روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
چند ملاحظه درباره تحولات عراق
جعفر بلوری در کیهان نوشت:
1- عراق از مشکلاتی چند رنج میبرد. «بهانه» اعتراضهای این روزهای عراق نیز «اقتصادی» است. اینکه میگوییم «بهانه» دلیل دارد. وقتی پس از چند روز اعتراض، مطالبات دیگر اقتصادی نیست و مقابله هر چند جدیِ با «فساد» نیز گروهی از معترضان را مجاب نمیکند یعنی، اقتصاد دیگر «بهانه» است یا شاید هم، کنترل اعتراضها از دست آغازکننده اعتراضها خارج شده و بهدست بدخواهان افتاده است.
طبق خبرهایی که طی روزهای گذشته از این کشور منتشر شده، بسیاری از معترضانی که به اقتصاد و فساد و بیکاری در این کشور معترض بودند، پس از مشاهده «انحراف»، راه خود را جدا کردهاند. امروز دیگر به ضرس قاطع میتوان گفت، اعتراضهای این کشور با هدایت چند سفارتخانه و پولهای امارات و عربستان کنترل میشود و بخشی از باقیماندگان در خیابانها به دنبال اصلاحات اقتصادی نیستند!
2- ممکن است گفته شود، اعتراضها در عراق ریشه در یکسری مشکلات بنیادین دارد، و فساد اقتصادی و بیکاری در این کشور، یکی از این مشکلات بنیادین است و برای تحلیل درست اوضاع این روزهای عراق، نمیتوان این مسئله را نادیده گرفت. در پاسخ به این نکته سؤالی میپرسیم: «ریشه این مشکلات بنیادین کجاست؟» به عبارت دیگر، «چرا این کشور دچار چنین معضلات بنیادینی شده است؟» پاسخ این سؤال در تاریخ نه چندان دور این کشور نهفته است. این کشور قبل از روی کار آمدن صدام هم درگیر جنگهای داخلی بود و رهبران آن غالبا با کودتا به قدرت میرسیدند.
هم «عبدالکریم قاسم» و هم «حسن البکر» با کودتا به قدرت رسیدند. خود صدام هم با کودتا و خونریزی به قدرت رسید. عراق بیش از دو دهه نیز تحت سیطره دیکتاتور خونریزی مثل صدام حسین زیسته است. پس از صدام نیز این کشور تحت اشغال آمریکاییها در آمد و آن اندک امنیت حاصل از وحشت که تحت سیطره صدام بر این کشور حاکم بود فروپاشید. این کشور جنگزده و مردم مظلومش فقط داعش را کم داشتند که آن هم، با طراحی همین کشورهای غربی و صهیونیستی ظاهر شد و این کشور را تبدیل کرد به چیزی که امروز به آن میگویند «کشوری با مشکلات بنیادین»!
3- جامعهشناسان میگویند، اگر به رهبر یا رهبران یک گروه، جامعه یا کشور فشار وارد شود و این فشارها از حد مشخصی فراتر روند، رهبر آن گروه به سمتی حرکت میکند که از آن فشار کاسته شود. مثلا اگر فشارها «امنیتی» و شدید باشند، رهبر گروه، به سمت تقویت سیستمهای امنیتی حرکت میکند. اگر اقتصادی باشند، سیاستهایی را اتخاذ میکند که نتیجه آن، تقویت و نجات اقتصاد باشد. خلاصه اینکه، بسته به نوع، میزان و جنس فشارها، قربانی، سیستم دفاعی خود را تنظیم کرده و برای حفظ خود و جامعه، بیشتر امکاناتش را به همان سمت بسیج میکند... این یعنی، پیامدِ «توزیع نامتوازن امکانات» در یک کشور یا گروه، «رشد نامتوازن» آن کشور یا گروه است.
کره شمالی یکی از این نمونههاست که تحت فشارهای آمریکا، به یک رشد نامتوازن رسیده آن هم در بخش «دفاعی و نظامی». رهبران این کشور برای حفظ امنیت، تقریبا تمام امکانات را به سمت تقویت توان نظامی هدایت کرده و در اقتصاد به شدت دچار مشکل شدهاند... ژاپن و آلمان نیز در ردیف کشورهای با رشد نامتوازن قرار میگیرند. این دو کشور به همان اندازه که در صنعت و اقتصاد رشد کردهاند، در حوزه سیاست و توان نظامی ناتوانند و صد درصد وابسته به قدرتهای دیگر...!
عراق اما از جمله کشورهایی است که بنا به دلایل متعدد، از جمله آنچه در بند 2 به گوشهای از آنها اشاره شد، رشدی نکرده است، چه متوازن و چه نامتوازن! وقتی جامعهای را اینطور عقب نگه دارند، طبیعی است از دل آن فساد و بیکاری و مشکلات اقتصادی هم بیرون میآید.
4- «امنیت» گم شده امروز کشور عراق است. هر جامعهای برای رشد در هر زمینهای، بیش و پیش از هر چیز به «امنیت» و «آرامش» نیاز دارد. عراق یا هر کشور دیگری اگر به دنبال بهبود شرایط اقتصادی و حل بنیادین مشکلات بنیادینش است، بدون داشتن امنیت ممکن نیست به هدفش برسد. راهحل مشکلات عراق بههم ریختن آن اندک امنیتی که با شکستن کمر داعش و ریختن خون بهترین جوانان این کشور حاصل شده نیست. راهحل برای شروع، در شناسایی عاملان ناامنی و رفع آن است.
امروز هیچ تردیدی وجود ندارد که آمریکا، رژیم صهیونیستی، عربستان و امارات به شدت در این کشور مشغولند. عربستان قطعا به دنبال بهبود شرایط اقتصادی عراق نیست. این کشور ماهیتاً «نمیتواند» به فکر اصلاحات سیاسی و انتخابات آزاد در عراق هم باشد. آلسعود و انتخابات؟! بنابراین هدف از ایجاد ناامنی در این کشور میتواند ایجاد ناامنی، بازگرداندن داعش و در نهایت به هم زدن روابط عمیق و دوستانه ایران و عراق باشد.
5- سعودیها میگویند حمله به آرامکو از سوی متحدان ایران صورت گرفته و مقصرِ ضربات مهلکی که در یمن و از انصارالله میخورند نیز ایران است. سعودیها فکر میکنند با فتنه انگیزی در عراق میتوانند ایران را تحت فشار قرار دهند. تضعیف مقاومت، قطعاً یکی از اهداف این رژیم است؛ اما سعودیها به این نکته نیز باید توجه داشته باشند، انصاراللهی که با حمله به آرامکو توانست خسارت 30 میلیارد دلاری به این کشور وارد کرده و ولیعهد مغرور و جاهل آن را در دنیا مفتضح کند، هنوز هم عضو مقاومت است! و این بخش از مقاومت باز هم میتواند آرامکو را هدف قرار داده و آن 50 درصد باقی مانده تولید نفت این شرکت را هم، «هوا» کند، بدون اینکه بنسلمان بتواند هیچ غلطی کند!
6- هیچکس نمیتواند نقش رسانههای بیدروپیکر در ناآرامیهای عراق را نادیده بگیرد. عراقیها نیاز دارند ضمن سر و سامان دادن به اوضاع کشورشان، در این حوزه نیز سرمایهگذاری جدی کنند. یکی از کارویژههای ارتشهای سایبری دشمن، به هم ریختن تعادل روحی و فکری جوانان کشور هدف است، بهخصوص اگر آن جوان بیکار یا کمسواد باشد! وقتی نرخ بیکاری کشور هدف، مثلا چیزی حدود 40 درصد است و از آن طرف نرخ افراد باسواد آن کشور نیز بیش از 30 درصد نیست، به هم ریختن امنیت فکری، روحی و اجتماعی آن کشور کار سختی نخواهد بود! قطعا چنین شرایطی برای سعودیهایی که تقریبا همه سیاستهای خارجی خود را با پول به پیش میبرند، شرایطی «ایدهآل» مهیا میکند.
پیشنهاد 150 دلار به ازای هر روز تظاهرات، برای یک جوان بیکار و بیسواد، حقیقتاً وسوسهانگیز است، نیست؟! اگر عراق سالهای سختی را که اشاره شد، تجربه نکرده بود و این کشور به شکل مناسبی رشد کرده بود، هم نرخ بیکاری در این کشور کم بود، هم نرخ بیسوادی و کمسوادی و هم نرخ فساد. چنین جامعهای را دیگر نمیشود به این راحتی فریفت حتی با روزی 1500 دلار سعودی!
جمهوریت بیشتر - مقاومت بیشتر و کارآمدتر
علی ربیعی در ایران نوشت:
«برجام، حداقل بود؛ چه برای شما و چه برای ما. اما اگر بیشتر میخواهید، باید بیشتر هم بدهید.» روحانی همچنان که پیشتر گزینه جنگ را از روی میز اوباما جارو کرده بود با ارائه فرمول «بیشتر در مقابل بیشتر» آرایش میز مذاکراتی ترامپ را درهم ریخت: ترامپ با این استدلال عریان که «ایرانیها هیچگاه در میز مذاکره نباختهاند» و«من از اول میدانستم که جان کری از پس ظریف برنخواهد آمد» میز مذاکره را به قهر و قلدری ترک کرد.مطابق برآوردی که وزیر خارجه رژیم صهیونیستی برای ترامپ عرضه کرد سلسله عملیات تحریمی که ترامپ در پیامد خروج از برجام به عمل آورد برای اسرائیلیها بسی مهمتر از خدماتی بود که او در به رسمیت شناختن اشغال جولان و پایتخت نامیدن قدس شریف برای اشغالگران به عمل آورد. به تعبیر دیگر در سویه وارونه این گزاره میتوان دریافت که برجام از دید اسرائیل یک پیروزی ایرانی در میز مذاکره بود که ارزش آن پیروزی نظامی - میدانی اشغالگران در اشغال جولان و جعل «پایتخت» برای رژیم اشغالگر را پشت سرمیگذاشت.
اکنون پساز مدت کوتاهی که از ارائه فرمول ایرانی «بیشتر در مقابل بیشتر» در سازمانملل میگذرد فرصتی بینظیر در اختیار کشورمان قرار گرفته که آن گزاره را از آخر بخوانیم:
آری ما اکنون در موقعیتی قرار گرفتهایم که چیزی به مراتب بیشتر از آنچه که برجام فراروی منافع ملی قرار داده بخواهیم.چیزی که شایسته جایگاه ایران در جهان امروز است. ما نمیخواهیم ایران آن جزیره محاصره شده و جدا از جهان باشد که امریکا بشدت طالب آن است و تحریمها و عملیات موسوم به «فشار حداکثری» را تبدیل به پشتوانه آن جزیرهسازی کرده است.ما به مثابه یک ملت نمیخواهیم جزیره شویم، میخواهیم ایران بمانیم.اکنون ایران در آستانه انتخابات مجلس در شرایطی قرار گرفته که نیرومندتر از هر زمان دیگر ایران بماند. ما اگر برجام را حداقلی میدانیم و چیز بیشتری از امریکا میخواهیم، باید نگاه خودمان را متوجه داخل و توده آگاه رأیدهنده و تأسیسگر نظام جمهوری اسلامی بکنیم و به فرمول «جمهوریت بیشتر» روی آوریم.
برجام بلاتردید محصول حدی و درجهای از جمهوریت جمهوری اسلامی بود که مشارکت این ملت در انتخابات 92 آن را به منصه ظهور درآورد.ما اگر خواهان چیزی به مراتب بیشتر از برجام هستیم باید برمبنای یک هماهنگی سهقوهای همه شرایط را برای انتخاباتی به مراتب باشکوهتر، مشارکتیتر و فراگیرتر از همه انتخاباتهای پیشین فراهم کنیم به نحوی که قلمرو پوشش آن همه ملت با همه سلایق و سبکهای زیستی و تنوعات فرهنگی و سیاسی را با همه کاندیداهایی که میتوانند معرف آن تنوع عظیم ملی باشند شامل شود. رویکرد تکاملی رئیسجمهوری به انتخابات و ارائه الگوی مجلس اول ریشه در همین ضرورت انکارناپذیر مقاومت ملی در مقابل زورگویی امریکا داشت.متأسفانه بازنمایی ضعیفی که رسانه ملی برای جایگاه انتخابات و نقش آن در ارتقای قدرت ملی ارائه میکند فاقد آن رویکرد تکاملی جمهور ملت ماست وعمدتاً انتخابات را به سطح قطبیسازیهای کاذب و غیرضرور تقلیل میدهد.
بهعنوان مثال داستانی که اخیراً رسانه ملی برای «اتم» مونتاژ کرده بود به طرزی ناشیانه بر یک تحریف فاحش از نقش انتخابات استوار شده بود. در بخشی از این داستاننویسی انتخاباتی اوباما را میبینیم که بخشی گزینشی از یکی از سخنرانیهایش بر صفحه تلویزیون جمهوری اسلامی اکران میشود.
اوباما در این فراز خطاب به بخشی از امریکاییهایی که فرق میان احمدینژاد و روحانی را سطحی میپندارند نهیب میزند و میگوید آنها آن شیفت و تغییری را که در پیامد انتخابات 92 در سیاست ایران رخ داده نمیفهمند و دستکم گرفتهاند.نقلقول و نمایش سخنرانی مذکور اوباما در «داستان اتم» به همین جا ختم و جمله بعدی او قیچی میشود که در ادامه گفته بود اگرچه روحانی بخشی است از هسته سخت نظام و رویکرد ایدئولوژیک و خصمآلود به اسرائیل و امریکا دارد اما از سوی دیگر او شوق ایرانیان برای تغییر را نمایندگی میکند و ما به مثابه امریکا نباید این تغییر در رویکرد مردم ایران به تعاملجویی با جهان را نادیده بگیریم.
این بخش از همان فراز سخنان اوباما به طرزی کاملاً معنادار حذف میشود تا عاملیت انتخاباتی انسان ایرانی و نحوه تأثیرگذاری تعاملجویی جهانی ایرانیان بر کاخ سفید به محاق رود و مورد پردهپوشی قرار گیرد. در گذر از اوباما به ترامپ شاهد آن گسست بزرگی هستیم که در نگاه به مسأله انتخابات و موضوع نمایندگی ملت ایران در امریکا رخ میدهد: ترامپ از همان لحظه روی کارآمدن در امتداد عملیات ضددولتی برخی جریانهای ناآگاه داخلی، اصل دموکراسی و انتخابات در ایران را بالمره منکر میشود و آدمهای ترامپ این پرسش را که «بواقع چه کسانی ایران را نمایندگی میکنند» به پیش میکشند و پاسخ آن را در بیرون از صندوق انتخابات میجویند.
دی ماه 96 و در پیامد پیشبینی نشده آن خروج امریکا از برجام درست در نقطه تلاقی و همسویی آن کمخردیهای داخلی و آن عقلانیت ضدبرجامی صهیونیستی رخ میدهد. سخن آخر اینکه رخدادهای اخیر عراق را بنگریم و ببینیم که نا امیدی از صندوق انتخابات چگونه میتواند مطالبات برحق مردمی را مستعد سمتگیری به فراسوی سامانه انتخاباتی نماید. در ایران خوشبختانه آن ائتلاف اعلام نشده میان برخی جریانهای تنگنظر با منفعتجویی داخلی و هوشیاری شیطانی صهیونیستی نتوانسته امید مردم را ترور کند و مردم را از صندوق انتخابات مأیوس و برکنار سازد.جمهوریت بیشتر و با معناتر ساختن انتخابات همچنان که در پیامد اصلی و بلافصل آن بر عیار مقاومت ملی در داخل میافزاید در پیامد بیرونی و جهانی آن چیز به مراتب بیشتری از دستاوردهای حداقلی برجام عاید منافع ملی خواهد کرد.
شبکه های اجتماعی و خطر اخبار بی اعتبار
امیر حسین یزدان پناه در خراسان نوشت:
امروزه تعداد زیادی از افراد جامعه در هر رخداد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی برای شناخت ابعاد و اطلاعات مربوط به آن به شبکه های اجتماعی متکی هستند. حتی این شبکه ها در برهه هایی زمینه ساز برخی تحولات میدانی هم شده اند؛ از جمله این که برخی تحلیل گران اوجگیری اعتراضات و اغتشاشات دی 96 در ایران، جنبش وال استریت در آمریکا، اعتراضات اخیر عراق و ... را به این شبکه ها نسبت می دهند. اتکای کاربران به اطلاعات و اخبار منتشر شده در شبکه های اجتماعی به همراه خود پدیده نگران کننده و حتی بعضا خطرناک «بی اعتباری منبع» را ترویج داده است. مسئله ای که حتی گاهی گریبان برخی رسانه ها را هم می گیرد تا جایی که این شبکه ها را به محل مستعدی برای مجرمان، اعم از اقتصادی، اجتماعی، امنیتی و ... تبدیل می کند.
در یک پژوهش دانشگاهی که به عنوان رساله دکترا با عنوان «اعتبار منبع در رسانههای اجتماعی؛ مطالعه موردی کانالهای خبری تلگرام» با مطالعه ۳۱۶۰ پُست خبری تلگرامی انجام شده است، مشخص شده که «36.2 درصد اخبار، فاقد منبع هستند.»(همشهری آنلاین؛۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ ) همچنین براساس یک پژوهش در دانشگاه «ام.آی.تی» که صدها هزار خبر جعلی منتشر شده در توئیتر طی سال های 2006 تا 2017 را بررسی کرده است، مشخص شده که «اخبار نادرست و جعلی 70 درصد سریع تر از اخبار درست و واقعی» بین کاربران بازنشر می شود. یعنی اخبار جعلی در شبکه های اجتماعی هم حجم قابل توجهی را تشکیل می دهند و هم زودتر بازنشر می شوند.
به عنوان نمونه، به تازگی در ماجرای ابتلای تعدادی از اهالی یک روستا در شهرستان لردگان به بیماری ایدز، در روزهای اول بروز اعتراض ها و اغتشاشات، انتشار اطلاعات و اخبار در شبکههای اجتماعی به خصوص توئیتر و تلگرام به گونه ای بود که این طور القا می شد که گویی بهورز آن روستا عامل انتقال بیماری بوده است. بعدها این طور گفته شد که در حین غربالگری روتین بیماری دیابت در مرکز بهداشت روستا، این بیماری به دلیل تجهیزات آلوده منتقل شده است! این مسئله خون مردم را به جوش آورد و اعتراض گروهی برای روشن شدن واقعیت ماجرا به اغتشاشات در لردگان و آتش زدن و تخریب برخی مراکز منجر شد. درحالی که براساس اعلام مراجع ذی صلاح، پس از آن که بهورز روستا متوجه شیوع این بیماری شده، به نحوی که باعث تشویش نشود، احتمالا در پوشش غربالگری دیابت، آزمایش های لازم برای روشن شدن ابعاد ماجرا انجام شده است تا تدابیر لازم برای درمان و کنترل آن انجام شود.
در روایت های «بدون اعتبار» اولیه، بهورز عامل انتقال یک بیماری خطرناک است که برخی حتی خواهان اعدام وی هستند و در روایت دارای اعتبار، بهورز کسی است که به خوبی و با وجدان کاری بالا به وظیفه خود عمل کرده است. یا در ماجرای شایعاتی که درباره تابعیت دوگانه فرزندان ظریف و زنگنه منتشر شد یا تصویر اخیر حضور وزیر خارجه در سازمان ملل و ادعای محدودیت تردد برای او از سوی یک پلیس آمریکایی که بعدها مشخص شد اساسا جریان چیز دیگری بوده است. حتی در ماجرای گاندو و برخی فضاسازیها در شبکههای اجتماعی علیه دولت که عاری از واقعیت بود نیز شاهد این مسئله بودیم.
یا مثلا در ماجرای این روزهای اخیر که بر سر اظهارات جنجالی و بعضا نادرست «طیبه ماهروزاده» استاد دانشگاه الزهرا و همسر حداد عادل، در توئیتر و تلگرام شکل گرفته است، این تصور ایجاد شده که او به دلیل آن که به دنبال مدرسه خوب برای فرزندش بوده، یک مدرسه غیر انتفاعی ایجاد کرده تا فرزندش در آن درس بخواند. این تلقی از بازنشر این جمله ایجاد شده است: «مدرسه غیرانتفاعی تاسیس کردیم چون وقتی پسرم به سن دبیرستان رسید و می خواست به رشته علوم انسانی برود، مدرسه مناسبی برایش وجود نداشت».
جست و جوی این جمله نشان می دهد که صدها کانال و هزاران سایت این جمله را بازنشر داده اند و توئیت های متعددی درباره آن نوشته شده است. فارغ از ماهیت و درستی یا نادرستی بحث هایی که درباره سخنان خانم ماهروزاده مطرح شده، نکته ای که در این خصوص نیز قابل توجه است این است که بخشی از اظهارات او تقطیع شده و مورد تاکید و موج سازی قرار گرفته است درحالی که اگر حداقل سواد رسانه ای وجود داشت با مشاهده کامل فیلم اظهارات وی، برداشت های صحیح انجام می شد. او در این بخش درباره این که چرا مدرسه غیر انتفاعی تاسیس کرده است، می گوید: «زمانی پسرم در سال ششم می خواست از رشته ریاضی به علوم انسانی برود ما دنبال یک مدرسه بودیم که از نظر محیطی سالم باشد، اما در تهران پیدا نکردیم.
در مدارس علوم انسانی هرچه دانش آموز ضعیف بود حضور داشت این درحالی است که یک کشور انقلاب کرده اساس و بنیادش بر استواری علوم انسانی و علوم اجتماعی است. در همه دنیا و کشورهای پیشرفته بهترین هوش ها به ریاضی و شیمی نمی روند بلکه به رشته های فلسفه، علوم اجتماعی و علوم انسانی می روند این دغدغه ما بود.» در عمده بازنشرهای توئیتی و تلگرامی و حتی طنزهای ساخته شده درباره این موضوع، این طور القا شده که «ما مدرسه تاسیس کردیم چون مدرسه خوب برای پسرم نبود» درحالی که با مراجعه به منبع اصلی مشخص می شود که دلیل تاسیس مدرسه، نبود سازوکار و ساختاری برای پرورش استعدادهای برتر در حوزه علوم انسانی بوده است.
به این نمونه ها می توان بازهم مواردی را افزود. اتفاقاتی که فارغ از برهم زدن آرامش روانی کاربران شبکه های اجتماعی و گاه آرامش و امنیت شهرها و کشورها، با ترویج شایعه و بازنشر اطلاعات نادرست و ناقص به پدیده و آسیبی جدی در حوزه مسائل اخلاقی هم تبدیل شده اند. سواد رسانه ای مفهومی است که این جا به کار کاربران می آید و از آن ها می خواهد اکنون که شبکه های اجتماعی جزئی از زندگی روزمره شان شده، به «اعتبار پیام»، «اعتبار منبع» و «اعتبار رسانه»ای که آن پیام را ارسال کرده توجه و اصطلاحات اطلاعات خود را از «منابع معتبر» دریافت کنند.
این مسئله به خوبی گویای اهمیت توجه به افزایش سواد رسانه ای در جامعه است. موضوعی که به نظر می رسد به واسطه تاثیرات مخرب نبود سواد رسانه ای در جامعه باید از حد توصیه و شعار خارج شده و دستگاه های مسئول به طور هدفمند در این باره اقدام کنند چرا که تجربه یکی دو سال اخیر نشان می دهد موج سواران و حتی دشمنان کشور تا چه حد از این خلأ بهره برداری کرده و هزینه های گزافی را برای کشورمان به وجود آورده اند.
زمانی برای عمق بخشی به رکود و یا مردمیسازی اقتصاد
مهران ابراهیمیان در جوان نوشت:
مسیری که باعث شد در سال آخر دولت یازدهم تورم کنترل شود پارکشدن پولها در بانکها با افزایش نرخ سود بود؛ یعنی در حالی که نقدینگی افزایش پیدا میکرد با کند کردن سرعت گردش نقدینگی، تورم کنترل شد. روشی که بارها نگارنده و بسیاری از اساتید اقتصاد نسبت به این روند هشدار دادهبودند، اما دولتمران دولت یازدهم بدون توجه به این روند مسیر را ادامه دادند تا کنترل تورم به عنوان یک دستاورد در مناظرهها مطرح شود.
همین ادامه رویه و تن ندادن به اصلاحات ساختاری و برنامهریزی برای ارجح کردن تولید به سایر بخشها، باعث شد تا بسیاری از اصلاحات ساختاری به محاق برود و رکود بیشتر شده و سرمایهگذاریها حتی از نرخ استهلاک کل هم کمتر شود.
این موضوع باعث شد تا عامل بازگشت تحریمهای ناجوانمردانه در امتداد دولت یازدهم و در دولت دوازدهم آثار کمکاریهای اقتصادی با سرعت زیاد در قالب تبدیل نقدینگی ایجاد شده به افزایش قیمتهای غیر قابلتصور نمود پیدا کند.
اما اکنون تا حدودی آثار کمکاریهای دولت، اشتباهات فاحشی، چون تعیین نرخ ارز ۴۲۰۰ تومانی و آثار تحریمها تخلیه شده بار دیگر بیبرنامگی دولت خواسته یا ناخواسته سیاستهای پولی را به گرداب تکراری چرخه کنترل تورم از راه رکود عمیق پیش میبرد، روشی که ممکن است آثار تورمی آن بسیار زودتر از دوره قبل تکرار شود.
البته دولتمردان در حال حاضر، کند شدن روند تورم تا پایان سال را به عنوان یک دستاورد تلقی میکنند، در حالی که این کندی از دو نقطه مهم بلاتکلیفی وضعیت موجود و کاهش تقاضای کل در سطح جامعه است. ما نباید به این آرامشها دلخوش کنیم و حتماً برای تحرکهای منطقی و ایجاد رونق برنامهریزیهای جدیای باید در دستور کار قرار دهیم.
وجود نقدینگی بیش از ۲۰۰۰هزار میلیارد تومانی و افزایش روزانه بیش از ۱۲۰۰میلیارد تومان به حجم مذکوربه همراه افزایش چکهای برگشتی بهرغم اصلاحاتی که در سال گذشته برای استفاده از چکها اجرایی شد و کاهش میزان سرمایهگذاریها همگی نشان از وجود رکود جدی و کمکاری دولت و دلخوشکردن به وضعیت کنونی است.
بی تعارف چنین وضعیتی در کنار محدودیت درآمدی دولت و ضعف مدیریتها در شرکتهای دولتی همگی زنگ خطری را به صدا در آورده که اگر برایش برنامهای نداشته باشیم و خود را همچون گذشته اسیر شرایط بکنیم، عدم تعادلهای بازارها به خصوص بازارهای پولی به سراغمان خواهد آمد.
این در حالی است که تجربه موفقی همچون ستاره خلیج فارس و اثرات مثبت و قابل تحسین آن در شرایط تحریمی و بینیازی ما به واردات بنزین پیش چشم خود داریم.
از این رو پیشنهاد میشود دولت در کنار الزام به اصلاحات ساختاری بودجه برای تأمین کسری بودجه، همه مسئولیت بازار پولی را به بانکهایی که خود نیازی سریع و جدی به اصلاحات دارند، نسپارد و برای دخیلکردن مردم در اقتصاد نیز برنامههایی تدوین کند.
دولت میتواند به جای عمق بخشی به رکود با دخیل کردن مردم پروژههای جذابی را برای جذب سرمایههای مردمی در نقاط مختلف کشور با بازدهی حداکثر میانمدت در دستور کار قرار دهد. بدیهی است این پروژهها میتواند به شکل فعالیتهای عمرانی و تکمیل پروژههای نیمه تمام جذابی باشد که با یک مکانیزم صحیح و جذاب مالی برای مردم معرفی میشود و به معنای واقعی مردم سهامدار پروژ ههای میشوند که هم از برکات توسعهای آن بهره میبرند و از سود مشارکت منتفع میشوند.
همچنین میتوان این مدل پروژههای جذاب را برای صنایع تبدیلی درمناطق متکی بر اقتصاد کشاورزی تعریف کرد که سرمایهها و سپردههای مردم مناطق را درگیر کرده و منجر به افزایش بهرهوری در کل منطقه میشود.
چرایی اعتراضات عراق و لبنان
محمد علی وکیلی در ابتکار نوشت:
قصه اعتراضات عراق و لبنان دراز شده است. هفتههای گذشته راهپیماییهایی در اعتراض به وضعیت بد اقتصادی، کیفیت پایین خدمات و فساد مسئولان در این کشورها آغاز شد. اعتراضهایی که بعضاً به خشونت کشیده شد و حتی با وعده حکومت مبنی بر اصلاحات اقتصادی و بهبود خدمات هم پایان نیافت. مطالبات معترضان کاملاً بحق بود چراکه واقعاً وضعیت اقتصادی و سطح فساد در این کشورها قابل دفاع نیست.
در این میان در جاهایی این اعتراضات به آشوب هم کشیده شد و البته آش این آشوب هم بعضاً تند شد! گذشته از دخالت خارجیها به قصد سوءاستفاده از این اعتراضات (امری که در هر راهپیمایی اعتراضی ممکن است رخ دهد؛ خاصه در کشوری مانند عراق که ضریب نفوذ در آن بسیار بالا است)، مطالبات معترضان نشان میدهد که آنان در نامطلوب بودنِ وضعِ فعلی توافق دارند اما در راه حل سیاسی توافق ندارند. پارهای از معترضان خواهان استعفای دولت و پاره دیگر خواستار انحلال پارلمان عراق هستند.
پاره دیگر هم هستند که معتقدند در شرایط کنونی لزومی به براندازی دولت یا مجلس وجود ندارد بلکه میتوان با توافق سیاسی، دست به اصلاحات جدی در شیوه حکمرانی زد. این تشتت را میتوان در نامه مقتدی صدر به هادی العامری هم دید. صدر پیشنهاد برکناری نخست وزیر را داد اما العامری به عنوان رهبر ائتلاف الفتح پیشنهاد او را نپذیرفت و معتقد بود که باید انتخابات در زمان خودش انجام شود.
اربیل هم با پیشنهاد صدر همدلی نشان نداد. در هر حال مطالبات بحق مردم عراق تنها با «توافق سیاسی» قابل پیگیری است. البته معتقدم زمینه توافق سیاسی، یک توافق اجتماعی است. حکومتهای مرتجع منطقه و آمریکا و اسرائیل قصد دارند با تبلیغات مسموم، مردم عراق را مقابل یکدیگر قرار دهند. آنها قصد دارند با ساخت اخبار جعلی و تحریک مردم، جریانهای مختلف را علیه هم بشورانند. این در حالی است که در جامعه کنونی عراق، هیچ گروهی قابل حذف نیست و تلاش برای حذف یک گروه، تنها گره موجود را کورتر میکند.
به نظر میآید عراق نیازمند یک «توافق اجتماعی» است. توافقی که در آن همه بپذیرند که اولاً نمیتوانند و نباید یکدیگر را حذف کنند و ثانیاً اگر امنیت کنونی به جای اینکه تقویت شود از کف برود، دیگر عراقی باقی نخواهد ماند که بر سرِ آن بخواهند دعوا کنند.
با این توافق اجتماعی، اراده برای توافق سیاسی ایجاد میشود. نزدیک به دو دهه جنگ و ناامنی در عراق و ضعف قدرت مرکزی، نهادهای اجتماعی عراق را ضعیف و بعضاً متلاشی کرده است. این جامعه اگر با یک توافق اجتماعی خود را بازسازی نکند، به روزهای آینده عراق و منطقه نمیتوان خوشبین بود. لذا تنها راه حل بحران کنونی عراق، «توافق» است.
مسئله لبنان نیز در پارهای موارد، شبیه مسئله عراق است. البته هوشمندی حزبالله و رهبر آن، نگذاشت به اندازه عراق از این اعتراضات علیه ایران و شیعیان سوءاستفاده شود. در لبنان نیز راه حلی جز توافق وجود ندارد.
در این دو کشور چون هیچ گروهی اکثریت مطلق را ندارد، نه توان حذف یک گروه وجود دارد و نه راه حلهایی که متضمن براندازی نهادهای موجودند راه به جایی میبرد. چراکه با این فرض، هر گروه دیگری که قدرت را به دست بگیرد، گروه بعدی میتواند مانند امروز به خیابان بیاید و خواستار براندازی دیگری شود و اینچنین سنگ روی سنگ بند نمیشود.
تنها باید توافق سیاسی کرد و فقط به قانون و صندوق رای قانونی در زمان قانونی خودش جهت انتقال احتمالی قدرت رجوع کرد. در غیر این صورت، راه حلهای براندازانه درنهایت به تضعیف و خلاء قدرت و نهاد سیاسی خواهد انجامید و امنیت موجود از کف خواهد رفت.
غربگرایان آخرین امید آمریکا در ایران و منطقه
مهدی محمدی در وطن امروز نوشت:
تحولات در محیط راهبردی مرتبط با ایران عموما بیپایان است؛ به این معنا که نمیتوان برای آنها یک نقطه انتهایی در نظر گرفت. درست زمانی که تصور میکنید موضوعی به پایان رسیده و پرونده آن بسته شده، بهروشی غیرمترقبه و عموما پیشبینی نشده، دوباره زنده میشود و به صحنه بازمیگردد. به این معنا، ما با توالی ظاهرا بیپایانی از رویدادها روبهرو هستیم که ایجاب میکند برای یک نبرد طولانیمدت آماده باشیم و از تصورات سادهدلانه درباره «نتیجهگیریهای نهایی زودهنگام» پرهیز کنیم. در عین بیپایان بودن رویدادها، روندهای کلانی که رویدادها را تولید میکند بیپایان نیست و در واقع تعداد معدودی روند اصلی وجود دارد که دائما در حال بازتولید است و عمده تلاش بازیگران مختلف صرف آن میشود که یا روندهای موجود را کنترل کنند یا آنها را چنان تغییر شکل دهند که بتواند رویدادهای مدنظر آنها را تولید کند.
آمریکا از حدود 2 سال قبل یک راهبرد بزرگ برای تغییر دادن معادلات سیاسی و ژئوپلیتیک منطقه خاورمیانه به نحو بنیادین طراحی کرده است. ظهور همزمان 4 ضلع مربعی متشکل از محمد بنسلمان در سعودی، محمد بنزاید در امارات، بنیامین نتانیاهو در اسرائیل و دونالد ترامپ در آمریکا، به همراه ظهور لولایی به نام جرد کوشنر که تمام این اضلاع را به هم مرتبط و روابط میان آنها را سازماندهی میکند، این تصور را برای آمریکا ایجاد کرد که فرصتی تاریخی و شاید تکرارنشدنی در اختیار دارد برای اینکه نظم منطقهای خاورمیانه را یکبار برای همیشه چنان شکل بدهد که اولا ایران به طور کامل مهار و بلکه برانداخته شود، ثانیا ائتلافی منطقهای به رهبری اسرائیل- که اعراب فعالانه در آن مشارکت داشته باشند- در حوزههای نظامی، اقتصادی، سیاسی و امنیتی شکل بگیرد که بار مداخله آمریکا در منطقه را سبک کند، ثالثا مسأله مزمن فلسطین را با همراهی و کارسازی کامل اعراب به نفع اسرائیل فیصله بدهد (چیزی که بعدها معامله قرن نامیده شد)، رابعا مرزهای جغرافیایی و مشخصات دموگرافیک را چنان تغییر بدهد که گروههای مقاومت دیگر هرگز نتوانند به میزانی که برای آمریکا و اسرائیل تهدید باشد قدرتمند شوند و خامسا تحولات مرتبط با چگونگی توزیع سلاح و تولید انرژی در منطقه را چنان مدیریت کند که در میانمدت بتواند از طریق آن رقبای کلیدی خود یعنی روسیه و چین را که در آخرین سند امنیت ملی آمریکا بهعنوان رقبای راهبردی این کشور تعریف شدهاند، کنترل کند.
سیاست فشار حداکثری علیه ایران که از اردیبهشت 1397 آغاز شد، یکی از ارکان اصلی این راهبرد بزرگ و بلکه قلب آن بوده است. آمریکا این راهبرد را با این تصور کلید زد که شکاف میان جامعه و حکومت در ایران پر نشدنی است، فشار اقتصادی بیشتر به عبور مردم از نظام منجر خواهد شد، و ایران تحت فشار تحریمی که موجودیت آن را به خطر بیندازد امتیازهای راهبردی در حوزههای رقابت با آمریکا بویژه زمینههای موشکی و منطقهای واگذار خواهد کرد و در نهایت، شرایط برای یک گذار فرجامین در ایران چنان آماده خواهد شد که نیروهای غرب گرا در قویترین موقعیت و انقلابیون و نهادهایی مانند سپاه در ضعیفترین وضعیت باشند.
تاریخچه تحولات مرتبط با چگونگی پیشبرد راهبرد فشار حداکثری علیه ایران مفصل و پیچیده است. با اینکه آمریکا موفق شد فشار اقتصادی قابل توجهی بر ایران وارد کند اما محاسبات آن درباره محیط سیاست داخلی در ایران عموما نادرست از آب درآمد و لذا فشار اقتصادی منجر به هیچ تغییر بنیادینی در مناسبات قدرت درون ایران چنان که سودی برای آمریکا داشته باشد نشد؛ بلکه برعکس برای مدتی کموبیش طولانی جریان غرب گرا و هوادار مذاکره در ایران را از حیث اجتماعی و سیاسی تضعیف کرد و الگویی را که آنها قصد داشتند بهعنوان یگانه راه نجات ایران به مردم معرفی کنند، بهسرعت به شکست کشاند. همچنین این سیاست، چسبندگی جامعه به نظام را افزایش داد، چرا که مردم ایران به این درک رسیدند که نظام جمهوری اسلامی نگهبان آنها در مقابل دشمنی است که اگر بتواند به غذا و داروی آنها هم رحم نخواهد کرد. بنابراین از منظر تحولات سیاست داخلی ایران، راهبرد فشار حداکثری نهتنها به بیثباتی در ایران منجر نشد، بلکه ساخت داخلی نظام را مستحکمتر کرد.
از حیث منطقهای هم راهبرد فشار حداکثری آمریکا تقریبا به یک فاجعه برای واشنگتن ختم شده است. به یاد بیاورید که در ابتدای این نوشته گفتیم یک راهبرد بزرگ برای مفصلبندی مجدد معادلات راهبردی در منطقه وجود داشت که استراتژی فشار حداکثری بر ایران بنا بود آن راهبرد بزرگ را تسهیل و تقویت کند. اما اکنون از یک فاصله حدودا یکونیم ساله که به نتایج مینگریم، تقریبا همه روندها بهعکس آنچه آمریکا میخواست در حال حرکت است. بنا بود ایران مهار شود اما نهتنها این اتفاق نیفتاده بلکه نوعی جسارت و خلاقیت عملیاتی در ایران و جنبشهای مرتبط با آن ایجاد شده که آمریکا روزی که فشار حداکثری را با قرار دادن نام سپاه در فهرست گروههای تروریستی و عدم تمدید معافیتهای مربوط به خرید نفت به اوج رساند، اساسا فکر آن را هم نمیتوانست بکند.
ایران به نحوی کاملا موثر به فشارهای آمریکا پاسخ داده و این پاسخ را چنان توزیع و مدیریت کرده که شرکای آمریکا در پروژه فشار به ایران اکنون یک به یک به دنبال راهی برای تماس با ایران و فرار از تبعات همراهی با آمریکا در این پروژه میگردند. به تعبیر دقیقتر، فکر میکردند ایران دوام نمیآورد اما ایران نهتنها دوام آورده، بلکه شروع به نشان دادن واکنشهای موثر کرده و این واکنشها چنان است که تمام فرضهای نظامی و عملیاتی آمریکا و متحدانش در منطقه را به هم ریخته و نظامی از بازدارندگی را که دهههاست آنها در منطقه ایجاد کرده بودند و به کارایی آن اطمینان داشتند، از بین برده است. هدف دوم شکل دادن به یک زیرساخت فشار و مهار منطقهای علیه ایران بود که اسرائیل و اعراب را در یک پلتفرم واحد علیه ایران یکپارچه کند.
اگرچه آمریکا سعی میکند ائتلافهایی مانند «سنتیل» و «ورشو» یا حتی «TFTC» (مرکز مقابله با تامین مالی تروریسم) را زنده و فعال نشان بدهد اما آنچه پس پرده این نشستها و ظاهرسازیها میگذرد، اندیشه جدی متحدان آمریکاست به اینکه آیا اساسا صلاح است وارد بحرانهایی شوند که آمریکا برای آنها ایجاد میکند اما در میانه راه آنها را رها میکند و- چنانکه ترامپ به کردها گفت- میگوید ما تعهدی ندادهایم که 300 سال از شما دفاع کنیم؟! رفتار راهبردی آمریکا به گونهای بوده که امکان شکلگیری ائتلافهای موثر را از بین برده و اعتبار واشنگتن را بهعنوان کشوری که بتوان در روزهای سخت به آن تکیه کرد، کاملا مخدوش کرده است.
به همین دلیل این ائتلافها عمدتا یا روشهایی جدید برای دوشیدن اعراب است یا بهانهسازیهای جدید برای کاهش هر چه بیشتر حمایت راهبردی از آنها با این ادعا که آنها باید یاد بگیرند خودشان از خودشان دفاع کنند و آمریکا از آنها پشتیبانی خواهد کرد! از این جنبه، پیشبینی تاریخی ایران که دهههاست آن را با همسایگان عرب و غیرعرب خود در میان گذاشته مبنی بر اینکه نباید به آمریکا تکیه کنند و آمریکا روزی- دیر یا زود- از این منطقه خواهد رفت و آن روز آنها میمانند و ایران، کاملا و به نحو عجیبی زودهنگام درست از آب درآمده است. هدف سوم این بود که با معامله قرن تکلیف مسأله فلسطین به نفع اسرائیل یکسره شود اما اکنون نه دیگر نتانیاهو توان سیاست داخلی لازم برای پیشبرد این معامله را دارد و نه مهمتر از آن محمد بنسلمان میتواند آنطور که یکی، دو سال قبل فکر میکرد به آمریکا تکیه کند.
عجله آمریکا در تولید فشار بر ایران و تقاضا برای گرفتن نتایج زودهنگام به فعل و انفعالاتی انجامید که خروجی آن کاهش ضریب اعتمادپذیری آمریکا برای بازیگران منطقهای بود؛ در حالی که اجرای پروژهای مانند معامله قرن به میزان بالایی از اعتماد میان آمریکا و متحدان منطقه ایاش نیاز دارد. هدفهای چهارم و پنجم مدیریت سلاح و انرژی در منطقه و تغییرات جغرافیایی و جمعیتشناختی به گونهای بود که به آمریکا اجازه بدهد با عبور از مسأله ایران به مسأله بزرگتر خود با چین و روسیه بپردازد. در اینجا هم آمریکا نتایجی معکوس گرفته است. ایران جبهههای عملیاتی فعال خود علیه سعودی و اسرائیل را توسعه داده و به توافقهایی با روسیه و چین برای حضور نظامی آنها در منطقه رسیده که خارج از همه پیشبینیهاست.
با این حال ـ چنانکه در ابتدای این نوشته گفتم ـ داستانهای منطقه ما بیپایان است. راهبرد فشار حداکثری شکست خورده اما از میدان به در نشده است. آمریکا اکنون در اندیشه است تا هر چه زودتر نسخه جدیدی از این راهبرد را به اجرا بگذارد. زمانی دیگر درباره مشخصات این نسخه جدید سخن خواهیم گفت، لیکن این مقدار را در همین جا باید گفت که نسخه تجدیدنظر شده و دوباره سازمانیافته راهبرد فشار حداکثری بر 2 پایه استوار است: آغاز دوباره شکاف سیاست داخلی و اجتماعی در ایران در آستانه انتخابات مجلس و ایجاد بههمریختگی اجتماعی ظاهرا طبیعی و سپس کنترل و هدایت آن در کشورهای منطقه. آمریکا شکست میخورد اما بیکار نمینشیند و ما نیز اگر پیروزیهای قبلی را بدل به پیروزیهای جدید نکنیم، ناگهان غافلگیر خواهیم شد.
اکنون آمریکا دوباره به الگوی 5 سال قبل برگشته و بیشتر از هر چیز روی توان تنشآفرینی، بیثباتسازی و ساختارشکنی نیروهای غرب گرا در ایران و منطقه حساب کرده است. تحولات لبنان و عراق را اگر در کنار سخنان عجیب آقای روحانی در 3 هفته گذشته بگذارید، میتوان نشانههایی از آنچه برای آینده پخت و پز کردهاند را دید. در اینجا هوشیاری مردم اگر نگوییم بیشتر، حداقل به همان اندازه هوشیاری حکومتها مهم است.
ارسال نظرات