به نقل از مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
آمریکا به دنبال تشدید جنگ اقتصادی علیه ماست این جنگ به درازای عمر انقلاب اسلامی امتداد دارد. اما هیئت حاکمه این کشور، هیچگاه به اندازه امروز به عنوان «راهحل قطعی» حل مشکل بزرگی تحت عنوان «ایران» به آن نگاه نکرده است. تا زمانی که جمعبندی دشمن عوض نشود، آمریکا دنبال تشدید جنگ اقتصادی خواهد رفت. مقامات این کشور بارها از این موضوع با صراحت صحبت کردهاند، قرائن و شواهد نیز همین را میگویند و علاوهبر آن در این موضوع یک اجماع کارشناسی هم وجود دارد.
از آن طرف، در اینکه آمریکا دنبال جنگ نظامی علیه ایران نیست هم تصریحات مقامات دولت ترامپ از جمله تصریحی که در بیانیه دو روز پیش «مایک پمپئو» آمد و هم قرائن و شواهد این را میگویند. پنتاگون حتی اعزام یک ناو هواپیمابر به خلیجفارس که در طول سالهای ۱۳۷۰ تاکنون به طور متناوب یا منقطع یک ناو هواپیمابر آمریکا در این آبراه بوده است را با این توضیح همراه کرد که ما نوعی تهدید علیه پایگاهها و نیروهایمان از سوی ایران را استشمام میکنیم و این یک «هشدار بازدارنده» به ایران است. پس ما در شرایط تهدید نظامی از سوی آمریکا نیستیم و نباید در این کمترین تردیدی کنیم که راهحل ما در تلاش برای کاهش تنش نظامی بین آمریکا و ایران نیست، چون این تنش اصلاً وجود خارجی ندارد تا ما آن را کاهش دهیم و بنا هم نیست عینیت پیدا کند. وقتی آمریکا به دلایل اصولی بنا ندارد با ما از در نظامی وارد شود، چرا ما راهحل خود را در تلاش برای کاستن از حساسیت نظامی آمریکا قرار میدهیم؟ خب راهحل ما در این مواجهه چیست؟
یک بار دیگر صورت مسئلهای را که ما به طور واقعی با آن مواجه هستیم مرور کنیم؛ آمریکا نه قصد و نه آرایش نظامی مقابل ایران دارد، این کشور «جنگ اقتصادی» را راهحل مشکل خود در مواجهه با ایران میداند و در این موضوع متمرکز شده است. جمعبندی آمریکا این است که جنگ اقتصادی در حالی که به زعم باطل او ایران را وادار به دادن امتیازات طلایی جدید میکند، برای او و وابستگانش در منطقه هزینهای ندارد. راهحل ما این است که این جمعبندی آمریکا را تغییر دهیم.
راهحل ما روشن است، ما باید به ازای هزینههایی که در این جنگ اقتصادی بر ما تحمیل میشود، هزینههایی را متوجه طرف مقابل کنیم؛ تا این جنگ از حالت یکطرفه خارج شود. پس از آنکه هزینههای این جنگ دوطرفه شد، آمریکاییها در جنگ اقتصادی علیه ایران به همین جمعبندی که در جنگ نظامی علیه ایران رسیدند، میرسند و متوقف میشوند. وقتی آمریکا در جنگ اقتصادی متوقف شود، وضع بین ما و آمریکا عادی میشود. آن موقع میتوانیم در مورد رابطه با این کشور تصمیم بگیریم و در آن شرایط اگر وارد مذاکره شویم این بار مذاکرهای توأم با عزت، حکمت و مصلحت خواهد بود. ما نمیتوانیم و منطقاً نباید در شرایط تحریم حتی صحبت از مذاکره کنیم چون هزینهزاست. در شرایط تحریم، کمترین هزینه صحبت بعضی از نخبگان نزدیک به بخشهایی از حکومت ایران، از مذاکره کردن با آمریکا این است که استحکام مواضع نظام مبنی بر عدم مذاکره را با سستی مواجه میگرداند. به عبارت دیگر، دشمنی که باید با موضع عدم مذاکره ایران، از تشدید فشارهای اقتصادی منصرف شود، با مواضع این نخبگان نزدیک به حکومت بر سر جمعبندی قبلی خود میماند و فشارها را بر مردم و دولت ایران افزایش میدهد. پس اگر گفته میشود بحث از مذاکره با آمریکا ولو در سطح رسانه و یا در سطح بعضی از محافل سیاسی یک جرم است، کجسلیقگی نیست، برای این است که این موضع، هزینههای سنگینی را بر کشور تحمیل میکند و از این روست که دستگاه قضائی باید به عنوان مدعیالعموم، ورود کند و جلوی این هزینهها را بگیرد.
راهحل ما در جنگ اقتصادی دشمن، ضربه زدن به دشمنی است که در حوزه اقتصادی و تجاری علیه ما آرایش جنگی گرفته است. دشمن از ظرفیتهای سیاسی و… برای مدیریت جنگ اقتصادی علیه ما استفاده میکند و در نهایت در تلاش است تا با جنگ روانی که موفقیت آن وابسته به همکاری بعضی نیروها با آمریکا در داخل ایران است، طرح خود را به نتیجه برساند ما باید حرکت دشمن را متوقف کنیم در اینجا سوال این است که متقابلاً ما چه ظرفیتهای برای متوقف کردن جنگ اقتصادی دشمن داریم؟ ما سه ظرفیت داریم، ظرفیت ضربه اقتصادی، ظرفیت ضربه نظامی و ظرفیت عملیات روانی.
در ضربه اقتصادی به دشمن، دست ما باز است؛ وابستگان و به تعبیری انبارداران نفت آمریکا در منطقه شامل عربستان و امارات به شدت وابسته به دو چیز هستند یکی نفت و دیگری برجهای به ظاهر با عظمت شیشهای که به خصوص در اطراف سواحل خلیجفارس و دریای سرخ ساخته شدهاند. ضربه زدن به اقتصاد ایران از طریق مانعتراشی بر سر راه تجارت ایران بدون شک در خود این منطقه و با حضور مقامات آمریکایی و انگلیسی بسته و اجرایی و تحکیم میشود.
کافی است که ما اظهارات مقامات سعودی و اماراتی را بعد از هر تحریم جدید آمریکا علیه ایران مرور کنیم تا دریابیم که این تصمیمات در ریاض و ابوظبی پخت و پز شدهاند. سوال این است که چرا ایران اجازه میدهد وضع اقتصادی تجاری این دو کشور در منطقه عادی باشد؟ مگر وضع ما که هیچ جرمی هم علیه آنان مرتکب نشدهایم بلکه حوادث سهمگینی مثل کشتار حاجیان خود در منا را تحمل کردهایم، عادی است که وضع آنان که دهها جرم علیه ما مرتکب شدهاند، عادی باشد؟ ما حتماً باید به ظرفیت صادرات نفت این دو کشور که شریان حیات آنان است، ضربه اساسی بزنیم و این کار را میتوانیم در اقیانوس هند و دریای سرخ انجام دهیم. این چیزی نیست که به جنگ منتهی شود، چنین اقدامی به طور قطع سران سعودی و امارات را به سمت صلح با ایران سوق میدهد چرا که آنان نه خود قادر به درگیری نظامی با ایران هستند و نه آمریکا حتی در صورت درگیر شدن ایران با سعودی، ارادهای برای درگیر شدن با ایران دارد. این یک راهحل شدنی و بیخطر است هر چند بعضی این را مقدمه جنگ به حساب میآورند. این دسته باید سری به تئوریهای رایج نظام بینالملل بزنند و نیز تجربه آمریکا و شوروی در دورانی که جهان بین این دو تقسیم شده بود بخصوص ماجرای بحران موشکی ۱۹۶۲ کوبا را مرور نمایند.
در موضوع ضربه و ظرفیت نظامی، ما نباید وقتی میتوانیم از ظرفیت نظامی برای بهبود وضع اقتصادی استفاده کنیم، از آن پرهیز نمائیم. در همه دنیا گفته میشود که ارتش در زمان صلح ضمن افزایش آمادگی دفاعی باید در خدمت مصالح دولت باشد. خب این فقط در خدمات اجتماعی مثل سیل نیست که دولت برای حل مشکلات به کمک نظامیان احتیاج دارد. الان در توقف ماشین جنگ اقتصادی دشمن به کمک نظامیان کشور نیاز است. نیروهای دفاعی کشور باید فضا که بخش مهمی از آن فعلاً از طرف دشمن با مخاطره جدی مواجه شده است را برای حرکت اقتصادی ایران باز کنند.
وقتی دشمن گلوگاههای اقتصادی ما را به خصوص در دو حوزه بانک و نفت تحت فشار قرار داده است، نیروی مسلح ایران باید با فشردن گلوی دشمن، گلوی کشور خود را آزاد کند. از قضا این مسئله به طور جدی مورد توجه دشمن است یعنی او به شدت مراقب است که نیروی دفاعی ایران وارد این معادله به ظاهر غیرنظامی نشود. وقتی یک ساعت پس از صدور بیانیهای علیه سپاه پاسداران، یکی از فرماندهان ارشد پنتاگون با نگرانی به وال استریت ژورنال میگوید ما به هیچ وجه قصد تحت تعقیب قرار دادن نیروهای سپاه را نداریم و یا کاخ سفید در بیانیهای کاملاً متناقض با اقدام ترامپ در تروریستی خواندن سپاه اعلام میکند ما هیچ خارجی طرف قرارداد با سپاه را جریمه نخواهیم کرد، میزان ترس آمریکا از ورود نیروهای مسلح ایران به معادله را نشان میدهد. حال سوال این است که وقتی آمریکا از ورود سپاه، این همه ملاحظه دارد چرا ما نباید این ملاحظات را به «نقد اقتصادی» تبدیل کنیم و با حرکت معکوس، حرکت اقتصادی دشمن که به دلیل آنکه به کشور آسیب میرساند، دارای جنبه امنیتی است را متوقف کنیم؟ ما میتوانیم به دشمن بگوییم، اگر قصد معارضه داری حق نداری درباره ماهیت سربازی که به مقابله با تو میآید حرف بزنی و ما را وادار کنی سربازمان را مطابق با استانداردهای تو انتخاب کنیم.
در ضربه و جنگ روانی، آمریکا روی دو دسته حساب ویژه باز کرده است یکی مدیران کشور و دیگری نخبگان که به عنوان کارشناس در این نهاد و آن نهاد مشغول فعالیت میباشند. آمریکا به خوبی میداند که بنیههای اقتصادی ایران قوی است و جنگ اقتصادی آن را از پا درنمیآورد این نکتهای است که همین روزها کارشناسان صاحبنامی از دو حزب جمهوریخواه و دموکرات آمریکا به ترامپ و تیم او یادآوری کردند. آمریکا به «مذاکره» نیاز دارد و فکر میکند از این طریق میتواند ایران را خلع سلاح کند. منتهی پذیرش مذاکره از سوی ایران موضوعی است که فقط در فرایند داخلی شکل میگیرد یعنی تصمیم به مذاکره را نمیتوان از بیرون به ایران دیکته کرد. این چیزی است که دولت به عنوان کانون تصمیمگیری و نخبگان به عنوان کانونهای تصمیمساز باید به آن برسند و بپذیرند که راهی جز مذاکره و دادن امتیازات طلایی ندارند. در این شرایط تحریم و تهدیدات پیدرپی اقتصادی علیه کشوری که بنیههای اقتصادی آن قوی است فقط برای اقناعسازی مدیر و نخبهای که ضعف نفس دارد و نیز برای موجهسازی درخواستی است که این مدیران و نخبگان متوجه نظام سیاسی مینمایند، صورت میگیرد.
خب حالا ما در عملیات روانی باید دست به اقدامات متقابل بزنیم. بعضی گمان کردهاند که ایران چون رسانه قدرتمندی که پیامش را در کل دنیا منعکس سازد و به گوش آمریکاییها هم برساند، ندارد پس نمیتواند به عملیات روانی علیه آمریکا دست بزند که این اشتباه است. ما برای عملیات روانی علیه آمریکا لزوماً نیاز به رسانه نداریم، نیاز به طراحی و اقدام داریم. مگر نه این است که آمریکا، خود را به امنیت و بقا «رژیم صهیونیستی» ملزم میداند و مگر نه این است که روی بقا و امنیت رژیم سعودی حساسیت دارد، خب ما میتوانیم با نشان دادن وضعیتی که حیات اسرائیل و سعودی را با مخاطره مواجه میگرداند، آن دسته از نیروهای داخلی آمریکا که واقعاً نگران امنیت همپیمانهای منطقهای خود هستند را برای مقابله با اقدامات ضدایرانی به صحنه بیاوریم. اگر آنان شامل ایپک و نهادهای پرقدرت رسانهای آمریکا دریابند که ادامه سیاست ضدایرانی آمریکا، به طور جدی به عقبههای استراتژیک آنها آسیب میزند و ایران را وادار به اقدام علیه این عقبهها میکند، حتماً برای متوقف کردن اقدامات اقتصادی ضدایرانی فشارهای خود را روی دولت آمریکا وارد میکنند. جالب این است که حدود یک ماه پیش در یک نظرسنجی که «پیو» انجام داد، ۷۰ درصد یهودیان آمریکا از تشدید وضع امنیتی خاورمیانه به شدت ابراز نگرانی کرده بودند.
اظهار نظر معاون وزارت امور خارجه درباره احتمال گسیل شدن مهاجران از ایران به سوی اروپا و طرح نام افغانستانیها در ایران، موجب واکنشهای گوناگونی شد. بازتابهای داخلی و خارجی آن زیاد بود و جالب اینکه برخی از نیروها در داخل کشور به دفاع از مهاجران افغانستانی پرداختند که حتی نیمی از این دفاع را از شهروندان ایرانی نمیکنند، سهل است که برای بسیاری از شهروندان ایرانی حق و حقوقی قائل نیستند! فارغ از نقدی که نسبت به نحوه بیان معاون وزارت امور خارجه وارد است، ولی این اظهارات میتواند فرصت و بهانهای باشد درباره گفتوگو نسبت به مهاجران به طور کلی و مهاجران افغانستانی به طور ویژه. این گفتوگو باید معطوف به تفاهم درباره سیاست کشور در برابر مهاجران باشد.
به نظر میرسد که مهاجرین را باید به چند دسته تقسیم کرد و برای هرکدام براساس شرایط آنان سیاست مناسب اتخاذ کرد.
اولین گروه مهاجرانی هستند که برای سالهای متمادی در ایران زندگی میکنند و خانواده دارند (همسر ایرانی یا افغانستانی یا از کشور دیگر) و فرزندانشان در اینجا تحصیل کردهاند. آنان عموماً با فرهنگ و آداب ایران خو گرفتهاند، بویژه کودکانشان و بخش مهمی از آنان تعلقات خاطرشان به ایران آنقدر هست که تابعیت ایرانی به آنان داده و در جامعه ایران جذب شوند. بنابراین اگر کسانی از این گروه درخواست تابعیت کنند، به نظر میرسد که باید با درخواست آنان موافقت کرد و به عنوان یک ایرانی و با تمام حقوق شهروندان ایرانی شناخته شوند. البته این امر منوط به درخواست خودشان است، در غیر این صورت میتوانند مثل یک فرد مقیم مطابق مقررات زندگی کنند و از حقوق مناسب از جمله حق آموزش، داشتن حسابهای بانکی و غیره بهرهمند شوند. این گروه هرچه درآمد در ایران دارند طبعاً در همین جا هزینه زندگی خود و خانواده خود میکنند.
گروه دیگر افغانستانیها و مهاجرانی هستند که فقط برای کار به ایران میآیند و بخش بزرگی از درآمد خود را تبدیل به ارز کرده و به افغانستان یا کشورشان میفرستند. این گروه خواهناخواه با تغییرات قیمت ارز ایران را ترک خواهند کرد. اگر در ابتدای سال ۱۳۹۷ با حقوق یک و نیم میلیون تومان میتوانستند، ماهانه حداقل ۳۰۰ دلار به افغانستان بفرستند، اکنون با حقوق ماهانه دو میلیون تومان نیز نمیتوانند بیش از صد دلار به آنجا بفرستند، لذا به طور عادی ایران را ترک خواهند کرد. اکنون آنان در ترکیه تا حدود ماهانه ۴۰۰ دلار درآمد خالص دارند. از ترکیه هم به سوی اروپا روانه خواهند شد. این همان نکتهای است که معاون وزیر خارجه گفت و به معنای اخراج آنان نبود، بلکه خودشان میروند، همچنان که در تابستان و پاییز گذشته تعداد زیادی از آنان ایران را ترک کردند یا به افغانستان رفتند یا به ترکیه و کشورهای دیگر.
گروه بعدی که حضور غیر قانونی دارند و بعضاً در کارهای خلاف هستند، طبیعی است که با آنان باید برخورد شود. و بالاخره گروه دیگر که پناهندگان اجتماعی هستند و بر اثر مشکلات و فقر برای گذران زندگی به ایران میآیند. اینها همان گروهی هستند که کمیساریای سازمان ملل در امور پناهندگان باید آنان را در اردوگاههای مناسب تحت پوشش قرار دهد و هزینههای آنان باید از طریق سازمانهای بینالمللی و به طور مشخص کمیساریای پناهندگان تأمین شود در حالی که در ایران وارد شهرها میشوند و کودکانشان در خیابانها مشغول تکدی میشوند و عوارض زیادی هم برای خودشان و فرزندانشان دارد و هم برای جامعه ایران.
باید میان پناهندگان و مهاجر و نیروی کار قانونی و غیر قانونی تفاوت قائل شد تا بتوان سیاستی انسانی و مفید به حال همه طرفهای ماجرا اتخاذ کرد.
با خروج ترامپ از برجام و بازگشت تحریمها و ورود مجدد کشور به عرصه جنگ اقتصادی، نیاز به تصمیم گیری سریع و هماهنگی دستگاههای مسئول برای مواجهه با تهدیدات اقتصادی کاملاً احساس میشد. بر همین اساس، شورای هماهنگی سران قوا در سال گذشته ایجاد شد تا با حضور رؤسای سه قوه، معاونان اول آنها و مسئولانی از سه قوه که در مدیریت اقتصادی کشور سهیم هستند، تصمیمات لازم و هماهنگ با کمترین معطلی اتخاذ شود. در این میان برخی تصمیمات مؤثر برای مدیریت بازار ارز نیز در این جلسات اتخاذ شد. با این حال نگاهی به چالشهای فوری اقتصاد ایران برای مواجهه با شرایط تحریمی نشان میدهد که نظام تصمیم سازی برای مواجهه با این تهدیدات، همچنان با کندیها و ناهماهنگیهایی رو به روست که نمونه بارز آن را در ماجرای سهمیه بندی بنزین دیدیم.
به اعتقاد نگارنده، سهم اصلی در بروز این ناهماهنگیها و کندیها به دستگاههای تخصصی و اجرایی بر میگردد. طبیعتاً در فرایند تصمیم سازی، دستگاه تخصصی مجری، در مرحله نخست تصمیم سازی قرار دارد و هرگونه ضعف در طراحی اولیه، موجب میشود تا خشت کج تصمیم سازی تا ثریا دیواری کج بسازد که به راحتی فرو میریزد. در ادامه یادداشت با اشاره به سه دستگاه و سه تصمیم این موضوع را باز میکنم.
در ماجرای سهمیه بندی بنزین انتظار میرود و میرفت که وزارت نفت به عنوان سازمان تخصصی، تصمیم اولیه را پخته کند و برای نهایی شدن، آن را روی میز شورای هماهنگی قوا قرار دهد. وزارت نفت پس از حذف عملی و سوال برانگیز و غیرقابل توجیه کارت سوخت در سال ۹۴، طی سالهای اخیر، هیچ اقدامی در جهت مدیریت مصرف سوخت انجام نداد. آنچه که از فحوای صحبتهای وزیر نفت برمی آمد، اصرار بر افزایش قیمت بنزین به طور ثابت و بدون سهمیه بندی بود. با این حال مهمترین مانع افزایش قیمت بنزین در این سالها، نارضایتی مردم بوده است. در چنین شرایطی افزایش تدریجی یا سهمیه بندی بنزین روشی است که نارضایتی کمتری را در پی دارد. در چنین شرایطی وزارت نفت در نهایت و پس از چند سال مقاومت، استفاده از کارت سوخت را پذیرفت ولی در عمل، نحوه اطلاع رسانی و مدیریت افکار عمومی نشان داد که وزارت نفت برنامهای برای مدیریت رسانهای ماجرا نداشته است و برنامه سهمیه بندی بنزین به همین دلیل فعلاً عقب افتاد. این جاست که ضعف وزارت نفت در فرایند تصمیم سازی و غفلت از فضاسازی رسانهای و مدیریت افکار عمومی موجب شد این طرح در بدو اجرا با شکست مواجه شود.
در موضوع اصلاحات بودجهای، کندی سازمان برنامه و بودجه در مواجهه با بحران کاملاً مشهود است. حدود یک سال پیش که ترامپ از برجام خارج شد، وضعیت بودجه ۹۸ قابل پیش بینی بود. صادرات نفت کمتر از یک میلیون بشکه و قیمت نفت ۶۰ تا ۷۰ دلار، پیش بینیهای آن زمان بود که اکنون نیز محقق شده است. در چنین شرایطی قطعاً کاهش هزینهها باید سازوکار جدی این سازمان باشد، اما نگاهی به بودجه سالهای ۹۷ و ۹۸، تلاش جدی و اثرگذاری را در این زمینه نشان نمیدهد. از منظر نظارتی نیز که سازمان برنامه و بودجه میتواند روند هزینه کرد بودجه دستگاهها را رصد کند، باز هم میبینیم که اقدام درخوری برای کاهش هزینههای سنگین دستگاهها، واگذاری اموال دولتی مازاد و شفاف سازی بودجه شرکتهای دولتی دیده نمیشود. این در شرایطی است که حدود چهار ماه قبل، اعلام شد که رهبر انقلاب، دستور بررسی اصلاحات ساختاری در اقتصاد کشور به ویژه بودجه را به سران قوا دادهاند. در چنین شرایطی برنامه اصلاحات ساختاری بودجه نیز به صورت چراغ خاموش جلو میرود و مشخص نیست که تصمیم سازی سازمان برنامه و بودجه و به تبع آن شورای هماهنگی قوا برای کاستن از هزینههای دولت و مولدسازی داراییهای دولت، چیست؟
درباره حمایت غذایی از قشرهای ضعیف جامعه نیز کندی در تصمیم سازی مشهود است. گزارش تیتر یک روز یک شنبه خراسان در این باره با تیتر «معیشت مردم معطل تردیدهای دولت» به بررسی دلایل تأخیر در احیای کالابرگ الکترونیکی پرداخته بود و با توجه به اینکه حدود یک سال است که در دولت موضوع توزیع بستههای غذایی بین قشرهای مختلف مردم مطرح است و با توجه به شکست سیاست ارز ۴۲۰۰ برای کالاهای اساسی، واقعی سازی نرخ ارز و اختصاص مابهالتفاوت به مردم، گزینه پیشنهادی بسیاری از کارشناسان است، اما این طرح فعلاً روی کاغذ مانده است و مجموعه دستگاههای تصمیم ساز از وزارت صمت تا بانک مرکزی و وزارت کار نتوانستهاند این طرح را به سرانجام برسانند.
حلقه مفقود شده ماجرا در هر سه مورد، تردید تصمیم سازان است. در این موارد، از مدتها پیش شکست یا احتمال شکست سیاست فعلی مشخص بوده و هست و راهکارهای جایگزین نیز از مدتها پیش روی میز بوده است، دستگاههای تخصصی و کارشناسی نیز دیدگاه خود درباره هر یک از گزینهها را مشخص کردهاند. شرایط اقتصادی نیز تقریباً با افق یک تا دو ساله مشخص است. به این ترتیب این همه تعلل در مواجهه با چالشهای اقتصادی هیچ توجیهی ندارد و همه منتظر تصمیم سازی نهادهای مرتبط و تصمیمگیری مسئولان هستند. مطمئناً در شرایط جنگ اقتصادی، تردید بزرگترین دشمن فرماندهان است و شورای هماهنگی قوا به عنوان چکیده نظام تصمیم گیری کشور در این مقطع نباید بیش از این به تردیدهای خود ادامه دهد.
مقابله یا تنش جدید بین ایران و آمریکا طبیعتاً از ابعاد مختلف قابل تحلیل است؛ نخست اینکه دونالد ترامپ در زمان تبلیغات ریاست جمهوری اعلام کرد برجام توافقنامه خوبی نیست واگر او انتخاب شود از این توافقنامه خارج خواهد شد. ترامپ تاکنون هرچه را که در دوران تبلیغات گفته بود، عملی کرده؛ از تفاهمنامه پاریس گرفته تا محدود کردن مرز مکزیک و مهاجرت مکزیکیها تا بحث تعرفهها بر اقتصاد چین و موضوعاتی از این دست، نشان از اجرایی کردن ارادهاش دارد. لذا اینکه سراغ ایران آمده، امروز غیرطبیعی و غیرقابل انتظار نیست.
اگر آن روز فکر نمیکردیم چنین اتفاقی بیفتد ولی وقتی مجموعه شعارهای ترامپ را میبینیم که یکییکی اجرا کرده، بنابراین باید بپذیریم این برخورد با ایران غیرمنتظره نباید باشد. اما چون ترامپ ذاتاً تاجر است و خصلت تجار برمبنای سود است و یکی از ویژگیهای تجار، ریسک فراوان است و اعتقاد دارند هرچه ریسک بیشتر باشد، سود آن هم بیشتر خواهد بود. اما از این منظر ترامپ تا امروز زیان کرده، بهخاطر اینکه هرچقدر با ایران لفاظیهای تند انجام داده، هزینههای آن را کشورهای عربی پرداخت کرده و حاضرند بیش از این هم پرداخت کنند.
از رژیم جعلی و فاسد اسرائیل که دشمنی ۴۰ ساله با ایران دارد که بگذریم، کشورهای عربی از این رفتار ترامپ خشنود هستند که یک محاصره اقتصادی برای ایران ایجاد کرده است. به نظر میرسد لفاظیهای خیلی تند طی چندماه گذشته، اعزام ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن به خلیج فارس، همگی بیانگر یک نکته کلیدی است که او میخواهد فشار را حداکثر کند. اما آیا این فشار حداکثری منجر به درگیری نظامی خواهد شد؟ برای پاسخ، دوباره به شعارهای زمان انتخابات ترامپ برمیگردم که یکی از انتقاداتش به اوباما و رؤسای جمهور قبلی این بوده که میلیاردها دلار در خاورمیانه هزینه کردهاند ولی او باید با هواپیمای خاموش به عراق برود. بنابراین اگر بگوییم ترامپ به شعارهایش وفادار بوده و آنها را اجرایی کرده به این شعار هم باید توجه کنیم که جنگ در خاورمیانه را برای آمریکا سودآور ندانسته، لذا با همان ادبیات خودش میتوان نتیجه گرفت که برخورد با ایران هم به حال او سودی ندارد؛ مضاف بر اینکه ایران نه افغانستان است، نه عراق، نه سوریه و نه یمن.
مطمئناً درگیری در ایران بهگونهای نیست که ظرف یک هفته یا یک ماه به اتمام برسد. اگر ترامپ این دیوانگی را به خرج دهد که وارد فاز نظامی با ایران شود، این درگیری طولانی خواهد بود که به نفع انتخابات سال آینده ترامپ نخواهد بود. باز تاکید میکنم که ترامپ را باید با ماهیت کاسبکارانهاش تحلیل کرد. به لحاظ اقتصادی و دستاوردهای سیاسی در انتخابات آینده، درگیری آمریکا با ایران به نفع ترامپ نخواهد بود. آنچه به نفع ترامپ است اینکه با همین حالت محاصره اقتصادی و فشار روانی و سیاسی بتواند با ایران به تفاهم جدید برسد.
کاری که ترامپ بهخصوص طی چندهفته گذشته انجام داده این است که حداکثر فشار روانی، سیاسی و اقتصادی را بر ایران وارد کند. اینکه عنوان میکند به سایر شروط کاری ندارم و فقط به دنبال این هستیم که ایران هستهای نباشد، برجام هم مبین همین بود و مبنا و پایهاش این بود که ایران هستهای نباشد. اما چرا ترامپ این صحبت را عنوان کرده؟ به یک دلیل ساده و آن هم اینکه ایران را پای میز مذاکره بکشاند، دقیقاً مثل کره شمالی فیلم و عکس تهیه کند تا به دنیا بگوید که ایران و کره شمالی را پای مذاکره آورده، در بخش اقتصادی هم با چین وارد مذاکره شده ضمن اینکه مکزیک را هم سر جای خود نشانده و هم اروپاییها و الی آخر. ترامپ دنبال چنین بُردی در آمریکا برای انتخابات سال آینده است.
البته یقیناً در ذهن کشورهای عربی منطقه، رژیم جعلی اسرائیل، آمریکا و حتی بخشی از کشورهای اروپایی این است که نظام سیاسی ایران تغییر کند و در این شکی وجود ندارد. ولی امروز ترامپ به حداقل راضی است و نه حداکثر. حداقلی که ترامپ دنبال میکند یک میز مذاکره است که بتواند با مقامات ایرانی مذاکره کند. اما حداکثر طبیعی است که تغییر نظام سیاسی باعث خوشحالی رؤسای جمهور قبلی و برخی کشورهای عربی منطقه هم خواهد شد. اما چون به آن هدف دست پیدا نخواهد کرد، حداکثر فشار سیاسی، اقتصادی و روانی را وارد میکند تا مذاکره انجام شود. اینکه ترامپ بهراحتی عنوان میکند شماره تلفنش در اختیار سفارت سوئیس است، اوج نیاز ترامپ برای مذاکره است.
ترامپ به معنی واقعی تاجرمسلک است. تجار برای کسب سود از همه حیثیت خود میگذرند و این خصلت تجار است. به نقل از خبرگزاریهای خارجی، ترامپ طی دوران ریاست جمهوری خود بیش از دوهزار دروغ گفته است. این خصلت تجار است که برای کسب سود بیشتر مجبورند دائماً واقعیتها را کتمان کنند و از هر ابزار سخیفی بهره گیرند تا به سود ماکزیمم برسند.
از رویکردهای کلان انقلاب اسلامی، حمایت دولت و نظام از مستضعفان و محرومان بوده و رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی در تمامی عمر گرانمایه خود همواره بر رسیدگی به وضعیت مستضعفان و محرومان جامعه و رفع مشکلات آنان تأکید داشتند و احقاق حقوق این طبقه و برقراری عدالت اجتماعی از دغدغههای همیشگی آن امام بزرگوار بود.
امام بارها تأکید فرمودند: «گمان نمیکنم عبادتی بالاتر از خدمت به محرومین وجود داشته باشد.» همچنین امام راحل (ره) همواره از پابرهنهها و زاغهنشینان بهعنوان «ولینعمت» یاد میکردند و خواهان خدمتگزاری بیشتر به آنها بودند. ایشان در سخنانی نغز و زیبا در اینباره فرمودند: «به مستضعفان و مستمندان و زاغهنشینان که ولینعمت ما هستند خدمت کنید.»
رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت امام خامنهای نیز درباره نگاه امام و انقلاب به این مقوله میفرمایند: «امام طرفدار جدی حمایت از محرومان و مستضعفان بود؛ امام نابرابری اقتصادی را با شدّت و حدّت رد میکرد؛ اشرافیگری را با تلخی رد میکرد؛ بهمعنای واقعی کلمه امام طرفدار عدالت اجتماعی بود؛ طرفداری از مستضعفان شاید یکی از پرتکرارترین مطالبی است که امام بزرگوار ما در بیاناتشان گفتند؛ این یکی از خطوط روشن امام است؛ این یکی از اصول قطعی امام است، همه باید تلاش کنند که فقر را ریشهکن کنند؛ همه تلاش کنند که محرومان را از محرومیت بیرون بیاورند و تا آنجایی که در توان کشور است، به محرومان کمک کنند. از آنطرف به مسئولان کشور هشدار میداد درباره خوی کاخنشینی - این نکتهای که در قرآن هم آمده است: وَ سَکنتُم فی مسکنِ الَّذینَ ظَلَموا - و همه را از خوی کاخنشینی بر حذر میداشت، تأکید مکرّر میکرد بر اینکه به وفاداری طبقات ضعیف اعتماد کنید؛ این را امام مکرّر میگفت که این کوخنشینانند، این فقرایند، این محروماناند که این صحنهها را با وجود محرومیتها پرکردهاند، اعتراض هم نمیکنند، در میدانهای خطر هم حاضر میشوند؛ [امّا] آنکسانی که برخورداریهای بیشتری داشتند، در موارد مختلف اگر مشکلی پیش میآمد، اتفاقاً آنها بیشتر ابراز نارضایی میکردند. این وفاداری طبقات متوسط مردم و طبقات محروم مردم، از نظر امام یک امر برجسته بود و این را تأکید میکرد. بر مصرف درست بیتالمال تأکید میکرد، بر پرهیز کردن از اسراف تأکید میکرد. این هم یکی از خطوط اساسی است. مسئله عدالت اجتماعی، طرفداری از محرومان و دوری از خوی اشرافیگری و خوی تجملگرایی و عمل در این جهت.»
هرچند سیاستهای کلان انقلاب اسلامی در جهت ولینعمت دانستن محرومان و توجه به مستضعفان بود، ولی در دهه دوم عمر انقلاب با روی کار آمدن دولت سازندگی، این موضوع عملاً به حاشیه رفت و جای خود را به تجملگرایی و رفاهطلبی برای اشراف و مترفین داد. حاکمیت این نگاه که برای توسعه حتی میتوان لایههایی از جامعه را زیر غلتک توسعه له کرد یا تغییر عنوان «مستضعف» به آسیبپذیر از رهاوردهای این دوره است.
مع الأسف با روی کار آمدن دولت یازدهم، شاهد موج دوم بیتوجهی به محرومان و مستضعفان بودیم. باآنکه آقای روحانی در سال ۱۳۹۲ بخش عمدهای از سبد رأی خود را از مناطق حاشیهنشین و روستایی بهدست آورد، عملاً این قشر در برنامهریزیهای کلان و اجرایی دولت در معرض بیتوجهی قرار گرفتند. به نظر میرسد خاستگاه این نوع بیتوجهی به محرومین و مستضعفان را باید در حاکمیت «اشرافیت دولتی» و شکلگیری «دولت اشراف» جستوجو کرد.
شکلگیری آفتی به نام «اشرافیت دولتی» و «دولت اشراف» که شاید یکی از بزرگترین آسیبهای جامعه امروز ما را رقمزده است، نشانههایی دارد که از جمله آن «جدا شدن مسئولان از عامه مردم»، «پیگیری خواستههای طبقه خاص و ممتاز»، «بیتوجهی به اقشار محروم و مستضعف»، «افتادن در ورطه مسابقه کسب ثروت» و نهایتاً «سبک زندگی تجملی، اشرافی و بهدوراز مردم مستضعف» برخی از علائم این بیماری است. عجیب نیست که در سالهای اخیر بیشتر مدیران مناطق شمال تهران و بعضاً ویلانشینی در اطراف تهران را برای سکونت گزیدهاند، همزمان با مسئولیت دولتی، از ثروتاندوزی در کسبوکارهای شخصی دست نکشیدهاند و فرصتهای ویژهای (!) برای آقازادههای خود فراهم آوردهاند. نمیتوان از مدیری که باوجود کهولت سن هموغم خود را معطوف به کسبوکار و شرکتهای خانوادگی واردات، برجسازی و… کرده است، انتظار توجه به معیشت جامعه داشت و نباید توقع داشت که مدیری که کالا و خودروی لوکس خارجی را مصرف میکند، دغدغه بیکاری کارگر و مهندس جوان ایرانی را داشته باشد.
زمانی که فرهنگ و الگوی اشرافیت در نظام مدیریتی کشور حاکم شود، اولاً مسابقه زراندوزی میان دستاندرکاران به راه میافتد، ثانیاً فرهنگ تکنوکراتیک لیبرال که فساد را لازمه پیشرفت میداند غلبه پیدا میکند، مسئولان نسبت به اقشار مستضعف و محروم جامعه بیتفاوت میشوند و نهایتاً طبقهای از مدیران اشرافی مسلک در مصدر امر قرار میگیرند که تنها منافع قشر خاصی از سرمایهسالاران و مرفهین بیدرد را پیگیری میکنند. نمونه تام و تمام چنین ساختاری را در کشورهای غربی دارای نظام سرمایهداری میتوان دید که حاکمیت یک درصد اشراف، ۹۹ درصد مابقی را به واکنش وامیدارد.
علیای حال شرایط کنونی کشور و نوسانات پی در پی بازار که به تورم شدید در بهای کالاهای اساسی و کوچکتر شدن بیش از پیش سفره مردم انجامیده، به محرومان و مستضعفان بیش از سایر مردم آسیب وارد میکند. با افزایش مکرر و بی ضابطه اقلام غذایی، معیشت کم برخوردارترها روزبه روز تنگتر شده و امنیت غذایی آنان بیشتر تهدید میشود. در این شرایط شاید طبقه مرفه و متوسط به بالا با بهره گیری از پس انداز خود بتوانند، کاهش رفاه خود را تا حدی جبران کنند، اما طبقه ضعیف عملاً در زیر بار فشار سوءمدیریتها و سوءتدبیرها له میشوند. در چنین شرایطی وظیفه دولتمردان و عموم جامعه است که حال مستضعفان را بیشتر دریابند. اکنون نیازمند سیاستهای ویژهای برای تأمین نیازهای اساسی محرومان و طبقات متوسط به پایین هستیم. نباید از ترس برچسب بازگشت به عقب و کوپنیسم، اجازه دهیم گرانیهای افسارگسیخته بخشهایی از جامعه را دچار سوءتغذیه نماید.
یک سال از خروج آمریکا از برجام میگذرد. سایر شرکای برجام بهرغم تمام بیانیهها و مذاکرات سیاسی، اما تا کنون نتوانستهاند برجام را سرپا نگه دارند. تنش میان آمریکا و ایران هر روز بیشتر میشود. کار به تهدید نظامی کشیده شده و نفسهای برجام بهشماره افتاده است.
در این میان، پیرامون برجام چند مسئله را میتوان برکشید؛ آیا برجام ضمانت اجرا نداشت؟ آیا طرفهای ایرانی بهقدری ناشی و کارنابلد بودند که پاک از تضمین برجام غافل بودند؟
اگر اینگونه باشد، نهتنها طرفهای ایرانی بلکه سایر کشورهای امضاءکننده برجام (حتی خود آمریکا) نیز شایسته شماتتاند که چرا برجام را گونهای ننوشتند که هزینه خروج از آن بالا باشد؟ تا پس از آنها شخصی مانند ترامپ از راه نرسد و تمام رشتههای آنان را پنبه نکند و رنجی که در برجام بُردهاند را بیحاصل نکند. من قطعاً به ظرافتهای حقوق بینالملل ورودی ندارم اما به نکاتی پیرامون آنچه از علل سرنوشت کنونی برجام میفهمم در ادامه اشاره خواهم کرد.
۱- سالها پیش، هر کشوری که به بمب اتم دست مییافت، بهطور آسانسوری خود را در مناسبات قدرت در جهان بالا میکشید. سلاح هستهای، مولفهای بود که بهطرز معجزهآسایی «قدرت ملّی» تولید میکرد. در همین راستا و فضا بود که چین همه مصائب آن را به جان خرید و درِ مرزهای خود را بست تا به بمب اتمی دست یافت و سپس با قدرت ملّی ارتقاءیافته به اصلاحات اقتصادی دست زد و به سرنوشت کنونی رسید.
۲- چند سالی است که مفهوم قدرت عوض شده است. تکنیکها و تکنولوژیهای تولید قدرت نیز عوض شده است. شرح این تحولات در این یادداشت نمیگنجد اما اجمالاً میتوان گفت در نتیجه این تحولاتِ مفهومی، دیگر تولید بمب اتمی (و بهطور کلی انرژی هستهای) راهحل مناسبی برای تولید قدرت ملّی نیست.
ایران نیز این را خوب میداند؛ لذا گذشته از فتوای حرمتِ شرعی (که حتماً مبنای فقهی دارد)، توسعه تسلیحاتی فعالیتهای هستهای ضرورت عقلی و سیاسی نیز ندارد. از این روی، ایران از نیمه اول دهه هشتاد بهطور صادقانه به دنبال حل مسئله هستهای خود با جهان بود. به جز چند سال در میانه دهه هشتاد (که دقیقاً نمیدانم احمدینژاد -باتوجه به سخنان اخیرش- چه در سر داشت!)، از سال هشتاد و دو تا کنون ما به دنبال حلِ مسالمتآمیز مسئله هستهای خود بودیم. در واقع دوست داشتیم فعالیتی که دیگر برایمان نمیصرفید را خرج مذاکرات و تعاملات خود کنیم. به نوعی روغن ریخته را نذر امامزاده کردیم!
۳- برجام امضا شد؛ اما هنوز هم گمان میکنم وجهالمعامله آن، فعالیت هستهای نبود! ما همان زمان نیز برای کشاندن غرب بهپای میز مذاکره، دخالتمان را در کار برادرانِ افغان کم کردیم! در واقع امروز اروپا را تهدید به کاری میکنیم که قبل از برجام مدتی بخشی از آن را انجام میدادیم. بهطور کلی ایران اگر مقداری رفتار مسئولانهاش را در مقابل امنیت جهان کمتر کند، تأثیر محسوس و مستقیمی بر امنیت غرب خواهد گذاشت. لذا همان زمان که برجام منعقد شد تقریباً میشد حدس زد که ثمنِ قرارداد چیز دیگری است!
۴- برجام اما پس از امضا موانعی در داخل ایران داشت. من بهطور کلی سه گروه را مخالف برجام دیدم. در مورد دو گروه آن سخن بسیار گفته شده است. دو گروهی که من معتقدم پارهای از آنان از حل چیزی که ما «مسئله غرب» مینامیم به دست میانهروها و اصلاحطلبها خوشحال نبودند و دوست داشتند این گره به دست جناح دیگری باز شود؛ و پاره دیگری که کاسب تحریم بودند. پیرامون این دو گروه چیزی بیش از آنچه تا کنون در حوزه عمومی گفته شده نمیدانم. اما دسته سومی هستند که نه حسادت سیاسی دارند و نه کاسباند اما مخالف برجام بودند. این دسته دریافته بودند که در سیاستهای جمهوری اسلامی تغییرات بنیادینی با برجام رخ میدهد. راستش را بخواهید درست تشخیص داده بودند. اگر تصویر بالا درست باشد، برجام، ما را از «انقلابی مهاجم» تبدیل به «انقلابی مدافع» میکند. شرح این ادعا البته مجال فراختری میخواهد اما اجمالاً باید گفت برجام متضمن رفتار مسئولانه ما نسبت به امنیت غرب است. از طرف دیگر گفتمان بینالمللیِ ما را از حضورِ فاتحانه به دفاع از امنیت ملّی تغییر داد. به عبارت دیگر، ما پیشتر، حضور و نفوذمان در منطقه با شعارهای فاتحانه و پیشروانه نظامی بود اما رفتار در چارچوب برجام متضمن تغییر دال مرکزی گفتمان سیاست خارجی ما بود به قسمی که حضورمان در منطقه تنها از منظر «دفاع از امنیت ملّی» توجیه شود. این دفاع در ادبیات متعارف جهانی، دفاعی مشروع قلمداد میشود. از این روی، با اجرای برجام ما در انظار جهان برخلاف ادوار قبل یک کشور مسئول با سیاست خارجی مشروع مطابق هنجارهای جهانی جلوه میفروختیم. این تغییر راهبرد برای کسانی که «فتح الفتوحِ» نزدیکی را میدیدند پذیرفته نبود. پذیرش تغییر موضع از تهاجم به تدافع امری بود که برای عدهای که نه کاسبِ تحریم بودند و نه رشکورزِ سیاسی، هم مقداری گران بود.
۵- در آمریکا نیز متناظر در ایران سه دسته مخالف برجام وجود داشت. دستهای که از تحریم ایران و دشمنی آمریکا سود میبردند که عمدتاً برخی کشورهای متخاصم منطقه به همراه اسرائیل بودند. دسته دوم دوست نداشتند حل مسئلهای که آن را خود «مسئله ایران» مینامند به نام اوباما تمام شود؛ ترامپ را میتوان در این دسته نشاند. دسته سومی نیز بودند که زیربارِ حلِ اینگونهایِ «مسئله ایران» نمیروند. آنان معتقدند پذیرش «ایرانِ انقلابی» -چه مهاجمِ غیرمسئول و چه مدافعِ مشروع- با سیاستهای آمریکا نمیخوانَد. ایرانِ جدید (با گفتمانِ دفاعِ انقلابیِ مشروع) الگوی جدیدی در منطقه خواهد شد. در واقع، با برجام، ایران تبدیل میشد به تنها کشور منطقه که هم امنیت بالایی دارد و هم فعالیت صلح آمیز هستهای و هم با دولتها به طور مشروع در منطقه نفوذ نظامی دارد و در عین حال شریک نظامی آمریکا نیست! این با منطق عدهای در آمریکا سخت در ستیز است؛ چه در عرف جهانی، ایران مشروع و مسئول رفتار کند چه نکند. این منطق در واقع همان منطق سلطه است. منطقی که زیر بارِ پذیرشِ کشوری مستقل، مشروع، مسئول، امن و بدون اینکه اجازه حضور نظامی کشور دیگر در ذرهای از خاکش بدهد نمیرود. مدافعانِ این منطق، تیم بولتون و پمپئو است. آنان صراحتاً الگوی مطلوبِ خود در منطقه را به ایران پیشنهاد میدهند؛ عربستان و امارات! کشورهایی که خود به طعنه و تحقیر به آنها میگویند توان دفاع از خود بیش از دو هفته بدون آمریکا را ندارند و در همه نقاط استراتژیک آن کشورها آمریکا حضور نظامی دارد.
۶- این سه علتِ مخالفت با برجام در ایران و این سه منبعِ برجامستیزِ آمریکایی مانع اجرای برجام شدند. در نظر من روایت برجام، تصویری شبیه تصویر بالا را باید داشته باشد تا بتواند از پسِ تبیین وقایع امروز برآید.
من با این شواهد میخواهم تصویری از برجام به دست دهم که بتواند موارد زیر را تبیین کند.
۱- چرا کاخ سفید اکنون برجام را خسارتآفرین میبیند؟ چرا در نظر آن تحدید فعالیتهای هستهای ما به امتیازهایی که آمریکا داده بود نمیارزید؟
۲. چرا پارهای (از افراد مطلع؛ نه نادانها و حسودان نه دلالان و کاسبان تحریم) در ایران مخالف برجام بودند؟
۳. اوباما به چه میاندیشید که برخلاف ترامپ برجام را به صرفه و صلاح آمریکا دید؟
۴. چرا برجام نمیتواند خودش از خودش دفاع کند؟
در این یادداشت تصریح کردم که در توافق اتمی ایران با ۱+۵ از یک طرف محتوای «توافق» با محتوای «برجام» منطبق نبود و از طرف دیگر موانع برجام به هم رسیدند و همافزایی کردند.
محتوای برجام، اصلِ «توافق» نبود؛ به همین سبب همان زمان همه طرفها اعلان میکردند برای امضای آن، نیازمند اراده محکم سیاسی هستیم. معتقدم اگر این محتوا، به طور «عینی»، توافقی برانگیخته بود هیچ کس آن را نقض نمیکرد. اکنون نیز برای حفظ آن کسی به محتوای آن رجوع جدی نمیکند، بلکه به سایر واقعیاتی که برجام را تحمیل کرد رجوع میشود. به طور مثال اولین واکنش ما در یکسال پیش، پس از خروج آمریکا از برجام، تهدید اروپا به بازکردن مرزهای خودمان بود. آن تهدید به وعده اینستکس انجامید. اکنون نیز در برابرِ سستیِ اراده آنها مجبوریم آن تهدید را جدیتر مطرح کنیم و شاید مقداری از آن را هم اجرا کنیم تا بسا اروپا تکانی به خود دهد. آمریکا در ظاهر از نگرانی خود برای رسیدن ایران به سلاح هستهای میگوید و ما نیز در مقابل تهدید به اجرا نکردن برخی از تعهدات هستهای خود میکنیم. معتقدم هیچکدام در مواضع خود جدی نیستیم. نه نگرانی آمریکا از فعالیتهای هستهای ما واقعی است و نه تهدید ما به افزایش فعالیتهای هستهای (به طوری که ترس سلاح هستهای را به جان جهان بیندازد) جدی است. نه ما عزم ساختن بمب اتم داریم نه آنان نگرانی از این امر دارند. این تنها بازی با محتوای نیابتیِ برجام است. در واقع این عبارات، دستکم از طرف ما، مخاطب سرراست ندارد. بیشترین پیامی که دارد این است که ممکن است از خیرِ برجام بگذریم و موقعیتمان را خرج تأمین امنیت برای جهان نکنیم!
اگر اینگونه نبود، هیچ معنایی نداشت که به محض اینکه برجام متزلزل میشود و غربیها سست اراده میشوند، بهجای خروج از برجام اولین تهدیدی که میکنیم این است که درجه امنیت منطقه را کم میکنیم. یعنی بیمسئولیتی آنها در اجرای برجام را نه با سستی در انجام تعهدات برجامی بلکه با کمکردن مسئولیتمان در تأمین امنیت منطقه پاسخ میدهیم. همه میدانیم که موقعیت ژئوپلتیک ایران تا چه اندازه این اجازه را به ایران میدهد که سرریز امنیت خاورمیانه را به اروپا روانه کند یا نه.
من معتقدم اساساً برجام بیش از اینکه محصولِ معاملهای هستهای باشد محصولِ معاملهای امنیتی-اقتصادی است. ایران، امنیت غرب را بر سرِ میز آورد و غرب، اقتصاد ایران را. ثمنِ هستهای، آن وسط چندان اصالت نداشت. نه ما چندان به غنیسازی بیش از سطح موجود نیاز داشتیم و نه آنان به اتهام تلاش ایران برای ساخت سلاح هستهای چندان باور داشتند. اما این معامله انجام شد تا سرمشقی شود برای سایر تعاملات و حل سایر بحرانها.
اکنون هم کاخ سفید مسئلهاش اصلاً سلاح هستهای نیست. مسئله بر سرِ امنیتی خودبنیاد است. امنیتی که هم در قوانین بینالملل مشروعیت دارد (چراکه به دعوت دولتها در کشورها حضور داریم) و هم دیگر تهاجمی نیست و دال مرکزی رفتارش تامینِ «امنیت ملّی» شده است؛ از همین روی، از سایه سنگینِ اتهامِ «رفتار غیرمسئولانه» رها یافته است. تثبیت چنین جایی برای ایران، حتماً بر همه دولتهای رقیبِ جمهوری اسلامی که امنیتشان را به حضور فیزیکی نیروی نظامی بیگانگان گره زدهاند، گران خواهد آمد. دکترین امنیت جمهوری اسلامی در این شرایط میتوانست آرمان ملل خاورمیانه شود. تصور کنید دولتی بدون دادن یک وجب خاک به ابرقدرتها برای پایگاه نظامی، بدون اتهام رفتار غیرمسئولانه و با اقتصادی فعال، «امنیت» داشته باشد؛ حتماً این دکترین، در بسته صادراتِ فرهنگی جایی رفیع مییافت!
ما با برجام یک پاردایمشیفت داشتیم؛ شیفت از انقلابی مهاجم (صدور انقلاب) به انقلابی مدافع (حفظ انقلاب). برای دنیا نیز برجام متضمن یک تغییر بنیادین در نگاه به جهان بود؛ پذیرش مشروعیت سیاستهای کشوری که هرچند از هنجارهای سیاست بینالملل استفاده میکند اما در هیچ الگوی متعارفی نمیگنجد و در سایه قواعد جهانی که نظام سلطه ساخته است، استقلالِ حسادتبرانگیزی دارد!
در عالم سیاست و وزن کشی نظام بین الملل، ترس از قدرت، بیش از خود قدرت مؤثر است. آنچه موجب واهمه بسیاری از کشورها از دولت آمریکاست، بیش از آنکه قدرت نظامی باشد، هژمونی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و رسانهای است.
مگر دولت آمریکا چقدر واقعاً قدرت دارد که حداقل در همین منطقه غرب آسیا، سران بیش از ۱۰ کشور، تمام سیاستهایشان را با دولت آمریکا تنظیم و به اصطلاح ساعتهایشان را به وقت واشنگتن هماهنگ میکنند. کافیست تاریخ جنگهای آمریکا را از نظر بگذرانیم. در ۲۰ سال گذشته، دو حمله به عراق و افغانستان در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۱، به وضوح نشانگر آن است که آمریکا در حمله نظامی، فقط به سمت لقمههای آسان میرود، اگرچه همینها هم هنوز و بعد از دو دهه، در گلویش ماندهاند. جنگهای دیگر آمریکا هم به وضوح نشان میدهد که آمریکا، تا وقتی از «پیروزی آسان» اطمینان نیابد، هیچ جنگی را شروع نمیکند.
از زمان پایان جنگ ۲۰ ساله ویتنام، دولت آمریکا، راهبرد اساسی خود را بر این قرار داده که تا حد امکان نجنگد. آمریکا به شدت نگران مردمی شدن جنگ در کشورهای مورد تهاجم و در نتیجه بالا رفتن تلفات خود است. از همین روست که در سالهای اخیر هم، هر جا که عملاً نیازی به قوه قهریه داشته، تنها با ابزار تهدید نظامی و نه آغاز جنگ، هدف خود را پیش برده است. غیر از قوه نظامی، ابزارهای تبلیغاتی و رسانهای هم به کمک آمریکا آمدهاند و به عنوان مثال، تقسیم کشور نفت خیز سودان به دو بخش شمالی و جنوبی، نمونهای از تأثیر هیمنه آمریکاست. در خبرها خواندهاید که ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن، به سوی خلیج فارس در حرکت است. آمریکاییها استاد عملیات روانی هستند، پیش از این هم، آمریکاییها از هر مناسبت و مطلب کم ارزشی، سوژهای برای بازنمایی قدرت و تحکیم هیمنه خود استفاده میکردند. به عنوان نمونه، اگر کلیدواژه «ناو» را در یک رسانه انگلیسی زبان جست و جو کنید، اخبار متعددی پیرامون آن مشاهده میکنید که واقعاً ارزش خبری ندارند، اخباری مانند اینکه ناو جنگی آمریکا قصد عزیمت به خلیج فارس دارد، ناو از بندری در آمریکا حرکت کرد، ناو به نیمه راه رسید، ناو به جنوب غرب آسیا رسید و ناو از تنگه هرمز عبور کرد، همه نشانگر آنند که اساساً این ناو قرار نیست هیچ کار جدی نظامی بکند و اصل هدف طراحی شده برای آن، ایجاد همین سر و صدا و ایجاد ترس در حریف است.
اما در آن سوی ماجرا، در ایران اسلامی، این خبرها اصلاً جدی گرفته نمیشود. ملت ما، چهل سال است تمرین کرده که از هیمنه پوشالی آمریکا نهراسد. اگر بگویم دانشجویان ایرانی، تنها افرادی هستند که در ۵ دهه گذشته، دولت آمریکا را با بحران مشروعیت روبه رو کرده و موجب یک مرحلهای شدن آن گشتهاند، گزاف نیست. جالب آنکه ماجرای تسخیر لانه جاسوسی آمریکا که عملاً موجب شکست دولت کارتر شد، کاملاً جنبشی و برخاسته از بدنه جوانان سالهای اول انقلاب بود. نیروهای مسلح ما، ناو آمریکایی را هدف متحرکی میبینند که اتفاقاً، نفس حضورش نشانگر آن است که آمریکا قصد و توان حمله ندارد، اگرنه چرا مقامات آمریکایی چنین هدف بزرگ و ساده ای را به آبهای ایران نزدیک میکنند و نیروهای خود را در معرض چنین ریسک بزرگی قرار میدهند.
ارسال نظرات