پنجشنبه ؛ 29 شهريور 1403
15 مرداد 1401 - 14:45
نگاهی به آنچه در شب عاشورا گذشت؛

شب تماشایی تاریخ

حماسه خونین دشت نینوا و شهادت دردانه نبی خاتم، حضرت سیدالشهدا حسین بن علی (ع) و اصحاب و یارانش، چنان خواب یزید و یزیدیان را آشفته کرد که پس از آن، هرچند حکومت‌های ظالم و فاسد بنی‌امیه و بنی عباس بر مقدرات مسلمین سوار بودند، اما برای همیشه نقاب از چهره تزویرگر آنها افتاد .
کد خبر : 12377

پایگاه رهنما:

عاشورای سال 61 هجری قمری، از آن جهت به قلب تاریخ تبدیل شد که تا پیش از آن واقعه خون‌بار، انحراف در امت پیامبر (ص) به حدی رسیده بود که جریان تحریف و تزویر بر امت اسلامی مسلط شده و فاسقان و بدکاران را بدون هیچ مانعی، بر جایگاه خلافت و پیشوایی مسلمین نشانده و همان نگرانی پیامبر اکرم (ص) که در عالم رویا دیده بود که بوزینگان از منبر او بالا می‌روند، تحقق یافته بود! اما حماسه خونین دشت نینوا و شهادت دردانه نبی خاتم، حضرت سیدالشهدا حسین بن علی (ع) و اصحاب و یارانش، چنان خواب یزید و یزیدیان را آشفته کرد که پس از آن، هرچند حکومت‌های ظالم و فاسد بنی‌امیه و بنی عباس بر مقدرات مسلمین سوار بودند، اما برای همیشه نقاب از چهره تزویرگر آنها افتاد و بدنه جامعه اسلامی از ماهیت پلید آنها آگاه بودند و همین آگاهی، زمینه سستی و تزلزل در حکومت آنان را فراهم می‌کرد.

این حماسه تاریخ‌ساز در شرایطی رقم خورد که همه اسباب و عوامل مادی و ظاهری، از شکست و ناکامی اصحاب اباعبدالله (ع) خبر می‌داد، اما در منظومه معرفتی آنان؛ امیدها و افق‌های روشنی وجود داشت که حتی برداشتن بیعت در شب عاشورا هم باعث نشد تا از راهی که آمده‌اند، باز گردند.

  • شکوه وفاداری

نقل است که در غروب روز نهم محرم‌الحرام، عمر بن سعد (لعنة‌الله علیه) و لشکریانش به اردوگاه خویش بازگشتند. پس از رفتن آنها امام حسین(ع) اصحاب را جمع کرد تا برایشان سخن بگوید. از علی بن حسین امام سجاد(ع) که در آن شب بیمار بود، روایت شده است: «شنیدم که پدرم خطاب به اصحاب خویش می‌فرمود: خدای تبارک و تعالی را به بهترین وجه سپاس می گویم و او را بر شادی و اندوه شکر می‌کنم. بارالها، تو را سپاس که ما را با نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و فهم دین را به ما عطا فرمودی و به ما گوش هایی برای شنیدن، چشم‌هایی برای دیدن و دلهایی برای درک حقایق بخشیدی و ما را از مشرکان قرار ندادی. اما بعد، من نه یارانی سزاوارتر و نیکوتر از اصحاب خویش سراغ دارم و نه خاندانی نیکوتر و با محبت‌تر از خاندان خویش. خداوند به همه شما پاداش خیر عطا فرماید. شک ندارم فردا همه ما به دست این قوم کشته خواهیم شد. من تصمیم خود را درباره شما گرفته ام: پس همگی از بیعت من آزاد هستید و از بابت من عهدی بر ذمه شما نیست. شب فرا رسیده است، آن را مرکبی برای رفتن بر گیرید (از تاریکی شب برای رفتن استفاده کنید) و هر کدام از شما، دست مردی از اهل بیت مرا بگیرد با خود ببرد و در میان قبایل خویش و شهرهای خود متفرق شوید تا آن زمان که گشایش از جانب خداوند پیش آید؛ زیرا این مردم مرا می‌خواهند و چنانچه بر من چیره شوند، با دیگران کاری نخواهند داشت.»

در این هنگام برادرش عباس بن علی (ع) گفت: «برای چه چنین کنیم؟ برای زنده ماندن پس از تو؟ خداوند هرگز چنین امری را مقدر نسازد!» آنگاه برادرانش و پسرش على (اکبر) سخنانی مانند سخن او گفتند. همچنین برادرزادگان حضرت (فرزندان امام حسن مجتبی(ع) و دو فرزند عبدالله بن جعفر) سخنی مشابه بر زبان جاری ساختند.

از میان اصحاب و یاران، مسلم بن عوسجه اسدی که از کوفه به لشکر امام حسین(ع) پیوسته بود، از جا برخاست و گفت: «ما تو را  تنها بگذاریم؟ برای کوتاهی نمودن در حق تو چه عذری به درگاه خدا ببریم؟ به خدا قسم تا نیزه ام را در سینه آنان نشکنم و تا شمشیر در دستم باشد، با آنان نبرد می کنم و از تو جدا نخواهم شد. حتی اگر سلاحی در دستم باشد تا با آنان بجنگم، در دفاع از تو به آنها سنگ خواهم زد تا سرانجام با تو کشته شوم».

همچنین، زهیر بن قین نیز از جا برخاست و گفت: «به خدا کاش کشته شوم، بار دیگر برانگیخته شوم و سپس کشته شوم و این امر، هزار بار تکرار شود؛ اما با این کار خداوند مرگ را از تو و این جوانمردان از خاندان تو دور می‌ساخت».

  • سخن دردمندانه خواهر با برادر

در میان همراهان کاروان حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، خواهر گرامی و غم‌دیده‌اش نقش قافله‌سالاری و پیام‌آوری آن حماسه خونین را ایفا کرد و این در حالی بود که داغ شهادت برادران و برادرزادگان و دو فرزند و ده ها عزیز دیگر را تحمل می‌کرد.

نقل است که در شب عاشورا، زینب کبری (س) با امام زمان و برادر عزیز خویش به سخن نشست و در اثنای سخن فرمود: «وای بر من! آیا ناگزیر خود را به مرگ سپرده ای و بدان تن داده ای؟ این درد نیشتر به قلبم می‌زند و بر جان من سنگین است.» آنگاه بر صورت خویش زد و بیهوش بر زمین افتاد.

امام حسین(ع) از جا برخاست و آب بر صورت او پاشید. چون هوشیاری خود را به دست آورد، حضرت فرمود: «خواهرم، تقوای الهی را پیشه خود ساز و شکیبایی را از خداوند مدد بگیر و بدان که همه اهل زمین خواهند مُرد و هیچ کس از آسمانیان باقی نخواهد ماند و بی گمان هر چیزی رو به فنا می گذارد، مگر خداوند تبارک و تعالی؛ همان خدایی که زمین را با قدرت خویش آفرید، در روز قیامت همه را برمی انگیزد، آنگاه همه را باز خواهد گرداند در حالی که اوست یگانه و بی همتا. پدرم، مادرم و برادرم بهتر از من بودند همگی آنان از دنیا رفتند و دستور خدا سرمشقی نیکو برای من و برای هر مسلمان است...».

به این ترتیب، بیعت امام (ع) با یارانش استوارتر شد و بار امانتی به وسعه تاریخ بر دوش خواهر آزاده‌اش قرار گرفت تا به دست اهلش برساند.

ارسال نظرات