به نقل از مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
دیدار چند روز گذشته هیئت سیاسی یمن به ریاست سخنگوی جنبش انصارالله با رهبر معظم انقلاب اسلامی از جنبههای گوناگون دیداری بسیار مهم و قابل توجه است. شاید نخستین نکتهای که در این دیدار به چشم میآید آن باشد که برخلاف رویه رایج در روابط بینالملل و مسائل دیپلماتیک، رهبر یک قدرت منطقهای و تاثیرگذار با سخنگوی یک جنبش انقلابی و جهادی دیدار کرده است.
چنین دیدارهایی در جهان به ندرت رخ میدهد و در صورت انجام شدن نیز رسانهای نمیشود. انجام این دیدار و انتشار رسمی خبر آن برای دوستان و دشمنان جمهوری اسلامی حاوی پیامهای خاصی است. مهمترین و روشنترین پیام این دیدار آن است که جمهوری اسلامی در بالاترین سطح سیاسی از بیان مواضع خود در حمایت علنی از انقلابیون و مستضعفان ابایی ندارد.
حضور محمد عبدالسلام سخنگوی جنبش انصارالله در این دیدار با پوشش بومی و اصیل مردم یمن نیز در نوع خود قابل توجه است، بخصوص که این پوشش همراه با «جَنبیه» نیز بود. «جنبیه» خنجری نمادین و سنتی میان مردم یمن، با سابقهای پنج هزار ساله و نشانه مردانگی و مظهر شجاعت است.
باورها و داستانهای کهن زیادی در این باره در میان یمنیها رایج است. یکی از این باورهای نمادین آن است که «جنبیه» از غلاف خود خارج نمیشود مگر خونی را بر زمین بریزد. همراه داشتن این نماد تاریخی و اجتماعی مردم یمن در این دیدار سطح بالا و مهم، خرق عادت و برخلاف آداب دیپلماتیک و امنیتی است؛ «بین الاحباب تسقط الاداب». و همچنین نشان دهنده عمق اعتماد و صمیمیت میان میهمان و میزبان و احترام ویژه رهبر انقلاب به تاریخ و سنت مردم مجاهد، مظلوم و سربلند یمن است.
این موضوع نمادین از چشم ناظران یمن و دنیای عرب نیز دور نماند و تصاویر این دیدار را با دیدار مزدوران یمنی و سران اماراتی و آلسعود مقایسه کردند. تصاویری حقارتآمیز از مردانی که غلافهای خالی از خنجرشان، حرفهای بسیاری در خود دارد. به قول یکی از فعالان رسانهای یمن: این دو تصویر تفاوت میان استقبال از دوست و همپیمان و عمله و مزدور را به نمایش میگذارند.
سخنان عبدالسلام در این دیدار نیز در نوع خود قابل تامل است. وی خطاب به رهبر انقلاب گفت: «ما ولایت شما را امتداد خط پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) و ولایت امیرالمومنین (علیهالسلام) میدانیم و مواضع حیدری و علوی شما در حمایت از مردم مظلوم یمن را ادامه خط امام خمینی (رحمهًْالله) و مایه برکت و بسیار روحیهبخش میدانیم.»این عبارات خاص فراتر از مناسبات سیاسی و دیپلماتیک مرسوم است.
یکی از کارشناسان «اف.دی.دی» (اندیشکده آمریکایی موسوم به «بنیاد دفاع از دموکراسیها» که بشدت صهیونیستی و ضدایرانی است) به این بخش از دیدار واکنش نشان داده و نوشت: «زبانی که یمنیها استفاده کردند عمیقاً دینی و در راستای تئوری ولایت فقیه است. در واقع این یک بیعت یا سوگند وفاداری است.»
غربیها و در راس آنها آمریکا، جمهوری اسلامی را متهم به بیثباتسازی در منطقه با حمایت از گروههای انقلابی و جهادی میکنند. یکی از شروط و خواستههای اصلی آنان نیز مهار و نابودی نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی ایران است. اشتباه بزرگ و اصلی آنان دقیقاً در همینجا نهفته است.
نفوذ و حمایت از گروههای سیاسی و حتی مسلح، مسئلهای رایج و دارای پیشینه طولانی در میان کشورهای جهان است. مشکل آمریکاییها آن است که گمان میکنند نفوذ و حمایت جمهوری اسلامی نیز چیزی از جنس همان روابط مرسوم در جهان است؛ استفاده ابزاری از گروهها، اقلیتها، جنبشها و انقلابیون در جهت اهداف خود.
پرونده دیپلماسی آمریکایی مملو از چنین روابطی است. رابطه آمریکا با القاعده در زمان جنگ سرد و تجاوز شوروی سابق به افغانستان، یکی از مشهورترین این پروندههاست. نمونه امروزی آن نیز رابطه آمریکا با کُردها در سوریه و عراق است.
برای آمریکاییها حمایت و رابطه با کردها، چیزی جز یک ابزار سیاسی- نظامی نیست که به راحتی و با توجه به شرایط منطقه، دستخوش تغییر و تحول میشود. پشت کردها که روزی ابزاری آمریکایی برای تضعیف دولت مرکزی در بغداد و دمشق بودند و کامیون کامیون سلاح برای آنها ارسال میشد، بارها محل فرود خنجر خیانت واشنگتن بوده و تابلوی مناسبی برای درک نوع همپیمانی و همکاری با آمریکاییهاست.
همپیمانی و حمایت جمهوری اسلامی ایران از دوستان خود اما از نوع ایمان و باور قلبی است. اگر آمریکا با دلار و سلاح نفوذ و متحد میخرد (و البته به راحتی نیز میفروشد)، جمهوری اسلامی در قلبها نفوذ میکند. چنین نفوذ و متحدانی قابل خرید و فروش نیستند. شیخ زکزاکی و یارانش در نیجریه یکی از این نمونهها هستند. میلیونها زن و مردی که شیفته انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) و رهبر انقلاب هستند.
همراهی همپیمانان آمریکا وابسته به دلارهایی است که باید بهصورت منظم در قالب بنیادهایی همچون NED (بنیاد اعانه ملی برای دموکراسی) و USAID (آژانس توسعه بینالمللی) برسد و این رابطه در واقع پیمانکاری- مزدوری است و نه همپیمانی و اتحاد. آمریکا حتی در برخورد با کشورها نیز از همین فرمول استفاده میکند.
منافع مادی است که آلسعود را با همه جنایتهایش متحد آمریکا میسازد، هرچقدر هم این رابطه کثیف، موجب رسوایی باشد. پس نباید چندان هم تحلیلگران غربی را سرزنش کرد، چرا که اساساً دستگاه محاسباتی و روش تجزیه و تحلیل آنان با ساز و کار معنوی و ایمانی نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی بیگانه است.
یکی از نشانههای مختصات این نفوذ را میتوان در شهادت ابراهیم بدرالدین الحوثی، برادر رهبر جنبش انصارالله یمن دید. وقتی پای ایمان و اعتقاد قلبی در میان باشد، برادر و فرزند رهبران انقلابیون نیز همچون دیگران در وسط معرکه هستند و خون آنان از دیگران رنگینتر نیست.
همانطور که سیدهادی نصرالله، فرزند دبیرکل حزبالله لبنان 12 سال پیش در راه مقاومت و به دست رژیم صهیونیستی به شهادت رسید و یا شهادت شش پسر شیخ زکزاکی در نیجریه که از این جهت بیسابقه است. شهادت این عزیزان نشان میدهد، حزبالله در لبنان، جنبش اسلامی در نیجریه و انصارالله در یمن به مرحله بیبازگشت رسیدهاند و با دلارهای نفتی، بازیهای سیاسی و حتی گلوله نمیتوان آنان را از راهی که با جان و دل انتخاب کردهاند، بازگرداند.
رهبر انقلاب در دیدار با هیئت یمنی به دو نکته مهم اشاره کردند. اول آنکه بشارت پیروزی قطعی به مردم یمن و پیشرفت کشورشان را دادند و دوم به توطئه سعودی-اماراتی برای تجزیه این کشور اشاره و راه مقابله با آن را گفتوگوهای یمنی-یمنی عنوان کردند. مسئله توطئه تجزیه یمن، موضوع مفصلی است که تحلیل آن فرصتی دیگر میطلبد اما درباره بشارت پیروزی به یمنیها، یادآوری جنگ 33 روزه که از قضا این روزها سالروز پایان آن است، خالی از لطف نیست.
رهبر انقلاب در ابتدای این جنگ و در حالی که حزبالله از زمین و هوا و دریا تحت هجمهای بسیار سنگین بود در پیامی به سیدحسن نصرالله میفرمایند: «به تک تک برادران سلام میرسانم. این جنگ سخت خواهد بود، اما بر خدا توکل کنید و پایداری نمایید.
ما به پیروزی مقاومت یقین کامل و حتی بیش از آن، این مقاومت پیروز و به یک قدرت منطقهای تبدیل خواهد شد.» همانگونه که آن وعده صادق محقق شد، انشاالله به زودی بشارت پیروزی ایشان به برادران ایمانی و مردم مجاهد یمن نیز محقق خواهد شد.
دستگاه قضایی کشور در برابر آزمونی جدی قرار گرفته است. دوراهی التزام به قانون یا همراهی با جو عمومی برای محکوم کردن هر کس و هر گروهی؟ مسأله دستگاه قضایی این است که حتی اگر یک دادگاه آن با وجود تذکرات، براساس قانون و عدالت و شفاف انجام نشود، اعتبار سایر احکام را نیز کمابیش با ابهام و سؤال مواجه میکند.
اکنون در میان انواع پروندههای اقتصادی و فساد که هر روز در حال باز شدن است، نوبت رسیدگی به مدیران بانک مرکزی رسیده است. تاکنون درباره این دادگاه مطالب متنوعی در مطبوعات و سایتهای خبری نوشته شده است. حتی از معدود مواردی است که برخورد جناحی هم با آن نشده است.
رسانههای اصلاحطلب یا اصولگرا و نیز استادان و کارشناسان اقتصادی فارغ از این تعلقات جناحی و سیاسی نیز درباره ماجرا اظهارنظر کردهاند و ابهامات و ایرادهای جدی به مراحل رسیدگی دادگاه وارد کردهاند. فقدان حضور ضابطان قضایی در این پرونده، کمتوجهی به مستندات یا در سکوت نسبی برگزار شدن و از همه مهمتر چگونگی خروج متهمان اصلی از کشور، در حالی که باید متناسب با اتهامات آنان وثیقه گرفته میشد و موارد دیگر جملگی مسائلی است که دستگاه قضایی باید پاسخ دهد، در غیر این صورت ممکن است تعبیر دیگری از این محاکمه صورت گیرد.
این یادداشت نیز از منظر دیگری به این ماجرا میپردازد که امیدواریم مورد توجه قرار گیرد. تمایز میان سیاست یا تصمیم اشتباه با جرم رکن اساسی در اینگونه رسیدگیهای قضایی است. اگر قرار باشد افراد را بهدلیل سیاستهای اشتباه محاکمه و محکوم کنند، سنگ روی سنگ بند نمیشود و سیاستگذاری را ممتنع میکند که اتفاقاً این بدترین اشتباه ممکن است.
همه مسئولان کشوری از هنگامی که در مصدر کار قرار میگیرند تا پایان کارشان بهطور معمول سیاستهایی را اتخاذ میکنند که بعضاً اشتباه است. هیچ نوع ضمانتی برای درست بودن قطعی سیاستها وجود ندارد. این طبیعت سیاستگذاری است.
بنابراین هیچ مدیری را به صفت اتخاذ یک سیاست اشتباه نمیتوان محاکمه و محکوم کرد، ولی میتوان او را تغییر داد. تمامی مدیرانی که برکنار میشوند، بهطور معمول مرتکب برخی از سیاستهای اشتباه میشوند، ولی لزوماً محاکمه نمیشوند، تنها در مواردی میتوان مسئولان ذیربط در سیاستهای اشتباه را محاکمه کرد که در درجه اول سوءنیت و منافع شخصی داشته باشند یا مقررات قطعی اداری را نقض کرده باشند.
پرونده حاضر باید به گونهای رسیدگی شود که حداقل یکی از این دو عنصر را به وضوح نشان دهد. یعنی مدیران از سیاست اشتباه نفع شخصی برده باشند، یا آنکه مقررات قطعی را آگاهانه نقض کرده باشند. در مورد اول تاکنون ادعایی صورت نگرفته است. در مورد دوم نیز متهمان به وضوح مستندات خود را ارائه کردهاند.
البته این شیوه سیاستهای ارزی اشتباه است و از چند دهه پیش نیز اجرا میشده است چون نحوه سیاستگذاری اقتصادی در ایران بهگونهای است که به این اقدامات عادت کرده است و کسی هم جرأت تغییر آنها را ندارد. در واقع ساختار تصمیمگیری این موارد را میپذیرد و این یادداشت در مقام پرداختن به ریشههای غلط این سیاستگذاریهای غیرصحیح نیست.
هنگامی که بودجه اصلی حکومت و دولت بر محور ارزهای نفتی قرار دارد، طبیعی است که این شیوهها نیز رایج شود و اگر بواسطه این تصمیمات افراد را محکوم کنند، تصمیماتی که طی چهار دهه گذشته همواره بوده است، گذشته از اینکه منصفانه و قانونی نیست، از این پس نیز هیچ مدیری اجازه تصمیمگیری را به خود نمیدهد و کشور در شرایط تعلیق تصمیمگیری قرار خواهد گرفت که تا حدودی هم قرار گرفته است.
اگر دستگاه قضایی خواهان مجازات مدیرانی است که برخلاف قانون، سیاستگذاری و هزینههای وحشتناکی را بر کشور بار کردند، پیش از همه باید آقای احمدینژاد را مورد سؤال قرار دهند که چرا پرداخت یارانهها را مغایر با نص قانون انجام داد و کشور را با بدترین بحران اقتصادی مواجه کرد. حتی مجلس هم بر غیرقانونی بودن اجرای آن قانون از طرف احمدینژاد تأکید کرد، ولی دریغ از یک رسیدگی قضایی کوچک. امیدواریم سرنوشت این پرونده به گونهای رقم بخورد که اعتبار این رسیدگیها بیشتر شود.
دو هفتهای است که بحث چرخش سیاست خارجی امارات برسر زبان رسانههای منطقه افتاده است. واکنش دستگاه سیاست خارجی ایران به این موضوع تا بدین جا به شکل حساب شدهای محتاطانه و بهدور از هیجان و شگفتزدگی بوده است. ضمن تقدیر از این نوع مواجهه باید تلاش کرد که چنین مواجههای ادامه یابد.
علت این امر به چند موضوع برمیگردد. اولا حکومت امارات به واسطه شرایط خود نمیتواند سیاست خارجی چندان مستقلی داشته باشد. وضعیت اقتصادی، مباحث نظامی، سرمایه گذاریهای خارجی و ساختار سیاسی داخلی این امارت نشین موجب شده است که نتوان چرخش سیاست خارجی را در آینه واقعیت باور کرد.
درواقع امارات یک شیخ نشین هفت منطقهای است که تمامی ارکان آن باتوجه به اتکا به کشورهای خارجی به ویژه سعودی و آمریکا نظم یافته است. از این رو تغییر شرایط سیاست خارجی آن میتواند با فشار آمریکاییها حتی برخلاف خواست امارات دوباره به حالت اول برگردد.
حال این که به طور اساسی باید به خواست واقعی اماراتیها نیز شک کرد.ثانیا در موضوع یمن میتوان احتمالهای دیگری را نیز درنظر گرفت. گرچه امارات بخش اعظمی از نیروهای خود را از یمن خارج کرده است، اما آن ها را با نیروهای نیابتی جایگزین کرده است؛ یعنی از لحاظ کارکردی و واقعیت میدانی تغییر اساسی اتفاق نیفتاده است.
از طرف دیگر به نظر میرسد امارات با وجود اختلاف با سعودی هنوز در زمین سعودی بازی میکند. به ویژه آن که میتوان درنظر گرفت که سعودی پس از شکست در یمن و پایان یافتن رویای پیروزی کامل به فکر فعال کردن گزینه دوپاره کردن یمن افتاده است و از این جهت سر دولت عبدمنصورهادی را گوشتاگوش بریده است؛ موضوعی که در اظهارات وزیر کشور هادی دیده میشود.
بنابراین تغییر شرایط عدن را نمیتوان به معنای کامل، اختلاف سعودی-اماراتی تعبیر کرد. حال این که شاید شرایط کنونی برای کشور یمن بدتر از شرایط قبلی است چراکه احتمال جدایی جنوبیها افزایش یافته است.ثالثا در گزارشهایی که میگویند امارات در حوزه نفتی و بانکی گشایشهایی را بهوجود آورده است باید توجه کنند که مسئله صادرات نفت ایران از طریق پایانههای اماراتی بسیار بسیار دور از ذهن است چراکه اگر چنین اتفاقی رخ میداد به طور قطع آمریکاییها با آن به شدت برخورد میکردند.
همچنین که اطلاع از چنین اقدامی در داخل سرزمینهای امارات برای آن ها کار سادهای است؛ همه میدانند که دبی بهشت جاسوسان منطقه است و مضافا براین ساختار سیاسی چندگانه در امارات این موضوع را به اطلاع طرف آمریکایی میرساند وبرخلاف تصور برخی تحلیل گران که معتقدند ممکن است آمریکا چشمپوشی عامدانهای انجام داده است باید گفت که گرچه سیاست خارجی آمریکا در تشتت عجیبی قرار دارد اما در موضوع فشار حداکثری بر ایران هیچ اختلافی در بین مسئولان عالی آن وجود ندارد.
از طرف دیگر گشایشهای بانکی که اخبار موثقتری درباره آن وجود دارد در وضعیت کنونی به نفع حلقه اقتصادی دبی است. ضمن این که باید از مسئولان داخلی درخواست کرد که از هرگونه بارگذاری مجدد هاب منطقهای ایران در دبی پرهیز کنند تا در آینده از یک سوراخ دوبار گزیده نشویم. گرچه استفاده معقول و محدود از این گشایش منطقی است.
به صورت کلی باید بیان کرد که گرچه چرخش امارات به سمت ایران امری بسیار مطلوب است و میتواند بار دیگر شرایط سیاسی منطقه را با تغییرات جدی مواجه سازد اما باید توجه داشت که شاید اماراتیها پس از همه دشمنیهای مستقیم و غیرمستقیمشان قصد داشته باشند یکی به نعل و یکی به میخ بزنند و هردو طرف ماجرا را داشته باشند.
این یعنی امارات خود را در طرف مقابل بلوکه سیاسی منطقه نگه میدارد و در پازل آن بازی میکند و ضرباتش را میزند اما خود را از ضررهای برخورد ایران یا طرفهای یمنی مصون میسازد. در چنین روشی امارات چند قدم به سمت ایران برمیدارد بدون این که پلهای پشت سرش را خراب کند؛ واین یعنی خالی گذاشتن دست ایران در هر لحظهای که بخواهد.
در این زمینه مدل قطر، شیوهای مناسب است. چرخش سیاست خارجی این کشور که در دورهای عملا در سوریه فتنه انگیزی نظامی انجام میداد و سپس خود را از سیاست خارجی محور عربی جدا کرد و حتی مورد غضب آن قرار گرفت. اما باید توجه داشت که قطر دو دهه است که به فکر استقلال نسبی سیاست خارجی خود است و به همین منظور شرایط سیاسی و اقتصادی خود را نظم نوینی داده است.
امری که درباره امارات به شکل دیگری است.سیاست خارجی ایران باید به دور از هرگونه هیجانزدگی از طرف اماراتی بخواهد تا اقدامات بیشتری انجام دهد. برگههای برنده در دست ایران است و میتوان خط بازیابی رضایت ایران را جلوتر آورد.
به ویژه آن که زمان به نفع ایران در گذر است و حماقتهای سیاست خارجی آمریکا هرروز پیش از روز قبل نمایان میشود. شرایط سعودی نیز در وضعیت بغرنجی است.بنابراین صبر راهبردی تاکنون میتواند با کمی تداوم به نقطه مطلوب تری در سیاست منطقهای بینجامد.
پیکره غرب پوشالیتر از آن چیزی است که ترامپ در رقابتهای انتخاباتی امریکا بیان کرد و آنها امروز بیشتر در سایه پروپاگاندای رسانهای، نان سدههای قبل را میخورند. اغلب سیاستهای امنیتی و نظامی و اقتصادی غرب که به عنوان اهرمهای هیبتسازی و هژمونی و باجخواهی بینالمللی در دهههای قبل و قرن گذشته استفاده و به کار گرفته میشد، اکنون به نقطه ضعف راهبردی آنها بدل شده است.
آنها برای غارت ملتهای جهان، سلطه بر دریاها را به عنوان رکن اصلی یک شبکه قدرت جهانی و دکترین نظامی بینالمللی استفاده کرده و ناوهای هواپیمابر و ناوها و پایگاههای نظامی در سراسر جهان را به عنوان ابزارهای ارعاب مورد تأکید قرار میدادند، ولی اکنون تمامی این اهرمها به بخشی از هزینههای راهبردی و ناکارآمدی سیاستهای نخنمای ارعاب دیگران تبدیل شده است.
اگر انگلیس از سیاست سرگردنه و راهزنی دریایی و با تکیه بر رؤیاهای دوره استعمار خود استفاده میکند، اراده و قدرت پاسخ هزینهساز، آنها را متوقف میکند و اگر امریکا، با رژههای دریایی، توهم تأثیرگذاری بر تصمیمسازیهای ملی را انتظار داشت، امروز همین پایگاهها و ناوگان دریایی و هزاران سرباز و تسلیحات مدرن آنها اهداف مشروع، در گفتمان مقاومت و پاسخ هستند و هیچ سیاستمدار و مسئول امریکایی به خود اجازه عبور از قواعد جدید که گفتمان پاسخ و مقاومت تعریف کرده را نمیدهد.
حتی متحدان و همپیمانان امریکا و انگلیس هم ناچارند حسابگرانه عمل کنند و پرچم سفید را پنهانی و یا با هماهنگی ارباب بلند کنند، چراکه اولین شیشههایی که شکسته میشود، در خانه همین متحدین خواهد بود. اگر این منطق را خوب درک کنیم و ماهیت غرب را به خوبی بشناسیم، روشهای سست معاملهگری خوشبینانه یا رؤیاهای دیپلماسیمحور فاقد پشتوانههای قدرت، رنگ خواهد باخت.
دایره کارکردهای گفتمان مقاومت و پاسخ فراتر از مرزهای ملی است و به جز ملتهای پیرامون و جهان، بر دولتهای کوچک و بزرگ هم آثار خود را به جای میگذارد، که چین و روسیه نمونههای بارز آن هستند که یک دهه قبل هیچگاه با امریکا، کلام درشت ابراز نمیکردند.
همه ماجراجوییهای انگلیسی برای توقیف کشتی گریس ۱ یا گرد و خاکی که ترامپ در خلیج فارس به پا کرده برای این است که درآمد نفتی ایران صفر شود. اگر سیاستهای پرخاشگرانه ترامپ در برخورد با قدرتهای اقتصادی یا حتی متحدان اروپایی و یا مسابقه تسلیحاتی با روسیه، به یک رکود جهانی در اقتصاد منتهی شود، ضمن اینکه باید سیاست غربی برای صفر کردن درآمد نفتی ایران پاسخی همتراز داشته باشد و هزینه سنگین آن را تحمل کنند و چرخههای اقتصادی مرتبط با امریکا و انگلیس در منطقه را متوقف نماییم، اراده ملی در کشور نیز برخلاف سیاستهای لیبرالیسم افسارگسیخته در هفت سال گذشته که حاصلی جز فساد، اختلاس، هرزگی و نابودی سرمایههای ملی و رانت و ویژهخواری و فرصت سوزی ملی نداشته، به جاده گفتمان مقاومت بازگشته و اقتصاد ملی را با شاخصهای اقتصاد مقاومتی سامان دهیم و با کنار گذاشتن نفسهای خسته و تنپرور و بیجان و گاه مشکوک از دستگاههای اجرایی و قانونگذاری و قضایی و سایر مؤسسات، حرکت جهادی و جوان را از سال آینده در سطح ملی رواج دهیم.
۱- قصه ما و آمریکا، نقطه اوج بحرانش را گذرانده است. هنوز بحران تمامنشده، اما به نظر من آمریکا مزیتهای استراتژیکش در منطقه را از دست داده است و ما توانستهایم در این یکی دو سال، این بحران را خوب مدیریت کنیم.
۲- اوجگیری تنش ما با آمریکا در دوران ترامپ علتهای متعددی میتواند داشته باشد. گذشته از هر علتی اما این بحران نقاط ضعف و قوت راهبردهای ما را نشان داد. به تعبیری مزیتها و تهدیدهای استراتژیک ما را آشکار کرد. اکنون میتوانیم یک آسیبشناسی از استراتژیهای خود به دست دهیم و احیاناً در برخی از راهبردهای خود تجدیدنظر کنیم.
۳- گذشته از آشکارگی در ابعاد استراتژیهای منطقهای، این جنگ اقتصادی نقاط آسیبپذیرِ داخلی ما را نیز آشکار کرد. در واقع آسیبپذیری ما، هم در ابعاد استراتژیک و هم در امور کوچکتر و عملیاتیتر در این نزاع، مشخص شد. به تعبیری ما اکنون میتوانیم تصویر واضحتری از استراتژیهای تولیدِ «قدرت ملی» و برنامههای عملیاتیِ «منشور حکمرانی» در کشورمان به دست دهیم.
۴- به همین علت میتوان از درسهای بحرانهای اخیر سراغ گرفت. اکنون که از گردنههای مهم با تابآوری و تحمل مردم عبور کردیم نوبت آواربرداری است. اکنون که به داخل مینگریم مردمانی با عزت و صلابت اما زخمخورده و آسیبدیده میبینیم. به ایران که مینگریم آن را کشوری هرچند راستقامت و سربلند اما با سر و صورتی خونی و زخمی و تیروترکشخورده میبینیم.
۵- باید حواسها و هواها را چرخاند و به این آوارها نگاه کرد. مردم از خود میپرسند اکنون که در این جنگ اقتصادی کشور توانست نرخ ارز را مهار کند چرا افسار قیمتها کشیده نمیشود؟ من از پیچیدگی رابطه نرخ ارز و قیمت کالا مطلعم؛ اما مگر مهمتر از زیستپذیر کردنِ کشور، حکومت وظیفهای دارد؟ مگر «دولت رفاه» در ذات تعریف حکومت نیست؟ در واقع ما باید به خودمان نهیب بزنیم که مردم برای «تحمل کردن»، چیزی را تحمل نکردند! در شرایط کنونی، زیست مردم در معرض تهدید جدی است.
۶- واضح است که امنیت نیاز اساسی و اولیه ما است. ما آن را با هیچ چیزی معامله نمیکنیم. امنیت را هم در سایه استقلال معنا کردهایم. یعنی نمیتوانیم در یک خانه مجللی که صدای چکمه سرباز بیگانه که دارد دور خانه راه میرود و اختیار عبور و مرور را دارد در آن به گوش میرسد، احساس امنیت کنیم. این جزو اصول ما است.
اما اینسان از امنیت و عزت نیاز است تا بتوان با کیفیت دیگری «زندگی» کرد. به «زندگی» معنای دیگری بخشید. اکنون اگر فکر جدی نشود خودِ «زندگی» در مخاطره است. مردم از ما میپرسند چرا اصلاح ساختارهای بیمار و برنامههایی که برای تقویت قشر آسیبپذیر اعلام کردید به نتیجه نمیرسد. میپرسند اگر دولت بیرمق و کمحمیت است، در مجلس چه خبر است که شما نمیتوانید با نظارتِ درست، آنان را پاسخگو کنید؟
۷- راستش را بخواهید در درون کشور هیچ کار جدی در آواربرداری از آثار جنگ اقتصادی انجام نشده است. و ما توجیهی برای آن نداریم! جز اقدام هرچند مثبت اما کمتاثیرگذار در برخورد با چند فاسد اقدام دیگری در مبارزه با اصل فساد انجام ندادهایم.
مشخص نیست چرا در ایجاد شفافیت به وسیله اصلاحات در ساختار اقتصادی و مدیریتی کشور تعلل میورزیم؟ مشخص نیست چرا برای ایجاد عنصر پاسخگویی در سیاست تردید داریم؟ برای مردم پذیرفته نیست که چرا حذف یارانه ثروتمندان، شفافیت بنگاهها، اخذ مالیات از خانههای خالی و بهطورکلی جلوگیری از فرار مالیاتی به نتیجه نمیرسند.
گفتمان جوانگرایی در ایران جان گرفته و تغییرات در مدیران ارشد و میانی که دارای چنین صبغهای باشند، به یک مطالبه فراگیر بدل شده است؛ اما مانند هر امر مطلوب دیگری، افراط و تفریط در جوانگرایی میتواند موجبات تضعیف این راهبرد کلان و خطیر را فراهم آورد.
عمده انتقادها در این میان، مقایسه وضع کنونی مدیران با 40سال قبل است که چگونه بوده که در ابتدای انقلاب مصادر مهمی نظیر فرماندهی سپاه پاسداران یا خطبای ائمه جمعه به جوانان سپرده میشد و اکنون این روند با کندی روبهروست.
بدون هیچ طعنهزنیای، فقدان حافظه تاریخی از مهمترین آسیبهای امروز جامعه ماست که فقط برشهایی از گذشته در آن بازنمایی میشود که تحلیلهای موردنظر را تأیید کند؛ حال آنکه در همان مقطع ابتدایی انقلاب، مثلا فرماندهان ارتش هیچیک از ویژگی جوانی (به معنای سن) برخوردار نبودند و حتی دو خطیب اول نماز جمعه تهران هم در ردیف سنوسالدارها قرار داشتند.
این گزارهها نشان میدهد که در اجرای سیاست جوانگرایی، ریزهکاریهای بسیاری وجود دارد که فقط تمرکز بر شاخص سنی جمعیتشناسانه برای آن مطلوبیت ندارد و همچنانکه در مانیفست گام دوم تدارک شده، پیوندی است میان گذشته، حال و آینده که طبعاً جوانان محور تحرک آن هستند.
ارسال نظرات