سه‌شنبه ؛ 27 آبان 1404
27 آبان 1404 - 09:30
مروری بر یادداشت روزنامه‌های سه‌شنبه ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۴

یادداشت ها / سربازان شیطان

یادداشت ها / سربازان شیطان
اگر «فرار از پاسخگویی» یک رشته ورزشی در المپیک یا یک سرفصل درسی در دانشگاه بود، غرب‌زدگان ایرانی قهرمان بلامنازع این رشته در المپیک و استاد تمام این درس در دانشگاه می‌شدند
کد خبر : 20583

تبیین:

کیهان

سربازان شیطان 

سید محمدعماد اعرابی

اگر «فرار از پاسخگویی» یک رشته ورزشی در المپیک یا یک سرفصل درسی در دانشگاه بود، غرب‌زدگان ایرانی قهرمان بلامنازع این رشته در المپیک و استاد تمام این درس در دانشگاه می‌شدند. آنها مهارت ویژه‌ای در هوچی‌گری برای فراموش شدن مسائل اصلی و استعداد خارق‌العاده‌ای در حاشیه‌سازی برای فرار از پاسخگویی دارند.
مثلاً هفته گذشته مجلس شورای اسلامی به بررسی عملکرد دولت مورد حمایت آنها در برنامه هفتم پیشرفت پرداخت و نمره مردودی به دولت داد. طبق گزارش معاونت قوانین مجلس از حدود ۲۵۰۰ حکم قانونی برنامه پیشرفت نزدیک به ۱۵۰۰ مورد آن اساساً در دولت بررسی و تصویب نشده است یعنی حدود ۶۰ درصد احکام برنامه پیشرفت توسط دولت مورد حمایت غرب‌زدگان ایرانی کنار گذاشته شده است.
حالا فکر می‌کنید آنها چه واکنشی نسبت به این مسئله اساسی کشور داشتند؛ آیا از دولت مورد حمایت‌شان مطالبه اجرای احکام بر زمین مانده برنامه پیشرفت را کردند؟ آیا نسبت به نمره مردودی دولت ابراز نگرانی و یا حتی اعتراض کردند؟ تقریباً هیچ‌کدام. آنها به لطف رسانه‌های زنجیره‌ای‌شان ماجرای خودسوزی دلخراش یک جوان اهوازی و مرگ تأسف‌آور یک روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب را جوری بالا کشیدند که این موضوع مهم کشور مانند یک مسئله فرعی به حاشیه رود و گم شود. این اقدام غرب‌زدگان ایرانی در حالی بود که اتفاقاً آن مرگ و آن خودسوزی ثمره همین مسئولیت‌گریزی و طفره رفتن در اجرای برنامه‌های پیشرفت و تحقق اهداف اقتصادی و اجتماعی آن طی سال‌های گذشته است.
حالا آنها برای «فرار از پاسخگویی» چند روزی است سراغ یکی دیگر از ترفندهای قدیمی و همیشگی‌شان رفته‌اند: «رئیس‌جمهور اختیارات لازم را ندارد.» شاید بتوان گفت پس از اصلاح قانون اساسی و حذف جایگاه نخست‌وزیری؛ اولین بار محمد خاتمی بود که از این ترفند استفاده کرد. او که طی دو دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، خودش و اطرافیانش به آب و آتش زده بودند تا بر کرسی قدرت اجرائی کشور بنشینند، در سال ششم ریاست‌جمهوری‌اش و در حالی که افکار عمومی منتظر بودند تا گزارشی از عملکرد 5 ساله او ببینند یا بشنوند؛ ناگهان یادش آمد در این مدت اختیارات لازم را نداشته است!
او 28 مهر 1381 در جلسه مجلس شورای اسلامی که به منظور بررسی عملکردش بر اساس برنامه سوم پیشرفت برگزار شده بود، شروع به گلایه از اختیارات محدودش کرد و بدون آنکه تقریباً هیچ ارتباطی با موضوع جلسه داشته باشد؛ سخنرانی جانگدازی[!] در نفی دیکتاتوری انجام داد! این یکی از نمونه‌های شاخص هوچی‌گری و حاشیه‌سازی برای فرار از پاسخگویی بود. محمد خاتمی آن روزها به اسم «تبیین اختیارات ریاست‌جمهوری» لایحه‌ای را به مجلس فرستاده بود که بیش از «تبیین اختیارات ریاست‌جمهوری» به کاهش اختیارات قوای دیگر و سایر ارکان قانون اساسی می‌پرداخت تا به اسم «دموکراسی» با تجمیع قدرت در رئیس‌جمهور، از قضا مسیر دیکتاتوری را برای خودش هموار کند.
اما شاید جالب باشد بدانیم رئیس‌جمهوری که پس از محمد خاتمی روی کار آمد دقیقاً با همان اختیاراتی که او داشت چه عملکردی از خود برجای گذاشت. اگر برای بررسی این موضع به سراغ شاخص‌های توسعه زیرساختی برویم با آمار جالبی مواجه می‌شویم. برای مثال چنانچه وضعیت راه‌های مواصلاتی را به عنوان یکی از زیرساخت‌های حیاتی شبکه حمل‌ونقل برای پیشرفت کشور در نظر بگیریم؛ دولت محمد خاتمی به عنوان دولت مورد حمایت غرب‌زدگان ایرانی طی 8 سال فعالیت 374 کیلومتر آزادراه در کشور ساخت اما دولت پس از او دقیقاً با همان اختیارات طی 8 سال 1263 کیلومتر آزادراه در کشور احداث کرد یعنی چیزی حدود 3.4 برابر.
همین وضعیت در ساخت بزرگراه‌ها و راه‌های روستایی آسفالته نیز وجود داشت و دولت محمود احمدی‌نژاد به ترتیب 3.3 و 1.6 برابر دولت محمد خاتمی طی 8 سال بزرگراه و راه روستایی آسفالته احداث کرد. در حوزه مسکن نیز همین اختلاف چشمگیر علی‌رغم اختیارات یکسان تکرار شد. پس از دولت غربگرای اصلاحات، طی 8 سال چیزی حدود 7 میلیون و 400 هزار واحد مسکونی به بهره‌برداری رسید. رقمی که معادل 61 درصد کل مسکن تولید شده پس از انقلاب تا آن زمان بود اما دولت محمد خاتمی توانسته بود طی 8 سال فقط کمی بیشتر از 3 میلیون واحد مسکونی برای مردم بسازد. رشد بیش از دو برابری تولید مسکن در دولت‌های نهم و دهم به عنوان یکی از پیشران‌های اقتصادی کشور علاوه‌بر اشتغال‌زایی گسترده توانست قیمت مسکن را که با بی‌عملی و سیاست‌های نامناسب در دولت اصلاحات افزایش پیدا کرده بود، متعادل کرده و اقشار مختلف مردم را خانه‌دار کند. در این مورد هم هر دو رئیس‌جمهور به یک اندازه اختیارات داشتند اما اختلاف عملکردها خیره‌کننده بود.
افزایش حدود 2 برابری ظرفیت نیروگاه‌های برق کشور در کنار افزایش ساخت سد برای جبران ناترازی برق و آب، مدیریت مصرف سوخت و در نتیجه توقف واردات بنزین و برطرف کردن کامل ناترازی بنزین، هدفمندسازی یارانه‌ها و اختصاص یارانه نقدی به سرپرستان خانوار و چندین طرح و شاخص مثبت دیگر طی دولت‌های نهم و دهم در مقایسه با دولت غربگرای اصلاحات نشان داد که دو رئیس‌جمهور با اختیارات یکسان تا چه اندازه می‌توانند عملکرد متفاوتی داشته باشند.
اوضاع در انتهای ریاست‌جمهوری محمد خاتمی به قدری وخیم بود که هیچ‌کدام از نامزدهای مورد حمایت او در انتخابات ریاست‌جمهوری بعدی نتوانستند رأی بیاورند و روزنامه اصلاح‌طلب شرق در تحلیل این شکست انتخاباتی نوشت: «[اصلاح‌طلبان] ندیدند که زنان و مردان فقیر کودکان خود را برای نجات از مرگ و گرسنگی می‌فروشند. آنها آن‌قدر در کشاکش پروژه لیبرال دموکراسی غرق شده بودند که با تمام وجود از دولت اصلاحات با تمام عیب و ایرادهای اقتصادی حمایت کردند.»
شرایطی تقریباً مشابه در دولت غربگرای حسن روحانی نیز وجود داشت. او که با رئیس‌جمهور آمریکا گفت‌وگو و وزیر خارجه‌اش نیز با رئیس‌جمهور آمریکا دیدار کرده بود؛ با توافقی عجیب و نامتوازن صنعت هسته‌ای کشور را متوقف ساخته و قلب راکتور اراک را خارج کرده و در منافذ آن بتن ریخته بود؛ 60 تن ذخیره طلا و 30 میلیارد دلار ذخیره ارزی کشور را به باد داده بود؛ با سیاست‌های نامناسب، ساخت مسکن در کشور را قفل و هزاران واحد تولیدی و کارخانه‌های نام‌آشنایی چون ارج، آزمایش، هپکو اراک، ماشین‌سازی تبریز و... را تعطیل کرده و تورم را در فروردین 1398 به 51 درصد رسانده بود؛ ناگهان 6 سال پس از ریاست‌جمهوری‌اش یادش افتاد اختیارات لازم را ندارد و 30 اردیبهشت 1398 در دیدار با جمعی از شخصیت‌های حوزوی خواستار «اختیارات ویژه» شد! 
اتفاقاً پس از او نیز رئیس‌جمهوری روی کار آمد که نه از «بی‌اختیاری» گله می‌کرد و نه خواستار «اختیارات ویژه» بود. سید ابراهیم رئیسی در کمتر از 3 سال ریاست‌جمهوری‌اش و با همان اختیارات توانست به خسارات ناشی از عملکرد فاجعه‌بار حسن روحانی پایان داده و اوضاع کشور را سر و سامان دهد. در حالی که حسن روحانی طی 8 سال ریاست‌جمهوری تورم را از 40 درصد در شهریور 1392 به بیش از 59 درصد در شهریور 1400 رساند؛ شهید رئیسی توانست با مهار تورم، آن را کاهش داده و در کمتر از 3 سال ریاست‌جمهوری‌اش آن را تا 34 درصد در شهریور 1403 پایین بیاورد. خاموشی‌های خانگی تابستانه و حتی زمستانه در دولت حسن روحانی را همه به یاد دارند. پس از عملکرد خسارت‌بار دولت‌های یازدهم و دوازدهم در این حوزه، دولت سیزدهم با همان اختیارات توانست در این زمینه دست به یک رکوردشکنی بزند و تنها در سال اول فعالیت خود بیش از 6 هزار مگاوات به ظرفیت تولید برق کشور اضافه کند. تنها در یک سال دولت سیزدهم معادل ۸۰ درصد کل دولت دوازدهم و ۷۰ درصد کل دولت یازدهم ظرفیت تولید برق کشور افزایش یافت که نتیجه آن را مردم با پایان یافتن خاموشی‌های خانگی شاهد بودند. طی 8 سال دولت غربگرای تدبیر و امید[!] به‌طور متوسط سالانه 188 هزار نفر به جمعیت شاغلان اضافه می‌شد این در حالی بود که طی کمتر از 3 سال دولت شهید رئیسی به طور متوسط سالانه 315 هزار نفر به جمعیت شاغلان در کشور اضافه شد. دولت حسن روحانی که با ادعای لغو تحریم‌ها و جذب سرمایه‌گذار خارجی روی کار آمد طی 8 سال فعالیت توانست به طور متوسط سالانه 1.7 میلیارد دلارسرمایه‌گذاری خارجی جذب کند؛ در صورتی که دولت شهید رئیسی با همان اختیارات و البته بدون برجام و بدون بهانه‌هایی نظیر FATF و مذاکره با آمریکا به طور متوسط سالانه 4.2 میلیارد دلار سرمایه‌گذاری خارجی جذب کرد؛ یعنی بیش از دو برابر دولت پرمدعای مورد حمایت غرب‌زدگان ایرانی!
این مقایسه‌ها را می‌شود با شاخص‌های بیشتری نیز ادامه داد و البته پس از آن نیز یک بار دیگر به همین نتیجه می‌رسیم که ریاست جمهوری اسلامی ایران به اندازه کافی از اختیارات لازم برخوردار است و ریشه عملکرد ضعیف و بعضاً خسارت‌آفرین دولت‌ها را نه در میزان اختیارات رئیس‌جمهور که در سستی، بی‌عملی و بی‌برنامگی دولتمردان باید جست‌وجو کرد. غرب‌زدگان ایرانی همیشه به جای اعتراف به این واقعیت؛ با هوچی‌گری و حاشیه‌سازی این حقیقت را پنهان می‌کنند. آنها هیچ وقت از ضعف و ناتوانی دولت‌های مورد حمایت‌شان چیزی نمی‌گویند و در عوض با رفتار و گفتارشان مردم را از اوضاع کشور ترسانده و از حل مشکلات کشور ناامید می‌کنند. اگر یأس و ترس از ویژگی‌های جنود شیطان باشد؛ غرب‌زدگان ایرانی سربازان شیطانند.

جوان

سه نوع ایران‌دوستی متمایز

محمدجواد اخوان

در دوره جنگ ۱۲ روزه و ایام پس از آن موضوع ملی‌گرایی و ایران‌دوستی در سطح جامعه به‌گونه‌ای برجسته شد که مورد بررسی و مداقه صاحب‌نظران و تحلیلگران نیز قرار گرفت، اما جریانات فکری و سیاسی همه به یک شکل به «ایران» نمی‌نگرند و در تبیین مفهوم ایران‌دوستی و ملی‌گرایی در گستره میهن ما، سه رهیافت متمایز قابل‌تشخیص است که هر یک از منظری خاص به واکاوی معنای دلبستگی به ایران و هویت ملی می‌پردازد.

نخست: نگاه حداقلی باستان‌گرایانه

این نگاه، دایره هویت ایرانی را تنها به برهه‌ای خاص از تاریخ این سرزمین محدود می‌سازد؛ از سپیده‌دم دوران هخامنشی تا فرجام عصر ساسانی. در این دیدگاه، ایران واقعی، منحصراً ایران باستان تصور می‌شود و گاه این محدودنگری تا مرز افراط پیش می‌رود. از نقاط ضعف بنیادین این نگرش، غفلت از ایران دوران اسلامی و نادیده انگاشتن شکوفایی تمدن ایرانی در این عصر طلایی است. از این منظر ایران چندهزارساله محدود به دوره محدودی از تاریخ خود می‌شود و شکوهمندی تمدن اسلامی ایرانی نادیده گرفته می‌شود. این رویکرد، نه‌تنها مفاخر و مظاهر بزرگ تمدنی دوره اسلامی را انکار می‌کند یا کم‌اهمیت می‌شمرد، بلکه نسبت به باور‌های دینی و اعتقادات اکثریت مردم ایران که ریشه در همین دوره دارد، بی‌توجهی نشان می‌دهد. این قرائت در حد افراطی آن در دوره پهلوی اول و دوم و عمدتاً با هدف شکل‌دهی به عقبه گفتمانی سلطنت از سوی برخی روشنفکران و نیز رژیم وقت ترویج می‌شد. 

دوم: نگاه غرب‌گرایانه به ملی‌گرایی

این نگرش، علاقه‌مند به ایران است، اما این دلبستگی با گرایش‌های فکری غرب‌محور و مدرن درآمیخته است. در این دیدگاه، عشق به میهن بیشتر به دلبستگی‌ای جغرافیایی شبیه است تا پیوندی هویتی و تمدنی. الگوی آرمانی این گروه، ایرانی است که به تصویری از غرب بدل شود. اگرچه این نگاه گاه بر حقوق ملت ایران پای می‌فشارد، اما به دلیل فقدان مرزبندی روشن با استعمارگرانی که در پی ذوب هویت ایرانی- اسلامی هستند، در عمل امکان شکل‌گیری ملی‌گرایی راستین را فراهم نمی‌آورد. این نوع ملی‌گرایی، بیش از آنکه بازتابی از عشق به هویت ملی باشد، گونه‌ای «خاک‌دوستی» بی‌هویت است که وطن را تنها به‌مثابه جغرافیای زمینی می‌نگرد و هویت تمدنی خویش را از دیگران وام می‌گیرد. این نگرش، عمدتاً در ملی‌گرایان با گرایش‌های لیبرال مشاهده می‌شود و ناکارآمدی سیاسی آن نیز در دوره نهضت ملی شدن صنعت نفت مشاهده شد که مقاومت در برابر استعمار انگلیس در کنار خوش‌باوری نسبت به امریکا از سوی دکتر مصدق و جبهه ملی شکست این نهضت را سبب شد. چنین نگرشی هرچند به دلیل میهن‌دوستی، نسبت به ازخودباختگی کامل برخی غرب‌گرایان، ارزشمندتر است، اما در شرایط بحرانی و روز مبادا در برابر دشمن خارجی قدرت بسیج‌کنندگی فعال ندارد، خصوصاً آنکه دشمن متجاوز از دنیای غرب باشد. 

سوم: نگاه تمدنی جامع و حقیقی به ایران

این نگرش، رویکردی متعالی و درخور اعتناست که ملی‌گرایی و ایران‌دوستی را بر پایه همه مؤلفه‌های سازنده هویت تمدنی ایران استوار می‌سازد. این مؤلفه‌ها، آمیزه‌ای است از پیشینه کهن تاریخی این سرزمین، در کنار آموزه‌های ناب دینی و ایمانی که در طول سده‌ها در ژرفای جامعه ایرانی نفوذ کرده است. این نگاه، فرهنگ و تمدن ایران را به‌صورتی یکپارچه و تمام‌نما می‌بیند و ایران را به دو بخش مجزا و بی‌ارتباط تقسیم نمی‌کند. در این دیدگاه، ایران باستان و ایران اسلامی، حلقه‌های پیوسته یک زنجیره تمدنی به‌شمار می‌آیند که اسلام و ایران در کنار یکدیگر و در تعامل با هم جای می‌گیرند، نه در تقابل یا جدایی از هم. این نگرش در پی شکل‌دهی به هویتی تمدنی است که ریشه در پیشینه تاریخی و اعتقادی این مرزوبوم دارد، نه آنکه هویت و تمدنی را بپذیرد که نه‌تنها همخوان با چارچوب‌های فرهنگی ایران نیست، بلکه در مغایرت کامل با آن قرار دارد؛ همانند تمدن غرب مدرن که هیچ سنخیتی با مؤلفه‌های فرهنگی و تمدنی ایران‌زمین ندارد. نگاه تمدنی جامع به ایران می‌تواند هم انحطاط تاریخی تمدنی دویست‌ساله دوره قاجار و پهلوی را تا حد زیادی جبران کند و هم در دوران جدید، شکوه تمدنی ایران را احیا کند.

آرمان امروز

ابزار سخت دیپلماسی

سجاد عطازاده

سیاست تحریم در تفکر کلاسیک روابط بین‌الملل بر پایه پیش‌فرضی ساده استوار بود: دولت‌ها بازیگرانی عقلانی‌اند که در پی حداکثرسازی منافع خودند؛ بنابراین، اگر هزینه رفتاری از طریق تحریم افزایش یابد، کشور هدف رفتار خود را تغییر خواهد داد. اما تجربه دهه‌های اخیر نشان داده است که این منطق در عمل اغلب ناکام می‌ماند. تحریم‌های گسترده علیه کوبا، عراق، کره شمالی و ایران نشان می‌دهد که بسیاری از دولت‌های هدف نه‌تنها تغییر رفتار نداده‌اند، بلکه در برابر فشارها نوعی مقاومت هویتی از خود بروز داده‌اند.
این تناقض سبب شده است که پژوهشگران به سوی تبیین‌های جدیدی حرکت کنند که بر نقش احساسات و عواطف در شکل‌گیری سیاست تحریم تأکید دارد. در این نگاه، تصمیم‌گیران سیاسی نه ماشین‌های محاسبه‌گر، بلکه بازیگرانی با حافظه تاریخی و واکنش‌های عاطفی هستند. هنگامی‌که کشوری در عرصه بین‌الملل تحقیر یا تهدید می‌شود، پاسخ آن ممکن است بیش از آنکه بر پایه منافع مادی باشد، از احساس عدالت‌خواهی یا ترمیم غرور ملی سرچشمه بگیرد. از این منظر، تحریم نه صرفاً ابزار سیاست خارجی، بلکه نوعی «کنش احساسی» است که به دولت‌ها امکان می‌دهد خشم یا نفرت خود را در قالب زبان مشروع سیاست بیان کنند.
۲. از بازدارندگی تا تلافی: تحریم به مثابه مجازات
تحلیل عاطفی تحریم‌ها زمانی معنا می‌یابد که میان دو منطق «بازدارندگی» و «تلافی» تمایز قائل شویم. در منطق بازدارندگی، هدف جلوگیری از رفتار آینده است؛ اما در منطق تلافی، تمرکز بر گذشته و برقراری عدالت نمادین است. تحریم در این چارچوب به مجازاتی تبدیل می‌شود که هدفش نه تغییر رفتار، بلکه بازگرداندن حس نظم اخلاقی یا جبران تحقیر است.
ایالات متحده در دهه‌های اخیر بارها از زبان تلافی در توصیف تحریم‌های ایران استفاده کرده است: ایران به عنوان “نقض‌کننده نظم جهانی” یا “رژیم یاغی” معرفی می‌شود که باید مجازات شود. در این زبان، تحریم نه ابزاری برای مذاکره، بلکه سازوکاری برای اجرای عدالت اخلاقی تلقی می‌گردد. همین رویکرد موجب می‌شود که حتی در صورت ناکامی تحریم در تحقق اهداف راهبردی، سیاست‌گذاران از تداوم آن احساس رضایت کنند؛ زیرا منطق تلافی‌جویانه و احساسی آن همچنان ارضا می‌شود.
درک ریشه‌های عاطفی خصومت میان ایران و ایالات متحده بدون رجوع به حافظه تاریخی ملت ایران ممکن نیست. اگر در حافظه سیاسی آمریکا، بحران گروگان‌گیری سال ۱۳۵۸ به عنوان زخمی‌بر غرور ملی ثبت شده است؛ در حافظه جمعی ایرانیان نیز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ جایگاهی مشابه دارد؛ واقعه‌ای که با نقش مستقیم سفارت آمریکا در سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، به نماد دخالت و تحقیر یک ملت بدل شد. از نگاه جمهوری اسلامی، اشغال سفارت آمریکا در ۱۳۵۸ نه یک کنش احساسی صرف، بلکه واکنشی تاریخی به دهه‌ها سلطه‌طلبی و بی‌اعتمادی انباشته بود. در حالی که در ذهنیت سیاسی واشنگتن، آن واقعه به نشانه دشمنی ابدی ایران با نظم بین‌الملل تعبیر شد، در حافظه انقلابی ایران به عنوان لحظه بازپس‌گیری عزت و استقلال تفسیر گردید. بدین‌ترتیب، هر دو سوی رابطه، روایتی احساسی و متقابل از تحقیر و عدالت در حافظه خود حمل می‌کنند؛ روایتی که تا امروز در زبان و سیاست تداوم یافته است.
از آن پس، هر اقدام ایران در چارچوب همان خاطره تفسیر شد: از حمایت از گروه‌های مقاومت گرفته تا برنامه هسته‌ای. در ذهنیت سیاسی واشنگتن، ایران به دشمن تاریخی
(historical enemy) تبدیل شد که باید همواره تحت تنبیه قرار گیرد. تداوم تحریم‌ها، حتی در دوره‌هایی که ابزارهای دیپلماتیک فعال بوده‌اند، نشانه همین حافظه عاطفی است. برای سیاست‌مداران آمریکایی، حذف کامل تحریم معادل فراموشی تحقیر تاریخی است؛ امری که از نظر عاطفی و نمادین غیرقابل‌پذیرش به نظر می‌رسد.

رسالت

درس‌های یک راهبرد شکست‌خورده

جواد شاملو
به نظر می‌رسد وظیفه ما در قبال عفت عمومی و پوشش هنجارمند و حجاب، به حساس‌ترین نقطه خود رسیده است. نقطه‌ای که در آن نه حساسیت بر پوشش سالم باید مورد غفلت قرار گیرد و نه انسجام و نظم اجتماعی باید اندک‌خدشه‌ای بپذیرد. نه باید به بهانه وحدت تن به بی‌عملی و ترک فریضه فردی و سیاسی امر به معروف و نهی از منکر داد و نه باید مصالح این روزگار غریب را به فراموشی سپرد. در این موضوع، ملاحظاتی را باید در نظر داشت، مثل:
یک. حجاب برای حاکمیت اسلامی، بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت و ارزش‌های بنیادین محسوب می‌شود. این حساسیت از وظیفه دینی پاسداری از عفت عمومی، سلامت خانواده و نظم اجتماعی سرچشمه می‌گیرد. اما مسیر تحقق این هدف در عمل، پیچیده‌تر از آن چیزی بود که زمانی تصور می‌شد. با وجود تلاش‌های مستمر برای قانون‌گذاری و برخوردهای انتظامی، اکثر ابتکارات سیاستی به نتیجه مطلوب نرسیدند و حتی شاید گاهی نتیجه معکوس دادند. 
دو. در شرایط تزاحم بین احکام باید «اهم بر مهم» مقدم شود. حفظ نظام و وحدت ملی از بزرگ‌ترین مصلحت‌های جامعه اسلامی است و اجرای قهرآمیز یک حکم نباید به تضعیف این مصلحت اعظم منجر شود. در این صورت تعدیل (و نه توقف) شیوه اجرای آن حکم برای جلوگیری از مفسده بزرگ‌تر ضروری است. این نه یک عقب‌نشینی سیاسی، بلکه اجرای عدالت با در نظر گرفتن مصلحت است. بدون در نظر گرفتن مصلحت، شعار عدالت، شعار خوارج خواهد بود.
سه. تجربه گشت ارشاد، نمونه بارز شکست یک قانون بود. طرحی که قرار بود از حجاب صیانت کند، در عمل تنها ابزاری نمادین شد با تالی‌فاسدهای متعدد. این طرح نه‌تنها موفق نشد، بلکه موجبات وهن قانون و فلسفه عفاف را فراهم آورد. 
چهار. ناکامی سیاست‌های حجاب یک پدیده چندوجهی است که تنها در مرحله اجرا نیست، بلکه در طراحی و درک صحیح از جامعه نیز وجود دارد. 
امنیتی‌سازی و کنترل فشرده، انکار و واکنش‌های موقت و نمادین راهبردهای ناکارمدی‌اند که مسئله‌ای فرهنگی را به برنامه‌ای صرفاً پلیسی تبدیل کردند. آن‌ هم با ظهور لایه‌های نسلی جدید. نسل زد با چالش‌هایی روبه روست که نسل‌های قبل با آن آشنا نبودند؛ همچون: جهانی شدن، فضای مجازی، عدم قطعیت در آینده شغلی، جستجوی معنا در دنیای مادی‌گرا.
 پنج. راه حل چیست؟ تغییر جهت از تقابل به اقناع. مسائل فرهنگی ذاتاً از جنس نرم، اقناع و باور هستند و باید ادبیات مناسب و جذاب برای مخاطب جدید فراهم شود. حوزه‌های علمیه و مراکز فرهنگی باید اشخاصی تربیت کنند که بتوانند با زبان جوانان صحبت کنند، چون همه بار فرهنگی نباید بر دوش دولت باشد. نیروی انتظامی منطقاً باید بخش کوچک و نهایی اعمال قانون باشد، نه محور اصلی. راهبرد صحیح، فعال‌سازی تمامی دستگاه‌های فرهنگی است تا به مرحله برخورد انتظامی نرسیم. مجازات‌ها نیز باید از نهی زبانی و وعظ آغاز شوند، نه از حبس و جریمه سنگین. در نقطه عطف تاریخی امروز حفظ وحدت و انسجام ملت، ضرورتی اساسی برای بقا و پیشرفت کشور است. صیانت پایدار از ارزش‌های عفاف و حجاب، نه با جرم‌انگاری خام که نفاق می‌آفریند، بلکه با ایجاد بستر فرهنگی جذاب، اقناعی و اعتمادآفرین ممکن خواهد بود. این مهم‌ترین درس از گذشته و الزامی تخلف‌ناپذیر برای آینده‌ای یکپارچه است.

فرهیختگان

مسدودسازی راه مقاومت از آفریقا؟
سودان چگونه سودان شد

سیدمهدی طالبی

سودان زمانی وسیع‌ترین کشور مسلمان و مرکز تجمع و هماهنگی گروه‌های اسلام‌گرا در گستره جهان اسلام بود. با تشدید فشار‌ها، عمرالبشیر حاکم این کشور که از دهه ۱۹۸۰ قدرت را در دست داشت، در برابر غرب عقب‌نشینی کرد تا هم خود و هم کشور را طعمه توطئه و آسیب کند. البشیر در سال ۲۰۱۹ سرنگون شد و از آن زمان تا به امروز در زندان است. غرب با وجود ویرانی سودان در آتش تحریم و جنگ داخلی همچنان در حال دمیدن بر تنور جنگ در این کشور است. در این میان صهیونیست‌ها که نقشی مهم در تجزیه سودان داشته‌اند، در نوبتی جدید درپی تقسیم بیشتر و مسدودسازی مسیر‌های تدارکاتی مقاومت در این کشورند. هر محموله سلاحی که به لبنان یا غزه می‌رسد، چنان ضربه عمیقی بر رژیم صهیونیستی وارد می‌کند که تل‌آویو برای مبارزه با آن، حملات و توطئه‌هایی را در شعاع دو هزارکیلومتری فلسطین اشغالی طراحی و اجرا کرده است. با تجدید قوای شورشیان در سودان که با غرب و رژیم صهیونیستی ارتباط دارند، آن‌ها در حال بازگشت به مواضع پیشین خود در شمال و مرکز این کشور هستند. صهیونیست‌ها امیدوارند با حمایت از شورشیان، بتوانند مسیر تدارکاتی مقاومت از مسیر شاخ و شمال آفریقا را مسدود کنند. 

نکات
در خصوص تحولات سودان و مسئله مقاومت نکات ذیل حائز اهمیت‌ هستند. 
1- سوریه و سودان در حمایت تسلیحاتی از خطوط مقدم مقاومت در غزه و لبنان، نقش اساسی و سنتی داشته‌اند. 
نظام سیاسی در این دو کشور برای چند دهه پشتیبان مقاومت بوده و با وجود چرخش‌ها در هردو کشور، همچنان مسیر‌های اصلی حمایتی هستند.  این مسئله بیش از هر چیز به جایگاه جغرافیایی آن‌ها باز می‌گردد. سوریه و سودان مرکز انتقال تدارکات، ساخت سلاح، آموزش نظامی و استقرار تیم‌های سیاسی، امنیتی و نظامی گروه‌های مقاومت بودند.  امروزه با تحولاتی که رخ داده‌، آن‌ها صرفاً برای انتقال سلاح مورداستفاده قرار می‌گیرند. 

سوریه سقوط کرده و نظام سیاسی جدید آن در ضدیت با مقاومت قرار دارد؛ اما عواملی باعث شده‌ همچنان یک مسیر اصلی باشد. نظام سیاسی جدید کنترل کاملی بر خاک خود ندارد، مقاومت به دلیل حضور طولانی‌مدت دارای ریشه‌هایی در این کشور است و از سوی دیگر ترکیه و عربستان پس از بمباران قطر توسط رژیم صهیونیستی احساس خطر کرده و فشار‌ها بر مقاومت لبنان را کاسته‌اند. ازاین‌رو تحت هر شرایطی انتقال سلاح جریان داشته است. در سودان روندی متفاوت طی شده است. طی دو دهه اخیر سودان تصمیم گرفت از محور مقاومت و ایران دور شده و به دولت‌های عربی حاشیه جنوبی خلیج‌فارس نزدیک شود. 
 نتیجه این تصمیم محدودکردن روابط با ایران و همراهی با عربستان در جنگ با یمن بود؛ طی این جنگ ده‌ها هزار مزدور سودانی به عربستان و یمن اعزام شدند. علی‌رغم این مسئله، سودانی‌ها در چهارچوب مناسبات فرقه‌ای، از دولت‌ها و گروه‌های مقاومتی شیعه دور شدند؛ اما به دلیل ارتباطات مذهبی و ایدئولوژیک با اخوان‌المسلمین و گروه‌های جهادی سنی، ارتباطات خود را با قضیه فلسطین حفظ کردند. با ناکامی در روند سازش با آمریکا و رژیم صهیونیستی و همچنین بروز اختلافات با امارات، دولت مرکزی سودان بار دیگر به محور مقاومت و ایران نزدیک شده است، گرچه سطح آن به میزان گذشته نیست. 

2- سودان پیش از تجزیه با ۲ میلیون و ۴۰۰ هزار کیلومترمربع وسعت، بزرگ‌ترین کشور مسلمان بود. این مسئله باعث شد تا در مرکز توطئه‌ها قرار گیرد و بحران در جنوب و غرب این کشور شکل گرفت. 
گرچه پروژه غرب سودان زودتر آغاز شد و خون‌بار‌تر بود؛ اما جدایی جنوب سریع‌تر رخ داد. با استقلال جنوب در سال ۲۰۱۱، یک‌چهارم خاک، سه‌چهارم منابع نفتی و بخشی از حوزه رود نیل از دست رفت. جنوب سودان برخلاف شمال که اسلام رواج داشت، دارای ادیان قدیمی و مسیحی بود. در غرب نیز منازعات قبایلی جدی وجود داشت که ریشه‌اش به اختلاف میان قبایل عربی با قبایل غیرعرب بازمی‌گشت. 
اما حالا نیرو‌های واکنش سریع که از قبایل عربی غرب سودان تشکیل شده و به‌عنوان بازوی دولت مرکزی در این مناطق عمل می‌کرد، خود شورش کرده است. در چنین شرایطی سقوط نهایی غرب سودان محتمل بود و رخ داد. در این روند، نیرو‌های واکنش سریع با سقوط عمرالبشیر به مناطق مرکزی سودان راه‌یافته و پس از شورش مناطقی از خارطوم، پایتخت را نیز در دست گرفتند. ارتش سودان موفق شد آن‌ها را در مناطق مرکزی و شمالی شکست دهد؛ اما با ارسال سیل تسلیحات، آن‌ها تجدید قوا کرده و در حال تثبیت متصرفات خود هستند. آن‌ها تقریباً بر ۶۰۰ الی ۷۰۰ هزار کیلومتر از خاک سودان مسلط شده و یک‌سوم وسعت کنونی این کشور را در اختیار گرفته‌اند. این عدد مشابه وسعت سودان جنوبی است. 
نظام سیاسی سودان با تزلزلی که در اواخر دهه ۲۰۰۰ در برابر خواسته‌های غرب از خود نشان داد، باعث ازدست‌رفتن نیمی از خاک خود شد. سودانی‌ها ابتدا به نشانه حسن‌نیت در برابر غرب جدایی سودان جنوبی را پذیرفته و چند سال بعد آمادگی خود برای پیوستن به پیمان صلح ابراهیم و سازش با رژیم صهیونیستی را اعلام کردند؛ اما این اقدامات نیز توطئه‌ها را متوقف نکرد. اگر سودانی‌ها بر مواضع قبلی خود پافشاری می‌کردند، با وجود استمرار و تشدید فشار‌ها هیچ‌گاه به این اندازه زیان نمی‌دیدند. زیانی شامل ازدست‌رفتن نیمی از قلمرو، خارج‌شدن میادین نفتی و معادن طلا از دست دولت مرکزی، جنگ داخلی در غرب و مرکز کشور، آوارگی میلیون‌ها نفر و... تنها با فریب‌خوردن و عقب‌نشینی‌های سیاسی مقامات سودانی رخ دادند. 

3- وقوع عملیات ۷ اکتبر و جنگ طوفان الاقصی باعث شد تا رژیم صهیونیستی که خود را در لبه پرتگاه می‌دید، برای جلوگیری از سقوط، حملات تهاجمی وسیعی را علیه محور مقاومت تدارک ببیند. با وجود ضربات به مقاومت در لبنان و غزه به‌عنوان خطوط مقدم مبارزه با رژیم صهیونیستی؛ اما این دو جبهه همواره در حال تجدید قوا و بازیابی هستند. رژیم صهیونیستی در همراهی با متحدان، ساعاتی پس از آتش‌بس با لبنان، توطئه‌ای برای ساقط کردن نظام سوریه به راه انداخت و در هماهنگی با دولت‌هایی مانند ترکیه این اقدام را نهایی کرد. هدف اساسی قطع مسیر پشتیبانی به لبنان بود. مسیر سوریه هرچند اندک، ادامه دارد و گفته می‌شود مسیر سودان نیز همچنان فعال است. 
در سودان پس از تخلیه محموله‌ها در بنادر، آن‌ها با قایق از مسیر‌های دریایی به صحرای سینا قاچاق شده و یا از مسیر زمینی به مصر و لیبی ‌می‌روند. درنهایت نیز از لیبی و مصر به شکل زمینی و یا دریایی به دست گروه‌های مقاومت در غزه و لبنان می‌رسند. بر همین اساس نیرو‌های واکنش سریع که با رژیم صهیونیستی روابطی دارند، در حال پیشروی به سمت شمال و مرز با مصر و لیبی هستند، تا ضمن دستیابی به معادن این منطقه، خطوط ارسال سلاح برای مقاومت در لبنان و غزه را تحت کنترل بگیرند. 

خراسان

جامعه منتظر نمی‌ماند!

شاهد بنی اسدی 

جامعه منتظر تصمیم سیاستمداران نمی‌ماند. مردم وقتی احساس نیاز کنند، راه خودشان را می‌سازند. حالا هم سال‌هاست که درصد زیادی، از تلگرام و سایر پلتفرم های فیلترشده استفاده می‌کنند، با وجود آن‌که روی کاغذ فیلتر است. این «روی کاغذ بودن» مهم است؛ چون نشان می‌دهد فیلترینگ در بهترین حالت یک خط‌کشی اداری است. نتیجه اما نه کاهش استفاده، بلکه جا افتادن فرهنگ دورزدن و عبور از ممنوعیت بوده است. البته که این مسیر، دلیلی شده برای شکل‌گیری بازار پررونق فیلترشکن فروشی؛ و پولی که مستقیم می‌رود در جیب فروشنده‌ها و واسطه‌ها. بی‌هیچ شفافیت و مالیات و نظمی. یعنی هزینه عمومی و فایده خصوصی، یعنی زیان اجتماعی و سود انحصاری یک اقلیت. اما مهم‎تر از همه، بحث اجتماعی و روان‎شناختی ماجراست. وقتی مردم برای یک پیام ساده باید از تونل‌های غیررسمی عبور کنند، اعتماد عمومی به سیاست‌گذاری کاهش می‌یابد. سرعت پایین اینترنت و دردسرهای دور زدن فیلترینگ، یعنی هر کاربر عادی به صورت روزمره در مقابل ساختارهای حاکمیتی قرار می گیرد. اساسا چرا یک نظام حکمرانی خودش را باید به صورت بی نتیجه ای در برابر رفتار عمومی قرار دهد؟ مگر حجم استفاده روزانه از پلتفرم های فیلترشده مشخص نیست؟ این چرخه معیوب را می‌توان با یک تصمیم شجاعانه شکست: رفع فیلتر. مخالفت های احتمالی نیز قابل حدس و درک است، نگرانی از شایعات، نگرانی از سوء‌استفاده مجرمانه و... اما تجربه نشان داده است که سیاست فیلترینگ، نه شایعه را و نه جرم را مهار نمی‌کند؛ صرفا آن‌ها را از معرض دید رسمی دور می‌کند و امکان نقش آفرینی به موقع را کاهش می‌دهد. اقدام به رفع فیلتر پلتفرم‎های پرمخاطب نشانه عقب‌نشینی نیست؛ نشانه شنیده شدن است. پیام ساده‌ای که به جامعه منتقل می شود این است که سیستم، صدای کارشناسی را می‎شنود و در زمان مناسب، تصمیم معقولی می گیرد. اهمیت زمان را دست‌کم نگیریم، وقوع جنگ ۱۲ روزه که افکار عمومی را حساس کرد، پنجره‌ای از امکان شجاعت را نیز گشوده است. سیاستمدار باید توان تصمیم‎گیری داشته باشد. در بزنگاه‌های این‌چنینی، فاصله بین اقدام و بی‌اقدامی، مساوی است با تفاوت بین هم‌صدایی و واگرایی. اگر امروز تصمیمی گرفته شود، دولت می‌تواند خود را همقدم با وعده هایش در انتخابات و نگاه کارشناسی معرفی کند. اگر نه، همان شکاف آشنای میان نسل‌های جدید و مسئولان کشور عمیق تر می شود. مسیر سیاست‌گذاری موثر، از واقعیت می گذرد و نه از آرزو. قبول کنیم که وقتی مردم به چیزی احساس نیاز داشته باشند، راهش را پیدا می‌کنند. هنر حکمرانی این است که این نیاز را به مسیر امن و شفاف هدایت کند. در نهایت، امتیازها در سیاست مثل قالب های یخ هستند، اگر دیر آن‎ها را استفاده کنی، ممکن است آب شوند. اگر با رشد فناوری های ارتباطی در سال‎های پیش رو، اساسا نیازی به بحث و اقدام مسئولان برای رفع فیلترینگ نباشد، نظام تصمیم‎ گیری کشور به شکل گسترده ای زیر سوال خواهد رفت.

وطن امروز

از آزمایش بمب حرارتی آمریکا تا فشار بر برنامه صلح‌آمیز ایران
 

استاندارد‌های دوگانه هسته‌ای

محمدکاظم انبارلویی

آزمایش اخیر ایالات متحده روی یک بمب حرارتی - هر چند بدون کلاهک هسته‌ای - یک بار دیگر سیاست رسمی «توسعه پنهان و منع آشکار» را در رفتار واشنگتن برجسته می‌کند. آمریکا با وجود برخورداری از بزرگ‌ترین زرادخانه هسته‌ای جهان، همچنان مشغول آزمایش، ارتقا و توسعه تسلیحات جدید است، اما در مقابل، در بالاترین سطح فشار‌های سیاسی، رسانه‌ای و تحریمی، مانع دستیابی کشور‌هایی مانند ایران به فناوری‌های صلح‌آمیز هسته‌ای می‌شود. این تناقض، شالوده اصلی بحران اعتماد در عرصه روابط بین‌الملل بویژه در پرونده هسته‌ای ایران است. از سوی دیگر، اظهارنظر اخیر ترامپ که مدعی شده آمریکا «آنقدر سلاح هسته‌ای دارد که می‌تواند کره زمین را ۱۵۰ بار نابود کند»، پرده از عمق تفکرات خطرناک جریان‌های جنگ‌طلب در واشنگتن برمی‌دارد. چنین ادعایی نه تنها فاقد منطق راهبردی است، بلکه نشان می‌دهد برخی سیاستمداران آمریکایی هنوز درکی ابتدایی از پیامد‌های جهانی یک جنگ اتمی ندارند. نابودی کره زمین به معنای نابودی خود آمریکا نیز است؛ اما به نظر می‌رسد در گفتمان این جریان، مردم آمریکا در جایی بیرون از زمین زندگی می‌کنند. همین نگاه ساده‌انگارانه است که جهان را در معرض تصمیمات ماجراجویانه قرار می‌دهد.
اصل بازدارندگی هسته‌ای که در ادبیات استراتژیک به عنوان «تعادل وحشت» شناخته می‌شود، دهه‌ها مانع درگیری مستقیم قدرت‌های هسته‌ای شده است. در حقیقت، سلاح هسته‌ای سنگ بزرگی است که برداشتنش نشانه نزدن است. نمونه روشن این قاعده، برخورد آمریکا با کره‌شمالی است؛ کشوری که پس از دستیابی به بمب اتم، عملاً از دایره تهدید‌های مستقیم واشنگتن خارج شد. اما آنچه کمتر درباره آن صحبت می‌شود، هزینه‌های سنگین نگهداری این زرادخانه‌هاست. ذخیره ده‌ها و صد‌ها کلاهک هسته‌ای در گذر زمان می‌تواند خود به عاملی برای حادثه‌ای ناخواسته تبدیل شود. انبار‌های فرسوده، سیستم‌های قدیمی، خطا‌های انسانی و فرآیند‌های نگهداری پرریسک، همگی سناریو‌های خطرناکی را پیش روی جهان قرار می‌دهد، اما قدرت‌های هسته‌ای ترجیح می‌دهند این واقعیت را از افکار عمومی پنهان نگاه دارند.
در نقطه مقابل، ایران قرار دارد؛ کشوری که برخلاف تصویرسازی غرب، از ابتدای انقلاب اسلامی مخالفت اصولی و فقهی با تولید و به‌کارگیری سلاح هسته‌ای داشته و آن را ممنوع دانسته است. ایران نه‌تنها پرچمدار خلع سلاح منطقه‌ای است، بلکه در تمام اسناد رسمی، برنامه هسته‌ای خود را کاملاً صلح‌آمیز اعلام کرده و این برنامه در حوزه‌های پزشکی، کشاورزی، انرژی پاک و رفع نیاز‌های زیرساختی کشور تعریف شده است. با وجود این، بیش از ۲ دهه است آمریکا همراه با ۳ کشور اروپایی انگلیس، فرانسه و آلمان به بهانه «جلوگیری از تولید بمب اتم» تلاش می‌کنند پیشرفت ایران را در این حوزه‌ها متوقف کنند.
سیاست فشار حداکثری غرب بیش از آنکه ناظر بر دغدغه امنیتی باشد، ابزاری برای محدودسازی قدرت ملی ایران است. همین امر موجب شد در جریان مذاکرات هسته‌ای، طرف‌های غربی ناگهان مطالبه‌هایی بی‌ربط مطرح کنند؛ از محدودسازی توان موشکی ایران گرفته تا درخواست قطع حمایت از جبهه مقاومت و حتی عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی!  این مطالبات نشان می‌دهد پرونده هسته‌ای برای غرب فقط یک ابزار فشار است نه یک نگرانی واقعی.
در سوی دیگر ماجرا، رژیم صهیونیستی قرار دارد؛ موجودیتی که بر اساس گزارش نهاد‌های بین‌المللی ده‌ها کلاهک هسته‌ای دارد، اما نه عضو معاهده NPT است و نه اجازه بازرسی بین‌المللی می‌دهد. وجود چنین زرادخانه‌ای در قلب غرب آسیا تهدید واقعی صلح منطقه‌ای است، اما آمریکا و اروپا سال‌هاست با سکوتی معنادار از آن حمایت می‌کنند. این سکوت، بیش از هر چیز ماهیت دوگانه سیاست هسته‌ای غرب را آشکار می‌کند.
ایران در برابر این سیاست‌ها، بر یک چارچوب حقوقی و اخلاقی استوار ایستاده است: مخالفت با جنگ، مخالفت با سلاح‌های کشتار جمعی، دفاع از حق ملت‌ها و ایستادگی در برابر اشغال و ظلم. حمایت از مردم فلسطین و جبهه مقاومت نیز در همین چارچوب تعریف می‌شود؛ مبارزه‌ای مشروع برای پایان دادن به یک قرن ظلم و اشغالگری.
در جهانی که قدرت‌های بزرگ با هزاران کلاهک هسته‌ای مدعی صلح‌طلبی هستند، ایران با برنامه‌ای شفاف، غیرنظامی و تحت نظارت بین‌المللی، بار اصلی اتهامات را بر دوش می‌کشد. این تناقض نه‌تنها برای ملت‌ها قابل درک شده، بلکه به مرور جایگاه ایران را به عنوان یکی از بازیگران عدالت‌خواه و صلح‌طلب تقویت کرده است.
تا زمانی که استاندارد‌های دوگانه بر سیاست بین‌الملل سایه افکنده باشد، صلح جهانی در معرض تهدید باقی خواهد ماند. آینده امنیت جهانی در گرو پایان این رویکرد دوگانه و پذیرش یک حقیقت ساده است: امنیت و صلح واقعی تنها زمانی شکل می‌گیرد که قدرت‌های بزرگ از انحصارطلبی در عرصه هسته‌ای دست بکشند و به قواعد مشترک پایبند شوند.
ایران با تکیه بر منطق حقوقی و اخلاقی خود، در برابر این رویکرد ایستاده و نشان داده است می‌توان بدون تکیه بر سلاح‌های هسته‌ای، به امنیت ملی، استقلال و نقش‌آفرینی منطقه‌ای دست یافت. امروز بسیاری از ملت‌ها درک کرده‌اند تهدید اصلی جهان نه از سوی کشور‌هایی با برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای، بلکه از زرادخانه‌هایی برمی‌خیزد که صاحبان‌شان همچنان به توسعه و آزمایش سلاح‌های هسته‌ای ادامه می‌دهند.

منبع: بصیرت

ارسال نظرات