يکشنبه ؛ 31 فروردين 1404
09 تير 1401 - 10:55

در سوگ جوادالائمه (ع)

نهمین خورشید فروزان آسمان امامت و ولایت، جوادالائمه امام محمدتقی علیه‌السلام در روز آخر ماه ذی‌القعده سال ۲۲۰ هجری قمری و در ۲۵ سالگی با زهر کینه و نفاق بنی‌عباس مسموم شد و به شهادت رسید.
نویسنده :
نسیم اسدپور
کد خبر : 12078

پایگاه رهنما:

می‌گویند برای ازدواج و خانه‌دار شدن، دست به دامن ایشان شوید، دست خالی برتان نمی‌گردانند. جوان‌ترین امام شیعه که در اوج جوانی نیز به شهادت رسیدند. جوان بودن و جود و بخشش فراوان این امام باعث شده تا بسیاری از جوان‌ها نیز در مشکلات خود به ایشان توسل جویند. نهمین خورشید فروزان آسمان امامت و ولایت، جوادالائمه امام محمدتقی علیه‌السلام در روز آخر ماه ذی‌القعده سال ۲۲۰ هجری قمری و در ۲۵ سالگی با زهر کینه و نفاق بنی‌عباس مسموم شد و به شهادت رسید.

در رابطه با امام جواد (ع) و کراماتشان روایت‌های معتبر و متواتر بسیاری نقل شده است. بر اساس روایتی به نقل از محمد بن ریان، مامون عباسی برای رسیدن به هدفش (بدنام کردن حضرت امام جواد) همه نوع نیرنگی را در خصوص امام به کار برد، اما هیچ کدام از آن‌ها فایده‌ای نداشت.

مامون پس از به عقد درآوردن دخترش ام‌الفضل با امام جواد (ع) – که قبول آن ازدواج هم مانند قبول ولایت‌عهدی توسط امام رضا (ع)، از  سر اجبار  مأمون و برای حفظ کیان اسلام و امنیت جان شیعیان و علویان بود – صد کنیز زیبا را انتخاب کرد که هر یک جامی پُر از گوهر درخشان در دست داشتند. مامون به کنیزان دستور داد تا پس از نشستن امام جواد (ع) در جایگاه دامادی، به استقبال ایشان رفته و به او خوشامد گویند.

کنیزان به سوی امام (ع) رفتند و خوش‌امد گفتند، ولی امام محمدتقی (ع) هیچ توجهی به آن‌ها نکرد، در دربار مامون مردی به نام مخارق که ریشی بلند و صوتی خوش داشت و عود می‌نواخت، حضور داشت.

مخارق به مامون گفت: من توان آن را دارم که نقشه‌ات را (وادار کردن امام (ع) به لهو و لعب) را عملی سازم! سپس مقابل امام جواد (ع) نشست و شروع به خواندن آواز کرد. کسانی که در آنجا حضور داشتند گرد مخارق حلقه زدند. هنگامی که مخارق شروع به نواختن عود و آوازخوانی کرد، امام جواد (ع) سر مبارک خود را متوجه او کرد و بر او نهیب زد و فرمود: از خدا بترس‌ ای ریش بلند! دست مخارق از حرکت ایستاد، عود از دستش افتاد و دیگر هرگز نتوانست عود بنوازد.

روزی مامون از بلایی که بر سر مخارق آمده بود، از او سوال کرد. مخارق پاسخ داد: چون امام جواد (ع) بر من نهیب زد، چنان ترسی از هیبت او بر من تسلط پیدا کرد که دستم فلج شد و هرگز بهبود نیافت.

بر اساس روایتی دیگر، اباصلت بعد از شهات امام رضا (ع) به دستور مامون زندانی شد. پس ازگذشت یک سال، اباصلت از رنج‌ها و سختی‌های زندان خسته شده بود و به پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) برای رهایی از زندان متوسل شد. هنوز زمانی از آغاز عبادت او نگذشته بود که امام جواد (ع) به دیدارش رفت و فرمود: ‌ای اباصلت از تنگنای زندان بی‌تاب شده‌ای؟

اباصلت گفت: به خدا سوگند خیلی خسته ام.

امام (ع) فرمود: برخیز، دستی به زنجیر‌ها زد و غل و زنجیر‌ها از دست و پایش بر زمین افتاد. سپس دستش را گرفت و از کنار نگهبانان زندان عبور داد. نگهبانان در حالی که نظاره می‌کردند توان سخن گفتن نداشتند و او از زندان خارج شد. سپس امام (ع) فرمود: برو در امان خدا که هرگز نه دست مامون به تو می‌رسد و نه دست تو به مامون.

اباصلت می‌گوید: همانگونه که امام جواد (ع) فرمود، تا حال مامون را ندیده ام.

این ها تنها بخشی از کرامات جوادالائمه (ع) است که خود در سن بسیار کم پدرشان را از دست دادند. اباصلت در رابطه با آمدن امام جواد علیه السلام بر بالین پدرشان در زمان شهادت نقل می‌کند: «جوان خوشبوی مشکین‌مویی در میان خانه ظاهر شد که سیمای ولایت و امامت از چهره نورانی و دلگشایش نمایان بود و او شبیه ترین مردم به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بود، پس شتابان به سوی او رفتم و عرض کردم: من تمام درها را بسته بودم؛ شما از کدام راه وارد شدید؟

فرمود: آن قادری که در یک لحظه مرا از مدینه به توس رسانید، از درهای بسته نیز وارد کرد.

پرسیدم: شما که هستید؟

فرمود: منم حجّت خدا بر تو، ای اباصلت! من محمّدبن علی هستم که آمده ام با پدر غریب و مظلوم خویش وداع کنم.

سپس ایشان به حجره پدر بزرگوارشان وارد شدند. وقتی چشم حضرت به سیمای فرزندش افتاد، حرکتی نموده و یوسف گمگشته خود را بعد از هجرانی طولانی و دردناك در آغوش گرفت و در سینه می‌فشردند و همواره میان چشمان او را می‌بوسیدند و سپس رازهایی را - که ظاهراً اسرار ولایت و امامت و گنجینه های علوم الهی بوده - به فرزند خویش منتقل کردند که  البته من متوجه آن مطالب نشدم».

ارسال نظرات