- ایران لولای ژئوپلیتیک جهان
- یادداشت / کد حیفا
- حل مسائل ایران را از کنیسههای آمریکا طلب نکنید
- چرا رسیدگی به پرونده شهید آرمان علیوردی طولانی شده است؟ / نقش هر یک از متهمان در وقوع قتل باید مشخص شود
- جنگ بیشتر؛ سفره کوچکتر | تاثیرات اقتصادی تنش افغانستان و پاکستان
- فراز و فرود بانک آینده؛ از ایرانمال تا بدهی ۵۰۰ هزار میلیاردی
- راز محبوبیت آیتالله اشرفی اصفهانی/ چرا مردم کرمانشاه هیچگاه شهید محراب را فراموش نکردند؟
- بدهیهای ارزی عراق؛ میراث سنگین و چالشهای پیشروی دولت السودانی
- ایران: به همین خیال باش!
- یادداشت ها / این پروژه کار صهیونیست هاست
- پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی درگذشت سردار علیرضا افشار
- چرا فعالسازی مکانیسم ماشه، شوک جدیدی بر پیکره اقتصاد ایران نیست؟
- ۱۰ ویژگی حیرتانگیزحماس
- رهبر انقلاب: دل آرام، اراده مستحکم، ایمان ژرف و امید زنده، نتیجه اقامه نماز با خشوع و دلسپاری به خداست
- «ایران همدل» پاسخی به دعوت رهبر انقلاب برای یاری مظلومان است
دوشنبه ؛ 26 آبان 1404 یادداشت ها / اصلاحات غرق در کنشهای کلامی
ایران؛ قدرت بیرقیب منطقه
علی آبشناس
پس از جنگ ۱۲ روزه و مقابله ایران با تهاجم آشکار رژیم صهیونیستی و آمریکا به خاک کشورمان، اکنون به اذعان نظر کارشناسان و تحلیلگران سیاسی، امنیتی و نظامی جهان، جمهوری اسلامی ایران نیرویی «بیرقیب» در منطقه است که نه تنها توان بازدارندگی نظامی خود را تثبیت کرده بلکه با پیشرفتهای علمی، دارویی و فناوری، فشار اقتصادی و جنگ روانی دشمنان را خنثی ساخته است.
در این وضعیت، آمریکا و اروپا بهعنوان پیشرانان زورگویی جهانی و رژیم کودککُش اسرائیل بار دیگر به دنبال برهمزدن این تعادل از طریق انتشار اخبار جنگ جدید و سخت دروغین هستند، اما ایران با شفافیت رسانهای، حمایتهای مردمی و نظامی، قدرت سایبری، تحت فرامین روشنگرانه رهبر حکیم انقلاب اسلامی ایران، نقشه جدید آنان را ناکام گذاشته است.
از زمان پایان رسمی جنگ ۱۲ روزه (ژوئن ۲۰۲۵) میان ایران و اسرائیل، فضای منطقهای بهواسطه تحولات سیاسی، نظامی و رسانهای وارد مرحلهای تازه- که بیشتر به جنگ روانی رسانهای شباهت دارد تا جنگ سرد- شده است. اسرائیل همراه با حامیان بزرگش؛ آمریکا و برخی کشورهای اروپایی، با تأکید بر «ضرورت حمله پیشدستانه» علیه ایران و طرح فشار اقتصادی و رسانهای، میکوشد تا افتضاح ضربات سخت در جنگ ۱۲ روزه و معادله را به نفع خود تغییر دهد. در خبرهای این روزها میخوانیم که نخستوزیر اسرائیل گفته است: تهدید ایران جدی است و آنها در حال تسلیح شدن هستند، جنگ با جمهوری اسلامی تمام نشده است روزهای سختی در پیش داریم.
یا اینکه خبری از قول نیویورک تایمز منتشر شده که قصد القای بنبست خطرناک بر سر برنامه هستهای ایران دارد که جنگ دیگری را با اسرائیل اجتنابناپذیر میداند.
تمامی موارد اینگونه اخبار، هدفشان ایجاد جنگ روانی و فشار داخلی و جهانی برای ارعاب ایران در جهت بازدارندگی از دفاع مشروع و حقوق صحیح استفاده از انرژی صلحآمیز هستهای و برنامههای دفاعی و موشکی است. حال آنکه اگر اندکی احساس برتری میکردند همانطور که تاریخ نشان داده و به اثبات در کشورهای همجوار رژیم صهیونیستی دیدهایم، از هیچ اقدامی فروگذار نخواهند بود.
در مقابل، ایران با سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی و مقامات بلندپایه، مسیر را روشن کرده که تسلیم شدن گزینه نیست؛ همانطور که ایشان فرمودهاند: «این حرف برای دهان رئیسجمهور آمریکا خیلی بزرگ است. ایرانِ با عظمت، ایرانِ با این تاریخ، ایرانِ با این فرهنگ، ایرانِ با این عزم پولادین ملّی، اسم «تسلیم» برای یک چنین کشوری مایه استهزاء کسانی است که ملّت ایران را میشناسند.»
یادداشت پیشرو به تحلیل قدرت ایران، فشار رسانهای دشمن، پیشرفت داخلی و چشمانداز آینده میپردازد.
در بازه پس از جنگ ۱۲ روزه ایران نشان میدهد که توان بازدارندگی نظامیاش را ارتقاء داده است. حتی در یکی از پیامهای رسمی، رهبر انقلاب بیان کردهاند: «در صورتی که تعرضی صورت بگیرد، هزینه دشمن قطعاً هزینه بالایی خواهد بود.»
این پیام در شرایطی مطرح شده که مقامات اسرائیل بارها از امکان حمله قریبالوقوع علیه ایران- با هدف ایجاد جنگ روانی و سرد- سخن گفتهاند؛ ولی ایران با افزایش تولید سامانههای موشکی، پدافندی و بازدارندگی منطقهای، به «ترسِ ابرقدرتهای پوشالی» مبدل شده است. برای نمونه، تهران با بهرهگیری از همپیمانان منطقهای، تقویت پدافند هوائی و سامانههای موشکی بالستیک، عملاً امکان حمله مستقیم یا نقطهای علیه خود را دشوار ساخته است.
تحلیلگران نظامی معتقدند ایران با سرعت به بازسازی و ارتقاء توان خود ادامه میدهد. ایران نه فقط به «پاسخ» بسنده نکرده، بلکه بازدارندگی فعال را در روزهای آخر جنگ تاکنون بیش از پیش نشان داده است.
رژیم صهیونیستی و رسانههای غربی وابسته تلاش کردهاند تا با بزرگنمایی مشکلات اقتصادی ایران، افزایش تورم، تحریمهای گسترده، بیثباتی معیشتی و بحران آب، فضای رسانهای علیه کشور را رقم بزنند. برای مثال، خبری مبنی بر تلاش اسرائیل برای ایجاد آشوب داخلی در ایران به عنوان بخشی از «اهداف حربه فشار» منتشر شد اما جمهوری اسلامی ایران ضمن شفافسازی و اطلاعرسانی بموقع، با انتشار پیامهای مستقیم از سوی رهبر انقلاب، اطلاعرسانی دقیق درباره پیشرفتها و بهرهگیری از توان سایبری، زمینه موفقیت جنگ روانی را از دشمن گرفته است.
«فادی بودیه» نویسنده و تحلیلگر سیاسی میگوید: «هنگامی که [اسرائیل] تصمیم به رویارویی آشکار با ایران گرفت موشکهای ایرانی سراسر اراضی اشغالی را درنوردیدند. ایران توانست اسرائیل را وادار کند تا به سوی آمریکا بدود و درخواست آتشبس کند. هدف اصلی اسرائیل و در درجه نخست آمریکا، تغییر و سرنگونی نظام در ایران است اما ناگهان مردم ایران حتی مخالفان، صاحبان آرای متفاوت و کسانی که اسرائیل در داخل ایران روی آنها حساب باز کرده بود همه و همه تحت لوای رهبری امام خامنهای، نیروهای مسلح و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی جمع شدند.»
بیانات رهبر معظم انقلاب به مناسبت روز مبارزه با استکبار جهانی درخصوص سابقه دشمنی آمریکا با ملت ایران در بسیاری از رسانههای عرب زبان هم بازتاب یافت و برخی از این رسانهها نوشتند: رهبری ایران بر لزوم قطع کامل پشتیبانی آمریکا از رژیم صهیونیستی و جمعآوری پایگاههای نظامی خود از منطقه برای گام اول نشان دادن حسن نیت در مذاکرات با ایران تاکید کردند.
از سوی دیگر، برخی کشورهای اروپایی که بهعنوان «دنبالهروی چشم و گوش بسته سردمداران مستکبر آمریکایی» در مسیر اسرائیل حرکت میکنند، مجبورند قدرت ایران را در منطقه به رسمیت بشناسند. ایران با این رویکرد، نه تنها میدان جنگ را محدود کرده، بلکه رسانه و اطلاعرسانی را به ابزار قدرت تبدیل کرده است.
با وجود فشارهای اقتصادی شدید ناشی از تحریمها، تورم و خشکسالی، ایران نشان داده است که مسیر توسعه علمی، دارویی، فناوری و رفاهی را با جدیت دنبال میکند. ایران فقط به دفاع نمیاندیشد، بلکه به «قدرت مولد» تبدیل شده است.
این پیشرفتها نه تنها اعتماد داخلی را تقویت کرده، بلکه توان ایران برای مقابله با فشار اقتصادی، تهدید نظامی و رسانهای دشمن را نیز بالا برده است. بنابراین ایران در موقعیتی قرار گرفته که به جای واکنش صرفاً دفاعی، به بازدارندگی فعال و مشارکت اقتصادی و فناوری میاندیشد.
با توجه به روندهای کنونی، ایران وارد مرحله جدیدی شده است: افزون بر مقاومت، تثبیت و افزایش قدرت در برابر فشارهای جهانی و منطقهای. اسرائیل و آمریکا دیگر نمیتوانند به آسانی گزینه استفاده از زور یا تحریمهای یکجانبه را علیه ایران اعمال کنند؛ چرا که ایران قدرت پاسخگویی و بازدارندگی کافی دارد.
هرگونه گزینه تهاجمی علیه ایران اکنون با هزینه بسیار بالا مواجه خواهد شد. ایران هم در پاسخ ضمن تأکید بر آمادگی، مسیر توسعه خود را تشدید کرده است.
در این دوره، کشورهای اروپایی نیز که تا پیش از این راهبرد «تبعیت کورکورانه از آمریکا و اسرائیل» را دنبال میکردند، مجبور خواهند شد وارد محاسبات جدید شده و تأثیر نقش ایران را به لحاظ منطقهای بپذیرند. بدین ترتیب، مسیر آینده در خاورمیانه نه صرفاً صحنه جنگ، بلکه عرصه بازدارندگی، فناوری، رسانه و اقتصاد خواهد بود.
جمهوری اسلامی ایران در بازه زمانی پس از جنگ ۱۲ روزه، نه تنها در برابر تهدیدهای نظامی اسرائیل و آمریکا ایستاده است، بلکه با توسعه توان نظامی، فناوری و برنامههای توسعه معیشتی و رفاهی، مسیر تبدیلشدن به قدرت اثرگذار در منطقه را سرعت بخشیده است. آمریکا و اروپا که تا پیش از این زورگویانی در عرصه بینالملل محسوب میشدند، اکنون با چالشی جدید مواجهاند؛ چالشی که ایران با اتکا به اقتدار داخلی، شبکه منطقهای و اطلاعرسانی شفاف بر آن فائق شده است.
رژیم صهیونیستی و حامیانش با عملیات روانی و فشار اقتصادی، بهدنبال تضعیف ایران بودند، اما ایران با توان سایبری، رسانهای و بازدارندگی فعال، این تلاشها را ناکام گذاشته است. اگرچه تهدیدها هنوز وجود دارند، اما ایران اکنون در موقعیتی قرار دارد که با قدرت پیشرو است.
در پایان باید گفت که «قدرت بیرقیب ایران در منطقه غرب آسیا» اکنون یک عامل بازدارنده جدی است و هرگونه اقدام تجاوزکارانه علیه آن، چه از سمت رژیم کودککُش صهیونیستی، چه از سوی آمریکا و کشورهای دنبالهروی اروپایی دارای هزینهای بالا و پیامدی سنگین خواهد بود.
جوان
اصلاحات غرق در کنشهای کلامی
مصطفی قربانی
کمیته سیاسی جبهه اصلاحات در نامهای خطاب به محمد خاتمی نوشته است «جامعه خسته است و به نظر میرسد دولت در مدیریت شرایط با مشکلات و ضعف در تصمیمگیری و اجرا مواجه است و ملت میان احساس ناامنی و نگرانی نسبت به آینده سرگردان».
در ادامه این نامه با توصیف شرایط داخلی و خارجی کشور آمده است: «اگر اصلاحطلبی بخواهد معنا و اثر تازهای بیابد، باید از مشی قدرتمحور به جامعهمحور و از اصلاحطلبی محافظهکارانه به اصلاحطلبی مسئولانه و اخلاقی گذر کند؛ یعنی باید از انتظار برای گشایش از بالا به ساختن ظرفیت اجتماعی و فرهنگی از پایین جامعه روی بیاوریم». در همین زمینه، خاتمی نیز در پیامی به کنگره انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها با اشاره به شرایط کشور، خواستار بازپسگیری اختیارات دولت شده است. در این زمینه، اشاره به چند نکته تحلیلی ضروری است:
۱. لحن و محتوای این بیانیه با بیانیه چند ماه پیش جبهه اصلاحات تفاوت داشته و تا حدود زیادی از بخشی از مواضع موجود در بیانیه نخست عقبنشینی صورت گرفته است و این موضوع میتواند از تعدیل مواضع جبهه اصلاحات در قبال وضعیت کشور حکایت داشته باشد. درواقع، به نظر میرسد که واقعیتهای صحنه کشور این جبهه را مجاب کرده بحثهای بیحاصل و غیرلازمی، چون تغییر پارادایم حکمرانی را تکرار نکند. ضمن اینکه صدور نامه به خاتمی از سوی کمیته سیاسی و نه همه جبهه اصلاحات میتواند به معنای وجود اختلاف در این جبهه در قبال مواضع آن در این نامه باشد.
۲. اگر چه وضع موجود اقتصادی اجتماعی کشور با وضع مطلوب فاصله دارد، اعلام و بزرگنمایی آن ازسوی جریانی که بابت بخشی از این وضع مسئولیت دارد، نافی اصل مسئولیت آنها در این زمینه نیست.
۳. طرح لزوم گذار به اصلاحطلبی مسئولانه و اخلاقی اگرچه میتواند مفید باشد و نشانهای از رویکرد مثبت این جریان در قبال وضعیت موجود کشور باشد، اما کیفیت آن هنوز تعریف نشده است. آنچه هشدار در این زمینه را ضروری میسازد، وجود درکی در میان جریان اصلاحات از اصلاحطلبی اجتماعی است که آن را به یارگیری اجتماعی در برابر نظام تعبیر میکند. به نظر میرسد که جریان اصلاحات با درک موقعیت خطیر کنونی و تجربیات گذشته باید از این نوع برداشت فاصله بگیرد و اصلاحطلبی مسئولانه، اخلاقی و اجتماعی را به معنای حقیقی کلمه و در راستای کمک به نظام و دولت متکی به خود به کار گیرد.
۴. در عین حال، طرح لزوم اصلاحطلبی جامعه محور و مسئولانه در بیانیه کمیته سیاسی جبهه اصلاحات و تأکید سیدمحمد خاتمی بر بازپسگیری اختیارات دولت، میتواند از نگاه خاص این جریان به دولت چهاردهم حکایت کند؛ بدین ترتیب که جریان اصلاحات با نامطلوب و ناکارآمد دانستن دولت چهاردهم، هم درصدد فاصلهگیری و عبور از این دولت است و هم درصدد است تا ضعفهای این دولت را ناشی از کمبود اختیارات آن قلمداد کند و از این طریق، مسئولیت ناکارآمدی دولت را به نظام نسبت دهد؛ تاکتیکی قدیمی که همواره این جریان از آن بهره برده است.
۵. بدون شک راه مواجهه با جامعه خستهای که نگران وضع موجود و آینده خود بوده و به دنبال ارائه پاسخ معتبری برای حل مسائلش میگردد، فراتر از کنشهای کلامی و بیانیهای، نیازمند حضور و اقدام میدانی و ظاهر شدن در قامت مرد عمل است. بنابراین، جریان اصلاحات به جای کنشهای کلامی صرف باید تلاش کند تا با حمایت از دولت چهاردهم، گره گشاییهایی از وضعیت فعلی کشور انجام دهد.
۶. واقعیت آن است که انتظار گشایش از بالا برای مردم هنوز هم وجود دارد، اما این امر لوازمی دارد که از جمله بدیهیات آن، اجماع نخبگانی و سیاسی در کشور و جریانهای مختلف سیاسی باید با درک شرایط کنونی کشور و تقویت اجماع و وفاق، زمینههای ارائه پاسخ مطلوب به مسائل اجتماعی را فراهم کنند.
آرمان امروز
دیپلماسی مورد نیاز ایران
نصرت الله تاجیک
پرسش اساسی این است که در شرایط وضعیت آشفته روابط خارجی و نیاز مبرم کشور به ابتکارهای راهبردی، افزودن مأموریتهایی از جنس «دیپلماسی استانی» تا چه اندازه ضروری، مؤثر و منطبق با مأموریت ذاتی دستگاه دیپلماسی است؟
در سطح راهبردی و نهادی، این رویکرد با چند ایراد اساسی مواجه است: نخست آنکه، ورود مستقیم به حوزههایی مانند شناسایی ظرفیتهای استانی یا رفع موانع تجار، موجب انحراف از مأموریت اصلی وزارتخانه یعنی تنظیم و پیشبرد روابط خارجی میشود. این تغییر جهت، تمرکز سیاست خارجی را از سطح کلان جهانی و منطقهای به سطح خرد داخلی فرو میکاهد.
دوم، این طرح بیش از آنکه محصول یک ابتکار پیشدستانه باشد، واکنشی به بنبست سیاست خارجی در سطح کلان است. وقتی روابط تهران با غرب در حالت انجماد قرار دارد، در رابطه با روسیه و چین نیز سیاست خارجی کشور دستورکار مشخص و عملیاتی در سطح راهبردی ندارد، دستگاه دیپلماسی با برگزاری همایشهای استانی میکوشد نوعی تحرک ظاهری و نمادین در عرصه دیپلماسی ایجاد کند. اما این نمایش فعالبودن، نمیتواند جایگزین غیبت ابتکارهای واقعی در حوزههایی مانند کاهش تحریمها، مدیریت تنشهای منطقهای یا بازتعریف جایگاه ایران در نظم در حال گذار جهانی شود.
سوم، اجرای دیپلماسی استانی در بستر ساختار پیچیده و گاه متعارض حکمرانی ایران، خطر ناهماهنگی نهادی را افزایش میدهد. تداخل نقش استانداران، اتاقهای بازرگانی، وزارت صمت و وزارت خارجه، میتواند موجب تعدد مراکز تصمیمگیری و موازیکاری شود. در حالی که مسئله اصلی فعالان اقتصادی، نه کمبود همایش و دیپلماسی استانی، بلکه فقدان ابتکارعمل در دیپلماسی اقتصادی وزارت خارجه دستگاه و نبود زیرساختهای بانکی، بیمهای، گمرکی و حقوقی لازم برای تجارت خارجی است. تا زمانی که نظام مالی کشور از نظام مالی جهانی جدا است و پیمانهای پولی و بیمه صادراتی فعال نباشند، هیچ نشست استانی نمیتواند روابط اقتصادی را دگرگون کند. چهارم، در شرایطی که اولویت سیاست خارجی ایران باید تمرکز بر حل تنشهای منطقهای، استفاده هوشمندانه از روابط با روسیه و چین، و احیای مسیر گفتوگو با غرب باشد، گسترش طرحهایی نظیر دیپلماسی استانی بیشتر نوعی جابهجایی اولویتهاست تا اصلاح سیاست. چنین برنامههایی در بهترین حالت، میتوانند به رونق محدود تجارت مرزی کمک کنند، اما در مقیاس کلان، اثری بر جایگاه بینالمللی ایران نخواهند داشت.
در نهایت، باید گفت دیپلماسی استانی اگرچه در ظاهر تلاشی برای پیوند سیاست خارجی با اقتصاد داخلی است، اما در عمل نشانهای از واکنش انفعالی دستگاه سیاست خارجی در برابر بنبستهای ساختاری است. این طرح بیشتر جنبه نمادین و تبلیغاتی دارد تا کارکرد واقعی در گشایش اقتصادی یا ارتقای موقعیت بینالمللی ایران.
شرق
پز یارت را بده
سالها قبل پیرمردی را میشناختم که بیسواد بود اما علاقه زیادی به خواندن داشت. تنها چیزی که میتوانست بخواند برخی سورههای جزء سیام قرآن بود. هر دفعه با علاقه چند سوره کوتاه که میتوانست از رو بخواند برای من میخواند و بسیار لذت میبرد. آن پیرمرد سالها پیش از میان ما رفته است، اما همیشه بیرون که میرفت چند سوره از جز سیام همراه خود داشت و بارها و بارها میخواند. به محض اینکه مرا میدید میگفت میخواهی برایت از روی کتابم بخوانم.
یار مهربان پیرمردِ درگذشته، جزوهای بود شامل چند سوره از قرآن که دوست داشت با خود همراه داشته باشد و برای دیگران بخواند. یاد این خاطره که افتادم با خودم گفتم کاش میشد یار مهربانمان را که دوستش داریم این هفته با خود بیرون ببریم.
بارها شنیدهایم که کتاب، یار مهربان و بیمنت است. بیایید این هفته هرجا که هستیم سر کار، مدرسه، دانشگاه، اداره و... کتابی که خواندهایم و دوستش داشتهایم، کتابی که بخشی از آن را مطالعه کرده و لذت بردهایم، همراه خود ببریم و متن کوتاهی از آن را برای همکار یا همکلاسی خود بخوانیم. قسمتی از آن را انتخاب کنیم و با دیگران در میان بگذاریم یا از تجربه خواندن کتاب دوستداشتنیمان به دیگران بگوییم. بیایید این هفته یار مهربان خود را هر جای عمومی که میرویم با خود ببریم. یار مهربان ما میتواند شعری، دعایی، داستان و روایتی یا بحث علمی باشد. از بردن یار مهربان و دوستداشتنی در جمع دوستان، همکاران، مشتریان و... خجالت نکشیم. رها کنید آن مربی فوتبال که نمیداند ارزش یار مهربان چیست و یا سلبریتی که میگفت کتاب را کسانی که بیکار هستند و در خانه نشستهاند، مینویسند. دانشمند گرانمایه ما ابوریحان بیرونی به روایتی در اواخر عمر هم وقتی نابینا و ضعیف شده بود و آنگاه که نفس او به شماره افتاده بود، خواست که برایش فلان مسئله از بهمان کتاب را بخوانند. اطرافیان گفتند اکنون چه جای کتابخواندن و مسئله پرسیدن است و او جواب داد کدام بهتر است؛ بدانم و بمیرم یا نادانسته و جاهل درگذرم؟ مسئله را برای او خواندند و او درگذشت.
پس بیایید این هفته همه دانشآموزان با یک کتاب غیردرسی که دوستش دارند به مدرسه بروند، دانشجویان با کتابی که از خواندن آن لذت بردهاند و چه بسا مسیر زندگیشان را تغییر داده در کلاس درس حاضر شوند، کارمندان دولت کتاب به دست وارد محیط کارشان شوند و در فرصت مناسب برای همکارانشان از یار مهربانشان بگویند. رانندگان تاکسی و تاکسیهای اینترنتی یار جذابشان را با خود ببرند و در معرض دید قرار دهند و برای مسافرشان از آن بگویند. کارگران نیز میتوانند چنین کنند و در ساعت ناهار برای هم از یار مهربانشان بگویند. بیایید همه این هفته یار مهربانمان را به همه معرفی کنیم و پز یارمان را بدهیم. همه سعی کنیم به یار مهربان دیگران خوب گوش کنیم. اگر یار مهربان کسی دعایی از کتاب صحیفه سجادیه بود با علاقه گوش دهیم. اگر یار مهربان کسی شعری عاشقانه بود با احساساتش همراه شویم. اگر یار مهربان همکلاسی و همکارمان داستان یا رمانی بود که نپسندیدیم، بیادبی نکنیم و درک کنیم که او به هر دلیلی دوستش دارد. این هفته به طور ویژه پز یارت را بده، در محل کار، درس یا جمع دوستان. باشد که همه مسرور شویم.
رسالت
فرامتن مداخلهگرایی آمریکا در غرب آسیا
غرب آسیا همواره کانون توجه سیاست خارجی ایالاتمتحده بوده است. این مداخلهگری نه صرفاً یک واکنش به بحرانهای مقطعی، بلکه یک استراتژی بلندمدت با اهداف ژئوپلیتیک و اقتصادی مشخص است. در طول دهههای گذشته، ایالاتمتحده با اتخاذ رویکردهای متفاوتی، از اشغال نظامی مستقیم تا حمایتهای مالی و سیاسی پنهان، سعی در شکلدهی به ساختار قدرت منطقهای داشته است. این یادداشت به بررسی ابعاد مختلف این فرامتن مداخلهگرایی، از دیپلماسیهای دوجانبه تا نظریههای راهبردی اتاقهای فکر واشنگتن، میپردازد. درک چگونگی تداوم نفوذ آمریکا از طریق مدیریت و تشدید ساختارهای بحرانی در منطقه است. مداخله آمریکا مبتنی بر حفظ برتری نظامی و اقتصادی، تضمین امنیت رژیم صهیونیستی و کنترل مسیرهای انرژی و ارتباطی حیاتی در سطح جهان ، اکنون بیشازپیش ضرورت دارد.
سوریه؛ زمین بازی جدید ژئوپلیتیک و پروژههای مشترک
استراتژی آمریکا در سوریه نه تنها معطوف به مقابله با تهدیدات فرضی، بلکه به سمت یک همکاری ناگفته با بازیگران مشخص منطقهای و بینالمللی برای تقسیم نفوذ پیش میرود. دیدار اخیر جولانی و ترامپ در کاخ سفید ، نشاندهنده یک رویکرد عملگرایانه و خطرناک است. این رویکرد شامل بهرهبرداری از ظرفیتهای سرزمینی، ژئوپلیتیک، و امکانات نظامی و اطلاعاتی سوریه برای تحقق اهداف کلان منطقهای، بهویژه در حوزه شامات و در هماهنگی با منافع رژیم صهیونیستی، است. کنترل این منطقه به آمریکا اجازه میدهد تا کنترل مسیرهای حیاتی دریایی و زمینی را حفظ کند. پروژههای مشترک در این زمینه اغلب حول محور«کنترل منابع» و«مهندسی امنیتی»میچرخد تا تثبیت دولت ملی در سوریه.
مدیریت بحرانها برای امنیتزدایی دائمی
یکی از استراتژیهای پنهان در سیاست خارجی آمریکا،«مدیریت بحران» به جای «حل بحران»است. تحلیلها نشان میدهد که چگونه حمایتها یا کنشهای سیاسی دولتهای غربی، بهویژه در دوران ریاست جمهوری ترامپ که تمایل به «عدم مداخله مستقیم»داشت اما بهطور همزمان از تشدید بحرانهای جاری در مناطقی مانند لبنان و غزه حمایت میکرد، زمینهای را برای«امنیتزدایی دائمی» در غرب آسیا فراهم میسازد.
این رویکرد به این معناست که درگیریهای ساختهوپرداخته دست آمریکا و رژیم صهیونیستی هرگز بهطور کامل حل نمیشوند، بلکه در یک سطح "قابل مدیریت" نگهداشته میشوند. آتشبسهای ظاهری یا توافقات موقت، تنها فرصتی برای بازسازی توان نظامی طرفین درگیر و آماده شدن برای دور بعدی تنشها فراهم میآورد. این تداوم درگیریها، کشورهای منطقه را در حالت آمادهباش دائمی نگه میدارد، منابع آنها را مستهلک میکند و از هرگونه اتحاد، ائتلاف پایدار منطقهای که بتواند موازنه قدرت را به نفع بازیگران مستقل تغییر دهد، جلوگیری میکند. این استراتژی، منطق را بر پایه عدم ثبات بنا میکند تا نیاز دائمی به "چتر امنیتی" خارجی (آمریکا) توجیه شود.
تداوم نظریه تجزیه منطقه (نقشههای قومیتی و مذهبی)
در هسته نظری سیاست خارجی آمریکا در قبال غرب آسیا، نظریه "تجزیه منطقه" بر اساس مؤلفههای قومیتی و مذهبی قرار دارد. این نظریه، که ریشه در تفکرات نئومحافظهکارانه و برخی جریانهای اتاقهای فکر دارد، همچنان بهعنوان مبنای عملیاتی و نظری اصلی باقیمانده است. هدف این نظریه، ایجاد یک "خاورمیانه جدید" است که در آن دولتهای ملی بزرگ و قدرتمند جای خود را به ساختارهای کوچکتر، ضعیفتر و بیشتر مبتنی بر هویتهای قبیلهای یا فرقهای بدهند.این رویکرد، که با ایده "نظریه دموکراتیزاسیون" توجیه میشد، در عمل به تشدید درگیریهای داخلی و چندپاره شدن حاکمیتهای مرکزی منجر شده است. با تجزیه دولتهای بزرگ، کنترل بر منابع استراتژیک منطقه (نفت، گاز، و آب) و مسیرهای ترانزیتی برای بازیگران خارجی تسهیل میشود. این نظریه بر این اصل استوار است که "دولتهای کوچکتر بهراحتی قابلکنترل هستند" و تضادهای داخلی، ابزاری مؤثر برای جلوگیری از شکلگیری جبهه متحد منطقهای در برابر نفوذ خارجی است.
شکست پروژه "عراق ناآرام"
عراق به دلیل موقعیت محوری و منابع عظیم نفتی خود، همواره هدف اصلی مداخلات آمریکا بوده است. پروژه "عراق ناآرام" (Unruly Iraq) به دنبال حفظ یک وضعیت بیثباتی کنترلشده بود که مانع از شکلگیری یک قدرت منطقهای قدرتمند در مرکز جغرافیایی جهان عرب شود. این پروژه برای آمریکا کلید ورود غرب و رژیم صهیونیستی به مرحلهای جدید از بحرانسازی متمرکز در منطقه بود.بااینحال، مشارکت گسترده مردم عراق در انتخابات اخیر، علیرغم تلاشهای مستمر آمریکا برای خلق بحرانهای پایدار داخلی (از طریق حمایت از گروههای سیاسی غیرمتمرکز و ایجاد شکافهای فرقهای)، به عنوان یک نقطه عطف مهم در تحولات اخیر منطقه تلقی میشود. حضور یک دولت مرکزی مقتدر که توانسته است بخشهایی از حاکمیت خود را تثبیت کند و از نفوذ خارجی کاسته، مسیر این پروژه را مسدود ساخته است. این امر نشاندهنده شکست نسبی استراتژی مبتنی بر ایجاد خلأ قدرت و تداوم جنگهای نیابتی در قلب منطقه است. هرچند فشارها ادامه دارد، اما مقاومت داخلی در عراق یک اهرم فشار غیرقابلپیشبینی برای واشنگتن ایجاد کرده است.
درنهایت اینکه الگوی مداخلهگرایی آمریکا و متحدانش در معادلات منطقه بسیار پیچیده و بر اساس استراتژی "غیریتسازی" میان کشورهای منطقه تعریف میشود. این استراتژی نهتنها بر اساس دشمنیهای تاریخی، بلکه بر اساس مهندسی هدفمند تنشها برای حفظ منافع ژئواستراتژیک بنا شده است. از تداوم بیثباتی در سوریه تا مدیریت بحرانهای آتشبس، و اصرار بر نظریه تجزیه قومیتی، هدف اصلی، جلوگیری از هرگونه بلوک قدرت منطقهای مستقل از هژمونی غرب است.در چنین شرایطی که تهدیدات جدید با هماهنگی و طراحی خارجی خلق میشوند، انسجام منطقهای و اتخاذ مواضع جمعی در برابر بازیگران خارجی یک ضرورت غیرقابلانکار برای حفظ حاکمیت و ثبات بلندمدت محسوب میشود.
خراسان
پشتوانه ای برای روزهای سخت صنعت ایران
وحیدتفریحی
این روایتها گواهی است بر پایداری صنعتی در شرق کشور؛ در آن روزها، بیش از ۷۰۰ واحد تولیدی فعال در استان بهصورت سهشیفت کار کردند و خطوط تأمین کالاهای اساسی و صنعتی را زنده نگه داشتند. کارخانههای فعال در حوزه مواد غذایی، شویندهها و اقلام بهداشتی در استان و شهر مشهد بدون وقفه تولید داشتند و بخشی از ظرفیت خود را برای پشتیبانی از استانهای همجوار اختصاص دادند، شهرک های صنعتی نیز تمام قد پای کار تولید ایستادند و به قول خودشان هستی خود را گذاشتند تا چرخ تولید نخوابد؛ بررسی های میدانی و گزارش های ما از سطح بازار طی روزهای جنگ هم موید همین تلاش بی وقفه و نبود کسری در بازار روزهای بحرانی کشور بود. علاوه بر آن متولیان صنفی در هماهنگی با دستگاههای اجرایی، بستههایی حمایتی برای پایداری تولید تدوین کردند و بانکهای عامل با تمدید مهلت بازپرداخت تسهیلات، مانع توقف چرخه تولید شدند. در مشهد و دیگر شهرهای صنعتی استان، واحدهایی از صنایع غذایی و دارویی حتی بخشی از تولید خود را برای کمک به مناطق درگیر بحران اختصاص دادند.
اینها مصادیقی از ظرفیت واقعی خراسان رضوی است؛ استانی که هم قطب اقتصادی شرق ایران است و هم با ترکیب منحصربهفردی از صنعت، ترانزیت، فرهنگ و نیروی انسانی متخصص، توان پشتیبانی ملی در زمانهای خاص را دارد. اما پرسش این جاست: آیا جایگاه این ظرفیت در سیاستهای ملی و برنامهریزیهای کلان دیده میشود؟
در شرایطی که تمرکز بسیاری از سیاستهای صنعتی کشور همچنان بر محورهای مرکزی و جنوبی است، خراسان رضوی باید در معادلات توسعه، جایگاه ویژهتری پیدا کند. زیرساختهای حملونقل، شهرکهای صنعتی و واحدهای صادراتمحور این استان، نه فقط برای خود خراسان که برای کل کشور کارکرد پشتیبانی دارد اما نه متناسب با استان بزرگ خراسان رضوی و دومین کلان شهر کشور است و نه متناسب با جایگاه ملی این استان. توسعه این محور، یعنی ایجاد بیمهای برای پایداری اقتصاد ملی در روزهای بحران. تجربه جنگ ۱۲روزه نشان داد هرگاه کشور با محدودیت مواجه شود، خراسان رضوی میتواند بخشی از بار تولید و تأمین را بر دوش بکشد. در چنین شرایطی، لازم است دولت نگاه خود را از استانی تولیدکننده به استانی پشتیبان ملی تغییر دهد؛ یعنی برنامهریزی برای مقاومسازی صنعتی کشور باید با محوریت خراسان رضوی بازتعریف شود.
فرهیختگان
بهزاد نصیری
درک سیاست خارجی ایالات متحده در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ مستلزم یک بازنگری تاریخی در گذار نظام بینالملل و موقعیت آمریکا در آن است. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده معمار و ضامن اصلی نظم لیبرال بینالمللی بود؛ سیستمی بر اتحادهایی چون ناتو و نهادهای چندجانبه چون سازمان ملل و سازمان تجارت جهانی و یک پیشفرض کلی مبنی بر اینکه رهبری آمریکا، هرچند گاهی پرهزینه، برای ثبات جهانی و منافع بلندمدت خود آمریکا ضروری است.
این نظم دههها، چه در دوران دوقطبی جنگ سرد و چه در دوران تکقطبی پس از فروپاشی شوروی، چهارچوب اصلی روابط بینالملل را تشکیل میداد. بااینحال، در آستانه قرن بیست ویکم، این نظم با چالشهای جدی مواجه شد. گذار نظام بینالملل با ظهور قدرتهای جدیدی چون چین، بازگشت روسیه مدعی و خستگی فزاینده افکار عمومی غرب از هزینههای جهانیشدن و جنگهای بیپایان در خاورمیانه آغاز شد.
در این بستر است که پدیدهای به اسم ترامپ ظهور میکند؛ او نه آفریننده این گذار، بلکه محصول و درعینحال، شتابدهنده آن است. شعار «اول آمریکا» (America First) در واقع طغیانی علیه همان نظمی بود که آمریکا خود بنا کرده بود. سیاست خارجی آمریکا در دوره دونالد ترامپ دچار آشفتگی علنی است؛ او نظم پیشین آمریکا دررابطهبا دیگر کشورها را برهم زد و تأسفبارتر اینکه نتوانست و یا تلاشی نکرد تا نظم جدیدی ایجاد کند و صرفاً موجب بیاعتمادی عمیق سایر کشورها، اعم از دوست و دشمن، به آمریکا شد.
تلاشهای بسیاری صورتگرفته است تا اقدامات ترامپ را در قالب دکترین «مرد دیوانه» صورتبندی کنند؛ استراتژی که توسط ریچارد نیکسون برای وادارکردن دشمنان به تسلیم از طریق تظاهر به عدم تعادل و غیرقابلپیشبینی بودن، استفاده میشد. دونالد ترامپ نیز همچون دوره نخست حضورش در قدرت، باتکیهبر این دکترین، سعی در مدیریت سیاست خارجی آمریکا دارد. او تحریک میکند، نصیحت میکند و مهمتر از همه، سردرگمی و آشفتگی ایجاد میکند. دونالد ترامپ در عرصه سیاست خارجی و امنیتی، خود را بهعنوان فردی غیرقابلپیشبینی به نمایش میگذارد؛ اما در اصل سؤال واقعی این است که رئیسجمهور آمریکا در مناطق بحرانی چه اهدافی را دنبال میکند و آیا اصلاً استراتژی خاصی فراتر از غرایز شخصی و تاکتیکهای معاملهگرایانه دارد؟
شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهند پاسخ منفی است. به نظر میرسد رئیسجمهور آمریکا هیچ طرح و برنامه منسجمی برای ایفای نقش در این عرصه پیچیده ندارد. سیاست خارجی دونالد ترامپ بهوضوح بر اساس قاعده و منطق سیاسی سنتی آمریکا که در هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات ریشه دوانده بود، پیش نمیرود. به همین دلیل است که باگذشت زمان، سیاست خارجی منظم و منسجمی از وی تاکنون مشاهده نشده است.
آشفتگی، هرجومرج و سردرگمی عمیق در سیاستهای اتخاذ شده ایالات متحده در عرصه جهانی موج میزند و نابسامانیهای جدی و تناقضات آشکار میان مواضع کاخ سفید و سایر نهادهای تعیینکننده در سیاست خارجی آمریکا (مانند وزارت خارجه یا پنتاگون) به امری روزمره تبدیل شده است.
این هرجومرج قطعاً پیامدهای ژئوپلیتیکی عمیقی دارد. استفان والت، استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد، این وضعیت را به شکلی تکاندهنده توصیف میکند: «بیایید صادق باشیم؛ مقاومت در برابر دیدن ویدئوی سقوط یک هواپیما یا فروریختن یک ساختمان کار سادهای نیست. همان کشش تلخ و هولناک را میتوان در پیگیری سیاست خارجی دولت ترامپ نیز احساس کرد. ما در ردیف نخست نشستهایم و نظارهگر بزرگترین سقوط داوطلبانه یک قدرت بزرگ در تاریخ معاصر هستیم؛ فروپاشی تدریجی اما تکاندهنده جایگاه و نفوذ ژئوپلیتیکی آمریکا. صحنهها همزمان هراسانگیز و خیرهکنندهاند؛ بااینحال، تقریباً هیچ نگاهی نمیتواند از این نمایش چشم بپوشد و عجیبتر آنکه هنوز چیزی از آغاز ماجرا نگذشته است.» این توصیف والت، به هسته اصلی ماجرا میپردازد: فرسایش اعتبار آمریکا که طی دههها انباشته شده بود. نگاهی به سیاست خارجی دولت دونالد ترامپ نشان میدهد او هیچ دستاورد پایداری در زمینه دیپلماسی نداشته است و نیز مملو از کارهای نیمهتمام است که عملاً بیشتر به تخریب روابط آمریکا با دیگر کشورها پرداخته است.
یکی از بارزترین نمونهها، جنگ تجاری فاجعهبار او بود. درست است که واکنش اولیه بازارها ممکن بود آرام به نظر برسد؛ اما مالیات بستن بر واردات، بهویژه علیه متحدان سنتی، پیامدهای روشنی داشت: کندشدن رشد اقتصادی در داخل و خارج، افزایش تورم، فشار بر تولیدکنندگان آمریکایی به دلیل بالارفتن هزینه مواد اولیه وارداتی و برانگیختهشدن خشم گسترده در میان کشورهایی که زمانی متحدان نزدیک واشنگتن بودند؛ اما تناقض آشکار اینجا بود، دولتی که از یکسو متحدانش در ناتو را به افزایش هزینههای دفاعی فرامیخواند، از سوی دیگر با سیاستهای تجاری تهاجمی خود، بنیان اقتصاد همان متحدان را تضعیف میکرد. بدتر از آن، استفاده ابزاری از تعرفهها برای تنبیه رهبرانی که صرفاً موجب رنجش شخصی رئیسجمهور حساس آمریکا شدهاند، چهرهای قلدرمآب و کینهجو از ایالات متحده به نمایش گذاشت که اعتماد به رهبری آمریکا را بهشدت خدشهدار کرد. این بیاعتمادی صرفاً در حوزه اقتصاد باقی نماند؛ بلکه به ساختارهای اتحادهای امنیتی نیز سرایت کرد.
این نگاههای نامتعارف، در ولع عجیبوغریب برای تصاحب گرینلند و یا اظهارنظرهای تحقیرآمیز در مورد کانادا به اوج خود رسید. هیچ سیاستمدار عاقلی در جهان مدرن، پیشاپیش و علناً اعلام نمیکند که قصد دارد خاکی را تصرف کند که آشکارا در مالکیت کشور دیگری است، آن هم کشوری که متحدی دیرینه در ناتو محسوب میشود. میل عجیب او به تصاحب گرینلند، اقدامی که نه منطق راهبردی روشنی داشت و نه توجیه اقتصادی پذیرفتهشدهای، روابط با دانمارک، یکی از دوستان دیرینه آمریکا در اروپا را بهشدت زیر سؤال برد.
طبق نظرسنجی آن زمان یک روزنامه دانمارکی، ۴۱ درصد از مردم آن کشور ایالات متحده را یک تهدید تلقی میکردند. به طور مشابه، مطرحکردن ایده الحاق کانادا و همزمان تحمیل تعرفههای تنبیهی علیه اوتاوا، نهتنها در سیاست داخلی کانادا تأثیر منفی گذاشت؛ بلکه جامعهای را که بیش از یک قرن یکی از بهترین همسایگان آمریکا بوده است، برای همیشه دلخور و بیگانه با سیاستهای آمریکا کرد که نشاندهنده رفتار امپریالیستی و پاترنالیستی ترامپ است به سیستم جهانی.
این اقدامات، مزیت تاریخی و ژئوپلیتیکی آمریکا را نیز هدف قرار داد. مزیت بزرگ آمریکا همواره در این بود که به دلیل فاصله جغرافیایی با اوراسیا و عدم داشتن جاهطلبی ارضی در آن قاره، میتوانست نقش موازنهگر برونمرزی را ایفا کند. همین ویژگی سبب میشد بسیاری از کشورهای مهم ترجیح دهند بهجای رقابت، با واشنگتن همسو شوند تا علیه آن صفآرایی کنند. به همین دلیل، نظام اتحادهای تحت رهبری آمریکا گستردهتر، نیرومندتر و ثروتمندتر از بلوک رقیب بود؛ اما ترامپ این مزیت تاریخی را بهراحتی بر باد داد. بهعنوانمثال، درگیریهای شخصی و تجاری او با نارندرا مودی، نخستوزیر هند و بیتوجهی به ظرافتهای دیپلماتیک، دهلینو را به سمت رقبای آمریکا مانند روسیه و چین سوق داد و این یعنی نابودی نزدیک به سه دهه تلاش دیپلماتیک آمریکا برای تبدیل هند به وزنهای استراتژیک در برابر قدرت روبهرشد پکن.
در مواجهه با بحرانهای جاری نیز، رویکرد ترامپ ترکیبی از سادهلوحی خطرناک و نمایش شخصی بوده است. دررابطهبا جنگ اوکراین، توهم ترامپ در این بود که میتواند با فشار بر رهبران اوکراین برای منافع شخصی و باج دادن به ولادیمیر پوتین، جنگ را یکباره تمام کند. نشست ضعیف و بیبرنامه او با پوتین در آلاسکا بار دیگر همین واقعیت را یادآوری کرد؛ ترامپ نه یک مذاکرهکننده کارکشته؛ بلکه سیاستمداری شتابزده و ناشی است که بیش از آنکه به صلح پایدار بیندیشد، بهدنبال جلبتوجه رسانهای و نمایش شخصی است.
همین الگو در مورد کره شمالی نیز تکرار شد؛ مذاکرات پر سروصدایی که در دوره اول ریاستجمهوری او نیمهتمام رها شد و اکنون بار دیگر شاهد تمایل ترامپ برای ازسرگیری دوباره مذاکرات با پیونگیانگ هستیم. حتی در مورد ونزوئلا یا تهدید به تهاجم نظامی علیه نیجریه، شاهد بلوفهایی بودیم که بیش از آنکه نشانه قدرت باشد، نشانه آشفتگی در تصمیمگیری است.
ترامپ به شخصه از گرفتار شدن در جنگهای بیپایان جدیدی که جورج بوش در آن غرق شد و باراک اوباما نیز نتوانست کاملاً از آن بگریزد، پرهیز دارد. بااینحال، او شیفته نمایشهای کوتاهمدت هوایی علیه دشمنان است؛ از همکاری نزدیک با رژیم صهیونیستی در اقدام نظامی علیه ایران تا حملات به حزبالله در لبنان و حوثیها در یمن و تهدیدهای گاهوبیگاه علیه عراق؛ اما چیزی که عیان است، این است که چنین اقداماتی هیچ دستاورد راهبردی واقعی و پایداری به همراه نداشته است و صرفاً به بیثباتی بیشتر دامنزده است.
دراینبین اما بحث ایران حائز اهمیت دوچندان است. خروج یکجانبه از برجام در دور اول ریاستجمهوری و خیانت به میز دیپلماسی در دوره دوم، نمونه کامل سیاستهای نیمهتمام، آشفته و مخرب اوست. در مورد ایران به نظر میرسد که در دولت ترامپ سردرگمی مطلق وجود دارد. سیاست آمریکا در قبال ایران منسجم نیست و تناقضهای آشکاری در این سیاست دیده میشود؛ شاید بیراه نباشد که گفته شود آمریکا اصلاً در قبال ایران سیاست مدونی جز تحریمکردن ندارد که آن هم در دستیابی به اهداف اعلامشدهاش ناکام مانده است.
بنابراین، ریشه این آشفتگی را باید در درون خود کاخ سفید جستوجو کرد. عجیب نیست که سیاست خارجی دولت ترامپ پر از لغزش و خطاست؛ چراکه او عمداً افرادی را به کار گماشته که نه تجربه اداره سازمانهای بزرگ دیپلماتیک یا نظامی را دارند و نه دانش لازم برای مسئولیتهای خطیرشان. تنها ملاک انتخابشان بهجای شایستگی حرفهای، صرفاً وفاداری شخصی و کورکورانه بوده است. ترامپ وفاداری و چاپلوسی را بر شایستگی، تجربه و صداقت ترجیح میدهد.
اکنون که مدتی از حضور ترامپ در کاخ سفید گذشته است، بسیاری بر این باورند که اساس سیاستورزی ترامپ در سیستم بینالمللی، آشفتهسازی و زخمیکردن روابط آمریکا با کشورها و سپس تلاش برای چیدن میوه مطلوب خود از این شیوه سیاستورزی بوده است. البته تاریخ نشان داده که ترامپ، جز در موارد معدود، هرگز آنچه که میطلبید را از اجرای این سیاست خارجی به دست نیاورده است. میراث این دوران، فراتر از چند تصمیم غلط، یک آسیب عمیق به اعتبار جهانی آمریکا بوده است. ازاینپس، دیپلماتها و رهبران خارجی، حتی متحدان آمریکا، کمتر به واشنگتن گوش خواهند داد و به وعدههایش اعتماد خواهند کرد، چون میدانند پشت ادعاهای آمریکا ممکن است چیزی جز یک نمایش مضحک و زودگذر نباشد. شاید در ظاهر سکوت کنند و چاپلوسی را در پیش گیرند؛ اما در دلشان خوب میدانند که ممکن است دوباره با یک سیرک طرف باشند، نه یک دولت باثبات و قابلاتکا.
وطن امروز
رونمایی مجسمهای که نقاب غربزدگی را کنار زد

محسن ردادی
در فیلم سینمایی «جانگوی آزادشده»، بردهداری به نام کالوین کندی با نگاهی تحقیرآمیز بر سیاهان سلطه دارد اما شخصیت جالبتری که ساختار تبعیض را تثبیت میکند «استیون» است؛ سیاهپوستی که بیش از ارباب سفیدپوستش نگران حفظ برتری نژادی است و همنژادانش را تحقیر میکند. او حتی در صحنههایی به ارباب توصیه میکند سختگیریها را افزایش دهد تا مبادا سیاهان تصور کنند در جایگاهی نزدیک به سفیدپوستان قرار دارند. این تصویر سینمایی، نمونهای روشن از روانشناسی خاصی است که در بخشی از جریان غربزده ایرانی نیز مشاهده میشود؛ جریانی که بیش از خود غرب، نسبت به هرگونه خدشه بر برتری ذهنی و نمادین استعمارگران وحشتزده میشود. هر نماد یا روایتی که موقعیت تاریخی یا فرهنگی غرب را زیر سوال ببرد، آنان را بیقرار و آشفته میکند.
نمونه اخیر این وضعیت، رونمایی از مجسمه پیروزی شاپور اول بر رومیان در تهران است؛ رویدادی که با حضور گسترده مردم از طیفهای مختلف همراه شد و فضای آن با اجرای سرودهای حماسی آکنده از غرور ملی، شادی و حس مشترک افتخار به ایران بود اما درست در مقابل این مشارکت مردمی، غربگرایان مسیر کاملاً متفاوتی در پیش گرفتند. رسانههای این جریان، در نخستین واکنش، هیچ بازتابی از این تجمع باشکوه منتشر نکردند؛ گویا اتفاقی با این وسعت هرگز رخ نداده است. در مرحله بعد، به تمسخر جریان انقلاب پرداختند و سخن گفتن از ایران را با هویت انقلابی در تعارض نشان دادند. پس از این نیز تحریف تاریخ را به کار گرفتند تا اساس این اقدام فرهنگی را تخطئه کنند. اما واقعیت آن است که تمام ناراحتی و آزردگی آنان از یک نکته ساده نشأت میگیرد: این مجسمه، موقعیت غربیها را در برابر ایران، «فروتر» نشان میدهد؛ تصویری که جریان غربزده تاب تحمل آن را ندارد. نمونه روشن این حساسیت، واکنش احمد زیدآبادی است که شکست رومیان از ایران را «جنبه آزاردهنده میراث تاریخی(!)» نامیده و حتی خواستار عدم ترویج این واقعه شده است.
در ادامه، چند نمونه از ادعاها و ایرادهایی که برای تخریب این اقدام بجا و باشکوه مطرح شده مرور میشود تا تصویر روشنتری از این حساسیت غیرعادی ارائه شود.
۱- ادعای تغییر نام خیابان شاپور و فقدان حق نصب مجسمه!
برخی رسانهها ادعا کردند انقلابیون سالها پیش نام خیابان شاپور را به وحدت اسلامی تغییر دادهاند، پس امروز حق ندارند از شاپور تجلیل کنند!
این ادعا از بنیان نادرست است. نام این خیابان در دوره رضاخان به «شاهپور» تغییر داده شد و اساساً ربطی به شاپور ساسانی ندارد. بنابراین تغییر نام خیابان شاهپور، بیاحترامی به تاریخ ایران نبود.
۲- ادعای اخلاقی و تاریخی زیدآبادی درباره «غرور ناپسند»
شاپورزیدآبادی در یادداشتی نوشت: «به جای آنکه مثلاً مجسمهای از همان منشور کورش کبیر را در مکانهای عمومی به نمایش بگذارند، سراغ زانو زدن امپراتور والریانوس در مقابل شاپور اول رفتهاند که به جای آنکه مایه مباهات باشد، از نقطهنظر اخلاق ملی و دینی ایرانیان، نشانه غرور و تکبر ناپسند و نوعی بیظرفیتی ناشی از غلبه بر رقیب است». در پاسخ به این ادعا، ۲ نکته اساسی وجود دارد: نخست آنکه نصب استوانه کورش بزرگ اقدامی شایسته است و اگر انجام شود باعث افتخار ایرانیان است اما بد نیست آقای زیدآبادی متن استوانه را مرور کند، زیرا این سند تاریخی در واقع گزارش «فتح بابل» به دست سپاهیان ایرانی است و در آن کورش بزرگ مینویسد شاهان مغلوب «را از بهر من (کورش) به بابل اندر آوردند و بر ۲ پای من بوسه دادند». این موضوع از نظر آقای زیدآبادی «نشانه غرور و تکبر ناپسند و نوعی بیظرفیتی ناشی از غلبه بر رقیب» تلقی نمیشود؟! اگر جبهه انقلاب استوانه کورش را در تهران نصب کند و رویداد ایران برگزار کند، غربگرایان اشکال اخلاقی و فرهنگی نخواهند گرفت؟!
دوم آنکه رومیها قرنها به ایران حمله کرده بودند و شکست دادن متجاوز، مایه مباهات و نشانه غیرت و وطندوستی است. روایت تسلیم شدن امپراتور متجاوز روم، نه نشانه تکبر، بلکه یادآور دفاع مشروع و عزت تاریخی مردم ایران است.
۳- ادعای ساختگی درباره اهل «روم شرقی» بودن والرین
زیدآبادی در یادداشت دیگری که به شکلی بیسابقه تند و هیجانی نوشته شده، چنین ادعا میکند: این رخداد مربوط به «امپراتوری روم شرقی است که از غربی بودن فقط مسیحی بودنش را به ارث برده بود!»
این ادعا به وضوح برای کاستن از نسبت این شکست با غرب مطرح شده است. در حالی که امپراتوری روم شرقی سال ۳۹۵ میلادی شکل گرفت اما والرین سال ۲۵۳ میلادی امپراتور شد و نبرد ادسا و اسارت وی، سال ۲۶۰ میلادی یعنی ۱۳۰ سال پیش از تأسیس روم شرقی رخ داده است. واقعیت تاریخی تغییر نمیکند: امپراتوری یکپارچه روم، به مرکزیت رم، از ایران شکست خورد و در مقابل ایران زانو زد. هر چند این حقیقت برای برخی ناخوشایند باشد.
۴- برجسته کردن تبار عربی امپراتور روم (فیلیپ عرب)
زیدآبادی در ادامه مینویسد: «گویا آنکه در مقابل شاپور اول زانوزده والریانوس نیست و مارکوس یولیوس فیلیپوس معروف به فیلیپ عرب است!»
هدف از این ادعا روشن است: حذف تصویر شکست «غرب» و تقلیل آن به یک فرد «عرب»! اما ۲ واقعیت مغفول است: نخست اینکه در نقشبرجسته نقش رستم، هر ۲ امپراتور روم، والرین و فیلیپ عرب، حضور دارند و حالت والرین در این نقشبرجسته، تسلیم و اسارت است. او پیاده در برابر شاپور اول ایستاده و شاه ساسانی مچ دست او را به نشانه اسارت گرفته است. دوم اینکه فیلیپ عرب که در نقش رستم، نیز در مجسمه رونمایی شده زانوزده است، سالها امپراتور روم بود و در زمان او بود که جشن «هزارمین سال تأسیس رم» برگزار شد. بنابراین او نیز نماینده رسمی امپراتوری روم و غرب است، جدا از تبارش.
برگزاری رویداد «شب ایران» و رونمایی از مجسمهای که در آن امپراتوران متجاوز رومی در برابر ایران زانو زدهاند، اقدامی ارزشمند و درخور تحسین است. اینگونه یادآوریهای تاریخی باید استمرار یابد، زیرا نمادهای تاریخی ابزارهایی زنده برای بازتعریف هویت در جهان امروزند. هر جامعهای که تاریخ خود را در قالب نمادهای عمومی بازآفرینی کند، در حقیقت قدرت نرم خویش را بازسازی کرده است. این مساله هنگامی روشنتر میشود که آن را کنار تجربهای قرار دهیم که سال ۱۳۹۴ رخ داد. چند ماه پس از اعلام موافقت ایران با برجام، آقای روحانی سفری رسمی به ایتالیا داشت. محل امضای تفاهمنامهها میان ایران و ایتالیا، به طرزی بیسابقه، موزه کاپیتولین (Capitoline) انتخاب شد؛ رئیسجمهور ایران را درست زیر پای مجسمه امپراتور «مارکوس آئورلیوس» نشاندند. این انتخاب کاملاً نمادین بود: امپراتوری که نقش مؤثری در آخرین دوره جنگهای روم با اشکانیان داشت و بخشهایی از ایران - از جمله ارمنستان - را تصرف کرد، اکنون برتری غرب بر ایران را روایت میکرد. بعید است تصور کنیم چنین مکان و زمانی بدون منظور انتخاب شده باشد؛ قرار دادن رئیسجمهور ایران زیر سم اسب مجسمه امپراتوری که زمانی ایران را شکست داده بود، آگاهانه بود و پیامی سیاسی داشت: ایران دوباره مغلوب غرب شده است. جالب آنکه در آن مقطع، هیچیک از منتقدان امروز - از جمله آقای زیدآبادی - درباره «جنبههای آزاردهنده میراث تاریخی» سخنی نگفتند. تحقیر رئیسجمهور ایران با ارجاع به یک شکست تاریخی برای جریان غربگرا حساسیتبرانگیز نبود اما امروز یادآوری شکست رومیان از ایران ناگهان «مساله» شده و موجی از یادداشتها علیه آن منتشر میشود. این دوگانگی، خود گواه روشنی است از اینکه اعتراضهای اخیر نه از سر دغدغه تاریخی یا اخلاقی، بلکه با هدف متوقف کردن روند مبارکی است که پس از جنگ ۱۲ روزه آغاز شده: روند بازتعریف هویت اسلامی–ایرانی با تکیه بر تاریخ کهن ایرانزمین. از زمان اشاره رهبر انقلاب اسلامی به خواندن سرود «ای ایران» در شب عاشورا، نوعی توجه دوباره به عناصر هویت ایرانی در جبهه انقلاب شکل گرفت. نصب مجسمه «آرش کمانگیر» در تهران حلقهای از همین روند بود. اکنون نیز ساخت و رونمایی مجسمه زانو زدن امپراتور روم در برابر ایران اقدامی مهم و دقیقاً در امتداد بازتعریف هویت ملی - تمدنی ایرانی است؛ اقدامی که باید از طراحان و برگزارکنندگان آن قدردانی کرد.
در برابر این مسیر، نباید از نهیبها و اعتراضهای جریان غربگرا دلسرد شد. فرزندان حقیقی ایران کهن و کورش نه سلطنتطلبانند و نه غربزدگان. وارث تاریخ چند هزار ساله ایران میلیونها ایرانی انقلابیاند که در ۲ جنگ تحمیلی ۸ ساله و ۱۲ روزه از این سرزمین دفاع کردند و مرزهای ایران مدیون همین مردم است. مسیر بازسازی هویت انقلابی ایرانی، با تکیه بر نمادهای تاریخی، ضرورتی راهبردی است و باید با قدرت دنبال شود.
ارسال نظرات