31 فروردين 1398 - 16:07
گفت‌وگو با سرباز ایثارگر ناجا که از دل بحران افتخار آفرید

ماجرای ۳۵ کیلومتر پیاده‌روی در کوه و کمر

بارش‌های بی‌سابقه و سیل اخیر در نقاط مختلف کشور اگرچه خسارات زیادی برجای گذاشت، اما این سکه، روی دیگری هم داشت. مردم ایران نشان دادند که مرد روز‌های سخت هستند و به‌وقت واقعه چنان همدل و متحد می‌شوند
کد خبر : 2716
 
بارش‌های بی‌سابقه و سیل اخیر در نقاط مختلف کشور اگرچه خسارات زیادی برجای گذاشت، اما این سکه، روی دیگری هم داشت. مردم ایران نشان دادند که مرد روز‌های سخت هستند و به‌وقت واقعه چنان همدل و متحد می‌شوند که طغیان سهمگین سیل هم نمی‌تواند صفوف درهم‌تنیده و مستحکم آنان را بشکند. در این روز‌ها صحنه‌ها و ماجرا‌های به‌یادماندنی و غرورآمیز و افتخار انگیز کم ندیدیم و نشنیدیم. وقتی کرخه طغیان کرد و سیل می‌رفت که دهلاویه را درنوردد، خروش آب چنان بود که سیل بند را هم یارای مقاومت نبود، اما جوانان غیور دهلاویه همچون صخره‌ای استوار، سیل بندی انسانی تشکیل دادند و جانانه ایستادند و حماسه آفریدند. تا جایی که خبرگزاری اسپوتنیک روسیه در این زمینه نوشت؛ «کاربران فضای مجازی با به اشتراک گذاشتن این ویدئو اقدام این جوانان را تحسین می‌کنند و عقیده دارند این اتفاق غیرت، ایثار و فداکاری جوانان خوزستانی را به تصویر کشیده است و باید آن را به رخ جهانیان کشید و آنچه را که آن‌ها درباره «خوزستان» افسانه می‌پندارند، حقیقتی تمام نشدنی است.» مورد دیگری که بسیار مورد توجه قرار گرفت، عبور شجاعانه یک خانم از رودخانه‌ای خروشان بود. وی پس از آنکه متوجه می‌شود یکی از زن‌های روستا گاوزرده در ‎معمولان لرستان بیمار است و نیاز به خدمات پزشکی دارد به طرز باورنکردنی خود را به این زن بیمار می‌رساند. در واقع این زن بدون آنکه لحظه‌ای درنگ کند که ممکن است جانش را از دست بدهد، با کمک یک طناب از روی رودخانه خروشان و خشمگین عبور می‌کند تا به بیمار برسد. نیرو‌های مسلح کشورمان در این آزمون خطیر نیز خوش درخشیدند و صحنه‌هایی درخشان و فراموش نشدنی از خود به یادگار گذاشتند و نشان دادند هراس دشمن از آنان و امنیت پایدار و مثال زدنی کشور، بی دلیل نیست و مرهون و مدیون همین جانفشانی‌ها و ایثارگری هاست. به وقت خطر و حادثه از سردار تا سرباز، در میدان و خط مقدم حاضرند و مردانه پای کار می‌آیند. یکی دیگر از این صفحات ماندگار و افتخارآمیز را یک سرباز وظیفه نیروی انتظامی در شهر سیل زده پل دختر رقم زده است. سربازی که با کار خود، یک بار دیگر معنا و مفهوم «سرباز» را یادآوری کرد. آنکه به وقت خطر می‌ایستد و پا پس نمی‌کشد، حتی اگر به قیمت از دست رفتن سرش باشد. نام این سرباز وظیفه شناس «محمد جواد کریمی پویا» است. درباره اقدام تحسین برانگیزش با او گفت و گویی کرده ایم؛
تبیین: آقا محمدجواد! چند سال داری و چند ماه خدمت هستی؟
- ۲۲ سال دارم و ۱۶ ماه خدمت هستم.
تبیین: محل خدمتت کجاست؟
- پاسگاه جایدر شهر پل دختر.
تبیین: روزی که در پل دختر سیل آمد کجا بودی؟
- من در مرخصی بودم و به روستایمان برگشته بودم. روستای «دوراهی بازوند» در شهر رومشکان. من تا هشتم فروردین در پاسگاه بودم و کشیک بودیم. بعدش رفتم مرخصی.
تبیین: منطقه شما هم سیل آمده بود؟
- بارندگی زیاد شده بود و خسارت‌های کمی هم داشت، اما سیل نیامده بود.
تبیین: مرخصی تو تا کی بود و چه شد که تصمیم گرفتی به پل دختر برگردی؟
- من باید پانزدهم به پاسگاه برمی گشتم، اما وقتی متوجه شدم در پل دختر سیل آمده و مردم به کمک نیاز دارند، سه روز زودتر راه افتادم و رفتم؛ یعنی ۱۲ فروردین.
تبیین: چطور خودت را به پل دختر رساندی؟ وضعیت راه‌ها چطور بود؟
- همه راه‌ها بسته شده بود. هیچ راهی نبود و باید با پای پیاده می‌رفتم.
تبیین: فاصله روستای شما تا پل دختر چند کیلومتر است؟
- ۳۵ کیلومتر.
تبیین: می‌دانستی راه‌ها بسته است و باید پیاده بروی؟
- بله می‌دانستم و تصمیم خودم را گرفته بودم.
تبیین: خانواده ات مخالف نبودند؟
- راستش خیلی نگران بودند. همسرم هم نگران بود و می‌گفتند خطرناک است. جاده‌ها را سیل برده، کجا می‌خواهی بروی! ولی من در جوابشان گفتم باید بروم. مردم گرفتار شده اند و به کمک نیاز دارند. حالا من یک نفر بیشتر نبودم و کمک خاصی از دستم برنمی آمد، اما یک احساسی به من می‌گفت: برو.
تبیین: کی راه افتادی و مسیر چطور بود؟ چقدر در راه بودی؟
- ساعت از ۷ صبح روز دوازدهم گذشته بود که راه افتادم. با لباس سربازی. بارندگی بود و مسیر هم کوهستانی و سخت است. بارندگی سخت ترش هم کرده بود. واقعیتش چندین بار سرخوردم و چیزی نمانده بود از کوه به پایین پرت شوم. خدا کمک کرد و بالاخره این مسیر را طی کردم و خودم را به پل دختر رساندم. حدود هشت ساعتی در راه بودم. یکسره رفتم و توقفی نداشتم تقریباً.
تبیین: چه حسی داشتی وقتی در راه بودی و به چه فکر می‌کردی؟
- فکرم این بود که هرچه زودتر برسم و بتوانم به هموطنانم کمک کنم. آخرین بلندی که پشت آن شهر بود را وقتی بالا می‌رفتم خب خسته بودم و کمی کند شده بود حرکتم. وقتی رسیدم بالای بلندی و شهر را دیدم حال خاصی به من دست داد. همه چیز را سیل برده بود. پل دختر آن پل دختر قبلی نبود.
تبیین: در شهر کجا رفتی و چه کردی؟
- اولین جایی که رفتم مرقد شهدای گمنام بود و سپس وارد شهر شدم. خب من مرخصی داشتم و نیازی به رفتن به پاسگاه نبود. از جلوی یک خانه‌ای رد می‌شدم که دیدم یک پیرزن و پیرمرد آنجا نشسته اند و خیلی ناراحت بودند. جلو رفتم و از حال و روزشان پرسیدم. کسی را آنجا نداشتند و خانه شان زیر گل رفته بود و حتی راهی هم نداشتند که وارد خانه شوند. یک بیل تهیه کردم و دست به کار شدم. ۷-۸ ساعت کار کردم. بعد چند جوان بسیجی هم آمدند و آن‌ها هم چند ساعتی کمک کردند. تا کمر در گل بودیم. وقتی کمی وضع خانه سر و سامان گرفت، انگار دنیا را به آن پیرمرد و پیرزن داده‌ای. خیلی خوشحال شدند و دعا می‌کردند.
تبیین: در این چند روز کجا بودی و چه می‌کردی؟
- در سطح شهر بودم و هرجا کمکی از دستم برمی آمد انجام می‌دادم. بچه‌های سپاه و ارتش و بسیج حضور پررنگ و خوبی داشتند و به مردم کمک می‌کردند. من هم با همان لباس سربازی کار می‌کردم. شب هم هرجا می‌شد سرمان را می‌گذاشتیم زمین و می‌خوابیدیم. آنقدر خسته و کوفته بودیم که بهتر است بگویم غش می‌کردیم!
تبیین: پاسگاه شما هم از سیل آسیب دیده؟
- نه. پاسگاه جایدر روی تپه است و خدا را شکر سیل به آن آسیبی نزده است.
تبیین: کی به پاسگاه رفتی؟
- روز پانزدهم رفتم. وضعیت خیلی درب و داغانی داشتم. لباسهایم همه گلی و کثیف بودند و لباس دیگری هم نداشتم. چشمهایم از خستگی و بی خوابی کاسه خون شده بود. فرمانده پاسگاه جناب سروان قاسمی نیا وقتی من را در این وضعیت دید، تعجب کرد و پرسید این چه وضعی است و چرا به این روز افتاده ای؟! که من هم توضیح دادم.
تبیین: روزی که وارد شهر شدی وضعیت روحی مردم چطور بود و الان چطور است؟
- آن روز که وضع روحی مردم خیلی خیلی خراب بود. انگار شوکه شده بودند. الان مقداری بهتر شده، اما هنوز هم وضعیت روحی مردم خیلی خوب نیست. بالاخره حق هم دارند. خیلی‌ها همه زندگی شان را آب برده و خودشان مانده اند و لباس تنشان. البته نباید از حق گذشت. نیرو‌های امدادی خیلی به مردم کمک کرده اند و هنوز هم مشغول هستند. بخصوص بسیجی‌ها گل کاشتند.
تبیین: الان هم به شهر می‌روی؟
- بله. پست نگهبانی من به این صورت است که ۳ ساعت پست و ۶ ساعت استراحت است. وقت استراحت، چند ساعتی را با هماهنگی و اجازه از فرمانده مان می‌روم و کمکی از دستم بربیاید انجام می‌دهم.
تبیین: شنیده‌ای می‌خواهند از تو تقدیر کنند؟
- بله، اما من برای خدا این کار را کردم و نیازی به تقدیر و تشکر نیست. اینجا همه پای کار هستند. فرمانده پاسگاه ما جناب سروان قاسمی نیا در حالی که وظیفه گشت زنی ندارد، اما برای امنیت مردم و شهر از شب تا صبح شخصاً گشت زنی می‌کند.
محمدجواد، سرباز وظیفه پاسگاه نیروی انتظامی جایدر در پل دختر، یکی از میلیون‌ها جوان این مرز و بوم است که ایثار و شهامت آنان، ضامن آینده درخشان کشور است. با این جوانان از جان گذشته و پای کار می‌توان چالش‌ها را پشت سرگذاشت و از گردنه‌های صعب العبور گذشت و قله‌ها را فتح کرد. این‌ها سند اطمینان و امید رهبر معظم انقلاب اسلامی به جوانان کشور هستند. سلام و دورود بر همه سربازان سرافراز میهن اسلامی.

ارسال نظرات