روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
1- جدی گرفتن فرصتهای محدود و گذران زندگی یا به بازی برگزار کردن آن، یکی از شاخصهای مهم بلوغ یا رشدنیافتگی است. ممکن است یک جوان کمسن و سال، زندگی را کاملاً جدی بگیرد و فرصتهای موجود را آباد گرداند، و بسا پیرانی که همچنان همه مسائل مهم زندگی را به شوخی و بازی برگزار میکنند. «لعب» (بازی) را ضد جدّیت معنا کردهاند. نوسانات موج دریا را به این دلیل «لعب» گفتهاند که نمیگذارد انسان به سمت مقصد برود. بازیگری اهل نمایش، متعارف است و اگر برای انتقال حکمت باشد، حتما کار مفیدی است. اما اینکه سیاستمداران بخواهند نمایش بازی کنند، حتما خسارتبار است. چند سال قبل بهواسطه استخدام فضای مجازی، فردی با مختصات ترامپ در آمریکا به قدرت رسید؛ یا در اوکراین، ولادیمیر زلنسکی کمدین تلویزیونی توانست به ریاستجمهوری برسد. نیوزویک بعد از انتخاب ترامپ، در تیتر اول خود پرسید «چگونه دادهها و اطلاعات عظیم، دموکراسی را تباه میکند؟» و پاسخ داد: «BRAIN WASHED- مغزشویی، شستوشوی مغزی».
2- در تعریف «شومن» (Showman) نوشتهاند: «نمایشگردان. اجراکننده نمایش و برنامه را گویند، بهویژه مالک، مدیر، گرداننده یا رئیس تشریفات یک سیرک یا برنامه رنگارنگ». شومن، کارش نمایش است؛ بخنداند، بترساند، اغراق کند، ادای قهرمان در بیاورد. حسین دهباشی کارگردان فیلم تبلیغاتی آقای روحانی در سال 92 از نوعی نمایش و بازی خبر میدهد: «متنهای سخنرانی روحانی را در سال 92 من نوشتم. 27- 28 جمله طراحی شده بود که قرار بود آقای روحانی بگوید. مثلاً جمله «هم چرخ سانتریفیوژها باید بچرخد، هم چرخ زندگی مردم». همچنین «من سردار نیستم، وکیلم»، که آقای روحانی کمی آن را اصلاح کرد و گفت: «من سرهنگ نیستم، حقوقدانم». در گفتوگوی ویژه شبکه دو بنایمان این بود که هرچه مجری میگوید، رها کنیم و به تلویزیون حمله کنیم. روزبهروز با سیطره رسانهها، آدمهایی انتخاب میشوند که به شومن و بازیگر نزدیکترند تا سیاستمدار... از روحانی خواستم این جملات را در فیلم بگوید: «من سالهاست وقتی بین منزل و اداره تردّد میکنم و مردم را میبینم و چهرهها را مطالعه میکنم، میبینم چقدر گرفته و عبوس است و خنده در چهرهها نیست».»
3- آقای روحانی خرداد امسال هم در دیدار اصحاب رسانه گفت: «من روزانه نظرسنجی میکنم؛ یعنی در خیابان وقتی با ماشین میروم، چهرههای مردم را نگاه میکنم؛ چند نفر لبخند دارند، چند نفر عصبانیاند، چند نفر قیافهشان گرفته است. به هر شهری میروم، خودم نظرسنجی میکنم، نگاه آدمها را میبینم، آنی که با محبت نگاه میکند، با تشکر نگاه میکند، آنی که ناراحت است، آنی که نقد دارد، آنی که میگوید نه این جور نیست - حالا حرف نمیزند؛ با چشمش، با چهرهاش- ... نیازی نیست که روزنامهها از مشکلات مردم بنویسند تا رئیسجمهور باخبر شود». اما بسیاری از حامیان، از این سخنان انتقاد کردند و از آن میان، دهباشی نوشت: «جامعه آماری را در نظر بگیرید که حداکثر روزی دو بار در حد فاصل چهارراه پارکوی تا پاستور انجام میشود. ۹۳ درصد این مسیر از اتوبان گذشته و بر اساس محاسبه نقشه گوگل با ماشین معمولی ۱۸ دقیقه اما با اسکورت و بدون توقف، تنها ۴ دقیقه طول میکشد. ضمنا مشاهدهگر، چشمانی ضعیف و عینک دارد و از پشت شیشه ۹۷ درصد دودی خودروی تشریفات با سرعت ۱۳۰ کیلومتر در ساعت به مردم مینگرد. که احتمالا در نیمی از موارد هم از پشتِسر آنهاست و صورت آدمها پیدا نیست. تازه خدا وکیلی در مسیر بزرگراه چمران اساساً چند عابر پیاده رد میشوند؟»
4- تکرار جملاتی که سال 92 میتوانست بخشی از مردم را جادو کند، شش سال بعد، موجب رنجش همانها شده است. تا آنجا که به تصریح آقای صوفی (وزیر دولت اصلاحات و عضو شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان) محبوبیت آقای روحانی در نظرسنجیها به زیر 10 درصد رسیده است. البته این رقم، 7 درصد نیز عنوان میشود. طبق نظرسنجی اخیر موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، «۷۰ درصد مردم معتقدند برجام نتوانسته منافع کشور را تامین کند. ۸۱ درصد مردم، سیاستهای دولت را قبول ندارند. بیش از ۷۰ درصد، عملکرد دولت در زمینه اشتغال، گرانی و مبارزه با فساد را خیلی ضعیف میدانند. همچنین ۴۵ درصد معتقدند عملکرد شهرداری تهران نسبت به دوره قبل بدتر شده است. میزان رضایت مردم تهران از عملکرد شورای شهر، 3/8 از ۱۰ است». در چنین شرایطی، انسان یا باید اظهار شرمندگی و عذرخواهی کند، و یا به عملیات روانی و تولید دوقطبیهای خلاف واقع ادامه دهد. آن هم در حالی که ملت ما، سال پرماجرایی را بهخاطر خباثت دشمنان از سر گذرانده و در برابر آنها با تمام توان، قدرتنمایی کرده است. آیا بیتدبیری، فرصتسوزی و گستاخ کردن دشمن، حق این مردم است؟
5- در این میان باید پرسید آیا نیروهای انقلابی به بلوغ کافی رسیدهاند؟ راهبرد «اجتماع قلوب»، بسی فراتر از ائتلافهای سیاسی است و جز با تنازل و تواضع و حسن ظن پدید نمیآید؛ که اگر غیر از این بود، امیرمومنان علیهالسلام نباید با هیچکس کار میکرد. اخلاص او کجا و دیگران کجا؟ حضرت، در صراحت و نصیحت و مواخذه و مبارزه چیزی کم نگذاشت اما در عین حال، پیشقدمترین افراد برای وحدت و تعاون در مسیر حق بود؛ بیآنکه سر سوزنی به انحرافی مشروعیت ببخشد. دغدغه مشترک ائمه معصومین، از امیرمومنان تا حضرت ولیعصر(علیهمالسلام)، کاستی «اجتماع قلوب» بوده و همین نقصان، تحقق ولایت را برای 12 قرن به تاخیر انداخته است.
امیر مومنان در خطبه 29 نهجالبلاغه درباره برخی لشکریان فرمود «أَیُّهَا اَلنَّاسُ اَلْمُجْتَمِعَهًُْ أَبْدَانُهُمْ اَلْمُخْتَلِفَهًُْ أَهْوَاؤُهُمْ کَلاَمُکُمْ یُوهِی اَلصُّمَّ اَلصِّلاَبَ وَ فِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ اَلْأَعْدَاءَ. ای مردمی که پیکرهایشان کنار هم، و دلمشغولیهایشان پراکنده است؛ لاف دلیریتان سنگهای سخت را درهم شکند، و عمل شما دشمن را به طمع میاندازد». و در خطبه 119 فرمود «إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِی کَثْرَهًِْ عَدَدِکُمْ مَعَ قِلَّهًِْ اجْتِمَاعِ قُلُوبِکُمْ. در زیادی شمار شما بینیازی نیست، در حالی که اجتماع دلهای شما اندک است». همچنین امام عصر(عج) در توقیع شریف و درباره «نقش همدلی پیروان در تعجیل ظهور» فرمود «لو اَنّ اَشیاعَنا وَفّقَهُمُ اللهُ لطاعته عَلَی اجتماع مِنَ القلوب فِی الوَفاءِ بِالعَهدَ عَلَیهم لمّا تَأَخّرَ عنهم الیُمنُ بلقائنا و لَتَعجّلت لهم السّعادهًْ بمشاهدتنا علی حق المعرفهًْ و صدقها منهم بنا... اگر شیعیان ما - که خدا توفیق بندگی به آنها دهد- در وفای به عهدی که برعهده آنهاست همدل بودند، میمنت دیدار ما به تأخیر نمیافتاد، و قطعاً سعادت دیدن ما با حق معرفت و شناخت و راستی از جانب آنها نسبت به ما، زودتر برایشان فراهم میشد».
6- امیرمؤمنان(ع) در خطبه 189 فرمود: «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا یَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ لَا یَعِی حَدِیثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِینٌَ وَ أَحْلَامٌ رَزِینَهًٌْ. حقیقت امر ما سخت است و بر مردم سخت آید. کسی آن را نتواند برداشت مگر بنده مؤمنی که خداوند قلبش را برای ایمان آزموده؛ و حدیث ما را به جان نخرد، جز سینههای امین و خردهای استوار». بخشی از این دشواری، صبر و بصیرت کار با دیگران است. اخوت میان شهید سلیمانی، شهید ابومهدی مهندس، سیدحسن نصرالله و زینبیون و فاطمیون و انصارالله یمن را ببینیم. آیا اختلاف فهم و سلیقه نداشتند؟ قطعا داشتند. اما هرگز اختلاف و دوگانگی و پراکندگی در تصمیم، از آنها صادر نشد. با رفتار خالصانه و حکیمانه توانستند ضمن پایبندی به اصول، با خیلیها (سُنّیها، مسیحیان، کردها، روسها، گروه علی عبدالله الصالح، و...) کار کنند و ظرفیتها را تا حد ممکن پای کار مقاومت بیاورند، یا از برخی معارضه و مزاحمتها بکاهند. این رفتار پیشبرنده و گرهگشا، تنها با تدبیر برآمده از روح تقوا ممکن است. با یلخیگری، هیجانبارگی و نگرش نوک دماغی نمیتوان به قلههای حکمت در تصمیمگیری دست یافت.
7- دیدن واقعیتهای دشمنی دشمنان و تنازل برای همافزایی (تعاون)، تکلیف بر زمین مانده نیروهای انقلابی است. اینجا جای مآلاندیشی است، نه خودرایی. مقتدای انقلاب درباره رویکرد سردار سلیمانی نکاتی فرمودند: «رفیق خوب و عزیز و خوشبخت ما شهید سلیمانی، هم شجاع و هم باتدبیر بود. صرف شجاعت نبود. برخی شجاعت دارند ولی تدبیر و عقل لازم را برای شجاعت ندارند. برخی اهل تدبیر هستند ولی دل و جگر لازم برای اجرای آن تدبیر را ندارند. این شجاعت و تدبیر توامان فقط در میدان نظامی هم نبود، بلکه در میدان سیاست هم همینطور بود. بنده بارها به دوستانی که در عرصه سیاسی فعال هستند میگفتم که رفتار و کارهای او را مورد توجه داشته باشند». همچنین سیدحسن نصرالله درباره این شهید میگوید: «حاج قاسم از عقل و فهم و فکر سیاسی برخوردار بود و یک استراتژیست بود. یعنی تنها فکر چند روز بعد را نمیکرد. هر وقت با او جلسه میگذاشتیم درباره حوادثی که در سالهای بعد با آن مواجه خواهیم شد، حرف میزد و وقتی برنامهریزی میکرد، برای چند سال بعد برنامهریزی میکرد. ما مثلا شاید در نتیجه ضعف امکانات، فعالیتهایمان را بهصورت روزانه تعریف میکردیم یا برنامه کوتاهمدت میریختیم؛ سه ماه، شش ماه. اما وقتی رابطه و ارتباط دائمیحاج قاسم با برادران و همکاری او با حاج عماد شروع شد، برای اولین بار برنامهای سهساله ریخته شد که ما در سه سال آینده میخواهیم چه کنیم و برنامهریزی و جدول زمانبندیمان چگونه است؟» آیا نیروهای انقلابی هم برنامه سه یا پنج و ده ساله دارند؟
8- مردم با همه گلهمندیها، پای کار انقلابند؛ این حقیقت را در تشییع پرشکوه شهید سلیمانی و راهپیمایی 22 بهمن پرشکوه دیدیم. اما بسامان شدن و بهبود امور، متوقف رفتار مسئولیت شناسانه نخبگان انقلابی است. انتخابات، یکی از آن موقعیتهای خطیر است که اگر با همت و همدلی و امیدآفرینی برگزار شود، کشور را برای سالها بیمه میکند. مجلس قوی، از لوازم ایران قوی و قدرتمند است؛ مجلسی که تقنین و نظارت و مطالبهگری آرمانهای انقلاب را جدی بگیرد و بر مدیریت نمایشی نقطه پایان بگذارد. آیا نیروهای انقلابی به بلوغ کافی برای ادای چنین مسئولیتی رسیدهاند، یا حسرت بر دل مردم میگذارند.
نگاهی به سیاستها و برنامههای دولت اعتدال در سالهای اخیر نشان میدهد که نقش و جایگاه زنان در سطوح مدیریتی و مشارکت آنان در فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باوجود مشکلات و موانعی که وجود دارد پیشرفتهای محسوس و قابل اعتنایی داشته هرچند تا رسیدن به نقطه مطلوب فاصه زیاد است و باید با آمادهسازی و فراهم کردن بسترهای لازم سهم بیشتری از پستهای مدیریتی دولت را به زنان اختصاص داد. البته در خصوص نقش زنان در عرصههای مختلف نمیتوان فقط به عرصههای سیاسی توجه داشت بلکه سایر حوزهها از جمله حوزههای فرهنگی و اجتماعی هم باید ملاک عمل قرار داده شود. اهتمام و تلاشهای دولت یازدهم و دوازدهم بر اساس آخرین مصوبه شورای عالی اداری و سهم 30 درصدی زنان و جوانان در سطح مدیریتی قابل تقدیر است اما بحث مهم این است که اگر قرار باشد، وضعیت زنان که نقش محوری دارند و نیمی از جمعیت را تشکیل میدهند، تغییر کند، باید موانع پیش روی آنها حذف و شفافسازی در تمام عرصهها بیشتر شود.
البته نقش آفرینی زنان نباید به مدیریت و وزیر شدن آنها محدود شود، بلکه باید قوانین هم به موازات آن در این حوزه اصلاح گردد. بهنظر میرسد با توجه به مطالبات اجتماعی دولت باید درزمینه اصلاح قوانین حوزه زنان، ورود کرده و لوایحی را در جهت ارتقا و مشارکت بیشتر آنان به مجلس شورای اسلامی ارائه کند درست مانند لایحه اعطای تابعیت به فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی که به نتیجه هم رسید. در زمینه اختصاص پستهای مدیریتی به زنان بحث فقط وزارت نیست، بلکه اصلاحیههای مربوط به قوانین از حوزه کار تا روابط اجتماعی و خانوادگی هم مدنظر است. البته مسائل حل نشدهای همچنان در حوزه زنان و خانواده وجود دارد که همانها باعث افزایش آسیبهای اجتماعی شده است.
هرچند طرحهایی درمجلس مطرح شده اما متأسفانه به نتیجه نرسیدهاند. در کنار این مسائل، در شکل عمومی، سطوح مدیریتی و وزارتی تلاشهای زیادی شده تا بتوان مسائل را بهنفع زنان پیش برد. وقتی در آیینه آمار و گزارشهای رسمی عنوان میشود زنان تقریباً نیمی از جمعیت را تشکیل میدهند بنابراین لازم است در سیاست هم اینگونه باشد اما متأسفانه زنان در عرصههای سیاسی برابر دیده نشدهاند. مطالبه جامعه فعال زنان در حوزههای مختلف این است که سهمی برابر با مردان داشته باشند. در کشور ما نیمی از جمعیت زنان تحصیلات عالیه دارند و در بخش دولتی و خصوصی خوش درخشیدهاند بههمین نسبت هم باید سهمی از قدرت سیاسی و پستهای سیاسی داشته باشند. همانطور که وزارت امورخارجه هم سهم زیادی را به زنان اختصاص داد و این روند همچنان ادامه دارد. امیدواریم با شفافسازی در این عرصه گامهای مثبت بیشتری برای زنان کشور برداشته شود.
با توضیحات رئیس کل بانک مرکزی و سوال خبرنگار خراسان از رئیس جمهور، در نشست خبری دیروز موضوع رشد نقدینگی، دوباره مورد توجه رسانه ها قرار گرفته است. خوب است که پس از مدت ها حواشی تحمیلی یا خودساخته، دوباره موضوعات مهم و اساسی اقتصاد کشور موردتوجه قرار گیرد. چرا که قطعا اولین گام در حل معضلات، قرار گرفتن آن ها در کانون توجهات است اما درباره نقدینگی و رشد آن و مواضع رئیس جمهور و مهم تر از همه، سیاست گذاری برای کنترل و هدایت نقدینگی، نکات مهمی قابل طرح است که در ادامه می آید.
1- نقدینگی در یک سال منتهی به آذرماه امسال 28.2 درصد رشد کرده است. طی دو دهه اخیر، در چندین مقطع (سال های 85، 91، 82 و 94) رشد سالانه نقدینگی 30 درصد یا بیشتر بوده است. آن چه رئیس کل بانک مرکزی اعلام کرده، عبور سرعت رشد نقدینگی از میانگین است. در بلندمدت (50 سال اخیر) سرعت سالانه رشد نقدینگی حدود 25 درصد بوده است که در مقطع کنونی، سرعت رشد از این میانگین بیشتر است.
2-رئیس جمهور در نشست خبری دیروز در پاسخ به سوال خراسان در خصوص سرعت رشد نقدینگی و اقدامات دولت در این خصوص، به منشأ غالب رشد مازاد نقدینگی، یعنی رشد دارایی های بانک مرکزی اشاره کرده و توضیح داده که به این دلیل این «نقدینگی بدی نیست»! این در حالی است که فارغ از منشأ، افزایش نقدینگی بیشتر از میزان رشد اقتصادی، در نهایت محرک تورم خواهد بود. البته، واضح است که در مقطع فعلی، کنترل رشد نقدینگی نه میسر است و نه قابل توصیه.
3-به طور کلی، چرخه تورم بالا(نرخ رشد قیمت ها)-نرخ رشد نقدینگی بالا در کشور ما به نوعی نهادینه شده است و در دوره های مختلف، تنها منشأ آن تغییر کرده است و طبق شواهد، تغییر منشأ، تاثیری بر آثار آن نداشته است. طی دورهای ایجاد خطوط اعتباری برای تامین مالی طرح های دولتی (طرح های بنگاه های زودبازده و مسکن مهر در دولت نهم و دهم) منشأ اصلی رشد نقدینگی بوده است و در دوره ای اضافه برداشت مکرر بانک ها از بانک مرکزی (از سال 92 تا 96) و گاهی رشد دارایی ها و تسعیر درآمدهای ارزی به ریال.
4-طبق شواهد، بانک مرکزی طی دو سال اخیر در مهار اضافه برداشت بانک ها و حرکت به سمت نظارت بر آن ها موفق عمل کرده ، اگرچه راه درازی باقی است. بنابراین می توان گفت که رشد اخیر نقدینگی، به طور کلی، یکی بر اثر همان چرخه معیوب نهادینه شده در کشور است و دیگری همان بحث تسعیر دارایی ها (که ظاهرا به خاطر تسعیر با نرخ بالا رشد کرده است). خلاصه آن که موضوع مخرب اضافه برداشت بانک ها در حال کنترل است و امید می رود که مطالبات متعدد (از جمله دستور صریح رهبر انقلاب در سال گذشته) برای کنترل نقدینگی و رفع معضلات نظام بانکی و از همه مهم تر کنترل قدرت خلق نقدینگی بانک ها، به نتیجه منجر شود و این معضل تخفیف یابد.
5-چهار نکته بالا یک ترجیع بند ثابت دارد و آن این که رشد نقدینگی در کشور و چرخه تورم-نقدینگی یک موضوع نهادینه در اقتصاد کشور است که به راحتی و به سرعت قابل رفع نیست.مخصوصا در شرایط فعلی اقتصاد کشور که سرکوب مالی و نقدینگی می تواند به تعمیق رکود اقتصادی منجر شود. ضمنا به نظر میرسد بانک مرکزی گام هایی در مسیر سالم سازی نظام بانکی و کنترل مسیر رشد نقدینگی برداشته و در این جهت در حال حرکت است.
در این میان، آن چه مهم و یک خلأ بسیار بزرگ به شمار می رود، مکمل مالی سیاست های پولی است. متاسفانه دولت در شش سال گذشته، نه طرح و پروژه ای برای هدایت اعتبارات ارائه کرده است و نه برنامه ای توسعه ای برای جهت دهی به آن ها. توضیح این که در دولت قبل، رشد محتوم نقدینگی از مسیر طرح هایی مشخص رخ داد. مسیرهایی مثل مسکن مهر که حتی اگر 50 درصد هم به اهداف خود رسیده باشد، موفق قلمداد می شود. در واقع این که نقدینگی موردنیاز اقتصاد از یک مسیر مشخص و دارای اهداف مشخص تزریق شود، بهتر از این است که توسط اضافه برداشت بانک ها و بدون جهت گیری و اهداف مشخص ایجاد و تزریق شود.
فارغ از این که پروژه هایی این چنین تعریف نشده و نمی شود، برنامه یا رویکرد توسعه ای در حوزه اقتصادی وجود ندارد. طرحی که می تواند از مسیر هدایت اعتبار به آثار واقعی اقتصادی و رشد منجر شود. طرح های زیرساختی، توسعه ساخت داخل در کالاهای منتخب و احداث پتروپالایشگاه ها می تواند بخشی از یک برنامه توسعه ای باشد و اعتبارات موجود به سمت آن هدایت شود.
البته واضح است که در شرایط پرریسک اقتصادی فعلی، هدایت خودکار منابع به سمت طرح های تولیدی و بلندمدت سیار ضعیف خواهد بود. نقش دولت و برنامه توسعه، تخفیف این ریسک است. موضوعی که مثلا درباره طرح پتروپالایشگاه ها (طبق مصوبه مجلس) با ارائه تنفس در خوراک نفت تا حد زیادی ایجاد میشود. در شرایط تحریمی فعلی، فرصت های این چنینی برای ایفای نقش موثر مداخله ای دولت بسیار است.
خلاصه این که اولا رشد نقدینگی در اقتصاد کشور نهادینه شده است و انتظار کنترل سریع آن بیهوده است. ثانیا بانک مرکزی هم در راستای سالم سازی منشأ رشد نقدینگی و کنترل آن در حال اقدام است. ثالثا آن چه خلأ و اشکال اساسی محسوب می شود، بی برنامگی و کندی دولت در تدوین مکمل مالی سیاست های پولی و «هدایت اعتبار» است.
وقتی رئیسجمهور با 51 درصد آرا، دولت را در دست میگیرد نباید 49 درصد دیگر حذف شوند و هیچ مسئولیتی در دولت نداشته باشند. در مجلس هم نباید به گونهای پیش رفت که به نظر برسد مجلس یکنواخت شده و یک صدا از مجلس بشنویم. اینها تاثیر خود را در اقتصاد کشور میگذارد و کمک کننده نیست. به هر حال حق مردم است که نتیجه رای خودشان را در زندگی روزمره ببینند و در نتیجه بتوانند در جناحهای مختلف در کارکرد اقتصادی کشور سهیم باشند.
دیروز رئیسجمهور محترم در سوالی مربوط به ناکارآمدی به بحث رقبا اشاره کرد که آنها نتیجه اقتصاد را مثبت نمیدانند ولی اگر اقلیت هم در قدرت سهم و کرسی داشت این امر باعث میشد در انتخابات مجلس هم جهتگیری به سمت جریانهای معدود اصلاحطلب، اصولگرا یا مستقل حرکت نکند و مسائل با شراکت و همپوشانی بیشتر جلو برود. بحث اقلیت و اکثریت در انتخابات مطرح بوده و رئیسجمهور قبلی، رئیسجمهور قبل از خود را تا مدتها زیر سوال میبرد و گاه حتی در بعضی موارد مشکلات بر گردن رژیم قبل میافتاد!
اما اینها مواردی نیست که بتواند نقاط ضعفی که در اقتصاد وجود دارد را بپوشاند. رئیسجمهور محترم در گفتوگو با رسانهها میتوانست پاسخ قانع کنندهتری به جامعه بدهند و بیشتر مردم را به تفکر وامیدارند که چرا این پاسخ به این صورت مطرح میشود و چه کسانی از آن پاسخ اقناع میشوند؟ در صورتی که بحث اقناع شدن در کار نیست و دولت باید بگوید برای رفاه مردم چه کرده؟ آیا رفاه مردم حتما با ماکزیمم تولید نفت و صادرات آن مهیا میشود که پول زحمت نکشیدهای به جامعه تزریق کنیم تا رفاه بهوجود آید؟ بحث رفاه یا کیفیت زندگی فقط این بخش نیست و بخشی هم امانتداری و اعتماد است که دولت بتواند به انحای مختلف آن را تامین کند. اما خود بحث اعتماد در حداقل تفکر دولت قرار دارد و جامعه نمیتواند پذیرای این مطلب باشد. مردم شرایط را به خوبی میدانند که تحت تحریم هستیم. اکنون شاهدیم حتی بانک مرکزی هم به دنبال استفاده از ابزارهایی است که در یک اقتصاد متعادل مطرح میشود.
یعنی بیماری هنوز به درستی تشخیص داده نشده تا برایش نسخه بنویسیم. این ایراد بزرگ به دولت و مجلس وارد است. در سوی دیگر نمیتوان پاسخهای غیر دقیق و مبهم مطرح کرد چرا که مردم از این پاسخها گلهمند هستند.
صحبتهای رئیسجمهور ارزشمند است ولی درد را دوا نمیکند، اعتماد مردم را نسبت به دولت جذب نمیکند و بلکه آن را کاهش میدهد. وقتی دولت با کمی بیش از 50 درصد انتخاب شود، طرف مقابل دیگر اقلیت نیست. اگر از آنها استفاده نشود، تقابل ایجاد میشود و به جای اینکه روی موضوعات اصلی تمرکز شود علیه برنامههای همدیگر صفآرایی میکنند. به گفته رئیسجمهور «مبنای کار بین دولت و مجلس قانون اساسی است و مساله مهم این است که دولت بتواند با مجلس بر سر لوایح مختلف کار کند». در حالی که همین مسائل به اقتصاد، سرمایهگذاری و پساندازها لطمه میزند. رفاه هم که اصلا در کار نیست که بگوییم در جهت افزایش رفاه چه کردهاید؟
آماری در جهت رشد اقتصادی ارائه میشود درحالی که امروز در دنیا وقتی بحث رشد اقتصادی را مطرح میکنند با بحث رفاه و کیفیت زندگی رفو شده و آن را هم ارائه میدهند. یعنی اگر یک درصد رشد اقتصادی صورت گرفته باعث شده که رفاه جامعه هم به این میزان افزایش یافته است. کیفیت زندگی و آموزش و آرامش و شادی افزایش پیدا کند. مدلها تغییر کرده اما فقط عدد کمی را میگیریم و دلمان خوش است که مثلا با نفت به این عدد رشد اقتصادی رسیدیم و بدون نفت به آن عدد. درواقع همان تحلیلهای 1960 دنیا را به خورد جامعه میدهیم و دلمان را خوش کردهایم. دلیل عمدهاش هم این است که همه رفتارها به حوزه سیاسی وصل شده و اقتصاد نمیتواند حرف اصلی خودش را به نمایش بگذارد.
«من هنوز همان وزیر امور خارجهای هستم که با جان کری به روشی قابل احترام رفتار کردم... مقصر بحران میان ایران و امریکا، ترامپ است.» این بخشی از سخنان محمد جواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران در مصاحبه با شبکه nbc است که تأکید بر یک پیش فرض برخی از سیاستمداران در عرصه سیاست خارجه است مبنی بر اینکه «سطح تنازع ایالات متحده امریکا به طور محسوسی کاهش یافته است» و علت تامه افزایش طی ماههای گذشته شخص دونالد ترامپ و نه هیئت حاکمه امریکا بوده و انعقاد برجام میان ایران-امریکا را مصادیق بارز استدلال خود عنوان میکنند.
۱- دو هدف اصلی از اصرار بر چنین پیش فرضی در عرصه سیاست خارجه، نخست ممانعت از مرگ برجام به عنوان مهمترین سند عادیسازی روابط میان ایران- امریکا و دوم، بزرگ نمایی رفتارهای ضدایرانی دونالد ترامپ و محدود کردن دشمنی ایالات متحده به این فرد میتواند بستر سرپوش گذاشتن بر حفرههای حقوقی-سیاسی توافق هستهای که علت اصلی هدر رفت منافع ملی طی چهار سال اخیر شده است باشد. در واقع عامل «نقض چندین باره برجام» توسط غرب و «عدم اجرای تعهدات» چهارکشور فرانسه، آلمان، انگلیس و امریکا در بخش تعلیق تحریمهای تجاری و اقتصادی متن نامتوازن توافق هستهای است که حتی اگر در سازوکار حل و فصل اختلافات برجام نیز بدیهیترین اصول حقوق بینالملل جهت پیشگیری از نقض برجام توسط امریکا-اروپا پیشبینی میشد بی تردید غرب بدون پرداخت کمترین هزینه نمیتوانست توافقنامه را نقض و حتی از آن خروج رسمی کند.
۲- اگرچه دونالد ترامپ تلاش میکند ژست «طرد سیاستهای دولت دموکرات اوباما» را در برابر ایران اتخاذ کند، اما اهداف ثابت دولت فعلی امریکا مبنی بر «استانداردسازی و توأمان فروپاشی حداقل سیاسی»، «ایران کشوری ناقض قواعد و قوانین آمره بینالمللی»، «استحاله فرهنگی- سیاسی» و «تضعیف توان نظامی- دفاعی»، «ضد صلح و امنیت جهانی معرفی کردن رفتار و اقدامات ایران»، «کشاندن ایران به میز مذاکرات غیرهستهای» و «استمرار پروژه ایرانهراسی» و «فعال کردن حفرههای قطعنامه۲۲۳۱ از جمله فعال سازی مکانیسم ماشه و احیای شش قطعنامه سابق جهت وارد کردن ضربات نهایی به ایران بر اساس مفاد برجام» همان مولفههایی است که دولت باراک اوباما بهدنبال آن بود و چنانچه دونالد ترامپ از برجام خارج شد، بر اساس یک طرح از پیش پی ریزی شده در دولت باراک اوباما رفتار کرد. سال گذشته جان کری وزیر خارجه اسبق امریکا در مصاحبهای میگوید: «ما هم به وقتش از برجام خارج میشدیم ... میشد این توافق را به عنوان اهرم فشاری برای وادار کردن ایران به امتیازدهی در موضوعات دیگر از جمله مسائل موشکی و منطقهای مورد استفاده قرار داد ... ما حتی در حالی که درباره برجام در حال مذاکره با آنها بودیم، [تحریمها را]افزایش دادیم.» تصویب و اجرای قانون «محدودیت ورود شهروندان ۳۸ کشور به ایران» و «آیسا» در دوران باراک اوباما و اجرای قانون «کاتسا» و تحریمهای «۹۰» و «۱۲۰» روزه در دوران ترامپ و دهها مورد مشابه و موازی با آن پیشنهاد مذاکره جدید با طرف ایرانی نمایانگر همین مسئله است.
دولت باراک اوباما قبل از ۱۸ اردیبهشت (زمان خروج رسمی امریکا از برجام) به صورت غیررسمی با اجرای قوانینی مانند «قانون ویزا» و «آیسا» و «کاتسا» مستمر برجام را نقض کرد و در ادامه ضمن عدم اجرایی کردن تعهدات برجامی طی سه سال بارها ایران را ناقض روح برجام و صلح و امنیت بین المللی معرفی کرد و چندین بار با ادعای نقض قطعنامه ۲۲۳۱ توسط ایران جلسه شورای امنیت سازمان ملل تشکیل شد.
۳- دستگاه محاسبه سنج امریکا-اروپا محاسبات جامع و مدونی نسبت به نوع تفکرات حاکم بر کشور داشته و رفتارسنجی مناسبی از فضای حاکم بر دستگاه دیپلماسی کشورمان به دست آورده و براساس همین ذهنیت علاوه بر «نقض مکرر» برجام بهواسطه بازگرداندن تحریمهای ضدایرانی به بهانههای غیرهستهای، خروج رسمی از آن، ایران را بارها ناقض برجام معرفی کردهاند. تخصیص و تحدید میزان و کیفیت دشمنی امریکاییها به یک فرد، محاسبات مورد اشاره را به میزان قابل توجهی تقویت میکند و این برآورد را برای آنها به وجود میآورد که طرف ایرانی درک صحیح و واقعی از اصل و گستردگی دشمنی نسبت به خود ندارد و بر همین اساس میتواند با جابهجایی عناصر در کاخ سفید (چه در سطح رئیس جمهور و چه در سطح وزیر خارجه) به صورت نمادین، اطمینان طرف ایرانی را جلب کرده و متنی مشابه برجام را به کشور تحمیل کند.
در واقع، کنشگری امریکا در عرصه روابط بینالمللی بر اساس «مجموعه محاسباتی است که از رویه و رویکردهای طرف مقابل» به دست میآورد و رفتار خاکستری ایران در برابر رفتارهای امریکا طی شش سال اخیر آنها به یقین رسیدهاند که طرف ایرانی اساسا ارادهای برای پاسخ دهی به رفتارهای ضدایرانی نداشته و غروب دشمنیها را تا پایان دولت دونالد ترامپ ارزیابی کردهاند!
در ساحت سیاست، گزارههای زیادی وجود دارد که در درستی آنان کسی تشکیک نمیکند. درواقع در پسِ اکثرِ تحلیلهای حوزه عمومی این گزارهها به طور مفروض حضور دارند. نمیدانم چگونه ساخته شدهاند (توسط پروپاگاندا یا موقعیت عقلانیت و یا...)، ولی کسی در صحتشان تردید ندارد. اما شواهد نشان میدهد چندان نمیتوان به صحت این گزارهها دل بست. مروری بر پارهای از آنها عمق وخامت ماجرا را نشان میدهد.
گزاره شماره ۱: «ما اگر در انتخابات شرکت نکنیم، حاکمیت یکپارچه اصولگرایان به جهت اینکه تجربه کافی ندارند و در امور مملکت درمیمانند، درنهایت از ما خواهند خواست که به کمکشان برویم.»
این یک گزاره شرطی است که البته میان مقدم و تالیِ آن هیچ نسبت منطقی برقرار نیست. یعنی منطقاً نمیتوان تالی را از دلِ مقدم برکشید. لذا تصور میکنیم که شاید تجربهای مشابه وجود دارد که از این گزاره پشتیبانی میکند؛ اما نه تنها
تجربه مشابهی وجود ندارد بلکه اگر هم بتوان حاکمیت یکپارچه اصولگرایان در میانه دهه هشتاد را به عنوان تجربه مشابه انگاشت، دقیقاً اتفاقی خلافِ این گزاره رخ داده است. یعنی آنان باوجود شکست در حکمرانی، نه تنها به سراغ اصلاحطلبان نیامدند بلکه هرچه جلوتر آمدیم انگیزه آنان برای حذف اصلاحطلبان قویتر شد. درنهایت نیز آنان سقفِ برخوردِ حذفی را انجام دادند (ردصلاحیت مرحوم هاشمی).
یعنی دولت روحانی نه تنها محصولِ رجوعِ آنان به ما نبود بلکه محصول بازگشتِ چغرگونه ما به صندوق رای بود. درواقع نه تنها به سراغ ما نیامدند بلکه ما به سراغ حکومت و صندوق رای رفتیم و کوتاه نیامدیم!
گزاره شماره ۲: «ما باید از انتخابات فاصله بگیریم و نزد مردم آبرو جمع کنیم؛ به قول یکی از بزرگان ما باید به تعطیلات تاریخی برویم».
این گزاره نیز حرف واضحی دارد؛ اینکه شرکت نکردن در انتخابات، آبروی و اعتبار اجتماعی اصلاحطلبان را احیا میکند. راستش در این «مفروضِ حوزه عمومی» تردید بسیار میتوان ایجاد کرد. اول اینکه این سخن نه قرینه تاریخی دارد و نه ضرورت عقلی. دوم اینکه به انتخابات میان دورهای ریاست جمهوری آمریکا که این روزها در جریان است دقت کنید؛ مایکل بلومبرگ رقیبِ میلیاردرِ ترامپ از جناح دموکرات است. او در بزرگترین دموکراسی دنیا «سازمان رای» استخدام کرده است! اشتباه نکنید او رای نمیخَرَد؛ بلکه کار عجیبتری میکند؛ او سازمانی «رای ساز» خریده است. این کار هیچ ایراد شکلی در دموکراسی ندارد اما در محضر شهودِ ما قابل پذیرش نیست. یعنی رسماً دموکراسی علاوه بر پوپولیسم، محمل پرورش الیگارشی نیز شده است؛ آن هم در آمریکا! این باگ و بادی که از دموکراسی آمریکا بیرون میزند حکایت از خصلتِ «کمپانی وارانه« سازمان رای میکند
. سازمان رای رفتاری شبیه به کمپانی دارد؛ از همین روی آن را میتوان استخدام کرد و یا برونسپاری کرد و... درواقع انگار هرکاری که با شرکتها میتوان کرد با سازمان رای هم میشود انجام داد. این خصلت عجیبی است. شما دیدهاید شرکتی بگوید برندمان را از بازار بیرون بکشیم تا اعتبارمان بیشتر شود و مشتریهایمان حفظ شوند؟ یا شنیدهاید بگویند برای افزایش اشتها در مشتریان باید به تعطیلات تاریخی برویم؟ پرواضح است که خصلت کمپانی وارنه «سازمان رای»، به ما میگوید که باید به جای ادعاهای «اخلاقی-شرافت مابانه» به اعمال «حقوقی-پراگماتیستی» روی آورد.
لذا این تلقی که ما با کنار کشیدن از انتخابات، پایگاه رای خود را تقویت میکنیم، فرض صائبی نیست. درواقع رفتار انتخاباتی مردم اساساً از این فرمول پیروی نمیکند. نمونه واضح آن در ایران، نهضت آزادی است. آنان بیش از سه دهه است که از قدرت و انتخابات به «شکل شرافتمندانه» کنار کشیدهاند و سلامت هیچ جریانی قابل مقایسه با آنان نیست؛ اما شاید کمترین پایگاه اجتماعی میان همه جریانهای سیاسی را داشته باشند. این نکته مهمی است؛ سازمان رای با ما رفتار اخلاقی نمیکند!
گزارههای دیگری نیز میتوان برشمرد که در تولیدات حوزه عمومی به طرز ساده انگارانه مفروض گرفته شدهاند. من از این گزارهها با عنوان «جزمهای سیاست در ایران» نام میبرم. در یادداشتهای دیگر، از جزمهای بیشتری در سایر حوزههای سیاست سراغ خواهم گرفت. این جزمها، عمدتاً عاملِ مغالطاتِ عمومیاند. با این حال مسئلهای در اینجا متولد میشود که این جزمها چگونه شکل گرفتهاند؟ درواقع منبع معرفتی این گزارههای جزمی در کجاست؟ اینکه چگونه همگان بدین دام افتادهاند؟
بدون لکنت باید گفت جریان اصلاحات در ایران در ابتدای راه است و همچنان تا بالغ شدن راه درازی دارد. دو دهه بیشتر این جریان عمر ندارد و در این دو دهه نزدیک به یک دهه در کما به سر برد. در این یک دهه، زبان اصلاحطلبان دچار اعوجاج شد و تحت تاثیر حاشیه قدرت قرار گرفت. خصوصاً بعد از سال ۸۸ که این جریان به حاشیه قدرت رانده شده بود، زبانش دچار واگرایی شد و از زبان اصلاحطلبی فاصله گرفت. ما در آن دهه تحت تاثیر گفتمان جریانهای غیراصلاحطلب قرار گرفتیم.
زیست حاشیهای، زبان ما را حاشیهای کرد. زبان حاشیه، زبان رادیکال است؛ با این زبان نمیتوان اصلاحطلبی کرد. گزارههای اصلاحطلبانه در زبانِ رادیکالِ حاشیه قدرت، ترجمه راست و درستی نمییابند. ما به قدری در حاشیه ماندیم که ذهن و زبانمان انقلابی شد و رادیکالیسم در ضمیرمان ته نشین شد. به همین سبب تا اعضای یک حزب مانند اتحاد ملت (مانند ادوار قبل) ردصلاحیت میشوند سریع زبانمان چپ میکُنَد به سوی مواضع انقلابی! یعنی با کوچکترین اخم حکومت، به ورطه رادیکالیسم میافتیم. جالب است که چون این زبانِ رادیکال و موقعیتِ اصلاحطلبی ناکوکاند، به تناقضاتِ پیدرپی هم مبتلا میشویم.
ابتدا (با وجود اینکه اغلب دارای محکومیت کیفری هستیم) در انتخابات نامنویسی میکنیم که یک کنش اصلاحطلبانه است، اما با ردصلاحیتی که قابل پیشبینی بود سریعاً سازِ رادیکالِ عدمِ مشارکت میزنیم و سپس برای اینکه میبینیم موقعیتِ اصلاحطلبانه ما در قافیه این شعرِ عدم مشارکت (که هیچ معنایی جز خروج از اصلاحطلبی ندارد) میماند، سریع انتهای بیانیه از مردم دعوت میکنیم که در انتخابات شرکت کنند! یکی دو بند نوشته و این همه تناقض!
زبانِ ما در سایه زیستِ حاشیهای انقلابی شده است. این زبان بلای جانمان شده و اجازه فهمِ غیرانقلابیِ پدیدهها را از ما سلب کرده است. شاید مهمترین آسیبی که تحریم انتخاباتِ پیش رو به ما میتواند بزند همین باشد. یعنی زبان اصلاحطلبان را بیش از پیش غیراصلاحطلبانه کند. راستش را بخواهید یکی از علل نازایی ایده اصلاحطلبی در عصر حاضر همین است. زبانِ اصلاحطلبی در نتیجه این واگرایی، نتوانسته پرورده و فربه و درنتیجه محمل نسخههای جدید و نجات بخش شود. منطق زبان همین است؛ تا آن را در کوران حوادث، صیقل و پرورش ندهیم و تا بارهای تاریخی به دوشش ننهیم و آن را در مسیر تاریخ با خود به جلو نکشیم، غنای حلِ مسئله نخواهد یافت. زبان اصلاحطلبی در کشور ما نهیف و نزار شده است؛ لذا از پسِ فهمِ پدیدههای نوظهور برنمیآید. تحریم این انتخابات مهمترین آسیبی که میتواند داشته باشد عمیقتر کردن بحرانِ زبانیِ اصلاحطلبان است. بحرانی که از پسِ آن جزمهای سیاست تولید میشود و سیاست نافهمیِ ما را دوچندان میکند!
آنچه این روزها در سازوکار تبلیغاتی بعضی از نامزدهای مجلس شورای اسلامی دیده میشود و بعضاً مورد تمسخر و استهزا هم قرار میگیرد، بیش از آنکه تبعات فرهنگی صرف داشته باشد در درازمدت دودش به چشم فرهنگ سیاسی جامعه خواهد رفت.
تلاش برای استفاده از هیجان دوره تبلیغات انتخاباتی، بهرهبرداریهای هیجانی و راهانداختن کارناوالهای رنگارنگ، بیش از هر چیز به ابتذال کشاندن امر سیاسی، تخفیف و تحقیر آن تا سطح برنامههای دست چندم مناسبتی است. فرد، افراد و چهرههای ریز و درشت سیاسی احتمالاً نمیدانند با دست زدن به چنین اقداماتی، بر سر شاخ نشستهاند و بن میبرند.این چهرهها احتمالاً نمیدانند که برای تأمین یک هدف کوتاهمدت و رأی آوردن خود یا نامزد متبوعشان چه خیانتی میکنند و چه نوع از فرهنگ سیاسی را در ذائقه و سلیقه عموم پرورش میدهند؛ ذائقه و سلیقهای که در بزنگاههای دیگر مانند انتخابات ریاست جمهوری تأثیر خود را نشان میدهند. جالب آنکه بسیاری از همین افراد اگر مردم به جریان و چهره متبوع آنها رأی ندهند زبان به بدگویی علیهشان باز میکنند غافل از آنکه خود آب به آسیاب ابتذال ریختهاند.
ارسال نظرات