روزنامه کیهان **
در افغانستان چه خبر است؟/جعفر بلوری
مدتی است خبرهای مهم و در عین حال عجیب و «مبهمی» از افغانستان، کشور همسایه ایران منتشر میشود: «پیشروی سریع طالبان در شهرهای مختلف افغانستان و سقوط یک به یک شهرهای این کشور»!
طی ۱۰ روز گذشته، تقریبا روزی نبوده که خبری از سقوط شهری در افغانستان مخابره نشده باشد. اگرچه در لابهلای اخبار این سقوطها، خبرهایی هم از بازپسگیری برخی شهرها به دست نیروهای دولتی مخابره شده، اما خبر پیشرویهای سریع طالبان، چیزی نبود که سایر اخبار بتواند آن را تحتالشعاع خود قرار دهد. کار به جایی رسید که در برخی روزها اعلام میشد، ۸ شهر افغانستان در یک روز به دست طالبان افتاد! حالا هم خبر رسیده که، طالبان مدعی است، کنترل ۸۰ درصد این کشور را در اختیار گرفته و هیچ بعید نیست، خبر سقوط کابل را هم طی هفتهها یا حداکثر چند ماه آینده بشنویم! دیروز «انبیسی نیوز» نوشت: «طالبان، خود نیز از سرعت پیشرویهایی که میکند، غافلگیر شده است»؟
در افغانستان چه خبر است؟ آیا پیشرویهای طالبان، عجیب و مشکوک نیست؟ آیا این تحولات با خروج نیروهای آمریکایی از این کشور مرتبط است؟ با مذاکراتی که آمریکا و طالبان داشت چطور؟ و بالاخره اینکه، آیا این تحولات خطری برای ایران خواهد داشت؟
برای رسیدن به پاسخهای این سؤال، ابتدا باید نکاتی روشن شود. نکاتی مثل اینکه، آیا این طالبانی که از آن حرف میزنیم، همان طالبانی است که مثل داعش سر میبرد و قتل شیعیان را مباح و در برخی جاها حتی حلال میداند؟ بخوانید:
۱- آنچه در رسانههای افغانستان و سایر کشورهای جهان درباره تحولات جاری در این کشور منتشر شده نشان میدهد، در این پیشرویها خبری از جنایتهای هولناک، شبیه جنایات داعش در عراق نیست. طالبان حتی اعلام کرده کاری با شیعیان این کشور هم ندارد (و تا لحظه تنظیم این گزارش نیز خبری درباره جنایت این گروه علیه شیعیان افغان لااقل، مخابره نشده است). طبق این گزارشها، خبری از قتلعام غیرنظامیان بیگناه و تخریب خانهها هم نیست و آنچه هست، صرفا درگیری با نیروهای مسلح دولتی است. منابع خبری در این کشور حتی میگویند، درگیریها با نیروهای نظامی دولت افغانستان است و غالبا نیز، همین نیروهای مسلح به همراه مقامات محلی خیلی راحت و بدون مقاومت به طالبان میپیوندند. شاید پاسخ یکی از سؤالهای این یادداشت و «راز پیشرویهای سریع طالبان»، در همین نکته نهفته باشد! اینکه چرا نیروهای مسلح و مقامات محلی مقاومت نمیکنند نیز در جای خود، نیاز به بررسی دارد که اینجا ما، فقط به گوشهای از آن اشارهای کرده و میگذریم. طبق گفتههای کارشناسان افغان که در ایران زندگی میکنند، طالبان، نیروی یکدست و منسجم نیست که صدر تا ذیل آن با هم هماهنگ بوده و مثل یک نیروی آموزشدیده ارتش عمل کند. بسیاری از اعضای این گروه، چهبسا، قربانیان جنگ و جوانانی هستند که خانواده خود را در ناآرامیها از دست دادهاند و به دلیل فقر و برای گذران زندگی یا حتی انتقام و یا داشتن یک نوع احساس تکلیف به این گروه پیوستهاند. جمعیت قابل توجهی از مردم افغانستان نیز بنا به دلایلی از جمله بیاعتمادی به دولتهای خود، در بسیاری مواقع، مشکلات خود را نه با مراجعه به مراکز دولتی که، رجوع به ریش سفیدها یا همین بزرگان طالبان حل و فصل میکنند. به عبارتی، نیروهای طالبانی که امروز از آن حرف میزنیم، اولا نیروی یکدست و هماهنگی نیست ثانیا، با طالبانی که میشناختیم و مثلا سر میبرید، تفاوتهایی کرده است. طالبان این تغییر رویه را رسما نیز اعلام کرده اما میزان صحت و سقم این ادعاها نیاز به بررسی جدی دارد.
۲- فضای حاکم بر تحلیل رسانههای غرب به ویژه آمریکا از تحولات افغانستان این است که، چون آمریکاییها در حال خروج از افغانستان هستند، این کشور در حال سقوط است که در این باره هم باید گفت، اولا آمریکاییها با هماهنگی با همین طالبان و طی مذاکرات رسمی که با آنها داشتند، در حال خروج از افغانستان هستند و چنانچه بپذیریم، «این خروج آمریکاست که باعث سقوط افغانستان میشود»، خود به خود به این نتیجه خواهیم رسید که، طالبان در این پیشرویها کاملا با آمریکا هماهنگ است. به این نکته هم باید توجه داشت که آمریکا، همزمان با خروج از افغانستان، در حال لنگر انداختن در پاکستان است تا دلایلی که در این ۲۰ سال به خاطر آنها در افغانستان حضور داشت را از دست ندهد! طی هفتههای اخیر بارها اخباری از سفر مقامات نظامی و اطلاعاتی آمریکا به پاکستان در بالاترین سطح برای تاسیس دو پایگاه بزرگ نظامی و اطلاعاتی منتشر شده است! این یعنی، آمریکا هنوز در منطقه حضور دارد. اما آنچه در این بین مهم است اینکه، آمریکا با هدف اعلامی مبارزه با تروریسم (القاعده و بعدها طالبان) به افغانستان لشکرکشی کرد و همه این تحولات که برشمردیم (مذاکره با طالبان، هماهنگی با این گروه شبهنظامی و...) نشان میدهد، آمریکا در رسیدن به هدفش شکست خورده است. از نوع تحلیل رسانههای آمریکایی (که در خطوط ابتدایی بند ۲ این یادداشت به آن اشاره شد) این برداشت را هم میشود کرد که، آمریکا با هماهنگی کامل با طالبان در حال انتقامگیری از مردم افغانستان است. آمریکاییها چند تریلیون دلار در منطقه هزینه کردهاند و به اهداف اعلامی خود نرسیدهاند لذا بعید است، به راحتی از این کشور خارج شوند. با نیمنگاهی به مذاکرات پیدا و پنهان آمریکا با طالبان شاید تحولات جاری در افغانستان حاصل یک تقسیم کار بین این دو باشد. هدف نیز، تشکیل یک «دولت طالبانی» که در ظاهر با طالبان قبلی فرق دارد باشد. برای چه؟ برای آزردن کشوری که اصلا، هدف از لشکرکشی به منطقه، آن بوده است: ایران!
۳- بررسی اینکه تحولات جاری در افغانستان، چقدر میتواند برای ما که همسایهاش هستیم، مخاطراتی داشته باشد هنوز زود است. طبق آخرین گزارشها، مردم افغانستان برای مقابله با پیشروی طالبان مسلح شدهاند و اگر تحولات به همین شکل جلو برود، این کشور روزهای خونینی به خود خواهد دید. درباره ورود شیعیان افغانستان به این جنگ به طور مستقل نیز، خبر قابل توجهی مطرح نشده است، با این نظریه که آمریکاییها به راحتی میتوانند، این جنگ را به جنگ «شیعه و سنی» بدل کرده و به یکی از آرزوهای طولانی خود در منطقه دست یابند. ضمن اینکه، چنانچه این جنگ به همین شکل ادامه یابد، ما باید منتظر سیل پناهجویان افغان به کشورمان باشیم.
۴- یک نکته مهم درباره تحولات افغانستان، به دولت آقای «اشرف غنی» باز میگردد. بسیاری رئیسجمهور فعلی افغانستان را فردی غربگرا میدانند که هر آنچه آمریکاییها طی این سالها گفته، مو به مو اجرا کرده است. نتیجه این رویکرد نیز، امروز خود را نشان داده است! همین حالا که در حال مطالعه این یادداشت هستید هم، ایشان برای گفتگو با مقامات آمریکایی (و احتمالا گرفتن کمک) به واشنگتن سفر کرده است. ریشه اصلی آنچه در افغانستان جریان دارد، به همان دلیلی که رسانههای آمریکایی در تحلیل خود میآورند، همین آمریکاست. اگر این تحلیل را که، «طالبان پس از مذاکره با آمریکا و هماهنگ با این کشور در حال پیشروی است» درست بگیریم، آقای اشرف غنی باید متوجه شده باشد که، راه را اشتباه رفته است. نزدیکترین دلیل برای اینکه، نمیشود به آمریکاییها اعتماد کرد، همین وضعیت افغانستان است. بحرانهای داخلی قبل از همه، راهحلهای داخلی میطلبد. قطعا راهحل بحران افغانستان، رجوع به عامل بحران نیست. اگر آمریکا قرار بود افغانستان را آباد کند، در این ۲۰ سال آبادش کرده بود.
۵- اگر طالبان، همان طالبان ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۰ شمسی باشد، قدرت گرفتن آن در افغانستان نه به صلاح ایران و نه به صلاح هیچ کشور دیگری در منطقه نخواهد بود؛ اما به صلاح آمریکا؛ چرا، خواهد بود! مگر اینکه، این گروه پرنفوذ تغییر رویه داده و صرفا قصد سهیم شدن در قدرت را داشته باشد که در این صورت، ماجرا متفاوت خواهد بود. شاید این گروه در حال پیشروی است تا پس از خروج آمریکا، با دستان پر وارد مذاکره شده و سهم بیشتری از قدرت را از آن خود کند. در این بین، اما حواسها به کشورهای فرصتطلبی مثل ترکیه نیز باید باشد. این کشور نشان داده برای رسیدن به برخی بلندپروازیها، به استقبال ماجراجویی میرود. ماجراجوییهای این کشور در ماجرای قرهباغ، سوریه، عراق، یونان، لیبی و... نشان میدهد، برخی کشورها نانشان در بحرانسازی است!
۶- میگویند «ناپلئون بناپارت»، برای حل برخی مشکلات و مسائل بعضا پیچیده کشوری، راهحل جالبی داشت. وقتی نامههای وزرا و فرماندهان نظامی و سایر مقامات را درباره برخی مشکلات و مسائل جاری حکومت دریافت میکرد، آنها را روی میز گذاشته و نمیخواند، چون معتقد بود «مرور زمان» حلال برخی از این مشکلات خواهد بود یا به حل شدن برخی از آنها کمک خواهد کرد. مسئله افغانستان به دلیل داشتن بازیگران متعدد داخلی و خارجی پیچیده است و تحلیل و پیشبینی تحولات بعدی آن سخت. در تحولات جاری افغانستان نیز روزها و هفتههای آینده به شدت حساس خواهند بود و بهتر از هر کارشناس و تحلیلگری آینده پیش روی افغانستان را، نشان خواهد داد. باید منتظر بود و اقدامات بعدی طالبان، آمریکا، ترکیه، دولت فعلی افغانستان و از همه مهمتر مردم این کشور را دید تا بتوان تحلیل دقیقتری از این تحولات داشت. در این بین هوشیاری و اقدام هیچ یک از بازیگرانی که برشمردیم، مهمتر و موثرتر از مردم شجاع افغانستان نخواهد بود.
********************
روزنامه وطن امروز**
۵ نکته درباره نوع رفتار رهبر انقلاب در مواجهه با بحران کرونا؛
الگوی غیرت ملی/دکتر سیدمحمدحسین هاشمیان*
رهبر معظم انقلاب در جریان بحران کرونا، الگوی خاصی از مدیریت را در پیش گرفتند که این الگو از شبکهای از عناصر تشکیل میشد. نشانههای نمادین همه این عناصر، در اقدام روز گذشته ایشان در تزریق واکسن ایرانی قابل ردیابی است. مهمترین و برجستهترین عنصر الگوی مدیریتی رهبر انقلاب در مواجهه با بحران کرونا، عقلانیت، تخصصگرایی و تکیه بر نظر کارشناسی دانشمندان علوم تجربی بود. در همان اوایل شیوع ویروس کرونا، شاهد بودیم برخی از جریانات در داخل مجموعه حوزوی و دینی، مواضعی را اتخاذ میکردند که زمینهساز اوجگیری بحثهایی پیرامون دوگانه «دین/ دانش» شد. این در حالی است که شما در رفتارهای رهبر معظم انقلاب، نهتنها هیچ نشانهای از دوگانه دین و دانش نمیبینید، بلکه دین را پشتوانه دانش و دانش را همیار دین میبینید و این نکته بسیار حائز اهمیتی است. شما شاهد بودید که وقتی حرمها و زیارتگاهها بنا بر نظر کارشناسان تعطیل شد، عدهای چگونه به این تصمیم اعتراض کردند و چه رفتارهایی را از خود نشان دادند. در چنین فضایی که عدهای بر اجرای کما فیالسابق مناسک مذهبی و مراسمات دینی پافشاری میکردند و نظرات دانشمندان علوم تجربی را به سخره و استهزا میگرفتند، رهبر انقلاب در برابر این جریان ایستادند و اجازه ندادند سبک زندگی دینی در برابر عقلانیت تجربی قرار بگیرد و الگوی تمامعیاری از پیوستگی زندگی دینی و زندگی علمی و عقلانی را ارائه دادند.
دومین عنصر مهم در الگوی رهبری حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای خودباوری، اتکا به متخصصان داخلی و احیای اعتماد به نفس و غرور ملی بود. اگر تصاویر تزریق واکسن به رهبر معظم انقلاب را با دقت نگاه کنید، میبینید زبان بدن ایشان، گویای غرور ملی است. دستهای مشت کرده و حالت دست، بخوبی نمادهایی از غرور، غیرت و اعتماد به نفس را به نمایش میگذارد. این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که اقدام حضرت آیتالله خامنهای در پذیرفتن تزریق واکسن ایرانی، نشانه خطرپذیری و شجاعت رهبر حکیم انقلاب اسلامی نیز هست. شاید امروز خیلی از جوانان ما حاضر به پذیرفتن این ریسک نباشند و از تزریق واکسن واهمه داشته باشند، اما رهبر بزرگوار انقلاب بهرغم اینکه در معرض ریسک بالاتری هم نسبت به جوانان هستند، خطر کردند و شجاعانه تزریق واکسن ایرانی را پذیرفتند. این روحیه خطرپذیری برای شکستن مرزهای دانش و پیشرفت و اقتدار، همان روحیهای است که از جانب ایشان به سربازان ولایتمداری مثل شهید والامقام حاجقاسم سلیمانی سرایت کرده است.
سومین عنصر در الگوی مواجهه رهبر معظم انقلاب با بحران کرونا که در همین موضوع تزریق واکسن بخوبی خود را نشان داد، مساله اقتدا به اولیای دین در همترازی با اضعف مردم بود. شما دیدید بسیاری از رهبران دنیا در همان ابتدای تولید واکسن از سوی برخی کشورها، با اینکه هنوز مردم خودشان دسترسی به واکسن نداشتند، برای خود و حلقه اطرافیان خود به هر نحوی که شده واکسن تهیه کردند. اما حضرت آیتالله خامنهای، با اقتدا به اولیای دین، نهتنها مانند سایر مردم در صف نوبت قانونی تزریق واکسن قرار گرفتند، بلکه در انتخاب نوع واکسن نیز خود را همتراز اضعف مردم قرار دادند. به این نکته دقت داشته باشید که تاکید رهبر انقلاب بر تزریق واکسن ایرانی، اگر چه حقیقتا و اصالتا به خاطر مساله خودباوری و نشان دادن توان داخلی بود، اما ایشان مثل سایر همردههای سنی خود قانونا میتوانستند واکسن خارجی بزنند، به هر حال واکسن خارجی در دسترس همه مردم نیست و فقط بخشی از مردم ما قادر به دریافت این نوع واکسن خواهند بود، لذا انتخاب واکسن ایرانی از سوی رهبر معظم انقلاب، از این جنبه هم همترازی با عموم مردم جامعه محسوب میشود.
چهارمین عنصر، مساله عملگرایی است. سبک رفتاری رهبر حکیم انقلاب در دوران بحران کرونا نشان داد حضرت معظمله برای توصیه مردم به هر امری، ابتدا خود عامل به آن امر میشوند. این یعنی عمل به همان حدیث امام صادق (ع) که فرمودند: «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم؛ مردم را بدون حرف زدن و صحبت کردن به راه صلاح دعوت کنید». یعنی عمل شما، خودش مبلغ باشد. همه شاهد بودند رهبر معظم انقلاب، پیشگام لغو سفرهای سالانهشان، محدود کردن برگزاری مراسمات دینیشان، استفاده از ماسک و عمل به سایر پروتکلها بودند. این عملگرایی، از شاخصههای مهمی بود که همه مسؤولان جامعه باید الگوی کار خود قرار دهند.
پنجمین عنصر در الگوی مواجهه رهبر انقلاب با بحران کرونا، نگاه فرصتیاب است. ایشان سعی کردند این تهدید را که همه جهان را با تکانههای شدید اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مواجه کرد، تبدیل به فرصت کنند. از همان ابتدا با دعوت مردم به کمک مؤمنانه و همدلانه، همبستگی اجتماعی را تقویت کرده و تصویری از پیوندهای قوی انسانی در ایران را به نمایش گذاشتند. این در حالی بود که در غرب، به فروشگاهها حمله میبردند و از هم دستمال توالت میدزدیدند! از طرفی در زمانی که کادر درمان، دچار شوک شده بود، به میدان آمدند و با تقدیر و تشکر از آنها، روحیه دادن به آنها و انگیزه دادن به جوانان متخصص برای فعال شدن جهت دستیابی به واکسن کرونا، نگذاشتند فضای یأس و ناامیدی بر جامعه غلبه کند.
این نکته را در پایان یادآوری کنم که حقیقتا الگوی رهبر معظم انقلاب در مواجهه با بحران کرونا این ظرفیت را دارد که ساعتها مورد واکاوی علمی از زوایای دانشهای جامعهشناسانه و مدیریتی قرار گیرد و به صورت یک مدل علمی، الگوی مسؤولان و عناصر فعال علمی و اجرایی شود.
* عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع)
********************
روزنامه خراسان**
تزریق واکسن کرونای ایرانی به رهبر انقلاب و ۳ پیام/دکتر سید علی علوی
مکرر این جمله را از رهبر انقلاب شنیده ایم که «من تا پای جان از حرکت علمی کشور حمایت میکنم». دیروز این جملات بار دیگر عینیت گرفت. رهبر انقلاب هنوز یک هفتهای از مجوز اضطراری مصرف واکسن کرونای ایرانی نگذشته دوز نخست واکسن کوو ایران برکت را تزریق کردند. به روایت دکتر مرندی رهبری ۲ شرط داشتند؛ اول:واکسن ایرانی باشد ودوم: خارج از نوبت نباشد. اما چند پیام درباره این رویداد
۱. تزریق امید
در حالی که بیش از ۱۶ ماه از آغاز کرونا میگذرد و جهان به لحاظ اقتصادی و اجتماعی متاثر از کروناست و در حالی که جامعه جهانی به دو شق برخورداران و محرومان از واکسن کرونا تقسیم شده اند وجود یک چشمانداز روشن برای پایان کرونا یکی از ضروریات احیای جوامع است.
به نظر میرسد توان تولید واکسن در داخل با ظرفیت میلیونی بدون وابستگی و تقریبا بدون محدودیت، این چشم انداز امیدوارانه را به جامعه میتواند بدهد که تا پایان امسال مصونیتی قابل قبول برای بازگشت به شرایط عادی فراهم شود.
۲. اعتماد به نفس ملی
تقریبا ۲۰ کشور در دنیا اقدام به تولید واکسن کرده اند و کمتر از ۱۰ کشوربه واکسن کرونا و مجوز تزریق اضطراری رسیده اند در واقع ورود جهادگونه و جسورانه دانشمندان ایرانی به عرصه تولید واکسن کرونا و موفقیت آنها با وجود تحریمهای علمی غربیها و موفقیت شان در تولید واکسن کرونا خود جلوهای از اعتماد به نفس ملی بود. در واقع علم همان گونه که پایه پیشرفت همه جانبه یک کشور است مهمترین ابزار قدرت و اعتماد به نفس یک ملت نیز میباشد.
۳. تلاشی برای استقلال
پاندمی کرونا در ۲۰۲۰ نمایی جدید از تهدیدها و فرصتها را پیش روی جامعه بشری قرارداده است. جهانی که محیط زیست و تهدیدهای بیولوژیک در آن اموری نزدیک و قریب الوقوع به نظر میآیند. همه گیری کرونا، ضرورت تولید واکسن و فرایند انحصاری تولید واکسن نمایی جدید از انحصار دانش را توسط کشورهای پیشرفته و شرکتهای بزرگ داروسازی نشان داد در حالی که WHO و سازمان ملل از نابرابری در توزیع واکسن سخن گفتند، اما همچنان این انحصار ادامه دارد و اگرچه در این اولین پاندمی در هزاره سوم اجماعی حاصل شده، ولی همزمان بر انحصار شرکتهای داروسازی صحه گذاشته شده است؛ موضوعی که به نظر میرسد در آینده نه چندان دور ابزار وابستگی کشور و ملتها به کشورها و شرکتهای صاحب دانش واکسنهای این چنینی باشد. به عبارتی تاکید رهبر انقلاب و تلاش دانشمندان ایرانی در تولید واکسنهای کرونا اقدامی موثر در راستای حفظ استقلال کشور و عدم وابستگی ملی به بیگانگان است.
********************
روزنامه ایران**
ما و فردای انتخابات(۲):
رفتارشناسی رأیدهندگان/علی ربیعی*
۱. یکی از مهمترین موضوعاتی که در پی هر انتخاباتی برای نظام سیاسی اهمیت مییابد، میزان مشارکت است. کشورهای در حالگذار و نظامهای صندوقبنیاد که سنتهای دیرین دموکراسی را ندارند، برای پایداری صندوقها نیازمند تحلیل انتخابات و شیوه مشارکت مردم در آن هستند. از سویی در کشورهایی که مردمبنیاد هستند و ثبات و امنیت ملی و توفیقات آنها در حل مسائل داخلی و خارجی در گرو مشارکت مردم است نیز برای نظامهای سیاسی آنها تحلیل آرا و رفتارشناسی رأیدهندگان حائز اهمیت است.
ایران به هر دو علت، نیاز به رفتارشناسی مشارکت انتخاباتی دارد. ایران کشوری با سنت ۴۰ ساله دموکراسی در قالب صندوق آراست که اتفاقاً دستخوش نظریات متفاوت و دیدگاههای گوناگون، چه برخی قرائتهای دینی و مذهبی و چه طرفداران سلطنت موروثی است. این باعث شده که از هر دو طرف در معرض چالشهای نظری قرار داشته و هر آن امکان تغییرات شکلی و معنایی در آن وجود دارد، بنابراین از این نظر رفتارشناسی رأیدهندگان برای کشور ما مهم است.
کشورهایی که حدود ۳ قرن پس از مبارزات خونین به این شیوه اداره کشور با صندوق رأی رسیدند، آنها هم بعضاً دچار چالش میشوند، اما در ایران که صندوق رأی ۴۰ سال قدمت داشته و میزان مشارکت مردم، قدرت ملی آن را تشکیل داده است، رفتارشناسی انتخاباتی اهمیتی مضاعف و حیاتی دارد. قدرت ملی ما بیش از هر چیز دیگر در اقتصادی پویا و حمایت مردمی است که به عنوان قوه محرک این پویایی از سیاستهای اقتصادی نظام پشتیبانی کنند. متأسفانه در این چهل سال با رشد متوسط پایینتر از حد انتظار، آنگونه که شایسته است نتوانستیم در برابر رقبای خود در میان کشورهای در حال توسعه با متوسط رشد سالانه ۷ درصد خودنمایی کنیم. رسیدن به این نقطه مستلزم به میدان آوردن همه استعدادها و نیروهای انسانی همراه با سازماندهی و تخصیص بهینه امکانات، متمرکز بر همان هدف توسعه اقتصادی و اجتماعی کشور است. بهرغم نارساییها و عدم دستیابی به مهمترین مؤلفه فیزیکی قدرت ملی - اقتصاد رشدیافته که تأثیرات غیرقابل انکار در نظام اقتصاد جهان داشته باشد - همچنان عامل قدرت ملی ما مبتنی بر یک رابطه دموکراتیک اعتمادآمیز بین ملت و دولت و نظام مردمسالاری است که اتفاقاً امید در این است معنای درونی و سازوکار عینی در سیاستگذاری توسعه محور را تشکیل دهد. این مؤلفه که در زیربخش خود شامل اعتماد به نفس سیاسی در میان مردم و اعتماد به نظام سیاسی بهطور توأمان بوده، متأسفانه به علت نارس بودن فرایند دموکراسی صرفاً در پای صندوق رأی متبلور و قابلیت سنجشیافته و عیان میشود. هرچند این وظیفه هرگز از ما ساقط نمیشود که با تکامل مردمسالاری نهادینه درون نهادهای برخاسته از انقلاب اسلامی، مقدمات مداخله هرچه بیشتر مردم را در تمامی مراحل نظارتی پیش و پس از برگزاری انتخابات تا تشکیل دولتها مهیا کنیم، اما تا همینجا هم میتوان با رفتارسنجی رأیدهندگان و شهروندانی که با استفاده از حق قانونی خود برای تعیین سرنوشت به میدان انتخابات میآیند، گرایشها و روندهای سیاسی و اجتماعی را شناسایی کرده و پیامهای مکنون در آن را استخراج کنیم.
۲. رفتارشناسی رأیدهندگان در ساحت علمی قابل بررسی است و متأسفانه تمایل اهل سیاست به علتسازی متناسب با خواست سیاسی خود، خطر انحراف و فقدان درک مسأله را به همراه دارد. در این یادداشت بدون اینکه فرصتی برای تعمق علمی و ادعایی وجود داشته باشد صرفاً به ابعاد موضوع اشاره شده و ابراز امیدواری میکنم صاحبنظران و متخصصین رفتارشناسی در آینده آن را به طور علمی و تحقیقی مورد واکاوی قرار دهند. البته از وزارت کشور هم انتظار میرود که با وسعت نظر، دادههای اولیه را برای تحلیل در اختیار انجمنهای علمی و مراکز دانشگاهی قرار دهد.
تاکنون دیدگاههای مختلفی در زمینه انتخابات، بیشتر حول محور آرای باطله و یا کفایت میزان مشارکت بحث کردهاند که به هر حال سه گروه از رفتار جامعه را میتوان از هم تفکیک و تحلیل کرد:
۱- آنانی که پای صندوقهای رأی آمدند و در انتخابات مشارکت کردند.
۲- آنانی که پای صندوقهای رأی نیامدند.
۳- آنانی که آمدند و آرای باطله دادند.
البته برای یک تحلیل دقیق نیازمند تفکیک آرا در سطوح جغرافیایی مختلف، از شهرهای بزرگ تا شهرهای کوچک و روستاها هستیم، همچنین در یک مقایسه ماتریسی این میزان مشارکت با زمینههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این مناطق نیز باید تحلیل شود. تحلیل بر اساس این نوع طبقهبندی میتواند نشاندهنده میزان مشارکت در میان طبقات اجتماعی مختلف باشد و علتسنجی عدم مشارکت نیز بنابر خواست این طبقات، با وضوح بیشتری قابل تبیین خواهد بود. - به عنوان مثال میزان مشارکت ایرانیان خارج از کشور و کاهش آن در برخی کشورها به ۱۰ درصد و نوع نگرش آنها و یا میزان مشارکت در شهرهای بزرگ با امکانات بیشتر و نوع خواستههای آنها میتواند ابعادی از رفتارشناسی رأیدهندگان را نشان دهد - در حال حاضر به این دادهها دسترسی نداریم و این برداشت برگرفته از نتیجه کلی انتخابات است.
دیدگاههایی که تاکنون مطرح شده بنابر علایق سیاسی بوده و بعضاً نوعی سادهانگاری فرافکنانه درباره علل این میزان مشارکت بوده است:
۱- در خارج از کشور، طرفداران تحریم اقتصادی که کمپین تحریم انتخابات را راه انداختند، آرای باطله و این میزان مشارکت را نتیجه دعوت خودشان میدانند.
۲- گروه دیگر که عمدتاً قصد ندارند کژکارکردی سیاسی درخصوص فضای رقابتی را بپذیرند، در تحلیلهای خود نقش دولت فعلی و صرفاً شرایط اقتصادی را عامل اصلی برشمردند.
۳- گروه دیگری بیشتر به آرایش سیاسی انتخابات و نبودن سلایق مختلف در سبد رأی اشاره کرده و معتقد بودند اگر سلایق بیشتری در سبد انتخاب مردم بود مشارکت بیشتر میشد.
درباره میزان مشارکت علل مختلفی مطرح شد؛ عدهای گفتند شرایط کرونایی است و عدهای پیشبینیپذیر بودن نتیجه را علت عدم شرکت گسترده دانستند. این دلایل هیچ کدام نمیتواند تبیین کننده باشد و بهطور قطع علت را باید فراتر از این مباحث جستوجو کرد، چون علل پیشگفته در صورت صحت و واقعیت، درصد ناچیزی از علتها را شامل میشوند و نوعی تحلیل خوشبینانه، سادهانگارانه و انحرافی است.
۳. در یک بررسی اولیه باید اهمیت عدم مشارکت بیش از ۵۰ درصدی واجدان شرایط را ارزیابی کنیم. برای کشوری با شرایط ما، این عدد علائم قابل تأملی دارد گرچه در برخی کشورهای با دموکراسی دیرین و قواعد ساختارمند این میزان مشارکت عادی تلقی شود. بررسی دیگر باید حول این میزان آرای باطله باشد که برای اولینبار چنین عددی ثبت شد.
من در این یادداشت به دو نظریه در رفتارشناسی رأیدهندگان که میتواند علت عدم مشارکت را تبیین کند، اشاره میکنم:
الف: نظریه اعتماد سیاسی: بر اساس این تئوری مفهوم اعتماد سیاسی با محک رابطه قدرت بر ترجیحات رأیدهی افراد مؤثر است. اگر رابطه قدرت را به دو نوع عمودی و افقی تقسیم کنیم طبعاً اعتماد ناشی از آن نیز به دو صفت تبعی و مشارکتی بیان خواهد شد. در اعتماد تبعی اصالت با تکلیف و آمریت بوده و تفویض امر به بالا است. در اعتماد مشارکتی، برابری حقوقی طرفین فرضی بنیادی است و لذا قرارداد منعقده مابین دو طرف اصالت مییابد و اعتماد مشارکتی پدیدار میگردد. بر اساس این فرایند، وقتی اعتماد به دولت به مفهوم عام مصداق پیدا میکند، آنگاه فرد احساس میکند در ساختار تصمیمگیری میتواند بهطور جدی مشارکت سیاسی کند که نماد این مشارکت، مشارکت انتخاباتی است؛ بنابراین ترجیحات رأیدهی یک فرد و یا مشارکت انتخاباتی وی تابعی از ضریب اعتماد به نفس سیاسی و اعتماد به دولت به مفهوم عام است.
ب: نظریه انتظار: طبق این نظریه، انگیزه هر عمل و علت بروز هر رفتار خاص تحت تأثیر سه عامل است: انتظار از نتایج (پاداش یا تنبیه) حاصل از یک رفتار معین، جذابیت نتایج در برآوردن نیازهای افراد و اعتقاد به امکانپذیری تحقق نتیجه.
این دو نظریه نقش زیادی در تبیین تعداد آرای باطله و میزان مشارکت در انتخابات دارد. یکی از مهمترین دلایل آن پایین آمدن سرمایه و اعتماد اجتماعی است که در بیش از یک دهه دلایل زیادی برای کاهش میزان آن وجود داشت؛ اولین و مهمترینش ناامیدی به تغییر از طریق صندوق بود. شرایطی پیش آمد که طبقه متوسط و ساکنین شهرهای بزرگ در اینکه صندوق میتواند شرایط آنها را تغییر دهد، دچار تردید شدند. مطالعات اولیه در آمارها نشان میدهد میزان مشارکت در شهرهای بزرگ کاهش یافته است.
این روند کاهش مشارکت در شهرهای بزرگ از انتخابات مجلس یازدهم شروع شد. در آن زمان کسی اهمیت نداد که به عنوان مثال در یکی از شهرها تعداد آرای فرد منتخب، ۲ هزار نفر بیش از ناظران بر صندوقها در آن حوزه بوده است. شاید برخی انتخابات مجلس با مشارکت پایین، اما مجلسی مطلوب را به عنوان پیروزی قلمداد کنند، اما این تصور غلط بدون یک آیندهنگری، از ضرورت نقش مردم در مشارکت و تحول و پیشرفت کشور تغافل کرده است. اتفاقاً همانگونه که در نظریه اعتماد سیاسی بیان شد، میزان مشارکت را با سنجه سرمایه اجتماعی باید بررسی کنیم.
البته بنا بر نظریه انتظار، فقدان امید به نتایج صندوق نیز میتواند تبیینگر این میزان مشارکت باشد. بیسامانی سیاسی باعث شد نظام تبلیغاتی که نمیتوان به نقش صداوسیما در آن اشاره نکرد، در ناامیدی مردم از نتایج صندوق پس از سال ۹۲ بسیار مؤثر عمل کردند. از سال ۹۲ غالب تریبونهای رسمی به خطای انتخاب مردم اشاره و بر هیچانگاری دستاوردها تأکید میکردند. برساخته شدن عدم دستاورد مردم و بیاثری رأی یکی از علل مهم ناامیدی بود. موارد مهمی مثل برجام و یا تدبیر برای شکست تحریم در مردم احساس دوگانگی عمیقی ایجاد کرد. طرح مسائلی مانند فساد همهگیر و باورپذیر شدن چپاول جامعه توسط ساخت قدرت این احساس را شدت بخشید. در این میان نمیتوان به نقش تعارضهای ساختاری، دوگانههای ساختاری فراوان و اصطکاکهای سیاسی که به کاستن توان اجرایی و خنثی کردن برنامهها منجر میشد و به ناکارآمدیها فزونی بخشید نیز در کاستن از امید و اعتماد اشاره نکرد. کنش وقتی صورت میپذیرد که افراد احساس کنند امکانپذیری کنش وجود دارد و در نتیجه آن کنش به نتایج مطلوبی خواهند رسید.
وقتی ناامیدی از صندوق ۸ سال در ذهن مخاطب نشسته باشد طبیعی است که انتظار مشارکت پایین خواهد آمد. همانگونه که ذکر شد این تبیینها نیاز به بحث بیشتری دارد و قطعاً دیدگاههای نویسنده نمیتواند تبیینکننده همه ماجرا باشد. امیدواریم پژوهشگاهها و انجمنهای علمی این مسأله مهم را مورد توجه خود قرار دهند، زیرا صندوقها برای ما صرفاً یک عامل جابهجایی قدرت و دولت نیست بلکه پیشرفت و ثبات ایران و حتی تقویت امنیت ملی به آن بستگی دارد و نباید بیتقاوت از کنار آن بگذریم.
*دستیار ارتباطات اجتماعی رئیسجمهوری و سخنگوی دولت
********************
روزنامه شرق**
رئیسی و دل کندن از حامیان خود/احمد غلامی*
همه جناحهای سیاسی بدون استثنا دولت را «ابرماشینی» میدانند که با استقرار در آن میتوانند مشکلات لاینحل را در فرصتی کوتاه حل کنند. اما سابقه کوتاه دولتداری در چهار دهه بعد از انقلاب نشان داده چنین اتفاقی اگر ناممکن نباشد، بسیار دشوار است. آنهم دولتهایی که بعد از رویکارآمدن هژمونی خود را از دست دادهاند و قادر نبودهاند در میان طبقات متفاوتی از مردم دست به اتحاد و ائتلاف بزنند. هژمونی بدون اقتصاد معنا ندارد و از طرف دیگر نباید همه عناصر هژمونی را به اقتصاد فروکاست. اینک، چنین تصوری به دلیل بحرانهای اقتصادی به وجود آمده که اگر دولت بتواند زمام امور را در اقتصاد به دست گیرد، میتواند بقیه زندگی را دگرگون کند. چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. اگر اقتصاد مهم شده از آن روست که فعلا کانون التهاب است. بعد از اندکی گشایش در اقتصاد، کانونهای ملتهب دیگر که در بحرانهای اقتصادی پنهان ماندهاند، آشکار و فعال خواهد شد. دولت مقتدر، در پاسخ به مطالبات سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و... شکل میگیرد. اینها نیازهای واقعی یک جامعه مدنیاند، اما متأسفانه در بین نامزدهای انتخابات ۱۴۰۰ همه و همه بر اقتصاد تأکید داشتند و بگذریم از اینکه برای این کانون بحرانی هم برنامه جدی نداشتند، چه برسد به کانونهای ملتهب محیط زیست، مسائل فرهنگی، بهداشتی و هزاران چیز ریزودرشت که با اندک گشایش اقتصادیای به مطالبات جدی مردم تبدیل خواهند شد.
دولت سیزدهم دولتی بدون هژمونی است و مخالفان او در خارج و در داخل مرزها بر این طبل میکوبند که این دولت، دولت همه مردم نیست. شاید در ظاهر این سخنان مشکل جدی ایجاد نکند، اما اگر دولت سیزدهم نتواند هژمونی لازم را به وجود بیاورد، یعنی ائتلافها و اتحادهایی در میان صفوف آرای متفرق جامعه به وجود نیاورد، حتی با گشایش اقتصادی هم نمیتواند دولتی توانمند باشد. یک دولت توانمند دولتی است که هژمونیک است و با صیانت از این هژمونی میتواند یک «جبهه تاریخی» تشکیل بدهد. بدون استثنا هیچکدام از دولتهای چهار دهه گذشته نتوانستهاند به معنای واقعی هژمونی شده و جبهه تاریخی را صورتبندی کنند. دولت اصلاحات
(خاتمی) در ظاهر توان این را داشت که تبدیل به دولتی هژمونیک شود، اما در گیروگرفتاریهای دولتمداری و سنگاندازیهای مخالفان، این توان از دست رفت. نوعی واگرایی بین جناحهای سیاسی وجود دارد که بیش از آنکه طالب موفقیت دولتها باشند، در انتظار شکستشان هستند و برای آن روزشماری میکنند. اگر به سابقه دولتهای بعد از انقلاب نگاه کنید، میبینید خصومتها فراتر از رقابتهای سیاسی است و گویا این دولتها، دولتهای گذشته و دولت مستقر مال دو کشور متفاوتاند. شاید همین خصومتهاست که منجر به روی کار آمدن دولت سیزدهم شده است؛ دولتی نه با یک شور و شوق انتخاباتی و مشارکت حداکثری. دولتهایی که در شرایط مطلوب روی کار آمدهاند، بعد از گذشت چندصباحی دچار مشکلات عدیدهای شدهاند. اینک دولت سیزدهم با چه مسائلی روبهرو خواهد شد، معمای چندان پیچیدهای نیست. مخالفان دولت سیزدهم خاصه مخالفان رئیسجمهور در بیرون از مرزهای کشور، بر تبلیغات تخریبی خود خواهند افزوده و منتقدان و مخالفان داخلی سکوت اختیار کرده و نظارهگر این تخریبها خواهند بود. این تخریبها دولت سیزدهم را بیشازپیش به خاستگاه خود یعنی نهادهای رسمی نزدیک کرده و آنان با یکدیگر جبههای واحد را تشکیل خواهند داد. درصورتیکه باید این روند معکوس باشد و دولت از خاستگاه اصلیاش منفک شده و به سوی اتحادها و ائتلافهای فراگیر روی آورد. برای ایجاد هژمونی و یک جبهه تاریخی باید رویکردی متفاوت نسبت به نیروهای اجتماعی داشت و با ائتلافهای استراتژیک این نیروهای اجتماعی را در یکدیگر ادغام کرده تا به یک اراده جمعی دست پیدا کرد. این ائتلاف استراتژیک موجب تحقق ایدههای دولت در جامعه میشود. ناتوانی از خلق اراده جمعی در بین مردم میتواند پاشنه آشیل دولت سیزدهم باشد؛ پاشنه آشیلی که متأسفانه برای مخالفان و موافقان با آن آشکار است. اگر دولت رئیسی نتواند به یک اراده جمعی شکل بدهد تا بحرانها را از سر راه بردارد، در چهار سال آینده حل مسائل و مشکلات کشور، غامض و پیچیدهتر خواهد شد و مردم به این باور خواهند رسید که حتی با یک دولت یکدست هم کاری از پیش نخواهد رفت؛ دولتی که حمایت نهادهای رسمی را پشت سر خود دارد. شکست دولت سیزدهم خواسته یا ناخواسته شکست جامعهای است که در رویکارآمدن آن مشارکت جدی نداشته است. همین امر مخالفان و منتقدان را تحریص میکند تا به سمت انکشاف زوایای پنهان نابلدی دولت رئیسی گام بردارند. دولتهای گذشته حداقل در آغاز راه در چنین موقعیتی قرار نداشتند و مخالفان آنان با سکوت در کمین بودند تا در بزنگاهی دولت را غافلگیر کنند؛ اما دولت رئیسی از همین آغاز با مخالفان جدی و پروپاقرصی روبهرو است. دولت رئیسی بیش از هر دولت دیگری ناگزیر است به مردم پناه ببرد و هویتهای متفاوت اجتماعی را درک کند؛ مردمی را درک کند که احساسات و تجربههای عادی آنان در زندگی روزمره سیاستشان را میسازد. آنچه برای دولت سیزدهم امری حیاتی است، پرهیز از تصور بوروکراتیک از دولت است. تصور بوروکراتیک از سیاست در پی بسیج نیروهای متفاوت مردمی نیست و اراده هم برای این کار ندارد. دولتهای بوروکراتیک مایل نیستند مردم قدرت بگیرند و صاحباختیار خود باشند. مردم را خلاصهکردن در حامیان خودیها، سیاست بیسیاستی است. سیاست واقعی گسترش توانمندیهای عمومی و بیش از هرچیز افزایش توان مردم عادی است. دولت رئیسی ناگزیر است خلاف دولت احمدینژاد حرکت کند؛ اگر دولت احمدینژاد از مردم آغازید و به حامیان خود رسید، دولت رئیسی باید از حامیان خود دل کنده و به سوی مردم بازگردد.
ارسال نظرات