دوشنبه ؛ 17 آذر 1404
17 آذر 1404 - 09:47
مروری بر یادداشت روزنامه‌های دوشنبه ۱۷ آذرماه ۱۴۰۴

یادداشت ها / تحلیل ۲ تمرین ویژه سپاه بعد از جنگ ۱۲ روزه

یادداشت ها / تحلیل ۲ تمرین ویژه سپاه بعد از جنگ ۱۲ روزه
برگزاری رزمایش در یک‌زمان و دونقطه، یکی در محیط غربی و دیگری در جنوب و نیز ایجاد یک اشتراک با برخی کشور‌های همسو از جمله سازمان شانگهای نشان داد که سپاه پاسداران توانسته است خود را از یک سازمان رزمی صرف به یک مجموعه چندلایه ارتقا بدهد که حتی قادر است از دیپلماسی نیز استفاده بهینه کند. ت ها / تحلیل ۲ تمرین ویژه سپاه بعد از جنگ ۱۲ روزه
کد خبر : 20758

تبیین:

کیهان

دانشجوی امروز؛ فرمانده جنگ فناورانه فردا

حسن رشوند

شانزدهم آذرماه، برای دانشجو و دانشگاه که حوادث تلخ 1332 و سفر «نیکسون» رئیس‌جمهور وقت آمریکا آن‌ هم 80 روز پس از کودتای ننگین 28 مرداد به تهران و شهادت سه همکلاس دانشگاهی خود را در سنگفرش خیابان دانشگاه تهران در صفحات تاریخ پر افتخار این مرز و بوم خوانده، تنها یک مناسبت تاریخی نیست؛ آینه‌ای است که در آن می‌توان پیوند میان «سیاست و هویت اعتراض دانشجویی» و «میدانداری در علم» را به ‌روشنی دید. سه شهید دانشجو در سال ۱۳۳۲ در برابر سیاستی ایستادند که دشمنان می‌خواستند دانشگاه به مکانی بی‌اثر تبدیل شود و اکنون، در آغازین سال‌های قرن 14‌، این بار دانشجو با وضعیتی پیچیده‌تر روبه‌رو است. نبردی آرام اما هدفمند و عمیق که برخی بدخواهان به‌دنبال آن هستند تا اثرگذاری دانشجو را در میدان علم، فناوری و تولید قدرت ملی کاهش دهند. بنابراین‌، روز دانشجو امسال تنها یک مناسبت تقویمی نیست؛ بلکه یادآور مسئولیت نسلی است که باید بار اصلی عبور ایران از «جنگ فناورانه» را بر دوش بکشد. بایکوت علمی، محدودیت فناوری و عملیات شناختی دشمن علیه انگیزه جوانان، همه نشانه‌هایی است که نشان می‌دهد میدان اصلی نبرد در این نوع جنگ‌، دانشگاه است. اگر نسل جدید کشورمان در این مقطع حساس که همه جهان سلطه ایستاده تا در مسیر پیشرفت ایران عزیز سد ایجاد کند، با مهارت، اراده و تلاش واقعی به میدان بیاید، هیچ تحریمی در حوزه فناورانه و ایضا حوزه‌های دیگر‌، قادر به توقف پیشرفت ایران نخواهد بود.لذا در شرایط حاضر‌، رسالت دانشجو و دانشگاه بسیار سنگین‌تر از گذشته است.
1- ایران در سال‌های اخیر با نوعی از جنگ مواجه بوده که نشانه‌هایش نه در مرزهای نظامی، بلکه در مرزهای دانشی دیده می‌شود.تحریم‌های فناورانه، محدودیت انتقال تکنولوژی و فشار برای حذف پژوهشگران ایرانی از پروژه‌های مهم که در مرز دانش قرار دارد‌، نشان می‌دهد که هدف اصلی دشمن مهار علمی ایران است. در تحلیل‌های اندیشکده RUSI در سال ۲۰۲۴ و گزارش‌های اندیشکده RAND در سال‌های 2023 و 2024 به ‌صراحت آمده است  که «کاهش شتاب علمی ایران کلید موفقیت سیاست مهار» است. این در حالی است که در همین تابستانی که گذشت رهبر حکیم انقلاب به مناسبت چهلمین روز شهدای جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی بر ضد ملت ایران، آن ‌هم پس از آنکه دشمن صهیونیستی با همکاری آمریکا دانشمندان هسته‌ای و فرماندهان ارشد نظامی و مراکز هسته‌ای کشورمان را با برنامه مهار دانش و کاهش شتاب علمی ایران مورد هدف قرار داده بود، فرمودند: «ملت ایران به توفیق الهی دین خود را و دانش خود را رها نخواهد کرد. ما در راه تقویت ایمان دینی‌مان و در راه گسترش و عمق دانش‌های متنوع و گوناگون خودمان قدم‌های بلندی برخواهیم داشت.» 
2- دانشگاه در چنین شرایطی دیگر یک نهاد آموزشی صرف نیست؛ بلکه به جبهه‌ای برای تولید قدرت تبدیل شده است. بر اساس گزارش‌های وزارت علوم در سال ۱۴۰۳، بیش از ۷۰ درصد پروژه‌های حساس صنایع انرژی، زیست‌فناوری، دفاعی، کشاورزی هوشمند و پزشکی نوین در دانشگاه‌ها در حال اجراست. این ارقام نشان می‌دهد که دانشجو در متن میدان راهبردی دانش و تولید علم کشور قرار گرفته است. در همین دوره، رسانه‌های غربی نیز ناخواسته ابزار تأیید این واقعیت شدند. نیویورک‌تایمز در گزارشی پس از جنگ ۱۲روزه رژیم صهیونیستی علیه ملت ایران نوشت: «ایران حتی زیر فشارهای امنیتی، ظرفیت فناورانه خود را توسعه داده است.» این اعتراف آشکار نشان می‌دهد که پیشرفت علمی ایران نه‌تنها متوقف نشده، بلکه امروز این پیشرفت برای طرف مقابل به تهدیدی ژئوپلیتیک تبدیل شده است.از سوی دیگر، برخی آمارها نشان می‌دهد که نرخ تأثیرگذاری علمی ایران در حوزه‌هایی مانند نانو، شیمی و مهندسی پزشکی بالاتر از میانگین منطقه‌ای است و همین امر سبب شده که غرب از گسترش این توانمندی هراس داشته باشد.
3- امروز دانشجوی ما با شهادت نخبگان علمی خود همچون؛ شهیدان شهریاری، علیمحمدی‌، روشن‌، عباسی، طهرانچی، مینوچی‌، فقهی و دهها عزیزی که در طول این سالها در راه خدمت به دانش هسته‌ای و تولید علم داده‌، می‌داندکه بایکوت علمی علیه ایران اسلامی‌، برخلاف تصور عمومی، فقط یک تحریم دانشگاهی نیست؛ بلکه پروژه‌ای سیاسی است که به‌دنبال حذف ایران از زنجیره ارزش در فناوری‌های پیشران است. این پروژه از محدودسازی پذیرش دانشجوی ایرانی در رشته‌های مواد پیشرفته و انرژی در کشورهای پیشرفته گرفته تا محدودیت فعالیت شرکت‌های ایرانی در نمایشگاه‌های جهانی هوش مصنوعی و نانو و... امتداد یافته است.
4- روز دانشجو به ویژه امسال در چنین فضائی، معنا و وزن متفاوتی پیداکرده است. رسالت امروز دانشجو، رسالتی عمیقاً ملی است و آن توقف‌ناپذیر کردن موتور پیشرفت کشور در چنین شرایطی است. اگر در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ دانشجو اعتراض کرد تا دانشگاه نقش خود را از دست ندهد، امروز دانشجو با اراده مقاومتی که از جنگ 12 روزه در وجود او دو چندان شده است‌، تلاش می‌کند تا دانشگاه این محیط مقدس، به موتور مرکزی قدرت ملی کشور تبدیل شود. هرچند در ادامه این مسیر چالش‌هایی وجود دارد و یکی از مهم‌ترین این چالش‌ها، تغییر نگاه از «یادگیری برای اخذ مدرک» به «یادگیری برای تولید قدرت‌ و اقتدار کشور» است. چرا که ایران امروز بیش از هر زمان دیگری به متخصصان انرژی، زیست‌فناوران و دانشمندان هوش مصنوعی نیاز دارد؛ نه به دانش‌آموختگانی که تنها برای عبور از آزمون‌ها و اخذ مدرک و احیانا استخدام در اداره‌ای یا جلای وطن کردن پس از فراغت از تحصیل،خود را آماده می‌کنند.عملیات رسانه‌ای دشمن طی سال‌های اخیر دقیقاً همین نقطه را هدف گرفته است؛یعنی بی‌اثر کردن انگیزه علمی نسل جوان. روایت‌هایی همچون «پیشرفت بی‌فایده است»، «خروج از کشور تنها راه است» یا «دانشگاه تأثیر ندارد» از سوی رسانه‌های وابسته به اندیشکده‌های آمریکایی تکرار می‌شود تا با این روایت‌های غلط چرخ توسعه ملی کشورکُند و بی‌اثر شود.
5- گزارش صندوق نوآوری و شکوفایی کشور نشان می‌دهد که تنها در دو سال گذشته، بیش از ۶۰۰ شرکت دانش‌بنیان توسط دانشجویان یا فارغ‌التحصیلان جوان تأسیس شده و مجموع ارزش افزوده آن‌ها به بیش از 5 میلیارد دلار رسیده است. این عدد در شرایط تحریم، یک رکورد مهم و رمزگشایی از توان بالقوه نسل دانشگاهی است که با بیشترین انگیزه و روحیه‌ای خستگی ناپذیر مسیر پیشرفت را متناسب با ابزارهای جدید دانشی به سرعت طی می‌کند. از سوی دیگر، هرچند دولت چهاردهم در شش ماه اول کاری خود از انسجام لازم برای شتاب دادن به «دانش بنیان‌ها» برخوردار نبود و امور این بخش به کُندی پیش می‌رفت اما طی ماه‌های گذشته بارها بر ضرورت توسعه آزمایشگاه‌های علمی، پیوند صنعت و دانشگاه و ارتقای جایگاه پژوهش در اقتصاد ملی تأکید کرده است و تحقق این اهداف بدون حضور فعال دانشجویان ممکن نیست. پروژه‌هایی مانند توسعه مراکز نوآوری منطقه‌ای، تقویت پارک‌های علم و فناوری و ایجاد صندوق‌های مشترک صنعت و دانشگاه زمانی کارآمد خواهد شد که دانشجو و دانشگاه محور اصلی آن باشند.
6- امروز در عرصه جهانی، مسابقه اصلی بر سر فناوری‌های پیشران است نه فناوری‌هایی که اکنون در عقبه دانش لنگان لنگان در حال حرکت است.انرژی‌های نو، مواد فوق‌پیشرفته، کوانتوم، هوش مصنوعی و... حوزه‌هایی هستند که عقب‌نشینی از آنها با یک نهیب دشمن، خسارات بزرگی را بر نسل حاضر و نسل‌های آینده تحمیل خواهد کرد. اگر ایران از این میدان رقابت عقب بماند، در همه حوزه‌ها عقب خواهد ماند ولی اگر پرشتاب حرکت کند در همه حوزه‌ها پیش خواهد رفت. پیشرفت‌های اخیر ایران در حوزه‌هایی مانند نانوفناوری، سوخت هسته‌ای، داروهای پیچیده با بهره‌گیری از فناوری هسته‌ای، فناوری الکترونیک و علوم هوافضا نشان داده که کشور ظرفیت عبور از محدودیت‌ها را دارد. اما برای حفظ این مسیر، باید شتاب علمی افزایش یابد و این شتاب تنها با نیروی انسانی جوان تحصیل‌کرده ممکن است. طبیعی است که در چنین رقابتی، این دانشگاه و دانشجو است که حرف اول و آخر را می‌زند.
7- در چنین وضعیتی، ۱۶ آذر نباید تنها به ذکر آنچه در سال 1332 رخ داد خلاصه شود و تجمعی برگزار و به یاد آن روز به یک یا چند سخنرانی بسنده شود. آنچه شهدای 16 آذر 1332 و همه شهدای دانشجو از اولین تا آخرین آنها از دانشجو و استاد امروز انتظار دارند این است که گذشته را چراغ راه آینده خویش قرار دهند و برای زمینگیر کردن دشمن، لحظه‌ای از کار و تلاش علمی غفلت نکنند و این فرمایش رهبر فرزانه انقلاب را آویزه گوش خویش قرار دهند که فرمودند: «در زمینه‌ علم و فناوری، آن کاری را که ذهن بشر به آن دست نیافته است، آن را وجهه‌ همت قرار بدهید و دنبال بکنید؛ این طوری است که ما خط مقدم علم را شکسته‌ایم و یک قدم به جلو برداشته‌ایم.» به این نکته مهم باید شود که خواسته‌های رهبر فرزانه انقلاب از دانشجویان، منظومه‌ای به هم‌پیوسته و حکیمانه را تشکیل می‌دهد که در آن، «ایمان» و «علم»، «معنویت» و «سیاست»، «دغدغه داخلی» و «نگاه بین‌المللی» و «نقد» و «سازندگی» در کنار یکدیگر معنا پیدا می‌کنند. این نگاه، دانشجو را نه به‌عنوان یک عنصر تک‌بعدی، بلکه به‌عنوان «انسان تراز انقلاب اسلامی» می‌پروراند؛ انسانی که هم متخلق به اخلاق اسلامی است، هم در اوج دانش روز قرار دارد، هم بصیرت سیاسی دارد، هم قدرت نقد سازنده دارد و هم دغدغه امت اسلامی را در سر می‌پروراند. تحقق این نقشه راه، ضامن تربیت نسلی است که می‌تواند بار سنگین پیشبرد کشور و تمدن‌سازی نوین اسلامی را بر دوش بکشد و آینده‌ای درخشان را برای ایران اسلامی رقم بزند.

جوان

تحلیل ۲ تمرین ویژه سپاه بعد از جنگ ۱۲ روزه

مرتضی سیمیاری

برگزاری رزمایش در یک‌زمان و دونقطه، یکی در محیط غربی و دیگری در جنوب و نیز ایجاد یک اشتراک با برخی کشور‌های همسو از جمله سازمان شانگهای نشان داد که سپاه پاسداران توانسته است خود را از یک سازمان رزمی صرف به یک مجموعه چندلایه ارتقا بدهد که حتی قادر است از دیپلماسی نیز استفاده بهینه کند. 
نگاهی به این دو رزمایش نشان می‌دهد که سپاه با تحلیل درست از وضعیت نه‌تنها پیام آمادگی به دشمنان بعد از جنگ ۱۲ روزه را داده بلکه خود را چندین پله ازنظر ارتباطات تعاملی، شیوه رزمی و سازمان‌دهی ترکیبی بالا آورده است تا جایی که به تعبیر برخی رسانه‌های نظامی‌نویس، چون آرمی رکگنیشن، ایران پس‌ازاین دو رزمایش وارد فاز جدیدی از دکترین امنیتی خود شده است که می‌توان نام «مکتب تهران» را روی آن نهاد. 
درحالی‌که محور ناتوی غربی در یک سند چشم‌انداز جدید تلاش دارد پرونده ایران را امنیتی کند و با دیپلماسی خشن پیش ببرد، جمهوری اسلامی ایران با شناخت دقیق از تصاعد این مدل جدید از تروریسم، سیاست مهار آن را پیش کشیده تا با سردسازی این خشونت عریان به‌مرور مسیر آن را منحرف سازد. 
درواقع، این دو رزمایش با محوریت قرار دادن مهار تروریسم و اولویت خطوط قرمز در زمین و دریا هشدار راهبردی به عامل متخاصم خارجی می‌دهد، هر دو رزمایش با تصویرسازی از آمادگی برای شرایط واقعی جنگی و تروریستی طراحی‌شده و نشان داد با معنای صرف تمرین به اصل مهیا شدن برای برخورد خود را آماده کرده است. 
نکته جالب‌توجه آن است که در هر دو رزمایش نیروی زمینی (سهند) و رزمایش نیروی دریایی (شهید ناظری) مدل استقرار، تعیین وضعیت، ابزار‌ها و سامانه‌ها شکل دوربرد به خود گرفته است، چراکه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهدید را خارج از محدوده برای آینده تعریف خواهد کرد که تحلیل بیشتر از آن جنبه رسانه‌ای در حال حاضر ندارد. 
همچنین در رزمایش‌های اخیر متغیر زمان نیز از آیتم‌های مؤثر بوده و حجم رزم شبانه بیشتر شده تا با استفاده از تجربه جنگ ۱۲ روزه تمرکز بیشتری روی اصل غافلگیری صورت گرفته باشد. همچنین بالا بردن تنوع اهداف، کوچک‌سازی محیط رزمی یکی دیگر از نکات برجسته دو رزمایش اخیر است. 
در رزمایش دریایی سپاه پیام ارسالی به عامل محرک خارجی ضربه در مدار ۳۶۰ درجه به‌صورت آنی است. برای چنین رویکردی تمرکز روی سلاح‌های زیرسطحی و بدون سرنشین (از زیرسطحی‌های هوشمند و کوادکوپتر تا پهپاد‌های دوربرد و انتحاری) استفاده شده است، نکته جالب‌توجه هر دور رزمایش استفاده از هوش مصنوعی برای شناسایی اهداف، تمرینات فوجی و مقابله با جنگال است که ناظران خارجی را تحت تأثیر قرار داده است. نشریه هندوستان تایمز نوشته است که رزمایش دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نشان داد که امنیت خط قرمز تهران بوده و سیگنال لازم به امریکا ارسال‌شده است. 
دو تمرین ویژه در رزمایش شهید ناظری یکی تمرین شلیک از عمق برای تنوع در انهدام اهداف بدون نیاز به درگیری در سواحل یا جزایر و نیز تمرین مقابله سنگین با اهداف هوایی توسط سامانه‌های پدافند هوایی مستقر روی شناور‌ها که از نظر تنوع و تعدد الگوریتمی فرم جدیدی از جنگ دریایی را به رخ دشمنان کشیده است. 
درنهایت آنکه ریتم، زمان و فرم دو رزمایش اخیر حکایت از آن دارد که فعال‌سازی ظرفیت‌های دفاعی در کنار همکاری‌های امنیتی تصویری جدید از تهران به بیرون مخابره کرده که «میدان تهدید فعال» را بی‌اثر خواهد کرد. این ارتقای قدرت باعث می‌شود بخشی از استراتژی داخلی به سمت «بازدارندگی مستقیم» حرکت کند

آرمان امروز

موانع مذاکره

حسن بهشتی پور

از منظر ایران، توقف غنی‌سازی به معنای انکار دستاوردهای فناوری هسته‌ای و خدشه‌دار کردن استقلال ملی است. محدودیت برنامه موشکی نیز به مثابه تضعیف بازدارندگی دفاعی کشور تفسیر می‌شود. همچنین، فاصله‌گیری از محور مقاومت به معنای کاهش توان دفاعی در برابر توسعه‌طلبی اسرائیل و تضعیف نقش منطقه‌ای ایران است.
بنابراین، شروط از پیش تعیین شده آمریکا در تضاد کامل با سیاست‌های امنیتی و منطقه‌ای ایران قرار دارد. هرگونه مذاکره‌ای که بر چنین پیش‌شرط‌هایی استوار باشد، از ابتدا محکوم به شکست است. نگاه برتری‌طلبانه واشنگتن در مذاکرات گذشته نشان می‌دهد که دولت آمریکا بیشتر بر موضع پیروزمندانه خود پافشاری می‌کند تا بر پایبندی به تعهدات گذشته.
تا زمانی که تحریم‌ها علیه ایران مؤثر باشند، آمریکا انگیزه‌ای برای تغییر رفتار خود نخواهد داشت. این عدم تقارن، ریشه تداوم اختلافات است.
کلید تغییر معادله، تقویت اقتصاد و بازیابی قدرت ملی است. در نتیجه افزایش توان قدرت تاثیرگذاری در سیاست خارجی است. با افزایش تولید داخلی و کاهش وابستگی، کارایی تحریم‌ها کاهش یافته و آمریکا ناچار خواهد شد در راهبرد تحریم حداکثری خود تجدید نظر کند.
اما پرسش اساسی این است: آیا در شرایط تحریمی می‌توان تولید ملی را افزایش داد؟ بسیاری از کارشناسان اقتصادی مستقل بر این باورند که ریشه بسیاری از مشکلات اقتصادی کشور در ناکارآمدی ساختاری نهفته است. مقابله با این ناکارآمدی می تواند حتی در شرایط تحریم تولید ملی را افزایش دهد. مقابله با ناکارآمدی اقتصایدموجود در ایران در گرو سه اقدام اساسی است:
خروج از سیستم یارانه‌ای غیرهدفمند در حوزه‌هایی مانند برق، گاز و بنزین و هدایت این منابع به سمت توسعه صنعت، کشاورزی و حمل‌ونقل می‌تواند در یک دوره پنج‌ساله به تخصیص بهینه منابع و مهار فساد منجر شود.
اصلاح نظام بانکی، بیمه، مالیاتی و گمرکی باعث رونق گردش اقتصادی و جلوگیری از فرار سرمایه خواهد شد. خروج بانک‌ها از بنگاه‌داری و تمرکز بر تسهیل سرمایه‌گذاری، شفافیت مالیاتی و مقابله با فرار مالیاتی، و اصلاح نظام گمرکی برای تسریع در ترخیص کالا از جمله این اقدامات است.
کاهش هزینه‌های دولت و سپردن فعالیت‌های اقتصادی به بخش خصوصی واقعی، ضمن کوچک‌سازی دولت، به افزایش کارایی نظارتی آن می‌انجامد. شفاف‌سازی عملکرد نهادهای حکومتی فعال در اقتصاد و قراردادن آنها در شرایط رقابتی عادلانه با بخش خصوصی نیز برای رونق تولید ضروری است. به این منظور باید بازار بورس را تقویت کرد تا بتواند به عنوان مرکزی برای شفاف سازی اقتصاد ایران عمل کند.
واقعیت این است که ایران و آمریکا در دو فضای سیاسی کاملاً متفاوت عمل می‌کنند. هر یک دارای چارچوبی از خواسته‌ها هستند که نه قابل حذف است و نه قابل معامله. از این رو، سخن گفتن از مذاکره در شرایط فعلی بیش از آنکه یک امکان سیاسی باشد، بحثی رسانه‌ای است. ایران باید با تقویت قدرت داخلی و بهبود شرایط اقتصادی، جایگاه بهتری برای تعامل آینده فراهم کند.
مذاکره زمانی معنادار خواهد بود که ایران بتواند با بهبود چشمگیر وضعیت اقتصادی، اثرگذاری بیشتری در روابط خارجی خود ایجاد کند.

شرق

بستر فساد در بانک‌ها

هاشم اورعی
 طبق تعریف، بانک مؤسسه‌ای مالی است که با جذب سپرده‌های مردم و به‌کارگیری آن منابع در قالب اعطای تسهیلات، به توسعه بخش مولد اقتصاد کمک می‌کند. البته با چنین تعریفی بانک‌های کشور همه‌چیز هستند جز بانک! با توجه به اهمیت نقش شبکه بانکی در اقتصاد، کشورها اقدامات گسترده‌ای در راستای نظارت دقیق و مستمر بر عملکرد بانک‌ها به عمل می‌آورند؛ برای مثال در آمریکا چنانچه یک بانک سه دوره 15‌روزه یعنی جمعا 45 روز اضافه‌برداشت داشته باشد، بازرسان نهاد نظارتی FDIC به بانک گسیل شده و بلافاصله اقدامات اصلاحی آغاز می‌شود.
این اقدامات باید ظرف یک هفته اجرا شود و در غیر این صورت اعضای هیئت‌مدیره بلادرنگ خلع ید شده و هیئت‌مدیره جدید توسط FDIC منصوب می‌شوند و دستورات نهاد نظارتی را به‌طور کامل اجرا می‌کنند. یکی از نکات مهم در ا‌قدامات اصلاحی این است که اگر بانکی تخلف کرد، دیگر نمی‌تواند به مدیرعامل و اعضای هیئت‌مدیره حقوق نجومی و پاداش فضایی پرداخت کند. در بریتانیا مسئولیت نظارت بر عملکرد شبکه بانکی بر عهده Bank of England است که توسط PRA انجام می‌شود.

در صورت هرگونه تخلف، نهاد نظارتی بلافاصله در مرحله اول به بانک خاطی هشدار می‌دهد و در صورت عدم اصلاح، اقدام به صدور دستورات لازم‌الاجرا از‌جمله اعمال جریمه، محدودیت و تحریم بانک خاطی، جریمه مدیران و سلب حق ادامه فعالیت آنها در بازار مالی و در نهایت ادغام یا پایان فعالیت بانک می‌کند. حال نگاهی می‌اندازیم به عملکرد شبکه بانکی وطنی خودمان. بانک آینده که دیگر نیازی به توضیح ندارد و بوی نامطبوع آن همه کشور را فراگرفته است. یکی از نمایندگان تهران در مجلس شورای اسلامی به‌تازگی از بانک دیگری نام برد که بیش از 75 درصد از تسهیلاتش را به شرکت‌هایی داده است که به‌نوعی به بانک مرتبط هستند و این رقم حدود 650 هزار میلیارد تومان است. بد نیست به خاطر بیاوریم که کل بودجه عمرانی کشور در سال جاری 478 هزار میلیارد تومان و سهم آب و فاضلاب یعنی بزرگ‌ترین معضل کشور تنها 78 هزار میلیارد تومان است.

بانک دیگری هم حکایت جالبی دارد. در شرایطی که این بانک در سال گذشته بیش از 32 هزار میلیارد تومان یعنی پنج برابر سقف مجاز به اشخاص و شرکت‌های مرتبط خود تسهیلات پرداخت کرده و در 9 ماه اول سال گذشته با زیان 11 هزار میلیارد تومانی در بخش تسهیلات و سپرده‌گذاری با ناترازی گسترده درآمدها و هزینه‌ها مواجه است، از صندوق توسعه ملی تقاضای دو میلیارد دلار وام برای خود و 18 شرکت وابسته کرده تا از قافله عقب نماند‌. اما مقام نخست در این مسابقه تراژیک به یک مؤسسه اعتباری اختصاص می‌یابد که با روزانه 

70 میلیارد تومان زیان و 65 هزار میلیارد تومان زیان انباشته در رأس صف بانک‌های رو به ورشکستگی قرار دارد. مخلص کلام اینکه بررسی صورت‌های مالی بانک‌های کشور به‌ویژه بانک‌های خصوصی، افزایش بی‌سابقه زیان انباشته را نشان داده و از عمق بحران در نظام بانکی خبر می‌دهد. البته این فاجعه فراتر از ولنگاری مدیریتی و شلختگی مالی بوده و لانه فسادی است که به‌صورت سازمان‌یافته در پی پیوند نامیمون زر و زور شکل گرفته و گسترش یافته است؛ به‌طوری ‌که به لایه‌های مختلف بانک مرکزی هم که قرار است نقش نهاد نظارتی را ایفا کند، رخنه کرده است. کار به جایی رسیده که وقتی بانک مرکزی به‌عنوان نهاد نظارتی با صدور بخش‌نامه‌ای نقش بازی می‌کند، بانک‌های خصوصی حتی زحمت خواندن آن را به خود نمی‌دهند و به سطل آشغال می‌اندازند! سال‌هاست شبکه بانکی کشور از مأموریت ذاتی خود که ارائه تسهیلات به بخش مولد اقتصاد است، فاصله گرفته و به بنگاه‌داری مشغول شده است و در این میان زور هیچ‌کس هم به آنها نمی‌رسد.

رهبری در ملاقات با هیئت دولت در تاریخ 07/06/1397 از عملکرد بانک‌ها به‌شدت انتقاد کردند و در ارتباط با بنگاه‌داری بانک‌ها فرمودند «بانک‌ها غلط می‌کنند». دریغا که بانک‌ها پس از هفت سال هنوز هم غلط می‌کنند و نهاد نظارتی به‌عنوان ناظر بی‌نظر نقش‌آفرینی می‌کند. وقتی صاحبان قدرت و مالکان سرمایه دست به دست هم داده و منافع ملی را زیر پای می‌نهند، چه جای تعجب که انتصاب به‌عنوان مدیر ارشد بانک نرخ داشته باشد و برای بالارفتن میزان اختلاس با هم به رقابت بپردازند و هر وقت هم که صلاح باشد، نگرانی خود را از تاراج بیت‌المال فریاد بزنند. چنانچه قرار باشد روزی شبکه بانکی کشور اصلاح شود، باید در گام اول همه پرونده‌های اعتباری سنگین بانک‌ها شفاف‌سازی شده و در اختیار عموم قرار گیرد. ملت حق دارد بداند این تسهیلات به چه شرکت‌هایی داده شده و مدیران ارشد آن شرکت‌ها چه کسانی بوده‌اند.

حق دارد بداند چرا پس از فاجعه بانک آینده، معاون نظارتی بانک مرکزی اعلام می‌کند صاحبان و کارکنان بانک آینده نگران نباشند. در‌واقع این جمله نهاد نظارتی بیان‌کننده این واقعیت است که شما سپرده‌گذاران و کارکنان اصلا نگران نباشید چون همه ضرر و زیان از بودجه دولت یعنی از جیب ملت پرداخت خواهد شد تا شما به کار خود ادامه دهید و ما هم به کار خود‌! مخلص کلام اینکه پیش‌شرط توسعه اقتصادی کشور، شخم‌زدن کامل نظام بانکی است. قطعا رفتن افشین‌ها و آمدن بابک‌ها و جابه‌جایی چند مدیر از این بانک به آن بانک کارساز نیست و باید همه این ریشه‌های فاسد را دور ریخت. چنانچه چنین عزمی وجود داشته باشد، آن وقت می‌توان با حمایت شبکه بانکی به کمک بخش مولد اقتصاد به‌ویژه صنعت بخش خصوصی رفته و به کاهش تورم، رشد اقتصادی و در نهایت رفاه ملت امیدوار بود. تنها در این صورت می‌توان ادعا کرد که شعار سال تحقق یافته است؛ در غیر این صورت شعار خواهد ماند و نه بیشتر.

رسالت

در جست‌وجوی فراتر از دانش

مسعود پیرهادی
در فضای امروز کشور، بازگشت به تعریف اصیل «دانشجو» بیش از هر زمان دیگری ضرورت دارد؛ زیرا دانشجو در منطق تمدن اسلامی و نیز در تجربه جهانی، تنها یک «تحصیل‌کننده» نیست، بلکه موتور پیشران تغییرات اجتماعی، فرهنگی و علمی است؛ نیرویی که اگر درست فهمیده و درست پرورش داده شود، ظرفیت ساختن فردای کشور را دارد. دانشجو باید «دانش‌جو» باشد؛ اما نه فقط جوینده دانش؛ بلکه حقیقت‌طلب، نقاد، خلاق و در جست‌وجوی ریشه‌ها، نه گرفتار سطح‌نگری و موج‌سواری. این هویت، صرفا با چند واحد درسی شکل نمی‌گیرد؛ با تربیت، مسئولیت‌پذیری و مواجهه با واقعیت‌ها شکل می‌گیرد.
دانشجوی اصیل، مطالبه‌گر است؛ اما نه از جنس هیجان‌های مقطعی و تخلیه‌شدن‌های عصبی. مطالبه‌گریِ مؤثر، فهم بسترها و شناخت مسئله‌ها را می‌خواهد؛ همان چیزی که رهبران فکری و سیاسی ما بارها بر آن تأکید کرده‌اند. دانشجو باید آرمان‌خواه باشد؛ اما آرمان‌خواهی منهای واقع‌بینی به رفتارهای بی‌ریشه و پرهزینه می‌انجامد. آرمان‌خواهیِ واقعی، اتصال به افق‌های بلند و در عین حال شناخت محدودیت‌ها و ظرفیت‌های واقعی کشور است.
عدالت‌طلبی نیز رکن تخطی‌ناپذیر دانشجویی است. دانشجو باید هم در دفاع از عدالت فعال باشد و هم در حفظ انصاف. این عدالت‌طلبی واقعی وقتی متولد می‌شود که دانشجو از اسارت جناح‌ها بیرون بیاید و معیارش را حقیقت قرار دهد. دانشجو باید امیدوار باشد؛ امید از جنس تحلیل، نه از جنس شعار. امید، ثمره فهم مسیر و موانع است. امید بدون تحلیل، خوش‌بینیِ بی‌ثمر است؛ تحلیل بدون امید، تبدیل به بدبینی فلج‌کننده می‌شود. تعادل این دو است که دانشجو را نیروی سازنده کشور می‌کند.
علاوه بر این صفات، دانشجو باید اهل گفت‌وگو باشد، توان نقد و پذیرش نقد داشته باشد، به پیچ‌وخم‌های حکمرانی آگاه شود، از تاریخ درس بگیرد و به اقتضائات علم روز مجهز باشد. دانشگاه‌ها باید بستر این صفات را فراهم کنند؛ با آزادسازی ظرفیت گفت‌وگو، ایجاد فضا برای تشکل‌ها، احترام به تفاوت دیدگاه‌ها و تربیت نسلی که نه از نقد حاکمیت بترسد و نه اسیر بازی‌های جناحی شود. 
دانشگاه باید محیط تولید فکر باشد نه بازتولید کلیشه. باید به دانشجو فضای امن بدهد تا بتواند بپرسد، نقد کند و بیاموزد.
حال باید پرسید: دانشگاه‌های ما امروز چقدر به این الگو نزدیکند؟ واقعیت این است که بخشی از دانشگاه‌ها پیشرفت کرده‌اند: تشکل‌ها فعال‌ترند، گفت‌وگوها بیشتر شده و سطح تحلیل دانشجویان در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نسبت به دهه‌های قبل عمیق‌تر شده است. اما در کنار این پیشرفت‌ها، موانعی نیز وجود دارد. گاهی فضای دانشگاه‌ها بیشتر تابع هیجان‌هاست تا عقلانیت. گاهی تشکل‌ها به‌جای سوژه‌سازی علمی و اجتماعی، درگیر رقابت‌های هویتی و جناحی می‌شوند. در برخی مواقع، فضای گفت‌وگو محدود شده یا دانشجویان به‌جای مطالبه‌های دقیق، دچار سطحی‌گویی و کلی‌گویی می‌شوند. بخشی از این آسیب‌ها به مدیریت دانشگاه‌ها بازمی‌گردد که هنوز نتوانسته‌اند محیطی پایدار، امن و آزاد فراهم کنند؛ محیطی که نه میدان درگیری سیاسی باشد و نه سکوت مطلق.
آینده کشور وابسته به نسلی است که باید با عقلانیت، شجاعت و اخلاق تربیت شود. برای رسیدن به آن نقطه، لازم است دانشگاه‌ها میدان تمرین مسئولیت‌پذیری و تفکر انتقادی باشند، نه صرفا محل گذر برای مدرک گرفتن. دانشجو اگر دانش‌جو باشد، کشور هیچ‌گاه از مسیر رشد و عدالت منحرف نخواهد شد. و دانشگاه اگر بستر این تربیت را فراهم کند، نه فقط فضای علمی کشور ارتقاء می‌یابد، بلکه امنیت، پیشرفت و امید نیز ریشه‌دارتر خواهد شد.

وطن امروز

پرسش‌هایی از تقی آزادارمکی

کدام جامعه؟ کدام سیاست؟ کدام فروپاشی؟

علی کاکادزفولی

در اتمسفر غبارآلود علوم اجتماعی ایران، تقی آزادارمکی از معدود استادان جامعه‌شناسی است که توانسته حصارهای بلند دانشگاه را بشکند و صدایش را به میدان عمومی، رسانه‌ها و حتی راهروهای سیاست برساند. برای مخاطبی که تحولات اجتماعی ایران را دنبال می‌کند، آزادارمکی چهره‌ای است که تقریباً درباره همه ‌چیز نظر می‌دهد؛ از ریزترین تغییرات سبک زندگی تا کلان‌ترین ستون‌های مشروعیت نظام سیاسی. او در بزنگاه‌های انتخاباتی حاضر است، در تحلیل‌های پس از بحران نقش دارد و برای صف‌بندی‌های سیاسی نسخه می‌پیچد.
این حضور پررنگ، فی‌نفسه ارزشمند است، چرا که جامعه ایران تشنه شنیدن تحلیل‌های علمی است اما مساله زمانی آغاز می‌شود که این «حضور» را زیر ذره‌بین «روش» و «دقت» قرار می‌دهیم. وقتی مجموعه دیدگاه‌ها، مصاحبه‌ها و مواضع ایشان را در یک قاب واحد کنار هم می‌چینیم، تصویری که شکل می‌گیرد، تصویری شفاف، منسجم و راهگشا نیست، بلکه موزاییکی از گزاره‌های پراکنده، غیردقیق و گاه عمیقاً متناقض است. اگر این آشفتگی در گفتار یک فعال سیاسی یا یک روزنامه‌نگار دیده می‌شد، شاید قابل چشم‌پوشی بود اما وقتی پای یک استاد دانشگاه که کلامش قرار است مبنای فهم علمی و حتی سیاست‌گذاری کلان باشد، در میان است، ماجرا متفاوت می‌شود. صورت‌ مساله این نوشتار، واکاوی همین تناقض است؛ چگونه اعتبار دانشگاهی، خرج تولید گزاره‌هایی می‌شود که چارچوب مشخصی ندارند، با مفاهیم شناور بازی می‌کنند و تصویری لرزان و ناپایدار از جامعه ایران ارائه می‌دهند.
* مفاهیم بی‌شناسنامه؛ تیترهای داغ - استدلال‌های سرد
نخستین و شاید بنیادی‌ترین چالش در گفتار رسانه‌ای آزادارمکی، استفاده سخاوتمندانه اما غیردقیق از «مفاهیم بزرگ» است. واژگانی نظیر جامعه، حکومت، طبقه متوسط، سرمایه اجتماعی، مشروعیت، فروپاشی و رادیکالیسم، ترجیع‌بند سخنان اوست اما مشکل این است که این مفاهیم در کلام ایشان، غالباً فاقد «شناسنامه» است. در علم جامعه‌شناسی، هر مفهومی باید «تعریف عملیاتی» داشته باشد؛ یعنی باید دقیقاً بدانیم وقتی از «سرمایه اجتماعی» حرف می‌زنیم، منظورمان اعتماد بین‌فردی است، مشارکت انجمنی است یا اعتماد به نهادها؟ وقتی این مفاهیم به داده‌های مشخص و شاخص‌های سنجش‌پذیر متصل نشود، گزاره‌های علمی به داوری‌های کلی و گاه ذوقی تقلیل می‌یابد. برای نمونه، ایشان بیان کرده‌اند جامعه تصمیم گرفته به نظام سیاسی کاری نداشته باشد. این جمله شاید به عنوان یک تیتر ژورنالیستی جذاب باشد اما به عنوان یک گزاره جامعه‌شناختی، سرشار از ابهام است. جامعه با کدام مکانیسم این تصمیم را گرفته است؟ آیا همه‌پرسی برگزار شده است؟ آیا رفتارهای روزمره مردم در ادارات، مدارس و دادگاه‌ها (که عین تعامل با سیستم است) دیده شده است؟ مرز میان سیاست رسمی و سیاست غیررسمی کجاست؟ از یک استاد دانشگاه، انتظار ارائه گزارش علمی مبتنی بر شواهد می‌رود، نه تصویرسازی روایی که در واقع مفهوم را در سطح یک «استعاره» نگه داشته است. استعاره‌ها برای شعر و ادبیات عالی‌اند اما وقتی قرار است مبنای درک واقعیت پیچیده اجتماعی شوند، خطرناکند، زیرا استعاره‌ها واقعیت را ساده‌سازی می‌کنند و سیاست‌گذار یا مخاطب عمومی را به نتایجی می‌رسانند که با زمین سفت واقعیت همخوانی ندارد. تبیین علمی می‌تواند ساده و روان باشد اما نباید ستون فقرات روش‌شناختی خود را از دست بدهد؛ ستون فقراتی که از تعریف دقیق، سطح تحلیل مشخص و شواهد عینی ساخته شده است.
* کوررنگی در برابر رنگین‌کمان جامعه ایران
یکی دیگر از کانون‌های خطا در منظومه فکری ارمکی، نگاه به جامعه ایران به ‌مثابه یک «کل یکپارچه» و دارای اراده‌ واحد است. گزاره‌هایی مانند «جامعه قهر کرده»، «جامعه عبور کرده» یا «جامعه تصمیم گرفته»، همگی برخاسته از یک خطای هستی‌شناختی هستند؛ نادیده گرفتن تکثر بنیادین ایران.
ایران سرزمینی است با موزاییکی پیچیده از قومیت‌ها، مذاهب، طبقات اقتصادی، شکاف‌های نسلی، تفاوت‌های مرکز/ پیرامون و سبک‌های زندگی متنوع. کنش سیاسی و اجتماعی در چنین جامعه‌ای، هرگز یک‌شکل و یک‌‌جهت نیست. در حالی که بخشی از جامعه ممکن است از صندوق رای فاصله گرفته باشد، بخش دیگری در حال مطالبه‌گری صنفی است، بخش دیگر به برگزاری آیین‌های مذهبی مشغول است و بخشی دیگر به دنبال بازسازی زندگی روزمره در بسترهای محلی و یک فرد ممکن است همزمان در تمام این موارد درگیر باشد. جامعه‌شناسی که همه این تنوع رنگارنگ و گاه متضاد را در یک واژه کلی به نام «جامعه» خلاصه می‌کند و حکمی واحد برای آن صادر می‌کند، عملاً چشم خود را بر واقعیت بسته است. نتیجه این نگاه، تجویز نسخه‌هایی است که یا کار نمی‌کند یا عوارض جانبی سنگین دارد. سیاست‌گذاری که جامعه را یک توده همگن ببیند، راه‌حل‌های همگن ارائه می‌دهد، حال آنکه راه‌حلی که برای طبقه متوسط مدرن تهران کارساز است، لزوماً برای حاشیه‌نشینان شهرهای صنعتی یا روستانشینان سنتی معنایی ندارد. تبیین‌های کلان بدون تفکیک، ابزار تصمیم‌سازی را کند و پرخطا می‌کند.
* سرگیجه «فروپاشی»؛ از انکار تا هشدار
شاید هیچ واژه‌ای به اندازه «فروپاشی» در گفتارهای رسانه‌ای سال‌های اخیر ایران، مورد سوءاستفاده قرار نگرفته باشد و متأسفانه دکتر ارمکی نیز در این دام گرفتار شده است. مساله اصلی، نوسان عجیب ایشان در استفاده از این واژه است. در یک گفت‌وگو با قاطعیت می‌گوید جامعه نمی‌خواهد از حکومت عبور کند و فروپاشی در دستور کار نیست. در جاهای دیگر تأکید می‌کند فروپاشی اجتماعی غیرممکن است و فروپاشی سیاسی قریب‌الوقوع است اما ناگهان در موضعی دیگر هشدار می‌دهد تندروها انسجام اجتماعی را دچار فروپاشی کرده‌اند. مخاطب با شنیدن این گزاره‌ها دچار سرگیجه می‌شود؛ بالاخره فروپاشی رخ داده، در حال رخ دادن است یا غیرممکن است؟ این آشفتگی ناشی از عدم تفکیک دقیق سطوح فروپاشی است. فروپاشی سیاسی، فروپاشی نهادی، فروپاشی انسجام اجتماعی و فروپاشی سرزمینی، ۴ پدیده کاملاً متفاوتند. نمی‌توان همه را با یک چوب راند.
مشکل دوم، جایگزینی «شاخص» با «زبان هیجانی» است. کسی که مدعی فروپاشی انسجام اجتماعی می‌شود، باید بگوید این ادعا را با کدام دماسنج اندازه گرفته؟ آیا نرخ اعتماد عمومی سقوط آزاد کرده؟ آیا آمار خشونت خیابانی و نزاع جمعی نشان‌دهنده گسست است؟ یا اینکه آمارهای همیاری و خیریه خلاف آن را می‌گویند؟ بدون ارجاع به این شاخص‌ها، واژه فروپاشی صرفاً یک برچسب ترسناک است که به جای روشنگری، اضطراب تولید می‌کند. برآورد ذهنی می‌تواند نقطه شروع یک پرسش باشد اما هرگز نمی‌تواند به عنوان نتیجه نهایی تحلیل به خورد جامعه داده شود.
* پارادوکس‌های یک طبقه سرگردان
نگاه ارمکی به «طبقه متوسط» نیز ویترینی دیگر از همین تناقضات روش‌شناختی است. ایشان در یک گفت‌وگو حکمی قاطع می‌دهد: «طبقه متوسط در ایران اساساً و منطقاً برای دموکراسی نیامده است» اما همزمان در جای دیگر، همین طبقه را تنها راه نجات توسعه و بقای ایران معرفی می‌کند!
حتی اگر فرض کنیم هر ۲ گزاره بهره‌ای از حقیقت دارند، پرسش اصلی بی‌پاسخ می‌ماند: منظور ایشان از طبقه متوسط دقیقاً چیست؟ آیا تعریف مارکسیستی (جایگاه در تولید) مدنظر است؟ تعریف وبری (منزلت و سبک زندگی)؟ یا تعریف اقتصادی صرف (دهک‌های درآمدی)؟ و وقتی از دموکراسی حرف می‌زنند، کدام دموکراسی؟ دموکراسی به مثابه صندوق رأی یا دموکراسی به مثابه فرهنگ گفت‌وگو؟
در مناظره‌ای، ایشان می‌گوید پروژه دموکراسی موجب تقویت نظام می‌شود. این حرف شاید در چارچوب نگاه اصلاح‌گرایانه قابل توجیه باشد اما اگر طبق گفته قبلی ایشان، طبقه متوسط حامل دموکراسی نیست و جامعه هم به نظام کاری ندارد، پس حاملان این پروژه چه کسانی هستند؟! اینجاست که تحلیل به بن‌بست می‌رسد. پروژه‌ای که حامل اجتماعی مشخص، سازوکار نهادی معین و زمان‌بندی روشن نداشته باشد، بیشتر شبیه یک آرزوی زیباست تا یک تحلیل جامعه‌شناختی و وقتی این ابهامات از زبان یک استاد دانشگاه مطرح می‌شود، به تیترهای زرد رسانه‌ای خوراک می‌دهد؛ بدون آنکه به فهم عمیق مساله کمک کند.
* مرز مخدوش «جامعه‌شناس» و «کنشگر سیاسی»
شاید ریشه بخشی از این آشفتگی‌ها را باید در «جابه‌جایی نقش‌ها» جست‌وجو کرد. در سال‌های اخیر، وزن کنشگری سیاسی در رفتار رسانه‌ای دکتر ارمکی بر وزن تحلیلگری علمی چربیده است. ورود استاد دانشگاه به عرصه سیاست و حمایت انتخاباتی البته حق شهروندی او است و قابل نقد نیست اما مشکل زمانی ایجاد می‌شود که این ۲ نقش با هم خلط شوند؛ کنشگر سیاسی، منطق خاص خود را دارد؛ به دنبال اثرگذاری فوری، تهییج هواداران و پیروزی در رقابت است. بنابراین گزاره‌هایش باید قطعی، فشرده، پرطنین و گاهی سیاه و سفید باشند اما منطق جامعه‌شناس متفاوت است؛ باید مشروط سخن بگوید، تردید کند، لایه‌های پنهان را ببیند و از قطعیت پرهیز کند. وقتی دکتر ارمکی در قامت استاد جامعه‌شناسی، پیش‌بینی‌های قطعی درباره نتایج انتخابات می‌کند یا با ادبیاتی تند، رقبای سیاسی را عامل فروپاشی معرفی می‌کند، مرز میان «علم» و «بازی سیاست‌» کمرنگ می‌شود. مخاطب دیگر نمی‌داند این جمله حاصل سال‌ها پژوهش میدانی است یا حاصل هیجان یک میتینگ انتخاباتی و منافع احتمالی پشت آن؟ این اختلاط نقش‌ها، هم به اعتبار علم آسیب می‌زند (چون آن را جناحی جلوه می‌دهد) و هم کنشگری سیاسی را از پشتوانه عقلانی تهی می‌کند.
* پیامدهای حکمرانی مبتنی بر جامعه‌شناسی هیجانی
شاید پرسیده شود: چرا این نقدها مهم است؟ پاسخ در پیامدهای سنگینی است که این سبک از «جامعه‌شناسی رسانه‌ای» بر جا می‌گذارد. نخستین قربانی، اعتماد عمومی به علم است. وقتی استادان تراز اول با واژه‌های بزرگ بازی می‌کنند و امروز حرفی می‌زنند که فردا بسادگی نقیضش را می‌گویند، رفته‌رفته این باور در برخی شکل می‌گیرد که جامعه‌شناسی نه یک علم دقیق، بلکه مجموعه‌ای از نظرات شخصی و سلیقه‌ای است. این بی‌اعتبارسازی، مرگ مرجعیت دانشگاه است.
دومین پیامد، خطای سیاست‌گذاری است. حکمرانان برای اداره کشور به تصویر دقیق از واقعیت نیاز دارند، نه تصویر کاریکاتوری. اگر تصمیم‌گیران بر اساس تحلیل‌های هیجانی باور کنند جامعه فروپاشیده است، ممکن است به سمت تصمیمات امنیتی و سختگیرانه بروند و اگر باور کنند همه ‌چیز آرام است، از اصلاحات ضروری غافل می‌شوند. نوسان در تحلیل، نوسان در حکمرانی می‌آورد.
سومین خطر، تغذیه منابع بیرونی با اظهارات غیردقیق است. تصویر هر کشور بخشی از امنیت ملی آن است و تکرار بی‌مبنای واژگانی چون «فروپاشی» و «بن‌بست» توسط چهره‌های آکادمیک داخلی، بهترین خوراک را برای تصویرگران بیرونی فراهم می‌کند. این رویکرد به قطبی‌سازی جامعه هم دامن می‌زند. استفاده از واژگان رادیکال و بدون مرزبندی، فضای گفت‌وگو را می‌بندد و جامعه را به ۲ اردوگاه خشمگین تبدیل می‌کند؛ اردوگاهی که فکر می‌کند کار تمام است و اردوگاهی که هر نقدی را توطئه می‌پندارد. نقد حاضر، به معنای نفی دانش یا حسن‌نیت آقای دکتر تقی آزادارمکی نیست؛ جامعه ایران امروز بیش از هر زمان دیگری به جامعه‌شناسی نیاز دارد اما جامعه‌شناسی‌ای که چراغ به دست بگیرد و تاریکی‌ها را با «دقت» روشن کند، نه اینکه با جرقه‌های هیجانی، چشم‌ها را خیره و ذهن‌ها را آشفته سازد. اگر قرار است دانشگاه مرجعیت خود را بازیابد، باید از وسوسه تیترهای داغ رسانه‌ای فاصله بگیرد و به سنگر روش‌مندی بازگردد. نقد علمی، لنگر ثبات در دریای توفانی حوادث است؛ اگر این لنگر هم شناور شود، کشتی جامعه در میان امواج تناقضات سرگردان خواهد ماند. دلسوزی برای ایران، نه با فریادهای کلی که با تحلیل‌های دقیق و راه‌حل‌های جزئی و عملیاتی معنا پیدا می‌کند.

منبع: بصیرت

ارسال نظرات