چگونه مأموران مخفی خدا پنجه عقاب را شکستند
ماجرا از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در ایران به دست دانشجویان پیرو خط امام آغاز شد. ۵۳ آمریکایی که در پوشش دیپلماتیک مشغول جاسوسی و توطئهچینی علیه انقلاب نوپای ایران بودند، گروگان گرفته شدند.شه و ماهیت اسلام ناب است.
نویسنده :
جلال کامران آبادی
کد خبر : 2733
پایگاه رهنما :
ماجرا از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ و تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در ایران به دست دانشجویان پیرو خط امام آغاز شد. ۵۳ آمریکایی که در پوشش دیپلماتیک مشغول جاسوسی و توطئهچینی علیه انقلاب نوپای ایران بودند، گروگان گرفته شدند. ماجرا همچون بمبی در دنیا منفجر شد. تاکنون هیچکس جرت نکرده بود اینگونه با ابرقدرت غرب برخورد کند. آمریکاییها مانند اسفند روی آتش بودند. دندان بر دندان میسائیدند و پنجه بر زمین میکشیدند. خفتی که بر آنها تحمیلشده بود، برایشان شوکآور و غیرقابلتحمل بود. حدود شش ماه تهدید و تلاش برای آزادی جاسوسهای آمریکایی بهجایی نرسید. سه دور مذاکره در محلهای مخفی با مقامات ایرانی انجامشده بود که باعث شد هر بار حکومت آمریکا ابلهتر به نظر برسد. محبوبیت دولت، سقوطی شیرجه وار پیدا کرد و حتی دوستان سینهچاک دولت هم خواستار اقدامی فوری شدند. بالاخره دولت آمریکا به ریاست جمهوری جیمی کارتر گزینه نظامی را در دستور کار خود قرار داد و عملیاتی به نام «پنجه عقاب» را برای این کار طراحی کرد. عملیات دقیق و با جزئیات کامل طراحیشده بود. حتی سناریوهای موازی هم تدارک دیدهشده بود تا اگر در هر مرحله اتفاقی رخ داد، تیم عملیاتی منفعل نشود و کارش را ادامه دهد.
بهترین نیروهای عملیاتی ارتش برای انجام عملیات، انتخاب شدند؛ نیروهای دلتا؛ کار آنها ردخور نداشت. در هر فراخوان شاید کمتر از ۱۰ نفر انتخاب میشدند. آموزشها وحشتناک بود. خیلیها جا میزدند. فرد متقاضی ورود به دلتا باید از خوانهای زیادی عبور میکرد. فقط آمادگی بدنی مهم و تخصصهای ویژه مهم نبود. ذهن شاید مهمتر بود. سؤالهای عجیبوغریب طرح میشد. سؤالهایی که هیچکس جواب آنها را نمیدانست. فقط میخواستند واکنش فرد را ارزیابی کنند. فرمانده عملیات سرهنگ چارلی بکویث بود. مردی که برای هرکدام از آن ستارههای روی دوشش فقط خدا میدانست چند نفر را در ویتنام کشته است. انگار به دنیا آمده بود تا فرمانده نظامی باشد.
سفارت آمریکا در تهران، به همان ابعاد و با تمام جزئیات در یک پایگاه نظامی بازسازی شد. نیروهای عملکننده عملیات هجوم و رهاسازی را آنقدر تمرین کرده بودند که با چشمبسته هم میدانستند و میتوانستند راه خود را پیدا کنند. عوامل آمریکا در ایران نیز کاملاً توجیه شده و منتظر دوستان آمریکایی خود بودند. تیم ۱۳۲ نفری کامل بود. دو تیمسار فراری ایرانی، ۱۲ راننده، ۱۲ مترجم، تیم ۱۳ نفره ضربت آلمان غربی و نیروهای دلتا. شمارش معکوس آغاز شده بود. پیروزی و افتخار نزدیک بود. نیروها وارد مصر شدند. سه ساعت بعد بهسوی ایران پریدند. اولین هواپیما، ساعت ۲۲ چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ در باند نظامی و محرمانهای در دل کویر طبس بر زمین نشست. هواپیماها و بالگردهای بعدی هم آمدند؛ اما بالگردهای ۵ و ۶ نرسیدند. آنها به طوفان شن خورده و برگشته بودند. میگفتند از جهنم برگشته بودند! عجیب بود. پیشرفتهترین سیستمهای هواشناسی از مدتها قبل وضعیت را رصد کرده و خبری از طوفان نبوده است. کار به مشکل خورده بود که به چارلی خبر دادند یکی از بالگردها قادر به پرواز نیست.
اینیکی، دیگر فاجعه بود. حذف سه بالگرد از عملیات، همه محاسبات را بههمریخته بود. اتاق فرماندهی عملیات در مصر که همزمان با آمریکا و نیروهای دلتا در تماس بود، اصرار به ادامه عملیات داشت، اما امکانپذیر نبود. چارلی دستور عقبنشینی را صادر کرد. قرار شد نیروها سریعاً با هواپیماها، کویر را ترک کنند و بالگردها، همانجا بمانند. تیر خلاص در این مرحله به پنجه عقاب شلیک شد. یکی از بالگردها به یک هواپیمای سوخترسانی برخورد کرد و منهدم شد. هواپیماها هم اندکی بعد در آتش میسوختند. عملیات شروع نشده تلفات داده بودند. کویر شماره یک که قرار بود سکوی پرش عقاب باشد، به جهنمی واقعی تبدیلشده بود. ساعت ۳ نیمهشب نیروها آنجا را ترک کردند و حتی نمیدانستند که چند کشته دادهاند. هامیلتون جوردن در کتاب خود -بحران- مینویسد: «تصور اینکه گروهی از داوطلبان نجات گروگانها، خود جانباخته و به خاک هلاکت افتادهاند، چون کابوسی بر فکر و روح من سنگینی میکرد. از اتاق کابینه بیرون آمدم تاکمی در هوای آزاد قسمت جنوبی کاخ قدم بزنم و افکار خود را منظم کنم، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتم کرد. باحال تهوع به داخل کاخ برگشتم و به دستشویی خصوصی رئیسجمهور رفتم. هلیکوپترها، هلیکوپترهای لعنتی! چیزی که قرار است آمریکا بهترین سازندهاش باشد! بهترین وسیله مکانیکی ما چنین از آب درآمده است… برای من جای تعجب بود و معنیاش را نمیفهمیدم.» عملیاتی که قرار بود تحقیر آمریکا را جبران کند، خود به تحقیری بزرگتر تبدیلشده بود.
کارتر میدانست کارش تمام است. همینطور هم شد. حضرت امام خمینی (ره) در همان ایام طی پیام مهمی که در خصوص حمله آشکار نظامی آمریکا صادر کردند به این نکته ظریف چنین اشاره کردند: «نباید بیدار شوند، آنهایی که توجه به معنویات ندارند و به این غیب ایمان نیاوردهاند؟ نباید بیدار شوند؟ چه کسی این هلیکوپتر آقای کارتر را که میخواستند به ایران بیایند ساقط کرد؟ ما ساقط کردیم؟ شنها ساقط کردند. شنها مأمور خدا بودند. باد مأمور خداست. قوم عاد را باد از بین برد؛ این باد مأمور خداست. این شنها همه مأمورند. تجربه بکنند باز.» مشکل آمریکا این بود که جای مأموران مخفی خدا در محاسبات عملیاتیشان خالی بود. مشکلی که باگذشت ۴ دهه و تکرار شکستهای متعدد، هنوز برطرف نشده است.
ارسال نظرات