روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
۱- با عجله وارد اداره شد و داشت از پلهها بالا میرفت که نگهبان پرسید؛ آقا کجا تشریف میبرید؟ ارباب رجوع با پوزش از اینکه تشریفات و روال جاری را رعایت نکرده است گفت؛ با جناب آقای شیرازی، رئیس اداره، کار واجب و مهمی دارم. نگهبان گفت؛ متاسفانه پدر آقای شیرازی به رحمت خدا رفته و ایشان امروز تشریف نمیآورند. ارباب رجوع، چهره غمزدهای گرفت و گفت خدا رحمتشان کند. آقای اکبری معاون اداری ایشان هم میتواند کارم را انجام بدهد. نگهبان گفت، ایشان هم عمویشان فوت کرده است. ارباب رجوع حمد و سورهای هم نثار روح عموی معاون اداری کرد و پرسید؛ آقای بهرامی که تشریف دارند، قائممقام آقای رئیس را میگویم، خدمت ایشان میرسم. نگهبان سری به تاسف تکان داد و گفت دایی آقای بهرامی هم دارفانی را وداع گفته و ایشان برای تشییع جنازه آن مرحوم رفتهاند. ارباب رجوع که نمیدانست برای بدشانسی خودش متاسف باشد یا برای بلای ناگهانی که بر اهل آن اداره نازل شده است گفت؛ خُب چارهای نیست، مدارکم را به خانم یاوری مسئول دبیرخانه میدهم که ثبت کنند و معلوم باشد در مهلت مقرر مراجعه کردهام و خودم فردا خدمت میرسم. نگهبان گفت برادر خانم یاوری هم دارفانی را وداع گفته است و ایشان هم حضور ندارند! ارباب رجوع در حالی که راه افتاده بود از اداره خارج شود چشمش به یک آگهی تسلیت افتاد که با روبان سیاه به دیوار نصب شده بود. آگهی فوت پدر آقای شیرازی، رئیس اداره بود. با تعجب از نگهبان پرسید؛ چرا برای بقیه درگذشتگان آگهی تسلیت نزدهاید؟! آنها هم از بستگان نزدیک مدیران همین اداره بودهاند و نباید تبعیض قائل میشدید! و نگهبان در حالی که لبخند معنیداری به گوشه لبش چسبیده بود گفت؛ یک نفر بیشتر فوت نکرده، فقط همان پدر آقای شیرازی رئیس اداره به رحمت خدا رفته است ولی چون همه مدیران از اقوام نزدیک ایشان هستند، آن مرحوم، عمو و دایی و برادر و... بقیه مدیران هم بوده است!
۲- یکی از هشدارهای حضرت امیر علیهالسلام به والیان و کارگزاران حکومت خود این توصیه اکید بود که مسئولیت را «امانت الهی» بدانند و آن را «طعمه» تلقی نکنند. حضرتش(ع) در نامهای به والی آذربایجان مینویسند: ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فی عنقک امانه...« کاری که در دست توست، طعمه نیست، بلکه امانتی بر گردن توست» و در نامه دیگری خطاب به رفاعه، یکی دیگر از کارگزاران خود تاکید میفرمایند که: و اعلم یا رفاعه ان هذه الامارة امانة فمن خانه فعلیه لعنة الله الی یوم القیامه... «ای رفاعه! بدان که این امارت و مدیریت، امانتی است که هر کس به آن خیانت کند، لعنت خدا تا روز قیامت بر او خواهد بود».
۳- حالا نگاهی به برخی مسئولیتها در برخی - فقط برخی- از وزارتخانهها و مراکز و سازمانها بیندازید! برادر فلان مسئول در فلان سازمان به مسئولیت گمارده شده است! تخصصش چیست؟ تقریباً هیچ! فقط برادر آن مسئول محترم است! خواهرزاده آن مسئول دیگر، برادرزاده و عمو و پسر عمو و داماد و همسایه دیوار به دیوار و...!
فلان نماینده مجلس که میداند شانس انتخاب دوباره را ندارد، از هماکنون درپی آن است که اگر انتخاب نشد و یا صلاحیتش رد شد و... بعد از پایان دوران نمایندگی به عنوان سفیر در فلان کشور به کار گرفته شود و یا در یکی از مدیریتهای وزارت نفت و یا وزارتخانه نان و آبدار دیگر مشغول به کار شود! و...
آیا افرادی با این ویژگی (بخوانید ویژهخواری) منافع و مصالح مردم و نظام را به منافع فامیلی و حزب و گروه و قبیلهای خود ترجیح میدهند؟!...
۴- سخن درباره وابستگیهای فامیلی و روابط حزبی و گروهی نیست بلکه پای شایستگی در میان است مثلاً اگر برادر یا یکی دیگر از اقوام نزدیک فلان مسئول و یا وابسته به فلان حزب و گروه سیاسی از شایستگی لازم برای تصدی یک مسئولیت برخوردار بود نباید و بایسته نیست که از به کارگیری او صرفنظر شود چرا که خودداری از واگذاری مسئولیت به وی نیز بیتوجهی به شایستهسالاری تلقی میشود. سخن درباره واگذاری مسئولیتها و مدیریتها به افرادی است که غیر از روابط فامیلی و یا وابستگیهای حزبی و گروهی به این یا آن مسئول صاحب مقام، ویژگی دیگری ندارند... این آقا برای تصدی فلان پست حساس چه شایستگی و سابقهای دارد؟ ایشان مسئول ستاد انتخاباتی آقای فلان بوده است! آن دیگری چه؟! بماند!
این قصه سر دراز دارد و در آیندهای نه چندان دور با شرح و تفصیل و تا آنجا که ممکن باشد با ذکر برخی از جزئیات در گزارشهای کیهان خواهد آمد. اما این پدیده زشت و پلشت روی دیگری هم دارد. بخوانید!
۵- روی دیگر این پدیده پلشت را در پیشگیری برخی مسئولان و مراکز از واگذاری مسئولیت به افراد شایستهای میتوان دید که با سامانه فکری و سیاسی آنها همخوانی ندارند. یکی از بارزترین نمونههای این دستدرازی به حق دیگران را میتوان در ماجرای معروف بورسیهها مشاهده کرد. وزارت علوم دولت آقای روحانی در اقدامی غیرقانونی و حیرتآور، هزاران دانشجوی بورسیه را که مراحل قانونی و علمی را برای بورسیه شدن طی کرده بودند، از ادامه تحصیل باز داشت و معلوم نیست گزارش این اقدام غیرقانونی خود را چگونه به استحضار رئیسجمهور محترم رسانده بود که ایشان روز ۱۵ مهرماه ۹۳ در آئین آغاز سال تحصیلی دانشگاهها ضمن تائید اقدام زشت و قبیلهگرایانه وزارت علوم دولت خود، به تمسخر گفت«... بورسیه و ما ادراک البورسیه»! البته بعدها مراجع قانونی با ارائه اسناد مستحکم نشان دادند که وزارت علوم دست به یک اقدام غیرقانونی زده است ولی علیرغم تمامی اسناد یاد شده هنوز دولت حاضر نیست به گناه بزرگ خود اعتراف کند و حق پایمال شده بورسیهها را به آنان بازگرداند که بهزودی در این خصوص گزارش مستندی خواهیم داشت.
گفتنی است کیهان به اسنادی دست یافته است که به وضوح نشان میدهند لغو بورسیه هزاران دانشجوی مورد اشاره صرفاً یک اقدام حزبی از سوی مدعیان اصلاحات و اصحاب فتنه آمریکایی- اسرائیلی۸۸بوده است تا از ورود نیروهای نخبه و متدین انقلابی به هیئتهای علمی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی جلوگیری کنند.
یکی از این اسناد نامهای است که آقای... خطاب به آقای «پ»، یکی از معاونان وقت وزارت علوم نوشته است و با ارائه اسامی تعداد قابل توجهی از دانشجویان بورسیه دکترا، خواستار جلوگیری از ادامه تحصیل آنان شده است. نگاهی به نام و مشخصات این دانشجویان به وضوح نشان میدهد که آنها از فرزندان و یا افراد نزدیک به نیروهای انقلابی هستند و جالب آنکه در مقابل نام هر یک از دانشجویانی که دستور لغو بورسیه آنان را صادر کردهاند، به نام و مشخصات آن شخصیت انقلابی که دانشجویان یاد شده به آنان وابستگی دارند نیز اشاره شده است.
نامه اینگونه آغاز میشود؛
«برادر گرامی جناب آقای مهندس «پ»
معاونت محترم پشتیبانی سازمان امور دانشجویان
با سلام و احترام، حسب دستور شفاهی ۲۵/۱۰/۹۲ بدینوسیله لیست اسامی مورد نظر تقدیم حضور میگردد و...»
در ادامه این نامه، نام دانشجویان بورسیهای که پدر و مادر و یا یکی از اقوام حتی درجه چندمشان حزباللهی و انقلابی و در تقابل با فتنه آمریکایی- اسرائیلی ۸۸ بودهاند ذکر شده و به آقای «پ» دستور لغو بورسیه آنها داده شده است.
این نکته نیز قابل اشاره است که هماکنون بخش یاد شده در وزارت علوم در اقدامی غیرقانونی که به آن خواهیم پرداخت در پی زمینهسازی برای بورسیه کردن تعدادی از همحزبیهای خود است که البته داد عدهای از مدیران این وزارتخانه را هم درآورده است.
در گزارشهای مستند کیهان که انشاءالله در آینده نزدیک منتشر میشود به اینگونه فامیلبازیها و حزب و قبیلهگراییها اشارههای مستندی خواهیم داشت و امید است دستگاه محترم قضایی در ادامه برخوردهای قاطع و امیدآفرین خود با مفسدان و سودجویان، ماجرای یاد شده را نیز در فهرست پیگیریهای قضایی قرار دهد.
آرامش نسبی بر آسمان اعتراضات در بغداد خیمه زدهاست، اما این آرامشی است با دوام یا آرامشی است قبل از توفان؟ سرنوشت عراق چه خواهد شد ؟ عراقی که با درآمد ۸۹ میلیارد دلاری، حدود ۲۳ میلیارد دلار کسری بودجه دارد. تحقق نیافتن چندین دهه مطالبات معیشتی و خدمات عمومی متراکم در کنار فساد گسترده در اختصاص بودجهها به پروژههای عمرانی، این کشور را به وضعیت نامناسبی رسانده است. بهرغم درآمدهای نفتی بالا، بسیاری از پروژههای آب رسانی و برقرسانی از جمله در بصره، با وجود اختصاص بودجه پس از گذشت سالها همچنان اجرا نشده است. اقتصاد عراق، وارداتی است و بسیاری از شرکتها و پیمانکاران خارجی نیز حاضر به استفاده از نیروهای عراقی برای اجرای پروژههای داخلی نیستند. جلوگیری از واردات و افزایش تعرفهها هم، افزایش قیمت ارزاق و نارضایتی عمومی را به دنبال داشته است نارضایتی هایی که اگر چه ریشه داخلی دارد و بعضا از خواسته های به جای مردم نشئت گرفته ،اما برخی حرکات ازجمله تعرض به مقرها و افراد منتسب به محور مقاومت ازجمله شهادت «وسام العلیاوی»، یکی از فرماندهان نبرد با داعش - از سوی نفوذی هاست و نه معترضان . برهمین اساس برای درک بهتری از اوضاع عراق باید طرح و ساختار تصمیم گیری آمریکایی ها و دولت عبدالمهدی به عنوان دو بازیگر عمده کنونی در عراق مورد ارزیابی قرار گیرد، اما طرح آمریکایی ها به عنوان مهم ترین بازیگر خارجی چیست؟ در پاسخ به این سوال باید گفت، طرح آمریکا در عراق تغییر ساختار سیاسی این کشور و در نهایت حذف اقتدار شیعیان است. این تصمیم قطعی و حتمی است. در حقیقت آمریکایی ها بعد از سال 2003 به این سو و پس از آشوب های به وجود آمده، نظام پارلمانی را سازمان دهی کردند که تصورشان نبود.
از این نظام پارلمانی به دلیل نگاه های متفاوت و بعضا مبنایی میان گروه های شیعه، دولتی سر برآورد که اساسا ساختاری شیعی و به مراتب ضد آمریکایی دارد. بر همین اساس با سناریوهای مختلف از جمله حضور داعش در این کشور بر آن شدند تا این کشور را در شرایطی قرار دهند که «دولت شیعی» به هر نحوی سرنگون شود و در نهایت یک دولت سکولار و غیر وابسته به جریان شیعه و بدون در نظر گرفتن اکثریت شیعیان در عراق تشکیل شود. البته داعش تنها سناریوی آمریکایی ها نبود. پیشتر با نفوذ عناصر وابسته به حزب بعث در ارتش، طرح کودتایی را دنبال می کردند که با کشف و شناسایی آن توسط نهادهای امنیتی عراق، خنثی شد. پایگاه عربی 21 همین چند روز قبل به نقل از منابع امنیتی قطر نوشته است که امارات در عراق در چند ماه گذشته طرح کودتایی اجرا کرد که دولت مرکزی از آن مطلع شد و آن را خنثی کرد. طرحی که بدون اطلاع آمریکایی ها برنامه ریزی و هدایتش ممکن نیست. در حقیقت آمریکایی ها در عراق جبهه ای با حضور عربستان، امارات و رژیم صهیونیستی تشکیل دادند که در آن افول جریان شیعی و در نهایت مرجعیت و محور مقاومت هدف اصلی است. در این جبهه هر یک از اعضا وظیفه ای را برعهده دارد. حمایت از عناصر داعش و تکفیری های القاعده و دیگر گروه های تروریستی به دلیل ارتباط منسجم «الاستخبارات» عربستان با آنان، به ریاض سپرده شده است.
هدف قرار دادن مراکز نظامی، ترور فرماندهان و شخصیت های مهم حشدالشعبی به رژیم صهیونیستی و موساد واگذار شده و طراحی و هدایت شبکه حزب بعث و موج سواری روی اعتراضات خیابانی با اتاق عملیات در ابوظبی است. در طرف دیگر پایگاه عین الاسد عراق قرار دارد که به نوعی مرکز فرماندهی نیروهای نظامی آمریکا در این کشور است و وظیفه اصلی آن تشکیل اتاق مشترک عملیاتی با این سه کشور و در نهایت تشکیل مرکز هدایت ناآرامی ها و فعالیت های ضد دولت عراق در ماه های گذشته و روز های آینده است.
نکته قابل تامل حضور عناصری است که پروژه آیلپ را در تگزاس گذراندند و به عراق برگشتند و حالا نقش فعالی در آشوب های خیابانی در عراق دارند. عناصری که با حمایت سفارت آمریکا در بغداد و با همکاری وزارت خارجه آمریکا و دانشگاه تگزاس به این کشور اعزام شده و در ماه های گذشته به عراق برگشته و شبکه سازی قوی برای براندازی تشکیل دادهاند. پرداختن به چیستی و نفوذ این شبکه خود یادداشتی مستقل می خواهد اما میتوان گفت پس از ناامیدی کاخ سفید از براندازی سخت در قالب جنگ، حذف عناصر اصلی محور مقاومت در سال های 2003و 2004، ایجاد فتنه طایفهای در سال های 2005 به بعد، حمایت از داعش و تشکیل حشدالعشایری برای مقابله با دولت مرکزی، کودتای نظامی و در نهایت سرنگونی به وسیله احزاب نفوذی، این بار کاخ سفید به سراغ انقلاب نرم رفته تا بتواند با یک شوک بزرگ برای همیشه پرونده عراق را به نفع خود تمام کند یا در نهایت عراق یکپارچه ای وجود نداشته باشد.در طرف مقابل اما دولت مرکزی عراق تصمیم جدی گرفته که علاوه بر پایان دادن به مشکلات موجود و حل خواسته های اجتماعی برای براندازی حکومت پیش دستانه اقداماتی انجام دهد که می تواند به نفع بغداد و شهروندان عراقی باشد. اولین موضوعی که عبدالمهدی مطرح ساخت و احزاب عراقی نیز از آن حمایت کامل داشتند، طرح اصلاح قانون اساسی و حرکت عراق به سمت نظام ریاستی است. نظامی که ضمن تقویت جایگاه نظارتی پارلمان، اقتدار ریاستی را بیشتر کرده و امکان حذف پست نخست وزیری در آن ممکن است.
در حقیقت نه تنها بدین وسیله اقتدار جریان شیعه کاهش نمی یابد، بلکه به دلیل جمعیت بالای شیعیان، امکان حضور شخصیت کاریزماتیک شیعی در راس حکومت افزایش خواهد داشت و این دقیقا عکس خواستهای است که آمریکایی ها به دنبال آن هستند. در طرف دیگر به خاطر قدرت بالای احزاب همسو با محور مقاومت در عراق، کابینه تشکیل شده نیز بسیار مقتدر تر و قوی تر عمل خواهد کرد. از سویی گروه هایی چون حشدالشعبی و نیروهای مقاومت با درج عنوان شان در قانون اساسی به یک نیروی رسمی و البته دایمی تبدیل خواهند شد و این نیز برای آمریکایی ها بسیار سنگین است.حتی زمزمه های افزودن بندی به قانون اساسی عراق برای پایان حضور آمریکایی ها نیز به گوش می رسد.در چنین شرایطی باید اذعان کرد هر دو طرف به طور جدی وارد فضای رقابتی شده اند و همه تلاش خود را برای پیروزی به کار می گیرند. باید منتظر ماند و دید در این فضای پر از ابهام، کدام طرف پیروز خواهد شد.
از نظر حقوقی، تولید و انتشار یک اثر سینمایی مثل خیلی از فعالیتهای دیگر نیاز به مجوزهایی دارد. قانونگذار هم همانطور که نیاز به اخذ مجوز را ضروری اعلام کرده، نهاد مرجعِ صدور آن مجوز را هم مشخص کرده است. وقتی نهاد متولی، مراحل صدور مجوز از تأیید فیلمنامه تا صدور پروانه نمایش را تعیین میکند، دیگر دخالت دیگر نهادها نمیتواند موضوعیت داشته باشد. درست است که دادگستری مرجع عام تظلم نهایی است اما مطابق با قوانین باید عمل کند و هیچ شخصی نمیتواند در برابر قانون از موقعیت و جایگاه خود برای متوقف کردن یک مصوبه قانونی استفاده کند. برابر قانون اساسی افراد نمیتوانند از جایگاه و موقعیت خود برای گذراندن قوانین مخالف استفاده کنند. بهرغم اینکه صدور مجوزهای قانونی برای نمایش عمومی فیلم «خانه پدری» آقای کیانوش عیاری از سوی مرجع قانونی و صاحب صلاحیت صادر شده و این فیلم مراحل تعیین شده برای اخذ مجوز را دریافت کرده، نهادی دیگر به مسأله ورود کرده و خواسته که نمایش فیلم در سینماها متوقف شود.
این دخالت محمل قانونی ندارد. موضوع دخالت نهادهای موازی و اعمال نفوذهای پوشیده و پنهان کم و بیش در زمینههای مختلف گریبانگیر امور جاری کشور است. همیشه یک بخش خاکستری وجود دارد که در کنار بخش آفتابی، روشن و قانونمند اعمالنظر میکند. تاسف مضاعف در این است که عرصهای مانند فرهنگ که باید در آن خلاقیت و تولید خلاقانه وجود داشته باشد، دستمایه انتظارات مجموعهای میشود که در آن بخش خاکستری فعال هستند. رفتارهایی از نوع رفتاری که با فیلم «خانه پدری» شد، از جهات مختلف آسیبهای فرهنگی را در پی دارد. مانع سرمایهگذاری در عرصه فرهنگ و سینما میشود و سینماگران را دلسرد میکند. میدانیم که تولیدات تاثیرگذار هنری و از جمله سینمایی، برگرفته از شرایط زمانی و مکانیاند. حرفی که امروز یک سینماگر در فیلمش میزند، با توجه به شرایط زمانی و وقایع امروز تاثیرگذار است و چه بسا مدتی بعد آن تاثیرگذاری را نداشته باشد. نمونه دیگری از رفتارهای سلبی با هنر و ادبیات، کتاب «کلنل» آقای محمود دولتآبادی است. اجازه ندادند این کتاب به صورت قانونی منتشر شود. آقایدولتآبادی نویسنده هستند و از راه قلمشان ارتزاق میکنند. آمدند راه انتشار قانونی این کتاب را بستند و حالا شما میتوانید جلوی دانشگاه تهران نسخه غیرقانونی این کتاب را خریداری کنید. این درست است؟
خود من چون میخواستم اثر این نویسنده را که کتابهایش از آثار ماندگار ادبیات ایران است، بخوانم، از یکی از همان دستفروشهای خیابان انقلاب نسخه غیرقانونی این کتاب را خریدم، خواندم و بسیار لذت بردم اما احساس میکنم با این عملام به نویسنده مهم کشورم خیانت کردهام. به هر حال خیلیها که با من همعقیدهاند و خرید نسخه غیرقانونی را خیانت به نویسنده میدانند، بین خریدن و نخریدن، اولی را انتخاب کردهاند چون میخواهند تولید این نویسنده صاحبنام را بخوانند. یک روز بازپرس شعبه دو دادگاه فرهنگ و رسانه، آقای بیژن قاسمزاده آمد و تلگرام را فیلتر کرد. در همان زمان با یک رسانه گفتوگویی کردم که هیچ وقت منتشر نشد. در آنجا گفتم که هدف اصلی از تولید چاقو فرو کردن آن در شکم افراد که نبوده. مگر میتوانیم مردم را از مزایای چاقو محروم کنیم، چون کسی با این وسیله چاقوکشی کرده؟ همه ما افرادی را میشناسیم که با تکیه بر تلگرام کاری را راه انداختند و منشأ خدمات خیر شدند. در حالی که ما آن را فیلتر کردیم و بعد وزیر ارتباطات گفت که پشت این فیلتر کردن، مافیای فیلترشکن خوابیده است.
فیلترشکنی که وارد خانههای مردم شد و باعث شد که نوجوانها و جوانها به بسیاری دیگر از سایتها هم دسترسی داشته باشند. منِ نوعی با شایع شدن فیلترشکنها چه کنترلی روی فرزند نوجوان شانزده، هفده سالهام دارم؟ ما مگر چند کیانوش عیاری در فرهنگ و هنر این کشور داریم؟ سوگند میخورم که دغدغه فرهنگی، اجتماعی و به طورکلی دغدغه انسانیِ آقای عیاری به مراتب بیش از کسانی است که این فیلم را از پرده اکران پایین کشیدند. کیانوش عیاری بلد است چطور خطوط قرمز خود را رعایت کند. امروز که اوج باروری اوست، به جای حمایت از او دلش را میشکنیم و فیلمش را به محاق توقیف میبریم. با او کاری میکنیم که به تعبیر موسیقیدان ارزشمند، آقای حسین علیزاده، با محمدرضا شجریان کردیم. از ایشان پرسیدند چه اتفاقی برای شجریان افتاده است؟ گفت باید بپرسید ما چه بلایی سر شجریان آوردیم. پرسیدند چه بلایی؟ آقای علیزاده جواب داد: دقمرگش کردیم. متاسفانه داریم همین کار را با امثال عیاری میکنیم. کسی که نسلها باید بگذرد تا ایران یکی دیگر مانند او را به خود ببیند.
روزی که مصاحبه همسر حداد عادل به موجی در انتقام از انقلاب اسلامی و یکی از خواص آن تبدیل شد و اصلاحیه آن هم تأثیری در شکستن این موج نداشت به ذهن نگارنده آمد که این سناریویی غیرمعمول و غیرطبیعی است. خصوصاً وقتی فردی معلومالحال که به «نئو تجدیدنظرطلبی» رسیده است ۹ توئیت در ۴۸ ساعت علیه حداد عادل و خانواده او به بدترین شکل تخریبی نوشت، در سناریو بودن صحنه تردید نکردم. اما آنچه موجب شد نگارنده در این زمینه دست به قلم ببرد داستان جالبی است. جمعه شب بهکلی بیخواب شده بودم. هرچه تلاش کردم خواب به سراغم نیامد؛ یا از دارو بود یا چرت روز جمعه و یا...
ساعت ۴ صبح از وصول به خواب ناامید و سراغ گوشی تلفن همراه رفتم، در شبکه اجتماعی اولین پستی که به چشم خورد کلیپی هشت، نه دقیقهای از خانم علینژاد علیه حداد عادل و خانوادهاش بود. این زن که شرف، انصاف و حیای زنانه را قی کرده است و در تریبونهای شیطان به زشتترین شکل دریدگی و طنازی میکند، چنان این خانواده را به سخره گرفته بود که با خود گفتم ظلم فقط خوردن بیتالمال و شکاف فقر و غنا نیست که حرمت مسلمان چه میشود؟ با خود گفتم حداد عادل در واپسین دهههای حیات دنیوی است اگر قرار است فردای رحلتش قدیسنامهای (به رسم فرهنگ معروف به مردهپرستی) برایش بنویسم چرا اکنون ننویسم؟ و اگر قرار است به مردهپرستی متهم شویم اتهام زندهپرستی و روی دیگر آن اتهام چاپلوسی و تملقگویی اولیتر است. باید به این فرهنگ برسیم که مثلاً نمیشود شهیدان باکری، خرازی، همت، کاظمی و... را اسطورههایی دستنیافتنی و بر بال ملائک دانست، اما همترازان زنده آنان همچون رضایی، صفوی، قالیباف، جعفری و قربانی را به بدترین شکل ممکن به هجو و سخره گرفت. باید یاد بگیریم زندهها را هم ارج نهیم و، اما بعد...
جرم حداد عادل واقعاً چیست؟ سرمایهگذاری فرهنگی به جای سرمایهگذاری اقتصادی واجد نکوهش است؟ حداد عادل تجربه ذیقیمتی دارد او میداند که انقلاب اسلامی در حوزه نخبگی دو آبشخور همسو داشت؛ اول حوزههای علمیه و دوم مدارسی که در دهه ۳۰ به دور از چشم حاکمیت وقت تأسیس شدند و بسیاری از کادرهای دیروز و امروز انقلاب تربیتیافتگان آن مدارس هستند. حداد عادل نه چهره اقتصادی است و نه نیازی به پول دارد. ۵۰ سال عضویت در هیئت علمی دانشگاههای تهران و شریف و اشتغال همسر و سالهای پایانی حیات نشان میدهد که حداد مشکل مالی ندارد و کسی نیز او را به ولع مادی و گرایش به زرق و برقخواهی دنیا نمیشناسد. جرم حداد عادل چیز دیگری است.
اولین جرم حداد عادل این است که در ۳۰ سال گذشته یک قدم از رهبری جلوتر نرفت و عقبتر نماند. از سواد خود نان خورد نه از مدیریت. بدون تردید اگر (فرضاً) ۵۰ نفر را حواریون اصلی امروز انقلاب اسلامی بدانیم یکی از آنان حداد عادل است.
اگر قرار باشد بعد از مرگ ملقب به «کانت ایران» شود چرا همین امروز نشود؟ بدون تردید در زبان و ادب فارسی، قرآنپژوهی، فلسفه اسلام، فلسفه غرب، تعلیم و تربیت و حتی فیزیک حداد عادل از سرآمدان و انگشتشماران امروز ایران است. در کجای دنیا چنین سرمایهای را به جرم اینکه مدرسهای را تأسیس کرده تازیانه میزنند؟ واقعاً در ایران امروز و خصوصاً در جبهه انقلاب اسلامی چند نفر دارای این وزانت علمی و تأثیرگذاری محتوایی هستند؟
حداد عادل، انصاف، صراحت در دفاع از انقلاب و به رسمیت شناختن رقیب را توأمان در خود حفظ نموده است. روزی که اصلاحطلبان فاقد کاندیدای ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴ بودند به رهبری نامه نوشت تا این نقیصه را رفع نماید. روزی که آن نماینده مجلس در تصادف فوت کرد و برادرش در زندان بود حداد عادل از رهبری خواست به حرمت مادرشان - که مادر شهید بود- برادر از زندان آزاد شود و شد. در صراحت همین بس که در غبار فتنه ۱۳۸۸ اولین نفری بود که خود را هزینه کرد و به تلویزیون آمد و به تبیین فضا پرداخت و دوباره در میدان ولیعصر چنین کرد و هزینه آن را پرداخت. رئیس دولت نهم مجلس هفتم را به گوشه رینگ برده بود و او در اوج حیا و به دلیل ندادن سوژهای به دست دشمنان سکوت کرد، اما از اصول کوتاه نیامد و ریاست مجلس بعدی را از دست داد و در اوج تواضع مثل یک نماینده معمولی در صحن مجلس نشست. جرم حداد عادل نزدیکی و مشاوری امین بودن برای رهبری است وگرنه در همین تهران صدها مدرسه از سوی طیفهای مختلف فکری ایجاد شده، چرا فقط مدرسه حداد مسئلهساز شده است؟
فرزند حداد عادل یک روز هم در این مدرسه درس نخواند، اما آرمان حداد عادل در این مدرسه – علوم انسانی- تربیت کادر انقلاب اسلامی است و صدها نفر از فارغالتحصیلان آن را میشناسیم و شاید در کنار این اقدام بزرگ دو، سه نفر ناجنس هم باشند، اما فقط آنان برجسته میشوند. همانگونه که از هزاران دانشآموخته متعهد دانشگاه امام صادق فقط چهار نفر واگرای تجدیدنظرطلب را بر سر مرحوم آیتالله مهدویکنی میکوبیدند. آیا زخمخوردگان از انقلاب دوست دارند حداد عادل در منزل بنشیند و یاریگر انقلاب اسلامی نباشد؟ از خون برادر شهیدش و از مظلومیت رهبرش در برابر امواج خناسان دفاع نکند؟ در جبهه انقلاب اسلامی کسی هست که جایگزین ایشان در فرهنگستان زبان و ادب فارسی شود؟ چرا این سرمایه ملی را پاس نمیداریم؟ البته نگارنده همیشه یک انتقاد جدی به ایشان داشتهام و شخصاً و حضوراً گفتهام که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیروهای اصیل فکری آن از سنگرهای تئوریک خارج شدند و به کف خیابان سیاست وارد شدند و زد و خورد سیاسی را لازمتر دانستند.
ما برای زد و خورد سیاسی و ایجاد لیست انتخاباتی آدم کم نداریم. ما در سنگرهای تئوریک انقلاب اسلامی نیازمند امثال حداد عادل بودهایم که لاغری این عرصه خصوصاً در تبیین تئوریک مردمسالاری دینی کاملاً محرز است. حداد باید در آن سنگر میماند. اما اینکه بعد از شروع دوران اصلاحات عرصه سیاسی عملی را ترجیح داد حتماً برای خود ادله دارد، اما کلان اندیشه انقلاب اسلامی همچنان به فیلسوف بیشتر از سیاستورز نیاز دارد و حداد عادل از جنس آن وادی است. چند ماه پیش با جمعی از اهالی رسانه جلسهای را با ایشان در روزنامه رسالت داشتیم. وقتی تهمتها و نامردمیها به خود را برمیشمرد اشک در چشمان حلقه میزد. اما فرزندش فریدالدین را در طول عمرم چند ساعت در داوری یک جشنواره نشریات دانشجویی دیدم و شناختم. او را مردی عاقلتر از سن و سالش یافتم. او را پخته، متقی و سربازی در تراز انقلاب اسلامی دیدم و آنچه در این روزهای تلخ از او میبینیم سکوت است. او مملو از حیا و عاشق تربیت جوانان مسلمان است. امام راحل با آن عظمت و چتر عام رهبری، فرمودند: «دفاع از حزبالله اصل خدشهناپذیر نظام جمهوری اسلامی است.» این اصل را پاس بداریم اشکال ندارد که نیت را الهی کنیم، اما به چاپلوسی و تملق هم متهم شویم، تا بوده همین بوده است. ولله العزهًْ و لرسوله و للمؤمنین.
اسناد و میراث تاریخی و تحلیل اوضاع جهان و به کارگیری معارف حاصل از گفتمانها و پارادایمها، ناکامیهای وافری را به رخ میکشد. از قرار معلوم بنا نیست به این زودیها بشر از شر عواقب نامطلوب حیات اجتماعی- سیاسی خویش رهایی یابد. دستمایه انسان در قالب نظامهای سیاسی و حکمرانی آن چنان آکنده از تناقض، تعارض و خیانت است که به جای ایجاد همدلی و همآوایی بین انسانها، مزاج تابعین قدرت را به تغییر و مبارزه، اصلاح و انقلاب سوق میدهد. در این بین روایتگران نسبیت، پوچگرایی و آنارشیسم همواره بر سر مزار خالی نالیدهاند و در طول زمان هم قابل اعتماد نبودهاند.
هنوز پیروان و معلمان فلسفه جهانی اعم تحصیلگرایان و معناآفرینان با لشکری از حلقه وینیها، پدیدارشناسان و اگزیستانسیالیستها در غرب، اشراقیون و متکلمین در شرق میانه و نزدیک، کنفوسیوس و بودائیسم در خاور دور قادر نبودهاند بدیهیترین پاسخ انسان را جواب دهند، اضطراب و افسردگی را از او دور سازند و به او بیاموزند چگونه بیندیشد و به چه نحوی زیست اختیار کند که شایسته نام او باشد. بهراستی ریشه ناملایمات، گرفتاریها و عصیان بشر از کجاست؟ جنگ، نزاع، کشمکش و ستیزه به یک ضرورت اجتماعی تبدیل شده است و نوع بشر نمیتواند بدون قتل و کشتار زندگی کند.
جنگ فاشیستها و جنگطلبان قبل از اینکه توسط عوام شروع شود و طبق معمول سرباز و هیزم تنور جنگ باشند، از طریق فلاسفه مشهور و بنام قطعیت مییابد. نقشهخوان جنگها؛ مهندسین و فارغالتحصیلان دانشگاهها بودهاند و آلات و ادوات جنگی را آنان ساختهاند. هم اینک نیز بعضی از نخبگان، حاکمان و طیفی از نیروهای تحصیلکرده در محیطهای علمی بستر فاشیسم و پوپولیسم را پهن میکنند و هیچ ابایی از جنگی کردن فضای بینالمللی ندارند.فلسفه غرب بعد از یک هزار سال حاکمیت سنت رومی - مسیحی برای آسایش انسان، فلسفیدن را زمینی کرد و تمامقد، خویش را در خدمت انسان قرار داد، اومانیسم خلق شد، رنسانس پا گرفت، مدرنیته در ویترین سیاست و فلسفه، هنر و ادبیات به ماکت معرفت تبدیل شد. اما بعد از چندین سده، تازه متوجه شد که تجربه گوهری زمینی است و در آسمان شناسهای ندارد. البته آسمان هم جای خود دارد، انسان بدون آسمان قادر به حیات نیست. آسمان سرپوش زندگی انسان است.اشتباه دیگر فلسفه در غرب، انقطاع از شرق و دوری از تعامل با تاریخ بود که آن را از هشیاری و جامعیت انداخت. کما اینکه فلسفه زندگی در شرق هماکنون دچار همین اشتباه است که سرگیجهآور است. فلسفه شرق هم اگر بتوانیم آن تفلسف بنامیم غرب را به حال خویشتن رها کرده و بهزعم خویش سهمیهای برای شیطان لحاظ کرده است. در صورتی که شرق و غرب دو نیمکره یک جهان هستند که بانی آن حضرت حق است. نقطه اساسی همینجاست که قهر فلسفه شرق و غرب و درگیرشدن ادیان الهی با همدیگر، فضا را برای بروز مجدد افکار مارکسیستی از یک سو و فاشیسم و پوپولیسم از سوی دیگر مطلوب و مناسب کرده است.امروزه مارکسیسم با پنهان کردن خیانتهای بارز در چین، شوروی، اروپای شرقی و اقصی نقاط دنیا، باز بیرق رهاییبخشی بر دوش گرفته است و به اعتباری بیش از نگاههای پس مدرنیته مدعی درگیرشدن با مسائل جهانی است. مارکسیستها طرح مباحث روشنفکرانهشان را دلیل بالا رفتن دستمزد کارگران و محاکمه علمی لیبرالیزم و نئولیبرالیزم میدانند و به همین جهت نهتنها در اروپا، آمریکا، شرق آسیا بلکه از کشورهای مسلمان و ایران نیز خیمه برپا میکنند.
البته وقتی در ایران مستعدان تولید علم در دانشگاه و حوزه دچار مسحوری قدرت و مستوری در بیان واقع میشوند طبیعی است سیاستورزان، مدیران و بخشی از کارگزاران برای مبارزه با دیدگاههای لیبرالیستی و نئولیبرالیستی به متدولوژی مارکسیستها متوسل شوند و جالب است خودشان را هم مخالف مارکسیسم نشان دهند.امروزه تاکید افراطی بر حق دولت و جامعه و نادیدهگرفتن حقوق افراد و تن دادن به دیالکتیک در برخورد با پدیدهها که امر واقع است بخشی از جامعه را مارکسزده خواهد کرد.راهاندازی موج مخالفت با خلق ثروت مشروع، فقیر نشان دادن خویشتن بهزعم دارایی و سرمایههای زیاد، مقصر جلوهدادن دیگران در ناکامیها، وفادار نبودن به عهد و پیمان، نشانهای نفوذ تفکر مارکسیسم است. برای هر واقعهای مقصری باید یافته شود تا قدرت انگ نخورد و هر کس برای متهم کردن خویش پروندهاش را زیر بغل داشته باشد. وفاداری به روح مارکسیسم و انطباق شیوه مدیریت و تبیین جهان و اعتبار بخشیدن به متدولوژی مارکسیسم، اذهان مدیران و نخبگان ما را به نفع دیدگاههای مارکسیستی خواهد کشاند. وقتی هم اذهان در اختیار هر ایدئولوژی و تفکری قرار گیرد، دانسته یا ندانسته، انسان حالت کارگزاری به آن ایده مییابد. در این اثنا، اخلاق هم در جامعه، رنگ و بوی دهری و اپورتونیستی و موقعیتطلبانه و کاسبکارانه خواهد گرفت. آنگاه است که در رسانه ملی به جای تبلیغ استعدادهای ملی و جوانان کشور به فکر دردانه خویش، جامعه را به بازی خواهیم گرفت تا اصالت و نجابت خانوادگیمان را به رخ بکشیم، اما غافل از اینکه آنچه بر زمین میماند آبروی خانواده نیست؛ بلکه تشتی است که از بام افتاده است.
آمریکاییها جنگ را از حوزه سخت به حوزه نرم کشاندهاند.حتی حاضر نیستند یک سنت برای جنگ نظامی هزینه کنند.
هزینههای سربار جنگ نظامی برای آنها کمرشکن است. آنها حال جنگیدن ندارند. آمریکاییها دو کلمه حرف در خصومتورزی با ایران اسلامی دارند؛ یک کلمه در وادی اقتصاد و یک کلمه در وادی سیاست!
این دو کلمه دو روی سکه برخورد، براندازی و مقابله با جمهوری اسلامی است. در حوزه سیاست آنها روی یک جریان وابسته، سکولار و شیفته غرب حساب باز کردهاند. جریانی که از آن با واژه «میانهرو» یاد میکنند. آنها امید دارند با ارتش رسانهای خود در داخل و خارج روی ذهن مردم اثر بگذارند و در انتخاباتها شروع به چینش نیرو در مجلس و دولت برای انحراف از انقلاب اسلامی برنامهریزی میکنند. آنها در دو نبرد نرم ۱۸ تیر ۷۸ و حوادث پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ شکست خوردند و خود را برای نبرد سومی در همین حوزه آماده میکنند. در کنار این شقاوت و فریب و نیرنگ، تحریم اقتصادی را در دستور کار قرار دادهاند و همه نیروها و توان خود را از پنتاگون به وزارت خزانهداری آمریکا منتقل کردهاند. زیرساختهای تحریم طی ۴۰ سال گذشته آنچنان پایههای آن را محکم کردهاند که هیچ مذاکره و توافقی قادر نیست، مفصلبندی آن را بشکند. کسانیکه در وزارت خارجه در تو هم این مقوله به سر میبرند که با گفتوگو و مذاکره میتوان تحریمها را برداشت حتی آنها را با یک بیانیه کاخ سفید سست کرد نه از دیپلماسی خبر دارند و نه از شدت خصومت آمریکا با ملت ایران مطلع هستند!
دولت همانطور که آمریکاییها اتاق جنگ اقتصادی در وزارت خزانهداری خود علیه ما تشکیل دادهاند باید یک ستاد تمام وقت برای مقابله و تدبیر در جنگ اقتصادی تشکیل دهد و با رصد اقدامات دشمن راههای برون رفت از بحران آفرینیهای آمریکا را پیدا کند. رهبر معظم انقلاب در بیانیه گام دوم فرصتهای پیشرو برای مقابله با تهدیدات اقتصادی را بر شمردند و از جوانان زبده، عالم، باهوش و کارشناس و نیروی مدیریتی کشور، موقعیت جغرافیایی و همسایگی با ۱۵ کشور جهان و هزار راه نرفته در توسعه روابط اقتصادی با همسایگان به عنوان یک فرصت یاد کردهاند.
ای کاش دولت بر این اساس با تشکیل یک ستاد، توسعه اقتصادی با همسایگان را در دستور کار قرار میداد و وزارتخانهها و دستگاههای حاکمیتی را مأمور میکرد تا رفع موانع تجارت با این کشورها به سرعت بررسی و با روانسازی مناسبات فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی منفذ تنفسی برای مقابله با تحریمها پدید آورند.
در شرایطی که حلقه محاصره اقتصادی را آمریکاییها هر لحظه تنگتر میکنند، حداقل هوشمندی دیپلماتیک در وزارتخارجه حکم میکند که دولت اعلام کند ویزای دو طرفه و یک طرفه را با کل جهان به جز چند کشور متخاصم لغو میکند تا تجار، بازرگانان و همه شهروندان عالم بهویژه همسایگان آزادانه به ایران سفر کنند.
طبیعی است پس از برداشتن این گام، توسعه بازارها و بازارچههای مرزی با همسایگان و با رویکرد تشویق مبادلات بهویژه صادرات باید در دستور کار دولت قرار گیرد.
گام سوم این نگاه باید توسعه و مدرنسازی ناوگان حمل و نقل شهری، بین شهری، ریلی، دریایی و هوایی با مشارکت صددرصد بخش خصوصی باشد.
اقتصاد کشور باید به سمت صادرات بهویژه کالاهای غیرنفتی برود. تشکیل نمایشگاههای دائمی و عرضه کالاهای غیرخام ایرانی در کشورهای همسایه و دیگر بازارهای هدف با گرایش سفارشپذیری تولید، سامانه خود را پیدا کند. اتاقهای بازرگانی باید در شهرهای مرزی در مسیر اهداف صادرات، بازرگانان و تجار را در همین مسیر هدایت کنند. سالانه بیش از ۴ میلیون مسافر و گردشگر به ایران سفر میکنند. با اعمال TAXFREE اگر هر کدام از آنها ۱۰۰۰دلار به هنگام خروج از پیراهن و البسه گرفته تا صنایع دستی و کفش و آجیل و … خریداری کنند، چهار میلیارد دلار ارز به کشور خواهند آورد.
دولت با درک شرایط اقلیمی ایران و نقش آن در تأمین سوخت و فرآوردههای نفتی در کشورهای همسایه و با توجه به حجم بالای قاچاق سوخت باید بداند با تأسیس پترو پالایشگاهها توسط بخش خصوصی در نزدیک شهرهای مرزی و با تضمین تهیه خوراک برای آنها میتواند از خام فروشی نفت فاصله بگیرد و انقلابی در ارزآوری به کشور پدید آورد. با بررسی و ارزیابی که صورت گرفته حتی در کشورهای همسایه سرمایهگذارانی وجود دارند که بیصبرانه منتظرند دولت اجازه دهد سرمایه خود را به داخل کشور بیاورند و در ایجاد پترو پالایشگاهها مشارکت کنند. آنها راه رسیدن به سود و مسیر دور زدن تحریمها را خیلی خوب میدانند.
وزارت نفت نباید با ۱۰۰ سال سابقه تولید و تجارت نفت در جهان چشم امیدی به مشتریان خود در اروپا و برخی کشورهای آسیایی داشته باشد. آنها در نهایت به فرمان خزانهداری آمریکا عمل میکنند. وزارت نفت نباید به مذاکرات با اروپا چشم امید داشته باشد که فرجی در instex پدید آید و دوباره به مشتریان اروپایی نفت بفروشد. باید به بازاریابیهای منطقهای و نیز بازارهای کشورهایی که میخواهند با ایران روابط راهبردی داشته باشند بیندیشد. وزارت نفت و نیرو نباید بخش خصوصی را رقیب خود در تجارت انرژی ببینند. باید دست بخش خصوصی را بگیرد در حوزههایی که نمیتواند وارد شود بخش خصوصی راه خود را پیدا کند و به جلو برود. مردم و مرزنشینان کشورهای پاکستان، افغانستان، ارمنستان، شمال عراق و … مشتری اصلی فرآوردههای نفتی ایران هستند و مایل به سرمایهگذاری در پالایشگاههای کوچک و بزرگ مرزی میباشند. دولت باید از این فرصت استفاده کند. این رویکرد سرمایههای مردمی مرزنشینها را جذب و نقدینگی را به سمت تولید، صادرات و ارزآوری هدایت میکند.
اگر دولت یک مقدار هوشمندی اقتصادی به خرج دهد شهرکهای انرژی و تولید برق در مرزها، شهرهای کشاورزی و تولید محصولات کشاورزی و شهرکهای درمانی و توسعه توریسم درمانی و … به مثابه همان موشکهای نقطهزن ما هستند که هوش از سر طراحان تحریمهای فلج کننده غرب را میپراند.
دولت اگر در این پروژهها دقیق عمل کند حجم عظیم نقدینگی که چون اختاپوسی به جان اقتصاد کشور افتاده را به سمت تولید هدایت خواهد کرد و از رفتن آن به سمت زمین، ملک، طلا، ارز، خودرو و … جلوگیری خواهد کرد به شرطی که بانکها را در این معرکه درگیر نکند و بگذارد مردم با نقدینگی خود به این سمت بروند.
دولت در حوزه نبرد اقتصادی باید «ستاد» را ساماندهی و «صف» را رهبری کند. مردم به عنوان سربازان جنگ اقتصادی خود از عهده مقابله با دشمن برمیآیند. آنها خوب میدانند با بسیج نیروهای خود در این نبرد نابرابر چه کنند.
ارسال نظرات