به نقل از مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
سرنوشت تراژیک محمد مرسی رئیسجمهور مخلوع مصر از آن داستانهایی است که عبرتهای بسیاری در خود دارد. او که شش سال در زندان بود، عصر روز دوشنبه در قفس دادگاه پس از پنج دقیقه دفاع از خود، از حال رفت و به گفته مقامات رسمی مصر وقتی به بیمارستان رسید، فوت کرده بود. مردی که روزگاری نماد انقلاب مصر علیه دیکتاتوری حسنی مبارک بود، پیکرش پنج صبح دیروز تنها با حضور پنج نفر و تحت تدابیر امنیتی شدید، در گورستانی در شرق قاهره بیسر و صدا دفن شد. مرگ ناگهانی و نمادین وی در قفس دادگاه، یادآور سرنوشت تاریک انقلاب مردمی است که روزی با شور و شوق به خیابان آمدند تا دیکتاتوری را به زیر بکشند و آینده خود را بسازند.
مرسی دهم تیرماه سال ۱۳۹۱ قدرت را در مصر پساانقلاب به دست گرفت اما دولت وی مستعجل بود و یک سال و دو روز بیشتر عمر نداشت. ۲۸ خرداد سال ۱۳۹۱ -یک روز پس از انتخابات ریاستجمهوری مصر- جمال خاشقجی توئیت کرد: محمد مرسی رئیسجمهور مصر و کار تمام شد. هفت سال بعد درست در همان روز، مرسی به خاک سپرده شد و البته او از خاشقجی خوش اقبالتر بود چرا که با گذشت حدود ۹ ماه از قتل وی، هنوز سرنوشت جنازهاش روشن نیست.
مرسی به دست وزیر دفاع منصوب خود سرنگون شد. عبدالفتاح السیسی که در انگلیس آموزش نظامی دیده بود و دورههای ویژه و تکمیلی اطلاعاتی را در آمریکا (کالج نظامی کارلایسل در ایالت پنسیلوانیا) گذرانده بود از مقامات ارشد نظامی و اطلاعاتی مصر در دوران حسنی مبارک بود که در دوره انقلاب، ارتقای مقام یافت و به فرماندهی ارتش و وزارت دفاع رسید. سیسی از مدتها پیش کار خود را برای رسیدن به هدفش آغاز کرده بود. او هر جمعه با رهبران اپوزیسیون دولت مرسی در باشگاه نیروی دریایی قاهره جلسات منظم داشت. رهبر مخالفان دولت مرسی، محمد البرادعی بود. مردی که برای ایرانیها به واسطه پرونده هستهای نامی آشناست. او از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۹ مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی بود. هواداران وی خیابانهای قاهره را به صحنه اعتراض علیه دولت مرسی تبدیل کرده بودند و همین اختلافات و درگیریها، زمینه را برای دخالت و ضربه نهایی سیسی مهیا کرد.
در حالی که مرسی باید به مردم کشور خود تکیه میکرد دست به دامن آمریکا شد. او با باراک اوباما رئیسجمهور وقت آمریکا تلفنی گفتوگو کرد و پس از آن مشاور ارشد خود را نزد «آن پترسون» سفیر وقت واشنگتن در قاهره فرستاد تا از وی چارهجویی کند. پترسون به عصام حداد مشاور امور خارجی مرسی میگوید: مخاطب شما سیسی و ارتش مصر است و نه مردم. در حالی که همه چیز بوی کودتا میداد، نزدیکان مرسی خوشخیالانه معتقد بودند یک در میلیون هم احتمال دخالت ارتش وجود ندارد!
جالب آنکه در حالی که مرسی برای کنترل بحران دست به دامن کاخ سفید بود، منابع خبری بعدها اعلام کردند سیسی در طول بحران و بخصوص روزهای پایانی منجر به کودتا، بطور دائم و تلفنی با پنتاگون و شخص چاک هیگل وزیر دفاع وقت آمریکا در تماس بود. مصر برای آمریکاییها کشوری استراتژیک و غیرقابل چشمپوشی است. قاهره، پس از تلآویو بزرگترین دریافتکننده کمکهای نظامی از آمریکا در جهان است. ژنرال آنتونی زینی فرمانده اسبق سنتکام (نیروهای مرکزی آمریکا) میگوید: «مصر مهمترین کشور در حوزه مسئولیت من است چرا که اجازه دسترسی به منطقه را برایم فراهم میکند.»
زوال مرسی در واقع از ابتدای حکومت وی آغاز شد. انقلاب مصر حسنی مبارک را به زیر کشید و مرسی را به قدرت رساند اما در عمل چیز زیادی تغییر نکرد. اقتصاد مصر که طی دو دهه توسط دستورالعملهای صندوق بینالمللی پول نابود و ورشکسته شده بود، در همان مسیر پیشین حرکت میکرد و وابستگی سیاسی و نظامی به آمریکا ادامه داشت. بسیاری از دولتمردان و مقامات ارشد امنیتی و نظامی نیز همان آدمهای مبارک بودند. هیلاری کلینتون وزیر خارجه وقت آمریکا زمانی گفته بود من آقای مبارک و همسرش را واقعاً دوست دارم و آنها را از خانواده خود میدانم. وقتی خشم مردم مصر، دیکتاتور دوست داشتنی آمریکا را سرنگون کرد، مرسی به جای تجدیدنظر در رابطه با آمریکا، سعی کرد جای مبارک را در فهرست دوستان نزدیک هیلاری بگیرد. اگر قرار بود در بر همان پاشنه بچرخد، چه نیازی به انقلاب بود؟
مشکل اصلی مصر در دوره پساانقلاب عدم استقلال آن بود. قطریها ۵ میلیارد دلار به دولت مرسی کمک کردند و البته دست روی دست بسیار است و حکومت کودتاچی سیسی از عربستان، امارات و کویت وعده کمک ۱۳ میلیارد دلاری گرفت تا آرزوها و آرمانهای مردم مصر لابلای اسکناسهای نفتی شیوخ عرب خلیجفارس و دیکتههای پنتاگون و سیا، گم و گور شود.
درست در روز کودتا علیه مرسی و برکناری وی (۱۲ تیر ۱۳۹۲/
۳ جولای ۲۰۱۳) روزنامه صهیونیستی هاآرتص مقاله قابل توجهی را به قلم «انشل ففر» منتشر کرد. این روزنامه در ابتدا این سوال را مطرح میکند؛ مرسی صهیونیست نیست اما آیا اسرائیل از برکناری او سود میبرد؟ نویسنده در مقاله خود ضمن اشاره به نامهنگاری مرسی با شیمون پرز، چهار دلیل برای مناسب بودن ادامه حکومت مرسی و روابط گرم قاهره-تلآویو در دوره وی بیان میکند که عبارت است از؛
- محمد مرسی از همان ابتدای کار پایبندی کامل خود را به پیمان کمپ دیوید اعلام کرد و در جهت آن کوشید.
- با توجه به نزدیکی و نفوذ اخوانالمسلمین مصر بر گروه نظامی حماس، در طول دولت محمد مرسی، حملات موشکی شبهنظامیان فلسطینی به مناطق اسرائیلینشین متوقف شده بود.
- محمد مرسی توانست در مدت یک سال تونلهای زیرزمینی قاچاق سلاح به داخل نوار غزه را که در شبه جزیره سینا حفر شدهاند، منهدم کند و از این طریق ارسال سلاح به داخل فلسطین را متوقف کند.
- اظهارات ضد محور مقاومت محمد مرسی موجب شده بود که اختلافات مذهبی بین شیعیان و اهل تسنن منطقه افزایش یابد. (شهادت مظلومانه حسن محمد شحاته مدرس الازهر و از رهبران شیعیان مصر و چند تن دیگر از شیعیان مصر و توهین و تعرض به پیکر آنان در دوران مرسی –دوم تیر ۱۳۹۲- یکی از نمودهای این اختلافافکنی بود.)
اما این دلایل قوی و منطقی نیز نتوانست مرسی را نجات دهد. وقتی قرار به سازش و امتیازدهی باشد و سیسی آمادگی بیشتری از خود نشان دهد، چرا که نه؟ مسئله مهم دیگر دموکراسی و خواست مردم بود. مرسی با تمام ضعفهایش برخاسته از صندوق رأی و انتخاب مردم بود. چنین روندی در منطقه، برای آمریکاییها و متحدانش سم مهلک است. چه تضمینی وجود داشت که نفر بعد از مرسی، نخواهد در روابط قاهره با واشنگتن و تلآویو تجدیدنظر کند و کشورش را به سوی استقلال پیش برد؟ سیسی و حکومت وی اگرچه بزک دموکراسی ندارد و حکومت کودتاست اما در عوض خیال آمریکا و رژیم اسرائیل راحت است. عربستان و اقمارش نیز نگرانی ندارند که مردم بگویند چرا مصر دولت منتخب دارد و ما نداریم. مردم مصر نیز پس از ۸ سال از قیام خود، چنان خسته و سرخورده هستند که بعید است حالا حالاها بخواهند و بتوانند برای آمریکا و رفقای آن دردسر درست کنند. مصر روزگاری پرچمدار و سرور دنیای عرب بود. چند دهه خیانت حاکمان دست نشانده و توطئههای آمریکایی-انگلیسی، مصر را از آن جایگاه بسیار دور کرده است. مجموعه شرایط و تحولات به نحوی است که عراق جایگاه شکوهمند روزهای دور مصر را در دنیای عرب خواهد گرفت. تحلیل چرایی این موضوع مجالی دیگر میطلبد. مصر سالهاست که در سوگ است اما نه برای مرسی؛ برای آرزوهای بربادرفته یک ملت.
۲ اسفندماه سال جاری اگر چه یک آوردگاه برای رقابت برنامههای گروههای سیاسی داخلی جهت ورود به مجلس یازدهم است اما حتماً ارزیابیها و تحلیلها درباره کیفیت برگزاری آن انتخابات در کنار نتایجش تنها در محدوده مرزهای داخلی محدود نمیماند. بخصوص که در یکسال گذشته که اعمال فشارهای خارجی به رهبری کاخ سفید بر مردم ایران تشدید شده، جنگ تبلیغاتی و رسانهای نیز به مدد این جنگ اقتصادی آمده تا با برجستهسازی عملیات روانی امید مردم به کارآمدی و توانمندی نظام جهت مواجهه عقلانی و منطقی با مشکلات را هدف قرار دهد و نتیجه آن را در همان روز ۲ اسفند ببیند یعنی حوزههای رأیگیری و صندوقهای رأیی با کمترین میزان رأی دهنده، خلوت و سوت و کور.
ناگفته پیداست که به هر روی این همه تبلیغات سو در کنار مشکلاتی که مردم با آن درگیر هستند، میتوانند ظرفیتهایی برای ناامید شدن بخشهایی از مردم باشند کما اینکه برخی فعالان و کارشناسان سیاسی و اجتماعی هم نسبت به مشارکت حداقلی مردم در پای صندوقهای رأی هشدارهایی دادهاند. در کنار اینها عملکرد مجلس دهم هم چه بسا نگرانیها در این خصوص را مضاعف کند.
همه اینها در کنار اهمیت مشارکت مردم در انتخابات برای نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران، هر عقل و قلمی را به این رهنمون میکند که ستاد انتخابات کشور و شخص عبدالرضا رحمانی وزیر کشور مسئولیت سنگینی را تا روز انتخابات برعهده دارند.
سوال اما اینجاست که برگزاری یک انتخابات آبرومندانه پرشور، رقابتی، با مشارکت بالا و سالم آیا تنها مسئولیت وزارت کشور به عنوان مجری انتخابات است؟ یا بخشی از این مسئولیت متوجه شورای نگهبان به عنوان نهاد ناظر بر انتخابات هم هست؟ احزاب و گروههای سیاسی و رسانهها هم آیا سهمی در این پروژه مهم دارند؟ پاسخ این سوالات به صورت بسیار بدیهی مثبت است اما حرف در این است که نقشآفرینی در انتخابات مجلس یازدهم را صرفاً نباید محدود در نهادها و مجموعههایی دانست که ارتباط مستقیم با آن دارند. قاعدتاً وزارت کشور با اهتمام نسبت به رعایت قانون و برقراری امنیت و بی طرفی بخشی از این مسئولیت را به دوش خواهد کشید، شورای نگهبان نیز با عملکرد خود میتواند ایفا گر نقشی مهم در رقابتی بودن یا نبودن آن بازی کند، از احزاب و گروههای سیاسی هم انتظار میرود با برنامههای کارشناسی و قابل اجرا و لیستهایی از نخبگان به عرصه رقابت پای بگذارند و رسانهها هم با اطلاعرسانی و تحلیلهای خود ادامه دهنده مسیر روشنگری و جهت دهی درست به افکار عمومی باشند. با این همه یک پای مهم دیگر انتخابات مردم هستند که نمایندگان خود را راهی پارلمان قانونگذاری کشور میکنند.
اتفاقاً همین اهمیت است که حالا مورد طمع مخالفان خارجنشین قرار گرفته به این امید که آنها را نسبت به مفید بودن حضور در انتخابات مردد سازند. اشاره شد که جهت اصلی جنگ رسانهای اخیر هم القای ناکارآمدی دولت و نظام در برآورده ساختن خواستههای مردم و رفع مشکلات آنهاست. به نظر میرسد گرانیگاه اصلی انتخابات پیش رو همین نقطه باشد. اگر مجموعه عملکردها و تصمیمات مجموعه نظام به گونهای پیش رود که نوعی احساس بلاتکلیفی و بی تصمیمی مجموعه نظام در مقابل وضعیت موجود به مردم دست دهد، حتماً انتخابات به کام همان بدخواهان خواهد شد. بنابراین ضرورت دارد همه نهادها اعم از حاکمیتی و غیر حاکمیتی که دل در گرو ایران و نظام دارند، آستین بالا زنند و به سهم خود سایه شوم ناامیدی را از سپهر ایران و ذهن ایرانیان دور کنند. این اما به شعار و اراده تنها نیست، عمل میخواهد. بیراه نیست که رئیس جمهوری بر «جنگ امید» تأکید دارد. در این آوردگاه یأس و امید دیگر این جناح یا آن جناح، دولت یا مجلس، قوه قضائیه یا شورای نگهبان هدف نیست بلکه به گفته محمدجواد ظریف کلیت «ایران» در سیبل است.
خبرها حاکی از این است که شورای هماهنگی اقتصادی قوا قرار است در جلسات آینده خود درباره ارز ۴۲۰۰ تومانی تصمیم گیری کند. براساس گفته باقری، عضو این شورا دغدغه رئیس جمهور، کماکان حفظ ارز ۴۲۰۰ تومانی البته با مقداری تنگتر شدن دامنه شمول کالاهای آن است.
در شرایطی که قاطبه کارشناسان، بر بلااثر بودن سیاست ارز ۴۲۰۰ تومانی اذعان دارند، طرح دغدغه تصمیم گیران دولت برای حفظ حتی بخشی از این سیاست هاچندان شفاف نیست. در مذمت و آسیب شناسی این سیاست ارزی همین بس که تاکنون گزارشهای زیادی منتشر شده است؛ اما برای استحضار مسئولان پایتخت نشین باید عرض کنیم که در ماههای گذشته، هنگامی که اظهارات مسئولان محترم وزارتی و دولتی برای توزیع کالاها به نرخ یارانهای رسانهها را پر کرده بود، ما شهرستانیها که چندان اثر زیادی از این کالاها ندیدیم.
گوشت ۴۰ هزار تومانی، شکر ۴۵۰۰ تومانی، مرغ زیر ۱۰ هزار تومانی (در زمانی که قیمت بازار به بیش از ۱۵ هزار تومان هم رسیده بود) و … مصادیقی از این دست هستند که هنوز هم که هنوز است برای خیلیها دست نیافتنی است یا با مشقتهای عجیب و غریبی مثل نام نویسی دستی در برخی فروشگاهها انجام میشود. بنابراین نمیگوییم نیست، هست، اما مثل «آب هست، اما کم است» هست! شاید اگر نظرسنجی شود، تعداد کمی از مردم بگویند که دستشان به آن رسیده است. شاهد ما هم نظرسنجی فروردین برنامه پایش است که طبق آن اعلام شد ۸۸ درصد مردم گوشت یارانهای دریافت نکردهاند. تازه بماند که چگونگی توزیع آن در شهرها، اینکه آیا در مناطق مجاور با اقشار آسیب پذیر بود یا نه هم بحثی است که فهم و ارزیابی آن اصلاً با تهران نشینی و همه مردم را به چوب یک سیاست راندن، قابل درک نیست و جور در نمیآید.
درد آدم آن جایی بیشتر میشود که بعضی خبرهای مشکوک به رانت ارز ۴۲۰۰ تومانی را میشنود. به استناد تازهترین بررسیهای اتاق بازرگانی تهران، میزان واردات کره از ابتدای امسال تا ۱۸ خرداد به میزان ۳۵ هزار تن یعنی بیش از کل واردات کره در سال قبل بوده و گمانهها حاکی از این است که احتمالاً برخی با استفاده از رانتهای اطلاعاتی، زمزمههای حذف ارز یارانهای این کالا را شنیده و اقدام به واردات این حجم از کره کردهاند تا با آزادسازی قیمتها، کلی پول به جیب بزنند. اینها مصادیق دیگری است که نشان میدهد دولت باید فکر جدی تری در قبال یارانه منابع ارزی بکند. از این رو اگر حداقل بخشی از دغدغه مسئولان محترم تورم زایی آزادسازی این ارزهاست، باید عرض کنیم که این موضوع قابل حل است. چرا که همان گونه که گفته شد، همین الان بیشتر نیازهای ما مردم شهرستانی از کالاهای اساسی با نرخ ارز آزاد تأمین میشود.از سوی دیگر مطالعات قابل اشارهای همچون گزارش مرکز پژوهشهای مجلس در بهمن سال گذشته، نشان میدهد با حذف ارز ترجیحی واردات کالاهای اساسی برای اقلامی همچون برنج، گوشت دام، گوشت مرغ، تخم مرغ، روغن نباتی، حبوبات، قند و شکر و حتی دارو، اثر تورمی مازاد تحمیل شده بر جامعه زیر ۴ درصد است. ضمن اینکه سیاست ارز ترجیحی نتوانسته آن چنان سپر مناسبی برای اصابت نکردن تورم به اقشار کم درآمد پدید آورد و در مقابل تورم ۸۵ درصدی کالاهای غیر مشمول ارز ترجیحی، کالاهای مشمول این سیاست، ۵۳ درصد رشد داشتهاند. آن هم با صرف ۱۴ میلیارد دلار منابع ارزی.و در خاتمه باید گفت ادامه ارز ۴۲۰۰ تومانی، مسئولیت دولت برای بازآرایی نظام یارانهها در اقتصاد ایران از طرقی مانند کالابرگ الکترونیکی را ساقط نخواهد کرد.
ضمن اینکه با حذف این ارز منابع قابل توجهی در حدود ۹۰ هزار میلیارد تومان حاصل شده است که تخصیص آشکار و هدفمند آن به مردم میتواند بخش قابل توجهی از رسالت دولت در حوزه رفاهی جامعه را به سرمنزل مقصود برساند. امسال براساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس پیش بینی میشود حدود ۲۳ تا ۴۰ درصد مردم به زیر خط فقر فرو بروند از این رو تکرار سیاستهای اشتباه پیشین، دردی از این مردم را دوا نخواهد کرد.
محمدباقر قالیباف، چهره سرشناس اصولگرا، در آخرین کنش سیاسیاش، ضمن دعوت از جوانان انقلابی برای حضور در صحنه سیاست و مخصوصاً انتخابات آینده مجلس شورای اسلامی، از مفهومی بهنام نواصولگرایی رونمایی کرده است. قبلاً در جرگه اصلاحطلبان، دکتر محمدرضا تاجیک از مفهومی مشابه تحت عنوان نواصلاحطلبی، سخن به میان آورده بود. در قرائت تاجیک از اصلاحطلبی، اصول اصلاحات غیرقابل خدشه اما متأثر از شرایط روانی، اجتماعی، فرهنگی و… قابل انعطافاند. از آنجا که گفتمانها زمانه و زمینه پروردهاند، نمیتوانند نسبت به مختصات، الزامات، خصایص، واقعیات سیاسی، آرمانها و… بیتفاوت باشند، لذا اصلاحطلبی برای زنده و پویا ماندن، نیازمند نو شدگی است.
به زعم تاجیک، یک جریان سیاسی-اجتماعی باید بتواند بین آرمان، عقیده و هدف خود و چیزی که مردم به دنبال آن هستند؛ به یک جمعبندی برسد. تاجیک نواصلاحطلبی را عبور از اصلاحطلبی و عبور از نسل اول اصلاحات و راهبران اصلاحات نمیداند. او نواصلاحطلبی را تقویت شالودههای اصلاحات و استمرار و امتداد آن در تاریخ اکنون میداند؛ نه برای یک تاریخ خاص بلکه برای اکنون در هر زمان. به عبارتی نواصلاحطلبی یعنی اصلاحطلبی در اکنون.
او با مدد از پستمدرنیستها، فراروایت یا روایت فراتاریخیای به نام اصلاحات که روایت خدشه ناپذیری برای همه دورانها باشد را نمیپذیرد. گفتمانها درون تاریخاند، نه سوار بر تاریخ. محصول تاریخاند نه سازنده آن. بدین ترتیب، نواصلاحطلبی بازتعریف اصلاحات در تاریخ اکنون است. تفسیر جدیدی است از تفسیر دوم خرداد. نواصلاحطلبی مدنظر تاجیک، تفسیرگر محض نیست؛ بلکه رخدادآفرین نیز هست. سلب و ایجاب در این مانیفست در توالی هم میآیند. ویرانگر گذشته نیست؛ بلکه اصلاحگر آن است. خلاصه آنکه در تفسیر تاجیک از اصلاحطلبی، کماکان دال مرکزی حقوق ملت است و دالهای جانبی همچون حاکمیت قانون، دموکراسی خواهی، آزادی و عدالت طلبی، الزامات شهروندی و… را شارژ میکند.
قرائت قالیباف از نواصولگرایی، اما مشخص نیست که چه نسبتی با اصولگرایی دارد. دیگری آن کیست؟ دال مرکزی این گفتمان چیست؟ اگر تاجیک از نقطه عزیمت مبانی اصلاحات و رهایی گفتمان اصلاحطلبی از نا اصلاحطلبی، عبور اصلاحطلبی از وضعیتی که شرایط زمینه و زمانه بر آن تحمیل کرده است، گذار از اصلاحطلبی تهی شده از اصلاحطلبی، نو اصلاحطلبی را تئوریزه میکند، نو اصولگرایی مد نظر قالیباف در پاسخ به کدام بحران در اصولگرایی صورت بندی شده است؟ پرسیدنی است که نو اصولگرایی برای رهایی از کدام فروبستگی در اصولگرایی، رخ نموده است؟ اگر اصلاحطلبی در بطن و متن واژگانی و مفهومی خود، گذر به وضع مطلوب را لحاظ کرده است و نو اصلاحطلبی، خود امری اصلاحطلبانه است، اصولگرایی را چه پیش آمده است که صلای نواصولگرایی میدهد؟ وانگهی پرسیدنیتر است که نواصولگرایان چه نسبتی با شخصیتهایی که اصولگرایی در مرام، منش و کنش ایشان متبلور و متجسم شده است، دارند؟ برای مثال محل پرسش است که نو اصولگرایان نسبت به مانیفست، مرام، گفتار، رفتار و خط و مشیهای رئیس دولتهای نهم و دهم و حلقه نزدیک ایشان چه نظری دارند؟ به عبارتی اگر اصولگرایی در دهه هشتاد در پیوند پوپولیسم و اپوزیسیوننمایی جعلی، حول معجزه هزاره سوم دولتسازی کرد، نواصولگرایی نسبت به اپوزیسیوننمایی، ژست مخالفت با وضع موجود و رادیکالیسم عوام فریب و پارادوکسیکال این فرقه چه موضعی دارد؟ از نظر و منظری دیگر، و آنچه بطن و متن سیاست، مطالبه میکند، پرسیدنی است که منادیان نواصولگرایی، نسبت به منافع و مصالح ملی چگونه میاندیشند؟ نواصولگرایی در تعریف، تبیین استراتژی و راهبرد نسبت به مصالح و منافع ملی، چه نسبتی با اصولگرایی دارد؟ به نظر میرسد نواصولگرایی، همچون هر گفتمان دیگر نیازمند ایضاح، تبیین چرایی، الزامات، مرزبندی و مبانی شکلگیری خود است.
اگر اصلاحطلبی واقعاً موجود، نو شدگی را در ارجاع به مبانی هویتی خود حول حقوق ملت، پیگیری میکند، نو شدگی اصولگرایی با ارجاع به مبانی هویتی خود، به قول فقها سالبه به انتفاء موضوع است، زیرا ارجاع به مبانی هویتی اصولگرایی که در بطن و متن خود حقوق ملت را نشانه رفته است، نه تنها نو شدگی و هویتسازی برای اصولگرایی نیست، که امری هویت سوز برای این گفتمان تلقی میشود. نواصولگرایان، اما در مسیری دیگر میتوانند به شکلگیری سیاست مبتنی بر حقوق ملت و مصالح ملی در ایران امروز مدد برسانند، مسیری که ترجیح مصالح و منافع ملی بر مصالح جناحی و شخصی ایشان باشد. در صورتی که قصدشان گام نهادن در این مسیر باشد، کاری کردهاند کارستان؛ به شرطی که نامی با مسماتر از نو اصولگرایی برای خود برگزینند.
در اندیشههای سیاسی حضرت روحالله منطق مقاومت در تداوم و همیشگی بودن مبارزه و در قالب استکبارستیزی و مبارزه با شرک و کفر و الحاد بر اساس آموزههای قرآنی مبارزهای مداوم و همیشگی و مربوط به همه اعصار و زمانها است. منطق مقاومت در نگاه و اندیشه سیاسی امام راحل بر اساس ۲۰ اصل بنیادین مشتمل بر «سازش ناپذیری»، «فراگیری، همگانی و مردمی کردن مقاومت»، «تأکید بر وحدت کلمه در بین آحاد مردم و خاصه مسئولان»، «دشمن شناسی»، «وحدت و تمرکز بر شیطان بزرگ بهعنوان دشمن اصلی»، «داشتن استراتژی بلند مدت و داشتن استقامت تا نابودی آخرین پایگاههای دشمن»، «نگاه تکلیفی و تکلیفگرایی به مقاومت»، «تکیه بر ظرفیتهای داخلی»، «قطع امید از دولتهای بیگانه»، «جهانیسازی مقاومت و ایجاد جبهه جهانی مقاومت و نگاه فرامکانی و فرازمانی به مقاومت»، «باور قلبی و ایمانی به پیروزی و نصرت الهی»، «سازش ناپذیری در تمامی سطوح و عرصهها»، «داشتن نگاه تهاجمی در عرصه مقاومت و پرهیز از نگاه انفعالی و تدافعی»، «پرهیز از غرور و تفرقه و ناامیدی»، «توجه ویژه به حیلهها و دسیسههای دشمن»، «باور به هدف الهی مقاومت»، «تشکیل جبهه حق در برابر باطل»، «باور به عزتمندی در پناه مقاومت»، «نترسیدن از هیاهو و جنجالهای رسانهای دشمن»، «پرهیز از اشرافیگری و تکیه بر ظرفیت اردوگاه مستضعفین در جبهه مقاومت» بنا نهاده شده است که همه این محورها و شاخصهها دارای مستند بوده ولی به لحاظ اختصار از درج آنها خودداری شده است.
هندسه مقاومت در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی بر اساس سیاست مستقل نه شرقی / نه غربی و تقابل و مبارزه دائمی، بیامان و تمام عیار دوگانههای «حق و باطل»، «فقر و غنا»، «مستضعفین و مستکبرین»، «استقامت و سازش»، «کاخ نشینی و کوخنشینی»، «اسلام ناب محمدی و اسلام امریکایی»، «خائن و خادم» و … شکل گرفته است. از نگاه امام راحل، مقاومت و مبارزه محدود به زمان و مکان نبوده و فراتر از شرایط جنگ ترسیم میشود. بنابراین ایشان پس از پایان جنگ نیز تصریح میکنند که ادامه مسیر انقلاب با راحتطلبی ممکن نیست: «تکلیف این است که حالا ما رها کنیم آن طریقه اسلام را و آن طریقه انبیا را و راحتطلبی را انتخاب کنیم و چند روز ادامه زندگی حیوانی بدهیم؟! و با حیوانات فرق نداشته باشیم؟!»
آنان که میخواهند با منطق مقاومت در اندیشه سیاسی و سیره امام آشنا شوند فقط کافی است پیامها و نامههای سال پایانی زندگی آن عزیز را با دقت بخوانند. مروری اجمالی بر پیامهای سال آخر زندگی حضرت امام، به ویژه سه پیام و نامه ایشان پس از پذیرش قطعنامه، نشان میدهد که شور انقلابی و خوی مبارزهجویی حضرت امام در مقابل مستکبران، که ناشی از دیدگاه اسلامیشان بود، به هیچ وجه کم نشده و اصول آن پابرجا مانده است. از نظر امام و پس از پذیرش قطعنامه تازه مقاومت آغاز شده است «جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنهها و مرفهین بی درد شروع شده است و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کولهبار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نمودهاند می بوسم.» نظر مبارک حضرت روحالله دقیقاً منطبق با سیره حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است: «ما میخواهیم زندگی فقیرانه داشته باشیم، ولی آزاد و مستقل باشیم. ما این پیشرفت و تمدنی که دستمان پیش اجانب دراز باشد را نمیخواهیم. ما تمدنی را میخواهیم که بر پایه شرافت و انسانیت استوار باشد و بر این پایه، صلح را حفظ نماید. ابرقدرتها میخواهند انسانیت انسانها را تحت سلطه قرار دهند و ما و شما و هر مسلمانی مکلف است در مقابل آنها بایستد و سازش نکند.»
منطق مقاومت در اندیشه سیاسی آن عزیز سفر کرده بر بیزاری و تنفر از سستکمربندها، دلبستههای به غرب و شرق، دلبستههای به دنیا، مقدس نمایان بیبصیرت و راحتطلبان استوار است و در تمام سیره نورانی آن مراد دلها همواره تازیانه کلامش بر گرده این جماعت ضعیفالنفس و عبد دنیا فرود آمده و خواب راحت را از این جماعت ملون ربوده بود، همان جماعتی که امروز منافقانه نام پیروان امام را یدک میکشند، اما دائماً در پی تحریف راه و اندیشه آن حضرت بوده و به جفا شمشیر کینه و دشمنی خود را در لباس دوست بر پیکر آن امام سازش ناپذیر وارد میآورند.
خط استقامت یا همان مقاومت فعال و سازشناپذیری با مستکبران در تمام عمر حضرت امام و بهویژه در سال پایانی عمر مبارکشان جاری و ساری است. امامِ سازش ناپذیران، دشمن شماره یک سازش و سازشپذیران بود و قویاً معتقد بود برای حفاظت از دین خدا و حفظ عزت مسلمانان و آزادگان، راهی جز مبارزه و استقامت در برابر زیادهخواهیها و زورگوییهای آنان وجود ندارد و راه و مسیر سازش با دست کشیدن از اصول و هویت اسلامی ایرانیمان مترادف است. امام راحل به این حقیقت بنیادین و دینی باور داشت که اگر ملتی با ایمان به خدا و درس گرفتن از سیره انبیا و ائمه (ع) قیام کند، تمام سختیها را به جان میخرد، اما رفاه مادی زودگذر را به قیمت ذلت در برابر مستکبران نخواهد پذیرفت. چنین ملتی تلاش میکند تا روی پای خود بایستد و هر چه بیشتر وابستگی خود را به دشمنان خود قطع نماید.
ایران و آمریکا همچنان به اقدام متقابل در چارچوب سیاست «فشار حداکثری» مشغولند. این درحالی است که دوطرف بر پرهیز از جنگ تاکید دارند، ولی ناظران درباره احتمال درگیری «تصادفی» هشدار میدهند.
ایران در تازهترین اقدام، دوشنبه (۲۷ خرداد) اعلام کرد که در ده روز آینده حجم ذخایر اورانیوم غنیشده خود را از سقف ۳۰۰ کیلوگرم بالا میبرد. این اقدام در پی سرخوردگی از ضربالاجل ۶۰ روزهای بود که برای اعضای گروه ۱+۴ تعیین شد؛ به این امید که دیگر اعضای گروه به تعهدات خود در قبال تأمین منافع ایران پس از خروج آمریکا از برجام عمل کنند. دور از انتظار نخواهد بود اگر پس از این نیز شاهد ابتکارهای تازهتر در واکنش به سیاست فشار حداکثری باشیم.
اقدام ایران با واکنشهای هشداردهنده از سوی اعضای گروه ۱+۴ همراه شد ولی طی یکسال و اندی پس از خروج آمریکا از برجام، منتقدان این اقدام به دو پرسش روشن پاسخ نداده و واکنش درخور نداشتهاند؛ اینکه آیا مسبب اوضاع جاری ایران است و یا دولت آمریکا؟ همچنین آیا پس از خروج آمریکا از برجام، منافع ایران را در این توافق بینالمللی تأمین شده است؟ مصداق این مدعا تجارت دوجانبه ایران و اروپا در حداقل سه ماه نخست سال جاری میلادی است. براساس آمار رسمی کمیسیون اروپا، صادرات ایران به این اتحادیه ۸۷.۵ درصد کاهش یافت و به ۲۱۷ میلیون یورو رسید. صادرات اروپا به ایران نیز شاهد کاهش ۵۶ درصدی شده و به حدود یکمیلیارد یورو تنزل کرد. در این مدت اروپاییان نشان دادند که نه قادر به مقابله و تنبیه واشنگتن در خروج غیرقانونی از برجام هستند و نه اصولاً برای تأمین منافع تضمین شده ایران در برجام، اقدام مؤثری به عمل آوردهاند. در واقع تصمیم ایران در کاهش تعهدات برجامی خود، پاسخی است به سستیِ نهتنها اروپاییان بلکه دیگر اعضای گروه ۱+۴ در حفظ آنچه ادعا میکنند؛ یعنی ماندگاری برجام.
واشنگتن نیز از همان وهله نخست خروج از برجام، با درک توان و اراده اروپاییان، سیاستهایش را فارغ از ملاحظات آنان در قبال نهتنها ایران، بلکه خاورمیانه تنظیم کرده است. آنچه اکنون دولت ترامپ از اروپاییان میخواهد، همراهی منفعلانه در اجماعی است که بتواند اهداف آمریکا را تأمین کند. توجه ویژه ترامپ به ژاپن برای نقشآفرینی در بحران روابط ایران و آمریکا، در واقع تاکید بر نادیده گرفتن دولتهایی است که همچنان بهعنوان متحدان استراتژیک در سیاستهای راهبردی این کشور شناخته میشوند. عبور از اروپا به معنای اراده کنار گذاشتن اروپا و اعتماد بیشتر به متحد آسیایی آمریکاست. استقبال تهران از «شینزو آبه» نیز مفهومی نزدیک به آنچه دارد که در بالا آمد. مقامهای ایرانی دیدگاهها و نظرات صریح خود را با رابط ژاپنی در میان گذاشتهاند.
«عمل در برابر عمل» خواستِ روشن ایران است. در قبال «سیاست فشار حداکثری» آمریکا، تهران نشان داده که دارای ابتکارهای لازم است. دو خواست صریح تهران عبارتند از برداشتن تحریمهای فروش نفت و محدودیتهای بانکی. اگر واشنگتن به راستی ارادهای برای پرهیز از جنگ و بازگشت به نقطه آرامش دارد، لازم است در عمل آن را اثبات کند. این همانی است که «سرگی ریابکوف» معاون وزیر امور خارجه روسیه نیز برآن تاکید کرده: «اگر آمریکا جنگ نمیخواهد، باید آن را ثابت کند». اصلیترین نشانه در اینباره، توقف در اجرای سیاست تحریکآمیز «فشار حداکثری» خواهد بود.
اگر جوانی از نسل سوم و چهارم انقلاب باشید، احتمالاً تمایل دارید بدانید که اگر نسل اول انقلاب، تحولات را به گونهای دیگر رقم میزدند، چه میشد؛ یا شاید خود نسل اولیهای انقلاب، در شرایط فعلی به تردید افتاده باشند که آیا نمیشد انقلاب اسلامی را با هزینه کمتر و بدون درگیری با ابرقدرتهای وقت و به ویژه آمریکا به پیش برد. بگذارید برای انقلاب اسلامی در سالهای ابتدایی آن دو مسیر اصلی تصور کنیم، مسیر اول، همان است که مهندس بازرگان و یارانش میپیمودند.
اعتمادسازی، مذاکره با آمریکا، برقرار کردن انواع رابطه با آمریکا از قبیل تداوم کار سفارت و تعاملات کنسولی، تبادلات تجاری و گفت و گوهای سران دو کشور. مسیر دوم هم همان است که بنیان گذار کبیر انقلاب و بعدها مقام معظم رهبری و عموم ملت ایران پیمودند، نگاهی که لانه جاسوسی آمریکا را بر نمی تابد، مذاکره با آمریکا را مفید نمیداند و به قول امام خمینی، آن را دشمن شماره یک بشریت و مسبب تمام گرفتاریهای ما میداند.
مسیر اول، همان انقلاب مصر است. شاید اگر در آخرین روزهای حیات محمد مرسی، رئیس جمهور سابق مصر، از او میپرسیدند که چه شد که حسنی مبارک ۹۱ ساله که ۳۰ سال، دیکتاتور مصر بود و دستش به هر جنایتی آلوده، تبرئه شده و در آرامش و تمکن مالی، هر روز بعد از ظهر حمام آفتاب میگیرد، اما اولین رئیس جمهور دموکراتیک مصر که در سال ۲۰۱۲، بیش از پنجاه درصد آرای شرکت کنندگان را دریافت کرد، در زندان منتظر مرگ است، این گونه پاسخ میداد که حاال و روز من، عاقبت اعتماد به آمریکاست. مرسی ۶۸ ساله که تنها یک سال بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زد، بارها به دادگاه فراخوانده شد و حتی مجبور شد با لباس قرمز که در دادگاههای مصر، ویژه محکومین به اعدام است، برابر قاضی بایستد. مرسی چه در اثر اهمال پزشکی و فشار روحی و چه مستقیماً به دستور دولت نظامی مصر از دنیا رفته باشد، تفاوتی در نتیجه نیست. اصلاً مرسی و حتی جریان اخوان، چندان مهم هم نیست. مهم انرژی و شور انقلابی مردمانی است که پس از سالها دیکتاتوری و سرکوب، نهال آزادی و مردم سالاری کاشتند و در دم خشک شد و شاید سالها زمان نیاز باشد تا دوباره موج مردمی مصر به راه بیفتد. مرسی، نسخه شفاف همان سبکی از سیاست ورزی بود که عدهای در داخل ایران هم به دنبال آن بودند و هستند.
مگر برخی از جریانات داخلی، در ابتدای ناآرامیهای سوریه، دقیقاً مانند مرسی، علیه دولت قانونی سوریه موضع نگرفتند؟ مرسی، سالها در آمریکا زیسته بود و حتی تابعیتش در انتخابات برایش مسئله ساز شد. او صریحاً با آمریکا و حتی پشت پرده با اسرائیل رابطه برقرار کرد و با وجود آنکه خود، به حمایت و پشتگرمی مستضعفان و محرومان و با رأی اکثریت مصر به صدارت رسیده بود، اما در تعامل با جهان اسلام، با شیوخ مرتجع رفاقت کرد و علیه گروههای مردمی و جریان مقاومت موضع گرفت و البته همه این اقدامات را با ظاهر اسلام گرایی و مردم محوری انجام داد. شاید کمتر کسی فکر میکرد که تنها رئیس جمهور مصر که حاصل یک فرایند واقعاً دموکراتیک باشد در زندان بمیرد. پرونده مرسی بسته شد اما تفکر و عملکرد او میتواند درس روشنی از سیاست ورزی برای کسانی باشد که دشمنی همیشگی آمریکا را توهم توطئه میدانند و به جای دشمنی صریح، از اشتراک منافع و بازی برد-برد با آمریکا سخن میگویند، همان کسانی که امام بزرگوار ما در موردشان فرمود آنها که خواب آمریکا را میبینند، خدا بیدارشان کند. عاقبت اسلام ناب، منطق و منش استکبارستیزانه، صادر شدن انقلاب اسلامی مردم ایران به نقاط دیگر دنیا و سرانجام نسخه بدلی آنکه در کلام امام خمینی، اسلام آمریکایی نامیده میشد، مصادره انقلاب به نفع مستکبران و مرتجعان است.
ارسال نظرات