روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
بعضی نوشتهاند: «مذاکره، تسلیم نیست، نفس گفتوگو واجد هیچ معنای منفی نیست. مذاکره بیقید و شرط طرفین یک نزاع میتواند اهداف مختلفی داشته باشد. از جمله مدیریت بحران، جلوگیری از جنگهای ناخواسته، ارزیابی واقعی اهداف طرف مقابل بدون واسطه و تبلیغات رسانهای و رجزخوانیهای از راه دور، تنشزدایی، بازی با کارتهای واقعاً موجود و… و در صورت امکان حل و فصل آن دسته از اختلافاتی که هزینه کمتری برای دو طرف دارند و در نهایت حل و فصل مسالمتآمیز اختلافات.»
واقعیت این است که پذیرش مذاکره با طرفی که انواعی از اقدامات را علیه ما انجام داده است و سپس برای تبدیل آن به یک نتیجه دراز مدت، ما را به مذاکره دعوت میکند، معنایی غیر از تسلیم شدن ندارد. چرا که هیچ مصلحتی برای طرف مظلوم در اجابت دعوت طرف ظالم برای آنکه اهداف دشمنیهای خود را محقق گرداند وجود ندارد.
آمریکاییها با صراحت از لزوم تحویل منطقه امنیتی ایران، توسط جمهوری اسلامی به دشمنان خود حرف میزنند و همزمان میگویند ایران باید با ما مذاکره کند. در این ماجرا هر انسان عاقل میداند که حتی یک درصد احتمال وجود ندارد که مذاکره ایران با آمریکا، در کنار نفع حداکثری برای آمریکا، اسرائیل و رژیم سعودی، حتی نفع حداقلی برای ما داشته است.
در این میان نفس پذیرش گفتوگو به معنای کم آوردن ماست و نتیجه این تلقی اعمال فشار بیشتر از سوی کسی است که ما را به مذاکره فرامیخواند. اما با فرض اینکه بحرانی وجود داشته باشد که ندارد، اجابت این گفتوگو نمیتواند به مدیریت بحران بین ما و آمریکا کمک کند چرا که به فرض اینکه تنش را هر دو طرف پدید آوردهاند و نه آمریکای زیادهخواه و این ما هستیم که باید دنبال کاهش تنش باشیم، مذاکره ما به پذیرش ما از سوی آمریکا برای مشارکت در «راه حل» نمیانجامد.
آنان اصولاً در منازعات، خود یک طرف اصلی بحرانهای پدید آمده هستند چطور برای طرفی که از ابتدا سیاستش مبتنی بر رد منازعه- مثلاً درباره جنگ سوریه، یمن و عراق- بوده است، در مدیریت چنین مواردی سهم قایل میشوند. جالب این است که این آقایان همزمان با آنکه اعتراف صریح میکنند، «دولت آمریکا دنبال دیکته کردن سیاستهایش نه تنها بر کشورهای منتقد و مخالف خود بلکه بر دولتهای همپیمان خویش در اروپا و دیگر نقاط است و شاهد زورمداری و جنگ افروزی دولت ترامپ و متحدان منطقهایاش هستیم»، از ایران میخواهند که به مذاکره بیقید و شرط تن داده و به نتایج آنکه دست کشیدن از قدرت و منافع خود است، هم پایبند باشد! آیا این عبارت، با رساترین کلمات به مفهوم و معنای تسلیم کامل ایران و تقدیم کامل موجودی ایران به آمریکا نیست: «سیاست خارجی که حکومت ایران به ویژه در منطقه در پیش گرفته باید به صورت ساختاری تغییر کند. همین رویکرد نادرست است که زمینه را برای زیادهخواهی قدرتهای سیادتطلب جهانی و خطر درگیری نظامی فراهم آورده است. این سیاست باید از داعیهای جهانی و منطقهای به حوزه ملی تغییر یابد» خب پس باید گفت اینکه نوشتهاند مذاکره تسلیم نیست و واجد هیچ معنای منفی نیست، بیمعناست.
گفتهاند برای آنکه بتوانیم از اهداف طرف مقابل به یک ارزیابی واقعی برسیم و این ارزیابی بدون واسطه و تبلیغات رسانه ای و رجزخوانیهای از راه دور باشد، باید به مذاکره بدون قید و شرط و مستقیم روی بیاوریم! اما واقعیت این است که ما در قرن ۱۴ یا ۱۵ میلادی قرار نداریم که نتوانیم بدون سفر و ملاقات رویارو از حرفهای واقعی طرف مقابل سر در بیاوریم آمریکاییها نه تنها در بیان و بقول این آقایان در رجزخوانی بلکه در بیانیههای رسمی و حتی قوانینی که علیه ما تصویب کرده و به اجرا گذاشتهاند، حرفها و منظورشان را به ما رساندهاند کمااینکه در بحث هستهای هم آنان همه حرفهای خود را زده بودند و پشت میز همانها را به قانون و قاعده و تعهد برای ما تبدیل کردند و از ما برای حرفهای زوری که قبلاً زده بودند، امضای تأیید گرفتند. پس حرفی نیست که زده نشده و این رسانهها نیستند که مشغول داعیه درستکردن برای مقامات آمریکایی علیه ما هستند این خود مقامات آمریکا هستند که در طول چهل سال گذشته دشمنی علیه ایران را اعمال کردهاند چه رسد به اظهار مستقیم.
اینها میگویند «نگذاریم روسیه و… با کارت ما بازی کند. خودمان کارتمان را خرج کنیم.» واقعیت این است که مسایل ما و آمریکا را دیگران نساختهاند. روسیه، چین و حتی اروپاییها نقشی در خلق دشمنی آمریکا علیه ما نداشتهاند. آنان هیچگاه با کارت ما وارد بازی با آمریکا نشدهاند چرا که اساساً ایران قابل معامله نبوده است. روسیه زمانی میتواند با کارت ایران در مواجهه با آمریکا بازی کند که ایران در جبهه آن باشد و در واقع در ذیل آن تعریف شده باشد.
بعضی گفتهاند: «مردم ایران، اینک زیر بار فشار طاقتفرسای فقر، بیکاری و هزینههای فزاینده زندگی رنج میبرند و هم به شدت نگران شعلهور شدن جنگاند. ما قبل از هر چیز از بنبست دیپلماسی و آغاز جنگی ویرانگر که پیش و بیش از هر چیز باعث مرگ هزاران نفر از هموطنانمان و آسیبدیدگی و احیاناً آواره شدن صدها هزار نفر از آنان شده احساس نگرانی میکنیم.»
واقعیت این است که مردم ایران دو جلوه را درکنار هم شاهد هستند یکی اقتدار و امنیت ایران در مقایسه با وضع دیگران که در اظهارات مخالفان و دشمنان اقتدار و امنیت ایران هم به آن اشاره شده است و مردم ایران از این جهت بر خویش میبالند. جلوه دیگر مشکلات اقتصادی و… است که گرچه آنها را بیارتباط با فشار دشمنان هم نمیدانند اما بهطور عمده معتقدند پیامد ناکارکردیها و سیاستهای نادرست داخلی است و این لزوماً باید در یک روند متکی به داخل رفع و حل شود و هیچ کشور دشمن یا دوست نمیتواند کمکی به ما در رفع و یا کاهش آنان کند.
مردم ایران به حسب تجربه ۲۰ سال اخیر خود به خوبی میدانند که آمریکا که کانون اصلی دشمنی علیه ایران است و در این میدان دشمنی، دیگرانی مثل رژیمهای اسرائیل و سعودی اصولاً قابل ذکر نیستند، اگر در خود توان اداره یک جنگ پرشدت یا کمشدت علیه ایران را میدید به آن دست زده بود و لذا خیال مردم بابت جنگ راحت است. مردم میدانند در سیاست جمهوری اسلامی بهطور اصولی و در سیاست آمریکا بهطور تحلیلی جنگ وجود ندارد. اما این دسته از نیروهای سیاسی که ملت را از جنگ میترسانند برای آن نیست که جنگی در نگیرد چرا که لازمه آن قرار داشتن در کنار نظام و مردم ایران است، هدف آنان این است که مقاومت مسئولین کشور در برابر دشمن را از طریق فشار مردمی بشکنند. خود این اعتراف به این نکته است که دولتها و سیاستهای خارجی قادر به غلبه به ایران از طریق تهدید نظامی و حتی عملی کردن آن نیستند و این آقایان درصدد کمک به آمریکا برای واداشتن ایران به تسلیم هستند.
اما البته آمریکاییها به خوبی میدانند که کسی که در درون خانه خود قرار دارد و بر خاک خویش تکیه کرده و از نظر دفاعی احساس ضعف نمیکند، به آسانی میتواند بر قدرت نظامی دشمن خود غلبه کند. سوریه یک نمونه بود که نیروی ایرانی عملیاتهای بزرگ - از جمله عملیات آزادسازی حلب و عملیات آزادسازی دیرالزور- را به دعوت دولت سوریه فرماندهی میکرد و این در حالی بود که آمریکا نتوانست حد و خطی که در شرق سوریه از آن حرف میزد را تحت فرمان خود نگه دارد. پس جنگی به وقوع نمیپیوندد.
اما اینکه این آقایان برخلاف آمریکاییها که هر روزه یادآور میشوند که دنبال جنگی علیه ایران نیستند، از جنگ حرف میزنند برای آن است که میدانند چه پیشنهاد ذلتباری را در زمانی که ایران از بعد نظامی و امنیتی در اوج خود قرار دارد، به ایران میدهند. از جنگ صحبت میکنند تا زشتی تسلیم محض را بپوشانند. در واقع این آقایان از طرف پیروز در میدان میخواهند که خود را بدون قید و شرط تسلیم فرمانده شکستخوردگان نماید! آیا نام این منافع ملی است؟
برخی گفتهاند: «تمام توان نظامی و بازدارندگی کشور باید در خدمت دیپلماسی کشور باشد و نه بالعکس، اگر حاکمیت جواد ظریف را نمیپسندد، قاسم سلیمانی را وزیر امور خارجه کند… آمریکاستیزی اثر مثبت دیپلماسی سالم و نرمال ایران را کم میکند و متأسفانه کشور ایران به کارت بازی روسیه، چین و حتی اروپا تبدیل میشود… ما باید به فکر تأمین منافع ملی کشور خودمان باشیم… باید ببینیم امروز کدام سیاست به سود منافع ملی ایران است ما نباید تأمین منافع ملی کشور را فقط به وقایع درون آمریکا منوط کنیم.
واقعیت این است که توان نظامی و دیپلماسی هر دو باید در خدمت تأمین منافع ملی ایران باشند قرار دادن یکی از این دو ذیل دیگری به معنای چشمپوشیدن و یا تحتالشعاع قرار دادن یک وجه مهم از توانایی کشور است که باید به تأمین منافع ملی ایران کمک کند. اما اگر از نظر آقایان طی سالهای اخیر این دو جدا از یکدیگر افتادهاند، باید ببینید چرا چنین شده و فلسفه وجودی هر یک در قانون اساسی مورد مطالعه قرار گیرد تا معلوم شود آنکه جدا افتاده، کدام است. و نکته دیگر این است که باید ببینیم طی این سالهایی که این دو از یکدیگر جدا افتادهاند، کدام در تأمین منافع ملی موفقتر عمل کرده و کدام دچار ضعف بوده و منافع ملی را با کاستی مواجه کرده است. راهحل آن این نیست که رئیس یک دستگاه را برداریم و در دستگاه دیگر به کار بگیریم چرا که هر دستگاهی «کار ویژه» خود را دارد.
اما آمریکاستیزی هیچگاه در دستور کار سیاست خارجی ایران نبوده و هیچ دستگاه دیگری نیز در ایران مروج آمریکاستیزی نبوده است و اساساً در خصومت بین ایران و آمریکا این طرف آمریکایی بوده که خصومت ورزیده و به ایران خسارت زده است نه اینکه طرف ایرانی حتماً در مقام انتقام یا قصاص علیه آمریکا وارد عمل شده باشد. پس موضوع اساساً آمریکاستیزی نیست ایرانستیزی است و این آقایان نمیخواهند ایران آمریکاستیزی را کنار بگذارد میخواهند ایران از هویت مستقل و مردمی خود فاصله بگیرد و رنگ و بوی رژیمهایی مثل عربستان بگیرد که کاملاً تحت سیطره آمریکاست و از سوی آنان تحقیر میشود حالا در آن از دموکراسی و حقوق مردم و ارزشهای مورد قبول آنان خبری نبود هم نبود!
این آقایان میگویند ایران نباید در انتظار انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا باشد باید با همین دولت ترامپ که خود اینها بر شرور بودن، غیرقابل اعتماد بودن و قلدر بودن آن تأکید میکنند وارد مذاکره بدون قید و شرط شود و به نتایج آن هم که دستکشیدن از قدرت خویش است، تن بدهد و جالب این است که این را عین منافع ملی ایران میخوانند! وقتی مینویسند «ما نباید تأمین منافع ملی خود را به وقایع درون آمریکا منوط کنیم» یعنی اینکه تحت هر شرایطی باید از مذاکره استقبال کرده و با هر خواستهای همراه شویم! خب پس چرا نام این را منافع ملی میگذارند؟ منظور آنان از منافع ملی چیست؟ نکند این ملی در واقع آمریکاست و یا هر جای دیگری که در فشار بر ایران، همدست دونالد ترامپ است؟
هنگامی که قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران پذیرفته شد، عدهای علیه ایران شایع کردند که ایرانیان این قطعنامه را تاکتیکی پذیرفتهاند و به محض آنکه فرصتی پیدا کنند، این تعهد خود را نقض خواهند کرد. به همین علت هم مرحوم امام در بیانیهای که چندی بعد و به مناسبت حج صادر کرد، به صراحت اعلام کرد که اصلاً چنین چیزی نیست و ایران چیزی را که متعهد شده نقض نخواهد کرد. جالب اینکه حتی بعد از حمله امریکا به عراق و تضعیف شدن صدام، ایران همچنان به آن تعهد پایبند بود و آن را نقض نکرد. گو اینکه میتوانست با استناد به تغییر شرایط و یا حتی بدون استناد به آن متفاوت عمل کند.
اگر از ما بپرسند یک قاعده رفتاری و اخلاقی را معرفی کنیم که در هر شرایطی باید مورد احترام واقع شود، کدام را خواهیم گفت؟ «رعایت پیمان» و «عهد». اگر پیمان و وفای به آن را از ما بگیرند و یا آن را کنار نهیم، در این صورت جامعه و بشریت دوام و قوام نخواهد داشت. برجام یکی از این توافقات و به تعبیر دیگر یک تعهد بینالمللی بود که ایران با قدرتهای بزرگ درباره آن به توافق رسید. با آن تجربهای که از ایران وجود داشت، کسی در اجرای تمام و کمال آن پیمان و تفاهم از سوی ایران تردیدی نداشت.
همچنان که گزارشهای پیاپی و متعدد آژانس بینالمللی انرژی هستهای بر این ادعا مهر تأیید زده است. ولی این پایبندی باید همیشه دوطرفه باشد. پیمانها تعهداتی دوجانبه هستند. از این رو هنگامی که سال گذشته ایالات متحده اعلام کرد که به صورت یکجانبه از برجام خارج میشود و نقض پیمان میکند، ایران نیز میتوانست همان زمان واکنش مناسب با آن رفتار را نشان دهد. ولی ایران مدتی صبر کرد و انفعالی رفتار نکرد تا بلکه جهان و بویژه دیگر کشورهای امضاکننده برجام متوجه واقعیت امر شوند و ضمن انجام تعهدات خودشان، در برابر این نقض پیمان از سوی ترامپ، واکنش مناسبی نشان دهند.
ولی ظاهراً این کشورها رفتار ایران را به گونه دیگری تعبیر کردهاند و آن را چنان فهمیدند که اگر هم اقدام مؤثری نکنند، ایران نیز واکنش خاصی نخواهد داشت. متأسفانه کشورهای اروپایی یا درک درستی از اقدام امریکا ندارند یا دارند ولی وانمود میکنند که فاقد این درک هستند. رفتار ایالات متحده را نمیتوان در قالب تقابل با ایران محدود کرد. آنها یک اصل اخلاقی و حقوقی روشن یعنی وفای به عهد را نقض کردهاند، بدون اینکه هیچ توجیه منطقی داشته باشند. اتفاقاً «ترامپ» علاقهای به ارائه توجیه هم ندارد، بلکه میخواهد بگوید توافق یعنی اراده من و این پیام خطرناکی برای همه کشورها و جهانیان است. این کار به معنی تخریب مهمترین زیرساخت اخلاقی و حقوقی روابط بینالمللی است. بنابراین اروپاییها بیش از سایر کشورها وظیفه دارند که در برابر این رفتار موضع بگیرند و با آن مخالفت کنند.
در هر حال این انتظاری است که از آنان میرود، ولی برآورده نشدن این انتظار به معنای آن نیست که ایران همچنان رفتار گذشته خود را ادامه میدهد. ایران در مرحله اول درباره حجم تولید غنیسازی و ذخیرهسازی تجدید نظر کرد و پیام و فرصتی را به کشورهای طرف برجام داد که اقدامات خصمانه امریکاییها بیپاسخ نخواهد ماند. اکنون و طبق اظهارات مقامات انرژی اتمی ایران، تولید اورانیوم غنیشده ۴ برابر شده و بزودی ذخیره آن از اندازه توافق و مشخص شده بیشتر میشود. آیا این سیاست موجب اصلاح فهم و درک طرف مقابل از لزوم الزام به تعهدات و وفای به عهد خواهد شد؟ باید منتظر و شاهد روند پیشِ رو بود.
پنج روز است که آمریکایی ها سعی می کنند به همه بگویند که عامل حادثه انفجار دو نفتکش در دریای عمان ایران بوده است؛ هدف واشنگتن هم همان چیزی است که «پاتریک شاناهان» سرپرست وزارت دفاع این کشور گفته بود: «به دنبال اجماع جهانی علیه ایران هستیم.» پنتاگون حتی یک ویدئوی سیاه و سفید مخدوش منتشر کرد و مدعی شد که قایق های سپاه در این اقدام دست داشته اند! با این حال نه تنها روایت آمریکایی ها از این حادثه بلکه حتی ویدئوی آنها، از سوی بسیاری از کشورهای جهان و حتی شورای امنیت سازمان ملل و نیز شورای اروپا رد شد و آنها خواستار «مستندات» درباره این ادعای واشنگتن و «تحقیقات مستقل» درباره این حادثه شدند؛ دراین میان تنها عربستان، رژیم صهیونیستی و انگلیس حرف های ترامپ و پمپئو درباره ایران را تکرار کردند که قابل پیش بینی بود و حتی امارات هم حاضر نشد انگشت اتهام به سوی ایران بگیرد. لذا به نظر می رسد آمریکا که به دنبال پر کردن شکاف خود و برخی کشورهاست که پس از خروج آنها از برجام ایجاد شد، تا این جای کار در این هدف و اجماع سازی علیه ایران شکست خورده است. حتی برخی مقامات امنیتی در داخل آمریکا نیز در این چند روز با رسانه ها گفت و گو کرده و فرضیه و ادعای کاخ سفید درباره دخالت ایران در انفجار نفتکش ها را رد کرده اند تا شکست دیگری برای دولت آمریکا مقابل ایران رقم بخورد.
در عین حال با وجود شواهد سیاسی، شواهد اقتصادی و ژئوپلیتیک هم وجود دارد که می تواند رد این حادثه را به کاخ سفید یا اذنابش در منطقه برساند. از جمله اینکه آمریکایی ها خود صادر کننده نفت و گاز هستند و هرگونه ناامنی در خلیج فارس می تواند به وابسته تر شدن متقاضیان انرژی از جمله اروپا به آمریکا شود. چندی قبل همزمان با رکورد زنی صادرات نفتی آمریکا شرکت «ریستاد انرژی» که یک شرکت مشاور است اعلام کرد که آمریکا «برنامه رشد یک میلیون بشکه ای تولید نفت خام در یک روز طی سال ۲۰۱۹ را دارد و این رشد صادرات باعث خواهد شد کسری تجاری این کشور کاهش یابد و واشنگتن بدهی های خارجی خود را پرداخت کند.» لذا دور از ذهن نیست که آمریکا چه مستقیم و چه غیر مستقیم از طریق اذنابش به دنبال برهم زدن امنیت نقل و انتقال نفت در خلیج فارس باشد.
نکته دیگر اینکه این اتفاق در ۲۸ مایلی «جاسک» رخ داد که درحال تبدیل شدن به یکی از پایانه های نفتی استراتژیک ایران در دوره تحریم است. سه هفته قبل مدیر عامل شرکت پایانههای نفتی ایران اعلام کرد که پایانه جاسک به زودی به ظرفیت صادرات یک میلیون بشکه نفت در روز می رسد. دسترسی مناسب این پایانه به دریای عمان می تواند تداوم صادرات و ارتقای توان ذخیرهسازی نفت خام به خصوص در شرایط خاص را تضمین کند. لذا دور از ذهن نیست که این پایانه را هدف ناامن سازی از سوی آمریکا و نیز عربستان سعودی و دیگر متحدان آمریکا در منطقه بدانیم.
واقعیت این است که آمریکایی ها در «راهبرد فشار» به ایران شکست خورده اند و حتی «نمایش مذاکره» و سفر «آبه» نیز نتوانست برای آنها آبی گرم کند و با پاسخ صریح و قاطع ایران مواجه شدند. تا جایی که «دیوید ایگناتیوس» سرمقاله نویس مشهور «واشنگتن پست» در یادداشت اخیر خود، موضع رهبر معظم انقلاب در دیدار نخست وزیر ژاپن را «پژواک» جمله امام خمینی (ره) یعنی «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» توصیف کرد و نوشت: «امید ترامپ برای پیروزی سریع بر ایران نابه جا بود». این شکست ها ترامپ را از «نمایش مذاکره» به «نمایش ناامنی» (این بار در خلیج فارس) رسانده تا از این طریق سایه جنگی که خود می داند در توانش نیست بر سر ایران پررنگ کند تا شاید راهبرد فشار حداکثری اش را نجات دهد. مقابل این نقشه ها، هم مسئولان و هم مردم باید هوشیار باشند و هوشمندانه و عزتمندانه رفتار کنند.
رویدادها به سرعت اتفاق میافتد و بازیگران هر کدام از هر سو موضع میگیرند. مشاور موگرینی در واکنش به تهدید ایران برای کاهش تعهدات برجامی حق را به ایران داده و گفته که اگر من هم جای آنها بودم همین کار را میکردم و فدریکا موگرینی هم قرار است برای مذاکراتی درباره ایران و مسائل دوجانبه به آمریکا سفر کند.
از طرفی انگلیس از کاهش تعهدات برجامی ایران ابراز نگرانی کرده و گفته که اگر ایران نتواند تعهدات برجامی خود را اجرا کند همه گزینهها برای برخورد با ایران را در اختیار دارد. جان بولتون هم با بیان اینکه آمریکا مایل به گفتوگو با ایران است، از اقدام تلافی جویانه در برابر تحریکهای نظامی تهران سخن میگوید! آلمان از ایران میخواهد که به تعهداتش در توافق هستهای پایبند بماند و تهران هم تاکید میکند که کشورهای اروپایی هنوز فرصت دارند توافق هستهای را حفظ کنند. درحقیقت موضعگیریها، بیانیهها، اتهامات پشت سر هم ادامه دارد و ما در درون رویدادهایی هستیم که هر لحظه نو میشود و برایش دادههای جدید اضافه میشود و در این وضعیت نمیتوانیم از آنالیز گفتههایی که هر لحظه تولید میشود و لحظهای بعد موضوع دیگری مطرح میشود، تحلیل روشنی ارائه دهیم یا پیشبینی کنیم چه اتفاقی بعداً یا در آینده میتواند رخ دهد.
آنچه مهم است اینکه موضوع ایران یک موضوع روز، زنده و فعال است و به عنوان یک مسأله برای جامعه جهانی مطرح است. هر کشوری از دید منافع و مواضع خودش به نوعی مسائل را پیگیری میکند و در اینکه این شرایط چگونه باید مدیریت شود، مشارکت میکند. شورای امنیت در جلسهای که بعد از اتفاق انفجار نفتکشهای ژاپنی تشکیل داد، کمیته تحقیقی تشکیل داد که کار خود را دنبال میکند و تا زمانی که بهطور رسمی نتیجهای ارائه ندهد، بقیه بحثها یک مقدار مواضع شخصی است و به نحوی هم جنگ روانی در جریان است و آمریکا و متحدان منطقهای میخواهند از فضایی که به وجود آورده اند، حداکثر بهرهبرداری را بکنند و به دامنه اتهامات و اظهارات خود هر روز میافزایند. آنها که دنبال این هستند منطقه تنشزدایی شود و یک آرامش نسبی حداقل حاکم باشد، کشورهایی نظیر ژاپن، روسیه و چین هستند که تلاش میکنند جو را آرامتر و استدلال کنند که هنوز دلیل و مدرک قاطعی پیدا نشده که دخالت ایران ثابت شود بنابراین اتهامات و اظهارات نباید در مسیر خلاف آنچه میتواند تنش را کاهش دهد، حرکت کند و همه باید در مسیری حرکت کنند که به کاهش تنشها بینجامد.
بنابراین یک رودررویی، زورآزمایی، اتهام زنی و بهرهبرداری از فضای روانی موجود در جریان است و پیشبینی نمیکنم در چنین فضایی حتماً به سمت افزایش تنش پیش میرویم بلکه این فضا به نوعی نشان میدهد که موضوع مورد علاقه جامعه جهانی است بنابراین همه برای مدیریت بهینه شرایط و جلوگیری از بروز جنگ و ناامنی و بیثباتی تلاش میکنند و به نظر میرسد نهایتاً جامعه جهانی به این سمت تمایل پیدا خواهد کرد که این موضوعی است که باید از طریق مسالمتآمیز و به دور از فضای پرتنش و اتهامزنی راه حلی برایش پیدا شود. از آن طرف هم وقتی ایران تعهدات برجامی خود را کاهش میدهد، میخواهد به نوعی به جامعه جهانی فشار بیاورد که در اتخاذ تصمیم مناسب که در مسیر حفظ برجام است، تلاش بیشتری به عمل آورد. این عکسالعمل طبیعی است و ایران هم باید حرکتهایی بکند که صدایش به جهانیان برسد.
اما خروج از انپیتی موضع رسمی جمهوری اسلامی نیست و موضعگیری شخصی یکی از نمایندگان مجلس است. موضع رسمی جمهوری اسلامی از طریق دستگاه دیپلماسی و وزارت امور خارجه اعلام میشود و به هرحال نمایندگان هم با توجه به تنوع و چند صدایی که در جامعه وجود دارد هر کسی از دیدگاه خودش نظر خود را مطرح میکند ولی نهایتاً ایران درمجموع تلاش میکند که صدایش به درستی شنیده شود و بیشتر به نیازهای ایران توجه شود. درحقیقت وقتی برجام را به درستی داریم اجرا میکنیم، توقع و انتظار داریم که کشورهای امضاکننده برجام نیز متقابلاً تعهدات خود را انجام دهند.
رئیسجمهور کشورمان بعد از سفر نخست وزیر ژاپن به تهران در نشست سازمان همکاریهای شانگهای شرکت کرد که یک سازمان نوپا ولی بسیار فعالی است که تلاش میکند برای شکلگیری یک نظام چند قطبی که درآن توازن نیروها بین کشورهای مختلف توزیع شده باشد و سازمانی منطقهای مثل شانگهای بتواند در کنار سازمانهای قدیمی مثل ناتو در شکل دادن و مدیریت نظم جهانی نقش فعالی داشته باشد و سازمانی است که تصمیمات و اقدامات آن به شدت از طرف آمریکا و بقیه قدرتهای جهانی رصد میشود. همراهی و همکاری ایران با شانگهای در این شرایط و همکاری شانگهای با مواضع ایران خیلی کمک میکند تا موازنه لازم برقرار شود و کشور آمریکا و متحدانش از یکسویه و یکجانبهگرایی دوری کنند.
دوماهنامه فارین افرز که به اندیشکده «شورای روابط خارجی ایالات متحده» وابسته است، در روزهای اخیر در مطلبی با عنوان چه بر سر قرن امریکایی آمده است، مینویسد: «یک نسل پیش، ایالات متحده با اعتماد به نفس در حال رهبری جهان به سوی آن چیزی بود که تصور میشد.
هزارهای جدید از صلح، شکوفایی، آزادی و همگرایی باشد. حالا اما، جهان به سوی آشوب پیش میرود و ایالات متحده یادآور آن آهنگ «لئونارد کوهن» است که میگفت: اوضاع اینطور پیش میرود و همه میدانند. چطور شد که همه چیز آنقدر سریع از هم پاشید؟
این نشریه میافزاید: اکنون که مینگریم، این افول غیرقابل اجتناب به نظر میرسد. آنچه اکنون ظاهراً نیاز به توضیح دارد، رؤیاپردازی در پایان قرن پیش در واشنگتن درباره هژمونی ماندگار ایالات متحده است، نه درگیریهای دائمی در داخل و خارج از کشور که اکنون به واقعیتی جاری بدل شده است.
تجلی عینی این ناتوانی وناکارآمدی امریکا را میتوان در ناتوانی در مدیریت وپیشبرد وروند تحولات منطقهای معطوف به مقابله با نظام اسلامی ونیروهای جبهه مقاومت بهتر درک کرد. پروندهای که مشحون از شکستها وناکارآمدیهای امریکا ومتحدانش است. به همین دلیل است که فارین افرز در همین مقاله روی کار آمدن «دونالد ترامپ» در امریکا را «ضربه آخر» به هژمونی این کشور توصیف کرده و نوشته است: «او یک انزواطلب حمایتگرای عوامفریب است و مصمم است که «امریکا را در وهله نخست» قرار دهد. اما حقیقت این است که او بیش از هر چیز دیگری، عرصه را واگذار کرده است… اکنون سؤال این است که آیا در حالی که قدرت امریکا رو به افول است، نظام بینالمللی که مورد حمایتش بود، یعنی قوانین، عرف و ارزشهای این نظام، دوام میآورند یا اینکه امریکا افول امپراتوری تفکراتش را هم شاهد خواهد بود؟»
رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیانات خود در سالگرد ارتحال امام با اشاره به این واقعیت، یادآور شدند: برخی از صاحبنظران و اندیشمندان امریکایی، در توصیف اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این کشور، از تعبیر «افول موریانهوار» استفاده کردهاند.
ایشان با اشاره به آمارهای رسمی که نشانگر افول اقتصادی امریکا و کاهش عجیب تأثیرگذاری امریکا در اقتصاد جهانی است، خاطرنشان کردند: در عرصهی سیاسی نیز اقتدار امریکا افول کرده که انتخاب فردی با مختصات آقای دونالد ترامپ، واضحترین و بهترین نشانه برای افول سیاست امریکا است.
رهبر انقلاب افزودند: سپرده شدن سرنوشت بیش از ۳۰۰ میلیون نفر جمعیت امریکا به دست فردی که در مورد تعادل فکری و روانی و اخلاقی او ابهامات و تردیدهای جدی وجود دارد، دلیل آشکاری بر افول سیاسی و اخلاقی امریکا است.
بعضی از نشانههای این افول عبارتند از:
شکست در برابر انقلاب اسلامی مقدمه افول قدرت امریکا: همزمان با وقوع انقلاب اسلامی ایران که اصلیترین پایگاه منطقهای امریکا، یعنی رژیم منحوس پهلوی فروپاشید، هیمنه امریکا در دنیا شکست. یکی از دلایل تخریب وجهه امریکا، تسخیر سفارتخانه این کشور در تهران بود. امریکاییها در آن سالها - اواخر دهه ۷۰ میلادی - در اوج قدرت بودند؛ بر خلاف دهه ۵۰ میلادی که بسیاری نمیدانستند که آیا نهایتاً شوروی پیروز جنگ سرد است یا امریکا. انقلاب اسلامی و تسخیر لانه جاسوسی که اتفاق افتاد، نتیجهاش این شد که جایگاه امریکا در اذهان مردم دنیا فروکش کرد.
اما در ادامه حرکت انقلاب در سالهای اخیر آنچه که افول وسقوط بیشتر امریکاییها را سبب شده است، شکست سیاستهای امریکا در منطقه غرب آسیا (خاورمیانه) وبرای مهار حرکت انقلاب اسلامی است که علاوه بر تحمیل هزینهای هزاران میلیارد دلاری موقعیت وتوان ونفوذ امریکا را نیز بهشدت تحت تأثیر قرار داد.
به گونهای که برژینسکی مشاور امنیتی اسبق کاخ سفید که یکی از بزرگترین کارشناسان سیاست خارجی امریکا است صریحاً اعلان کرد دوران ابر قدرتی امریکا به پایان رسیده و اگر کاخ سفید خود را با این واقعیت تطبیق ندهد، فروپاشی، مانند آنچه در شوروی اتفاق افتاد، در انتظارش خواهد بود.
او در سخنرانی دیگری گفت: «احساس من در باره امریکا این است که این کشور، در حال افول نیست، بلکه در حال فروپاشی است و توانایی خود را برای مقابله با چالشهای داخل و خارج از دست داده است.» او در نشست شورای آتلانتیک هم با صراحت گفت: امریکا از بالای قله به ته دره کشیده شده است.
بدهیهای اقتصادی: از نشانههای دیگر افول موریانهوار قدرت امریکا، بدهیهای اقتصادی امریکاست. امریکای کنونی بدهکارترین کشور جهان است. ریشههای این بحران را نیز باید در تلاش این کشور در گسترش نفوذ وسلطه جستوجو کرد. بحران اقتصادی در امریکای مدعی قدرت برتر در جهان، جدی تر، آشکارتر و برای دولت ایالات متحده بهدلیل حضورش در مناطق مختلف جهان آزاردهندهتر و شکننده تر است.
گسترش بیش از حد امریکا در جهان با احداث پایگاههای نظامی و اعزام نیروهای نظامی به خارج از مرزهای خود، هزینههای سرسام آوری را بر ملت امریکا تحمیل کرده است. برآوردها نشان میدهد که بدهی امریکا به رقم ۲۲ تریلیون دلار رسیده است واین به معنی آن است که دولت امریکا قادر به تغییر جهت در میزان بدهی و کسری بودجه خود نخواهد بود.
ضعف قدرت نظامی: تحولات منطقه وناتوانی امریکا در ورود واعمال قدرت در مناقشات منطقهای در ماجرای حملات به نفتکشها در روزهای اخیر، در عین در گیر بودن این کشور در چندین پرونده مفتوح در منطقه، نظیر افغانستان، عراق، سوریه، یمن و… از جلوههای اصلی ضعف وناکارآمدی نظامی این به اصطلاح ابرقدرت جهانی است که به رغم برتری کمی سخت افزاری امریکا در مقایسه با سایر کشورها، اما ناتوان است.
نشریه «اکونومیست» با اشاره به اینکه توان نظامی امریکا در حال فرسایش است، نقاط ضعف ارتش امریکا را برشمرده و آسیب پذیر بودن کشتیهای نیروی دریایی امریکا در مقابل موشکهای زمین به دریا، ضعف ارتش امریکا برای حفاظت از پایگاههای هوایی منطقهای این کشور در برابر حملات غیرمنتظره، آسیب پذیری هواپیماهای امریکا در مقابل سامانههای ضد هوایی مدرن و ناکارآمدی جنگندههای امریکایی در شناسایی موشکهای قابل حمل، را ازجمله نقاط ضعفی میداند که در صورت برطرف نشدن، میتواند جایگاه این کشور را تضعیف کند.
نگاه منفی مردم جهان به رهبران امریکا: نظرسنجی مؤسسه «پیو» نشان میدهد دیدگاه مردم جهان درباره امریکا منفیتر از گذشته شده و عملکرد «دونالد ترامپ» رئیسجمهور امریکا موجب شده تا حتی در کشورهای متحد واشنگتن هم اعتماد افکار عمومی به ایالات متحده کاهش یابد. به نوشته خبرگزاری «رویترز»، نظرسنجی مؤسسه «پیو» که در ۲۵ کشور انجام شده، نشان میدهد افکار عمومی این کشورها «ولادیمیر پوتین» رئیسجمهور روسیه و «شی جین پینگ» رئیسجمهور چین را از «دونالد ترامپ» رئیسجمهور امریکا رهبران توانمندتری میدانند. از بین ۲۵ کشور مورد بررسی، اکثریت شهروندان ۲۰ کشور گفتهاند به توانمندی ترامپبیاعتماد هستند.
تلاش اروپا برای خروج از سلطه امریکا: تلاش اروپا برای خروج ازسلطه امریکا به بهانه مخالفت با راهبردامریکا در خروج از برجام از جلوههای دیگر تضعیف قدرت نرم امریکاست که بازتابهای گستردهای داشته است. براساس گزارش فایننشال تایمز، هایکو ماس، وزیر امور خارجه آلمان در یک نشریه آلمانی زبان نوشت: «اروپا نباید به امریکا اجازه دهد که مانند آقابالاسر عمل کند. بههمیندلیل ضروری است که ما استقلال اروپا را از طریق ایجاد کانالهایی برای انجام پرداختهایمان، مستقل از امریکا حفظ کنیم. باید صندوق اروپایی پول را مستقل از سیستم سوئیفت برپا کنیم.»
به این موارد اضافه کنید تزلزل در همپیمانان منطقهای امریکا که مجموعه اقدامات این کشور طی ۴۰ سال گذشته در منطقه غرب آسیا و تماماً به لحاظ سیاسی و نظامی با شکست مواجه شده است.
تنها چند ماه دیگر به انتخابات مجلس شورای اسلامی باقی مانده است و جریانهای سیاسی کشور از همین حالا درصدد به کار بردن تمهیداتی برای کسب کرسیهای بیشتر در انتخابات پیشرو هستند. طی روزهای گذشته، محمدباقر قالیباف که حالا خود را پرچمدار جریان تازه نئواصولگرایی در سپهر سیاسی کشور میداند، فراخوانی جهت حضور جوانان انقلابی در جبهه جدید خود داده است.
اصولگرایان امیدوارند بتوانند تا از ناامیدی بهوجودآمده از عملکرد اصلاحطلبان طی سالهای گذشته در پایگاه اجتماعیشان هم مجلس و هم کرسی ریاستجمهوری را از آن خود کنند. با این همه اما اصلاحطلبان جز پارهای اظهارنظرهای جسته گریخته هنوز استراتژی مشخصی برای حضور در عرصه انتخابات برای افکار عمومی ترسیم نکردهاند.
آنچه که میتوان به عنوان پاشنه آشیل اصلاحطلبان در عرصه سیاسی کشور به آن اشاره کرد، نبود یک گفتمان واحد و مانیفست واضح و عینی برای حضور موفق در عرصه سیاسی کشور است. جریان اصلاحطلبی بیتردید در گرداب تشتت افکاری قرار گرفته که هیچ چشمانداز دقیقی برای بعد از بهقدرترسیدن ندارد.
در واقع آنچه باعث سرخوردگی پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان شده است، عدم تحقق وعدههای جسته گریختهای است که نه در قالب یک مانیفست واقعگرایانه که تنها در اظهارنظرهای افراد تجلی پیدا کرده است. بیشک مشکلات کشور که در ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بر دوش مردم سنگینی میکند، در عملکرد اصلاحطلبان و البته اعتدالگرایان بدون هیچ چشمانداز روشنی مبهم باقی مانده است.
در حالی که اگر تحزب در کشور به معنای واقعی شکل بگیرد، افراد با هر میزان محبوبیتی با هر گونه تخطی از گفتمان جریانهای سیاسی از دایره آن جریان خارج خواهند شد. به بیان دیگر، اگر مردم به جای بررسی عملکرد افراد برای رایدادن به عملکرد گفتمانی حزبی لبیک بگویند، در آن صورت میتوان مرزبندی مشخصتری برای تحلیل عملکرد جریانهای در قدرت داشت.
باید بپذیریم که معادلات سیاست امروز با گسترش شبکههای اجتماعی، نمیتواند در لایههای مبهم یک بام و دو هوایی از عملکرد جریانهای سیاسی پنهان بماند. خلا نظریهپردازان در تبیین گفتمان واحد و عملگرایانه، مردم را در شرایط انتخاب بین و بدتری قرار میدهد، که در نهایت با عدم تغییر در شرایط کشور به سرخوردگی بیشتر آنها دامن خواهد زد.
چنانچه اقداماتی نظیر اجماع با اصولگرایان معتدل نیز نمیتواند برای اصلاحطلبان چندان موثر واقع شود. اصلاحطلبان باید بدانند اگر همچنان بخواهند به روال سابق با تمرکز بر افراد ناکارآمد و با این حربه که حضور جناح مقابل شرایط کشور را بدتر خواهد کرد، عمل کنند؛ نمیتوانند باز هم روی بدنه اجتماعی خود حساب باز کنند.
بدون تردید جریان اصلاحطلبی نیازمند یک انقلاب در بدنه خود است که این موضوع تنها با تدوین یک گفتمان عینی بر اساس واقعیتهای موجود کشور امکانپذیر است. معیار انتخاب افراد در این جریان نه بر اساس شاخصهای فردگرایانه که باید حول محور یک گفتمان مشخص صورت پذیرد.
در غیر این صورت، پیشبینی دو انتخابات پیشرو یعنی انتخابات مجلس و ریاستجمهوری کار چندان سختی نخواهد بود. اگر جریان اصلاحطلبی امیدوار است همانند انتخابات سال ۹۲ و سال ۹۴ با استفاده از حربههای دقیقهنودی خود، بدنه مردد اجتماعی را پای صندوقهای رای بکشاند دست به ریسک بزرگی زده که شکست آن از همین حالا محتمل است.
باید پذیرفت نمودار جریان اصلاحطلبی از خرداد ۷۶ تا به امروز چندان روند صعودی برای رسیدن به آرمانشهر مدنظر خود و مردم نداشته است. بهتر است فرصتهایی که طی این سالها برای برطرفکردن نقاط ضعف خود سوزانده است، حداقل تا انتخابات سال ۱۴۰۰ برای آن چارهای بیندیشد.
چند اصولگرای مشهور و ریش سفید را نام ببرید که طی یکی دو سال گذشته در حوادث سیاسی مهم نقش آفرین بودند؛ فهرست کنید. همین که دارید به ذهنتان فشار می آورید می شود نام دهها جوان مومن و باانگیزه و فعال در جامعه و شبکه های اجتماعی را فهرست کرد که شب و روز در حال مبارزه سیاسی اند. اگر لیست شود شاید شما هم تایید کنید.
از یک منظر دیگر؛
اگر از شما سوال کنند اشکال اصلی جریان اصولگرایی را چه می دانید چه خواهید گفت؟ ناخالصی، شعارگرایی، تکبر، دنیا زدگی، نامردمی و … سوال بعدی این است که اگر بخواهید این جریان را اصلاح کنید چه می کنید؟ از کجا شروع می کنید؟ کدام رویه را اصلاح می کنید؟ تا امروز اراده های بسیاری برای اصلاح آسیب های اصولگرایی شکل گرفته است و البته هم کم و زیاد اثرگذار بودند اما سهم تغییرات کمتر از آسیب هاست. پس راه حل چیست؟
من ترجیح می دهم فراخوان قالیباف را از این منظر تحلیل کنم. مسیری برای اصلاح اصولگرایی. نواصولگرایی راهی برای ارتقای انقلابی گری است که در این مقطع زمانی اصلاح اصولگرایی را در رجوع به جوانی دیده است.
رجوع به جوانان تنها و البته سریعترین راه اصلاح جریان اصولگرایی است. بسیاری از باورهای غلط و رویه های نادرست در بازگشت به جوانی حل و فصل می شود. این روش یعنی پرش و عبور پرشتاب از آسیب هایی که اصلاح هرکدام می توانست سالها انرژی و هزینه و فرصت از جریان انقلاب بگیرد.
این مدلی است که گام دوم انقلاب نیز برمبنای همان شکل گرفته است. یعنی رهبرانقلاب برای اصلاح دوره دولت سازی، راه چاره را در رجوع به جوانان دانستند. مسیری که می تواند سالها تلاش برای ارتقای دولت در انقلاب اسلامی را به سرعت و شتاب بیشتری به نتیجه برساند.
اما این تحلیل یک سطح عمیق تر دارد. به تعبیر دیگر فراخوان تنها یک روش اصلاحی در کنار دیگر روش ها نیست. فراخوان واپسین گزینه است. فراخوان یک یک پروسه قهری است. قالیباف برگزار نمی کرد، برگزار می شد. امروز نبود به فردا می رسید. به نام فراخوان ثبت نمی شد به نام های دیگر بروز می یافت. دعوت کنند یا نکنند بازیگران اصلی تغییر کردند و می کنند.
بیائید دقیقتر ببینیم. فراخوان یک پروژه نیست یک پروسه است. قالیباف مهم نیست. او ابتکار به خرج داد و هزینه ها را تقبل کرد تا مسیر راه باشد. مسئله اصلی این است که دوره، دوره جوان متعهد و متدین و انقلابی است. خروجی ۴۰ سال انقلاب، جوان "رشد یافته در باورها" و "عمق یافته در ایمان" است.
به سوال اول متن رجوع کنید. جریان فعال انقلابی را فهرست کنید. صدر تا ذیل جوانان گمنامی هستند که سبک زندگی شان را شمشیر زدن برای انقلاب ترتیب دادند. اصولگرایی و اصلاح طلبی و چه و چه اگر خودشان را با این موج همراه کردند نام و نشانی از ایشان خواهد ماند و اگرنه برای حیات و ممات سیاسی جوانان انقلابی، گام دوم رهبرشان کفایت می کند.
ارسال نظرات