شنبه ؛ 24 آبان 1404
24 آبان 1404 - 08:15
مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۴

یادداشت ها / ایران لولای ژئوپلیتیک جهان

موضوع نوسازی نیروی هوایی ایران دوباره در کانون توجه جهان قرار گرفته است و منابع غربی و صهیونی نشانه‌های فزاینده‌ای مبنی بر اجرای قراردادهای تسلیحاتی پیشرفته روسیه با ایران بویژه خرید جت‌های جنگنده «سوخو ۳۵» و همکاری نظامی ویژه تهران - پکن را شناسایی کرده‌اند.
کد خبر : 20546

تبیین:

کیهان

فرار به جلو در زنگ حساب!

مسعود اکبری

1- الگوی رفتاری جریان مدعی اصلاحات در بزنگاه‌های سیاسی و انتخاباتی، به یک چرخه تکراری و قابل پیش‌بینی تبدیل شده است؛ چرخه‌ای که در آن به جای مسئولیت‌پذیری، پاسخ‌گویی و اصلاح خطاها، با مجموعه‌ای از فرافکنی‌ها و ساخت روایت‌های انحرافی تلاش می‌شود افکار عمومی از کارنامه واقعی این جریان مخفی بماند!
نمونه بارز این رویکرد را می‌توان در اظهارات اخیر یکی از سران این طیف مشاهده کرد؛ جایی که او به‌ جای توضیح درباره عملکرد دولت ادعا کرده که «دولت پزشکیان‌ اختیار کافی برای به‌کارگیری مدیران خود ندارد» و پس از جنگ، «انتظار گشایش بیشتر برای مردم» می‌رفت. درباره این رویکرد، گفتنی‌هایی است که در ادامه به آن می‌پردازیم:
2- چندی پیش جناب آقای عارف، معاون اول محترم رئیس‌جمهور در دیدار اعضای هیئت‌رئیسه جبهه اصلاحات گفت: «اینکه گفته می‌شود دولت مسئولیت دارد ولی اختیار ندارد، قابل پذیرش نیست. دولت هم اختیار دارد و هم اقتدار و طرح این‌گونه مباحث باعث سوءاستفاده عده‌ای می‌شود که احیانا به دنبال موفقیت دولت نیستند.»
طبق اصول متعدد قانون اساسی، رئیس‌جمهور ۹۵ درصد بدنه اجرائی و اداری کشور را مدیریت می‌کند. حدود ۹۳ درصد بودجه کشور در اختیار دولت است. ده‌ها شورای عالی زیر نظر دولت اداره می‌شود و تعیین سفرا، استانداران، فرمانداران و رؤسای بخش‌های مهم برعهده دولت است.
بنابراین، این میزان اختیارات در هیچ ساختار سیاسی‌ای «نداشتن اختیارات» تلقی نمی‌شود.
3- رفتار انتخاباتی جریان مدعی اصلاحات نشان داده است که بخشی از این جریان نه «جنبه شکست» دارد و نه «ظرفیت پیروزی». در زمان شکست، نتیجه انتخابات را زیر سؤال می‌برد و قواعد رقابت را نقض می‌کند؛ و در زمان پیروزی، با وجود اختیارات گسترده، ادعا می‌کند «قدرت کافی برای حل مشکلات» ندارد. این دوگانه‌سازی، عملاً به سلب مسئولیت دائمی از خود و منتقل‌ کردن آن به ساختار یا نهادهای دیگر منجر شده است.
4- جریان سیاسی مدعی اصلاحات تقریبا یک روند تکراری را طی می‌کند. اولین مرحله، مربوط است به مقطع ثبت‌نام در انتخابات. در ظاهر، این جریان معمولاً با بی‌میلی و بدبینی نسبت به انتخابات وارد میدان می‌شود و تلاش می‌کند فضا را ناامیدانه توصیف کند؛ اما در عمل با چندین گزینه در انتخابات ریاست جمهوری و فهرست بلندبالایی از نامزدهای ریز و درشت در انتخابات‌های دیگر وارد عرصه رقابت می‌شود. این رفتار دوگانه یعنی نمایش عدم رغبت و در عین حال فعالیت گسترده در پشت ‌صحنه، به یک تکنیک ثابت تبدیل شده است که می‌توان از آن با تعبیر «موتور روشن - چراغ خاموش» استفاده کرد. 
5- طیف مدعی اصلاحات در گام بعدی و در مرحله بررسی صلاحیت‌ها، حمله همه‌جانبه رسانه‌ای را کلید می‌زند. ادعای «رد صلاحیت‌های گسترده»  و «نظارت یک‌طرفه» تقریباً در تمام دوره‌ها توسط این جریان تکرار شده است؛ ادعایی که با داده‌های واقعی همخوانی ندارد، زیرا در بسیاری از انتخابات‌ها بخش قابل‌توجهی از چهره‌های این طیف تأیید صلاحیت شده‌اند. با این حال، روایت «محرومیت از رقابت» به‌ عنوان یک سپر روانی برای توجیه شکست احتمالی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
6- در مرحله بعد و در دوران تبلیغات انتخابات، این جریان با برجسته کردن مشکلات و نسبت دادن همه بحران‌ها به رقیب، تلاش می‌کند خود را تنها راه عبور از وضعیت موجود معرفی کند. این مرحله معمولاً همراه با سانسور کامل کارنامه منفی خود، نادیده‌ گرفتن عملکرد مثبت طیف مقابل و حتی مصادره برخی موفقیت‌ها به نام جریان مدعی اصلاحات صورت می‌گیرد. ایجاد هراس از پیروزی رقبا و دامن زدن به دوگانه‌های کاذب نیز بخش مهمی از این تاکتیک است.
7- و اما پس از اعلام نتایج، اگر پیروزی در کار نباشد، مرحله‌ای آغاز می‌شود که تجربه سال ۱۳۸۸ آن را به‌خوبی آشکار کرد. البته آنچه در آن سال رخ داد، نه یک اعتراض انتخاباتی معمولی، بلکه اجرای طرح 
«انقلاب مخملی(رنگی)» در ایران بود. بعدها برخی از فعالان این جریان اذعان کردند که «ادعای تقلب، اسم رمز آشوب بوده است.» 
نکته اساسی این است که مسئله تنها در زمان شکست نیست. حتی در دوره‌هایی که این جریان با رأی مردم مسئولیت دولت را برعهده گرفته؛ به عنوان نمونه، از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ و سپس ۱۳۹۲ تا ۱۴۰۰ و در ادامه، 1403 تاکنون ادعای «اختیارات ناکافی» به ‌عنوان توجیه ناکارآمدی به‌کار گرفته شده است. 
8- نکته قابل توجه اینجاست که این الگوی رفتاری مدعیان اصلاحات، علاوه‌بر دولت، در مجلس و حتی شورای شهر هم تکرار شده است. به عنوان نمونه، بررسی کارنامه مجلس ششم(که اکثریت مطلق آن در اختیار مدعیان اصلاحات بود) نشان می‌دهد که در اوج قدرت‌گیری، این جریان نه‌تنها به دنبال حل مشکلات اساسی کشور نبود، بلکه درگیر اقداماتی شد که عملاً به تشدید شکاف‌های سیاسی و اجتماعی منجر شد. 
تحصن نمایندگان و تقلا برای ایجاد ناآرامی و کشاندن مردم به خیابان، نامه 127 نفره درباره پرونده هسته‌ای در بحبوحه حضور نظامی آمریکا در منطقه و خروج بخشی از فعالان ساختارشکن آن مجلس از کشور در سال‌های بعد و پادویی علنی برای دشمن، نمونه‌هایی از افراط‌گرایی سیاسی است که پیامدهای آن سال‌ها ادامه یافت.
در یک نمونه دیگر، شورای شهر اول تهران که برخلاف انتخابات‌های سراسری بدون نظارت شورای نگهبان تشکیل شد و جریان مدعی اصلاحات اکثریت کرسی‌ها را کسب کرد، به ‌جای ارائه الگوی موفق مدیریت شهری، به یکی از ناموفق‌ترین تجربه‌های حکمرانی محلی تبدیل شد و در نهایت به انحلال انجامید. 
9- در دوره‌هایی که این جریان در دولت حضور داشته، هرگاه نارضایتی عمومی نسبت به وضعیت اقتصادی افزایش یافته، به جای اصلاح مسیر، عملیات روانی و حاشیه‌سازی‌های ساختگی در دستور کار قرار گرفته است. این تکنیک برای تغییر میدان بحث عمومی و دور کردن افکار مردم از ناکارآمدی مدیریتی مورد استفاده قرار گرفته است.
10- در این میان، نکته قابل‌تأمل، نگاه محافل غربی به جریان مدعی اصلاحات است. به عنوان نمونه «مایکل روبین» کارشناس مؤسسه «آمریکن اینترپرایز» - اسفند 1403- در مقاله‌ای نوشت: «مقامات آمریکایی روی اصلاح‌طلبان[به عبارت دقیق‌تر، روی افراطیون مدعی اصلاحات و نه همه فعالین این طیف] در ایران حساب می‌کنند.»
ناگفته نماند که افکار عمومی هنوز اظهارنظر مقامات رژیم صهیونیستی درباره افراطیون مدعی اصلاحات را فراموش نکرده است. در جریان فتنه 88، «بنیامین نتانیاهو» نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی با صراحت اعلام کرد که «اصلاح‌طلبان [طیف تندرو مدعی اصلاحات] در ایران بزرگ‌ترین سرمایه اسرائیل در ایران هستند». در همان مقطع «شیمون پرز» رئیس‌جمهور وقت رژیم کودک‌کش صهیونیستی گفت: «اصلاح‌طلبان [طیف تندرو مدعی اصلاحات] به نمایندگی از اسرائیل با حاکمیت در ایران می‌جنگند.»
11- بازخوانی رفتار سیاسی جریان مدعی اصلاحات نشان می‌دهد که این طیف طی سه دهه اخیر بیش از آنکه به قواعد رقابت سیاسی، پاسخ‌گویی به مردم و پذیرش مسئولیت پایبند باشد، به «فرافکنی»، «روایت‌سازی» و «جا‌به‌جایی صورت‌مسئله» متکی بوده است. الگویی که در آن، ناکامی‌ها به ساختار نسبت داده می‌شود.
چه در انتخابات، چه در دوره‌های حکمرانی و چه در مقاطع حساس سیاسی، این جریان به‌ جای ارائه الگوی کارآمد و پایدار از مدیریت، به رفتاری رسانه‌ای و نمایشی گرایش یافته است؛ رفتاری که نه‌تنها اعتماد عمومی را تقویت نکرده، بلکه آن را فرسوده است. به همین دلیل، امروز بخش‌هایی از جامعه این پرسش را مطرح می‌کنند که چگونه جریانی که در زمان پیروزی مسئولیت نمی‌پذیرد و در زمان شکست نتیجه را قبول ندارد، می‌تواند مدعی اصلاح ساختارها یا پیشرفت و توسعه کشور و رفع مشکلات اقتصادی باشد؟!
12- در حقیقت آنچه در رفتار جریان مدعی اصلاحات در سال‌های اخیر مشاهده می‌شود، نوعی فرار به جلو در «زنگ حساب» است؛ در مقطعی که افکار عمومی انتظار شفافیت، ارائه کارنامه و پذیرش مسئولیت دارد، این طیف با جابه‌جایی میدان بحث و ساخت روایت‌های انحرافی، از پاسخگویی ‌گریخته و مسئولیت اقدامات خود را گردن نمی‌گیرد. 
این طیف به ‌جای آنکه ناکارآمدی‌ها، تصمیمات غلط یا فرصت‌سوزی‌های دوره‌های تحت مدیریت خود را مورد بازنگری قرار دهد، با طرح ادعاهایی نظیر «اختیارات ناکافی» و حتی ایجاد فضای احساسی و دوگانه‌های کاذب، تلاش می‌کند که صورت‌مسئله اصلی از دید مردم پنهان بماند. 
طیف تندرو مدعی اصلاحات را می‌توان با اختلافی چشمگیر «گریزان‌ترین جریان سیاسی از پذیرش عملکرد خود» و «گردن‌نگیرترین» جریان سیاسی دانست؛ طیفی که تعریفش از منافع ملی عملاً در چارچوب مطالبات و مصالح شخصی و حزبی و قبیله‌ای خودش محدود می‌شود.

جوان

ماهیت اسرائیل بدون امریکا

فائزه‌سادات یوسفی

وقایع منطقه و حملات جبهه صهیونی- امریکایی به ایران به خوبی اثبات می‌کند خطرناک‌ترین دشمن برای منطقه نه رژیم‌صهیونیستی که امریکاست؛ از این منظر که رژیم‌صهیونیستی واجد هویتی برای تقابل با جبهه مقاومت نیست و تجاوزات و ویرانگری‌های آن علیه کشور‌های منطقه، محصول اراده، عمل و تأمین امریکا بوده است. در واقع، رژیم‌صهیونیستی بازوی منطقه‌ای برای تحقق اهداف سیاست خارجه امریکا و فاقد موجودیتی مستقل در حد یک تشکیلات سازماندهی دولتی شده است. 
دستپاچگی و حضور مضطرانه سران امریکا در سرزمین‌های اشغالی دقیقاً بعد از عملیات ۷ اکتبر، عمق این وابستگی تاکتیکی، روانی و مادی را به نمایش گذاشت. این عملیات که از سوی گروه‌های مبارز حماس و نه از سوی یک ارتش رسمی به وقوع پیوست، ناتوانی نظامی، امنیتی و در نهایت میزان شکست‌پذیری رژیم را به همگان ثابت کرد. ورود مستقیم امریکا به موضوع برای کنترل اوضاع و فرماندهی میدان جنگ، نشان داد عملاً رژیم‌صهیونیستی در تسلط به امور و حفاظت از خود ناتوان است. 
این ضعف راهبردی، نتیجه وابستگی مطلق رژیم‌صهیونیستی به امریکا برای بقا در منطقه و همچنین جایگاه و نقش راهبری امریکا در فجیع‌ترین جنایات تاریخ بشر را بیان می‌کند. از آن تاریخ تا به امروز هم تسلیحات و پول امریکایی‌ها به تل‌آویو سرازیر شده است تا موتور محرکه رژیم را زنده نگه دارد و مانع فروپاشی این دولت جعلی شود؛ موضوعی که حتی در اظهارات مقامات رژیم‌صهیونیستی هم منعکس شده است. 
طی روز‌های اخیر، وزیر اقتصاد پیشین اسرائیل با تمجید از نقش امریکا در حمایت از این رژیم گفت: «امریکایی‌ها کشور را اداره می‌کنند. باید از آنها تشکر کنیم، چون بدون حمایت واشینگتن، وضعیت ما بسیار وخیم‌تر می‌بود. مهم‌ترین چیز اکنون وتوی امریکا در شورای امنیت است. بدون آن، تحت تحریم‌ها بودیم، اما نباید فراموش کنیم که حتی با حمایت، باید منافع خود را حفظ کنیم و بدانیم که همیشه برنامه امریکا با ما همخوانی ندارد.»
تحلیلگران متعددی در غرب نیز این نکته را تأیید می‌کنند. به عنوان نمونه، آنتونی لوونشتاین، تحلیلگر خاورمیانه گفته است: «واقعیت ساده این است که اسرائیل بدون امریکا نمی‌توانست در این جنگ شرکت کند.» دنیس راس، دیپلمات سابق امریکایی هم تأکید دارد که بدون حمایت امریکا، اسرائیل نمی‌تواند سیاست‌های تهاجمی خود را حفظ کند. 
تأمین مالی و حمایت‌های گسترده سیاسی امریکا از رژیم‌صهیونیستی که پیامد‌های منفی برای کاخ‌سفید داشته و حتی مورد نقد برخی نخبگان سیاسی امریکا واقع شده، خلاصه‌ای از استراتژی کهن کاخ‌سفید در حق کشور‌های منطقه از سال‌های دور است.
 امریکا نه در حال حاضر، بلکه بیش از ۱۰۰ سال سابقه اشغالگری، جنایت و استعمار در کل منطقه دارد و اقدامات وی بخشی از روند طبیعی سیاست خارجه آن است. در مورد ایران هم اعتراف ترامپ به رهبری حملات متجاوزانه به کشورمان تأیید می‌کند که تمامی اقدامات رژیم‌صهیونیستی، برآمده از اتاق فکر کاخ‌سفید است و نمی‌تواند به طور مستقلانه تصمیم بگیرد، حتی در مورد مخالفت با برجام هم همین امر برقرار بود. امریکا از همان ابتدا، برجام را با هدف پلکانی موذیانه برای دستیابی به اهداف کلان‌تر در آینده امضا کرد. در همین راستا، نتانیاهو هم برجام را نه به دلیل انتفاع ایران بلکه به دلیل «ناکافی» بودنش مورد مخالفت قرار می‌داد و البته رویکردش عجولانه و عیان‌تر از کاخ‌سفید بود. در امتداد همین نگاه مشترک، ترامپ عملاً از برجام خارج شد تا موقعیتی را برای «توافق گسترده‌تر» که شامل فعالیت‌های موشکی و منطقه‌ای است، فراهم کند. 
وجود جنگ در غزه و در کل منطقه، گرچه نقاب از ذات جعلی مدافع دموکراسی و حقوق بشر امریکا برداشته و سبب فروریختن جایگاه این کشور در حمایت از ارزش‌های انسانی شده، اما سبب تنزل به تداوم سیاست‌های فریبنده آن نشده است. شعار‌ها و ادعا‌های ترامپ برای صلح‌آفرینی در منطقه که در دیدار نمادین با جولانی هم دنبال شد، نمونه‌ای از تقلا‌های امریکا برای بازسازی چهره و اثرگذاری دوباره بر افکار عمومی ملت‌های منطقه است، بنابراین دستگاه‌های مسئول باید خود را با استراتژی‌های به‌روزشده امریکا مطابقت دهند و پیشروی‌های سیاسی آن را مسدود کنند. 
رژیم‌صهیونیستی برای تسریع در روند عادی‌سازی و ادغام در منطقه، نیاز به چهره‌ای انسان‌دوستانه و دموکراتیک داشت؛ ترفندی که امریکا از آن سال‌ها برای نفوذ خود در جهان بهره برده بود. شبکه‌های اجتماعی و فارسی‌زبان معاند هم تلاش زیادی را برای تصویرسازی این چهره جعلی برای مردم ایران داشتند. 
لفاظی در حمایت از مردم و همراهی احساسی عناصر فارسی‌زبان ارتش اسرائیل با اغتشاشگران و نزدیک کردن ادبیات با اعتراضات مردمی از نمونه اقدامات مستقیم رژیم‌صهیونیستی در این راستاست، اما حمله به ایران تمام این تلاش‌های مضحکانه را به فنا داد و مردم ایران انزجار فراگیر خود علیه رژیم‌صهیونیستی و امریکا را بروز دادند و همین موضوع سبب شد کاخ‌سفید از اشتباه راهبردی خود در شناخت مردم آگاه شود. این شناخت را که می‌رفت بازدارندگی ایران را به حد کمال برساند، عده‌ای معلوم‌الحال در داخل مخدوش جلوه دادند و محاسبات امریکا علیه ایران را تقویت کردند، البته این مسبوق به سابقه است و آنچه ترتیبات حمله امریکا را علیه ایران در میانه مذاکرات تقویت کرد، همین نگرش کاخ‌سفید از عرصه ممزوج سیاسی ایران بود. 
کاخ‌سفید با اطمینان به اینکه حملات جنایتکارانه‌اش به ایران باز هم مورد انکار برخی گروه‌های سیاسی داخلی از جمله اصلاحات واقع می‌شود و تردیدی در دیدگاه غربگرایانه آنها ایجاد نمی‌شود، عزم خود را جزم کرد. 
این استدلال وقتی محرز می‌شود که پس از حمله نیز طیف اصلاح‌طلب و عناصر وابسته به آن، با انکار ادراکات عمومی مردم، تلاش کردند فضای سیاسی و اجتماعی کشور را با تبلیغاتی، چون تفکیک رژیم‌صهیونیستی و امریکا منحرف کنند. پیشنهاد مضحکانه ایجاد شکاف بین دو طرف برای احیای دیپلماسی و مذاکره مستقیم و تأکید بر سیاست صلح‌جویانه و مذاکره‌محور ترامپ و القای استقلال حملات اسرائیل از واشینگتن برای توجیه و ایجاد تقلای مذاکره مستقیم با امریکا در جامعه، نماد عیان کج‌فهمی، عدم‌عقلانیت و شکست این جریان سیاسی مدعی فهم زبان دنیاست. 
اظهارات هفته گذشته ترامپ، مبنی بر رهبری حملات جبهه صهیونیستی- امریکایی علیه ایران، به همگان اثبات کرد خرد و قوه عاقله این جریان سیاسی به طور مفتضحانه‌ای دچار اوهام درونی و توهمات خودساخته است. از این لحاظ، برهه کنونی می‌تواند فرصتی را در اختیار دست‌اندرکاران و رسانه‌ها قرار دهد تا معرفی دقیق‌تری از امریکا ارائه دهند تا فضایی که از سوی اصلاح‌طلبان دچار مسمومیت شده است، خالص شود. در واقع، تمرکز از دشمنی رژیم‌صهیونیستی باید به طور همزمان متمرکز بر دشمنی امریکا در رأس و رژیم منحوس شده و نقش واقعی این کشور در جنایات علیه ایران بازتاب داده شود.

آرمان امروز

مذاکره؛‌ از‌ مستقیم تا غیرمستقیم

حسن بهشتی پور

مذاکره به‌عنوان یک ابزار دیپلماتیک، ذاتاً نه خوب است و نه بد. آنچه اهمیت دارد، اهداف، شرایط و نحوه به کارگیری این ابزار است. متأسفانه در فضای داخلی ایران، گاهی مذاکره به یک «تابو» تبدیل می‌شود، در حالی که در عرصه بین‌الملل، مذاکره نشان‌دهنده تعهد یک کشور به حل وفصل مسالمت‌آمیز اختلافات است. ایران با درک این واقعیت، از مذاکره به‌عنوان یک راهکار دیپلماتیک استفاده می‌کند، اما همواره بر این نکته تأکید دارد که مذاکره باید در شرایط عادلانه و بدون تحمیل پیش‌شرط‌ها صورت گیرد.
برخی از کارشناسان معتقدند مذاکرات مستقیم می‌تواند سریع‌تر به نتیجه برسد. اما در شرایط کنونی، آمریکا با تعیین پیش‌شرط‌های غیرقابل قبول از جمله توقف غنی‌سازی، محدودیت موشکی و توقف حمایت از گروه‌های مقاومت، عملاً فضای مذاکره مستقیم را تخریب کرده است. از نگاه تهران، مذاکرات غیرمستقیم این مزیت را دارد که از یک سو، بار مثبت دیپلماتیک خود را در افکار جهانی حفظ می‌کند و از سوی دیگر، از قرار گرفتن در موضع انفعال و پذیرش تحمیل پیش‌شرط‌ها اجتناب می‌ورزد.
در بعد هسته‌ای، گزارش‌ آتی گروسی به آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در چارچوب NPT و قطعنامه ۲۲۳۱ مورد توجه قرار گرفته است. با پایان یافتن دوره قطعنامه ۲۲۳۱، پرونده ایران باید در شرایط عادی بررسی شود، اما آمریکا و متحدان اروپایی آن را در چارچوب قطعنامه‌های تحت فصل هفتم شورای امنیت تفسیر می‌کنند. از سوی دیگر، حملات آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای ایران، نه تنها قوانین بین‌المللی را نقض کرده، بلکه امکان گزارش‌دهی شفاف آژانس را نیز مختل کرده است. باید در نظر داشت این حملات از پیش‌تر برنامه‌ریزی شده بود، از گزارش‌های آژانس تنها به عنوان بهانه‌ای برای فضاسازی تبلیغاتی استفاده شد.
تأکید ایران بر مذاکرات غیرمستقیم را باید در چارچوب یک راهبرد کلان دیپلماتیک تحلیل کرد. ایران می‌کوشد از یک سو با استفاده از ابزار مذاکره، خود را به عنوان طرفی مسالمت‌جو در عرصه بین‌الملل معرفی کند و از سوی دیگر، با اجتناب از مذاکره در شرایط تحمیلی، از حقوق و منافع ملی خود دفاع نماید. تا زمانی که واشنگتن رویکرد تحمیل پیش‌شرط‌ها را تغییر ندهد، فضای مذاکرات مستقیم فراهم نخواهد شد. به نظر می رسد در چنین شرایطی، مذاکرات غیرمستقیم نه تنها یک انتخاب، بلکه یک ضرورت راهبردی برای ایران است.

رسالت

«غبن»، غنیمتِ تکرار گذشته

مسعود پیرهادی
در نقطه‌هایی از تاریخ که جامعه با بن‌بست‌های پنهان یا آشکار روبه‌رو می‌شود، ساده‌ترین خطا «تکرار مسیر پیشین» است؛ همان مسیری که خود به بروز کاستی‌ها انجامیده. تغییر، شرط گشایش است؛ نه ادامه عادت‌ها. هیچ ملتی با امتداد روزمرگی‌ها و اتکای صرف به تجربه‌های کهنه، افق تازه‌ای نگشوده؛ و هیچ تمدنی با محافظه‌کاری منفعلانه، از دل بحران برنخاسته.
امام خمینی رضوان الله علیه بارها هشدار داده بودند که انقلاب یعنی تغییر و اگر به وضع گذشته برگردیم، دیگر انقلاب کردن لزومی ندارد. رهبر معظم انقلاب نیز تصریح کرده‌اند که «نگاه نو به مسائل نکردن، گذرانِ تاریخ و تحولِ فکر انسانها را ندیده گرفتن، تعالی و ترقیِ فکر و اندیشه و
 راه های زندگی را انکار کردن. این تحجّر است.». این جملات، فقط توصیه اخلاقی نیست؛ راهبرد اداره کشور است.
کشورهایی که در برابر تغییر مقاومت کردند، هزینه‌ای بسیار بالاتر از تغییر پرداختند. ژاپنِ پس از جنگ، کره‌جنوبیِ پس از دهه شصت، ترکیه پیش از اصلاحات اقتصادی، و حتی آلمان پس از وحدت، همگی در یک نقطه مشترک بودند: پذیرش اینکه گذشته، ضمانت آینده نیست. لحظه‌ای آمد که فهمیدند وضع موجود، هرچه هست، اگر سبب عقب‌ماندگی شده، راه را باید تغییر داد؛ نه آنکه همان مسیر را با امیدی مبهم ادامه داد.
اما ما در ایران، گاهی دچار «وفاداری بی‌جا به وضعیت موجود» می‌شویم. ساختار اجرایی، فرهنگی، اقتصادی و حتی ذهنی ما گاه به نوعی عادت درجا زدن مبتلاست. درحالی‌که اگر کاستی‌ها ناشی از نحوه اداره و نوع تصمیم‌گیری است، چرا باید انتظار داشت همین الگوها، افقی روشن‌تر بسازد؟ تجربه و عقل و شرع، هر سه، حکم می‌کنند که برای عبور از مشکلات، باید تصمیم‌های جدید، شجاعانه و هوشمند گرفت.
اهل‌بیت علیهم‌ااسلام نیز همین منطق را آموخته‌اند. «مَنِ اسْتَوَى یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ»؛ کسی که دو روزش یکسان باشد، زیان‌دیده است. به نقل از چند معصوم آمده است؛ در نگاه نبوی و علوی، سکون، عقب‌گرد است.
استمرار دیروز، بی‌هیچ افزوده‌ای در فهم و تدبیر، به معنای از دست رفتن امروز است. جامعه‌ای که هر سال را نسخه غیرکامل سال قبل کند، نه‌تنها پیشرفت نمی‌کند، بلکه فرصت‌هایش را نیز می‌سوزاند.
امروز ایران در نقطه‌ای ایستاده که نه می‌تواند چشم به برون بدوزد و منتظر گشایش خیالی باشد، و نه می‌تواند با نسخه‌های تکراری در حوزه مدیریت، اقتصاد، آب، فرهنگ، رسانه و حکمرانی، آینده را بسازد. اگر برخی از مشکلات محصول ساختارهای فرسوده، تصمیم‌های کند، یا ملاحظات ناکارآمد بوده، راه، اصلاح همین ساختارهاست؛ نه ادامه آن‌ها.
در جهان امروز، کشورهایی موفق شده‌اند که از «تحول پیوسته» نهراسیده‌اند:
•در مدیریت منابع، رویکردهای تازه جایگزین شیوه‌های پرهزینه سابق شد.
•در اقتصاد، شفافیت و اصلاحات ساختاری بر محافظه‌کاری غلبه کرد.
• در فرهنگ، سرمایه اجتماعی را به رسمیت شناختند و مردم را جزئی از راه‌حل دانستند، نه بخشی از مسئله.
• در سیاست، تصمیم‌های بلندمدت جای تصمیم‌های روزمره را گرفت.
این مسیر، برای ما نیز همان‌قدر ضروری است. ما به بازطراحی شجاعانه آینده نیاز داریم؛ آینده‌ای که نه با تکرار سیاست‌های فرسوده، بلکه با اصلاح عقلانی، تصمیم‌های سخت و تحول‌های اساسی شکل می‌گیرد. رهبر انقلاب سال‌هاست بر چهار محور کلیدی تأکید دارند: «نوآوری»، «جوان‌سازی مدیریت»، «هوشمندسازی تصمیم‌گیری»، و «جذاب کردن افق آینده». این چهار محور، نه شعار، بلکه ستون‌های عبور از تنگناست. اگر مسیر گذشته برخی گره‌ها را باز نکرده، باید به‌روشنی پذیرفت که راهِ نو می‌خواهد؛ نه کوشش بیشتر برای همان راهِ کهنه. امروز، تصمیم نگرفتن، بدیل تصمیم درست نیست؛ بلکه هم‌سنگِ تصمیم غلط است. سکون، بی‌طرف نیست؛ فعالانه آینده را می‌بلعد. کشورهایی که بحران را به فرصت تبدیل کردند، لحظه‌ای را پیدا کردند که فهمیدند تردید، بدترین گزینه است. نقطه‌ای که دانستند ادامه مسیر قبلی، نه به امید، بلکه به نومیدی می‌رسد. ایران نیز اکنون در همان نقطه است. وقت تصمیم‌گیری‌های تازه است؛ وقت تحول در ذهنیت و ساختار، وقت اصلاح مدل حکمرانی، وقت میدان‌دادن به نسل جدید، وقت عبور از محافظه‌کاری، وقت انتخاب آینده‌ای که شایسته این ملت است. آنچه گذشت اگر زیبنده نبود، آینده هم با همان الگو ساخته نخواهد شد. و اگر قرار است افقی روشن‌تر پدید آید، راه، یک چیز است: تغییرِ آگاهانه، تصمیمِ شجاعانه، و حرکتِ هوشمندانه.

فرهیختگان

شرط نخست‌وزیری آقای نخست‌وزیر

سیدمهدی طالبی

اعلام نتایج نهایی انتخابات پارلمانی عراق به هفته بعد و تأیید توسط نظام قضائی موکول شده است؛ اما با شمارش کامل آرا، نتایج تقریبی به رسانه‌ها راه یافته‌اند. با توجه به جزئیات فنی مرتبط با قواعد انتخاباتی برای تخصیص کرسی‌ها، تعداد کرسی‌های هر جناح به طور دقیق قابل‌محاسبه نیست؛ اما تعداد حدودی و همچنین میزان آرای جناح‌ها در سطح ملی مشخص شده‌اند. از نظر رتبه، ائتلاف «بازسازی و توسعه» به رهبری «محمدشیاع السودانی» نخست‌وزیر عراق با کسب 11 درصد آرا حزب نخست است؛ اما او با کرسی‌هایی که با این آرا به دست می‌آورد، قادر به تشکیل دولت نیست. این ناتوانی در حالی است که به دلایل انتخاباتی، سودانی عملاً 14 درصد کرسی‌های پارلمان را به دست خواهد آورد؛ اما این میزان نیز فاصله زیادی با 50 درصد لازم برای تشکیل دولت به‌تنهایی دارد. آنچه دراین‌خصوص اهمیت دارد، کسب اکثریت کرسی‌ها در بیت شیعی است؛ زیرا نخست‌وزیر از دل توافق جریان‌های شیعه با یکدیگر بیرون می‌آید. 

آرا و آرایش احزاب شیعی
طبق برآورد‌های اولیه در جمع شیعیان، «بازسازی و توسعه» به رهبری سودانی با ۴۶ کرسی در جایگاه اول، «دولة القانون» به رهبری «نوری المالکی» با ۳۰ کرسی در جایگاه دوم، «جنبش الصادقون» به رهبری «قیس خزعلی» با ۲۷ کرسی در جایگاه سوم قرار داشته و بزرگ‌ترین جناح‌های شیعی هستند. علاوه‌برآن «سازمان بدر» به رهبری «هادی العامری» با 18 کرسی، «قوی الدولة» به رهبری «عمار حکیم» و «حیدر العبادی» با 18 کرسی، «الأساس» به رهبری «محسن مندلاوی» با ۸ کرسی، «اشراق کانون» با 8 کرسی، «حقوق» با ۶ کرسی، «تصمیم» با ۶ کرسی و «أبشِر یا عراق» با ۴ کرسی در رده‌های بعدی هستند. با احتساب تمام کرسی‌ها، مجموع کرسی‌های شیعیان حداقل 171 کرسی است؛ اما احتمال دارد به 180 کرسی نیز برسد. این تفاوت ناشی از اثرگذاری جزئیات فنی آرا بر تعداد کرسی‌هاست؛ به‌عنوان نمونه گفته می‌شود احتمال دارد حزب سودانی به‌جای 46 کرسی به 48 کرسی دست یابد. 

اگر 171 کرسی مبنا قرار گیرد، حزب سودانی 26 درصد از کرسی‌های شیعیان را در اختیار خواهد داشت. در مقابل، تقریباً تمام احزاب دیگر شیعی در قالب «چهارچوب هماهنگی شیعیان» فعالیت می‌کنند، همان جناحی که در انتخابات قبل سودانی را به نخست‌وزیری رساند. احزاب چهارچوب هماهنگی 125 کرسی یا 74 درصد کرسی‌های شیعیان را در اختیار دارند. مشکل سودانی اما بزرگ‌تر از این تفاوت و فاصله است؛ زیرا از بین 46 یا 48 کرسی او، تقریباً 44 یا 46 کرسی با چهارچوب هماهنگی شیعیان مشترکند. این اشتراک به دلیل حمایت همزمان چهارچوب هماهنگی و حزب سودانی از آن‌ها به وجود آمده است. قطعاً تعداد قابل‌توجهی از آن‌ها با محاسبات سیاسی، برای انتخاب نخست‌وزیری در نهایت فعالیت در قالب چهارچوب هماهنگی را انتخاب خواهند کرد. 

سودانی، صدر می‌شود یا العبادی؟ 
سودانی برای نخست‌وزیری کار دشواری دارد. او بیشتر از آنکه شبیه المالکی باشد که هنگام نخست‌وزیری‌اش انتخابات‌ها را پیروز می‌شد، به مقتدی صدر، رهبر جریان صدر و حیدر العبادی، نخست‌وزیر اسبق شباهت دارد. اقدام مشابه با صدر، خروج سودانی از سازوکار همیشگی بیت شیعی است که امروز در قالب «چهارچوب هماهنگی» جریان دارد. پیش‌ازاین صدر خروج از بیت شیعی را اجرایی کرد و باوجود تبدیل شدن به حزب نخست در دو انتخابات پیاپی سال‌های 2018 و 2021، در نهایت نمایندگانش را مجبور به استعفا از پارلمان کرده و انتخابات 2025 را نیز تحریم کرد. شباهت دیگر او به العبادی است که در دوره نخست‌وزیری تصمیم گرفت از دایره تصمیمات بیت شیعی فاصله گرفته و با نزدیکی به آمریکا، دوره بعدی نخست‌وزیری خود را تضمین کند. خروجی این تصمیم کنار گذاشته شدن او توسط بیت شیعی در انتخابات 2018 برای تشکیل دولت بود. العبادی که عمده جنگ داعش در دوره او انجام شد و در نهایت به پیروزی عراق ختم گشت، در انتخابات سال 2018 با ائتلاف انتخاباتی «پیروزی» موفق شد با کسب 42 کرسی در جایگاه سوم انتخابات قرار گیرد. او در آن دوره تنها 4 تا 6 کرسی کمتر از تعداد کرسی‌های کنونی سودانی کسب کرده بود. سودانی توازن انتخاباتی‌اش همانند العبادی است که محدودیت‌هایش بیشتر از امکان‌هایش هستند. اگر صدر را خروج از بیت شیعی و العبادی را نزدیکی به آمریکا از قدرت دور کرد، سودانی که هر دو را در پیش گرفته با خطر بزرگ‌تری روبه‌روست. راه پایان‌نیافتن دولت او بازگشت از مسیرهایی است که در پیش گرفته است. سودانی در شرایطی که نخست‌وزیر بود با اتکا به جایگاه و امکانات ریاست دولت به این میزان کرسی دست‌یافت و اگر نخست‌وزیری‌اش تمدید نشود، دیگر رنگ کرسی‌های به تعداد امروز را نخواهد دید. سودانی مقتدی صدر نیست که ریشه در جریانی بسیار قدرتمند داشته باشد؛ بلکه سیاست‌مداری تقریباً مشابه با العبادی است؛ بدون نخست‌وزیری او باید با سیاست‌مداری قدرتمندتر ائتلاف کرده و در کنارش در انتخابات‌ها ظاهر شود. 

خراسان

چرا علم و فناوری به اهداف برنامه هفتم نمی رسد؟

سیدصادق غفوریان 

فارغ از این که بخش قابل توجهی از بدنه کارشناسی معتقد است «برنامه های پنج ساله توسعه کشور» مبتنی بر واقعیت ها و شرایط کشور تدوین نمی شود و تحقق آن را نباید انتظار داشت، اما به طور مشخص بررسی ها در حوزه علم و فناوری و آموزش، نشان می دهد یک تردید جدی در تحقق مطالبات برنامه هفتم توسعه در این بخش وجود دارد.
به این چهار گزاره دقت کنید:
۱. طبق اعلام معاون توسعه مدیریت و جذب سرمایه، بودجه ۱۴۰۴ این معاونت ۵۰ درصد با کاهش همراه بوده است. عجیب این است که این معاونت از بودجه امسال خود تنها ۶ درصد را تا پایان شهریورماه دریافت کرده است.
۲. بنا بر اعلام بنیاد ملی نخبگان، اجرای کامل برنامه‌ها به حداقل ۶ هزار میلیارد تومان اعتبار نیاز دارد؛ اما کل بودجه مصوب بنیاد در سال ۱۴۰۴ فقط نیم است؛ رقمی که حتی از بودجه یک پژوهشکده کوچک نیز کمتر است.
۳. وزیر علوم: بودجه دانشگاه ۷۰ هزار میلیارد تومان است در حالی که یک دانشگاه در کشور همسایه۱.۲میلیارد دلار بودجه دارد، ما کمتر از یک میلیارد دلار بودجه برای این همه دانشگاه و هیئت علمی داریم... اکنون حدود ۹۶.۵ درصد از منابع مالی وزارتخانه صرف پرداخت حقوق و دستمزد کارکنان و استادان می‌شود.
۴. در بخش آموزش و پرورش نیز، داستان بودجه به همین گونه است و چه بسا بحرانی تر به گونه ای که سال هاست، ۹۸ درصد بودجه این وزارتخانه راهبردی تماما صرف هزینه های جاری، حقوق و دستمزد می شود.
آیا می توان پرواز کرد؟
آن چه خواندیم، یک نمای کلی از وضعیت حوزه های علمی، فناوری و آموزشی کشور است و اگرچه در همین وضعیت به همت دانشمندان و مراکز علمی و دانشگاهی، فعالیت ها در مسیر تلاش و جهاد علمی قرار دارد اما حوزه تولید علم در جهان به ویژه در منطقه و همسایگان، شرایطی متفاوت و مسابقه گونه را تجربه می کند. امروز تولید علم و رشد فناوری های جدید به مهم ترین ابزار توسعه و ثروت آفرینی مجامع تبدیل شده و با اندکی تاخیر و تعویق، این رقیبان اند که گوی سبقت را می ربایند. حال در این مسابقه که کسی منتظر رقیب نمی ماند، آیا می توان با این وضعیت بودجه ای و کم توجهی ها به اهداف برنامه ۵ ساله توسعه و جایگاه های رفیع جهانی رسید؟
 از برنامه توسعه تا واقعیت امروز
اجازه بدهید، مصداقی تر به مسئله علم و فناوری و مطالبه برنامه هفتم توسعه در این باره بنگریم. برنامه هفتم توسعه در یک نگاه آرمانی و البته به حق، خواستار جای گرفتن ایران در پایان برنامه در رتبه ۱۲ تولید علم جهان است در حالی که با گذشت ۱.۵ سال از آغاز برنامه هفتم، لوازم این مطالبه به ویژه در امر بودجه را محقق نکرده است. ما در حال حاضر با افت رتبه تولید علم نسبت به ۳ سال قبل در جایگاه ۱۷ جهان قرار گرفته ایم ضمن این که وزیر علوم نیز اخیرا نیز احتمال تداوم افت و سقوط یک پله ای در پایان سال ۲۰۲۵ را مطرح و ابراز نگرانی کرده بود.
وقتی در واکاوی این سقوط، دلایل او و مسئولان مرتبط را بررسی می کنیم؛ به طور مشخص به چالش هایی همچون نبود بودجه کافی و افت انگیزه پژوهشگران و فرسودگی امکانات پژوهش مواجه می شویم.
تحقق فقط ۱۶ درصد!
در این میان، آمارهای رسمی نیز بر نگرانی ها می افزاید؛ گزارش ماه قبل مرکز پژوهش های مجلس از کل اهداف کمّی تعیین شده در فصل بیستم برنامه هفتم توسعه به جز بخش فناوری و نوآوری، فقط یک هدف به‌صورت کامل محقق شده، یک هدف هم بیش از آن چه مدنظر بوده محقق شده، ۴ هدف بدون تحقق و ۶ هدف هم با تحقق کم بوده است. به بیان دیگر ۳۴ درصد اهداف محقق نشده، ۵۰ درصد با تحقق کم، ۸ درصد تحقق کامل و ۸ درصد هم با تحقق بیشتر از آن چه در برنامه قید شده همراه بوده که معنایش آن است ۱۶ درصد اهداف به‌صورت کامل در سال اول برنامه محقق شده است.حالا ما خود حدیث مفصل بخوانیم از این مجمل و باور کنیم که با این مسیر و این ریل، نه تنها به اهداف متعالی و مورد نظر برنامه هفتم توسعه یعنی (تا پایان ۱۴۰۷) نخواهیم رسید بلکه روند کنونی و بودجه ای، انبوهی از نگرانی ها را پیش رویمان قرار داده است.

وطن امروز

پکن پس از جنگ 12 روزه چگونه تهران را یک قدرت قابل اتکا ارزیابی می‌کند

ایران لولای ژئوپلیتیک جهان

علیرضا حقیقت

موضوع نوسازی نیروی هوایی ایران دوباره در کانون توجه جهان قرار گرفته است و منابع غربی و صهیونی نشانه‌های فزاینده‌ای مبنی بر اجرای قراردادهای تسلیحاتی پیشرفته روسیه با ایران بویژه خرید جت‌های جنگنده «سوخو ۳۵» و همکاری نظامی ویژه تهران - پکن را شناسایی کرده‌اند. 
در روزهایی که رئیس‌جمهور آمریکا همچنان در حال جشن گرفتن حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران است و حتی ناشیانه مسؤولیت طراحی تجاوز صهیونیست‌ها به خاک ایران را هم به عهده می‌گیرد، زیر پوست خاورمیانه تحولاتی در جریان است که توازن کنونی منطقه را به طور اساسی دگرگون خواهد کرد.
زوج دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو، به طور پیوسته در مقابل دوربین‌های تلویزیونی از دستاوردهای خیالی حمله به ایران و عملیات‌های موسوم به «طلوع شیران» و «چکش نیمه‌شب» صحبت می‌کنند اما رهبران آمریکا و رژیم صهیونیستی خود بخوبی می‌دانند حمله 13 ژوئن، یک شکست فاحش بود.
همه می‌دانند پرانتز جنگ هنوز بسته نشده اما با اتفاقاتی که در جریان است و حتما در رصد صهیونیست‌ها و آمریکایی‌ها هم قرار دارد، حمله مجدد به ایران خطای بزرگ‌تر و مرگبارتر از اشتباه اول خواهد بود؛ به همین دلیل اندیشکده‌های آمریکایی و عبری تحلیل می‌کنند هر روز که می‌گذرد، شانس حمله مجدد به ایران کاهش می‌یابد. منطق نظامی و استراتژیک ایجاب می‌کند واحد سیاسی اسرائیل که حالا خود را یک هژمون منطقه‌ای می‌نامد، به دشمنش فرصت بازیابی و بازسازی ندهد اما وقتی پای صحبت تهاجم به ایران پیش می‌آید، دیگر برتری هوایی اسرائیل نیست که تعیین‌کننده است؛ اینجا منطق ژئوپلیتیک است که نتایج را مشخص می‌کند و در این نقطه برتری با ایران است.
* بومرنگ جنگ 12 روزه
چرا حمله خرداد رژیم صهیونیستی و آمریکا یک قمار بزرگ بود؟
منابع خبری طی روزهای گذشته از این گفتند که چین در حال ارسال جنگنده‌ها و سامانه‌های پیشرفته پدافند هوایی خود به تهران است. چندی پیش اندیشکده «مرکز امنیت و روابط خارجی اورشلیم» وابسته به نهادهای نظامی رژیم صهیونیستی از همکاری نظامی چین و ایران خبر داد و اعلام کرد: کمک‌های نظامی چین به ایران چندوجهی است و تمرکز اصلی آن بر فناوری موشکی و سامانه‌های پدافند هوایی به ‌عنوان ۲ ستون اصلی راهبرد جنگ نامتقارن تهران قرار دارد. گزارش‌ها تأیید می‌کند چین مواد اولیه حیاتی برای سوخت جامد موشک‌های بالستیک، قطعات سامانه‌های هدایت و دانش فنی لازم برای بازسازی خطوط تولید موشکی را در اختیار ایران قرار داده است.
این اندیشکده عبری همچنین خبر داد: علاوه بر فناوری موشکی، چین اخیرا سامانه‌های پیشرفته پدافند هوایی زمین‌به‌هوا را نیز به ایران تحویل داده است؛ از جمله گونه‌هایی از HQ-B9 که برد پدافند هوایی ایران را افزایش داده و توان تهران را برای مقابله با حملات هوایی اسرائیل و نفوذ هوایی آمریکا به ‌طور چشمگیری بهبود می‌بخشد.
به نوشته «مرکز امنیت و روابط خارجی اورشلیم»، ورود فناوری موشکی چین و سامانه‌های پیشرفته پدافند هوایی، چالشی بزرگ‌تر برای عملیات هوایی اسرائیل ایجاد می‌کند، زیرا می‌تواند کنترل بخشی از حریم هوایی را از دست اسرائیل خارج کرده و اجرای حملات به ایران را دشوارتر کند. این ارتقای تسلیحاتی می‌تواند برتری تاکتیکی کنونی اسرائیل را به ‌طور قابل ‌توجهی تضعیف کند.
* تغییر پارادایم چینی در خاور‌میانه
«پکن حاضر است دست در دست تهران، در راستای تقویت همکاری‌های دوجانبه و چندجانبه تلاش کرده و مشارکت استراتژیک جامع بین چین و ایران را به سطح بالاتری ارتقا دهد»؛ این را «میائو ده‌یو» معاون وزیر خارجه چین، در دیدار با سفیر ایران در پکن بیان کرده است. در آخرین تحول در موضوع همکاری‌های فزاینده ایران و چین، این مقام چینی با اشاره به دیدار اخیر سران ۲ کشور گفت: روسای جمهوری ایران و چین در یک سال گذشته، ۲ بار برای رسیدن به اجماع مهم درباره تعمیق روابط و ایجاد دستورالعمل‌های استراتژیک میان ۲ کشور ملاقات کرده‌اند و ما مکلف به اجرایی کردن این توافقات هستیم.
جنگ 12 روزه، پرسپشن ( ادراک) چین و روسیه را نسبت به تحولات خاورمیانه کاملا دگرگون کرد. این 2 قدرت جهانی از فردای آتش‌بس تلاش کردند رویکرد نه‌چندان درست خود در میانه جنگ را تصحیح کنند. هدف قرار دادن ایران، این 2 قدرت تجدیدنظرطلب علیه نظم یکجانبه آمریکا را هوشیار کرد. مسکو و پکن که در خصمانه‌ترین شرایط خود با واشنگتن قرار دارند، بخوبی می‌دانند نقش ایران در منطقه به عنوان «لولای ژئوپلیتیک» غرب آسیا، آسیای میانه، اقیانوس هند و قفقاز جنوبی چقدر برجسته است. 
ایران در کانون نظم منطقه‌ای غرب آسیا قرار دارد و یک قطب تشکیل‌دهنده آن و یک بازیگر «نظم‌ساز» است، بنابراین چین و روسیه نه می‌توانند ایران را نادیده بگیرند و نه باید این خطای بزرگ را مرتکب شوند، چرا که تهران آخرین سد و مانع برای تنگ‌تر شدن حلقه فشار واشنگتن بر پکن و مسکو است.
مقابله ایران با 2 واحد دارنده سلاح هسته‌ای و حمله ایران به پایگاه آمریکا در العدید قطر، ایران را به عنوان تنها کشوری در جهان که بعد از جنگ دوم جهانی، 2 بار پایگاه‌های نظامی آمریکا را هدف قرار داده است، صاحب یک نصاب منحصربه‌فرد در تاریخ روابط بین‌الملل کرد و کشورمان را در قواره یک قدرت بین‌المللی به نمایش گذاشت. این دومین مؤلفه‌ای بود که چین و روسیه را در ارتقای روابط نظامی با ایران مصمم‌تر کرد. این اتفاق همچنین نمایه‌ای دیگر از اشتباه فاحش زوج «ترامپ - بی‌بی» ‌در تهاجم به ایران بود: تصویر جهانی ایران ارتقا یافت و به تردیدهای چین و روسیه در ارسال جنگنده و پدافند هوایی به ایران پایان داد. در حقیقت دلیل لازم برای همکاری ویژه نظامی را در اختیار مثلث تهران - پکن - مسکو قرار داد. این بزرگ‌ترین خدمت دونالد ترامپ به عمق بخشیدن به شراکت راهبردی ایران و 2 قدرت دیگر جهانی بود؛ اگر رئیس‌جمهور آمریکا درکی استراتژیک از سیاست و امنیت بین‌الملل داشت قبل از بالیدن به «بی دو»هایش برای حمله به فردو، به عواقب وحشتناک حمله به ایران می‌اندیشید.
در نهایت همه آن چیزی که نتانیاهو و ترامپ به عنوان دستاوردهای حمله به ایران (انهدام تاسیسات هسته‌ای، زنجیره تولید موشک و حذف منطقه‌ای) سر دست گرفته‌اند، پارامترهایی مشمول زمان است که بتدریج در حال از دست دادن اثر خود هستند.
* دعوا بر سر نظم جهانی است
معنای جنگ 12 روزه برای چین و روسیه، فقط تهاجم به ایران نبود، بلکه نشانه‌ای از نبرد بر سر آینده نظام بین‌الملل بود. در چنین فضایی سیاست‌های توسعه‌طلبانه اسرائیل در منطقه با حمایت‌های آمریکا، یکی دیگر از عوامل نزدیک‌تر کردن ایران، چین و روسیه است. ترامپ در راستای سیاست‌های تهاجمی خود، تلاش کرده به‌رغم شعار خروج از منطقه، حضور خود در غرب آسیا را بیشتر کند. افزایش حضور نظامی در سوریه، حضور یک اتاق فرماندهی از افسران سنتکام در تل‌آویو و حتی زمزمه‌های تاسیس پایگاه نظامی آمریکا در منطقه حائل میان غزه و رژیم صهیونیستی، المان‌هایی از تشدید آنارشیک نظم بین‌الملل و سرریز آن به مناطق دیگر جهان از جمله کارائیب است؛ نشانه‌ها برای ایران، چین و روسیه آشکار است.
دولت ترامپ که رسما از قواعد آمریکاساز نظم جهانی عبور کرده، به وضوح تلاش می‌کند حوزه نفوذ روسیه و چین در آسیای میانه و شبه‌قاره را تقلیل دهد. تقلای واشنگتن برای حضور در بگرام افغانستان و دمیدن بر تنش میان پاکستان - هند و افغانستان - پاکستان، با هدف ناامن کردن منطقه برای چین و اختلال در مسیر کریدوری پکن است. ترامپ هفته گذشته رهبران آسیای میانه را در کاخ سفید جمع و قراردادهای تجاری با آنها امضا کرد. قبل‌تر هم ترامپ با مداخله در قفقاز جنوبی، دالان موسوم به ترامپ را راه‌اندازی کرد. همه این اتفاقات نشان‌دهنده تشدید آنارشیک نظم جهانی است که تقابل‌ها را اجتناب ناپذیرتر کرده و عدم قطعیت را به بازیگران بین‌المللی تحمیل می‌کند. در این شرایط ائتلاف‌ها و بلوک‌بندی‌های جدیدی بر پایه منافع مشترک شکل می‌گیرد. 
همچنین در این فضا، قدرت‌های بین‌المللی، سیاست خارجی سنتی خود را کنار گذاشته و جهت‌گیری جدیدی را در سیاست‌های نظامی - امنیتی و دیپلماسی خود اعمال می‌کنند. در این چارچوب است که شراکت راهبردی چین - ایران یا روسیه - ایران قابل تعریف است و با الگوهای قبل قابل قیاس نیست.
* پکن علیه تل‌آویو
نشریه فارن پالیسی تابستان امسال در گزارشی مربوط به همکاری‌های ایران و چین نوشت: سخت است دوباره حال و هوای دهه ۱۹۸۰ را نداشته باشیم؛ زمانی که - در زیر سطح رقابت ابرقدرت‌ها - درگیری‌های با حاصل جمع صفر حاکم و جهان بسیار خطرناک‌تر بود.
این نشریه تخصصی نخبگان سیاست خارجی آمریکا افزود: تلاش‌های پکن برای کمک به تهران در بازسازی قابلیت‌های نظامی‌اش نشان‌دهنده تغییر قابل توجهی از بی‌طرفی رسمی چین در مناقشات خاورمیانه خواهد بود. به نظر می‌رسد یک درگیری نیابتی شبیه اواسط دهه ۱۹۸۰ در خاورمیانه در حال شکل‌گیری است. چین، برای محافظت از سرمایه‌گذاری خود در ایران، ظاهراً احساس می‌کند باید به تهران کمک کند تا قابلیت‌های نظامی خود را بازسازی کند.
به نوشته فارن پالیسی، واشنگتن و پکن درگیر یک رقابت استراتژیک هستند. این موضوع به رقابت اجتناب‌ناپذیر بین یک قدرت مستقر و یک قدرت نوظهور که می‌خواهد نظم جهانی را به نفع خود تغییر دهد، مربوط می‌شود اما این رقابت در نقاط مختلف جهان، از جمله خاورمیانه آشکار می‌شود؛ جایی که پکن و واشنگتن دائماً در تلاشند از یکدیگر پیشی بگیرند.
رسانه آمریکایی ادامه داد: چین نمی‌تواند به راحتی ۱۳ درصد نفتی را که از تهران وارد می‌کند، جایگزین کند. این یک معامله بزرگ برای بزرگ‌ترین واردکننده نفت خام جهان است و اینکه چین به ثبات ایران وابسته شده. تجارت نفت به تنهایی نشان‌دهنده رابطه‌ای نزدیک‌تر بین پکن و تهران نسبت به آنچه تحلیلگران و سیاست‌گذاران عموماً درک می‌کنند، است. به همین دلیل است که جنگ ماه ژوئن بین ایران و اسرائیل به نفع پکن نبود.
فارن پالیسی می‌افزاید: عملیات نظامی اسرائیل همراه با حملات هوایی ایالات متحده به 3 سایت هسته‌ای ایران، پکن را از 2 جهت عقب راند: اول، به تقویت نظم تحت رهبری آمریکا در منطقه کمک کرد. در سال‌های اخیر، زمانی که هم دموکرات‌ها و هم جمهوری‌خواهان گام‌هایی برای کاهش حضور آمریکا در منطقه برداشتند، این عقب‌نشینی، رهبران خاورمیانه را به ایجاد روابط با چین (و روسیه) تشویق کرده است. دوم، یک ایران تضعیف‌شده، هم از نظر اقتصادی و هم از نظر ژئواستراتژیک به چینی‌ها آسیب می‌رساند. چین عاقلانه نفت ذخیره می‌کند اما اگر جریان نفت به پکن حتی به طور موقت قطع شود، احتمالاً تأثیر نامطلوبی بر چینی‌ها (همچنین هر کس دیگری) خواهد داشت. بنابراین منطقی است که دولت چین با چابکی برای بازسازی قابلیت‌های دفاع هوایی ایران اقدام کند.
* اتحاد شرقی در بگرام
وبگاه نشنال اینترست هم اواخر مهر گزارش داد: بازگشت آمریکا به پایگاه هوایی بگرام در افغانستان - که دونالد ترامپ اعلام کرده - نشانه‌ای از تغییر استراتژی واشنگتن از مبارزه با تروریسم به رقابت با قدرت‌های بزرگ است. این پایگاه در موقعیتی استثنایی قرار دارد: هزار مایل از تهران، 400 مایل از سین‌کیانگ چین و کمتر از 800 مایل از بندر گوادر پاکستان فاصله دارد. از همین نقطه، آمریکا می‌تواند ایران، چین و حوزه نفوذ روسیه را به‌ طور همزمان زیر نظر بگیرد؛ امری که از نظر جغرافیای سیاسی، افغانستان را از یک کشور جنگ‌زده به مرکز ثقل جدید ژئوپلیتیک تبدیل می‌کند. در حالی ‌که پایگاه‌های خلیج ‌فارس در تیررس مستقیم موشک‌های ایران است، بگرام استقلال و عمق استراتژیک بیشتری به واشنگتن می‌دهد. این تصمیم البته موجی از نگرانی و واکنش را در میان 3 رقیب اصلی آمریکا یعنی ایران، چین و روسیه برانگیخته است.
به گزارش این سایت تحلیلی، بگرام به آمریکا امکان می‌دهد تعاملات اقتصادی و نظامی ایران و چین را زیر نظر بگیرد؛ بویژه توافق ۲۵ ساله‌ای که از سال ۲۰۲۱ تاکنون بسیاری از بندهایش اجرایی نشده است. در واقع، حضور نظامی آمریکا در قلب آسیا برای چین نه فقط تهدیدی امنیتی، بلکه چالشی ژئواکونومیک است که مستقیماً بر طرح جهانی «ابتکار کمربند و جاده» تأثیر می‌گذارد.
نشنال اینترست ادامه داد: روسیه هم این اقدام را تهدیدی برای حوزه نفوذ خود در آسیای مرکزی می‌بیند. مسکو طالبان را از فهرست گروه‌های تروریستی خود خارج کرده تا نفوذ بیشتری در کابل داشته باشد و اکنون بیم دارد بازگشت آمریکا این امتیاز را از بین ببرد. مسکو همچنین تلاش می‌کند با چین و ایران هماهنگ شود و از طریق آنها بر پاکستان تأثیر بگذارد تا مسیرهای لجستیکی واشنگتن را محدود کند. این رسانه آمریکایی در پایان می‌نویسد: بازگشت به بگرام یک قمار ژئوپلیتیک است. این اقدام به آمریکا امکان می‌دهد در بازی اوراسیا باقی بماند اما همزمان 3 رقیب اصلی او یعنی ایران، چین و روسیه را در محور ضدواشنگتنی تازه‌ای به هم نزدیک‌تر می‌کند.
* جنگنده‌های جدید باز تنظیم موازنه قدرت
همچنین اندیشکده Political Keys هم ماه گذشته گزارشی تحلیلی از همکاری‌های نظامی تهران و مسکو منتشر کرد. در این گزارش آمده است: پس از سال‌ها رکود و تحریم، به نظر می‌رسد ایران به سمت یک جهش کیفی در قابلیت‌های هوایی خود حرکت می‌کند که این امر ناشی از تغییرات ژئوپلیتیک در اوکراین و خاورمیانه، همچنین تسریع در نزدیکی استراتژیک با مسکو است.
به نوشته این اندیشکده، این تحول نه‌تنها یک معامله نظامی، بلکه تغییر در توازن قدرت منطقه‌ای است که نگرانی‌هایی را در واشنگتن و تل‌آویو ایجاد کرده و ورق‌های بازی را در خاورمیانه به هم می‌ریزد. تحرکات اخیر بین مسکو و تهران که با نشانه‌هایی از انتقال هواپیماهای «سوخو ۳۵» به ایران همراه بوده است، به نظر نمی‌رسد صرفاً یک معامله تسلیحاتی معمولی باشد، بلکه گامی استراتژیک با هدف ترسیم مجدد موازنه قدرت در منطقه است.
بر پایه این تحلیل، برای مسکو، نزدیکی به ایران بخشی از انزوای آن را جبران می‌کند و با توجه به عقب‌نشینی غرب از مهار نفوذ آن، جای پای محکمی در خلیج ‌فارس به آن می‌دهد. از نقطه‌نظر امنیتی، به کارگیری این جت‌های جنگنده، حتی در تعداد محدود، حریم هوایی ایران را برای عملیات هوایی اسرائیل و ماموریت‌های شناسایی آمریکا دشوارتر خواهد کرد.
 اساساً آنچه اتفاق می‌افتد، تبادل منافع است: مسکو در ازای اتحاد نزدیک‌تر، ابزارهای بازدارنده پیشرفته‌ای را در اختیار تهران قرار می‌دهد، در حالی که ایران از این کارت برای اثبات حضور خود به عنوان یک قدرت منطقه‌ای که نادیده گرفتن آن دشوار است، استفاده می‌کند. در حالی که غرب با نگرانی این صحنه را تماشا می‌کند، به نظر می‌رسد خاورمیانه و خلیج‌ فارس وارد مرحله جدیدی از مسابقه تسلیحات هوایی می‌شود که در آن قواعد بازی در حال تغییر است.
با این همه، شتاب تحولات جهانی، با کاهش نقش هژمونیک ایالات متحده و کاربرد زور در راهبرد واشنگتن به منظور جبران این خلأ هژمونیک، سیاست بین‌الملل را در شرایط ناپایدارتری نسبت به سال‌های گذشته قرار داده است. 
این اتفاق در وضعیت گذار نظام بین‌الملل به نظم جدید و تغییر در توزیع قدرت، الگوی همکاری‌ها را به سمت یک تغییر پارادایم سوق داده، طوری که از این رهگذر، پکن که سیاست خارجی سنتی خود را بر پایه نوعی بی‌طرفی فعال میان بازیگرانی مثل تهران و تل‌آویو طراحی می‌کرد، با بغرنج‌تر شدن آنارشی (نه به معنای هرج و مرج، بلکه در معنی نبود ناظم در جهان)، دیگر خود را ملزم به این سیاست‌ورزی نمی‌بیند و با شرایط جدید، به بازطراحی روابط خود با ایران دست‌ زده است. 
هرچه رقابت هسته‌ای و تعرفه‌ای واشنگتن - پکن گسترده‌تر شود، چین یک گام از اسرائیل دورتر شده و به ایران نزدیک‌تر خواهد شد. شاید زمان زیادی لازم نباشد تا برای صهیونیست‌ها مشخص شود حمله به ایران بزرگ‌ترین اشتباه تاریخ 78 ساله‌شان بوده و زیاد نباید از حضور ترامپ در کاخ سفید خوشحال می‌شدند!

ارسال نظرات