کیهان/
محمد ایمانی
1- جنگ 12 روزه، درواقع، برشی از «جنگ ارادهها» ظرف چند دهه گذشته است. سؤال راهبردی این است که با وجود همه فراز و نشیبها، کدام اراده طبق راهبرد کلان پیش رفته و کدام اراده در اجرای راهبرد خود ناتوان مانده است. مگر نه اینکه دشمنان ایران، دنبال فروپاشی «جمهوری اسلامی» و «ایران» به عنوان قدرت معادلهساز منطقه بودهاند، اما نهتنها نتوانستهاند، بلکه جمهوری اسلامی ایران از کلان این معرکهها، قدرتمندتر و پویاتر بیرون آمده است؟
2- ما در جنگ اخیر، با آمریکا و ناتو جنگیدیم، نه رژیم بیریشه و مستأصل اسرائیل. این جنگ که در پوشش دلقکی به نام اسرائیل انجام گرفت، «جنگ کثیف» بود. دشمن، خباثتها و جنایتهایی را مرتکب شد، که در ادبیات حقوقی و سیاسی دنیا به عنوان «کثیف» یاد میشود. اصدراعظم ابله و متوهم آلمان در اوایل جنگ گفت: «این، کار کثیفی است که اسرائیل برای غرب انجام میدهد». کار کثیف، اصطلاحا جنایات شرمآوری است که جز اوباش و باندهای مافیایی، مرتکب آنها نمیشوند. شبیخون نظامی در حالی که مذاکرات در حال برگزاری بود، بمباران میز مذاکرهای که به عنوان ابزار فریب و غافلگیری استفاده شد، کشتار صدها شهروند و زن و کودک بیگناه، ترور دانشمندان هستهای به عنوان پیشران پیشرفت یک ملت، بمباران تاسیسات و زیرساختهای غیرنظامی، ترور فرماندهان نظامی خارج از میدان جنگ و اقدام به ترور سران سه قوه در جلسه شعام، و...، همگی اقدامات کثیفی است که طرف غربی مرتکب شد و اسرائیل بیحیثیت، بخشی از مسئولیت آن را به عهده گرفت.
3- دو نکته در اینجا بسیار مهم است. نخست، عبرت تلخ ماجراست. اینکه تا همین اواخر برخی مراکز دولتی، پیگیر بودند به شکل یکطرفه، آخرین منویات FATF (کارگروه مدعی مبارزه با پولشویی، تامین مالی تروریسم و جرائم سازمان یافته) را پیش ببرند و حال آنکه حکام FATF، پیمانکاران اصلی این جرائم کثیف هستند. نکته دوم، مسئولیت همین دوایر دولتی است تا ادعانامه حقوقی علیه طرف متجاوز غربی به خاطر ارتکاب جنایت جنگی و تروریسم و جرائم کثیف تهیه کنند و لااقل در حوزه افکار عمومی، نشان دهند که مدعیان شعارهای فریبنده و بیمحتوا، بانیان بزرگترین جنایتها زیر پوشش همین شعارها و سازمانها هستند. نتانیاهو اخیرا به فاکس نیوز گفت: «ما در گذشته دانشمندان هستهای ایران را کشتهایم، اما نه مانند دانشمندان برجستهای که در جنگ اخیر کشتیم». آژانس، FATF، و شورای امنیت کجا هستند تا این جنایتکار جنگی تحت تعقیب دیوان لاهه را اگر هم مورد تحریم و تهدید قرار نمیدهند، لااقل محکوم کنند؟!
4- یک ماه قبل از وقوع حمله غافلگیرانه، سه دغلباز شناخته شده ادعا کردند 1000 تا 2500 میلیارد دلار سرمایه، در اثر توافق قریبالوقوع با ترامپ در راه ایران است (!) عجیب اینکه همین طیف کجفهم یا دارای آتو نزد دشمن، بعضا نسخه تغییر در سیاستهای کشور را هم میپیچند. این قماش افراد اگر در انگلیس، آمریکا، فرانسه و آلمان، یا چین، روسیه، هند، ترکیه و...، مرتکب خیانتی به مراتب کوچکتر شده بودند، قطعا مورد تعقیب و شدیدترین مجازاتها قرار میگرفتند. به ادعای یک بیانیه صادره در ایام گذشته، «پارادایم باید تغییر کند»؛ اما چه کسانی باید تغییر پارادایم بدهند؟ کسانی که به دشمن اعتماد نداشتند، یا آنها که صلاح و فساد کشور را از پشت عینک دشمنان ملت ایران روایت کردند؟! نشریه آمریکایی فارین پالیسی چند روز قبل اذعان کرد: «حالا در دنیا دیگر ثابت شده که نمیتوان به آمریکا اعتماد کرد». اما حقهبازانی در کشور ما اصرار داشتند که این واقعیت را نفهمند! چرا؟
5- آقای سعید لیلاز، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران، ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ به روزنامه شرق گفت: «اینکه برخی دوستان سادهلوح - و بسیار زرنگ ما از نظر خودشان - ادعا میکنند اگر با آمریکا مصالحه کنیم ۳،۲ هزار میلیارد دلار سرمایه جذب خواهد شد، خیلی خاماندیشی است... نگرانی من درباره مذاکرات از اینجا شروع میشود که ممکن است تله آمریکاییها باشد. شک ندارم که دنبال صلح شرافتمندانه نیستند... این هم خاماندیشی و در باغ سبز نشان دادن است که هزار یا دو هزار میلیارد دلار جذب سرمایه خواهیم داشت. در بهترین سالها، جذب سرمایه بیش از 5 میلیارد دلار نبوده است. وقتی بعضی رجال سیاسی این چرت و پرتها را میگویند، آدم مشکوک میشود که نکند عمداً میگویند و از جایی برنامهای دارند.
و الّا ضمانتی جز لوله توپ وجود ندارد... روشنفکری که از روی لجبازی حرف بزند که متأسفانه کثیری هم این طورند، دیگر روشنفکر نیست».
6- پالایش و دور ریختن گزارههای موهومی که با برچسب دروغین واقعگرایی و پرهیز از شعارزدگی، کشور را به مدت دو دهه از پویایی و پیشرفت و تولید قدرت در مقابل دشمن باز داشت و در برخی حوزهها به انفعال انداخت، ضرورت پدافند و پیشرفت کشور است. گزارهها یا رفتارهای مهملی مانند ضرورت نُرمال و قابل پیشبینی شدن در مقابل غرب، تنشزدایی یکطرفه و پرهیز مطلق و به هر قیمت از «تله تنش»، دوبینی و شکافپنداری میان اسرائیل و آمریکا، یا آمریکا و انگلیس و فرانسه در موضوع ایران، بازیگر منفعل شدن در بازی پلیس خوب و پلیس بد دولتهای غربی، تضمینانگاری چند باره وعدههای آنها با وجود اینکه هر بار مرتکب خیانت و خلاف وعده شدند، و گرم گفتوگو و مغازله شدن و تهدیدسازیهای دشمن را ندیدن.
7- تدبیرهای حکیمانه رهبر انقلاب بهویژه طی دو دهه گذشته، کشور را با وجود بدفهمی و بد تدبیریهای برخی مدیران ارشد، از میانه بحرانها عبور داد. چه کسی باور میکند که یک شخصیت سیاسی ارشد، فروردین 1395 در اوج تهدیدهای دشمن در منطقه ادعا کند: «دنیای فردا، دنیای گفتمانهاست، نه موشکها»!؟ تحلیلهای مسموم را کدام مشاوران تزریق کردند که همین، 30 مرداد 1395، در اجلاس آموزش و پرورش گفت: «اگر میبینید آلمان و ژاپن محکمترین اقتصاد دنیا را دارند، بعد از جنگ جهانی دوم از اینکه نیروی نظامی داشته باشند محروم شدند. نیروهای نظامی بیشترین خرج کشورهای در حال جنگ را میبردند و با این اقدام، پولهایشان آزاد شد و به دنبال کارهای علمی و تولیدی رفته و اقتصاد دانشبنیان درست کردند، لذا دیگر آسیبپذیر هم نیستند، این راه در ایران باز شده است»! آیا حتما باید به کشور حمله میشد و 1100 نفر به شهادت میرسیدند تا دبیرکل حزب کارگزاران، برخلاف تصورات غلط پدر معنوی حزب اذعان کند: «توانایی موشکی و پهپادی، به داد ایران رسید» و فرزند آن چهره سیاسی بگوید «باید در فناوریهای نظامی، خودمان را به فناوریهای روز نزدیک کنیم»؟!
8- دشمن، جنگ را با توهم پیروزی دو سه روزه آغاز کرد و پس از 12 روز، زیر ضربات مهلک ایران، واسطهها را برای آتشبس گسیل کرد. ایران در این جنگ، بدون آنکه از انواع موشکهای پیشرفتهتر خود استفاده کند، غالبا از موشکهای نسل قدیمی و انباشته شده طی دهه گذشته استفاده کرد؛ اما با این وجود، موشکها در تلآویو و حیفا (منطقه کریا و وزارت جنگ، دفتر نخستوزیر، مقر موساد و امان، مؤسسه وایزمن، پایگاههای نظامی، پالایشگاه حیفا و نیروگاه برق اشدود و...) چنان زهر چشمی گرفتند که محافل عبری و غربی نوشتند: «موشکهای هیولایی ایران، جهنم ساختند». اکنون به گزارش روزنامه یدیعوت آحارآنوت: «بعد از گذشت یک سال و هشت ماه از جنگ غزه و از آن مهمتر، بعد از حملات موشکی ایران، بر اساس نظرسنجی جدید، 73 درصد نیروی کار اسرائیل از تمایل به مهاجرت معکوس پرده برداشتند».
9- سامانه پدافند فوق مدرن «تاد» در برابر موشکهای نسل اول و دوم ایران زانو زد. کار به جایی رسید که دونالد ترامپ با وجود اصرار به انکار و کوچکنمایی ضربات گفت: «اسرائیل واقعا ضربه خیلی سختی خورد؛ خصوصاً در روزهای آخر. وای پسر! اون موشکهای بالستیک خیلی از ساختمانها رو نابود کردند!» این قدرتنمایی محدود، ایران را به عنوان «ابرقدرت موشکی» در جهان معرفی کرد و موجب شد تا جنگافروزان، دست به دامن واسطهها برای آتشبس شوند. این در حالی بود که ایران، صرفا درد ناشی از اصابت چند فروند موشک خیبرشکن و سجیل را به دشمن چشانده بود. وحشت غرب، از اراده و اقتدار تهاجمی است که در جنگ تحمیلی اخیر، در حال شکستن کمر اسرائیل بود و جنگافروزان دیوانه را به صرافت انداخت تا طرفدار آتشبس شوند.
10- خار چشم نتانیاهو و حامیانش، فقط پیشرفتهای هستهای و دفاعی خیرهکننده ایران نیست. از اینها بزرگتر و بالاتر، که میخواهند آن را در هم بشکنند، اعتماد به نفس ملت ایران است. آنها میخواهند این اراده ماقبل اقتدار و اعمال قدرت را از طریق خط نفوذ و مزدوران نیابتی بشکنند، یا تجزیه و فشل کنند. متقابلا باید سر این شبکه مزدور را به سنگ کوبید. این مسئولیت، بر عهده وزارتخانههای اطلاعات و ارتباطات و ارشاد و کشور، و دستگاه قضائی است تا بدینترتیب، از جانفشانی و سلحشوری رزمندگان و شهیدان مدافع وطن قدرشناسی کنند.
11- جنگ فقط، جنگ نظامی نیست. آفند و پدافند در جنگ تحمیلی، نه عنصری تکبُعدی، بلکه ترکیبی از مسئولیتها و کارکردهای متنوع است. اینگونه نیست که نیروی نظامی سلحشور، در مقابل آتش دشمن شجاعانه و مقتدرانه سینه سپر کند، جانفشانی کند و ضربات سنگین به دشمن بزند، اما دستگاهها و مدیران دیگر احیانا همچنان طبق روال عادی خود در وضعیت قبل رفتار کنند. منطقا باید دولتمردان، دستگاه قضائی، مجلس شورای اسلامی، مدیران اقتصادی، رسانهها و تریبونها و شخصیتها، هر کدام در حوزه مسئولیت خود، بررسی و اقدام کنند که اولا چه مسئولیتی در پشتیبانی رزمندگان میدان دارند و ثانیا چگونه باید به زدن سر انگشتان نیابتی دشمن در جنگ ترکیبی بپردازند؟
12- در دوران دفاع مقدس مقابل صدام و چهل رژیم حامی او، زمانی که شرّ بنیصدر ازاله شد، کشور در برابر متجاوزان انسجام پیدا کرد و توانست آفندها و فتوحات خیرهکننده داشته باشد. الان بنیصدر نیست، اما نفوذ، شکل و شمایل پیچیدهتری یافته و عوامل آن سعی میکند دولت و دیگر ارکان نظام را از منطق مقاومت و تهاجم هوشمندانه بازدارند. اگر میخواهیم جرأت تهدید را در ذهن تصمیمگیران دشمن بخشکانیم، یک مسئولیت مهم، زیر ضرب گرفتن خانههای تیمی رنگارنگی است که: دودستگی درست میکنند و جبهه ملت ایران را دو دسته نشان میدهند، تا بتوانند اراده تصمیمات حکیمانه و قاطع را با تحریف و حیرتافکنی تضعیف میکنند، منابع اقتدار کشور را انکار یا تخریب میکنند و یا دردسری که «باید کنار گذاشت، واگذار کرد» جا میزنند، بر سر مسائل فرعی مجادله برمیانگیزند تا توجهات را از دشمن منحرف کنند، و به فرسایش اراده متحد مقاومت میپردازند. مردم و مسئولان ما در دوره جنگ به ریزپرندهها و تحرکات مزدوران تروریست حساس شدند. اما آیا همین حساسیت درست، نسبت به عناصر سیاسی و رسانهای که سرگرم تحریف و تخریب روحیه ملت ایران، یا فشل کردن اراده استفاده از منابع قدرت ملی بودهاند، وجود داشته است؟ این حساسیت، شرط لازم برای تثبیت پیروزی خیرهکننده اخیر و بازدارندگی در آینده است.
جوان /
سیدعبدالله متولیان
در چهار دهه اخیر، در برابر پارادایم انقلاب اسلامی گفتمانهای متضادی حول مفهوم «تغییر پارادایمی» در مدیریت کشور شکل گرفته است که در پی تحول در مبانی نظام و انعطاف در برابر غرب است. این نوشتار به بررسی ریشهها و پیامدهای این دو نگاه میپردازد.
۱. پارادایم انقلاب اسلامی، موفق، اما مورد خیانت
الگوواره (پارادایم) انقلاب اسلامی با سه اصل «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به الگویی بینظیر در جهان تبدیل شده که در برابر شرق و غرب ایستاده است. اما در طول سالها، برخی مدیران بهجای تقویت این مدل، به ترویج اقتصاد نئولیبرال و وابستگی (به عنوان مبانی الگوواره تسلیم و سازش با نظام سلطه) پرداختند.
نامهایی مانند عباس آخوندی، موسی غنینژاد، فرهاد و مسعود نیلی، ولیالله سیف، در زمره ۱۸۰ اقتصاددان، اقتصادخوان و اقتصادنادانی هستند که با نظریههای غربمحور، زلف اقتصاد ایران را به تحریم، تورم و وابستگی گره زده و موجب تحمیل خسارات مادی و معنوی جبران ناپذیر به کشور شدهاند. امروز همین افراد و همین تفکر (که اکثریت آنان هیچ سررشتهای در اقتصاد ندارند) از «تغییر پارادایم» سخن میگویند، اما مقصودشان از تغییر، تسلیم در برابر امریکا، تغییر قانون اساسی و عبور از نظام است.
۲. تغییر پارادایم یا تسلیم پارادایمی؟
گفتمان «تغییر پارادایم» حداقل سه مؤلفه و خطر اصلی دارد:
- بیاعتمادی به توان داخلی و اعتماد به امریکا بهعنوان «تنها راه حل» مشکلات.
- تمرکز صرف بر رفع تحریمها (به جای تمرکز بر خنثیسازی تحریمها) بدون محاسبه هزینههای سنگین اقتصادی، امنیتی، اجتماعی و امثال آن.
- پذیرش ذلت از طریق عقبنشینی در برنامههای هستهای، موشکی و منطقهای و تکمیل جورچین تسلیمسازی کشور.
تاریخ نشان داده این راهبرد نهتنها هیچگاه کارساز نبوده، بلکه هر بار دشمن را جریتر و مصممتر به تشدید فشارها کرده است. برجام خسارت محض نمونه آشکار این شکست است، توافقی که با امتیازهای سنگین همراه شد، اما امریکا حتی به تعهدات حداقلی خود هم پایبند نماند.
۳. جنگ ۱۲ روزه، آزمون نهایی موفقیت پارادایم انقلاب اسلامی در برابر پارادایم سازش با غرب است:
- الگوی مقاومت با پاسخ قاطع نظامی و دیپلماتیک (و پشیمان کننده) به تجاوز ائتلاف غربی- صهیونی در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه علاوه بر اثبات کارآمدی پارادایم انقلاب اسلامی، ثابت کرد تنها زبانی که دشمن میفهمد، زبان قدرت است و این نقطه اوج موفقیت الگوواره انقلاب اسلامی است.
- تعجب برانگیز است که مروجان نسخه تغییر پارادایم (تسلیمطلبان) در نقطه اوج کارآمدی پارادایم انقلاب اسلامی و اتحاد ملی و انسجام اجتماعی (که سبب خنثیسازی توطئه براندازی نظام جمهوری اسلامی شد) دستپاچه شده و در راستای تکمیل جدول دشمن سراسیمه بیانیه تغییر پارادایم و تسلیم شدن نوشته و همچنان بر مذاکره با امریکا اصرار میورزند، گویی شهادت فرماندهان و دانشمندان هستهای، نشانهای از حسن نیت غرب بوده است! دور از ذهن نیست که این تفکر از آن سوی مرزها هدایت و مدیریت شده باشد.
پیروزی الهی جمهوری اسلامی در جنگ ۱۲ روزه نشان داد در تقابل با مروجان نسخه «تغییر پارادایم»، راه نجات کشور، تحقق «الگوواره تغییر» (حذف غربگرایان از سپهر مدیریت کشور) است، نه «تغییر پارادایم» و تسلیم در برابر فشارها. تحقق «الگوواره تغییر» مبتنی بر بیانیه گام دوم انقلاب، ایران را مانند حوزههای امنیتی و دفاعی از بن بستهای اقتصادی نجات داده و تحقق موارد زیر را در پی خواهد داشت:
- حاکمیت گفتمان مقاومت در اقتصاد، سیاست و فرهنگ.
- پاکسازی ساختارها از عناصر وابسته، مرعوب یا مجذوب غرب.
- تقویت اقتصاد درونزا و برون گرا بهجای تبعیت از الگوهای اقتصادی مهندسی شده و فسادخیز غربی.
- افزایش قدرت بازدارندگی و تاب آوری کشور.
- ارتقاء توان معیشتی خانوار و افزایش نشاط اجتماعی، ارامش و امید ملی و اعتماد به نظام.
۴. نقشه دشمن: تغییر پارادایم، نه جنگ نظامی:
جالب اینجاست که دشمن هم مانند مروجان «تغییر پارادایم» دریافته که کلید شکست ایران، تغییر الگو و پارادایم حاکم است، نه حمله نظامی. اما ملت ایران فهمیده که «پارادایم تغییر» (اصلاح مدیریتی) تنها راه نجات کشور است، نه «تغییر پارادایم» (تسلیم در برابر غرب).
حالا وقت آن است که بهجای پذیرش گفتمان شکست خوردگان، الگوی امام خمینی (ره) و شهید سلیمانی را احیا کنیم، الگویی که ثابت کرد «قدرت، استقلال و مقاومت» تنها راه بقای ایران است.
آرمان امروز/
علی دارابی
در ایام دفاع مقدس و جنگ تحمیلى ۸ ساله رژیم بعثى عراق و ۴۰ کشور حامى آن علیه ایران عزیز با هدف ایجاد قرارگاه و مقر فرماندهى، برنامه ریزى، سیاست گذارى، هماهنگى و جلوگیرى از موازى کارى ها در حوزه تبلیغات، اطلاع رسانى، مدیریت صدا و تصویر *«ستاد تبلیغات جنگ»* تشکیل گردید.
نهادها و دستگاه هاى مرتبط در این ستاد حضور داشتند و ریاست ستاد با مدیر عامل خبرگزارى ایرنا بود. جمعى از فرماندهان جنگ و صاحب نظران مجموعه اى را تشکیل داده بود که «امر اطلاع رسانى، تبلیغات، انتشارات» را سازماندهى مى کرد و در مجموع مدل موفقى بود. حالا زمانه عوض شده است جنگ ها ترکیبى، سایبرى، هوش مصنوعى، ریز پرندهاى رادار گریز، نفوذ و بکارگیرى مزدوران و جاسوسان و بخدمت گرفتن رسانه هاى نوین (مجازى) و …با عملیات روانى و استفاده گسترده از رسانه ها شکل نوینى از جنگ و نبرد را در قرن بیست و یکم رقم زده است.
در جنگ تجاوز کارانه اسراییل – آمریکا و ناتو علیه ایران عزیز معلوم شد که نقش آفرین اصلى میدان «رسانهها» بودند که قبل، حین و بعد از عملیات با برنامه مشخص علیه افکار عمومى ملت ایران و ایجاد هراس و نا امنى همپاى نیروهاى نظامى عمل مى کردند. با تجربه آموزى از دفاع مقدس و لزوم ایجاد قرارگاه مرکزى فرماندهى تبلیغات جنگ تشکیل ستاد تبلیغات جنگ بیش از هر زمان ضرورى است. با قدردانى از تلاش ها و خدمات ایثارگرانه همه نهادهاى مسئول در این حوزه اما باید باور کنیم که «عدم وجود مرکزى براى راهبرى تبلیغات و اطلاع رسانى جنگ» خلاء هاى زیادى را شاهد بودیم. این ستاد با پیشنهاد رییس جمهور محترم و موافقت فرماندهى معظم کل قوا تشکیل شود.
شرق /
میدانیم که بهرام پس از نبردهایی با خسرو سرانجام به چین پناه برد؛ اما در آنجا هم از دشمنیها در امان نماند و بر اثر حادثهای مشکوک کشته شد. گذشته از تواریخ رسمی، داستان این ماجرا در شاهنامه فردوسی هم بسیار خواندنی است؛ بهرام اندکی قبل از مرگ به خواهر خود، گردیه، وصایایی کرد که شنیدنی است: «بسی رنج دیدم ز خاقان چین/ ندیدم که یک روز کرد آفرین/ ... نبود این جز از کار ایرانیان/ همی دیو بُد رهنمون در میان».
ازجمله گفت که پادشاهی خسرو را بر پناهندگی بر دشمن ترجیح دهند و وصیت کرد: «مرا دخمه در شهر ایران کنید/ به ری کاخ بهرام ویران کنید»؛ اما نقطه مرکزی وصایای بهرام این است: «نباشید یک تن ز دیگر جدا/ جدایی مبادا میان شما». بین اهل فرهنگ و تاریخ، گاهی نظری ابراز میشود که گرچه چندان علمی و تحقیقی نیست، رویی هم در حقیقت دارد و آن این است که در طول تاریخ پرفرازونشیب ایران، بزنگاههایی وجود دارد که حتی به بود و نبود موجودیت ایران مربوط شده است. دو، سه نقطه زمانی مهم در این زمینه درخور ذکر است؛ برای نمونه، زمانی ایران از دو سو هدف تاختوتاز قرار گرفت و هیچ بعید نبود که قسمتهای عمدهای از ایران بلعیده شود.
در غرب، عثمانیها بارها با بهکارگیری سلاحهای آتشین جدید تا دل آذربایجان تاختند و کمتر شهری به اندازه تبریز در تاریخ ایران سابقه یورش و اشغال و بازپسگیری از متجاوزان را دارد. در شرق نیز تاختوتاز ازبکها و قبایل غیرمتمدن آسیای مرکزی تا دل نیمههای شرقی ایران ادامه یافت و مشهد بارها هدف یورش و قتل و غارت این اقوام واقع شد؛ اما درست در این آشوب و بلوای سراسری، شاه اسماعیل صفوی در 15سالگی در تبریز به تخت نشست و سلسله صفویه را بنیاد نهاد و سرنوشت ایران را به سوی دیگر برد. بعضی از محققان و ایرانشناسان بر این عقیدهاند که سلسله صفویه نخستین دولت ملی بعد از ظهور اسلام در ایران بوده است؛ هرچند پیش از آن هم سلسله آلبویه در قسمتهای عمدهای از ایران و عراق کنونی کارنامهای درخشان داشت و بیش از یک سده، در کنار عالمان بزرگ آن روزگار، به ترویج فرهنگ و هنر و اندیشه ایرانی و اسلامی میپرداخت.
پس از آنکه دولت صفویه هم به ادلهای که اینجا جای ذکر آن نیست، رو به ضعف و سقوط نهاد، بهقدرترسیدن نادر شاه و به قول خودش، «فرزند شمشیر، فرزند شمشیر، فرزند شمشیر» بار دیگر، ایران را از خطر فروپاشی و اشغال قبایل و طوایف غیرمتمدن همجوار نجات داد.
تشکیل سلسله قاجاریه نیز باز در شرایط بیسروسامانی اتفاق افتاد و آقامحمد خان سرسلسله قاجار بار دیگر توانست با مرکزیت تهران این سو و آن سوی ایران بزرگ را به هم پیوند دهد و یکپارچه کند. از این دست نمونهها در جنگهای جهانی اول و دوم نیز بسیار است که داوری درباره آنها را به اهل تاریخ و محققان وامیگذاریم؛ اما نکته آنکه در همه این بزنگاهها، بههرحال، مجد و عظمت ایران دوباره احیا شده و به همین سبب، ایران پایدار مانده است؛ درحالیکه به نظر میرسید با سرزمینی ازهمپاشیده روبهرو هستیم؛ چنانکه دیگر کشورهای همجوار و غیرهمجوار به چنین سرنوشتی گرفتار شدند؛ البته در این نگاه، جایگاه فرهنگ ایران ممتاز است و باید آن را محور معنوی این تحرکات دانست و میشود برای آن شاخصهایی را هم برشمرد؛ ازجمله نقش زبان فارسی بهمنزله زبان ملی و از آن بالاتر، محتواهای مضامین معنوی که زبان فارسی و فرهنگ ایرانی حامل آن بوده است؛ بدین معنا که شعر فردوسی و مولوی و سعدی و حافظ هرچند به زبان فارسی است، محتوای آن سبب شده ایرانیان را از هر تیره و تباری، همدل و یکپارچه و همداستان کند. درمجموع، مقصود این است که باید طوری عمل کنیم که مجد و عظمت و همدلی ایرانیان چشمگیر باشد. باید قدر این فرصتها را بدانیم و باور کنیم که پاسداری از ایران وظیفه ملی و انسانی و اخلاقی ماست. انواع گروههای تندرو و چهرههای مختلف ازآنرو در این سرزمین کاری از پیش نبردهاند که عقاید و باورها و رفتارهای آنها در قامت چنین تاریخ و پیشینه درخشانی نمیگنجند و نمیتوانند بیانگر نگاه فراگیر و مداراجویانه و درعینحال، حفظ غرور و سربلندی مردمان این سرزمین باشند.
در تجاوز اخیر هم درحالیکه دشمنان گمان میکردند کار ایران تمام است و به فکر تجزیه و آشوب در این مرز پرگهر بودند، یکباره با ملتی یکپارچه در داخل و خارج روبهرو شدند که برایشان قابل پیشبینی نبود و غافلگیرشان کرد؛ اما برای آگاهان به تاریخ کهن ایران روشن بود که «دشمن ار تو سنگ خارهای من آهنم».
رسالت/
فرهیختگان/
مصطفی غنیزاده
پس از پایان جنگ 12 روزه، مجدداً دوقطبیهای سابق سربرآوردند تا آن انسجام خارقالعاده را آماج هدف قرار دهند. یکی از مهمترین و اصلیترین دوقطبیها هم همان مذاکره یا جنگ است. دوقطبی معروفی که دهه نود را به پای خودش سوزاند و در نهایت به نقطه 23 خرداد رسید. نقطهای که هم مذاکره در جریان بود و هم جنگی درگرفت. حالا هرکدام از آن دو طرف دهه نود با همان کهنالگوهای خود، درباره وضعیت کنونی نظر میدهند که مذاکره بکنیم یا نکنیم. مشکل هر دو گروه این است که هنوز در دهه نود یا حتی قبلتر از آن زندگی میکنند، با واقعیت روز ناآشنا هستند، عینکی نادرست برای دیدن واقعیت دارند و باز هم مسئله را ایدئولوژیک مینمایند.
اما مختصات واقعیت در حال حاضر چیست؟ از یک طرف مذاکرهای وجود ندارد. ترامپ به وضوح، حمله به ایران را به بمباران اتمی ژاپن تشبیه میکند تا انتظارش برای آینده را در قالب همین مثال بیان کند. تسلیم انتظاری است که او پس از پایان این جنگ دارد. اینکه غنیسازی برای همیشه از ایران برچیده شود. اما بگذارید با عینک آن 180 نفری که بیانیه نوشتند به موضوع نگاه کنیم. «بیایید غنیسازی را در یک مذاکره بدهیم و به دنیای مدرن و معمولی ترامپ بپیوندیم و از همه مهمتر دیگر جنگی اتفاق نیافتد». چند ایراد سطحی و عمیق به این نظریه وارد است.
ایراد اولیه این است که اگر ما غنیسازی را دادیم، چرا آمریکا و اسرائیل باید در همان نقطه متوقف شوند؟ آنها یک مدل را اجرا کرده و در آن موفق بودند. پس حتماً دوباره هم از آن مدل استفاده خواهند کرد. این مدل شامل مذاکره (یا همان اجبار به پذیرش خواستههایشان)، عدم پذیرش توسط ایران، حمله نظامی و سپس پذیرش همان خواستهها توسط ایران است.
پس همین مدل برای موشکی، منطقهای و هرچیز دیگر ارزشمند ایران هم تکرار خواهد شد. از طرف دیگر، تضمین عدم حمله مجدد چیست؟ آیا کسی از بین عقلا وجود دارد که به قول ترامپ یا نتانیاهو اعتماد کند؟ ما غنیسازی را دادیم، چه تضمینی برای توقف حمله بعدی وجود دارد؟ ایراد دیگر این است که اساساً طرف مقابل به دنبال مذاکره نیست. مذاکره یعنی بده-بستان. او میگوید تو غنیسازی را بده و در مقابلش حرف ما را بگیر که به تو حمله نمیکنیم. از یاد نبرید که آخرین متن ویتکاف شامل رفع تحریمها نبود. یعنی چیزی روی میز نیست که ما غنیسازی را بدهیم و آن را برداریم. اساساً میز مذاکره وجود ندارد. میزی برای تحمیل خواستههاست که اگر یکی را پذیرفتی، درهای آینده را برای جنگ یا پذیرش تحمیلهای بعدی باز کردی. از همه اینها عمیقتر این است که دوستان نویسنده آن بیانیه متوجه نیستند آمریکا به دنبال بیثباتی ایران است و نه گرفتن غنیسازی یا بهانههای دیگر. پس با مذاکره نمیتوان ثبات را از او به دست آورد.
اما اگر مذاکره نکنیم، ممکن است دوباره به سمت جنگ حرکت کنیم. چراکه ترامپ برای داخل کشورش، توجیه خواهد داشت. نتانیاهو هم برای راضی کردن غربیان. در این طرف، نظام حکمرانی ما برای راضی کردن بخش میانی جامعه خودمان توجیهی نخواهد داشت. همان بخشی که با پایمردی خود، دشمن را شکست دادند. آنها که دیدند جمهوری اسلامی صادقانه مذاکره کرد و در میانه مذاکرات، حمله اتفاق افتاد و با دیدن همین واقعیتها، دیگر انتقادی در این فقره به جمهوری اسلامی نداشتند. از همین جهت است که حفظ سرمایه اجتماعی یکی از ملزومات مراحل بعدی جنگ است و برای حفظ این سرمایه داخلی باید کارهایی انجام شود از جمله نشان دادن اینکه ما در مذاکرات را به صورت کامل نمیبندیم. از یاد نبریم که یکی از علل توقف جنگ توسط رژیم این بود که نتوانست به اهداف اجتماعیاش دست یابد و مردم پای کار وطن خودشان ایستادند. حالا اگر در مذاکرات به صورت علنی و کامل توسط نظام بسته شود، وسوسه دشمنان برای بهانهجویی شروع خواهد شد. از یاد نبریم که حماس در تمام طول جنگ با رژیم صهیونی مذاکره میکرد و میکند. علاوه بر این گذر زمان میتواند به بازسازی نظامی ما یا جذب برخی ادوات نظامی از دیگر کشورها به ما کمک کند.
خب حالا در این تناقض باید چه کنیم؟ از طرفی میز مذاکره وجود ندارد و از طرف دیگر ما در وضعیتی نیستیم که محکم بگوییم مذاکره نخواهیم کرد. آنچه باید اتفاق بیفتد هر دوی این دوگانه است؛ هم جنگ و هم مذاکره. ما به مذاکره میرویم نه برای اینکه به امتیازی برسیم (چون طرف مقابل در این مرحله نمیخواهد امتیاز بدهد) بلکه برای آنکه بفهمیم او واقعاً چه برآوردی از وضعیت دارد و خود را تا چه میزان سوار بر ماجرا میپندارد. چراکه آنچه در رسانه میگوید دارای هدف عملیات روانی است و احتمالاً در مذاکرات واقعیت برآورد خود از وضعیت را در نظر میگیرد. آنجا و خواستههای او مشخص میکند که او تا چه میزان خود را برنده میداند. یعنی حضور در مذاکرات بیشتر یک سنجش وضعیت فیمابین است تا مذاکره. علاوه براین توجیهی برای دنیا و نهادهای جهانی دارد که ما اهل مذاکره بوده و هستیم. همچنین مذاکره میتواند به فضای داخلی ما زمان بیشتری بدهد تا بازسازی صورت گیرد.
اما همزمان با این مذاکره، میدانیم که در حال جنگ هم هستیم. یعنی این بخشی از جنگی است که آتشش در میدان فعلاً فروکش کرده. نظامیان ما هر روز برای جنگ آماده هستند و تمام ارکان حکمرانی یقین دارد که مرحله بعدی جنگ نیز وجود خواهد داشت. هر کدام هم حیطه عمل خود را پوشش میدهند. هدف از جنگ را هم به خوبی میدانیم. هدف نه هستهای یا حتی موشکی بلکه بیش از همه بیثباتسازی ایران با انواع ابزارها است.
با احتمال زیاد، در ماههای آینده، فرایندی از این رفت و برگشت میان میز و اتاق جنگ وجود خواهد داشت تا یک طرف مجبور به پذیرش خواستههای طرف دیگر شود. لذا تابآوری در تمام ابعاد آن، هسته اصلی پیروزی برای هر کدام از طرفین خواهد بود. در این میان، یارگیری طرفین بسیار مهم میشود. نبود شراکت راهبردی با هیچ کشوری در دنیا (اعم از همسایه یا قدرتمند) آسیبی جدی به ما وارد کرد. پس یکی از ملزومات این دوره مابین جنگ و آتشبس، گفتگو برای رسیدن به توافقات واقعاً راهبردی با کشورهای قدرتمند غیر آمریکاست. مذاکراتی که با همان جدیت مذاکره با آمریکاییها یا شاید بیشتر اتفاق میافتد. حفظ انسجام اجتماعی برای بالا بردن تابآوری هم از موارد حیاتی این دورههای جنگ-مذاکره است. ایجاد یک تصویر واقعی از آینده هم لازم و ضروری است. تصویری که هم برای داخل و هم برای منطقه و جهان معنادار باشد.
وطن امروز/
ایلیا داودی
انتشار نامهای سرگشاده از سوی یوآو گالانت، وزیر جنگ پیشین رژیم صهیونیستی خطاب به رهبر معظم انقلاب اسلامی که در ظاهر جامه تهدید و نمایش اقتدار بر تن کرده، در باطن خود بازتابی از استیصال راهبردی، تناقضات درونی عمیق و اعترافی ناخواسته به شکست سیاستهای چند دههای رژیم صهیونیستی در قبال جمهوری اسلامی ایران و محور مقاومت است. این یادداشت، نه با هدف پاسخگویی مستقیم به یاوهسراییهای ژنرال شکستخورده صهیونیست، بلکه برای تبیین و تحلیل ابعاد پنهان این اقدام و رونمایی از جنگ روانی نهفته در آن به رشته تحریر درآمده است.
* آناتومی یک عملیات روانی پیچیده
اولین پرسش راهبردی آن است که چرا یک مقام ارشد سابق امنیتی - نظامی که دوران وزارتش با بزرگترین شکستهای اطلاعاتی - عملیاتی تاریخ رژیم صهیونیستی گره خورده، به جای بهرهگیری از کانالهای مرسوم دیپلماتیک یا عملیاتهای پنهان، به نامهنگاری علنی رو میآورد؟ پاسخ در ماهیت این اقدام نهفته است: این نامه یک عملیات روانی چندلایه با ۳ مخاطب اصلی است.
مخاطب اول، افکار عمومی مضطرب صهیونیستی: گالانت، به عنوان سیاستمداری که کارنامه وزارتش با ناکامیهای بزرگ عجین شده، به دنبال بازسازی تصویر مخدوش خود و ارائه روایتی از «پیروزی» برای مصرف داخلی است. او با بزرگنمایی دستاوردهای تاکتیکی ادعایی، تلاش مذبوحانهای برای پوشاندن شکستهای راهبردی بزرگ، از جمله ناتوانی در حذف تهدید وجودی محور مقاومت و غافلگیریهای پیدرپی اطلاعاتی را به کار میبندد. این نامه در حقیقت، تلاشی برای آرامسازی جامعه مضطرب و متزلزل صهیونیست و تزریق دوز بالایی از امید واهی به جامعهای است که پایههای امنیتی خود را فروریخته میبیند.
مخاطب دوم، مردم و نخبگان ایران: لحن نامه و تکرار ادعای نخنما و مضحک «ما همه جا هستیم و همه چیز را میدانیم» با هدف القای ناامیدی، ایجاد شکاف میان مردم و حاکمیت و تضعیف روحیه مقاومت طراحی شده است. پیشنهاد گالانت مبنی بر اینکه ایران میان «جنگ با رژیمی کوچک» و «رفاه مردم» یکی را انتخاب کند، بازتولید همان گزاره دروغین و منسوخ «هزینه / فایده» است که سالهاست به عنوان یک ابزار جنگ شناختی علیه ملت ایران به کار گرفته میشود و همواره با بیاعتنایی و مقاومت هوشمندانه مردم و مسؤولان مواجه شده است.
مخاطب سوم، جامعه منطقهای و بینالمللی: رژیم صهیونیستی در بحبوحه انزوای فزاینده سیاسی و اخلاقی، نیاز مبرمی دارد تا روایت پیروزی قاطع خود را در سطح جهان تثبیت کند. این اقدام با هدف اطمینانبخشی به متحدان متزلزل و جلوگیری از شکلگیری ائتلافهای جدید علیه این رژیم صورت میگیرد. این نامه بخشی از پازل جنگ روایتها در عرصه بینالمللی است تا از طریق آن، چهرهای قدرتمند و مسلط از خود به نمایش بگذارد؛ در حالی که در میدان عمل، زمینگیر شده است.
* اعتراف ناخواسته به موفقیت دکترین منطقهای ایران
جسارت گالانت برای نگارش چنین نامهای را باید در بستر تاریخی ۴ دهه تقابل راهبردی ایران و رژیم صهیونیستی تحلیل کرد. این تقابل که عمدتاً به صورت غیرمستقیم و در جغرافیای وسیع غرب آسیا جریان داشته، همواره با تلاش رژیم برای مهار نفوذ و عمق استراتژیک جمهوری اسلامی همراه بوده است. مهمترین بخش نامه که به مثابه یک اعتراف تاریخی عمل میکند، اشاره صریح گالانت به راهبرد «حلقه آتش» است. او با توصیف دقیق شبکه مقاومت از حماس و حزبالله تا انصارالله و گروههای عراقی و سوری و تلاش ناشیانه برای اثبات فروپاشی آن، بزرگترین گواهی را بر موفقیت راهبرد جمهوری اسلامی در ایجاد یک شبکه دفاعی پیشرفته و بازدارنده پیرامون سرزمینهای اشغالی صادر میکند. اگر این حلقه قدرتمند، مؤثر و دردناک نبود، نیازی به صرف هزینههای هنگفت نظامی، اطلاعاتی و سیاسی برای مقابله با آن و سپس نگارش یک نامه سرگشاده برای اعلام «پیروزی»(!) بر آن وجود نداشت. این اقدام، اقرار به مرکزیت و موفقیت دکترین منطقهای ایران است که تحت هدایت مستقیم رهبر معظم انقلاب اسلامی طراحی و اجرا شده است. علاوه بر این، خطاب قرار دادن مستقیم عالیترین مقام جمهوری اسلامی، خود اعتراف به این واقعیت کلیدی است که مرکز ثقل، فرماندهی کلان و مغز متفکر محور مقاومت، شخص رهبر انقلاب هستند. این اقدام، وزن و اعتبار جایگاه ایشان در معادلات منطقهای را که صهیونیستها و رسانههایشان سالها سعی در کتمان یا تضعیف آن داشتند، به رسمیت میشناسد.
* تناقضات درونی؛ کیفرخواستی علیه نویسنده
متن نامه گالانت مملو از تناقضاتی است که هر یک به تنهایی برای ابطال کل روایت او کافی است و نامه را به کیفرخواستی علیه سیاستهای شکستخورده رژیم صهیونیستی تبدیل میکند. تناقض «قدرت» و «التماس»، بزرگترین پارادوکس نامه است. اگر رژیم صهیونیستی به ادعای گالانت تا این حد پیروز و قاطع بوده و زیرساختهای نظامی و هستهای ایران را «سالها به عقب رانده»، چرا در پایان با لحنی ملتمسانه از رهبر انقلاب میخواهد دست از تقابل بردارد و به فکر رفاه مردمش باشد؟ فاتح واقعی، شرایط خود را در میدان نبرد تحمیل میکند، نامه نمینویسد و برای توقف درگیری خواهش نمیکند. این درخواست، فریاد استیصال از یک نبرد فرسایشی و پرهزینه است که موجودیت رژیم را به چالش کشیده و توان تحمل هزینههای ادامه آن را از بین برده است. تناقض دیگر میان «اشراف اطلاعاتی» و «غافلگیری راهبردی» است؛ گالانت با غروری مضحک از اشراف کامل اطلاعاتی بر برنامهها، پایگاهها و ارتباطات ایران سخن میگوید. این ادعا در حالی مطرح میشود که ساختار نظامی و امنیتی همین رژیم، بزرگترین شکستهای اطلاعاتی تاریخ نامشروع خود را در سالهای اخیر به ویژه در برابر حملات غافلگیرکننده محور مقاومت تجربه کرده است. این گزافهگویی، تلاشی ناشیانه برای پاک کردن خاطره آن شکستهای تحقیرآمیز از اذهان عمومی و ترمیم حیثیت بر باد رفته سرویسهای اطلاعاتی رژیم صهیونیستی است. ضمن آنکه باید این را هم اضافه کرد که اگر برنامه هستهای ایران آنگونه که ادعا شده، نابود یا برای سالها متوقف شده است، چرا گالانت بخش مهمی از نامه خود را به هشدار درباره ادامه این برنامه اختصاص میدهد و میپرسد: «آیا حاضرید آینده خود را بر سر مسابقهای بگذارید که نمیتوانید آن را پنهان کنید؟» این نگرانی عمیق و نگاه به آینده، خود بزرگترین اعتراف به پابرجا بودن، پویایی و قابلیت بازسازی سریع توانمندیهای راهبردی ایران است و نشان میدهد ادعای نابودی، یک بلوف رسانهای بیش نیست.
* نامهای برای آرشیو شکستهای رژیم
نامه یوآو گالانت، بیش از آنکه سندی بر پیروزی رژیم اشغالگر باشد، صورتجلسهای از استیصال و شکست راهبردی آن است. این نامه ناخواسته به چند حقیقت کلیدی اعتراف میکند: محوریت رهبر انقلاب در هدایت مقاومت، کارآمدی و دردناک بودن دکترین «حلقه آتش» برای امنیت رژیم تبهکار و آسیبپذیری موجودیتی رژیم برابر یک نبرد فرسایشی. این متن را نباید به عنوان یک تهدید جدی تلقی کرد، بلکه باید آن را به مثابه یک فرصت طلایی برای تبیین نگریست؛ فرصتی برای نشان دادن این واقعیت که راهبرد مقاومت فعال و ایجاد بازدارندگی منطقهای، دشمن را به نقطهای رسانده که به جای زبان زور، به زبان نامه و خواهش رو آورده است. این نامه، سندی گویا از کارآمدی محور مقاومت و گواهی بر این حقیقت است که موازنه وحشت به نفع جمهوری اسلامی ایران و متحدانش در منطقه تغییر کرده است. این نامه، در تاریخ منازعات غرب آسیا، نه به عنوان نماد قدرت رژیم، بلکه به عنوان سندی از افول راهبردی و درماندگی آن در برابر اراده یک ملت و حکمت یک رهبر، ثبت خواهد شد.
ارسال نظرات