جریان ناهمسو با دولت هستند، اما چرا تعادل را نمیپذیرد؟ چون از سوی جناح مقابل تحت فشار نیست. آنچه روحانی بهتر میداند اینکه ۸۰ درصد نمایندگان ردصلاحیت شده فعلی توسط اجزای همین دولت فاسد شدهاند. به خوبی میداند که دانه درشتهای اصلاحطلب توسط هیئتهای اجرایی و سیستم امنیتی دولت رد شدهاند (البته از نظر ما عمدتاً درست است)، اما جاخالی دادن هنر مردان سیاستِ این روزهای کشور ماست.
روحانی در بخش دیگری از سخنان خود میگوید: «بیایید به مردم اعتماد دهیم و به مردم بگوییم نظام ما نظام تکحزبی نیست، ما نظام کمونیستی نیستیم، ما نظام شاه نیستیم و ما فقط حزب رستاخیز و کمونیسم نداریم. تکحزبی نیستیم و نظام چندحزبی هستیم و احزاب در این کشور آزاد هستند». واقعاً روحانی نمیداند در قانون انتخابات موجود، حزب و جناح هیچ جایگاهی ندارد و قانون بر فرد متمرکز است؟ نمیداند که شورای نگهبان جناح و حزب را بررسی نمیکند و چنین صلاحیتی هم ندارد؟ اگر حقوقدان نداند پس کی میداند؟ روحانی نمیداند داستان ننهمن غریبم یک پروسه دائمی در ۲۰ سال گذشته است؟ و فردای انتخابات هم خواهند گفت –بهرغم فلان و فلان باز مردم ما را برگزیدند؟ -عجب رویی! -
اگر حزب کمونیست و رستاخیز بودیم که امثال روحانی نباید انتخاب ملت باشند و حاکمیت نیز وی را به رسمیت بشناسد. اعتماد مردم ایران به نظام جمهوری اسلامی قطعاً و قطعاً در هفت سال گذشته به اندازه ۳۳ سال قبل از آن آسیب دید. ارمغان هفت سال گذشته روحانی برای انتخابات اخیر این است که گوش مردم از وعده و قول و قرار پر است، باورپذیری عمومی به حداقل رسیده است. جایگاه اجتماعی ایشان خود شاخص مهمی است که چه بر سر اعتماد عمومی آمده است. فدائیان و وفاداران انقلاب اسلامی بدون اینکه کارهای باشند در حال دقمرگ شدن هستند. اما سرمایهسوزان نظام طلبکاران آن هم هستند.
چقدر خوب بود که اگر رئیسجمهور اشکالی میدید روحیه، تواضع و قدرت نفوذی داشت که جلسه میگذاشت، گفتگو میکرد، اما خود او نیز میداند که ارکان نظامی که وی به ۳۸ سال اعدام و زندان متهم میکند، گوشی برای شنود سخنان ایشان ندارند. از رئیسجمهور حقوقدان توقع میرفت یک بار از رئیس مجلس سؤال کند چرا قانون انتخابات که شورای نگهبان به دلیل الحاق ضمیمه «استانیشدن انتخابات» آن را رد کرد به کلی از دستور کار مجلس خارج شد؟ چرا مجلس تأیید آن را منوط به پیوست استانی شدن کرد؟ و...
نگارنده معتقد است روحانی چیزی برای این نظام باقی نگذاشته است. تبلیغات انتخابات ۱۳۹۶ نماد آن بود و تخریب سامانههای اعتمادساز نظام ادامه آن. وقتی ایشان میگوید «مردم باید مطمئن شوند که رأی آنان کم و زیاد نمیشود» یعنی بر شاخ نشسته و بن میبرد. وزارت کشور خود را متهم به بالا و پایین کردن رأی مردم میکند و اگر نظام سخنان رئیسجمهور را واجد حجیت بدانیم باید سریعاً مجری انتخابات عوض شود. اگر این نظام رأی را کم و زیاد میکنند و حزب رستاخیز بود چرا جنابعالی را با تفاوت ۲۷۰ هزار رأی رئیسجمهور دید؟ دریغ از انصاف! سخن روحانی اعتراف علیه خود است و اعتراف علیه خود با آزادی اختیار، محکمه پسند است. از روحانی خواهش میکنیم حال که در بخش وعدههای مهم و رؤیایی سامانههای اعتماد مردم تخریب شده است، لطفاً انتخابات را باقی بگذارید.
برای بازگشت اعتماد مردم راهی جز مردمسالاری نیست. شاه بازنگشته است، حزب رستاخیز نداریم. ۴۲ درصد تأیید صلاحیت شدهها از شما هستند و در تهران حداقل ۱۲۰ نفر را در آب نمک خواباندهاند تا هم رأی بیاورند هم بگویند انتخابات آزاد نبود. این کلیشه خیلی تکراری است، اما به بازی گرفتن جنابعالی در این پروژه موجب تعجب امروز و خسران فرداست. در خصوص رد صلاحیتها همگان پذیرفتهاند که فساد جناح نمیشناسد و رد شدگان مجلس مستقر این را ثابت میکند که شورای نگهبان هم در احراز فساد جناح نمیشناسد.
جنبههای کیفی و دینی نیز متمرکز بر فرد است. مثلاً همگان میدانند که اگر نماز نخواندن علت رد باشد طبیعی است که اصلاحطلبان بیشتر رد شوند. مگر یادتان رفته محمد هاشمی علت خروج از حزب مطلوب خود را نماز نخواندن برخی از اعضای شورای مرکزی اعلام کرد و مگر دبیرکل حزب اعلام نکرد ما لیبرال هستیم. حالا اگر اینها رد شوند به دلیل تقیدات دینی است یا تعلقات جناحی؟ حتماً هم شورای نگهبان دارای اشتباه است و هم قانون موجود ناکارآمد. اما راه را اصولی طی کنید. حل مسائل را مهمتر از برداشتن فشارهای روی خود بدانید. نظام جمهوری اسلامی در این ۴۰ سال ثابت کرده است به غوغاسالاران باج نمیدهد.
دو جریان؛ توامان، بیوقفه و همپوشاننده درحال تخریب فرساینده نظام سیاسی ایران هستند. این دو در داخل و خارج و در یک همسویی نه چندان پنهان، یک هدف را دنبال میکنند: آسیبزدن به اعتبار نظام سیاسی و افزودن بر حجم هزینههای آن بهرغم تعارضات ظاهری که در شعارهایشان وجود دارد.
دولت ترامپ به همراه متحدانش در فرسوده کردن نظام سیاسی ایران از هیچ تلاشی فروگذار نیستند. آنان در این کار نیاز به پنهانکاری ندارند. هدف خود را به روشنی اعلام کرده و در این راستا همچنان بر دامنه اقدامهای خود میافزایند. اما اگر بخشی از این عملیات خصلتهای اقتصادی، سیاسی و نظامی دارد، بخش دیگر به بهرهبرداری از فرصتهایی مربوط میشود که برخیها در داخل برایش فراهم میکنند. این جریان، نقش جادهصافکن را برای ایجاد بحران اعتبار ایفا میکند. اینکه آیا چنین رفتاری به عمد انجام میشود و یا ناشی از نگاه تنگ و خشک است را باید به قضاوت تاریخ سپرد.
با اینحال نمیتوان نگاه هشیار به چنین اتفاقاتی نداشت؛ اتفاقاتی که به تقریب و در بزنگاههایی که تصور میرود فضای افکار عمومی روبه آرامش دارد، به یکباره آن را دچار هیجان اعتراضی میکند. انتشار فیلم آتشزدن کتاب مرجع پزشکی از سوی فردی که تا پیش از این اظهاراتش به طنز در فضای مجازی منتشر میشد؛ سخنان غیرعقلانی و ماجراجویانه فردی که مهمترین نهاد نظامی- امنیتی کشور را با چالش روبهرو میکند؛ حجم سنگین اتهامها و فحاشیها علیه دولت مستقر و انتصاب بدترین عناوین به وزیران آن؛ تبلیغ و تاکید بر یکجانبهگرایی و به سخره گرفتن انتخاب مردم در پای صندوقهای رای؛ ایجاد بحرانهای کاذب در روابط خارجی و... نهتنها به تحکیم نظام سیاسی نمیانجامد، بلکه بیش از همه به ایجاد یاس و بیاعتمادی در داخل و فرصتسازی در بیرون میانجامد.
یافتن عوامل مخرب را نه فقط در چشمآبیها، بلکه میتوان در میان طیفها و بازیگرانی یافت که به ظاهر لباس خودی دارند اما در قامت تخریبگر از درون عمل میکنند. مشکل آنجاست که مرز خودی و بیگانه در شمایل برخی وفاداریهاست که به جای آبادانی، وفاق و جذب، تخم جدایی میپاشند. آنان بهزعم خود مشغول حذف رقیب از صحنه هستند، اما در واقع بنیانها را نشان کردهاند. سرانجام لازم است نظام سیاسی به بازتعریف روشن از آنچه بهراستی جریان دارد، پرداخته و سره را از ناسره معلوم کند.
تاریخ قضاوت خواهد کرد، اما مهم این است که در بزنگاه لازم و با هوشمندی درباره جادهصافکنها چارهاندیشی شود.
ارسال نظرات