15 اسفند 1397 - 16:14
تلاش ناکام پهلوي اول براي حذف روحانيت از عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي و قضايي

‏توطئه هاي مستمر رضاخان عليه روحانيت

«تخریب روحانیت» و «محدود سازی قدرت آن» یکی از مهمترین رویکرد‌های رفتاری رضاخان دیکتاتور است؛ رویکردی که تا پایان دوره محمدرضا شاه نیز ادامه داشت
کد خبر : 2446

«تخریب روحانیت» و «محدود سازی قدرت آن» یکی از مهمترین رویکرد‌های رفتاری رضاخان دیکتاتور است؛ رویکردی که تا پایان دوره محمدرضا شاه نیز ادامه داشت و برخورد خشن و غیر انسانی با بسیاری از شخصیت‌های مطرح حوزه علمیه از جمله مصادیق این سیاست است. رضاخان برای فریب آرای عمومی در ابتدا تظاهر به دین‌داری کرد؛ جلال الدین مدنی در کتاب خود به نام «تاریخ سیاسی معاصر ایران» این مسئله را اینگونه نقل می‌کند: «رضاخان که از اعتقادات مذهبی مردم ایران به خوبی مطلع بود، برای جلب آرای ملت و روحانیون، دست به ظاهرنمایی و فریب افکار عمومی زد به‌نحوی‌که به شدت خود را یک مسلمان متعصب معرفی می‌کرد، به زیارت عتبات می‌رفت، مدال مولای متقیان بر‌گردن می‌آویخت، در دسته‌های عزاداری محرم شرکت می‌کرد و به نشانه‌ی عزاداری، گِل به سر می‌ریخت و مجلس روضه‌خوانی تشکیل می‌داد. به همین جهت بود که او وقتی خود را حامی مذهب معرفی کرد، دیگر کسی تردید نکرد. بسیاری از روحانیون برجسته شیعه که از عمال ظالم قاجار صدمه دیده بودند، به مردی که خود را متعصب در مذهب نشان می‌داد، اعتماد کردند.»
حضرت امام (ره) نیز در توصیف ظاهر سازی رضاخان در صحیفه‌ی نور جلد ۱۲، صفحه ۲۸۹ می‌فرمایند: «رضاخان بعد از اینکه کودتا کرد و آمد تهران را گرفت، به‌صورت یک آدم مقدس و خدمتگزار به ملت درآمد؛ حتی جلسه‌هایی که در محرم انجام می‌گرفت، در تکیه‌های زیادی که در تهران بود، آن‌وقت می‌گفتند او می‌رود و شرکت می‌کند و دستجاتی که از نظامی‌ها در تهران بیرون می‌آمد من خودم دیده‌ام و مجلس روضه‌ای که از طرف خود رضاخان با شرکت خودش تأسیس می‌شد من یکی‌اش را خودم دیده‌ام. این بود تا وقتی که حکومتش مستقر شد اغفال کرد مردم را، اغفال کرد همه‌ی قشر‌ها را تا اینکه جای پایش محکم شد.» علیرضا امینی نیز در کتاب «تحولات سیاسی اجتماعی ایران از قاجاریه تا رضاشاه» خود درباره رویکرد ضدروحانیت رضاخان می‌نویسد: «با محکم شدن پایه‌های قدرت رضاشاه، چالش حکومت با روحانیون وارد مرحله‌ی حساس و بحرانی خود می‌شود، زیرا وی بانی رژیمی شد که سیاست اصلی‌اش مبتنی بر سکولاریسم، ناسیونالیسم، باستان‌گرایی، نوسازی یا به عبارت بهتر «غربی کردن» جامعه ایران بود.» همچنین حمیدبصیرت منش در کتاب «سیاست مذهبی حکومت رضاشاه» می‌نویسد: «اجرای این سیاست مستلزم محدودساختن نقش اجتماعی علما و در انزوا قرار دادن روحانیت شیعه و دولتی کردن آن بود. اقدامات رضاشاه اعم از تحبیب و جذب عده‌ای معدود، تهدید و ضرب و شتم و قتل و تبعید برخی از علماء، استهزاء و تمسخر و تحقیر آنان در مجامع عمومی و مطبوعات، تبلیغات شدید برضد آن‌ها و قطع ارتباط عاطفی آن‌ها با مردم و نیز کوشش در جهت پروراندن روحانیون درباری و اجرای شدید سیاست تغییر لباس و غیره، همه و همه در جهت اجرای سیاست فوق بود.»
دستگاه قضا یکی از وجوه تخریب روحانیت

از دیر باز مرجع اصلی حل اختلافات مردم که روزانه با آن سروکار داشتند، علمای دین بوده‌اند و همین هم باعث می‌شد تا مردم برای حل و فصل دعوا‌های خود مراجعات مستمری به روحانیت داشته باشند. این رابطه مذهبی-قضایی مردم با قشر روحانیت رضاشاه را برای ازبین بردن این رابطه عمیق دوسویه ترغیب کرد و باعث شد که وی دست به تاسیس قوه‌ی قضائیه به سبک غربی زد. وزارت دادگستری به‌شخصی به‌نام داور که تحصیل‌کرده‌ی کشور سوئیس بود، واگذار شد. داور امتیاز ثبت اسناد رسمی را از روحانیون گرفت و به دفاتر و محاضر غیرمذهبی سپرد. با این اقدامات، روحانیت بخش عمده‌ی مواضع خویش را در زمینه‌های قضایی از دست داد و به‌جای قوانین اسلامی، قوانین کشور‌های غربی بر کشوری که مردم آن دلداده‌ی اسلام و علمای دینی بودند، حاکم شد. در ادامه تلاش‌های رضاخان برای تحدید روحانیت «ایجاد مراکز آموزشی دولتی در مقابل مدارس عالی و حوزه‌های علمیه» مورد توجه قرار گرفت. دیکتاتور پهلوی با علم بر اینکه پیوند ناگسستنی بین مراکز آموزشی و مراکز مذهبی وجود دارد و مدارس علمی در کنار مساجد بنا می‌شد (به عنوان نمونه مدرسه عالی سپهسالار که در کنار مسجد سپهسالار بنا شد) تا این پیوند عمیق برای همگان روشن شود در جهت تخطئه این رابطه نیز قدم برداشت. بنابراین برای مبارزه با فرهنگ دینی ملت، دخالت در قلمرو آموزش‌و‌پرورش مورد توجه قرار گرفت با توجه به آنکه در قدیم مکتب خانه‌ها تنها جایی بود که مردم برای یادگرفتن سواد می‌شناختند و سپس این مدرسه‌های عالی بودند که با عنایت حوزه‌های علمیه و نظارت عالیه‌ی علمای اسلام، فرزندان این مرز و بوم را آموزش‌های دینی و مذهبی می‌دادند و مردم مسلمان از این طریق آموزه‌های ناب اسلامی را می‌آموختند.
 
جان فوران استاد جامعه‌شناسی دانشگاه کالیفرنیا در همین باره می‌گوید: «رضاشاه که از نقش محوری مدارس علمیه به خوبی باخبر بود، تصمیم گرفت با تاسیس مدرسه‌های دولتی که جلوی تفکر آزاد را می‌گرفت و نوعی همگونی فکری را به دانش آموزان تحمیل می‌کرد، مدارس و به طور کلی آموزش را از دست روحانیت خارج کند؛ بنابراین مدرسه‌های زیر کنترل روحانیت، که شکل عمده‌ی تحصیل در عصر قاجار و پیش از آن بود، اهمیت خود را در حد زیادی از دست دادند و آموزش‌و‌پرورش به‌دست حکومتی افتاد که اندک اعتقادی به آموزه‌های اسلامی نداشت و کعبه‌ی آمال خود را در غربی کردن ایران می‌دید.» کاهش حضور روحانیت در مجلس شورای ملی برنامه دیگر رضاخان برای «تحدید قدرت مذهبی و اجتماعی روحانیت» بود، به طوری که در عصر اول مشروطیت تعداد روحانیون عضو مجلس شورای ملی به ۲۴ نفر می‌رسید که این عدد حدود ۱۸ درصد از کل نمایندگان را تشکیل می‌دهد، اما در مجالس دوره‌ی رضاشاه این عدد به کمتر از ۸ درصد کاهش پیداکرد. رواند آبراهامیان در کتاب خود به نام «ایران بین دو انقلاب» می‌نویسد: «رضاشاه به شدت از قدرت سیاسی روحانیت کاست و تعداد نمایندگان روحانی در مجلس شورای ملی از ۲۴ نفر در مجلس ششم به ۶ نفر در مجلس دهم کاهش یافت.»
 
نکته‌ای که از تعداد کمی روحانیت در مجلس مهمتر باشد آن است که حضور کیفی علمای دین که در قالب اصل دوم متمم قانون اساسی به دست می‌آمد توسط رضاخان کلید خورد. بر اساس این قانون حضور ۵ مجتهد طراز اول در راس مجلس شورای ملی برای نظارت بر قوانین مصوب مجلس از جهت میزان مطابقت با احکام شرع مقدس اسلام، ضروری بود. اساسا هدف از وضع این اصل که با همت مرحوم شیخ فضل الله نوری به تصویب رسید آن بود که قوانینی که در مجلس شورای ملی تصویب می‌شود، مغایر با احکام و قوانین اسلامی نباشد لکن این بند از متمم قانون اساسی در زمان رضاشاه به طور کامل به دست فراموشی سپرده شد تا راه برای وضع قوانین غیردینی و حتی ضد دینی مثل کشف حجاب و... باز شد. نکته دیگر آنکه ارتباط روحانیت شیعه با مردم از طریق واعظان و منبریان صورت می‌گرفت و ازاین طریق معارف اسلامی به مردم آموزش داده می‌شد. گروه بزرگ واعظان نقطه‌ی اتصال توده‌ی مردم با نهاد روحانیت و مرجعیت بود که رضاشاه تصمیم گرفت با ایجاد یک نهاد مشابه و موازی، نقش نهاد روحانیت را به کلی از بین ببرد. رضا مختاری اصفهانی نویسنده کتاب «پهلوی اول از کودتا تا سقوط» در همین باره می‌نویسد: «برهمین اساس در نوزدهم خرداد ۱۳۱۵، هیئت وزرا اساسنامه‌ی موسسه وعظ و خطابه را تصویب کرد، موسسه‌ای که در تعریف هدف آن، تربیت اکابر و روشن ساختن عامه به اوضاع عصر جدید ایران آمده بود که معنی آن ترویج فرهنگ وارداتی غربی در بین ملت ایران بود.» رضا مختاری اصفهانی همچنین ادامه می‌دهد: «طبق این قانون تنها وعاظی می‌توانستند به سخنرانی و خطابه بپردازند که از این موسسه جواز گرفته و شهربانی عدم سوء سابقه‌ی آنان را تصدیق کرده باشد و واعظانی که این شرایط را دارا نبودند حتی از پوشیدن لباس روحانیت نیز محروم می‌شدند. اگرچه موسسه وعظ و خطابه در کنترل بدنه روحانیت توفیق چندانی نداشت و بسیاری از اهل منبر با وجود محدودیت‌های فراوان حکومتی، حاضر به همکاری با دولت نشدند، ولی توانست پرده از افکار پلید رضاشاه که درصدد ازبین بردن فرهنگ اسلامی و حک کردن فرهنگ غربی بود، بردارد.»

ارسال نظرات