پایگاه رهنما:
کیهان**
«نظم نوین جهانی» چقدر آمادهایم؟ / محمد صرفی
«آیا برای نظم جدید جهانی آماده هستیم؟»؛ این عنوان یکی از کارگروههای «نشست جهانی دولت» ۲۰۲۲ بود. نشستی سالانه که به تازگی در دوبی برگزار شد و طی آن رهبران دولتی و غیردولتی از دهها کشور دنیا گردهم میآیند تا درباره موضوعات تعیینکننده و شاخص در زمینه حکمرانی گفتوگو و تبادلنظر کنند. صحبت از نظم نوین جهانی محدود به این نشست نبوده و پس از آغاز جنگ روسیه علیه اوکراین، یکی از مهمترین مباحث مورد توجه صاحبنظران و متخصصان علوم سیاسی و روابط بینالملل است.
هنری کیسینجر در کتاب «نظم جهانی» مینویسد: «در واقع هیچوقت نظم جهانیِ واقعاً جهانی وجود نداشته است.» با این حال در دورههایی یک نظم و نظام غالب وجود داشته است که نخستین مورد آن در دوره جدید و تحت عنوان «نظم جهانی» به چهار قرن پیش بازمیگردد. در میانه قرن هفدهم و پس از جنگهای مذهبی ۳۰ ساله در اروپا، نمایندگان کشورهای بزرگ اروپا در سالن شهرداری شهر مونستر آلمان گردهم آمدند و پیمان وستفالی را امضا کردند. این پیمان اولین نظم جهانی را شکل داد که براساس آن قرار شد هر کشور فارغ از بزرگی یا کوچکی آن، به عنوان یک واحد سیاسی مستقل و دارای حاکمیت در قلمرو خود شناخته شده و کشورها از دخالت در امور یکدیگر پرهیز کنند. در حالی این پیمان و وضعیت پس از آن، نخستین نظم جهانی نامیده میشود که مردمان و حکومتهای مستقر در دیگر قارههای زمین، نه تنها دخالتی در شکلگیری آن نداشتند بلکه حتی بسیاری از آنان از این موضوع بیخبر نیز بودند.
عمر آنچه نظم جهانی وستفالی نامیده میشود، تا جنگ جهانی اول بود. پس از پایان این جنگ، معاهده ورسای و تشکیل جامعه ملل، تلاشی برای پایهگذاری نظم جدید بود. تلاشی که موفق نبود و جنگ جهانی دوم با ابعادی گستردهتر و قربانیانی بیشتر، محصول شکست این نظم بود. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا و متحدان اروپایی آن کوشیدند با استفاده از ابزار مختلف، «نظم جهانی لیبرال» را بر دنیا حاکم کنند. طرح مارشال، تشکیل نهادهای بهظاهر بینالمللی مانند سازمان ملل متحد، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و ایجاد ساختارهای امنیتی و نظامی چندجانبه مانند ناتو از جمله مهمترین اقدامات برای جاانداختن نظم مورد نظر غرب بود. در همین حال اتحاد جماهیر شوروی در قالب بلوک شرق، بهعنوان رقیب جهان لیبرال، میکوشید نظم مورد نظر خود را حاکم کند.
این دوپارگی در نظم جهانی، در نهایت در دهه پایانی قرن بیستم، با فروپاشی بلوک شرق پایان یافت. پس از جنگ سرد، غرب به سرکردگی آمریکا از «نظم نوین جهانی» سخن گفت؛ ناتو گسترش یافت، اتحادیه اروپا قدرت گرفت و رویهها و نهادهای غربی به عنوان الگو و هدایتکننده سایر کشورها تبلیغ و ترویج شدند. البته در این میان یک مورد استثنایی نیز وجود داشت. انقلاب اسلامی ایران که حدود یک دهه پیش پدید آمده بود و هیچ کدام از نظمهای شرقی و غربی را برنتافته و داعیه دیگری داشت. نوپایی انقلاب اسلامی و درگیری آن با مخاطرات وجودی مانند جنگ همهجانبه ۸ ساله، از جمله دلایلی بود که در آن سالها کسی این عامل را در محاسبات مربوط به «نظم جهانی» تاثیرگذار نداند.
بلوک غرب، سرخوش از شکست رقیب سنتی خود، از برتری بلامنازع و بیرقیب نظم لیبرال بر جهان گفت و نظریه «پایان تاریخ» را مطرح کرد. اوج قدرتنمایی نظم نوین جهانی در سالهای ابتدایی قرن بیستویکم بود که آمریکا و متحدانش بدون احساس نیاز به اخذ مجوز بینالمللی، در واکنش به حوادث مشکوک ۱۱ سپتامبر به افغانستان و عراق لشکرکشی کرده و به دلایلی که خارج از بحث است، این دو کشور را به اسم مبارزه با تروریسم و گسترش دموکراسی، اشغال کردند. لحظه این قدرتنمایی و یکهتازی، لحظه افول آن نیز بود. به سرعت مشخص شد آنچه آمریکا پیروزی در افغانستان و عراق مینامد، چیزی جز یک باتلاق عمیق که آبستن شکستی سخت است، نیست.
فقط دو دهه زمان لازم بود تا مشخص شود این نظم که مانند نظمهای پیشین سعی دارد خود را جهانی جا بزند، نه تنها جهانی نیست بلکه در حیطه سیطره خود نیز ناکارآمد بوده و حامل گسلهای غیرقابل چشمپوشی بسیاری است. بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، شورشها و ناآرامیهای متعدد و دنبالهدار در کشورهای مختلف غربی علیه بیعدالتی سیستماتیک اجتماعی و اقتصادی، مرده به دنیا آمدن طرح «خاورمیانه جدید»، شکست در عراق و افغانستان و فرار خفتبار از کابل و درگیریهای سیاسی داخلی آمریکا در انتخابات ۲۰۲۰ تنها چند نمونه از نمودهای شکست و ناکارآمدی این نظم هستند.
کار به جایی رسید که فرانسیس فوکویاما، صاحب نظریه «پایان تاریخ»، بار دیگر دست به قلم شد و این بار کتاب «پس از پایان تاریخ» را نوشت. او در این کتاب و سایر نوشتههای خود اعتراف کرد که درباره پیروزی بلامنازع سیاسی و اقتصادی نظام لیبرالیسم در دنیا، بیش ازاندازه خوشبین بوده و شواهد چیزهای دیگری را نشان میدهد. او نخبگان غربی را یکی از عوامل شکست الگوی لیبرال-دموکراسی معرفی کرد و گفت: به دلیل «سوءاستفادههای آنان، سیستم سیاسی دموکراتیک جوابگوی مطالبات مردم نیست و از سوی دیگر، راه برای لابیگری گروههایی با منافع خاص نیز باز است».
حمله اخیر روسیه به اوکراین آخرین باورمندان به «نظم نوین جهانی» را هم متقاعد کرده است که جهان پس از این جنگ و نظم حاکم بر آن، با جهان پیشین متفاوت خواهد بود. نشانهها یکی پس از دیگری در حال ظهور و بروز هستند و میتوان به یک دوجین از آنها اشاره کرد؛ از تصمیم چین درباره معامله نفتی با یوآن گرفته تا جنگ تحریمی و انرژی روسیه و اروپا و استفاده از دهها میلیون بشکه نفت ذخیره استراتژیک آمریکا برای نخستین بار و بیاعتمادی صریح کشورهای جنوب غرب آسیا به تضمینهای امنیتی واشنگتن و... جهان چند قطبی زیر سایه نظم جدید در حال تولد است. نتیجه جنگ اوکراین بر این نظم اثرگذار خواهد بود و کشورهای بسیاری به آن چشم دوختهاند، اما نتیجه هرچه باشد، گذار از نظم پیشین حتمی است.
مرحله گذار، تعیینکنندهترین مرحله در تعیین جایگاه کشورها در نظم جدید است. ایران در دو مورد از نقاط عطف پیشین، مطلقاً حرفی برای گفتن و محلی از اعراب نداشت. یک قرن پیش پس از جنگ جهانی اول وقتی کشورهای اصلی اروپا در کاخ ورسای گردهم آمده بودند تا نظم جدید را شکل دهند، ایران نیز فرستادگانی را روانه پاریس کرد تا به خیال خود سهمی از وضعیت جدید داشته باشد. اوضاع فرستادگان ایران چنان اسفبار بود که حتی مخارج اتراق در پاریس را نداشتند و نسیه در مهمانخانهای بودند و تناسب قدرت و مطالباتشان چنان بود که به اعتراف خود آنها مایه تمسخر و ریشخند دیگران شد. در جنگ جهانی دوم نیز اوضاع چنان بود که سران آمریکا و شوروی و انگلیس بدون اجازه دولت ایران در تهران تشکیل جلسه دادند و نفر اول مملکت را هم به راحتی آب خوردن عوض کردند. همین دو نکته کوتاه برای درک وضعیت ایران در آن دو برهه و جایگاه ما در نظم جدید جهانی کفایت میکند.
اما امروز اوضاع متفاوت است. رهبر انقلاب سال ۱۳۹۳ فرمودند: «نگاه به اوضاع سیاسی جهان و منطقه نشان میدهد که ما در مقطع حسّاسی هستیم؛ به معنای واقعی کلمه، امروز یک پیچ تاریخی است.» این پیچ تاریخی امروز به نقطه تعیینکننده و حساس خود رسیده است. ایران نه تنها دیگر یک بازیگر منفعل نیست بلکه خود یکی از عوامل شکلدهی به نظم جدید است. آنچه شهید سلیمانی طی حدود دو دهه اخیر در منطقه انجام داد و با خنثی کردن طرحهای آمریکا، نظم جدیدی را در منطقه پیریزی کرد، نمونهای روشن و پیش چشم از این نقشآفرینی است. رصد مواضع و نگاه رهبر انقلاب نشان میدهد جمهوری اسلامی ایران در بالاترین سطح نسبت به این تغییر تاریخی آگاهی و اشراف دارد. با این همه سؤال مهم این است؛ برای ایجاد و یافتن جایگاه خود از نظم جدید جهانی چقدر
- در سطوح مختلف- آماده هستیم؟
********************************
خراسان**
ما و تنش سیاسی در پاکستان/ محمدصادق مرادی
طی چند روز گذشته، جهان شاهد وقوع یک بحران سیاسی بزرگ در پاکستان بود. بحرانی که به گفته عمرانخان نخستوزیر برکنار شده این کشور با نقشآفرینی مستقیم وزارت خارجه ایالات متحده رخ داده است! اما ماجرا از کجا شروع شده و دلیل آن چیست؟
بهترین پاسخ به این سوال در یک جمله نهفته است: "چین و سیاستهای وزارت خارجه آمریکا". پاکستان در پی جنگهای بزرگ خود با هندوستان بر سر منطقه مورد مناقشه کشمیر همواره به دنبال یک شریک راهبردی برای مقابله با هندوستان بود، در این میان کشور چین با توجه به برنامه توسعه اقتصادی خویش و با نظر به اهمیت ژئوپلیتیکی بندر کراچی و دریای عمان بر طرح اقتصادی خود با آغوش باز از این نیاز پاکستان استقبال کرده و این دو کشور تبدیل به دو هم پیمان نظامی-تجاری بزرگ در سطح جهان شدند.
توسعه بندر کراچی توسط چینیها برای تبدیل شدن به یکی از اضلاع موثر جاده نوین ابریشم به وقوع یکی از بزرگترین جنگهای هیبریدی منطقه در حوزه دریای عمان منجر شده تا جایی که دولت هندوستان به عنوان کشوری که همزمان با چین و پاکستان مشکلات بزرگ نظامی-امنیتی دارد اقدام به سرمایهگذاری مستقیم در بندر چابهار ایران کرد تا بتواند یک آلترناتیو اقتصادی دیگر را برای ضربه به طرح بندر کراچی پاکستان معرفی کند.
در این میان، دولت بایدن نیز پس از شکستهای مختلف در منطقه جنوب غرب آسیا و آسیای میانه (انزوا در عراق و سوریه و خروج از افغانستان) و پس از ابربحران اوکراین و با فرض این که جهان در حال کلید زدن نظام چندقطبی است، سعی بر ایجاد یک زمین بازی جدید در قاره آسیا دارد. اهمیت این زمین بازی برای آمریکا در درجه اول اثرگذاری مستقیم بر دولت و ارتش چین به عنوان حامی درجه یک دولت پاکستان است، عملی که سعی دارد با مشغول کردن سیستم امنیتی-اطلاعاتی چین به خود، کمی از بار احتمال وقوع جنگ در تایوان بکاهد، واقعهای که در صورت وقوع آمریکا را با یک شوک و بحران بزرگ روبه رو خواهد کرد.
هندوستان نیز به عنوان دشمن دیرین پاکستان سعی بر اثرگذاری در این تنش داشته و میل آن را دارد که با روی کار آمدن یک دولت غربگرا در اسلامآباد، در صورت وقوع یک جنگ بزرگ بین خود و پاکستان، از نداشتن حضور و کمک نظامی چین در آن درگیری آسوده خاطر شود و زمین را برای کنش فعالانه در کشمیر باز ببیند.
هم راستا با این تحولات به نظر میرسد بعد از حمله روسیه به اوکراین نوعی جنگ سرد جدید در جهان در حال وقوع است و صف بندیها نیز به همین نسبت تنظیم میشود دراین میان با توجه به عملکرد دولت عمران خان در این ماجرا و حضور وی به عنوان اولین رئیس دولت در مسکو بعداز حمله پوتین به اوکراین و محکوم نکردن این حمله، آمریکا و جناح غربی این بلوک بندی راعصبانی کرده است که تاثیرات عینی آن در فضای سیاسی پاکستان به موازات کاهش حمایت ارتش از دولت عمران خان و برکناری وی قابل مشاهده است. تاریخ پاکستان نشان میدهد چرخه قدرت همیشه در دست حزب مردم به رهبری خاندان بوتو و حزب مسلم لیگ به رهبری نوازشریف بوده است. اما در انتخابات ۳ سال پیش عمران خان با حزب تحریک انصاف پاکستان و حمایت ارتش برنده انتخابات شد. اما گویا اکنون ورق برای او برگشته و ارتش دوباره با همان ترفند همیشگی و به وسیله حزب دیگری در حال کنار زدن اوست که بنا برگزارشها قرعه دوباره به نام خاندان شریف افتاده است. اگرچه عمران خان فرصتی ۹۰ روزه برای کسب دوباره رای مردم این کشور دارد که متغیرهای مختلفی در رای دوباره به حزب عمران خان در پاکستان و همچنین احتمال حضور او در دولت آینده پاکستان وجود دارد.
با این حال جمهوری اسلامی ایران در دوره عمرانخان روابط خوبی را با پاکستان برقرار کرده و در کنار اعتراض به برخی رفتارهای سوء این کشور در قبال جنگ یمن و بحران افغانستان و طالبان همواره سعی بر حفظ و تقویت این روابط داشته است.
تنش امروز پاکستان که به منحل شدن مجلس و برکناری نخستوزیر و انتظار برای انتخابات زودهنگام منجر شده شرایط خاصی را برای کشور ما به وجود میآورد، شرایطی که در آن باید دستگاه سیاست خارجه و امنیتی جمهوری اسلامی با چشمان باز مراقب تحولات داخلی این کشور باشند.
تقویت امنیتی مرزهای جنوب شرق برای جلوگیری از فعالیت تجزیهطلبانه در فضایی که آنها با سوء استفاده از گپ امنیتی به وجود آمده در خاک همسایه شرقی، حمایت کامل از شیعیان پاکستان به عنوان یک اقلیت مورد تعرض همیشگی و مراقبت از امنیت بندر مهم و راهبردی چابهار میتواند پاسخ مناسبی به تهدیدات احتمالی در این ناحیه جغرافیایی باشد.
*********************
ایران**
....... خبردر حال نکمیل
********************
جوان**
اقتدار ایران و ضرورت تغییر در رویکردها/ عباس حاجی نجاری
دو ماه پس از اعتراف سخنگوی وزارت خارجه امریکا به شکست فاحش این کشور از مردم ایران در سیاست فشار حداکثری این بار نوبت ژنرال مکنزی ریاست فرماندهی مرکزی امریکا (سنتکام) بود که در برابر توان نظامی و اقتدار موشکی ایران اظهار عجز و نسبت به ناتوانی امریکا در مهار این اقتدار اعتراف کند.
اوایل فروردین ماه روزنامه امریکایی واشنگتنپست در گزارشی نوشت: بازنشستگی ژنرال مکنزی فرمانده سنتکام (یا همان تروریستهای امریکایی در منطقه) فرصتی برای تأمل در مورد کاهش قدرت امریکا در خاورمیانه است. مکنزی در مأموریت مهار ایران در منطقه ناکام ماند و ایران همچون سه سال پیش همچنان اولویت نخست و تهدید جدی سنتکام در منطقه باقیمانده است. مکنزی خود معتقد است که درس پایدار دوران مأموریت او برای منطقه این است که ایران سر جایش هست و جایی نمیرود. واشنگتنپست که مکنزی را یکی از شاهینهای پنتاگون (؟!) علیه ایران قلمداد میکند به نقل از وی یادآور میشود که وقتی مسئولیت را تحویل میدهد، متقاعد شده است که امریکا باید در آینده با حضور ایران در منطقه به یک سازگاری دست یابد.
بنیاد امریکایی دفاع از دموکراسیها هم در یادداشت سه روز پیش خود با اشاره به عملیات اربیل و تأکید بر اینکه حمله به اربیل پنجمین عملیات جمهوری اسلامی طی سالهای گذشته است که از داخل خاک ایران ضد یک هدف خارجی با استفاده از موشکهای بالستیک صورت گرفته است، یادآور شد که الگوی حملات نمایانگر دو عامل مهم پیشرفتهای واقعی در برنامه موشکی بالستیک و احساس کاهش عزم و اراده امریکا جهت مقابله با ایران است.
پیشازاین ندپرایس، سخنگوی وزارت امور خارجه ایالاتمتحده امریکا روز سه شنبه ۵ بهمنماه در کنفرانس خبری روزانه خود، با نادیده گرفتن فشارهایی که دولت جو بایدن، رئیسجمهور امریکا در یک سال گذشته به ایران وارد کرده، تأکید کرد که کارزار فشار حداکثری دولت دونالد ترامپ رئیسجمهور امریکا علیه تهران یک شکست فاحش بوده است. بنا بر گزارش وبگاه هیل، سخنگوی وزارت خارجه امریکا با انتقاد از سیاستهای دولت ترامپ در قبال جمهوری اسلامی ایران گفت: «واقعیت این است که دولت قبلی ایالاتمتحده برای ما مجموعهای از گزینههای وحشتناک باقی گذاشته است. کارزار فشار حداکثری یک شکست فاحش بود و خلاف هر آنچه وعده بود، محقق شد». پرایس تصریح کرد دونالد ترامپ همچنین وعده داده بود که با اعمال فشار حداکثری به جمهوری اسلامی، جامعه بینالملل را علیه ایران متحد کند که اینگونه نشد و عکس تمامی این موارد محقق شد. وی سپس با اشاره به این موارد گفت: «برخلاف آنچه ترامپ وعده داده بود (هماکنون)، ما یک برنامه هستهای ایران را به ارث بردهایم که روبهجلو میتازد و یک برنامه هستهای ایران راداریم که در معرض نظام راستی آزمایی و نظارت قرار ندارد».
تردیدی در این نیست که آنچه این روزها در منطقه و جهان در حال وقوع است که نشانههای آن در فرار امریکاییها از منطقه و شکست فضاحتبار ائتلاف قدرتهای غربی و سعودیها و اماراتیها از مقاومت انصارالله در یمن و همچنین سردرگمی و استیصال گاوهای شیرده خلیجفارس و دیگر اتکاکنندگان به قدرتهای غربی در منطقه آشکارشده است، ناشی از این تحولی است که متأثر از ایستادگی مردم ایران در قبال سلطه گران غربی و دستاوردهای نیروهای مقاومت در منطقه ایجادشده است. مردمی که با ایستادگی در برابر گستردهترین تحریمهای ممکن و فشارهای اقتصادی صلابت و اقتدار خود را به نمایش گذاشته و تحریمکنندگان را وادار به اعتراف شکست کردند و در عرصه دفاعی نیز با کارآمدسازی سیستمهای دفاعی و بهرهگیری بجا و مناسب از آن در برابر متجاوزان که عین الاسد و اربیل نمونه روشن آن است، اراده خود را بر قدرتهای سلطه تحمیل و روند معادلات و تعاملات جهانی را تغییر دادند.
فارغ از پیامدهای گسترده بینالمللی و فراگیر این تحول برای دیگر ملل جهان که برشماری آن مجالی دیگر را میطلبد، نکته مهم ضرورت بهرهگیری از فرصتهای ایجادشده ناشی از آن در عرصه سیاستگذاری دستگاههای تصمیمساز و اجرایی کشور عزیزمان ایران است تا با اتکا به این ظرفیتها و توانمندیها، سیاستها و اقدامات را تنظیم کنند. بهعبارتدیگر محصول این توانمندیها و قابلیتهای نظام باید در عرصه مذاکرات هستهای و تعیین روندهای آینده و نوع تعاملات با دوستان و دشمنان در منطقه خود را نشان دهد و سطح مطالبات نیروهای خط مقدم ما در مذاکرات و دیپلماسی تغییر یابد چراکه این تحولات از یکسو نشانگر پایان هژمون غرب است که طی سالهای قبل در قالب ۱+۵ و ۳+۳ و... خود را بر ایران تحمیل کرده بود و از سوی دیگر تثبیت ایده و آرمان انقلاب اسلامی است که متأثر از آن باید بااراده و هوشمندی ایران به پایان تحریمهای ظالمانه غرب تبدیل و با ارتقای قدرت ملی دشمنان را از ماجراجویی بیشتر بازدارد.
نکته دیگر اینکه با اتکا و الگوگیری از مقاومت مردمی و قابلیت و ظرفیتهای دفاعی باید باهمت دولت سیزدهم که توانسته است بارقههای امید را در مردم نسبت به تغییر روندها ایجاد کند در عرصههای دیگر کشور نظیر عرصههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تحولی جدی ایجادشده و ابتکار عمل از دست دشمنان و معاندان در جریانسازیهای رسانهای و فضای روانی سلب کند. شعار سال و تأکید رهبر معظم انقلاب در عرصه دانشی و بینشی همانگونه که باید در عرصه اقتصادی رونق اقتصادی و افزایش اشتغال را در پی داشته باشد باید در حوزه فرهنگی و اجتماعی نیز منجر به ایجاد تحول شده و بستر و فضای مناسبی را برای تعاملات روشن فرهنگی و اجتماعی و تحکیم بنیانهای انقلاب اسلامی فراهم کند.
*******************
آفتاب یزد**
درباره سرمایه اصلاحات/ اسفندیار عبداللهی
برخی از کارشناسان و فعالان سیاسی معتقدند عملکرد سیدابراهیم رئیسی موجب بازگشت سرمایه اجتماعی جریان اصلاحات میشود.
بخش زیادی از علل به حاشیه رفتن جریان اصلاحات ایجاد فضای خاص سیاسی در انتخابات ریاست جمهوری و نفش آفرینی نهاد شورای نگهبان در این موضوع است، اما تنها این نیست. در سالهای پس از خرداد ۷۶ تا ۹۶ (حتی در دو دورهای که محمود احمدینژاد رییس جمهور شد) جبهه اصلاحات که تحت برند "شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان" (شعسا) فعالیت خود را آغاز کرده بودند، انگشت بر هر فرد یا لیستی که میگذاشت برنده میدان رقابت میشد. بعد از پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶، پیروزیهای اصلاح طلبان سریالی شد. اصلاحطلبان حتی در دورهای که پاستور را از دست دادند، باز سرمایه اجتماعی آنها تمام قد احساس میشد.
مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی که بعد از شکست سال ۸۴ به اصلاح طلبان نزدیکتر شده بود، کمک کرد و از این رهگذر سرمایه اجتماعی بیشتری به سبد اصلاحات افزوده شد. این پیروزیها در دورههایی با وجود ردصلاحیتها از سوی شورای نگهبان برای جریان اصلاحات کسب میشد. شاهد آن هم پیروزی حسن روحانی و شورای شهر تهران در انتخابات سال ۹۲، مجلس دهم، خبرگان پنجم در اسفند ۹۴، شورای شهر پنجم و ریاست جمهوری دوازدهم در سال ۹۶ بود؛ بنابراین با رصد صلاحیتها در عدم ورود
اصلاح طلبان اصیل به نهادهای تقنینی و اجرایی بود، اما سرمایه اجتماعی قوی اصلاحات از درون همین باختها، برد خلق میکرد. نمونه آن هم پیروزی اصلاحاتیها در انتخابات سال ۹۴ مجلس دهم بود. "لیست امید" در شرایطی بسته شد که حدود ۷۰ درصد نیروهای اصلاحطلب سراسر کشور برای ورود به کارزار رقابت، احراز صلاحیت نشدند و مجموعه هاشمی، خاتمی و اعتدال تصمیم گرفتند افراد گمنامی را وارد لیست ائتلافی امید کنند و به نوعی مجلسی همسو با دولت روحانی را به ساختمان سه گوش بهارستان بفرستند.
موضوع سرمایه اجتماعی جریان اصلاحات در دوره دوم دولت روحانی به مرور تحلیل رفت که البته دلایل فراوانی بر آن مترتب است. به عنوان مثال خروج ترامپ از برجام، کارشکنیهای داخلی، کابینه ضعیف روحانی و همچنین ادامه حضور اسحاق جهانگیری در کابینه روحانی خود عوامل و دلایل ریزش سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان بود.
جریان اصلاحات که همیشه پُز مردم را میداد و جریان خود را مردم محور معرفی میکرد، امروز با لطائفالحیلی حاشیهنشین شده است. از سویی هم حد و مرز این مردممحوری مشخص نیست. در همین راستا محمدصادق جوادیحصار، سخنگوی حزب اعتمادملی گفته: «جریان اصلاحات باید براساس تعریف روشنی که از خود ارائه میدهد، مرز خود را با مطالبات عمومی روشن کند.» مرزبندی مدنظر عضو حزب اعتماد ملی، اما از نگاه همه فعالان سیاسی در این جریان مقدور و یا اصلا موردنیاز نیست. اگر جوادی حصار به صورت ایجابی در صدد آسیب شناسی جریان اصلاحات است، جلال میرزایی نماینده مردم ایلام در دوره دهم مجلس شورای اسلامی نظر خوشبینانهتری دارد. او در گفتوگویی ضمن تاکید بر اینکه «فعالیت سیاسی در خلا انجام نمیشود» گفت: «عملکرد دولت رئیسی سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان را احیا میکند.»
این نماینده سابق مجلس یادآور شد: «جریان اصلاح طلبی در جامعه پایگاه دارد و اگر دولت رئیسی به همین رویه ادامه دهد تا تقریبا ۶ ماه آینده بدنه اجتماعی اصلاح طلبان منسجم میشود و مردم متوجه میشوند که برنامههای این جریان درست بوده است.»
همانگونه که در گزارش هم اشاره شد، جز در سالهای ۱۳۹۸ و ۱۴۰۰، اصلاحطلبان همیشه پشتوانه و سرمایه اجتماعی خود را به همراه داشتهاند حتی در مقاطعی که باختند و یا آنها را بازنده کردند! اما این قهر مردم از جریان اصلاحات به نظر نمیرسد تاکتیکی، شکلی یا مقطعی باشد. نگارنده معتقد است رویکرد جدید مردم ایران نتیجه عملکرد طولانی مدت این جریان است. یکی از دلایل فاصله گرفتن طرفداران اصلاحات و طیف خاکستری مردم که اغلب حامی اصلاحات بودند، عدم مرزبندی آنها با هسته مرکزی قدرت بوده است.
میتوان گفت: باید در تغییر نظر مردم ایران و اقبال آنها نسبت به "این جریان اصلاحات" شک کرد. به همین دلیل آنچه جوادی حصار در مورد مرزبندی اصلاحطلبان با قدرت گفته درست است، ولی سابقه نشان داده عملی نخواهد شد، چون اصلاحطلب در قدرت که باشد کلا هویت نظری خود را فراموش میکند و وقت و انرژی خود را یا صرف خنثی کردن کارشکنیهای جریان رقیب میکند یا مشغول کسب و کار و میز قدرت میشود. پیشبینی و ارزیابی جلال میرزایی هم خوشبینانه و سادهانگارانه به نظر میرسد و حتی اگر عملکرد سید ابراهیم رییسی بد هم باشد، این تصور به حقیقت نزدیکتر است که مشارکت مردم در انتخابات بیش از پیش کاهش خواهد یافت، جمهوریت لاغرتر شده و لایههای معقول طرفدار اصولگرایان کلاسیک نیز مانند سرمایه اجتماعی اصلاحات از صندوق رای ناامید خواهند شد.
ارسال نظرات