پایگاه رهنما :
سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*************
در روزگاری که پیاز و پراید نقل هر محفل و مجلسی است، گفتن و نوشتن از برخی موضوعات دشوار است و شاید گوش چندانی برای شنیدن موضوعات ریشهای و فرهنگی نباشد. اما اگر اندکی تامل و دقت شود، میبینیم که بسیاری از مسائل روزمره نیز ریشه در همان مسائل فرهنگی و عمیقی دارند که همیشه قربانی «شرایط حساس کنونی» شدهاند. برای نمونه، صف بستن –برخی با خودروهای چند صد میلیونی و حتی چند میلیاردی- برای یک باک بنزین جلوتر بودن (از چه و که؟) پیش و بیش از آنکه، تحت تاثیر عوامل اقتصادی باشد، ناشی از نواقص و ضعفهای فکری و فرهنگی است.
رهبر انقلاب هفته گذشته در دیدار معلمان کشور به موضوع سند ۲۰۳۰ برای چندمین بار طی سالهای اخیر اشاره کرده و آن را برنامهای برای تربیت سرباز و رعیت غربی توصیف کردند؛ «لُبّ کلام و جان کلام در این سند ۲۰۳۰ که فصل مهمّی مربوط به آموزش و پرورش دارد، این است که نظام آموزشی باید سبک زندگی و فلسفه حیات را بر اساس مبانی غربی به کودک بیاموزد… شما اینجا بنشینید سرباز درست کنید برای انگلیس و فرانسه و آمریکا و بقیّه این وحشیهای کراواتزده ادکلنزده ظاهرساز… ما برای اینها در ایران و در کشورهای آسیا و غرب آسیا و کشورهای اسلامی و مانند اینها، سرباز و پشتیبان و رعیّت تربیت کنیم؛ [سند] ۲۰۳۰ این است.»
اما علت این همه حساسیت ایشان درباره این سند غربی و نسخههای مشابه در حوزههای فکری و فرهنگی چیست؟ دشمن و در راس آنها آمریکا به صراحت میگوید که جمهوری اسلامی ایران باید رفتار خود را تغییر دهد و به قول آمریکاییها کشوری عادی شود. منظور آمریکاییها از یک کشور عادی چیست؟ عربستان سعودی که بیش از چهار سال است مردم مظلوم و بیپناه یمن را محاصره کرده و سلاخی میکند، یک کشور عادی است. همان کشوری که به تازگی ۳۷ نفر را با اتهاماتی مضحک و در یک دادگاه نمایشی محکوم به اعدام کرده و گردن زد. این حکومت بدوی و جنایتکار که از قطعه قطعه کردن شهروند خود در یک مکان دیپلماتیک و در کشوری دیگر نیز ابایی ندارد، عادی است! ملاک عادی بودن یا نبودن از نظر آمریکاییها میزان سرسپردگی به اوامر واشنگتن است. پس ایران عادی نیست، چون اهل کرنش نبوده و در سیاستهای خود استقلال دارد.
سادهلوحانه است اگر کسی گمان کند مناسبات استعماری موضوعی تاریخی بوده و در قرن بیست و یکم خبری از آن نیست. استعمار در شکل نوین خود که برخی متفکرین از آن به عنوان «استعمار پست مدرن» یا «استعمار فرانو» یاد میکنند، شکلی پیچیدهتر بهخود گرفته است. در این مرحله در ظاهر رفتارهای استعمارگرانه چند صد سال گذشته برچیده شده اما همان رابطه و مناسبات به شکلی نوین و در زرورقی از استحمار، خود را به دیگر کشورها - بخصوص کشورهای ضعیف و وابسته- تحمیل میکند. یکی از برنامهها و اقدامات استعمارگران فرانو، تربیت رهبران به ظاهر بومی اما با افکار و باورهای غربی است. این برنامه که از چندین دهه پیش آغاز شده و همچنان نیز ادامه دارد، برخی افراد مستعد انتخاب شده و در دانشگاههای خاص غربی تحت تعلیم تربیت قرار میگیرند.
سه دانشگاه مشهور ییل، هاروارد و آکسفورد اصلیترین مراکز آموزش رهبران بالقوه سایر کشورها هستند که افراد دستچین شده را با اهداف معین تحت آموزش قرار میدهند. (بدیهی است که منظور همه تحصیلکردگان در این دانشگاهها نیست) برنامه جهانی دانشجویان ییل، مرکز اَش برای حکمرانی دموکراتیک در هاروارد و مدرسه بلاواتنیک در آکسفورد این ماموریت را دنبال میکنند. وزارت امور خارجه آمریکا نیز به طور مشخص سه برنامه با هدف تربیت رهبران و سیاستمداران سایر کشورها دارد که عبارتند از؛ برنامه فولبرایت، برنامه بورسیه رهبران برای دموکراسی و برنامه رهبری مهمان جهانی.
مایک پمپئو وزیر امور خارجه آمریکا در نشست اخیر خود با برخی عناصر ضدانقلاب ساکن آمریکا در بخشی از سخنان خود گفته بود؛ بهترین نفع برای آمریکا آن است که ایران رهبرانی غیرانقلابی داشته باشد. پمپئو و رئیسش ترامپ حق دارند از دست ایران اینچنین عصبانی باشند و مانند گاو خشمگین سم بر زمین بکوبند و شاخ خود را نشان دهند. تفاوت زیادی است میان رهبرانی که محصول مکتب فکری حوزههای علمیه و جهانبینی امام صادق (ع) هستند با آنهایی که با پول وزارت خارجه آمریکا در ییل تحصیل میکنند.
چهار سال پیش دو محقق آمریکایی –توماس گیفت و دنیل کرسیماریک- تحقیق جالب توجهی را درباره تاثیر این برنامه راهبردی در کشورهای هدف، انجام دادند که در ژورنال Conflict Resolution منتشر شد. عنوان این تحقیق نیز جالب بود؛ «چه کسی دموکراتیزه میکند؟ آموزش غربی، رهبران و رژیمهای در حال گذار». نویسندگان در این تحقیق به بررسی رهبرانی که در غرب آموزش دیده و در کشورهای خود در مصادر امور مهم و کلیدی مشغول به فعالیت هستند میپردازند. تحقیق آنها میگوید چنین رهبرانی تمایل بیشتری برای دموکراتیزه کردن–بخوانید مستعمره کرده- کشور خود دارند. تحقیق آنها نشان میدهد یک رهبر آموزش دیده در غرب چهار برابر سایر رهبران احتمال ایجاد تغییر مورد نظر را در کشور خود دارد. محققان این پژوهش میگویند آمریکا فقط در جنگ عراق ۳ تریلیون دلار هزینه کرد تا دموکراسی آمریکایی را به آن صادر کند اما هزینه بورسیه و تربیت رهبران غربگرا به مراتب پایینتر است و باید توجه بیشتری به آن کرد.
اما در عین حال صرف آموزش در غرب کافی نیست و زمینههای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی کشور مورد نظر نیز تاثیرات خاص خود را دارند. از نظر آنان صرف اینکه فردی بومی در یک دانشگاه غربی آموزش دیده و کاملاً غربی فکر کند و تربیت شود و در راس کشور خود قرار گیرد، متضمن رسیدن به همه اهداف آموزش دهندگان نیست. یک رهبر غربگرا وقتی میتواند به اهداف آموزش دهندگان خود برسد که جامعه نیز پذیرای وی باشد. پس در کنار آموزش رهبران و حاکمان، باید فکری برای آموزش حکومت شوندگان نیز کرد و آنان را طوری بار آورد که پذیرای چنین رهبران از فرنگ برگشتهای باشند.
انواع و اقسام رسانههای مکتوب، دیداری و شنیداری، فضای مجازی، سینما، بازیهای کامپیوتری و شبکههای اجتماعی از جمله ابزار غرب برای انتقال ارزشها و باورهای خود به سراسر جهان است اما این هجمه و بمباران سنگین فکری و فرهنگی نیز از نظر آنها کافی نیست. دستکاری ارزشها و فکر را باید بطور سیستماتیک و از نیمکت مدارس دنبال کرد. اینجاست که جنگ «علم مدرن غربی» (WMS) و «دانش بومی» (IK) پیش میآید. بیشک این نبرد در حوزه ریاضی و فیزیک و شیمی نیست. در مدارس قم و نیویورک، فرمول انتگرال و نیروی گرانش و محصول ترکیب دو مولکول هیدروژن و یک اکسیژن یکسان است. تفاوت و دعوا بر سر چیزهای دیگری است.
سیستم آموزشی و استعمار پیوندی تنگاتنگ و دیرینه دارند. همانطور که استعمار دوران مختلفی را سپری کرده و با توجه به هر دوره، پوستاندازی کرده و خود را به شکلی خاص درآورده، سیستم آموزش نیز متناسب با آن تغییر کرده و خود را با شرایط جدید (البته با همان اهداف راهبردی سابق) وفق داده است. خانم «اون جی کامی کیم» محقق دانشگاه مک گیل تحقیق مفصل و جالبی را درباره رابطه استعمار و آموزش انجام داده است که در سال ۲۰۱۵ در نشریه McGill Journal of Education با عنوان «نو-استعمار در مدارس ما» منتشر شده است. وی میگوید در مرحله نواستعمار، دانش غربی با دانش بومی میآمیزد و دانش بومی را هم به نفع خود مصادره میکند و آن را تغییر میدهد.
آنچه گفته شد یکی از هزاران و صرفاً تلاشی برای باز کردن پنجرهای تازه به روی ارزیابی سند ۲۰۳۰ بود. خاماندیشان ظاهر این سند را که حاوی برخی نکات مثبت نیز هست، ملاک ارزیابی خود قرار میدهند و از زمینه و ریشهها غفلت میورزند و نمیبینند و یا شاید هم نمیخواهند ببینند که ماموریت سند ۲۰۳۰ پایهگذاری جامعهای است که وقتی آدم تربیت شده در ییل و مرکز اَش، از فرنگ برگشت، سینهچاک و هوراکش داشته باشد. سند ۲۰۳۰ برنامهای برای یک سال و دو سال آینده نیست. طراحان آن چند دهه بعد را میبینند، صبرشان زیاد است و روی سادهلوحان و خائنان داخلی نیز حساب ویژهای باز کردهاند.
استفاده درست و دقیق از آمار میتواند واقعیاتی را بر ما روشن کند که خدشهناپذیر باشد. این یادداشت در پی آن است که با تحلیل چند آمار نشان دهد که سیاستهای نادرست چه عواقب خطرناکی دارند که در ابتدای امر به ذهن متبادر نمیشوند. آمار تلفات ناشی از تصادفات در استان سیستان و بلوچستان دستمایه این تحلیل است.
۱ مقایسه با کشور
تعداد فوتیها و مصدومین تصادفات در این استان در مقایسه با کل کشور در ۱۰ ماه ابتدایی سال جاری نشان میدهد که بیش از ۶ درصد فوتیها و ۲ درصد مصدومین تصادفات جادهای کل کشور در این استان بودهاند.
آمار ده ماهه سال ۱۳۹۷
کشور سیستان و بلوچستان درصد
فوتی ۱۴۶۸۵ ۹۸۴ ۱/۶
مصدوم ۳۱۵۰۹۲ ۶۵۸۸ ۱/۲
اگر توجه کنیم که جمعیت این استان حدود ۵/۳ درصد کل جمعیت کشور است و البته اگر توجه کنیم که به دلایل اقتصادی و اجتماعی نسبت خودروداران این استان از میانگین کشوری کمتر است، بنابراین انتظار میرود که کل تلفات ناشی از تصادفات در این استان در حدود ۵/۲ تا ۳ درصد این تلفات در کشور باشد. اگرچه تعداد مصدومین کمتر از این رقم است ولی تعداد فوتیها بسیار بیشتر است. این امر نشان میدهد که مشکل اصلی در این استان شدت تصادفات است که موجب تلفات بیشتر شده است.
۲ تغییر نسبت به سال گذشته
تغییرات تلفات ناشی از تصادفات در ده ماه ۱۳۹۷ نسبت به ۱۳۹۶ بر حسب درصد
کشور سیستان و بلوچستان
فوتی ۰.۸ ۲۲.۵
مصدوم ۹.۸ ۶.۳
در حالی که در کل کشور تعداد فوتیهای ۱۰ ماه اول امسال نسبت به سال گذشته تغییر چندانی نکرده و فقط حدود یک درصد بیشتر شده، این افزایش در سیستان و بلوچستان ۵/۲۲ درصد است. در مقابل تعداد مصدومان کل کشور که حدود ۱۰ درصد بیشتر شده در این استان فقط ۶ درصد افزایش یافته. این امر نشان میدهد که شدت تصادفات در این استان در سال جاری افزایش یافته است. جالب است که بدانیم از کل فوت شدگان کشور در سال ۱۳۹۶، حدود ۵/۴ درصدشان فوتیهای ناشی از تصادفات بودهاند، در حالی که این نسبت در سیستان و بلوچستان به حدود ۷ درصد میرسد.
چرا چنین تغییرات مهمی در الگوی تلفات ناشی از تصادفات را فقط طی یک سال در سیستان و بلوچستان شاهدیم؟ فقط یک پاسخ اصلی وجود دارد. قاچاق سوخت. تردد بسیار زیاد خودروهای حامل بشکههای بنزین، و البته در کاروانهای با حدود ۵ خودرو وانت تویوتا که با سرعت بسیار بالا در جادههای استان حرکت میکنند. جادههایی که به ندرت عریض یا به صورت بزرگراه هستند و عموماً فقط دو خودرو میتوانند از روبرو حرکت کنند. بنابراین وجود این خودروهای حامل سوخت قاچاق که با سرعت بالا و همراه با بار خطرناک در حرکت هستند، موجب تصادفات شاخ به شاخ و همراه با انفجار و آتشسوزی و تلفات جانی بالا میشود. این فقط یکی از تبعات منفی سیاست نرخگذاری انرژی در ایران است.
درخبرها آمده، گروه جدیدی که پس از بحران بلک واتر با تغییر اسم و عنوان و با ثبت شرکت در هنگ کنگ به بصره آمدند تا اقدامات تامینی چاهها و تاسیسات نفتی عراق را برعهده بگیرند، همان شرکت بلک واتر و مدیران آن هستند. شرکتی که پس از کشتار سال ۲۰۰۷ فعالیتش در عراق ممنوع شد و هر نوع همکاری با این شرکت جرم تلقی می شود اما سوال این جاست، چرا بزرگ ترین ارتش خصوصی جهان، دوباره به عراق برگشته و از همه مهم تر در جنوب این کشور و در شهر بصره مستقر شده است. در پاسخ به این موضوع باید به چند نکته اشاره کرد:
الف) چند ماه قبل شاهد موج اعتراضات در بصره بودیم. شهری که بیشترین درآمد نفتی عراق را به خود اختصاص داده اما در قبال سبد هزینه های مصرفی آبادانی و پیشرفت سهم ناچیزی داشته است. آمریکایی ها مدتی است پروژه های مختلفی را در عراق کلید زدند که هر یک با هوشمندی مرجعیت و مردم عراق ناکام ماند. از دوران اشغالگری و جنگ فرقهای تا همکاری با داعش و بازسازی شبکه حزب منحل شده بعث؛ همه و همه موجب شد تا آمریکایی ها دچار خطای راهبردی شوند تا آنکه مجبور شوند طرح جدید آمریکا یعنی تجزیه عراق به وسیله شیعیان را کلید بزنند و عملیاتی کنند.
هدف اصلی واشنگتن ایجاد اختلاف در احزاب شیعی و شکاف در جنوب عراق و بازشکلدهی طرح تجزیه این بار از بصره بود. آمریکایی ها تلاش زیادی کردند این تجزیه را از موصل یا اربیل کلید بزنند اما نتوانستند موفق شوند. در چنین حالتی تنها مرکزیت بصره باقی می ماند که قدرت فشار به بغداد و حتی همراه سازی افکار عمومی را دارد.
نفوذ نهادهای سیاسی و امنیتی آمریکا و عربستان به مناطق شیعه نشین در سال گذشته میلادی رو به افزایش بوده و به نظر می رسد طرح آمریکایی ها، شکل دهی به گروه هایی است که با پوشش شیعه ولی در واقع بعثیهای باقی مانده از زمان صدام در حال اقدامات خرابکارانه در جنوب عراق هستند.
گروه هایی که به دلیل نوع بافت جنوب قادرند به اسم حمایت های قومیتی دست به خرابکاری های مهمی بزنند و با هدف قرار دادن تاسیسات حیاتی دولت عراق، فعالیت عمرانی و بازسازی را به تعویق بیندازند و موجب رشد نارضایتی های عمومی شوند.
ب) نباید فراموش کرد عناصر باقی مانده از رژیم صدام هنوز در دولت یا بخش هایی از ارتش حضور دارند و با پوشش های مختلف تلاش میکنند تا هویتشان آشکار نشود و در فرایند های مختلف ایجاد اختلال کنند. به طوری که در بحران سال ۲۰۱۴ در شهر موصل، خیانت فرمانده ارتش مستقر در این شهر و همکاری با داعش موجب شد تا بزرگ ترین انبار تسلیحاتی ارتش با انواع سلاحهای پیشرفته بدون هیچ چالش و حتی درگیری محدودی، در اختیار گروه های تروریستی قرار بگیرد و با آنها صدها شهروند عراقی به شهادت برسند.
کارشناسان معتقدند حضور مجدد و البته هدفمند بلک واتر این گزینه را تقویت کرده است که این شرکت امنیتی با همکاری عناصر اطلاعاتی سیا و ام ای سیکس در بصره، شبکه جدیدی از عناصر امنیتی نفوذی در ارتش و دستگاه اطلاعاتی عراق را سامان دهد تا همچون فاجعه موصل، فاجعه امنیتی و حتی کودتای نظامی محدود را رهبری کنند.
به عبارت دیگر آموزش، تجهیز و ارتباط گیری با این شبکه به بلک واتر واگذار شد تا در قبال همکاری امنیتی به راحتی عناصر این شرکت با مسئولان ارتشی و امنیتی عراق ارتباط بگیرد و آنها را هدایت کند. موضوعی که اگر به طور مستقیم و توسط اتباع خارجی دیگر صورت می گرفت حساسیت های فراوانی را به دنبال داشت و ناموفق بود اما حالا با نماد و لباس بلک واتر این امکان وجود دارد که ارتباط حفظ و عملیاتی شود.
البته نباید فراموش کرد بازگشت بلک واتر به هر دلیلی، چیزی جز بحران برای امنیت عراق ندارد. حتی اگر مقامات محلی بخواهند امنیت یک چاه نفتی یا سکوی تاسیساتی را به این گروه واگذار کنند، خوب است به توانایی ارتش و حشدالشعبی توجه کنند و از آنها بخواهند تا امنیت را برعهده بگیرند. همچنان که در نبرد با داعش این دو عنصر کلیدی و تامین کننده امنیت در عراق، نشان دادند برای عراق آباد هر کاری خواهند کرد. حضور چنین نیروهایی نه تنها تامین کننده امنیت نخواهد بود، بلکه فضای ضد امنیتی جدیدی را به وجود خواهد آورد که نتیجه ای جز تخریب فضای ثبات عراق به دنبال نخواهد داشت.
«از همه میخواهیم با شناسنامه حرف بزنند. بگویند از کجا هستند، وابسته به کدام جناح هستند و با نام جناح خود سخن بگویند نه با نام ملت ایران.»
پنج سال پیش در چنین روزهایی در جریان برگزاری بیستوهفتمین نمایشگاه کتاب تهران رئیسجمهور منتقدان دولت را «بیشناسنامه» خواند و با چنین عباراتی آنها را تخطئه کرد.
اکنون البته گویا رویه تغییر کرده و دولت دوازدهم دیگر میل چندانی به شناسنامهدار بودن رسانهها و تریبونها ندارد. گرانی و کمیابی کاغذ، امان از رسانههای مکتوب بریده و به اذعان مدیران دولتی «در سال گذشته ۲۶۰ هزار تن کاغذ با ارز دولتی واردشده و فقط ۱۰ درصد آن به دست مطبوعات رسیده است.» در چنین شرایطی یکی از مدیران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تأکید میکند «مردم دیگر روزنامهخوان نیستند و یارانه دولتی هم کم شده که این با چند تحول مرتبط است» و در نهایت توصیه میکند که رسانههای مکتوب سراغ «پلتفرم دیجیتالی» بروند!
قضاوت اینکه توصیه این مدیر محترم از روی دلسوزی و آیندهنگری فناورانه است و یا دلیل دیگری دارد را به مخاطبان واگذار میکنیم، اما نکته عجیب آن است که او بهعنوان نمونه کانال تلگرامی یکی از مؤسسات مطبوعاتی را شاهد مثال مطلوب این تحول میآورد. نکته قابلتأمل آن است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که متولی نظارت و حمایت از رسانههای مجوزدار و شناسنامهدار است خود توصیه به تعطیلی فعالیت رسانههای تحت نظارت خود و توسعه فعالیتها در خارج از حیطه نظارتی حاکمیت میکند!
طبعاً حضور فعال در عرصه فضای مجازی و رسانههای نوین و آیندهنگری منطبق بر تحولات فناورانه امری پسندیده است، اما زمانی که نهادهای دولتی از هرگونه اعمال حاکمیت در بستر شبکههای اجتماعی غیربومی ناتوان هستند و در مقابل نیز در جهت تقویت شبکه ملی اطلاعات تلاش جدیای صورت نمیگیرد، چنین توصیهای جز توصیه به خروج از حیطه نظارتی و توسعه بی شناسنامه کردن رسانههای رسمی نیست؛ امری که رئیس محترم دولت پنج سال پیش با صراحت آن را رد کرده بود!
اکنون صدها و بلکه هزاران کانال خبری پرمخاطب در شبکههای اجتماعی غیربومی و بهویژه تلگرام وجود دارد که نهتنها ادارهکنندگان آن ناشناس هستند، بلکه سادهترین اصول حرفهای رسانهای همچون صحت سنجی اخبار، نقل منبع خبر، مسئولیتپذیری در انتشار محتوا، دادن حق پاسخگویی به افرادی را که در موردشان ادعایی مطرحشده و … رعایت نمیکنند و بعضاً حتی اصول ساده خبرنویسی را رعایت نمیکنند. نمیتوان نقش رسانههای بی شناسنامه را در التهابات بازار ارز، طلا، مسکن، خودرو و… در یک سال اخیر نادیده گرفت. در واقع دود رسانههای بیهویت و فاقد نظارت به چشم دولت و ملت میرود و در همین زمان مدیرکل مطالعات و برنامهریزی رسانهها از احتمال تعطیلی جشنواره مطبوعات که در واقع نماد حمایت حاکمیت از رسانههای هویت دار است، خبر میدهد.
اگر حقیقتاً مسئولان فرهنگی و رسانهای دغدغه پیشگامی با روند تحولات فناورانه را دارند، چرا بستر نظارت قانونی و اعمال حاکمیت را مطابق بسیاری از کشورها در فضای مجازی فراهم نمیآورند و تنها به عبور از فضای اعمال حاکمیت ملی توصیه میکنند؟
در افقی فراگیرتر به نظر میرسد سیاستی که در لایههایی از دولت در طی این چند سال رشد کرده و به دنبال خلع سلاح از حاکمیت ملی در فضای مجازی به بهانه توسعه تبادل آزاد اطلاعات است، اکنون به وزارت ارشاد رسیده و مسئولان وزارت ارشاد فراموش کردهاند که اگر وارد این بازی خطرناک شوند، نهتنها به زیان منافع ملی خواهد بود، بلکه وجود نهاد نظارتیای به نام وزارت ارشاد نیز کمکم محلی از اعراب نخواهد داشت!
مدتها است که سپهر سیاست در ایران را دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب با گرایشها و نحلههایی که اندک تفاوتی با یکدیگر دارند، به سیطره خود درآوردهاند. دو جناحی که از نیمه دوم دهه شصت، خط و ربط مشخصی یافتند و آن روزها به «یتی» ها «جامعه روحانیت مبارز» و «یونی» ها «مجمع روحانیون مبارز» شناخته میشدند. بعدتر و از سال ۱۳۷۶ مفهوم اصلاحطلبی وارد ادبیات سیاسی ایران شد و همزمان با انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ هم واژه اصولگرایی سری میان سرها در میدان سیاست ایران درآورد.
از همان زمان، گاهی این جناح و زمانی آن جناح زمام امور را به دست میگیرند و هرکدام راهبردها و سیاستهایی را در عرصههای مختلف زندگی و زیست جامعه ایران دنبال میکنند. اما از انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۲ به این سو، مفهوم اعتدال وارد چرخه سیاستورزی در کشور شد. هرچند علیرغم سبقه سیاسیون مسمی به این اسم، روشهای آنها بیشتر به اصلاحطلبان نزدیک بود و از قضا در تمام انتخابات پس آن هم از حمایت این جناح سیاسی بهره بردند.
این حمایت البته یکسویه تا آنجا پیش رفت که امروز کارنامه دولتهای یازدهم و دوازدهم به دست اصلاحطلبان داده شده و بخش کثیری از جامعه اقدامات این دولت را نتیجه سیاستهای اصلاحطلبان میدانند. گرچه نخبگان اصلاحطلب در این مورد بحثهای فراوان و متعددی دارند و کثیری از آنها این تحلیل را نمیپذیرند. اما بحث اصلی بر سر این است که شنیدهها و مشاهداتی میدانی در بطن جامعه نشان میدهد، راهبردها و سیاستهای این هردو جناح عمده سیاسی چندان مورد اقبال عموم جامعه واقع نشده است. بهطوریکه هر آن احتمال آن میرود تا جامعه با عبور از این جناحها و برنامههای آنها، در پی یافتن راهبردی تازه در عرصه سیاستورزی کشور باشد.
به دیگر بیان به نظر میرسد بخش قابل توجهی از جامعه بنای عبور از این دو جریان را دارد. اتفاقی که البته در ذاتش نه بار معنایی مثبتی دارد و نه بار معنایی منفی؛ در حقیقت هر زمان میتواند این اتفاق برای هر جریان و جناح سیاسی در ایران یا کشوری دیگر رخ دهد. مسئله اصلی که میتوان بار ارزشی خاصی برای این رویداد ایجاد کند، نحوه عبور جامعه از آن و یافتن گفتمان جایگزین است.
آنچه بیش از هرچیز در این میان حائز اهمیت بوده و میتواند به مسئلهای خطرخیز در کشور بدل شود، موضوع گفتمان جایگزین این دو گفتمان است. از قضا در همین نقطه است که نخبگان سیاسی، اصحاب دانشگاه و عالمان علم سیاست باید به میدان آمده و عرصه را برای گفتمانسازی تازه و بدیع منطبق بر خواست و اراده عمومی جامعه و متکی بر منافع ملی مهیا و آماده کنند. اما باید دید که آیا جامعه نخبگان و ارباب دانشگاه آمادگی لازم برای این تغییر و گفتمانسازی را دارند یا خیر؟
اگر این آمادگی وجود داشته باشد و یا هر یک از گفتمانهای رایج سیاسی کشور امکان بازیابی و بازسازی انگارهها و انگاشتهای خود را به فعلیت برسانند، کشور از پیچی خطرناک به سلامت عبور خواهد کرد. لیکن اگر این اتفاق رخ ندهد، باید انتظار هر نوع کنش و رفتاری را از سوی جریانهای فرصتطلب، سودجو و بیباور نسبت به منافع ملی، داشت. جریانهایی که فضا را برای ماهیگیری از این آب گلآلود آماده یافته و در طلب قدرت از هیچ اقدامی فروگذاری نمیکنند.
این جریانها بهطور معمول یک مشخصه و ویژگی بارز دارند. «بینامونشان» بودن اصلیترین وجه سیاسی آنها قلمداد میشود. اینها جریانهایی بیریشه و بدون کارنامه هستند که با نقد عملکرد تمام دولتهای گذشته، هجوم به باورها و ساختارهای نظاممند جامعه و عبور از تمام مرزها پا به میدان میگذارند. هیچ حدومرز و معیار و شاخصی برای نقد دیگران ندارند، از روشها و شیوههای عوامفریبانه استفاده میکنند، بهطور معمول از شعارهای عدالتطلبانه چپگرا بهره میگیرند و خود را نماینده گروههای بدون نماینده جامعه معرفی میکنند.
شرایط موجود بهترین بستر برای رشد چنین جریانهایی در ساختار سیاسی ایران است. حال آنکه در این عرصه کنشگران سیاسی باید فاصلهگذاری مشخصی با مجادلات سیاسی داشته باشند و بازنگری در انگارهها، تئوریها و راهبردهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را در دستور کارشان قرار دهند. در حقیقت جریانهای موجود باید خود را برای پاسخگویی به مطالبات حداکثری جامعه مهیا و آماده کنند. این بازخوانی و بازیابی مفاهیم اولیه و بنیادین جناحهای سیاسی کشور است که میتواند و باید کمخطرترین و کمهزینهترین مسیر و راه برای عبور از شرایط فعلی کشور را ترسیم کند.
رهبر انقلاب اسلامی در دیدار معلمان خبر از یک آرایش جنگی تمام عیار علیه ملت ایران از سوی آمریکا و صهیونیسم بینالملل دادند.
در این آرایش جنگی، سخن از هر نوع آرایشی به جز آرایش نظامی است. فعلاً دشمنی آمریکا به روایت رهبر انقلاب در چارچوب اقتصاد، سیاست، نفوذ اطلاعاتی و ضربه در فضای مجازی اعمال میشود. این که چرا آمریکاییها در حوزه نظامی دست به ماشه نیستند و پنتاگون را فعلاً به مرخصی فرستادهاند مثل روز روشن است.
بخش عظیمی از بدهی ۲۰ تریلیون دلاری آمریکا مربوط به حوزه نظامیگری است که هیچ دستاوردی برای آنها نداشته است. جنگ افغانستان و عراق و تجهیز ارتش صهیونیستی و جنگ نیابتی با یمن، ستون فقرات حتی قدرت نظامی آمریکا را دچار پوکی کرده است. آمریکاییها نصیبی جز تلفات انسانی در جبههها و خودکشی کهنه سربازان پشت جبهه نداشتهاند.
لذا هزینهکرد نظامی برای آمریکا جز ویرانی اقتصادی، عقب افتادن از رقبا بهویژه چین و نارضایتی داخلی دستاوردی نداشته و ندارد. به همین دلیل سعی میکنند با آنکه دور تا دور ایران اردو زدهاند بهانه به دست حریف ندهند. بهویژه در خلیجفارس که سعی میکنند ادب و آداب خاصی را که پرهیز از رودررویی است رعایت کنند. ضمن آنکه میدانند قدرت دفاعی و تهاجمی کنونی ایران غیرقابل پیشبینی و نتایجی غیرقابل ارزیابی دارد. این قدرت باعث شده است حتی احمقترین و دیوانهترین سیاستمداران و مقامات نظامی آمریکا را از حماقت و دیوانهبازی باز دارد.
آمریکاییها امروز به طور همزمان هویت انقلابی، منافع ملی منطقهای و جهانی ایران را از طریق کاهش قدرت اقتصادی و دفاعی هدف قرار دادهاند. لذا قرارگاههای جنگی خود را از پنتاگون به خزانهداری کل، سیا و وزارت خارجه بردهاند و با یک تقسیم کار روزانه، سه شیفت روی راهبردهای مقابله خود کار میکنند.
آمریکاییها در حوزه اقتصاد روی کاهش درآمد تولید ناخالص ملی در ایران متمرکز هستند. به صفر رساندن فروش نفت شروع قضیه است. آنها روی به صفر رساندن توانمندیهای اقتصادی ایران برنامه دارند. آنها از طریق وزارت خارجه محیط بینالملل را برای ایران ناامن میکنند و بهزودی بعد از نفت روی محصولات پاییندستی فولاد، آلومینیوم و پتروشیمی متمرکز میشوند.
آنها توفیق جلوگیری از نقل و انتقال پول را جشن گرفتهاند و افتخار میکنند که اجازه نمیدهند یک دلار در هیچ بانک اروپایی و آسیایی جابهجا شود. حتی کمکهای انسان دوستانه برای سیل و زلزله را بستهاند و ننگ نقض حقوق بشری آن را پذیرفتهاند. آنها اراده کردهاند صادرات ایران را به صفر برسانند.
عمله و اکره خزانهداری آمریکا راه افتادهاند در سراسر جهان با هر کسی که با ایران معامله میکنند یا تهدید میکنند با تطمیع و اگر نشد سهام شرکت یا آن بنگاه اقتصادی را میخرند تا در تصمیمگیری آن بنگاهها حرف اول را بزنند. آنها برآنند هر که با ایران کار میکند فضای ناامنی برای او ایجاد کنند.
در حوزه سیاسی روی تقیزادههای داخلی حساب باز کردهاند تماسها و مراودات دارند فعلاً دارند قبح جاسوسی را در جامعه ما و منطق برخورد حقوقی و قضائی با جاسوسان را از بین میبرند. در حوزه نفوذ ایران را بهشت جاسوسان جهانی کردهاند پول خرج میکنند برای هر کاری نرخ تعیین کردهاند.
در فضای مجازی در حال تصرف و مدیریت افکار عمومی جامعه ما هستند. برخی مسئولان هم دانسته یا ندانسته زیرساختهای آن را مهیا کردهاند.با این همه دشمن راه به جایی نخواهد برد. کافی است دولت و مسئولان یک دهم همین آرایش جنگی که آمریکاییها علیه ملت گرفتهاند، به فکر مقابله با دشمن باشند.
همین آمادگی آرایش آنها را بههم میزند. مردم و نخبگان تمام قد در برابر آرایش جنگی آمریکا ایستادهاند. زیرساختهای اقتصادی کشور به دشمن اجازه نمیدهد آنها به کمترین اهداف خود برسند و توطئههای اقتصادی را عملیاتی کنند.شرایط منطقه و بینالملل هم به آنها چنین اجازهای نمیدهد.
در دنیا قطبهای بزرگ اقتصادی ظهور کردهاند که این ماجراجویی آمریکاییها را برنمیتابند. چین، روسیه، هند و نیز همسایگان خوب ایران با این سیاستهای تجاوزکارانه همصدایی نمیکنند. یک دیپلماسی نیرومند و هوشمندانه کافی است آنها را در مقابله با توطئههای آمریکا به خط کند. دنیا بهویژه اروپا خوب میداند قبض و بسط خونی که در رگهای اقتصاد جهان در جریان است در دست ایران است.
کلید تنگه هرمز و بابالمندب در دست پرتوان ملت و دولت ایران است آنها نمیتوانند بیش از این در ایران آزاری با آمریکاییها همگرایی کنند. شیر نفت عربستان و امارات و کسانی که با توطئههای آمریکا همراهی میکنند همواره باز نمیتواند باشد. قدرت موشکی، پهپادی و … فرزندان ملت اسباببازی و دکور نیستند.
اگر آمریکاییها حال جنگیدن ندارند اتفاقاً این طرف به اندازه کافی انگیزه جنگیدن و خالی کردن خشم و نفرت بیحساب از خصومتورزیهای پایانناپذیر آمریکا وجود دارد. بهتر است آمریکاییها دست از ماجراجویی بردارند و بیش از آن خود و اقتصاد جهانی را به مهلکه نیندازند. این سخن که اگر قرار باشد ایران نفتی نفروشد هیچکس در منطقه نفت نخواهد فروخت یک بلوف سیاسی و اقتصادی نیست.
ابعاد عملیاتی کردن آن در ذهن تکتک ایرانیان به عنوان یک موضع ملی هر روز مرور میشود.آمریکا و اروپا با نقض برجام که یک سند معتبر جهانی و بینالمللی بود درهای مذاکره و گفتوگو را بستهاند و کلید آن را هم قورت دادهاند. این کلید در گلوی آنها گیر کرده است نه میتوانند بالا بیاورند و نه آن را از هضم رابع عبور دهند.
ملت ایران با حضور بیسابقه و گسترده در نبردهای یاد شده از این مرحله به سلامت عبور خواهد کرد، اما آمریکا و همپیمانان اروپایی آنها توان سنگینی برای این نبرد کور و بیحاصل خواهند پرداخت. نتیجه آن جز نابودی و فروپاشی تمدن به اصطلاح دموکراسی لیبرال نخواهد بود.
ارسال نظرات