شنبه ؛ 10 آبان 1404
10 آبان 1404 - 16:56
مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه دهم آبان ماه ۱۴۰۴

یک «الگوی آشوب» از لیبی و سوریه تا سودان و ونزوئلا

سه کشور لیبی، سوریه و سودان طی سال‌های گذشته، درگیر تحولات مشابهی بوده‌اند که، «عبرت‌آموز» است. هر سه کشور پس از تحمل تحریم‌ها و فشارهای اقتصادی و غیر اقتصادیِ سنگین، وارد چرخه‌ای از ناآرامی‌های داخلی، جنگ و خونریزی و در نهایت فروپاشی شده‌اند و در هر سه، نقش قدرت‌های خارجی ملموس است.
کد خبر : 20420

تبیین:

 

کیهان

یک «الگوی آشوب» از لیبی و سوریه تا سودان و ونزوئلا

جعفر بلوری

سه کشور لیبی، سوریه و سودان طی سال‌های گذشته، درگیر تحولات مشابهی بوده‌اند که، «عبرت‌آموز» است. هر سه کشور پس از تحمل تحریم‌ها و فشارهای اقتصادی و غیر اقتصادیِ سنگین، وارد چرخه‌ای از ناآرامی‌های داخلی، جنگ و خونریزی و در نهایت فروپاشی شده‌اند و در هر سه، نقش قدرت‌های خارجی ملموس است. سوریه عملا تجزیه شده و قدرت به یک تروریست نشاندار تفویض شده است. در لیبی هر کس در گوشه‌ای از کشور، عَلَم قدرت بلند کرده وکشور فاقد یک دولت مرکزی قدرتمند است و سودان نیز که یک بار در ژوئیه 2011 از سوی قدرت‌ها دوتکه شده بود، دوباره وارد چرخه جنگ داخلی و خونریزی شده است. وضعیتی که این سه کشور در آنند، «وضعیت مطلوب غرب» و «قدرت‌های خارجی» است. در این باره گفتنی‌هایی هست:
1- در لیبی، دیکتاتوری روی کار بود که از قضا، روابط بسیار خوبی نیز با غربی‌ها داشت. دمِ دست‌ترین سند برای این ادعا، وضعیت نیکلا سارکوزی، رئیس‌جمهور پیشین فرانسه است که به جرم دریافت 50 میلیون دلار رشوه از «معمر قذافی»، در زندان به سر می‌برد. سارکوزی بخش قابل توجهی از این رشوه را برای پیروزی در انتخابات خرج کرده و به قذافی قول داده بود، در مجامع بین‌المللی از او دفاع کند. اما همین فرانسه و همین نیکلا سارکوزی در جریان ناآرامی‌های لیبی در سال 2011 در سرنگونی و حتی قتل او، نقش داشتند! کافی است به موضع‌گیری‌های مقامات غربی در جریان ناآرامی‌هایی که به سقوط قذافی منجر شد رجوع کرده، وعده‌هایی را که به مردم و معترضان این کشور داده می‌شد مرور کنید! وضعیت «قدرت» در لیبی پس از سقوط معمر قذافی در سال ۲۰۱۱، به شدت آشفته و مبتنی بر درگیری‌های داخلی بین گروه‌های متعدد رقیب است. لیبی در عمل به چندپارگی قدرت مبتلا شده است و در حال حاضر در این کشور نفت‌خیز، هیچ دولت مرکزی واحدی که کنترل کامل بر تمام خاک را داشته باشد، وجود ندارد. قدرت در این کشور آفریقایی بین دو نهاد اصلی تقسیم شده است. یک: «دولت موقت ملی» به رهبری «عبدالحمید الدبیبه»، که طرابلس را در اختیار دارد و از سوی سازمان ملل به رسمیت شناخته شده است. دو: دولت رقیب متشکل از مجلس نمایندگان و ارتش ملی لیبی که در شرق این کشور حکومت می‌کند. «عقیله صالح» و «ژنرال خلیفه حفتر» به ترتیب رهبر سیاسی و فرمانده ارتش در این قسمت از لیبی هستند. گروه‌های شبه‌نظامی محلی و قبیله‌ای نیز هستند که در شهرها و مناطق مختلف این کشور، کنترل واقعی را در دست دارند و وفاداری‌شان به نهادهای فوق، متغیر و وابسته به منافع شخصی است! نفت این کشور نیز در اختیار ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، آلمان و اتریش قرار دارد و...لیبیِ امروز، ایده‌آل‌ترین وضعیت ممکن را برای غرب دارد: پر از نفت اما، ضعیف، چندپاره شده و ناآرام تا مبادا برای غرب و متحدان منطقه‌ای آن «شاخ» شود!
2- سوریه نیز با رفتن «بشار اسد»، وارد چرخه‌ای از هرج و مرج، جنگ داخلی و تجزیه شده است. یک تروریست که تا همین چند سال پیش سر می‌بُرید و در لیست تروریست‌های تحت تعقیب آمریکا با جایزه ده میلیون دلاری قرار داشت، از سوی همین آمریکا و غرب در این کشور تربیت و به قدرت رسیده است. رژیم صهیونیستی بخش وسیعی از جنوب غربی این کشور را اشغال کرده و نتانیاهو نیز گفته است، قصد ندارند از این کشور خارج شوند. برای درک بهتر شرایط حاکم بر سوریه، بد نیست بدانید، وقتی ابومحمد جولانی، سرکرده تروریست‌های حاکم شده به سوریه به ریاض رفته بود، نظامیان صهیونیست مشغول اعدام گروهی از شهروندان سوری بودند! و جولانی کوچک‌ترین اعتراض که نه، کوچک‌ترین اشاره‌ای نیز به این امر نکرد! جولانی حتی وقتی صهیونیست‌ها به کاخ ریاست جمهوری در دمشق حمله کردند، دم بر نیاورد! چه کسی بهتر از چنین موجودی برای غرب و رژیم صهیونیستی!؟
رژیم جولانی خود نیز در حال کشتار هدفمند مسیحیان و علوی‌هاست. همین دیروز سازمان ملل اعلام کرد، 400 هزار نفر از شهروندان سوری از زمان به قدرت رسیدن جولانی آواره شده‌اند. در یک جمع‌بندی می‌توان گفت، رژیم صهیونیستی پس از نابودی زیرساخت‌های نظامی سوریه پس از بشار اسد، آزادانه در این کشور تردد می‌کند، در آن پایگاه نظامی و ایست و بازرسی می‌سازد، آمریکا و برخی دیگر از کشورها نفت آن را می‌برند، سوریه عملا تجزیه و به چند تکه تقسیم شده است چون یک دولت قدرتمند و مرکزی واقعی در آن وجود ندارد و این، همان شرایطی است که غرب، مرتجعین عرب و صهیونیست‌ها بارها در توصیف آن از واژه «وضعیت ایده‌آل» استفاده کرده‌اند. چند روز پیش «دیوید پترائوس»، فرمانده پیشین سنتکام در «نشنال اینترست» نوشت، باید به چنین فردی کمک کرد چون موفقیت جولانی به نفع آمریکاست! دوباره رجوع شود به شعارها و وعده‌های این طیف برای مردم در روزها و هفته‌های منتهی به سقوط دمشق! 
3- به نظر می‌رسد سودان نیز در حال تجربه مشابهی است؛ با این تفاوت که در 9 ژوئیه 2011 این کشور آفریقایی و غنی از نفت، الماس، مس، سنگ آهن، اورانیوم، آب و....یک بار تجزیه و به دو کشور «سودان» و «سودان جنوبی» تقسیم شد. جالب است بیشتر منابع غنی این کشور در سودان جنوبی است و این می‌تواند پرده از راز تجزیه این کشور بردارد. به عبارتی سودان جنوبی که مملو از ثروت‌های طبیعی است، پیش از این جدا شده است و سودان که امروز درگیر یک کشتار وحشیانه و کم سابقه است نیز، مملو از معادن ارزشمندِ کشف نشده است! طبق تصاویر و گزارش‌هایی که این روزها از سودان منتشر می‌شود، این کشور با مداخلات کشورهایی مثل انگلیس، امارات، قطر و...در حال تجربه روزهای بسیار خونینی است. آن طور که «دیلی میل» اعلام کرده، چیزی بالغ بر 2000 نفر در جریان درگیری‌های داخلی سودان فقط طی 2 روز «سلاخی» (Butchered) شده‌اند! در سودان دو گروه قدرت را در اختیار دارند و مدت‌هاست جنگ بین نیروهای مسلح سودان(SAF) به رهبری «ژنرال عبدالفتاح برهان» و نیروهای پشتیبان سریع به رهبری «محمد حمدان داگلو»(معروف به حمیدتی) جریان دارد. کشتارهای اخیر نیز از سوی نیروهای تحت امر ژنرال حمیدتی که مورد حمایت انگلیس و امارات است، صورت می‌گیرد. در حجم و عمق جنایاتی که در سودان انجام شده همین بس که، حتی در جنگ غزه با آن همه جنایت فجیع، هیچ‌گاه در دو روز، 2000 نفر قتل‌عام نشدند! دقیقا همان کشورهایی که سوریه و لیبی را به این روز انداخته‌اند، در تحولات سودان نیز بازیگری می‌کنند. آنچه تحولات سودان را کمی خاص می‌کند، تحولاتی است که در نهایت، به شرایط امروز این کشور منتهی شده است. یکی از افرادی که در این تحولات نقش‌آفرینی کرده زنی است با نام «آلاء صلاح». زنی در جریان ناآرامی‌های سال 2019 که به سرنگونی عمرالبشیر رهبر وقت سودان منجر شد و به سرعت از سوی جریان‌های غربگرا و غرب به نماد «مبارزه» و «آزادی‌خواهی» تبدیل و به چهره محبوب برخی جریان‌های غربگرا در کشور ما نیز تبدیل شد. گفته می‌شود او اکنون با هزینه شخصی هیلاری کلینتون در لندن مشغول تحصیل و...است! به عبارتی، غرب وقتی با استفاده ابزاری از «زن» مشغول چیدن شرایط منتهی به این روزهای سودان بود، برای سودانی‌ها از آزادی‌خواهی، عدالت، و دموکراسی می‌گفت. برای همین 2000 سودانی که به نوشته دیلی میل، وحشیانه در تنها دو روز سلاخی شدند!
4- در ونزوئلا نیز خبرهایی هست. آمریکایی‌ها می‌گویند قصد دارند به این کشور سرشار از نفت حمله کنند! چرا که از ونزوئلا به سمت آمریکا، مواد مخدر سرازیر می‌شود. اما وقتی ناوهای غول‌پیکر و هواپیما و هزاران موشک و پهپاد راهی دریای کارائیب و سواحل ونزوئلا می‌شود، حتی خود آمریکایی‌ها به این نتیجه می‌رسند که، این حجم از لشکر‌کشی، نمی‌تواند برای مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر باشد. این‌جا نیز غربی‌ها، همزمان از یک زن استفاده می‌کنند. «ماریا کورینا ماچادو»، زن گمنامی است که بزرگ‌ترین افتخارش، مخالفت با مادورو، رئیس‌جمهور ونزوئلا است. با استفاده از جایزه صلح! نوبل و رسانه، فورا از او یک چهره موجه ساخته می‌شود-همان‌طور که تلاش شد از جولانی یک چهره موجه فُکُل کراواتی ساخته شود- ماچادو اما بر خلاف ماهیت جایزه‌ای که گرفته، صلح‌طلب نیست. او جایزه صلحش را به ترامپ تقدیم می‌کند و صراحتا می‌گوید، اگر آمریکا به او در سرنگونی مادورو کمک کند، چاه‌های نفت ونزوئلا را به روی آمریکایی‌ها باز می‌کند. شعارها علیه مادورو نیز شبیه همان شعارهایی است که علیه بشار اسد، قذافی و عمرالبشیر ساخته و به خورد مردم داده می‌شد. دقیقا همین سناریو را می‌خواهند در لبنان پیاده کنند منتهی، با کمی تغییر در شعارها. رژیم صهیونیستی چند روز پس از تیرباران شهروندان سوری در خاک سوریه، یک شهروند لبنانی را که کارگر ساده شهرداری بود، شبانه در خاک لبنان تیرباران کردند! 
5- نگاهی به تجربه لیبی، سوریه و این روزها سودان به ‌وضوح از یک «الگوی ثابت» حکایت می‌کند: ایجاد ناآرامی با شعارهای دموکراسی و آزادی‌خواهی، جنگ داخلی، فروپاشی سیاسی و در نهایت، چندپارگی کشور. نتیجه نهائی نیز، ظهور دولت‌های ضعیف، فاقد حاکمیت واحد و غرق در منازعات داخلی است که منابعشان به ‌آسانی در اختیار بیگانگان قرار می‌گیرد. این سناریو، که اکنون نشانه‌هایی از آن در ونزوئلا و لبنان نیز دیده می‌شود، «وضعیت ایده‌آل» غرب برای تسلط بر کشورهای ثروتمند اما غیر وابسته است. علاوه ‌بر منابع غنی و ثروت‌، مطالعه «دکترین بن‌گوریون» نیز در تبیین 
پشت پرده این تحولات، کمک‌کننده خواهد بود.

جوان

رؤیای نتانیاهو برای لبنان تعبیر نخواهد شد

هادی محمدی

امریکا و رژیم‌صهیونیستی با تکرار روایتی سرخوشانه از پیروزی‌های خود در منطقه و نابودی مقاومت و توانمندی و اراده آنها نمی‌توانند بر حقایق جاری در منطقه سرپوش بگذارند. آنها با اینکه تلاش کردند در لبنان به موازات جنگ شناختی و روایت پیروزی، طرح‌های مختلفی را برای باج‌خواهی، امتیازگیری و پیروزی‌سازی محقق کنند، ولی در تمامی این تلاش‌های خود ناکام ماندند. آنها با توقف درگیری از ابتدای سال میلادی، دست به بمباران‌ها و اقدامات تروریستی علیه مردم عادی و به ویژه در جنوب رود لیطانی زدند و برای حفظ آبرو، این اهداف را به عنوان زیرساخت‌های مقاومت و افراد را به عنوان مسئولان مقاومت معرفی کردند، فقط نمایش قدرت دادند که حاصلی دربرنداشت، سپس به دنبال گسترش مأموریت‌های یونیفل رفتند تا از مفاهیم و محتوای قطعنامه ۱۷۰۱ عبور کنند و سراسر لبنان را عرصه مداخلات، جاسوسی و کارشکنی علیه مقاومت قرار دهند که پس از رفت‌وآمد‌های پرهیاهو از سوی خانم اورتاگوس یا توماس براک، ناچار به تمدید مأموریت یونیفل شدند و ناکام ماندند. پس از آن طرح تحمیلی به دولت لبنان را برای خلع سلاح به میدان آوردند، ولی با مصوبه‌ای فضاحت‌بار و غیرقانونی همراه شد و ارتش لبنان هم اولویت خود را اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ در جنوب رود لیطانی قرار داد. رژیم صهیونی که با بحران‌های مزمن در اقتصاد و بنیه انسانی در بدنه ارتش و بی‌انگیزه‌بودن نظامیان و افکار عمومی برای یک جنگ جدید مواجه است، به شدت به دنبال این بوده است عقب‌نشینی از تپه‌های اشغالی در جنوب لبنان و تجاوزگری روزانه به لبنان را به دستاوردی جدید تبدیل کند، بنابراین مذاکره با لبنان به میان آمد که مقامات لبنانی مذاکره غیرمستقیم و از طریق سیستم نظارتی آتش‌بس را که با نام مکانیسم نام برده می‌شود، تأیید کردند. 
از چند هفته قبل، مقامات و سناتور‌های امریکایی یک نمایش ارعاب و تهدید را شروع کردند که اگر دولت لبنان به مسئله خلع سلاح به شکل جدی اهتمام نکند، چنین و چنان خواهند کرد و خانم اورتاگوس را در هفته گذشته به اسرائیل و لبنان فرستادند. مقدمه این سفر هم، بمباران‌های بی‌هدف و آزاردهنده شهروندان لبنانی بود تا نشان داده شود که آماده جنایت‌آفرینی جدید هستند. این نمایش در حالی بود که پس از روایت‌های توخالی در مورد مقاومت لبنان و حزب‌الله ناچار به اعتراف شدند؛ اینکه حزب‌الله و توانمندی‌های مقاومت نه تنها شرایط خود را بازیابی کرده بلکه آماده برای واکنش علیه صهیونیست‌هاست، بنابراین از ابتدای هفته قبل و برای چهار روز، مانور نظامی سختگیرانه‌ای در مرز لبنان اجرا شد که مأموریت آن مقابله با حمله زمینی حزب‌الله برای سیطره بر مناطق شمالی فلسطین اشغالی بود. سفر اورتاگوس هم نتوانست برای این رژیم کارکردی داشته باشد و همزمان با پایان سفر وی، رژیم‌صهیونیستی به شهرداری شهرک بلیدا حمله کرد و نگهبان آن را در خواب به شکل وحشیانه‌ای به قتل رساند. این واقعه موج گسترده‌ای از واکنش در سراسر لبنان و به ویژه از زبان جوزف عون، رئیس‌جمهور لبنان در پی داشت و عون به ارتش لبنان دستور مقابله با تجاوزگری ارتش صهیونیست را صادر کرد. 
اگرچه پرواز پرتعداد پهپاد‌ها و هواپیما‌های اسرائیلی در چند روز گذشته و هفته‌های قبل، در تمامی فضای لبنان جریان داشته تا ضمن ارعاب و هراس‌افکنی، بانک اهداف جدیدی برای این رژیم دست و پا کند و حتی از پهپاد‌های امریکایی و انگلیسی هم استفاده شده است، ولی هراس در بین صهیونیست‌ها از اینکه مقاومت لبنان وارد مرحله پاسخ به جنایات رژیم در ۱۱ ماه گذشته شود، کماکان باقی است. اکنون مرحله‌ای جدید در لبنان آغاز می‌شود و ارتش لبنان با پشتوانه مردم و مقاومت، معادله جدیدی در مقابل سیاست باج‌خواهی امریکا و اسرائیل خواهد گشود. با تمامی خبرسازی‌ها و هراس‌افکنی از احتمال اقدامات گسترده از سوی صهیونیست‌ها در لبنان بسیاری تأکید و اعتقاد دارند رژیم‌صهیونیستی هر چه در بساط داشته نشان داده است و نه تنها کارت جدیدی در اختیار ندارد بلکه اکنون در شرایط جدید، ناچار به رویکردی است که به جای باج‌خواهی و آرزومندی برای تصویر پیروزی در لبنان، با کابوس جدیدی از لبنان مواجه نشود. نمایش دیوانگی که ترامپ و نتانیاهو در یک تقسیم کار از خود نشان می‌دهند با استمرار تجاوزگری در لبنان فقط به معکوس‌شدن روند‌ها و بحران جدید علیه رژیم‌صهیونیستی و کابوس ضربات مقاومت منجر خواهد شد و رؤیای نتانیاهو برای ساختن کلاه از نمد اشغالگری و وحشی‌گری و جنایت‌آفرینی تعبیر نخواهد شد.

آرمان امروز

تراژدی الفاشر

صلاح الدین خدیو 

رسانه ها تصویر مادری سودانی را درست در لحظه‌ی اعدام بدست نیروهای شورشی مورد حمایت امارات نشان می دهند. در حالیکه فرزندش را در آغوش گرفته است.
همزمان تصویری از شهر دوبی در رسانه ها دیده می شود که چند جهانگرد خارجی با شادمانی در حال راه رفتنند و از آفتاب و ساحل این متروپل جدید جهانی لذت می برند.
مقایسه‌ی این تصاویر تامل برانگیز است. ممکن است در نگاه اول اذهان را به صد سال قبل و عهد استعمار ببرد. زمانی که اروپا مرکز جهان بود و قلب جهان اول. مردمان آن از پیشرفت و مدنیت لذت می بردند.
در حالیکه همزمان دولت های متبوعشان در متصرفات استعماری شان در آفریقا، به قیمت رنج بومیان آنجا، ثروت های طبیعی و ارزش افزوده‌ی ناشی از کار رایگان آنها را به متروپل های فرانسه، انگلیس، بلژیک، هلند و … می فرستادند.
نمی دانم امروز این تقسیم بندی چقدر به درد توصیف جهان امروز می خورد. شکی نیست که سودان هنوز جهان سومی است. اما جایگاه امارات کجاست؟ آیا در دسته‌ی جهان اولی ها قرار گرفته؟
اگر اینطور است باید با تلخکامی به وجود جهان های متفاوت در خاورمیانه اذعان نمود.
کشتار مردم بی دفاع شهر الفاشر در دارفور سودان به دست شبه نظامیان تحت حمایت امارات متحده‌ی عربی بار دیگر چهره‌ی نابرابر و سرشار از بی عدالتی در جهان امروز را برملا کرد.
گویا شدت کشتار به حدی است که برای نخستین بار ماهواره ها رد خون را از بالا دیدند.
شکی نیست که امارات یک شبه ره صد ساله پیموده و دستکم در اقتصاد و مدیریت جامعه، دستاوردهایی شگرف در هر دو بعد قدرت نرم و سخت کسب کرده است.
اما نمی توان از گفتن این حقیقت هم چشم پوشید که در سیاست خارجی به ویژه در حوزه‌ی خارج نزدیک بسیار نامسئولانه و بلکه بی رحمانه رفتار می کند.
حمایت آشکار از نیروهای واکنش سریع سودان، جنگجویان خلیفه حفتر در لیبی، کودتای خونین ۲۰۱۳ مصر، باندهای تبهکار در غزه و جدایی طلبان یمن، گوشه ای از کارنامه‌ی تاریک ابوظبی است.
درست مانند قدرت های تازه نفس اروپایی در قرن نوزده و نیمه‌ی نخست قرن بیست، که جهان پیرامون را جز به چشم نیروی کار ارزان و نفت و روغن روان کننده‌ی چرخ کارخانه هایشان نمی دیدند، امارات هم به قیمت ویرانی دیگران، در پی آباد کردن خود است.
آیا می توان این را نوع جدیدی از سیاست استعماری دانست؟ در این صورت ایده‌ی تعلق استعمارگری به انسان سفیدپوست اروپای غربی به کل بی اعتبار می شود.
در قرن بیست و یکم استعمار پوست می اندازد و نسخه های رنگین پوست و خاورمیانه ای و زرد و چشم بادامی – چین – هم به میدان می آید. شکی نیست که جهان جایی بی رحم و سرشار از تبعیض است. برندگان کسانی هستند که اقتصاد پروار و پرزور داشته باشند.
قدرت امروز به اندازه‌ی اقتصاد بستگی دارد. امارات نان اقتصادش را می خورد و بدتر اینکه تمایل ندارد دیگران راهی را بروند که خودش با درایت و آینده نگری رفت.
بازندگان جهان امروز هم کسانی اند که متوجه اولویت اقتصاد بر تاریخ و سیاست و ایدئولوژی نشده‌‌اند.

رسالت

قانون جنگل در عصر اتم

مسعود پیرهادی
قرن بیست‌ویکم، قرنی بود که وعده‌اش را «عصر عقلانیت، حقوق بین‌الملل و نظم نوین جهانی» داده بودند. اما امروز، همان قدرت‌هایی که خود را بنیان‌گذار نظم جهانی می‌دانند، بی‌پروا از آزمایش زرادخانه‌های اتمی، تهدید به کاربرد سلاح هسته‌ای و زیر پا گذاشتن بدیهی‌ترین اصول منشور ملل متحد سخن می‌گویند.
اظهارات اخیر جی‌دی ونس و دونالد ترامپ درباره بازنگری در  زرادخانه‌های هسته‌ای و لزوم «نمایش قدرت واقعی آمریکا» نشان می‌دهد که استکبار، تنها پوست عوض کرده است؛ همان منطق قدیمی، با واژه‌های جدید بازگشته است.
در جهانی که آمریکا و متحدانش خود را «پلیس بین‌الملل» می‌دانند، تناقض بزرگی شکل گرفته است: هر جا سخن از صلح و ثبات است، فشارها و تحریم‌ها متوجه کشورهایی می‌شود که به دنبال استفاده صلح‌آمیز از انرژی هسته‌ای‌اند؛ اما هر جا سخن از بازدارندگی، تهدید یا رقابت تسلیحاتی است، همان کشورها مدعی‌اند که «حق دارند برای دفاع از امنیت خود زرادخانه‌ها را نوسازی کنند».
این دوگانگی، نه حاصل اشتباه بلکه بخشی از نظام قدرت‌محور حاکم بر روابط بین‌الملل است. در این نظام، قانون تا آنجا اعتبار دارد که در خدمت منافع قدرتمندان باشد.
وقتی آمریکا، فرانسه و انگلیس در شورای امنیت از هر قطعنامه‌ای که علیه خودشان باشد جلوگیری می‌کنند، وقتی رژیم صهیونیستی صدها کلاهک هسته‌ای دارد اما نه عضو NPT است و نه تحت هیچ نظارتی و در عین حال ایران برای چند سانتریفیوژ مورد تهدید و تحریم قرار می‌گیرد، معنای «قانون جنگل» در قرن ۲۱ آشکار می‌شود.
اما پرسش اصلی این است: در برابر چنین جهانی چه باید کرد؟
پاسخ نه در تسلیم و نه در انزواست.
باید واقعیت را همان‌گونه که هست دید و در برابرش نظام قدرت متوازن ساخت؛ نه با شعار، بلکه با افزایش اقتدار ملی، انسجام داخلی و پیوند با ملت‌های مستقل.
در جهانی که «قدرت» هنوز زبان غالب است، تنها ملت‌هایی در امان می‌مانند که قدرت خود را از «درون» تأمین کنند؛ قدرتی علمی، فناورانه، اقتصادی و البته اخلاقی.
ایران، به عنوان کشوری با سابقه روشن در مخالفت با جنگ‌افروزی و دفاع از صلح، امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند آن است که الگوی بومی قدرت اخلاقی و عقلانی را ارائه دهد؛ الگویی که نه به رقابت تسلیحاتی آلوده شود، نه فریب وعده‌های پوشالی قدرت‌های بزرگ را بخورد.
در نهایت، تاریخ نشان داده است که سلطه، عمر طولانی ندارد.
جنگ‌طلبان امروز، در حقیقت از درون می‌پوسند، چون مشروعیت اخلاقی خود را از دست داده‌اند.
اما ملتی که بر پایه عدالت، استقلال و اعتماد به نفس ایستاده باشد، حتی زیر فشار تحریم و تهدید، شکست‌ناپذیر است.
قانون جنگلِ قرن بیست‌ویکم را تنها یک چیز بی‌اعتبار می‌کند: قدرتِ ملت‌ها برای نترسیدن از نابرابری و ایستادن بر حق خویش.

فرهیختگان

بازی خطرناک با شیخِ ۳۰۰ هزارتایی

علی مزروعی

مهدی کروبی که در انتخابات سال 88 با 338 هزار رأی حتی به اندازه نصف نفر سوم، یعنی محسن رضایی هم رأی نیاورد و آخر شده بود، به یکباره به کمپین مدعیان تقلب پیوست تا سنگینی شکست متحمل‌شده را از دوش خود برداشته و به حاکمیت تحمیل کند. کروبی که در ادعای تقلب از کاندیدای نفر دوم هم جلوتر رفت و بیانیه‌های تندتری می‌داد، تصویری از خود ساخت که از بیرون توسط طیف رادیکال اصلاح‌طلبان به نفع تنش‌آفرینی خط‌دهی می‌شد. این کارکرد ماشین امضاگونه بعد از 16 سال همچنان ادامه داشته و کروبی رأی بازنده خود را هر بار برای یک کنش رادیکال دیگر به حراج می‌گذارد. در جدیدترین کنش، اخیراً یک خبر از دیدار کروبی با فرزندان میرحسین موسوی منتشر شده که در آن به نقل از کروبی ادعای تقلب در انتخابات سال 88 بار دیگر تکرار شده است. این ادعا که تاکنون توسط چهره‌های شاخص اصلاح‌طلبان و حتی شخص خاتمی رد شده، بیشتر از آنکه برای حفظ فضای اتهام کارکرد داشته باشد، به امید جذب بدنه‌ای در فضای رادیکالیسم مطرح شده است؛ اما بدنه رادیکال نویسنده متن‌های کروبی باید بدانند که در فضای دوقطبی و پرتنش بدنه به سمت مدل‌هایی رادیکال‌تر از کاندیدا‌های 300 هزار نفره رفته و کروبی بهره‌ای از تنشی که سعی در دامن زدن به آن دارد، نخواهد برد. تکرار ادعایی تاریخ‌مصرف‌گذشته که سیدمحمد خاتمی در سال 1391 صراحتاً رد کرد و گفت «من نمی‌گویم تقلب شده است»، محمدعلی ابطحی، چهره نزدیک به خاتمی آن را «اسم رمز آشوب» خواند و سعید حجاریان، تئوریسین جریان اصلاحات به «تدلیس سیستماتیک» تقلیل داد، نه‌تنها پایگاه کروبی و طیف رادیکال نویسنده بیانیه‌هایش را گسترش نمی‌دهد بلکه درگاه‌های سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبان رادیکال را مسدود می‌کند. تئوریسین‌های رادیکالیسم گمان می‌کنند تنش‌آفرینی فرصت امتیازگیری را تسهیل می‌کند؛ اما در عمل فهمی معکوس علیه آن‌ها ایجاد می‌شود. 

نبش قبر ادعای تاریخ مصرف گذشته
کروبی درحالی ادعای تقلب در انتخابات را مطرح می‌کند که این ادعا مدت‌هاست تاریخ مصرف خود را ازدست‌ داده و چهره‌های مختلفی از اصلاح‌طلبان ازجمله سیدمحمد خاتمی آن را رد کرده‌اند. خاتمی سال 91 در نشستی با برخی از جوانان تأکید کرد که در انتخابات 88 تقلبی صورت نگرفته است و گفت: «من نمی‌گویم که تقلب شده است.» محمدعلی ابطحی، عضو مجمع روحانیون مبارز و از چهره‌های نزدیک به خاتمی نیز در دادگاه علنی رسیدگی به اتهامات برخی چهره‌های سیاسی در بخشی از دفاعیات خود گفته بود: «تقلب یک اسم رمز آشوب شده است که در آن لشکرسازی برای تقلب وجود داشت و تمرین پهن شدن مردم در خیابان‌ها هم در آن موجود بود.» محمد عطریانفر، فعال اصلاح‌طلب و از اعضای حزب کارگزاران نیز در یک گفت‌وگوی ویدئویی در این باره گفته بود: «باتوجه‌به تجربه کاری در وزارت کشور معتقدم در انتخابات تخلف می‌شود؛ اما تخلف تأثیرگذار در میزان آرا صورت نمی‌پذیرد. بر همین اساس در سال 88 نیز آقای احمدی‌نژاد منتخب مردم بود.» سعید حجاریان که از او به‌عنوان تئوریسین جریان اصلاحات یاد می‌شود نیز سال 92 طی گفت‌وگویی با خبرگزاری تسنیم در مورد انتخابات سال 88 نظرش را این‌گونه مطرح کرد: «نه می‌گویم تقلب شده و نه می‌گویم تخلف شده است. ترجیح می‌دهم اسم جدیدی برای آن انتخاب کنم و آن «تدلیس سیستماتیک» است.» او منظورش از این تعبیر را این‌گونه تشریح کرد که دولت نهم با اقداماتی مانند یارانه‌دادن، پول‌پاشی کرده و از این طریق برای خود محبوبیت ایجاد کرده است. 

امضای کروبی پای صدای منتقمان از دولت
دیدار اخیر کروبی با فرزندان موسوی و تکرار ادعای تقلب در انتخابات ۸۸ اهدافی را دنبال می‌کند که می‌تواند از چند زاویه موردبررسی قرار گیرد. اولین انگیزه، تلاش برای حفظ بدنه اجتماعی اصلاح‌طلبان است که در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۳ در کمپین انتخاباتی پزشکیان وارد شدند. در آن انتخابات اصلاح‌طلبان با حمایت از پزشکیان توانستند بخشی از رأی‌دهندگان ناراضی از شرایط کشور را پای صندوق بیاورند. اکنون با گذشت زمان و مواجهه دولت با چالش‌های اجرایی ممکن است برخی از این حامیان احساس ناامیدی کنند. تکرار روایت‌های گذشته مانند ادعای تقلب ۸۸ با این هدف صورت می‌گیرد که به‌عنوان ابزاری برای مرزبندی با دولت عمل کرده و این بدنه را به نفع اصلاح‌طلبان رادیکال نگه دارد. این رویکرد همچنین می‌تواند با هدف تقابل با دولت صورت‌ گرفته و به تلاشی برای براندازی دولت نیز تعبیر شود. جریان اصلاح‌طلب با استفاده از بلندگوی تندروی کروبی می‌خواهد مسیر امتیاز‌گیری از دولت را فراهم آورده و درصورتی‌که دولت پزشکیان به این امتیازات تن ندهد، دامنه رادیکالیسم در کشور را گسترش دهد و بدیهی است که اولین قربانی رادیکالیسم دولت است که متحمل هزینه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خواهد شد. دومین انگیزه، مرتبط با درک آن‌ها از فضای اجتماعی کشور است. آن‌ها گمان می‌کنند جامعه ایران پس از اعتراضات مختلف و تغییرات اقتصادی - اجتماعی در سال‌های اخیر به سمت قطبی‌سازی بیشتری حرکت کرده است. در چنین فضایی جریان اصلاح‌طلبی می‌خواهد صدایی داشته باشد تا با لحن تندتر سخن گفته و بدنه‌ای را جذب کند که از راهکار‌های میانه فاصله گرفته‌اند. کروبی با سابقه حضور در اعتراضات ۸۸ شخصیتی است که اصلاح‌طلبان رادیکال گمان می‌کنند می‌تواند به‌عنوان چنین صدایی عمل کند. سومین انگیزه، فشار بر طیف میانه اصلاح‌طلبان منتقد به دولت است. تکرار ادعای تقلب می‌تواند پیامی به میانه‌رو‌ها یا منتقدان دولت پزشکیان باشد که اگر با جریان رادیکال همراه نشوند، گزینه‌های رادیکال‌تری برای کنش وجود دارد. این انگیزه‌ها باید در چهارچوب واقعیت‌های فعلی سنجیده شوند، جایی که دولت پزشکیان بر پایه همگرایی شکل‌گرفته و بافت اصلی حاکمیت و جامعه با آن وارد تقابل نشده‌اند. چنین کنش‌هایی اثراتی دارند که برخلاف طراحی‌های صورت‌گرفته می‌تواند به ضرر کل جریان اصلاح‌طلبی تمام شود. 

انسداد خودخواسته همه درگاه‌ها
دولت مسعود پزشکیان که با شعار‌های همگرایی و تمرکز بر مسائل اجرایی روی کار آمده، در فضایی تنفس می‌کند که همکاری بین نهاد‌ها و گروه‌های مختلف را طلب می‌کند. هرگونه رادیکالیزه ‌شدن فضا به‌ویژه از سوی چهره‌های اصلاح‌طلب که خود را حامیان پزشکیان در انتخابات می‌دانستند، می‌تواند این همگرایی را مختل کند. در این چهارچوب تکرار ادعای تقلب در انتخابات ۸۸ که حتی چهره‌های شاخص اصلاح‌طلبان ازجمله سیدمحمد خاتمی هم آن را رد کرده‌اند، می‌تواند به‌عنوان انتقامی از دولت پزشکیان بابت تن‌ندادن به تمامیت‌خواهی اصلاح‌طلبان تفسیر شود و این تلقی را به وجود آورد که برخی گرایش‌های رادیکال‌تر در اصلاح‌طلبی از کروبی به‌عنوان بلندگویی برای تقابل با دولت استفاده کرده‌اند. در چنین فضای تقابلی با پزشکیان، اصلاح‌طلبان رادیکال درگاه‌های باقی‌مانده برای بلندکردن صدای خود در دولت را نیز از دست خواهند داد. 

امتیاز نمی‌گیرید؛ اما از دست می‌دهید
اثر دوم این کنش اشتباه بسته‌شدن مجاری سیاست‌ورزی داخلی برای اصلاح‌طلبان است. تئوریسین‌های پشت پرده رادیکالیسم گمان می‌کنند تنش‌آفرینی فضای امتیازگیری را برای چهره‌های میانه‌روتر آن‌ها باز می‌کند تا در نهاد‌های اجرایی و سیاسی جایگاه بگیرند؛ اما در عمل این رفتار می‌تواند فهمی معکوس ایجاد کند. اینکه اصلاح‌طلبان حتی پس از سال‌ها حصر یا محدودیت تمایل به کنش‌های ضدساختاری داشته باشند، این فهم را ایجاد می‌کند که گشایش مسیر‌ها مقابل آن‌ها صرفاً به واگرایی بیشتر منجر می‌شود نه همگرایی. نتیجه چنین فهمی سلب هرگونه جایگاه احتمالی از آن‌ها خواهد بود. تکرار چنین ادعا‌هایی باعث می‌شود تا منتقدان به رفع حصر، فضا را برای بسط منطق خود فراهم دیده و مطالبه بستن فضا به روی اصلاح‌طلبان رادیکال مشروع‌تر شود. این اثرات معکوس نه‌تنها اهداف اولیه را ناکام می‌گذارند، بلکه جریان اصلاح‌طلبی را در موقعیت ضعیف‌تری قرار می‌دهند. 

نوستالژی‌بازی با کمتر از نیم میلیون رأی
در فضای دوقطبی که کروبی سعی در ایجاد آن دارد، جذب از طریق رادیکالیسم متوسط کارایی ندارد، زیرا رقابت با مدل‌های افراطی‌تر جلو می‌رود. کروبی با رأی ۳۳۸ هزار نفری در انتخابات سال ۸۸ نماینده بخشی محدود از جامعه بود و تکرار ادعا‌های گذشته نمی‌تواند این پایگاه را به طور قابل‌توجهی گسترش دهد. دیدار با فرزندان موسوی و تأکید بر تقلب ۸۸، بیشتر نوستالژیک است تا جذب‌کننده. کروبی درنهایت در همان پایگاه محدود خود، محدود می‌ماند و از تنش‌های ایجادشده بهره‌ای نمی‌برد. 

خراسان

بلای تفکر و روش «کارمندی» 

 سید صادق غفوریان

همه فرایندها، نگاه ها و سیستم ها در کشور آماده است تا از دانش آموزان و فرزندانمان یک «کارمند» تمام عیار تربیت کند؛ کارمندی که روز را در یک آسودگی و یکنواختی به شب برساند و روز بعد، باز همین آش و همین کاسه! حتی شاید یک دانش آموز پس از دوره تحصیل دانشگاه، در یک اداره یا سازمان مشغول کار کارمندی به شیوه متداول آن نشود، اما رویکرد ذهنی، خواسته و آمال و آرزوی او احتمالا همان کارمند شدن است. طبیعی است، زیست کارمندی به واسطه ثبات در مزد ماهانه فارغ از میزان خلاقیت و توسعه ذهنی فرد، نوعی آسودگی و بی دغدغگی را در فرد پدید می آورد و اساسا او را از فضا و باور خلاقیت، تولید، کارآفرینی و ریسک پذیری و تفکر توسعه دور می سازد.
وایرال شدن ویدئوی صحبت های «نگار پیوسته» دانش آمور نخبه کشور که تجربه های زیستی اش در این زمینه را روایت کرده، ماجرای همین تفکر و شیوه آموزشی و نخبه ناپروری در کشور است. او که با تلاش و همت اش توانسته در رویدادهای جهانی جهانی صاحب رتبه و پذیرش دانشگاه های معتبر شود، می گوید: «۶ ماه پیاپی در تلاش برای این بودم که آموزش و پرورش من را برای انجام یک پروژه پژوهشی در حوزه داروسازی و تولید علم به دانشگاه معرفی کند و چون چنین تجربه ای نداشتند، کارم پیش نمی رفت... اما این آموزش و پرورش، اگر برای یک دانش آموز آسیب دیده در اعتیاد و آسیب های اجتماعی، بخواهد اقدامی بکند احتمالا ساز و کارهایی دارد...»
وضعیت امروز، نتیجه تفکر کارمندی پروری است
نمی توانیم انتظار داشته باشیم، در سیستم هایی که نهایت تلاش و تجربه اش، مدرک گرایی و نه تفکر خلاق و ذهنیت توسعه است، دانش آموزان و دانشجویان، پس از پایان ادوار تحصیلی خودشان در جست وجوی کارآفرینی، تولید و زایش باشند. طبیعتا این حرف معطوف به تمامی دانش آموزان و دانشجویان نیست و همواره بخشی از آنان به واسطه بسترهای خاص و زیست بوم متفاوتی که در آن تنفس می کنند، گام در مسیر رشد و ارتقای کشور می گذارند که شاید اگر همینان نباشند، مشخص نیست صاحبان تفکر کارمندی در بخش های تصمیم سازی و اجرایی چه بلایی بر سر کشور خواهند آورد. بی شک، آن چه امروز از ناکارآمدی، نقص های گسترده و روزمرگی در بخش های مختلف کشور وجود دارد، نتیجه حضور افرادی است که نتوانستند در زمان و موقعیت لازم، تصمیمات بزرگ، روزآمد و راهبردی را به فرایندهای را پیش روی کشور قرار دهند.
در این زمینه، می توان از چند نمونه مهم ناکارآمدی و روزمره کاری در ادوار مختلف نام برد که  کشور را در بخش های گوناگون دچار چالش کرده است:
۱-بی برنامگی گسترده طی دو دهه اخیر در حوزه تدابیر و اقدامات زیست محیطی در پی پدیده «تغییر اقلیم» و ناکارآمدی تاریخی در حوزه حکمرانی آب، فقدان طرح سازگاری با کم آبی، برداشت بی رویه از منابع زیرزمینی و روزمرگی در امر توسعه کشاورزی مدرن
۲-بی توجهی تاریخی به نیاز و مسئله «مهارت آموزی» در مدارس، دانشگاه ها و نگره های آموزشی 
۳-فقدان رویکردهای روزآمد در زیرساخت توسعه علمی به گونه ای که جایگاه علمی ایران در رتبه بندی های جهانی در سال های اخیر دچار تهدید جدی شده است.
۴-فراموشی مسئله «عدالت آموزشی» و رهاسازی مدارس دولتی در سال های پیاپی به گونه ای که امروز این مدارس با جایگاه مطلوب کالبدی و آموزشی فاصله فراوان دارند.
۵- و...
این موارد فقط بخشی از انبوه چالش هایی است که در بخش های مختلف کشور وجود دارد و سامان دادن به کاستی های آن اساسا کم ترین ارتباط را به عوامل خارج از اراده ما همچون تحریم ها دارد. باید بپذیریم که قدرت عمل و شیوه روزمرگی و تفکر کارمند مآبی، اجازه نمی دهد روندها در کشور با استعانت از مدیریت جوان، خلاق و روزآمد به سمت و سوی توسعه گام بردارد. 
خودتحریمی از سوی تفکر کارمندی و سنتی و ایجاد مانع بر سر تفکر خلاق، آسیب بزرگ سیستم های امروز کشور است و مشخص نیست تا چه زمانی این مافیای ناکارآمدی جای خود را به مدیرانی با دل ها و ایده های بزرگ خواهد داد. 
وضعیت امروز بودجه ای بنیاد نخبگان که اساسا تکلیف اش توسعه حضور و تفکر نخبگانی است، با اختصاص یک پنجاهم بودجه مورد نیازش برای انجام ماموریت ها، پاسخ روشن و قاطعی است که سیستم تصمیم سازی کشور همچنان جایی برای «نخبگان» و نخبه پروری باز نکرده است. ما نمی توانیم افق کشور را جایی در نزدیکی رتبه های فاخر جهانی تصور کنیم در حالی که اصل «نخبه پروری» را در کوچه ها پس کوچه های کهنه اداری و بودجه های محلی رها کرده باشیم.

وطن امروز

دستور ترامپ برای آزمایش جدید هسته‌ای، چگونه آخرین امیدها برای کارآمدی نظام منع اشاعه را از بین می‌برد؟

یک گام تا آخرالزمان هسته‌ای؟

علیرضا حقیقت

سال 1945 در حالی که رهبران متفقین به عنوان فاتحان جنگ دوم جهانی روی ویرانه‌های برلین، نشست پوتسدام را ترتیب دادند، هری ترومن، رئیس‌جمهور آمریکا به ژوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروری اطلاع داد ایالات متحده به سلاح هسته‌ای دست یافته است. اگرچه به طور نمادین سخنرانی مشهور وینستون چرچیل در میزوری آمریکا، آغاز جنگ سرد دانسته می‌شود اما در حقیقت خبر دسترسی واشنگتن به سلاح هسته‌ای که توسط ترومن به استالین داده شد، نقطه عطف نظم جدید جهانی و نقطه شروع بازدارندگی هسته‌ای در صحنه سیاست بین‌الملل پساجنگ شد.
8 دهه بعد دونالد ترامپ چند ساعت پیش از دیدار خود با شی جین‌پینگ، رئیس‌جمهور چین در شبکه‌های اجتماعی نوشت: «به دلیل برنامه‌های آزمایشی سایر کشورها، من به وزارت جنگ دستور داده‌ام آزمایش سلاح‌های هسته‌ای ما را به‌ طور برابر آغاز کند. این روند فوراً آغاز خواهد شد».
زمان‌بندی انتشار پست ترامپ بی‌تردید هم به چین و هم به روسیه مربوط است، این اتفاق چند ساعت پیش از دیدار او با شی منتشر شد. ترامپ می‌خواست احتمالا با تقلید از هری ترومن، پیش از مذاکره با رئیس‌جمهور چین، چه درباره تجارت و چه درباره سلاح‌های هسته‌ای، اهرم فشار ایجاد کند یا تصویری از یک رهبر مقتدر نشان دهد؛ امری که این احتمال را تقویت کرد که ترامپ شاید قصد دارد سیگنالی درباره گفت‌وگویی با شی درباره کنترل تسلیحات هسته‌ای داشته باشد؛ موضوعی که رئیس‌جمهور آمریکا پیش‌تر نیز در اظهارنظرهایش درباره اولویت دادن به مذاکرات برای «خلع سلاح هسته‌ای» با روسیه و چین به آن اشاره کرده بود. برای نمونه، ترامپ ماه آگوست گفته بود: «یکی از کارهایی که می‌کوشیم با روسیه و چین انجام دهیم، خلع سلاح هسته‌ای است و این موضوع بسیار مهم است». پست ترامپ تنها چند هفته پس از آن منتشر شد که پوتین پیشنهاد داد در صورتی که ایالات متحده نیز همین کار را انجام دهد، روسیه به رعایت محدودیت‌های معاهده کاهش تسلیحات راهبردی جدید سال ۲۰۱۰ (نیواستارت) ادامه دهد. ۲۸ اکتبر، سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه ابراز امیدواری کرد ترامپ به پیشنهاد پوتین و اصول مطرح‌شده در نشست آنکوریج پاسخ مثبت دهد. جز یک اظهارنظر گذرای ترامپ اما هیچ اعلام رسمی‌ای از سوی کاخ سفید درباره آینده نیواستارت -که قرار است فوریه ۲۰۲۶ منقضی شود و آخرین توافق دوجانبه راهبردی کنترل تسلیحات از این نوع است - انجام نشده است. دستور ترامپ همچنین ممکن است تلاشی برای ایجاد اهرم مذاکراتی در برابر مسکو باشد.
ممکن است رئیس‌جمهور ایالات متحده در واکنش به آزمایش‌های اخیر روسیه در حوزه سامانه‌های حمل تسلیحات هسته‌ای و کلاهک‌های اتمی چنین موضعی گرفته باشد. ۲۱ اکتبر، ولادیمیر پوتین اعلام کرد روسیه موشک کروز هسته‌ای‌ «بوروستنیک» را با موفقیت آزمایش کرد؛ موشکی که گفته می‌شود توانایی اجرای حملات دوربرد و ماندگاری طولانی‌مدت در هوا را دارد. رئیس‌جمهور روسیه برد آن را  14 هزار کیلومتر اعلام کرد. دونالد ترامپ این آزمایش را «نامناسب» خواند. خبرگزاری رویترز نوشت: در حالی که رئیس‌جمهور آمریکا لفاظی‌ها و مواضع خود را در قبال روسیه تشدید کرده است، پوتین با آزمایش موشک کروز جدید بوروستنیک در ۲۱ اکتبر و رزمایش‌های پرتاب موشک هسته‌ای در ۲۲ اکتبر، علناً قدرت هسته‌ای خود را به نمایش گذاشته.
روسیه همچنین اخیراً اژدر هسته‌ای‌ «پوسایدون» که قابلیت حمل کلاهک هسته‌ای را دارد، آزمایش کرده است؛ اژدری که به گفته تحلیلگران نظامی، قادر است با ایجاد امواج رادیواکتیو گسترده در اقیانوس، مناطق ساحلی را ویران کند. جزئیات تاییدشده کمی درباره پوسایدون که نام آن از خدای دریا در یونان باستان گرفته شده، وجود دارد اما اساساً این سلاح ترکیبی از یک اژدر و یک پهپاد با قابلیت حمل کلاهک هسته‌ای است. تحلیلگران معتقدند برد آن ۱۰۰۰۰ کیلومتر (۶۲۰۰ مایل) است و می‌تواند با سرعت ۱۸۵ کیلومتر در ساعت حرکت کند.
پوتین در حالی که در بیمارستانی در مسکو با سربازان روس زخمی در جنگ اوکراین چای و کیک صرف می‌کرد، گفت این آزمایش روز سه‌شنبه انجام شده است. پوتین افزود: چیزی شبیه به این وجود ندارد. هیچ راهی برای رهگیری پوسایدون وجود ندارد.
این در حالی است که بلاروس هم قصد دارد موشک بالستیک میان‌برد ساخت روسیه با نام «ارشنیک» را که قادر است چندین کلاهک هسته‌ای حمل کند، ماه دسامبر مستقر کند. اندیشکده آمریکایی CSIS در این رابطه نوشت: به بیان دیگر، اشاره ترامپ به «شروع آزمایش» بر «پایه‌ای برابر» ممکن است فراخوانی برای پیشبرد قاطعانه‌تر پلتفرم‌های جدید هسته‌ای‌ باشد.
آزمایش‌های هسته‌ای مسکو در فضایی انجام می‌شود که آمریکا در حال تصمیم برای تحویل موشک‌های تاماهاوک به اوکراین است. عرضه موشک‌های تاماهاوک به اوکراین می‌تواند قابلیت‌های تهاجمی آن را به طور قابل‌ توجهی افزایش دهد و کی‌یف را قادر کند اهدافی را در اعماق خاک روسیه، از جمله پایگاه‌های نظامی، مراکز لجستیکی، فرودگاه‌ها و مراکز فرماندهی که در حال حاضر خارج از دسترس هستند، هدف قرار دهد. موشک تهاجمی زمینی تاماهاوک یک موشک کروز دوربرد است که معمولاً از دریا برای حمله به اهداف در مأموریت‌های تهاجمی عمیق پرتاب می‌شود. این موشک کروز هدایت‌شونده دقیق می‌تواند اهداف را از فاصله ۱۰۰۰ مایلی (۱۶۰۰ کیلومتری) حتی در حریم هوایی بشدت محافظت‌شده هدف قرار دهد. این موشک 6.1 متر طول، 2.6 متر طول بال و حدود ۱۵۱۰ کیلوگرم وزن دارد.
دستور جدید ترامپ برای انجام آزمایش جدید هسته‌ای در شرایطی است که ‌جز کره‌شمالی، هیچ کشوری از اواخر دهه ۱۹۹۰ تاکنون آزمایش هسته‌ای انجام نداده است. پیمان جامع منع آزمایش هسته‌ای (CTBT) که سال ۱۹۹۷ تصویب شد، تاکنون توسط ۱۸۷ کشور امضا شده است. دستور رئیس‌جمهور آمریکا نشانه‌ای از رقابت فزاینده هسته‌ای میان ایالات متحده، روسیه و چین است. سال ۱۹۶۳ ایالات متحده، بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی با امضای پیمانی، انجام آزمایش‌های هسته‌ای در جو، فضا و زیر آب را ممنوع کردند. این تصمیم پس از بحران موشکی کوبا گرفته شد. سال ۱۹۷۴ پیمان منع آزمایش در آستانه  (Threshold Test Ban Treaty) امضا شد که قدرت انفجار آزمایش‌های زیرزمینی را به زیر ۱۵۰ کیلوتن محدود می‌کرد. در نهایت، سال ۱۹۹۷ پیمان جامع منع آزمایش هسته‌ای تمام انواع آزمایش‌های هسته‌ای را ممنوع کرد. از زمان آغاز مذاکرات پیمان جامع منع آزمایش هسته‌ای (CTBT) در سال ۱۹۹۵، ایالات متحده بر این موضوع پافشاری کرده که این پیمان، به‌ طور کامل و مطلق، هرگونه بازده انفجاری را ممنوع می‌کند. فارن‌افرز مارس امسال (اسفند 1403) در گزارشی جامع نوشت: با سرعت گرفتن روند برچیدن عناصر اساسی نظم بین‌الملل پس از جنگ توسط دولت دوم ترامپ، به نظر می‌رسد این دولت برخی پیامدهای آشکار اقدامات خود از جمله آغاز دور جدیدی از اشاعه‌ هسته‌ای را در نظر نگرفته است. سیاست‌های تهاجمی ترامپ و از هم گسیختن اصول و قواعد ساختار نظام بین‌الملل به دست آمریکا و عبور از آن به عنوان قوانینی که خود واشنگتن برای یک نظم مبتنی بر قوانین پایه‌گذاری کرده بود، رقابت‌های هسته‌ای در جهان را تشدید کرده است. حمله ایالات متحده به تاسیسات صلح‌آمیز هسته‌ای ایران که تحت نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بود، آخرین مورد از نابود کردن رژیم منع اشاعه جهانی است. مقامات آمریکایی ادعا می‌کنند برنامه هسته‌ای ایران را به عقب رانده‌اند و تهران حق ندارد دوباره این برنامه را از سر بگیرد اما رویدادهای اخیر برای سیاست‌گذار ایرانی دارای یک پیام ویژه است که وضعیت هسته‌ای در جهان به چه سمت و سویی در حال حرکت و تغییر است. به نوشته فارن‌افرز، رژیم منع اشاعه که مانع گسترش تسلیحات هسته‌ای در سطحی وسیع شده است، در واقع یک اقدام داوطلبانه از سوی کشورها برای محدود کردن خودشان است. کشورهایی که به این رژیم پایبندند، احساس امنیت بیشتری در چارچوب آن دارند اما این احساس امنیت تا حد زیادی به این دلیل است که این رژیم درون یک نظام بین‌المللی گسترده‌تر تحت نظارت آمریکا قرار دارد. این شبکه‌ مشارکت‌های بین‌المللی همان چیزی است که دولت ترامپ در حال از هم گسیختن آن است.
رسانه شورای روابط خارجی آمریکا به قلم گیدئون رز نوشت: همه باید درک کنند اگر نظم لیبرال فروبپاشد، رژیم منع اشاعه‌ هسته‌ای نیز همراه با آن سقوط خواهد کرد و در این صورت، قدرت‌هایی که برای دستیابی به تسلیحات هسته‌ای شتاب خواهند کرد، دوستان سابق آمریکا خواهند بود؛ کشورهایی که دیگر اطمینان ندارند می‌توانند به تضمین‌های امنیتی ایالات متحده تکیه کنند و حتی ممکن است از اعمال فشار آمریکا بیم داشته باشند. از آنجا که خطرناک‌ترین مرحله‌ فرآیند اشاعه، همواره دوره‌ای است که کشورها در آستانه‌ عبور از آستانه‌ هسته‌ای قرار دارند، اگر دولت ترامپ مسیر خود را تغییر ندهد، احتمالاً سال‌های پیش رو با بحران‌های هسته‌ای تعریف خواهد شد.
اکنون که ایالات متحده به یک متحد غیرقابل ‌اعتماد تبدیل شده است، یکی از مسیرهایی که کشورهای در جست‌وجوی حفاظت می‌توانند پیش بگیرند، تأمین بازدارندگی گسترده از سوی یک ارائه‌دهنده‌ دیگر است. به ‌عنوان‌ مثال، فریدریش مرتس، صدراعظم  آلمان اعلام کرده است قصد دارد «با بریتانیایی‌ها و فرانسوی‌ها گفت‌وگو کند تا ببیند آیا امکان گسترش چتر هسته‌ای آنها به آلمان وجود دارد یا نه». دیگر اعضای ناتو نیز ممکن است مسیر مشابهی را دنبال کنند. کی‌یر استارمر، نخست‌وزیر بریتانیا و امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه به این ایده روی خوش نشان داده‌اند، بنابراین ممکن است بزودی یک بازدارندگی هسته‌ای واقعاً اروپایی پدیدار شود.
بنابراین برخی کشورها ممکن است تصمیم بگیرند برای اطمینان بیشتر، به ‌طور مستقل سلاح هسته‌ای تولید کنند. رژیم صهیونیستی در دهه‌ ۱۹۵۰ برنامه‌ تسلیحات هسته‌ای خود را آغاز و کمک‌های گسترده‌ای از فرانسه دریافت کرد. تصور می‌شود اسرائیلی‌ها تا اواخر دهه‌ ۱۹۶۰ نخستین بمب اتم خود را ساخته باشند و در دهه‌های بعد صدها کلاهک دیگر به زرادخانه‌ خود اضافه کرده باشند. پاکستان نیز پس از مشاهده‌ هسته‌ای شدن دشمن دیرینه‌اش، هند، دهه‌ ۱۹۷۰ برنامه‌ مخفیانه‌ خود را آغاز کرد. پس از دریافت کمک‌های فراوان از چین و کره‌‌شمالی، اسلام‌آباد سال ۱۹۹۸ موفق به انجام آزمایش هسته‌ای شد. فارن‌افرز همچنین نوشت: اگر کره‌‌جنوبی به سلاح هسته‌ای دست یابد، احتمالاً ژاپن نیز همین مسیر را دنبال خواهد کرد. از دهه‌ ۱۹۶۰، توکیو متعهد شده تسلیحات هسته‌ای نداشته باشد، آنها را تولید نکند و اجازه‌ ورودشان به خاک خود را ندهد اما در عین‌ حال، برنامه‌ پیشرفته‌ انرژی هسته‌ای، ذخایر بزرگی از پلوتونیوم جداشده و یک صنعت دفاعی پیشرفته دارد. هر دولتی در ژاپن، در صورت پذیرش پیامدهای داخلی و بین‌المللی می‌تواند در عرض چند ماه به سلاح هسته‌ای دست یابد. هنوز کسی نمی‌داند آیا دولت ترامپ واقعاً تا آنجا پیش خواهد رفت که اتحادهایی را که نسل‌های پیشین آمریکا بنا کرده‌اند، کنار بگذارد یا نه اما اگر چنین کند، نباید تعجب کرد که متحدان سابق آمریکا برخی از انتخاب‌هایی را که بر مبنای فرضیه‌ تداوم حمایت ایالات متحده انجام داده بودند، دوباره ارزیابی کنند. هنوز برای پیش‌بینی سرنوشت این دنیای عجیب و جدید بسیار زود است اما به نظر می‌رسد موانع روانی‌ای که تاکنون مانع گسترش تسلیحات هسته‌ای شده بود، ممکن است فروریخته باشد.

منبع: بصیرت

ارسال نظرات