کیهان /
سعدالله زارعی
بر اساس اظهارات مقامات رژیم اسرائیل و عملکرد ارتش آن، آنان گمان میکردند با یک عملیات و در ظرف زمانی یک روزه یا ایران تغییر میکند و یا تغییرات اساسی در سیاست خارجی آن پدید میآید. بر این اساس به نظر میآید رژیم پیشبینی یک جنگ در ابعادی که با آن مواجه گردید را نمیکرده است. یک خبر قابل اعتماد بیانگر آن است که نتانیاهو حدود یک هفته قبل از آغاز جنگ به دونالد ترامپ میگوید «بعد از 24 ساعت اتفاقی که میافتد این است که تا دهها سال، دیگر هیچ موشکی از ایران به سمت اسرائیل پرتاب نخواهد شد.» کمااینکه وقتی روز اول جنگ سپری شد و رژیم ضرباتی به سیستم نظامی ایران وارد کرد، زمزمه تغییر نظام سیاسی ایران از سوی محافل اسرائیلی به گوش رسید. اما از روز چهارم که مشخص شد قدرت نظامی ایران علیرغم آسیبی که به آن وارد شده همچنان بر قدرت نظامی اسرائیل برتری دارد، بحث ضرورت توقف جنگ از محافل اسرائیل بلند شد و دست آخر اسرائیلیها با استغاثه از آمریکا و پس از 12 روز جنگ به آتشبس و نه اهداف خود دست یافتند.
در این صحنه آنچه مشخص میباشد این است که رژیم اسرائیل به یک عملیات فکر میکرد ولی با یک جنگ مواجه شد از آن طرف در آغاز، ایران گمان میکرد با یک جنگ طولانیتر از 12 روز مواجه است و بر این اساس امکانات خود را برای اداره جنگی طولانیتر آماده کرده بود.
اگر به این دو گزاره توجه کنیم میتوانیم به ارزیابی واقعی و ملموس میدانی قدرت دو طرف برسیم. کمااینکه در این میان تا حد بسیار زیادی پاسخ این سؤال که آیا جنگ دیگری در چند ماه آینده ـ کوتاهمدت ـ یا در چند سال آینده ـ میانمدت ـ میان ایران و آمریکا و رژیم اسرائیل روی میدهد، داده میشود. دقیقاً بر همین اساس این روزها محافل صهیونیستی از امکان از سرگیری جنگ از سوی ایران صحبت میکنند نه اینکه از جنگی علیه ایران سخن بگویند. همینطور در این روزها و هفتهها دهها مقاله در نشریات معتبر اروپایی منتشر شده که مبنای آن ارزیابی امکان آغاز جنگ از سوی ایران بوده است. البته آنچه در استراتژی نظامی ایران مطرح است، پیشگیری از جنگ و رسیدن کشور به آن درجه از توانمندی نظامی است که اقدام نظامی علیه ایران با هزینه زیاد از سوی طرف مقابل و در نتیجه جلوگیری از عملی شدن نیات دشمنانه آن باشد و این البته بسیار مهم و اساسی است. بر این اساس دشمنان اگرچه هیچ سابقهای از تجاوز ایران به یک کشور ندارند، از اقتدار نظامی ایران هراس دارند؛ چرا که آنان، خود سیاستهای نظامیشان را بر مبنای تهدید دیگران قرار دادهاند.
رژیم اسرائیل این جنگ و بنا به آنچه به آن فکر میکرد، عملیات نظامی یک روزه را با چهار هدف کلان طراحی کرد و آمریکا و اروپا و چه بسا بعضی دیگر از دولتها را با خود همراه نمود؛ هدف اول تغییر در ایران (بهصورت کلان یعنی تغییر نظام سیاسی یا به صورت راهبردی، یعنی تغییر سیاستهای اصولی نظام) هدف دوم تضعیف شدید و غیرقابل ترمیم قدرت نظامی ایران و فروپاشی ساختاری آن، هدف سوم فروپاشی قدرت اجتماعی ایران و فعالسازی تضادهای ذهنی و درواقع عملیاتی کردن آرزوهای دشمنانه و هدف چهارم بیاعتبارسازی ایران بهعنوان نقطه ثقل (و امالقراء) یک جبهه.
اقدام عملیاتی اسرائیل با هماهنگی آمریکا، اروپا و بعضی دولتها در منطقه در روز 23 خردادماه گذشته کلید خورد اما هیچکدام از این چهار هدف محقق نشد. رهبری سیاسی ایران با پیشبینی حمله نظامی دشمن، ضربات وارده به دستگاه نظامی کشور را با سرعتی عجیب بازسازی کرد تا جایی که در روز سوم جنگ، یک مقام ارشد نظامی اسرائیل اعتراف کرد ساختار نظامی ایران بهطور کامل کار میکند و رهبری نظامی در جای خود و با دقت عمل مینماید. هدف تغییر نظام سیاسی چه به صورت کلی و چه به صورت جزئی هم محقق نشد، حمله نظامی به ایران با ترک میز توسط طرف ایرانی، حتی مذاکرات غیرمستقیم هستهای میان آمریکا و ایران را متوقف کرد و علیرغم تلاش غرب تاکنون به راه نیفتاده است. نظام سیاسی ایران در هیچ سطحی تغییر را نپذیرفته و درواقع تسلیم فزونخواهی دشمن نشده است. قدرت اجتماعی ایران و آنچه میراث یک انقلاب عمیقاً مردمی میباشد، بهخوبی کار میکند و ضریب همراهی شهروندان با نظام سیاسی افزایش یافته است. بعضی گزارشهای معتبر غربی بیانگر آن است که در همان روز اول جنگ، 36/2 درصد به مدافعان نظام جمهوری اسلامی در داخل مرزهای ایران افزوده شده است.
هدف چهارم دشمن هم که بیاعتبارسازی ایران در محیط منطقهای است کارکرد معکوس یافته است. حمله به جمهوری اسلامی ایران از سوی آمریکا و رژیم جنایتکار اسرائیل، هیچ توجیه منطقی نداشت از اینرو هیچ دولتی نتوانست با صراحت از آن دفاع کند. از آن طرف دولتهای مختلف در سطح جهان آن را محکوم کردند و دولتهای منطقهای کنار ایران قرار گرفتند. وضع مسلمانان در منطقه که روشنتر از این است بر اساس یک نظرسنجی جامع از کشورهای اسلامی حمایت مسلمانان در کشورهای مختلف از ایران از 72 درصد شروع شده و تا 98 درصد امتداد داشته است. نکته دیگر این است که این جنگ از سوی شیعیان، جنگ علیه قاطبه شیعه و نه فقط جمهوری اسلامی تلقی شد و صدها میلیون شیعه خود را در وضعیتی دیدند که باید کنار جمهوری اسلامی قرار داشته باشند بنابراین دشمن در هدف چهارم نیز به هیچ نتیجهای نرسید.
با این وصف اگر چنانچه دشمن بخواهد عملیات یا جنگ جدیدی علیه ایران کلید بزند باید تغییر اساسی در وضعیت این چهار موضوع پدید آمده باشد. دشمن حتماً نمیتواند این چهار هدف جنگی را کلید بزند پس باید یا خواستههای خود را تغییر دهد و یا در انتظار بنشیند تا در این چهار وضعیت ایران، فتوری رخ دهد. خواسته دشمن در عملیات یا جنگ 12 روزه، خواسته حداکثری بوده بنابراین دشمن اگر بخواهد بازی جدیدی راه بیندازد، این بازی باید از حداکثری به حداقلی تغییر وضعیت بدهد. اینکه کسی تصور کند ایران در یک دوره کوتاهمدت به درجهای میرسد که جنگ علیه آن توجیهپذیر باشد، تا حد زیادی سادهلوحانه است ولی اینکه قدرت بروز یافته ایران در 12 روز جنگ و از آن طرف بروز ضعف در دشمن، آن را به جمعبندی دیگری برساند، منطقی است.
بر این اساس رهبر معظم انقلاب اسلامی ـ دامت برکاته ـ در روز شهادت حضرت علی بن موسی الرضا علیهالسلام فرمودند امروز دشمن چشم به اختلافات داخلی و شکافهای سیاسی در ایران دوخته است و انقلابیترین کار حفظ همبستگی کنونی در ایران است.
دشمن در عین حال به یک چیز دیگر هم چشم دوخته است و آن اشتباه محاسباتی و خطای دید بعضی دستگاههای معتبر و پارهای افراد در جایگاههای حساس میباشد. اگر یک مقام مسئول تحت تأثیر تحلیلهای غلط و یا وسوسههای خارجی دچار ضعف دید و در نتیجه ضعف تحلیل شود، میتواند به دشمن برای تحقق اهدافی که با قدرتنمایی نظامی به آن نرسیده، کوچه بدهد. وقتی یک دستگاه علیرغم مصوبه مجلس شورای اسلامی و علیرغم نظر شورای عالی امنیت ملی ایران به دو مأمور آژانس بینالمللی انرژی اتمی اجازه میدهد که از یکشنبه ـ پریروز وارد کشور شود، دشمن گمان میکند حداقل بخشی از مسئولین ایرانی مرتبط با مسائل خارجی دچار نوعی از وادادگی شدهاند. وقتی نامه اخیر سازمان انرژی اتمی ایران در آژانس رد میشود و دستورالعمل 31 مرداد ماه
گذشته آژانس بینالمللی بلافاصله از سوی یک مقام مسئول پذیرفته میشود، دشمن به این گمان باطل میرسد که ایران ضعف دارد و میتوان هر چیزی را به آن تحمیل کرد. در حالی که اگر ما به اظهارات طرف مقابل در آمریکا، اروپا، رژیم و آژانس نگاه کنیم میبینیم آنان در روز سوم تیرماه و در پایان 12 روز جنگ، قدرت عظیم ایران در هجوم و دفاع را باور کردهاند. اما به نظر میآید آنچه در محیطهای دربسته بعضی «محافل» رد و بدل میشود و جای شک و شبهه در آن زیاد است، انشاء ضعف میباشد. و همه میدانیم که این طایفه از همان فردای 22 بهمن 1357، احساس و ابراز ضعف میکردند و حال آنکه مردم، انقلاب اسلامی، ایران، امام و رهبری عظیم بودند و کار تحولات عظیم در جهان را درخور توان خویش میدیدند و با اعتقاد به آن در این راه تا امروز پایمردی نشان داده و به نتایج بسیار بزرگی رسیدهاند.
جوان /
زهرا سلیمانی
روزهای دبستان را هنوز یادم است. پا به مدرسه که گذاشتم، همکلاسیهایم عکس روی کیف و جلد دفترشان را که تعدادی پرنسس کنار هم با ژست خاصی ایستاده بودند، نشان یکدیگر میدادند و دعواهایشان سر این بود که در بازی، چه کسی نقش السا و چه کسی نقش آنا را بازی کند.
اغلب، رهبران اکیپها که زورشان میرسید و بقیه بچهها جرئت حرف زدن روی حرفشان را نداشتند، نقش این دو نفر و باقی دخترها نقش سیندرلا و راپونزل و امثالهم را بازی میکردند. آرزوهایمان شده بود پوشیدن لباسهای نیمهبرهنه و رنگارنگ و پفدار، پا گذاشتن در یکی از آن قصرهای رؤیایی دیزنی و رقصیدن با پرنس. هر چند بزرگ شدیم و آرمانها و باورهایمان تغییر کرد، اما هنوز هم که هنوز است، آواز السا را دختران دهه هشتادی از حفظ هستند، به همین راحتی تمام خاطرات کودکی دختران نسل ما خلاصه شد در الگوی دختران غرب.
چرا؟
چرا وقتی در سرزمین خودمان ایران، یگانه اساطیری همچون گردآفرید و تهمینه و سودابه و دختران و زنان قهرمانی مانند بیبی مریم بختیاری، فرنگیس، زنان لَرده و زینب کمایی داریم، خواب و خیال دختربچههایمان بشود دختران فانتزی و غیرواقعی فرهنگ غرب؟ اصلاً چرا راه دور برویم؟ شهیده فائزه رحیمی و شهیده فرشته باقری یا اصلاً همین ساره جوانمردی خودمان. مگر چه از دخترکان بزک کرده دیزنی کم دارند؟ پس چرا اسمی از آنان میان الگوهای دخترانمان نیست؟ جوابش معلوم است. چند علت دارد که در اینجا به یک مورد از آنها میپردازیم.
انیمیشن
از لحاظ روانشناسی یکی از عواملی که بیشترین تأثیر را در انتقال مفاهیم اعتقادی و شکلگیری آرمانها و سبک زندگی در کودکان دارد، انیمیشن است.
انیمیشن برای کودکان صرفاً یک سرگرمی گذرا و کوتاهمدت نیست! آنها با دنیای درون هر انیمیشن زندگی میکنند و هر چقدر شخصیتهای اصلی انیمیشن جذابتر باشند، میزان همذاتپنداری کودک با آن شخصیت بیشتر است. کودکان با قوه تخیل قویای که دارند به جای قهرمانهای داخل فیلم زندگی میکنند، به خصوص دخترها که دارای احساسات قویتری هستند و زودتر تحت تأثیر قرار میگیرند. این فرصت خوبی برای هر فرهنگی است تا بتواند ارزشها، باورها و آرمانهایش را در قالب انیمیشن به نسل بعد یا حتی فرهنگهای دیگر انتقال دهد.
فرهنگ غرب آنچنان غنی نیست، اما آنها با قدرت تأثیرگذاری انیمیشن و الگوسازی، الگوهای دروغین فرهنگشان را به خورد فرهنگ غنی و متمدنی، چون فرهنگ ایرانی- اسلامی دادند و هویت کودکیمان را به تاراج بردند.
هر چقدر آنها در زمینه انیمیشن و الگوسازی قوی هستند، ما ضعیف هستیم. نمیگویم تا اکنون کاری در این زمینه انجام ندادهایم، انجام دادهایم، اما قدرت تأثیرگذاری قابل توجهی نداشته است. آنچه مشاهده میشود، اکثراً انیمیشنهای آبکی و بیکیفیتی است که کودک و نوجوان یا سمت آن نمیرود یا بعد از یک بار تماشا آن را به کل فراموش میکند.
یکی از عوامل آن، عدمتمرکز روی یک شخصیت است. وقتی در انیمیشنهایی همچون السا و سیندرلا تمرکز بر یک شخصیت اصلی گذاشته میشود، ذهن مخاطب ناخودآگاه به سمت آن شخصیت، رفتارها و سرنوشتش میرود و سعی میکند شخصیت خود را با آن وفق دهد.
در وهله بعد یک داستان جذاب و منسجم میتواند مخاطب را درگیر کند و دنبال خود بکشاند؛ داستانی که متناسب با سطح فکری کودک نسل جدید باشد نه کمتر از آن!
در مراحل بعد، طراحی بصری شخصیتها و فضا تأثیر بسزایی دارد.
در پایان، کودکان ایرانی نیاز دارند قهرمانها و الگوهایی از جنس خودشان داشته باشند و تبدیلشدن به آن الگو، برایشان محال نباشد. حواسمان باشد کودکی بچههای نسل جدید را خودمان بسازیم، نه بیگانه!
آرمان امروز /
امین جمشید زاده
درست اواخر دهه ۹۰ بود که چندین نیروی به هم مرتبط یعنی جهانی شدن، انقلاب اطلاعات، پایان جنگ سرد و گسترش دموکراسی به عرصه روابط بینالملل نظریههای دیپلماتیک را با چالشهای عدیدهای مواجه کرد. از این رهگذر شاید دیپلماسی عمومی بیش از سایر وجوه دیپلماتیک دچار تحول شده باشد.
دنیای نوین امتیاز ویژهای برای اقناع، آشکارسازی، گشودگی و ایجاد ائتلاف در مقابل توحش و استفاده از زور با خود به ارمغان آورد اهداف دیپلماتیک امروز بیش از آنکه بر دستیابی به توافقات مبتنی باشد بر ایجاد جاذبه و خلق با انگیزه و تمایل بالای مردم برای دانایی و دموکراسی خواهی تأکید دارد به گفته جوزف نای؛ عصر اطلاعات عبارت است از بهرهگیری از عقاید و توانایی به منظور اعمال تأثیرات بینالمللی.
بعضی از اهداف سیاست خارجی میتواند از طریق ارتباط مستقیم با مردم کشورهای دیگر بیش از دولتهایشان دنبال شود از طریق استفاده از ابزارها و تکنیکهای مدرن ارتباطی امروزه دسترسی به بخشهای مهم و بزرگی از جمعیتهای ملی ممکن است یا راهکار معینی را اتخاذ کنند. این گروهها به نوبه خود توانایی این را دارند که فشارهای قابل توجه حتی قاطع به دولتهای خود وارد کنند. مک للند؛ در تعریف دیپلماسی عمومی میگوید: دیپلماسی عمومی برنامهریزی استراتژیک و اجرای برنامههای آموزشی فرهنگی و اطلاع رسانی توسط یک کشور حامی برای ایجاد محیط افکار عمومی در یک کشور هدف است. به طوری که رهبران سیاسی کشور هدف را قادر به تصمیم گیری حمایتگرانه و پشتیبانی از اهداف سیاست خارجی کشور حامی میسازد. همچنین هری ترومن رئیس جمهور آمریکا از جمله افرادی بود که کاملاً به ضرورت چنین برنامههایی پی برده بود وی با اشاره به برنامههایی که ایستگاههای رادیو بیبیسی برای مخاطبان خود پخش میکرد گفت ماهیت امروز روابط خارجی این مسئله را برای ایالات متحده الزامی میسازد که فعالیتهای اطلاعاتی خود را به عنوان بخش تفکیک ناپذیر مسائل خارجی دنبال کند. دوایت آیزنهاور؛ در راستای سیاست پشتیبان خود از جمله هری ترومن آژانس اطلاعاتی ایالات متحده را در سال ۱۹۵۳ تأسیس نمود. آیزنهاور به آنچه که وی دیپلماسی پی فکتور؛( یا دیپلماسی با عاملیت مردم) یا ارتباط مردم با مردم مینامید اعتقاد داشت. با توجه به تعاریف فوق میتوان نتیجه گرفت که ایده و جوهره اصلی دیپلماسی عمومی تسلط بر افکار عمومی جهان از طریق کنترل ایدهها، باورها و هنجارها و در نهایت تأثیرگذاری در راستای اهداف مورد نظر از طرق مختلف و به طور کلی با کمک ابزارهای فرهنگی و ارتباطی است.
شرق /
خروج آمریکا از برجام، برخلاف تصور رایج، نه یک تصمیم شتابزده بلکه گام دوم در همان طراحی بود. دولت ترامپ، با خروج از توافق، نهتنها تحریمها را بازگرداند، بلکه مسیر بازگشت ایران به تعامل را مسدود کرد. این خروج، زمینهساز بازتعریف فشار بود: از مهار حقوقی به فشار حداکثری. اسرائیل، در این مرحله، نقش فعالتری ایفا کرد؛ از افشاگریهای ادعایی تا لابیگری در نهادهای اروپایی، تلآویو کوشید تصویر ایران را از یک کشور در حال تعامل، به یک تهدید قریبالوقوع بدل کند. هدف، نهتنها خروج از توافق، بلکه ایجاد شرایطی بود که بازگشت به آن، هزینهمند و ناممکن شود. در آستانه موعدهای حساس مرتبط با برجام، اسرائیل حملهای بیسابقه علیه زیرساختهای نظامی و هستهای ایران آغاز کرد؛ جنگی که در رسانهها به «جنگ ۱۲ روزه» معروف شد. این جنگ، برخلاف حملات پراکنده گذشته، دارای منطق زمانی و روانی خاصی بود: همزمانی با نشستهای شورای حکام، افزایش فشار اروپا و تلاش برای اجماعسازی پیرامون تهدید ایران.
این جنگ، نهتنها عملیات نظامی، بلکه عملیات روانی و دیپلماتیک بود؛ مهندسی بحران برای فعالسازی ماشه. اسرائیل، با این حمله، تلاش کرد ایران را در موقعیتی قرار دهد که هرگونه پاسخ، بهعنوان نقض توافق تلقی شود؛ زمینهای مناسب برای بازگرداندن تحریمها و انزوای مجدد. در این میان، آنچه برجام را از یک توافق متقابل به یک سازوکار یکطرفه بدل کرد، نه رفتار ایران، بلکه بدعهدی طرفهای مقابل بود. ایران، با پایبندی کامل به تعهداتش - حتی پس از خروج آمریکا - تلاش کرد نشان دهد کهدیپلماسی میتواند جایگزین تقابل شود. اما خروج یکجانبهواشنگتن، بدون هیچ مبنای حقوقی، نهتنها مسیر تعامل را مسدود کرد، بلکه توافق را به ابزاری برای فشار یکجانبه بدل ساخت.
اروپا نیز با وجود وعدههای مکرر، در عمل به انفعال کشیده شد؛ سازوکارهایی چون اینستکس، هرگز فراتر از نمایش نرفتند و عملا نتوانستند از ایران در برابر تحریمهای فراسرزمینی آمریکا محافظت کنند. نتیجه آن شد که ایران، با وجود پایبندی مستمر، در همان تلهای گرفتار شد که مکانیسم ماشه طراحی کرده بود: تهدید دائمی، تعلیق اعتماد، و امکان بازگشت تحریمها بدون نیاز به اجماع. این وضعیت، نه حاصل نقض توافق از سوی ایران، بلکه محصول طراحیای بود که از ابتدا، خروج از مدار فشار را ناممکن کرده بود. برجام، در این میان، بیش از آنکه توافقی برای حل بحران باشد، ابزاری برای تعویق توانمندیهای راهبردی ایران بود؛ نه توقف، بلکه مدیریت زمان، فضا، و روان منطقه. غرب، بهویژه آمریکا و اسرائیل، نگران آن بودند که ایران با تثبیت ظرفیتهای هستهای و منطقهای خود، به یک قدرت غیرقابل مهار تبدیل شود. بنابراین، برجام نهتنها برای کنترل غنیسازی، بلکه برای کنترل روانی و دیپلماتیک ایران طراحی شد.
مکانیسم ماشه، در این چارچوب، نقش کلیدی داشت؛ بندی که امکان آن را فراهم میکرد تا در صورت هرگونه «عدم پایبندی»، تحریمها بازگردند؛ بدون نیاز به اجماع، بدون نیاز به بررسیهای فنی، و صرفا براساس ارزیابی سیاسی. در ماههای اخیر، همزمان با تشدید تنشها میان ایران و اسرائیل، تروئیکای اروپایی نیز مواضعی سختگیرانه اتخاذ کردهاند. از صدور بیانیههای مشترک تا تهدید به فعالسازی ماشه، اروپا نشان داده که تحت تأثیر فشارهای تلآویو، بهسمت بازگشت به منطق فشار حرکت کرده است.
این همافزایی، نهتنها در سطح دیپلماتیک، بلکه در سطح رسانهای و افکار عمومی نیز قابل مشاهده است. اسرائیل، با استفاده از جنگ ۱۲ روزه، تلاش کرده اروپا را به این نتیجه برساند که ایران، نهتنها تهدیدی منطقهای، بلکه تهدیدی جهانی است. در این چارچوب، مکانیسم ماشه به ابزاری برای بازگرداندن تحریمها، منزویسازی ایران و جلوگیری از هرگونه تعامل سازنده تبدیل شده است. آنچه در ظاهر یک توافق هستهای بود، در عمل به یک نقشه فشار بدل شد. برجام، مکانیسم ماشه، خروج آمریکا، جنگ ۱۲ روزه و مواضع اخیر اروپا، همگی حلقههایی از یک زنجیرهاند؛ زنجیرهای که هدف نهاییاش، نه حل بحران، بلکه مدیریت آن به نفع قطبهای مسلط است. در این میان، اسرائیل نقشی محوری ایفا کرده: از طراحی فشار تا مهندسی افکار عمومی، از لابیگری در نهادهای بینالمللی تا عملیات روانی و نظامی. مکانیسم ماشه، اگرچه در متن توافق آمده، اما در روح خود، بازتابی از منطق تلآویو است؛ منطقی که امنیت منطقه را قربانی بازدارندگی اسرائیل میکند و ایران را در مدار انزوای تدریجی نگه میدارد.
رسالت /
خراسان /
سید احمد میرزاده
وطن امروز /
علی کاکادزفولی
مدتهاست عرصه رویارویی با جمهوری اسلامی ایران بیش از پیش از میدانهای سخت نظامی و اقتصادی به حوزه شناختی و معنایی انتقال یافته است؛ ساحتی که در آن روایتها تولید، بازتعریف و گسسته میشود اما پس از جنگ تحمیلی 12 روزه و با مشاهده ظرفیتهای واقعی قدرت جمهوری اسلامی ایران، مجموعهای متکثر از مخالفان (از دولتها و اتاقهای فکر تا شبکههای رسانهای و کنشگران دیجیتال) به طور جدیتری به این جمعبندی رسیدهاند که تا وقتی روایتهای بنیادین جمهوری اسلامی در افکار عمومی پابرجا و کارآمد است، ظرفیتهای کلیدی نظام (نظیر توان بسیج اجتماعی، تابآوری ملی و همگرایی درونی) به قوت باقی خواهد ماند. از این رو روایتشکنی، دیگر تاکتیکی حاشیهای نیست، بلکه به راهبردی فراگیر برای خلع سلاح گفتمانی ایران بدل شده است. غایت این راهبرد، کاستن از قدرت اقناع نظام، تضعیف و در نهایت گسستن پیوند مردم و حاکمیت است تا حتی بینیاز از مواجهه سخت، کارایی حکمرانی بشدت کاهش یابد. این یادداشت، به واکاوی این پدیده میپردازد و به این پرسش محوری پاسخ میدهد: چرا روایتشکنی در مقطع کنونی به سطحی کمسابقه از شدت و پیچیدگی رسیده است.
* کدام روایتها هدف گرفته شدهاند؟
محور پروژه روایتشکنی، فروکاستن چند حوزه کلیدی و در هم شکستن ستونهای گفتمانی نظام است. نخستین و شاید بنیادیترین هدف، روایت امنیت، تمامیت ارضی و منطق بازدارندگی است. روایت رسمی بر این گزاره استوار است که «امنیت سخت» و «عمق راهبردی» شرط بقا و تضمینکننده یکپارچگی سرزمینی است و تجربه تاریخی منطقه نیز این ضرورت را تأیید میکند. در برابر، روایتشکنان میکوشند تهدید تجزیه را اغراقی برای توجیه هزینههای نظامی جلوه دهند؛ هزینههایی که به زعم آنان توسعه اقتصادی را مختل و به خودی خود مولد تنش است. مقصود از این جابهجایی معنایی، تهیسازی سیاستهای دفاعی و منطقهای از سرمایه اجتماعی و مشروعیت عمومی است.
حمله به روایت امنیت، با هدف گرفتن ستون دیگر گفتمان یعنی استکبارستیزی و نسبت با آمریکا درهمتنیده است. جمهوری اسلامی، استکبارستیزی را نه نزاعی احساسی که چارچوبی راهبردی برای پاسداشت استقلال و دفاع از نظم عادلانه بینالمللی در برابر یکجانبهگرایی میفهمد. طرف مقابل اما میکوشد این مفهوم را به خصومتی ایدئولوژیک و پرهزینه فروبکاهد که ثمرهای جز انزوا ندارد. هدف این تقلیل، تبدیل منازعهای ساختاری بر سر قواعد نظم بینالملل به سلسلهای از سوءتفاهمهای قابل معامله و نهایتاً عادیسازی فشارهای نارواست.
روایت پیشرفت هستهای نیز به همین سیاق در تیررس قرار گرفته است. در حالی که نظام، این فناوری را نماد حق توسعه ملی، خودباوری علمی و تضمینکننده امنیت انرژی و بازدارندگی فناورانه میداند، روایتشکنان میکوشند آن را مترادف تحریم، انزوا و خطایی راهبردی، بیدستاورد ملموس برای مردم نشان دهند. نتیجه مطلوب آنان، وارونهسازی یکی از نمادهای پیشرفت و تبدیل آن به نشان ناکامی و ناتوانی است.
در ساحت داخلی، نسبت مردم و نظام مورد مناقشه قرار میگیرد. الگوی حکمرانی جمهوری اسلامی از سوی جریان مقابل سازوکاری نمایشی و بیاثر معرفی میشود که در آن اراده عمومی نقشی در تصمیمات کلان ندارد. این حمله مستقیماً سرمایه اعتمادی نهادهای مشارکتی را نشانه میگیرد و میکوشد گسستی روانی میان مردم و حاکمیت پدید آورد. در سطحی دیگر و در همین راستا پس از جنگ 12 روزه، روایت «انسجام و همبستگی ملی صرفاً به خاطر ایران بود، نه جمهوری اسلامی» از سوی جریانهای بیگانه و ناهمسو دنبال میشود که بر یک دوگانهسازی ناروا استوار است؛ کیست که نداند همبستگی مؤثر زمانی پدید میآید که ۳ لایه بر هم منطبق شوند؛ هویت تاریخی ایران به مثابه اجتماع سیاسی دیرپا، صورتبندی حقوقی - نهادی جمهوری اسلامی و شبکههای اجتماعی مردمی که حامل سرمایه فرهنگیاند؛ در بزنگاههای واقعی همین همنشینی است که امکان بسیج منابع، هماهنگی گسترده و تداوم اقدام جمعی را فراهم میآورد. اگر این ۳ لایه از هم گسسته شوند، همبستگی از سطح احساس مشترک فراتر نمیرود، زیرا انتقال اراده جمعی به کنش مؤثر، ناگزیر از گذرگاه نهادها و قواعد عمومی میگذرد. به بیان دقیقتر، «ایران» بدون ظرف نهادی نمیتواند خیرهای مشترکی چون امنیت، زیرساخت، آموزش و سلامت را پایدار تولید کند و ظرف نهادی نیز بدون تعلق ملی، مشروعیت و نیروی همدلی را از دست میدهد.
حال پس از یک جنگ کوتاهمدت، رقبا میکوشند سرمایه نمادین همبستگی اضطراری را خنثی کنند؛ سادهترین راه، جا انداختن دوگانه جعلی «ایران/ جمهوری اسلامی» است تا دستاوردهای امنیتی و انسجام اجتماعی به مشروعیت نهادی تبدیل نشود. این روایت با تکیه بر خستگی روانی جامعه، موج خبری پساجنگ و الگوریتمهای شبکههای اجتماعی، هزینهها را به حساب نظم حقوقی میگذارد و منافع را صرفاً به حس ایرانیت نسبت میدهد تا شکافهای سیاسی بازتولید و بسیج آینده دشوارتر شود.
* تحلیل علل تشدید تهاجم؛ چرا اکنون و چرا با این شدت؟
افزایش کمسابقه شدت و پیچیدگی راهبرد «روایتشکنی» علیه جمهوری اسلامی ایران، اکنون بر ۴ محرک درهمتنیده سوار است.
یکم- بنبست نسبی «فشار حداکثری» و نیاز به نرمافزار شناختی مکمل: راهبرد فشار اقتصادی به رغم تحمیل هزینههای جدی، به هدف نهایی تسلیم سیاسی و فروپاشی اجتماعی نرسید. تابآوری اقتصادی - اجتماعی و کارکرد شبکههای موازی منطقهای، امکان فروپاشی سریع را از بین برد. از اینجا جمعبندی طرف مقابل روشن است؛ تا وقتی لایه معنایی و گفتمانی نظام پابرجاست، جامعه دلیل تحمل دارد. بنابراین سختافزار تحریم محتاج نرمافزار روایتشکنی است تا مشکلات ناشی از خصومت بیرونی، طبیعی و ذاتی سیاستهای بنیادین جمهوری اسلامی جلوه کند و سرمایه اجتماعی آن فرسوده شود.
دوم- اثبات بازدارندگی سخت و انتقال نبرد به ساحت ادراک: جنگ ۱۲روزه نشان داد مواجهه مستقیم با ایران پرهزینه و پرریسک است؛ ۲ طرف ضربه زدند اما پیام راهبردی روشن بود؛ مهار یکطرفه مقدور نیست و دامنه تلفات و خسارت میتواند فراتر از برآوردهای اولیه برود. به دنبال اعلام آتشبس، جنگ سخت جای خود را به جنگ معنایی داد؛ وقتی نمیتوان سختافزار را خلع کرد، باید اراده و معنای پشت آن را هدف گرفت. از این رو، شدت روایتشکنی پس از جنگ به نحوی محسوس افزایش یافت.
سوم- کاتالیزور فناوری و توزیع ابزارهای روایتشکن: پلتفرمهای اجتماعی برخط، تکثیرکنندههای کمهزینه عملیات نفوذ شدهاند؛ شبکههای غیرمتمرکز کنشگران دیجیتال، با اتکا به الگوریتمهای درگیرساز، روایتهای هیجانی و دوقطبیساز را با سرعتی بیسابقه به جریان مسلط بدل میکنند. جهشهای هوش مصنوعی تولیدی هم هزینه جعل، تحریف و مهندسی فریمها را به کف رسانده است. حاصل، فعالیت لحظهای مستمر است که مرز رسانه حرفهای و غیرحرفهای را محو میکند و با تکرار مداوم، بر ادراک عمومی اثر انباشتی میگذارد. این روند، پس از جنگ و بر بستر رویدادهای میدانی، شتاب گرفت، زیرا هر تصویر و روایت تازه خوراکی برای بازفریمگذاری است.
چهارم- بهرهبرداری از گسلهای داخلی و خستگی روانی جامعه: استراتژی شناختی در خلأ کار نمیکند، بر واقعیتهای سخت سوار میشود؛ فشار معیشتی، انتظارات برآوردهنشده، فرسودگی روانی ناشی از تلاطمهای ممتد و چند بحران متراکم. روایتشکنان از این ماده کِشت استفاده میکنند تا دوگانه جعلی معیشت در برابر مقاومت را جا بیندازند، به گونهای که گویی تنها مسیر رفاه، کنار گذاشتن استقلال، امنیت بازدارنده و پیگیری پیشرفت فناورانه است. تکنیکهای یأسافکنی و بنبستنمایی سیستماتیک، هدفی فراتر از پیروزی در جدل رسانهای دارند؛ شکستن اراده جمعی برای ایستادگی.
* تیر آخر؛ گسستن حلقه پیوند «مردم» و «نظام»
پس از جنگ ۱۲روزه، یکی از خطوط اصلی روایتشکنی این بود که «انسجام و همبستگی ملی» را از «نظام سیاسی» تفکیک کند؛ میگویند مردم برای «ایران» ایستادند نه برای «جمهوری اسلامی»، پس دستاورد بازدارندگی را نباید به حساب نظام گذاشت. این تفکیک از حیث تحلیلی مخدوش است، زیرا سازماندهی بازدارندگی، طراحی شبکه ائتلافهای میدانی، تصمیم و اجرا در لحظات بحرانی، پدیدهای نهادی است نه صرفاً خودجوش و البته صورت عاطفی پشتیبانی «ملی» است اما تبدیل آن به ظرفیت عملیاتی، محتاج سیاستگذاری و حکمرانی است؛ همانجا که نظام به مثابه صورتبندی نهادی به میدان میآید. جنگ، همدلی ملی را فعال و هزینه بازدارندگی طرف مقابل را عیان کرد، لذا برای بیاثر کردن پیامدهای روانی و سیاسی آن، باید دستاورد را بیصاحب یا ضد صاحب بازقاببندی کرد تا حلقه پیوند مردم و نظام از منبع مشروعیت و کارآمدی تغذیه نکند.
طرفین جنگ هزینه دیدهاند و همین تعادل، انگیزه انتقال فشار به ساحت ادراک را افزایش داده است. روایتها تلاش میکنند «پیام راهبردی جنگ» را وارونه کنند؛ برای یک طرف، پیروزی قاطع و برای طرف دیگر آسیب حیثیتی بسازند، در حالی که برآیند واقعی، بازدارندگی متقابل و نیاز به آتشبس بود. پنجرههای دیپلماتیک متغیر در جبهههای پیرامونی نیز بیتاثیر نبوده؛ از پرونده لبنان و بحثهای مرتبط با کاهش حضور نظامی اسرائیل و فصل تازه فشار برای خلع سلاح حزبالله تا کنشهای کمسروصدای واشنگتن در پروندههای سوریه و لبنان. این جابهجاییها، میدان جدیدی برای روایتسازی درباره نقش ایران یا به عنوان مانع ثبات یا عامل موازنه ساختهاند. طرف مقابل دریافته کلید تضعیف ایران نه در میدان سخت، بلکه در شکستن قدرت اقناع و سست کردن پیوند میان مردم و نظام نهفته است. رویارویی با چنین تهدیدی، پاسخی همسطح میطلبد؛ راهبردی، هوشمندانه و چندوجهی؛ پاسخی که علاوه بر دفاع در برابر حملات، به ترمیم آسیبپذیریهای درونی و بازسازی فعالانه قدرت اقناع نظام در زیستبوم جدید شناختی همت گمارد.
ارسال نظرات