چین و شوروی دو کشوری بودند که به لحاظ سیاسی در برابر آمریکا قرار داشتند؛ هم از لحاظ سیاسی و هم از لحاظ اقتصادی. فرقشان اما این بود که چین توانست رشد اقتصادی مستمر خود را حفظ کند و وضع طبقات پایین درآمدی را بهبود بخشد و بهطور کلی همچنان رقیب آمریکا بماند؛ تا جایی که امروز میتوان گفت به لحاظ اقتصادی از آمریکا پیشی گرفته است. در شوروی اما اوضاع اقتصادی نامناسب به گونهای شد که این کشور عملاً فروپاشید و تجزیه شد. البته روسیه که از دل شوروی سر بر آورد همچنان اقتصادی مهم است و به لحاظ نظامی-سیاسی نیز در برابر آمریکا دارای قدرت قابل توجهی است اما به هر حال به لحاظ اقتصادی با چین قابل مقایسه نیست. وضعیت امروز ما نیز مشابه این دو کشور است. موقعیت جغرافیایی ما باعث شده است تا آمریکاییها -به دلیل تلاش برای مهار چین و تقویت ارتباط این کشور با اروپا از طریق ابرپروژهی راه ابریشم- علاقهای به پیشرفت ایران نداشته باشند. در چنین شرایطی ما میتوانیم از مقایسهی چین و روسیه درسهای مهمی برای پیشرفت کشورمان بگیریم.
اجماع روی مسیر
کریس میلر در کتاب «تلاش برای نجات اقتصاد شوروی» توضیح میدهد که چگونه چینیها روی مسیر اقتصادی که باید طی میکردند -دستکم در ساخت قدرت- به اجماع نظر رسیدند و در یک مسیر واحد عمل کردند. البته خانم ایزابلا وبر، نویسندهی کتاب «چین چگونه از شوکدرمانی گریخت!؟» توضیح میدهد که در درون این کشور نیز اختلاف نظرهایی در جزئیات بود. مثلاً دیدگاههای متفاوت در مورد یارانهها و قیمت کالاهای اساسی و انرژی وجود داشت، اما نکتهای که وجود دارد این است که در این کشور اجازهی گفتوگو حول مسائل را میدادند و در نهایت وقتی حزب کمونیست به جمعبندی میرسید، به همان سیاست عمل میکرد. اینطور نبود که در درون حزب کمونیست بر سر سیاستها اختلافات به گونهای باشد که در برهههای مختلف، ریل و مسیر اقتصاد عوض شود. البته آزمون و خطا نیز وجود داشت اما زود از اشتباهات درس میگرفتند و در یک فرایند چک و بالانس، اشکالات خود را اصلاح میکردند. این اجماع روی مسیر و همچنین فرایند اصلاح سریع در شوروی وجود نداشت.
دیگر تفاوت این دو کشور آن است که چینیها برخلاف ادعایی که معمولاً جریان غربگرا در کشور ما مطرح میکنند، هیچ گاه از اصول خود در برابر آمریکا کوتاه نیامدند. دکتر عبدا... صوفی -استاد اقتصاد دانشگاه ویسکانسین آمریکا- در مصاحبه با روزنامهی فرهیختگان توضیح میدهد که چطور گفتوگوی چین و آمریکا بهطور محرمانه در دوران مائو شروع شد و آمریکاییها اصول چینیها را پذیرفتند. این درست خلاف آن روایت اشتباه است که میگوید پس از مرگ مائو و روی کار آمدن دنگ شیائوپینگ، چینیها در برابر غرب و آمریکا کرنش و تعظیم کردند، مستعمره شدند و همین هم باعث پیشرفتشان شد. دیگر شاهد مثال این ایستادگی، روایتی است که آقای پل کندی در کتاب «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ» مطرح میکند. کندی توضیح میدهد که با روی کار آمدن دنگ شیائوپینگ، اگر چه هزینههای نظامی کاهش پیدا کرد اما کیفیتش افزایش پیدا کرد. تعداد نیروهای نظامی در چین بسیار زیاد بود. نیروها کمتر شدند اما بسیار حرفهای تر. همچنین هزینههای نظامی روی ابزارهایی مانند موشک و زیردریایی با قدرت ادامه پیدا کرد؛ خصوصاً که چین در همان زمان تلاشها برای ساخت موشک با توان حمل کلاهک هستهای را نیز دنبال کرد.
دیگر کتابی که میتواند به خوبی عملکرد چین در دوران رشد و توسعه را نشان دهد، کتاب «انداختن نردبان» دکتر هاجون چانگ -استاد اقتصاد دانشگاه کمبریج- است. چانگ توضیح میدهد که چینیها در ظاهر برخی قوانین بینالمللی که به ضررشان بود را میپذیرفتند اما در عمل جور دیگری رفتار میکردند. مثلاً اگر آمریکا و کشورهای پیشرفته از تجارت آزاد دم میزدند تا بازارهای کشورهای در حال توسعه را تسخیر کنند و همچنین آنها را همچنان خامفروش نگه دارند، چینیها در ظاهر این قانون را میپذیرفتند اما در عمل طوری بروکراسی واردات به کشورشان را پیچیده میکردند که هر چیزی وارد نشود. بنابراین این زیرکی نیز در چینیها وجود داشت. کریس میلر در کتاب «تلاش برای نجات شوروی» تصویری از وضعیت سالهای پیش از فروپاشی ترسیم میکند که نشان میدهد اولاً در این کشور اجماع نظر روی اصلاحات نبود. در ثانی، اصلاحات در این کشور بدون فکر و دقت انجام میشدند و ثالثاً این ایستادگی و پیاده کردن الگوی اقتصادی مشابه اقتصاد مقاومتی که چین پیاده کرد، در آن کشور نبود.
نتیجه آنکه چین پیشرفت کرد و امروز اقتصادی بزرگتر از آمریکا دارد و آمارها نشان میدهد در حال تصاحب بازار صنایع های-تک دنیا نیز هست اما روسیه به لحاظ اقتصادی وضعش تعریفی ندارد. درس مقایسهی این کشورها برای ایران آن است که نباید فریب راهکارهای غلط در سیاست خارجی را خورد. تجربهی برجام نشان داده است که کرنش در برابر غرب، برای ما توسعه نمیآورد. همچنین تجربهی سیاست خارجی دولت سیزدهم نیز نشان میدهد که میتوان هم در برابر غرب کرنش نکرد و هم سطح تنشها را تشدید نکرد، به گونهای که بشود با بسیاری از کشورهای دنیا تجارت خارجی را ارتقا داد، به میزان دلخواه نفت فروخت و ارز حاصل از آن را نیز دریافت کرد. همچنین دیگر درسی که باید بگیریم این است که زیر سایهی چنین عقلانیتی، باید اجماعنظر برای اصلاحات اساسی (از جمله اصلاح ساختار بودجه، اصلاح نظام بانکی، اصلاح نظام مالیاتی و ...) صورت گیرد. حکمرانان نباید در این حوزهها به نظر شاذ برخی شبه اقتصاددانان مشغول شوند.
ارسال نظرات