روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
عربستان سعودی در اداره جنگ یمن و در برونرفت از آن دچار بحران اساسی است. حدود 52 ماه پیش، رهبر معظم انقلاب اسلامی با قاطعیت از شکست متجاوزین به یمن و به طور خاص از شکست خفتبار عربستان سعودی خبر داده بودند و این در حالی بود که در آن زمان همه علائم به نفع سعودی بود.
هواپیماهای بسیار پیشرفته آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی کوچه و بازارها را بمباران میکردند و شورای امنیت سازمان ملل در قطعنامه 2216 که 25 فروردین 94 یعنی سه هفته پس از آغاز تجاوز سعودی به یک عضو آن صادر شد، طرف مظلوم و مورد تهاجم را به شدت محکوم کرد و خواستار سلب حیات او شد! کشورهای اسلامی چشمهای خود را بستند و با زبانشان به حمایت از متجاوز روی آوردند و کشورهای عربی به جز یکی - دو استثنا، در کنار رژیم متجاوز قرار گرفتند و در ریختن خون برادران عرب خود شریک شدند!
در این میان جمهوری اسلامی متجاوزان را مثل همیشه محکوم کرد و تلاش خود را به توقف این جنگ معطوف نمود اما با این وجود به دلیل محاصره هوایی و دریایی یمن و عدم اتصال زمینی، ایران نیز کار زیادی نمیتوانست انجام دهد. در اینجا یک ملت فقیر بود که در معرض دو جنگ قرار گرفته بود، جنگ رژیم سعودی و مؤتلفین آن و جنگ «برادران» که آلت دست واقع و بعضاً به امید موقعیتی کنار سعودیها و اماراتیها قرار گرفته بودند.
اما این باز برای غلبه بر مردم یمن کفایت نمیکرد بر این اساس سعودیها و اماراتیها، وارد مذاکره رسمی با کشورهای مختلف از جمله مصر، پاکستان، افغانستان، ترکیه، موریتانی، اریتره و سودان شده و از آنان خواستند که یگانهایی را برای کمک به ارتشهای سعودی و امارات در نظر بگیرند که البته در اکثر این موارد با پاسخ منفی مواجه گردیدند.
در این میان سه کشور مصر، پاکستان و ترکیه اگرچه انصارالله را محکوم کردند اما به مشارکت در جنگ رژیم سعودی نیز تن ندادند. پس از این بود که دولت سعودی به خصوص در مذاکره با دولتهای پاکستان و افغانستان از آنان خواست، جهت اعزام نیروهای غیرنظامی خود در قبال دریافت مبالغی پول با ارتش عربستان همکاری نمایند.
براساس برخی اخبار دولت نوازشریف در پاکستان قبول کرد که در مقابل دریافت روزانه 9 دلار، به ازای اعزام هر نفر، افراد را به جنگ علیه یمن گسیل کند و البته علاوه بر آن یک خانه مجلل در ریاض نیز از دولت سعودی دریافت کرد. کما اینکه چنین فرمولی در کابل نیز مورد بحث قرار گرفت، ولی در نهایت تعداد افغانی و پاکستانیهایی که در قالب گروههای مزدور به عربستان گسیل شدند از 30 هزار نفر کمتر بود.
عربستان پس از آنکه قطعنامه 2216 را از سازمان ملل گرفت، که در حکم مجوز ادامه جنگ بود، شورای همکاری خلیجفارس را به کمک گرفت و در نهایت توانست از همه آنان از جمله قطر، کویت و عمان قول همکاری بگیرد. از آن طرف بر مبنای بینالمللی معرفی کردن جنگ، سعودی درصدد برآمد کشورهای آمریکا، انگلیس و فرانسه را نیز ولو به شکل نمادین وارد عرصه نماید و این در حالی بود که از یکسو این سه کشور غربی تجربه چندان موفق در مدیریت درگیریها نداشتند، از سوی دیگر اعتمادی به مدیریت سیاسی و نظامی سعودی نداشتند.
علاوه بر آن، در این زمان، این سه کشور در درون خود دستخوش تحولاتی بودند. روی کار آمدن ترامپ در آمریکا و نیز تندروها در انگلیس سبب شد تیم بنسلمان بتواند با دادن رشوههای کلان، ورود عملی به جنگ و البته در حد محدود را به دست آورد. از نظر بنسلمان این تا حد زیادی کفایت میکرد و برای پیروزی بر یمنیها جواب میداد. در این فضا عملیات نظامی که ششم فروردین 94 به نام «عاصفهالحزم» آغاز و به عملیات «اعاده الامل» رسیده بود، رو به شدت گذاشت.
اما زیاد طول نکشید که همراهان عرب سعودی دریافتند، یمن صخره سختی است و عبور از آن ممکن نیست. پیش از این مصریها، عثمانیها و اروپاییها، یمنیها را تجربه کرده بودند. مصر در دوره جمال عبدالناصر که در اوج قدرت و خوشنامی بود، در مواجهه با همین یمنیها 50,000 نفر کشته داد و عثمانی در قرن 18 با تلفات زیاد ناگزیر به فرار از یمن شد و در این دوران، یمن تنها کشور عرب جهان بود که تحت امپراتوری عثمانی قرار نداشت. البته یمن یک بار دیگر نیز به تصرف عثمانی در آمد و عثمانی این بار هم در دهه1910 ناگزیر به فرار از یمن گردید.
کشورهای عربی خلیجفارس به زودی دور عربستان را خالی کردند و در واقع به جز امارات در صحنه باقی نماندند. در اینجا سؤال این است که چرا حتی وقتی بقیه صحنه جنگ علیه یمن را ترک کردند، امارات نه تنها کنار عربستان باقی ماند بلکه به مرور به طرف اصلی جنگ زمینی یمن نیز تبدیل گردید.
این سؤال از این جهت اهمیت دارد که حتی تندروترین و خوشبینترین مقامات امارات هم قاعدتاً بهاندازه واقعی خود توجه داشتند و این احتمال را میدادند که ممکن است آنان در جنگ یمن، نهایتاً با ایران طرف باشند! و برخلاف کشور سعودی که عمق راهبردی مناسبی دارد و موقعیتهای اقتصادی-تجاری آن نیز غیرمتمرکز است، شش امیرنشین از هفت امیرنشین امارات اساساً در یک باریکه به طول حدود 300 کیلومتر و عمق حدود 50 کیلومتر در حاشیه جنوبی خلیجفارس و در فاصله نسبتاً اندکی از ایران قرار دارند و موقعیتهایی که امارات را صاحب نام و اعتباری کرده است، به واسطه نزدیک و در تیررس بودن، در معرض تهدید دائمی قرار دارند بنابراین ورود این کشور کوچک و شکننده در جنگ یمن به هیچ وجه منطقی نبود، این هم منطقی نیست که تصور کنیم مسئولین اماراتی که به هر حال نزدیک به 50 سال تجربه حکومتداری داشتند، بهدلیل ناپختگی وارد این معرکه شدهاند.
آنچه منطقی به نظر میآید این است که سعودیها، آمریکاییها، اروپاییها و صهیونیستها در جمعبندی وضعیت منطقه و سیاستهایی که در نظر داشتند اجرا شود، روی جمهوری اسلامی ایران به طور کلی یک خط قرمز کشیده بودهاند.
به این معنا که در اتاقهای طراحی عملیات از آیندهای نزدیک که در آن جمهوری اسلامی کاملاً ساقط شده، خبر داده بودند و امارات با قطعی تلقی کردن عدم امکان حمایت جدی جمهوری اسلامی از مردم مظلوم یمن وارد میدان گردید و به مرور این باور رسوخ بیشتری هم پیدا کرد و به ایفای نقشهای بزرگتر تمکین نمود.
جنگ یمن علیرغم اجرایی شدن برنامه پرحجم و بیرحمانه «اعادهالامل» ادامه پیدا کرد و از آن طرف انصارالله، به مثابه بازوی نظامی مردم یمن وسعت و قدرت بیشتری پیدا کرد تا جایی که سازمان ملل که در قطعنامه 25 فروردین 94 خود، آن را تروریستی و غیرقانونی خواند و خواستار خلع سلاح کامل آن و محرومیت از هر نوع فعالیت سیاسی شده بود، برای مذاکره با آن نمایندهای تعیین کرد و هماینک یک دیپلمات برجسته انگلیسی -گریفیتس- با انصارالله ارتباط مستمر دارد. این انصارالله در زمان آغاز جنگ، فقط بر 4 استان از 18 استان یمن سیطره داشت.
در حین جنگ این تسلط بر 14 استان توسعه یافت و هماینک شامل سیطره بر ده استان یمن میباشد. بنابراین منطقه سرزمینی تحت سیطره انصارالله حین این جنگ به 2/5 برابر رسیده است. از جهت قدرت تسلیحاتی هم انصارالله وضع جدیدی پیدا کرده است.
زمان صدور قطعنامه 2216 شورای امنیت سازمان ملل، صحبت سر گرفتن تعدادی آر.پیجی از دست نیروهای انصارالله بود و هماینک نماینده دبیرکل با نیروهایی مذاکره میکند که در همین هفته موشک رُکان3 (RoKan) آن با طی حدود 1300 کیلومتر مسافت به شرقیترین نقطه سعودی اصابت کرد.
کاملاً واضح است که اقدام عربستان برای مهار انصارالله برای رژیم سعودی بینتیجه بوده و البته با هنر بنسلمان، هماینک شیر خفته یمن بیدار شده و ضمناً میداند که عاقبت مواجهه با چنین شیری چه میشود. سعودی یا باید فرار کند و یا تن به مرگ دهد.
در این میان میتوان سه نتیجه مهم مترتب بر جنگ یمن را برشمرد:
1-مسئله امنیتی رژیم سعودی که چهار سال پیش قرار بود با جنگ حل شود، در ماههای پایانی این جنگ نه تنها کاهش پیدا نکرده بلکه افزایش هم پیدا کرده است. شکست در جنگ یمن روحیه مخالفان آن در محیط منطقهای، در داخل یمن و در داخل عربستان را بالا میبرد و به همین میزان ضریب ایمنی این کشور پایین میآید و لذا شکست عربستان در جنگ یمن میتواند به فروپاشی آلسعود بینجامد و یا به فروپاشی آن کمک کند.
2- پیروزی انصارالله که پیروزی یمن در جنگ است، به موقعیت امنیتی رژیم اسرائیل هم آسیب جدی وارد میکند. تا پیش از این رژیم صهیونیستی عملاً حاکم مطلق دریای سرخ از تنگه بابالمندب تا خلیج عقبه بود به گونهای که هواپیماهای جنگی آن بدون مواجه شدن با هیچ خطری از آسمان دریای سرخ عبور میکردند و وارد آسمان سودان شده و خارطوم را مورد تهاجم نظامی قرار میدادند و به سلامت بازمیگشتند گاهی هم برروی آسمان بخشی از اردن، بخشی از عربستان و بخشی از دریای سرخ بودند و اهداف خود در اطراف این دریا را مورد تهاجم خویش قرار میدادند.
پیروزی انصارالله وضع امنیتی این آبراه را دگرگون میکند و به تضعیف موقعیت اسرائیل منجر میشود و این در حالی است که در دهههای گذشته، رعب ناشی از سیطره امنیتی اسرائیل بر این آبراه و بر محیط پیرامونی آن، بسیاری از کشورهای مسلمان آفریقایی را با رژیم اسرائیل هماهنگ کرده بود. در واقع پیروزی یمنیها بر سعودی، منطقه را تا حد زیادی از سیطره این رژیم نیز خارج میکند.
3- پیروزی انصارالله در یمن و به طور کلی پیروزی یمنیها در مواجهه با رژیمهای عربی، موقعیت آمریکا در این منطقه را نیز به خطر میاندازد. همه میدانند که برای شکست دادن یمنیها یک ائتلاف غربی- عربی شکل گرفته بود و لذا اینجا صحبت از شکست یک ائتلاف است نه شکست یک کشور. آمریکاییها در حال حاضر در منطقه ما حدود 30 پایگاه ثابت نظامی از ترکیه تا افغانستان دارند و علاوهبر آن حدود 70 شناور کوچک و بزرگ نظامی آنان نیز در آبهای منطقه حضور دارند که تعداد این ناوها در خلیجفارس به 50 فروند میرسد.
ثانیاً همه میدانند که یمنیها و به خصوص بازوی نظامی آنان - انصارالله- به شدت ضدآمریکایی هستند و پیروزی آنان به معنای شکست نظامی آمریکا نیز هست چرا که همه میدانند اگر آمریکاییها میتوانستند، از پیروزی مخالفان مسلح خود جلوگیری میکردند. این به آن معناست که آمریکا باید فکر جای دیگری باشد و اسبابکشی را آغاز نماید.
در حالی که فشار تحریمهای اقتصادی باعث کاهش درآمدهای عمومی دولت و ناترازی در بودجه کشور شده است، سیاستگذاران اقتصادی در قالب برنامه اصلاحات بودجه سنواتی، به دنبال تدابیری هستند که منابع درآمدی بزرگترین سند مالی کشورافزایش وهزینه آن تعدیل و شفاف شود.
بهطور کلی، بودجه کشور دو بخش دارد؛ بخش اول، درآمدها و بخش مقابل آن، هزینههاست. حال این سند مالی از دو ناحیه با محدودیتهای جدی روبهرو است.اول آنکه منابع درآمدی بسیار محدود شده و کاهش یافته است و دیگر آنکه نیازها و الزامات هزینهای سالانه کشور بسیار متنوع و متعدد است و کاهش ارقام آن به آسانی امکانپذیر نیست.
کاهش درآمدهای بودجه، غالباً به واسطه کاهش درآمدهای نفتی و سایر درآمدها صورت گرفته است. بودجه سال قبل بر اساس فروش روزانه یک میلیون و 500 هزار بشکه و سال قبل از آن روزانه 2 میلیون و 680 هزار بشکه نفت بسته شده بود، اما بودجه امسال براساس فروش روزانه 300 هزار بشکه نفت بسته شده است. از سوی دیگر، سقف افزایش درآمد از سایر منابع از جمله درآمدهای مالیاتی، واگذاری داراییهای سرمایهای و سایر درآمدهای دولتی محدود شده است.
افزون براین، سایر روشهای تأمین درآمد نظیر استفاده از منابع ارزی صندوق توسعه، ایجاد استقراض داخلی(انتشار اوراق قرضه) و بدهی خارجی با محدودیتهای جدی روبهرو است؛مسألهای که انتقاداتی را هم به همراه داشته است.
دولت برای جبران کسری بودجه در سالجاری، در اولین اقدام سقف بودجه را کاهش داده است، بهطوری که ۶۳ هزار میلیارد تومان از سقف بودجه سال ۹۸ کشور کاسته شد، تصمیمی که میتوان از آن به عنوان گام اول برای ایجاد تعادل در بودجه یا انقباض بودجهای یاد کرد.
در این مرحله، تعدیل هزینههای بودجه برای جلوگیری از ناترازی امری غیرقابل اجتناب است.به گونهای که هزینههای عمرانی و جاری تعدیل میشود.هزینهها غالباً شامل منابعی است که از سوی دستگاهها درخواست میشود.حال سیاستگذار بودجهای با رویکرد منعطف و اقتضامند یک پیام ساده و واضح را به دستگاههای اجرایی کشور ارسال کرد و آن تخصیص بودجه براساس عملکرد یا بودجه عملیاتی است.در این رویکرد بودجه برپایه قیمت تمام شده طرحها، پروژهها و برنامهها اختصاص پیدا میکند و مصارف دستگاهها مدیریت میشود.
اینک آییننامه بودجه بر مبنای عملکرد، تدوین شده است. طبق این آییننامه که قوای مجریه، مقننه، قضائیه، نیروهای مسلح، وزارتخانهها، سازمانها، شرکتها، مؤسسات دولتی و نهادهای عمومی غیردولتی را شامل میشود، تمام هزینههای جاری و حتی حقوق کارکنان را در قبال عملکرد و قیمت تمام شده پرداخت میکنند.
این تصمیمات آثار متعددی به همراه دارد.بدون تردید نمیتوان گفت که اثری روی بودجه جاری و عمرانی کشور نخواهد داشت چرا که منابع محدود است ومصارف نامحدود.اما اولین موضوع این است که عدم تعادل بودجه را تا اندازهای میکاهد. مسأله دیگر اینکه یکی از عوامل افزایش نرخ تورم در کشور عدم مدیریت بهینه پایه پولی و عرضه پول در کشور است.
تجربه مکرر نشان میدهد، هنگامی که پایه پولی به دلیل افزایش دیون دولت به بانک مرکزی و بانکها به واسطه کسورات بودجه بسط پیدا میکند، نرخ تورم افزایش مییابد.اینکه دولت با کاهش سقف بودجه، در این شرایط کاهش هزینههای دستگاهی را بر منابع درآمدی توزمزا ترجیح میدهد، یک رویکرد مهم تلقی میشود. جدای از این، اعطای منابع به دستگاهها، براساس عملکرد یا عملیات واقعی است، این موضوع باعث افزایش شفافیت در روابط بودجهای دولت با دستگاه گیرنده بودجه میشود.
افزون براین، تخصیص بنیه منابع کمیاب بر پایه اولویتها و هزینههای غیرضروری از دیگر آثار این تصمیم محسوب میشود.
به نظر میرسد که در گام اول، همکاری دستگاههای دولتی و بودجهگیر در تعامل با دولت، نقش مؤثری در عبور موفق دولت در این گام از کسری بودجه دارد، اما اصلاح بودجه نیازمند اقدامات تکمیلی بویژه در بخش درآمدی آن است.
گام دوم اصلاحات بودجه در قالب سایر اقدامات یا پیوستهای سیاستی انجام میشود.قطع وابستگی مستقیم بودجه به نفت، حذف تدریجی کسری بودجه ساختاری، درآمدزایی پایدار، اصلاح نظام یارانه پنهان انرژی، اصلاح و یکپارچهسازی نظام مالیات و تأمین اجتماعی و مولدسازی و مدیریت داراییهای دولت از دیگر گامهای برنامه اصلاح ساختاری بودجه است که باید در آینده نزدیک برداشته شود.
هشتمین دور مذاکرات طالبان و آمریکا در دوحه قطر در حالی پایان یافت که طرفین، بدون ارائه جزئیات دقیق، از حصول یک توافق کلی و امضای قریب الوقوع توافق نامه سخن گفته اند.
زلمی خلیل زاد نماینده ویژه آمریکا در مذاکرات صلح با طالبان، پس از پایان هشتمین دور گفت وگوهایش با ملا برادر، فرد شماره دوی طالبان، به دهلی رفته تا به گفته خودش، همکاری های بین المللی را برای رسیدن به صلح در افغانستان جلب کند.
او در رشته توئیت هایی، گفته است که مذاکرات، پیشرفت های خوبی داشته و گفت وگوهای طرفین، اکنون بر سر تعیین مکانیسم اجرای توافقات در جریان است.
این اعلام مواضع در حالی صورت می گیرد که برخی از آگاهان معتقدند امضای اولیه توافق نامه مذکور صورت گرفته اما دو طرف، از رسانه ای کردن آن خودداری می کنند.
این مطلب تا حدی قوت یافته است که سفر روز گذشته آلیس ولز معاون سیاسی وزارت خارجه آمریکا در امور آسیای مرکزی و جنوبی به اسلام آباد پاکستان نیز در همین راستا قلمداد شده و برخی رسانه های پاکستانی مدعی شده اند که سفر خانم ولز، با هدف فراهم کردن مقدمات سفر ترامپ به کابل و امضای رسمی توافق نامه صلح با طالبان و گرفتن عکس یادگاری مقامات آمریکایی با رهبران طالبان صورت گرفته است.
مسئله خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و تضمین طالبان بر استفاده نکردن از خاک افغانستان توسط گروه های تروریستی، دو مسئله اصلی اختلافی میان دو طرف بود که به نظر می رسد در این دور از گفت وگوها، راه حلی برای آن پیدا شده است.
اظهارات طرفین، نشانگر آن است که آمریکا، جدولی برای خروج از افغانستان را پیش روی خود دارد و طالبان نیز تعهد هایی برای قطع همکاری با القاعده و دیگر گروه های تروریستی به آمریکا داده اند.
انتظار می رود پس از امضای رسمی این توافق نامه، بخش دیگری از این پروسه، شکل عملیاتی به خود بگیرد. بخشی که به نظر می رسد جنجال های آن، کمتر از توافقات صورت گرفته تاکنون نباشد.
آغاز مذاکرات میان دولت افغانستان با طالبان و چگونگی ورود طالبان به قدرت سیاسی، همواره از اصلی ترین مسائل اختلافی بوده است که تا این لحظه، آمریکا کوشیده به گونه ای ، آن را به حاشیه براند.
طالبان، تا این لحظه، هرگز حاضر نشده اند که با دولت افغانستان وارد مذاکره شوند و اکنون که توافق صلح آمریکا و طالبان، قریب الوقوع به نظر می رسد، نحوه حضور آن ها در ساختار قدرت از یک سو و تعیین تکلیف وضعیت نظام سیاسی کنونی از دیگر سو، در هاله ای از ابهام قرار دارد.
طالبان، همواره بر عنوان «امارت اسلامی طالبان» تاکید داشته اند و نظام کنونی، بر اساس قانون اساسی، «جمهوری اسلامی» است و هنوز، این مسئله روشن نیست که آیا پس از اجرایی شدن توافقات آمریکا و طالبان، شاهد حکومت امارت اسلامی خواهیم بود یا طالبان به جمهوری اسلامی افغانستان آری خواهند گفت.
دولت افغانستان، با نزدیک شدن به امضای قریب الوقوع توافق نامه صلح، ضمن این که وزارتی تحت عنوان «وزارت دولت در امور صلح» ایجاد کرده، هیئتی 15 نفره برای نمایندگی از دولت افغانستان در مذاکرات صلح معرفی کرده است.
اما طالبان کماکان تاکید دارند که هیچ مذاکره ای با دولت افغانستان نخواهند داشت و اگر با اعضای هیئت مذکور نیز بر سر یک میز بنشینند، به عنوان شخصیت های سیاسی افغانستان و نه به عنوان نمایندگان دولت، با آن ها گفت وگو خواهند کرد.
هرچند که نفس پذیرش گفت وگو با هیئت دولت افغانستان (ولو این که آن ها را صرفا به عنوان شخصیت های سیاسی کشور به رسمیت بشناسند) یک عقب نشینی در موضع، برای کلید خوردن گفت وگوها به حساب می آید، اما هنوز، تکلیف مسائل مهمی همچون ساختار دولت، قانون اساسی، کیفیت و میزان مشارکت طالبان در قدرت و... روشن نشده و بخش زیادی از مردم افغانستان را در نگرانی فرو برده است.
بر اساس برخی اطلاعات اولیه، پس از امضای توافق نامه، هیئت طالبان و هیئت دولت افغانستان به شهر اسلو در نروژ خواهند رفت تا اولین دور گفت وگوهای خود را انجام دهند و پس از آن سفری به چین خواهند داشت و در نهایت، در شهر بن آلمان، مذاکرات نهایی به مدت 18 روز، انجام خواهد شد.
این مدت زمان نسبتا طولانی، اگر واقعیت داشته باشد، این گمانه را تقویت می کند که به احتمال بسیار زیاد، آمریکا در توافق خود با طالبان، خواهان اضافه شدن طالبان به ساختار کنونی حکومت نیست و شاهد تغییرات بسیار عمده در قانون اساسی و ساختار حکومتی افغانستان خواهیم بود.این جاست که آینده و تکلیف برگزاری سومین انتخابات ریاست جمهوری که دولت افغانستان بر اجرای آن پافشاری دارد، در سردرگمی و ابهام باقی می ماند.
شاید به همین دلیل است که در دومین هفته از آغاز رقابت های انتخابات ریاست جمهوری، هیچ شور و اشتیاقی در میان 18 نامزد انتخابات وجود ندارد و عملا، بسیاری از آن ها، مبارزات تبلیغاتی خود را آغاز نکرده اند. به نظر می رسد همه این نامزدها، درباره برگزاری انتخابات تردید دارند و ترجیح می دهند پس از تعیین تکلیف وضعیت صلح آمریکا و طالبان، فعالیت خود را آغاز کنند.
از سوی دیگر، طالبان نیز با صدور اعلامیه ای، برگزاری انتخابات را به شدت مورد حمله قرار داده و گفته اند که انتخابات پیش رو، یک پروسه جعلی با هدف تامین منافع خارجی هاست و این گروه، با تمام توان، مانع برگزاری آن خواهد شد.
هرچند که طالبان در گذشته نیز با برگزاری انتخابات مخالفت کرده و تا سر حد بریدن انگشت کسانی که در انتخابات شرکت کرده بودند نیز مخالفت خود را بروز داده بودند، اما این بار، صدور اعلامیه رسمی، نشانگر عزم جدی آن ها بر ایجاد بحران در برگزاری انتخابات است و همه این قدرت نمایی ها توسط طالبان، بدون تصور یک دورنما از کیفیت حضورشان در قدرت سیاسی افغانستان، غیر ممکن به نظر می رسد.
اخیرا نشانههایی از تغییر در سیاستهای عربستان و امارات نسبت به ایران را شاهدیم که شاید اولین دلیلش یک نوع احساس سرخوردگی از سیاستهای ترامپ باشد. این کشوها با توجه به هزینه و خرید اسلحه از آمریکا به انتظار این بودند که ترامپ بدون هیچ شک و تردیدی به ایران حمله نظامی کند.
مخصوصا محمد بنسلمان بیشتر دنبال این هدف بود ولی به این نتیجه رسید که ایران به سمت مسیر قدرتمندتری حرکت میکند. با سقوط پهپاد آمریکایی و توقیف نفتکش انگلیسی، ایران دست به نمایش قدرتی زد که وزنهاش در منطقه بالاتر رفت.
دلیل دوم، ناتوانی محمد بنسلمان در حل مسأله یمن بود. عربستان و امارات حتی با همکاری مصر و بحرین نتوانستند مسأله یمن را حل کنند. دلیل سوم این که محمد بنسلمان با یک آرایش فکری مدرنیتهای قدرت را به دست گرفت و ولیعهد عربستان شد تا سیاست توسعه اقتصادی و صنعتی عربستان را افزایش دهد.
او تفکرات بلندپروازانهای داشت که البته مسأله قتل خاشقچی تا حدود زیادی به این هدف لطمه زد. محمد بنسلمان به این نتیجه رسید که آمریکا هم در جنگ یمن نتوانسته به عربستان در کمک شایانی بکند. مسأله دیگر اینکه اگر مثلثی را در نظر بگیریم که اضلاع این مثلث را در آمریکا و قاعده این مثلث عربستان و اسرائیل باشد، با توجه به روابط صمیمانه و محرمانهای که بین عربستان و امارات با اسرائیل بهوجود آمد، همه تصور میکردند ضلع سوم این مثلث که عبارت از اتحادیه اروپاست، تحت تاثیر فشارهای آمریکا ناچاراست که از ایران و برجام فاصله بگیرد ولی آمریکا نتوانست به یک اجماع بینالمللی علیه ایران دست یابد و باز هم به نفع ایران تمام شد.
بنابراین مجموعه اینها باعث این شد که عربستان آرام آرام خودش را از مشکلات منطقهای رها کند. به سیاستگذارانمان توصیه میکنیم با نرمش به دنبال این علائم و نشانههایی که از طرف عربها میرسد باشند. ایران نیز باید تغییراتی در سیاست منطقهای خود اعمال کند.
در حقیقت ضرورت برقراری ارتباط بین ایران و عربستان سعودی و شیخ نشینهای خلیج فارس این است که حتی تهران در ایجاد یک تغییرات اساسی در سیاست منطقهای پیشقدم شود. از طرفی جواب معامله قرن هم منفی شد و عربهای منطقه از ترس مردمشان جرات اینکه گرایششان به سمت اسرائیل را علنی کنند، ندارند. بنابراین هنوز اسرائیل از آن توان و قدرت برخوردار نیست که بتواند امارات و عربستان را از ایجاد ارتباط با ایران منصرف کند.
اما اگر نزدیکی با ایران صورت بگیرد به معنای فاصله افتادن از سیاستهای کلی عربها با آمریکا نیست چون عربها نمیتوانند آمریکا را کنار بگذارند. آنها با هم پیمانهای امنیتی امضا کردهاند و پایگاههای نظامی در این کشورهای شیخ نشین دارند. با توجه به کنفرانسی که قرار است در بحرین برای یک ائتلاف نظامی در خلیج فارس تشکیل شود.
البته هنوز خیلی مشخص نیست و برخی خبرگزاریها هم معتقدند ممکن است عربستان سعودی دست به یک سیاست تاکتیکی زده تا آمریکا را بیشتر تحریک کند که از منافع عربها حمایت و ترامپ را مجبورکند که سیاستهای خشنتری را نسبت به ایران اعمال نماید. بنابراین توصیه دوم به سیاستمداران این است که با دقت فراوانی این مذاکرات را که احیانا ممکن است در آینده صورت بگیرد، مدیریت کنند.
امارات متحده از نظر جمعیت کشور بسیار فقیری است. یعنی نیرویی آنچنان برای گسیل و اعزام به کشور خارجی برای جنگ ندارد. دوبی یک سرزمین تجاری و بازرگانی است و هیچ تمایلی به ادامه سایه انداختن نظامی بر کشورش ندارد. طرف دیگر این است که امارات هم نمیتواند به طور کامل دست ازعربستان سعودی بکشد وعربستان ، امارات را جلو انداخته که به عنوان یک جاده صاف کن عمل کند و اگر نتایجش با ایران مطلوب بود، آنوقت عربستان قدم جلو خواهد گذاشت. در همین جا هم امارات نقش فدایی عربستان را بازی میکند.
امارات نمیتواند مستقل از عربستان باشد و اگر نیروهایش را ازیمن بیرون کشیده به خاطر این است که امارات اصلا یک کشور نظامی نیست و بیشترین نیروی کارش را از خارج وارد میکند. امارات نیروی نظامی ملی ندارد که بخواهد برای ادامه جنگ در یمن همچنان خودش را حاضر نگه دارد.
کمبود پزشک در کشور اگرچه نخستین بار از سوی وزارت بهداشت رسانهای شد و وزیر پیشین و معاون وی دکتر حریرچی که حالا سمت معاونت کل وزارت بهداشت را دارد آن را رسانهای کردند، اما حالا شخص وزیر بهداشت هم با مسئولان نظام پزشکی همراه شده و مخالف افزایش ظرفیت پذیرش دانشجوی پزشکی برای سال آینده است.
سعید نمکی احساس کمبود پزشک را به دلیل توزیع نامناسب آن میداند و معتقد است: «خیلی از فارغ التحصیلان پزشکی به حرفه پزشکی وارد نشدهاند و ممکن است این افراد به دلیل اینکه به نقاط کمتر برخوردار نروند، به شغلهای دیگر وارد شده باشند.»
راهحل وزیر بهداشت برای حل مشکل کمبود پزشک در مناطق محروم، ۳۰ درصد ظرفیت پذیرش بومیگزینی است؛ راهحلی که محمدرضا ظفرقندی، رئیس سازمان نظام پزشکی نیز بر آن تأکید دارد و صحه میگذارد. ظفرقندی هم مانند حریرچی به آمار و ارقام استناد میکند، اما آمار و ارقام یکی نشان از کمبود پزشک دارد و آمار و ارقام دیگر، بیانگر آن است که با توجه به سرانه سلامت، اوضاع اقتصادی و زیرساختهای تعداد پزشکان نه تنها کافی است بلکه در برخی رشتهها مازاد هم هست.
ظفرقندی معتقد است، اجرایی شدن طرح مجلس برای افزایش دو برابری ظرفیت پذیرش دانشجوی رشته پزشکی ۸۰ هزار میلیارد تومان هزینه دارد. در برابر اظهارات رئیس سازمان نظام پزشکی و وزیر بهداشت که حالا برای همرنگی با جماعت هم که شده، پروژه کمبود پزشک را که در این وزارتخانه کلید خورد انکار میکند، باید به چند نکته توجه داشت.
نخست اینکه یکی از عوامل مهم در توزیع نامناسب پزشکان فقدان حضور پزشک کافی در کشور است. اگر پزشکی در شهرهای بزرگ جایی برای کارکردن نداشته باشد، خواه ناخواه میپذیرد که با فراهم شدن شرایط نسبی زندگی در مناطق کمتر برخوردار از تهران و شهرهای بزرگ برود. در حال حاضر به دلیل کمبود پزشک خدمات پزشکی باکیفیت تنها در برخی مناطق شهرهای بزرگ جمع شده و مناطق پایین شهر تهران هم از پزشک یا پزشکان حاذق خالی است.
نکته بعدی اینکه در هر شغل و حرفهای بروز فضای رقابتی باعث بهبود کیفیت ارائه خدمت میشود، اما انحصار و محدودیت مراکز و افراد ارائهکننده خدمت موجب میشود تا آنها هیچ الزامی برای ارتقای کیفیت خدماتشان احساس نکنند و این اتفاقی است که هماکنون در حوزه خدمات پزشکی و بهداشتی شاهد آن هستیم.
اما از همه مهمتر طرح مجلس و وزارت بهداشت برای بومی گزینی از مناطق محروم است؛ طرحی که طبق آن ۳۰ درصد سهمیه دانشگاههای علوم پزشکی مناطق محروم به افراد بومی این مناطق اختصاص مییابد. در چنین حالتی بدیهی است افرادی با توان علمی کمتر بهواسطه استفاه از سهمیه مناطق محروم وارد رشتههای پزشکی شوند و این مسئله میتواند منجر به کاهش کیفیت آموزش پزشکی شود.
در نهایت هم معلوم نیست آیا پزشکانی که از این مناطق برخاستهاند و با سهمیه منطقه محروم وارد دانشگاه شدهاند پس از طی مراحل تحصیل در مناطق محروم ماندگار شوند یا به نوعی قانون را دور زده و برای درآمد بیشتر و زندگی در شرایط بهتر راهی شهرهای بزرگ و پایتخت شوند.
از سوی دیگر این افراد که بهواسطه شرایط آموزشی ضعیفتر در مناطق محروم از توان علمی کمتری برخوردارند و در دانشگاههایی با سطح علمی پایینتر تحصیل کردهاند، هر چند ممکن است حداقل استانداردهای آموزشی را کسب کرده باشند، اما اغلبشان به اندازه دانشجویانی که در دانشگاههای تراز اول کشور تحصیل کردهاند و تحت آموزش اساتید حاذق بودهاند توانمند نیستند.
همین هم موجب خواهد شد که در نهایت بار مراجعه بیماران مناطق محروم به کلانشهرها کاهش نیابد. کوتاه سخن اینکه اگرچه افزایش دو برابری ظرفیت پذیرش پزشکی آن هم به یکباره چندان معقول به نظر نمیرسد، اما برای ارتقای سلامت مردم لازم است تا در طرحی بلند مدت این افزایش ظرفیت مدنظر قرار گیرد. در این صورت هم به چالش زیرساختها برنمیخوریم و هم مناطق محروم از پزشک خالی نمیماند.
به همان میزان که سکوت در آموزههای عرفانی و اخلاقی امری پسندیده و قابل احترام است، در حوزههای اجتماعی امری نکوهیده محسوب میشود که مورد نقد جامعهشناسان و نخبگان اجتماعی قرار میگیرد. البته نباید تردید داشت که «سکوت» مدلول است. گاه این سکوت مدلول دالهای متنوع و متکثری است و گاه تنها یک دال مرکزی برای ایجاد و پیدایش آن کفایت میکند.
به نظر میرسد این روزها جامعه ایران با یک سکوت فراگیر اجتماعی روبهرو شده است. سکوتی که بسیاری از شئون جامعه را درنوردیده و هر روز ابعاد وسیعتری پیدا میکند. این سکوت را میتوان از مشاهدات میدانی اندک تا لابهلای صفحات نشریات و حتی رسانههای صوتی و تصویری جستوجو کرد. گویی هیچکس نه خبری دارد و نه انتظار خبری را میکشد.
این مسئله به لحاظ اجتماعی نوعی واکنش تدافعی در برابر فشارهای بیرونی محسوب میشود. دفاعی که نه از سر تدبیر، دوراندیشی یا برنامهریزی مدون است، که این واکنش بیشتر از روی رفتاری غریزی و به دور از تدوین استراتژی پلن به وجود آمده است. حال موضوع بر سر آن است که متولیان امور و زعمای قوم به منظور رفع این مشکل چه تدبیری دارند! تدوین این تدبیرها است که میتواند حیاتی دوباره در جامعه ایجاد کرده و زمینه را برای بروز چندصدایی و عبور از چالش موجود مهیا کرده و فراهم آورد.
به منظور ارائه این تدبیرها نخست باید جنس این سکوت، دلایل آن و پیامدها و خطرات ناشی از بروزش را احصا کرد. در حقیقت، درمان این بیماری اجتماعی بیش از هر چیز نیازمند آسیبشناسی دقیق موضوع و شناخت کاربردی و کارکردگرا از ابعاد آن است.
برای نیل به این هدف تنها در عرصه سیاسی و ایجاد چندصدایی در ساختار سیاستورزی کشور، بیش از هر چیز باید از لزوم تکثرگرایی و ایجاد بسترهای لازم به منظور بروز چندصدایی در ساحت اجتماع و سیاست سخن گفته شود.
تردیدی نیست که همه سیاستورزان و سیاستپیشگانِ باورمند به دموکراسی و مردمسالاری، زمینهسازی به منظور بروز و ظهور گفتمانهای مختلف، متفاوت و حتی متعارض را لازمه جامعهای پویا، کارآمد و بانشاط میدانند.
در همین راستا زمینهسازی به منظور ایجاد، راهاندازی و تشکیل احزاب مختلف با گرایشها و دکترینهای متفاوت یکی اصلیترین ابزارهای لازم جهت تحقق این هدف محسوب میشود. بافتهای اجتماعی زمانی میتوانند به شکلی هدفمند، قاعدهمند و پویا عمل کنند که از آبشخور باورمندی به احزاب متکثر نوشیده باشند و زمینههای لازم در بستر این احزاب را به دست آورده باشند.
در حقیقت این تحزب در جامعه است که میتواند بخشی از مشکل سکوت را مرتفع کرده و زمینه را برای بلندشدن صداهای متفاوت و متکثر مهیا کند.
این در حالی است که به دلیل بافتار سیاسی حاکم بر کشور و ارادهای که با هدف جلوگیری از فعالیتهای عمیق حزبی در جامعه ایران وجود دارد، تاکنون احزاب ریشهدار، با اعضای قابلتوجه و مملو از شخصیتهای اثرگذار سیاسی هم نتوانستهاند نقشی درخور و قابلتوجه در ساختار سیاسی کشور بازی کنند. حال این احزاب تازهتاسیس یا قدیمیتر کوچک و کمرمق چطور میتوانند به این عرصه وارد شوند و زمینه را برای ایجاد نشاط در سپهر سیاست ایران مهیا کنند.
نباید فراموش کرد که حتی کنگرهها و مجامع عمومی بسیاری از این احزاب با کمک دولت و زیر چتر حاکمیتی آن برگزار میشود؛ روند عضوگیری آنها متوقف یا بسیار کمجان است، سازوکارهای حضور در ساختار قدرت را نمیشناسند، به شدت متکی به افراد ـ
اعم از شورای مرکزی یا دبیرکل ـ هستند، هیچ راهبردی برای انتقاد از وضعیت موجود ندارند، تنها به نقد عملکردها بسنده کرده و هرگز راهکاری اجرایی و عملیاتی ارائه نمیکنند، به لحاظ مالی و اقتصادی بهشدت وابسته به دولت هستند و... همه اینها و بیشمار موارد دیگر ازجمله مشخصههای احزاب کممایه و بیریشهای است که طی ادوار مختلف در کشور متولد شدهاند.
یکی از تاثیرات وضعی این احزاب را میتوان در ناامیدسازی جامعه دانست. ناکارآمدی حاصل از عدم تواناییهای حزبی، بیبرنامگی، ناتوانی در ارائه راهبردهای مشخص به منظور برونرفت از بحرانها و مخاطرات و... همهوهمه ازجمله عواملی است که بهصورت ناخودآگاه جامعه را نسبت به حزبگرایی و تحزب در جامعه ناامید کرده و زمینههای ایجاد چندصدایی در ساختار سیاسی کشور را از میان برمیدارد.
به نظر میرسد راهکار اصلی را باید در تقویت احزاب موجود، تدوین راهبردها و استراتژیهای کارآمد از سوی آنها و عدم وابستگی به نهاد قدرت در احزاب دانست. از این طریق میتوان به ادامه فعالیت احزاب و نقشآفرینی آنها در عرصههای گوناگون اجتماعی و سیاسی امیدوار بود.
قرار نیست همه موفق باشند؛ گاهی یک سیاستمدار هر چقدر هم انگلیس درسخوانده و آشنا به روش غربیها باشد، ممکن است از آنان رودست بخورد و مملکتی را چندین و چند سال معطل کند. حتما اعتقاد داریم بنای دولتمردان به موفقیت و پیشرفت کشور بوده است، اما آنان را به مثابه جوانانی میدانیم که هر چند مو سپید کردهاند اما تجربه نبرد با گرگ را نداشتهاند. از قضا گوش استماع هم نداشتند و رهنمود پیر طریق را به جای آویزه گوش کردن، پشت گوش انداختند.
رئیس جمهور در دیدار با وزیر، معاونان و مدیران ارشد وزارت امور خارجه صحبتهایی کرده است که نمیشد از آنها به سادگی گذشت و به حساب خدا قوت به تیم دیپلماسی نوشت؛ فلذا برای جلوگیری از تحریف تاریخ باید نکاتی بنویسیم تا مثل ماجرای شهید و جلاد، غالب و مغلوب مذاکرات هم جابه جا نشود.
آقای روحانی گفتند: «دوست و دشمن نتوانستند بگویند برجام به ضرر ملت ایران بوده است.» نمیدانم جناب رئیسجمهور، ما را در کدام دسته قرار میدهند ولی ما هیچگاه برجام را نهتنها به نفع ملت ایران ندانستیم که مایه عبرت و به تعبیر رهبری تجربه تلخ میدانیم.
ایشان در ادامه بیان داشتهاند: «وقتی نظام به تصمیمی رسید باز هم باید امانتدار بوده و همان تصمیم را با امانتداری کامل به طرف خارجی منتقل کنیم.» این هم متأسفانه رخ نداد و رهبری صریحا فرمودند «از خطوط قرمز نظام عبور شد».
آقای روحانی افزوده است: «اگر وزیر خارجه کشورمان در نیویورک با وزیر خارجه آمریکا از نزدیک گفتوگو نمیکرد و من به تلفن آقای اوباما جواب نمیدادم، شاید روند رسیدن به توافق به کندی صورت میگرفت. اینکه توانستیم در طول کمتر از ۱۰۰ روز با ۶ قدرت جهانی به توافق ژنو برسیم…»
ای کاش هیچوقت وزیر خارجه کشوری که علمدار مقاومت است کنار یک آدمکش بیشرف قدم نمیزد تا دل رزمندگان مقاومت، آزرده شود. ای کاش رئیس جمهور ایران اسلامی اینقدر خود را عزیز میدانست که آمریکاییها را شایسته مبادله پیام نداند؛ نه اینکه بعد از مدتها از مکالمه تلفنی با اوباما ذوق کند.
ای کاش شما هم هشت سال مذاکره میکردید و به توافق خسارتبار نمیرسیدید که درس عبرت برای تاریخ شوید. در پایان جناب روحانی گفته است: «دنیا فهمید اگر ایران عهد و پیمانی را ببندد، پای آن میایستد و این یک امتیاز جاودانه برای ملت ایران است و امروز بعد یک سال صبر به عنوان ملتی که به عهد و قول خود وفادار هستیم، در تاریخ ثبت شد.»
برای بار هزارم! برجام قرار بود تحریمها را به قول شما بالمره بردارد نه اینکه به دنیا درس اخلاق دهد، نه اینکه حسن نیت ایران ثابت شود و نه اینکه ابزاری شود که ناکارآمدی دولت را بپوشاند، چرا که خود برجام را اگر از ما میشنوید به نحوی بپوشانید و هر روز به مداحی آن اقدام نکنید.
ارسال نظرات