شنبه ؛ 26 مهر 1404
26 مهر 1404 - 08:59
مروری بر یادداشت روزنامه‌های شنبه ۲۶ مهرماه ۱۴۰۴

یادداشت ها / بازی ظریف با منافع ملی

«اسنپ‌بک»؛ دو کلمه است که این روز‌ها به جنجالی در رسانه‌ها و محافل سیاسی ایران تبدیل شده است، جنجالی که نه فقط اختلافات سیاسی را برجسته می‌کند، بلکه پرده از این واقعیت برمی‌دارد که جریانات غربگرا و فرصت‌طلبان داخلی در دامن زدن به تنش‌ها در فضای سیاسی کشور در پی اهداف باندی خود و نه منافع ملی هستند.
کد خبر : 20283

تبیین:

کیهان
 

اگر یزید توانست شما هم می‌توانید

عباس شمسعلی

بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر سفاک رژیم صهیونیستی، در جریان حضور رئیس‌جمهور آمریکا در جلسه کنست این رژیم، ضمن تقدیر از ترامپ برای ترور ناجوانمردانه شهید حاج قاسم سلیمانی به عنوان یک تصمیم شجاعانه، با غروری احمقانه از ترور شهید سید حسن نصرالله، اسماعیل هنیه و یحیی سنوار به عنوان دستاوردی بزرگ و تضعیف‌کننده جبهه مقاومت یاد کرد.
این نوع سخنان غرور‌آمیز و گستاخانه پیش از این هم چند بار از سوی ترامپ جنایتکار درخصوص شهادت حاج قاسم و شهدای مقاومت تکرار شده بود، اما این احمق‌ها که امروز در خیال باطل خود مست غرور از به شهادت رساندن تنی چند از سرداران مقاومت هستند و البته می‌خواهند شکست‌های فضاحت‌بار و جای سیلی‌های خورده از جبهه مقاومت را پنهان کنند، باید بدانند این روایت آنها نه همه داستان و نه پایان ماجراست.
عجیب آنکه این مستی و غرور از به شهادت رساندن تعدادی از مردان خدا، انسان را به یاد نمونه‌ای عبرت‌آموز در تاریخ می‌اندازد که اگر این دشمنان خدا درکی از آن می‌داشتند، خوشحالی امروزشان جای خود را به اندوهی پایان‌ناپذیر می‌داد؛ اما چه بخواهند یا نخواهند و چه متوجه شوند یا نشوند، همان سرنوشت محتوم برای آنها هم قابل تصور و پیش‌بینی است. 
در کتب تاریخی نقل است؛ آن هنگام که سرهاى مقدّس شهیدان کربلا را وارد مجلس یزید ملعون کردند، یزید در حالى که با چوب‌دستى خود بر لب و دندان مقدس و مطهر امام حسین(ع) مى‌زد، با غرور و سرمستی از غلبه ظاهری در کربلا، با تفکری یادگار مانده از دوران جهالت اشعاری می‌خواند. از جمله اینکه می‌گفت؛...«لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا- جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الأسَلْ؛ لأهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً- وَ لَقالُوا یا یَزِیدُ لاَ تَشَلْ»...
«کاش بزرگان من که در جنگ بدر کشته شده بودند، امروز مى‌دیدند که قبیله خزرج چگونه از ضربات نیزه به زارى آمده است؛ در آن حال، از شادى فریاد مى‌زدند و مى‌گفتند: اى یزید دستت درد نکند.»
البته دیری نپایید که در همان مجلس مستی پوشالی یزید که گمان می‌کرد با شهادت امام حسین(ع) راه و نام و مکتب اهل‌بیت(ع) و سرور آزادگان جهان را برای همیشه خاموش کرده است با شمشیر کلام حیدری شیرزن کربلا؛ زینب کبری(س) جای خود را به پریشانی و حقارت داد. از سوی دیگر اکنون پس از هزار و 400 سال چه کسی می‌تواند باور کند در کربلا امام حسین(ع) شکست خورد و یزید پیروز شد؟ چه کسی می‌تواند منکر شود که نام و یاد و مکتب و راه حسین(ع) بیش از 14 قرن است که زنده است و هر روز زنده‌تر می‌شود و چه نهضت‌ها و قیام‌ها و سرنگونی طاغوت‌ها که با تأسی به مکتب عاشورا و امام حسین(ع) شکل گرفته و پیروز شده است. این مسیری است که همچنان بر سر راه مصلحان و آزادگان و دشمنان ظلم می‌درخشد. امروز نام و مرام حسین(ع) بیش از هر زمان دیگر تاریخ در جهان شناخته شده است که مراسم چند ده میلیونی اربعین در عراق با حضور دلدادگان این مکتب از اقصی‌نقاط جهان یک گوشه از این تجلی و زنده و جاوید بودن آن است. اما اکنون یزید سرمست از پیروزی کجاست؟!
امروز نیز برخی یزیدیان زمان که در ظلم و قساوت و کشتن انسان‌ها و ایستادگی در برابر حق و حقیقت دست‌کمی از یزید هزار و 400 سال قبل ندارند؛ گمان می‌کنند که با شهادت چند سردار سپاه اسلام و فرماندهان جبهه مقاومت، کار تمام شده است و به خیال باطل‌شان ابتکار عمل در معادلات منطقه و جهان را در دست گرفته‌اند.
اما واقعیت آن است که سلیمانی‌ها، سید حسن نصرالله‌ها، یحیی سنوارها، اسماعیل هنیه‌ها، حاجی‌زاده‌ها، سلامی‌ها، باقری‌ها، رشیدها و... با مرگ ظاهری و عروج آسمانی از بین نمی‌روند؛ همان‌گونه که مراد و الگوی آنها پس از 14 قرن زنده است. شهادت این ستاره‌های درخشان سپاه اسلام که سال‌ها وجودشان خار چشم دشمن بود، پایان کار نیست بلکه آغازی است بر درخشش ستاره‌های پر فروغ دیگر در آسمان حق و حقیقت و مبارزه با کفر و ظلم.
اگر شهادت پایان مردان خدا بود، از دل عاشورا و مکتب انسان‌ساز حسین(ع) خمینی‌ها و خامنه‌ای‌ها، سلیمانی‌ها و نصرالله‌ها پدید نمی‌آمدند. صدالبته که فقدان هر‌کدام از فرماندهان شهیدمان جانسوز و خسارتی بزرگ است اما اگر شهادت پایان کار سرداران سپاه اسلام بود، با شهادت همت‌ها، باکری‌ها، زین‌الدین‌ها، خرازی‌ها، حسن باقری‌ها باید شاهد افول قدرت سپاه اسلام می‌بودیم اما الحق که جانشینان این فرماندهان شهید با قدرتی مضاعف و غیرقابل‌تصور در گذشته، سال‌هاست که خواب آرام را از چشم دشمن ربوده‌اند.
اگر تهرانی‌مقدم رفت، راه و مسیر او با قدرت ادامه یافت، اگر حاجی‌زاده آسمانی شد از ضرب شست موشک‌های فرود آمده در حیفا و تل‌آویو و پایگاه آمریکایی‌ها کم نشد. 
اگر سلیمانی رفت مکتب او در دل جوانان ایرانی و لبنانی و عراقی و یمنی و... زنده‌تر از قبل شد.
امروز اگر سلامی و باقری و حاجی‌زاده و سلیمانی به ظاهر در صف سپاه اسلام نیستند، انبوه جوانان دهه هفتادی و هشتادی که شجاعت حیرت‌انگیز آنها را پای پدافند و لانچرهای پرتاب موشک در همین جنگ 12روزه دیدیم و شنیدیم جای آنها را پر کرده‌اند.
اگر سید عباس موسوی فرمانده اسبق حزب‌الله لبنان به شهادت رسید تا خیال اسرائیل از خطرات حزب‌الله و ضعیف شدن آن راحت شود، شیری همچون سید حسن نصرالله از بیشه مقاومت بیرون آمد تا ضربات بر اسرائیل با قدرتی چندین برابری نمایان شود.
امروز اگر سید حسن نصرالله به ظاهر در بین اعضای حزب‌الله نیست اما هزاران نفر شیفته و دلداده او آماده‌اند راه او را ادامه دهند، برگزاری مراسم میثاق با نصرالله در لبنان در روزهای گذشته با حضور ده‌ها هزار جوان و نوجوان لبنانی شاهد این مدعاست.
اگر یحیی سنوار رفت، کار غزه و حماس و مقاومت فلسطین به پایان نرسید و اسرائیل پس از شهادت سنوار و محمد ضیف و... هم نتوانست در غزه کاری جز کودک‌کشی و جنایت بکند و مجبور به تسلیم شد.
شاید شهادت هر‌کدام از این ستاره‌های درخشان آسمان مقاومت برای دشمن زخم‌خورده از آنها التیامی دل‌خوش‌کننده و فریبنده بر روی این زخم‌ها باشد، اما می‌توان راز رجزخوانی‌های نتانیاهو و ترامپ و پیروز نشان دادن‌شان را در تلاش آنها برای پنهان کردن نشانه‌های آشکار شکست زبونانه در برابر جبهه مقاومت جست‌وجو کرد.
اگر ترامپ و نتانیاهو با شهادت چند فرمانده رشید سپاه اسلام، واقعاً به پیروزی رسیده بودند و کار را تمام‌شده می‌پنداشتند، وحشت‌زده از شدت پاسخ ایران به حملات اسرائیل و آمریکا در جنگ 12روزه برای آتش‌بس التماس و تلاش نمی‌کردند.
اگر اسرائیل و آمریکا با شهادت سنوار و یارانی دیگر از مقاومت فلسطین و پس از به شهادت رساندن ده‌ها هزار و به روایتی صدها هزار نفر از ساکنان غزه، به واقع احساس پیروزی کرده و کار مقاومت مردم غزه را بعد از دو سال ایستادگی حماسه‌آفرین تمام‌شده می‌پنداشتند، اینچنین از توافق با حماس برای پایان جنگ و مبادله اسرا به عنوان دستاورد و موفقیت یاد نمی‌کردند.
امروز خوب به چهره اسرای فلسطینی آزادشده از بند صهیونیست‌ها بنگرید و به یاد بیاورید که یحیی سنوار هم سال‌ها زندانی این رژیم بود و خدا می‌داند چندین و چند یحیی سنوار و قوی‌تر از او در بین همین اسرا باشند.
با این تفاسیر باید گفت؛ اگر یزید و یزیدیان با جنایت عاشورا و کربلا توانستند نام و یاد و مکتب سیدالشهدا(ع) را محو و خاموش کنند، جانشینان امروزی آنها یعنی ترامپ و نتانیاهو هم می‌توانند با شهادت چند فرمانده و سردار پرافتخار و قتل‌عام هزاران بی‌گناه، راه مقاومت و مکتب مبارزه با ظلم را خاموش و محو کنند.
واقعیت آن است که آرزوی به زانو درآوردن نظام اسلامی و جبهه مقاومت در سر ترامپ و نتانیاهو به کابوسی پریشان برای آنها تبدیل شده است و اینها نیز همچون گذشتگان خود در حسرت این آرزو خواهند مرد، آنچنان که رهبر انقلاب سال‌ها قبل (19 اردیبهشت 1397) در این خصوص فرمودند: «رفتارهای زشت و سخیف این رئیس‌جمهور کنونی آمریکا، کارهایی است که از اوّل هم می‌کردند؛ در دوران دولت گذشته‌ آمریکا یک‌جور بود، دوران قبل از او یک‌جور بود؛ در هر دوره‌ای یک‌جوری اینها خباثت‌های خودشان را نشان دادند. خیلی‌ از آنها استخوان‌هایشان هم خاک شد، بدن‌شان هم در زیر خاک خوراک کرم و مور و مار شد، امّا جمهوری اسلامی همچنان خواهد ایستاد.»
امروز برخی گمان می‌کنند که جنایت و خباثت شخصی همچون ترامپ و تلاش همه‌جانبه او برای نجات اسرائیل از نابودی، نشانه قدرت، دست برتر و دیوانگی خطرناک اوست؛ اما رهبر حکیم ما (19 دی‌ماه 1397) در وصفی ماندگار از رئیس‌جمهور جنایتکار و خودشیفته کنونی آمریکا فرمودند: «بعضی از دولتمردان آمریکا وانمود می‌کنند دیوانه‌اند؛ بنده البتّه این را قبول ندارم، امّا حقیقتاً «احمق‌های درجه‌ یک» هستند.»
این احمق‌های درجه یک اگر اندکی تفکر می‌داشتند می‌دیدند که تجربه ثابت کرده است، سلاح جهاد، شرف و دفاع از حق از دست مردان جبهه مقاومت نمی‌افتد بلکه از دستی به دست بزرگمردی دیگر داده می‌شود.

جوان

بازی ظریف با منافع ملی 

حمیدرضا‌شاه‌نظری

«اسنپ‌بک»؛ دو کلمه ساده است که این روز‌ها به جنجالی در رسانه‌ها و محافل سیاسی ایران تبدیل شده است، جنجالی که نه فقط اختلافات سیاسی را برجسته می‌کند، بلکه پرده از این واقعیت برمی‌دارد که جریانات غربگرا و فرصت‌طلبان داخلی در دامن زدن به تنش‌ها و ایجاد شکاف‌های عمیق‌تر در فضای سیاسی کشور در پی اهداف باندی خود و نه منافع ملی هستند. در این میان، پس از نهایی شدن اسنپ بک، کشمکش دیپلماتیک بین محمدجواد ظریف و سرگئی لاوروف حول ریشه‌ها و نحوه گنجانده شدن این مکانیزم حساس و ضدملی در برجام، بیش از آنکه یک چالش فنی یا سیاسی باشد، به صحنه‌ای بدل شده که در آن تضاد منافع و تناقض‌های رفتاری به نمایش گذاشته می‌شود. 
بعد از اینکه اخیراً تروئیکای اروپایی – بریتانیا، فرانسه و آلمان – با استناد به قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت، اسنپ‌بک را فعال کردند و تحریم‌های سازمان ملل را بر ایران بازگرداندند، لاوروف در مصاحبه‌ای، اسنپ‌بک را یک «تله قانونی» خواند که ایران در آن افتاده و مستقیماً محمدجواد ظریف را مقصر آن دانست: «این بند در مراحل نهایی مذاکرات میان ظریف و جان کری توافق شد و وقتی روسیه دید که ایران آن را پذیرفته، مخالفتی نکرد، اما از پذیرش چنین فرمول غیرمتعارفی توسط ایران تعجب کرده است!» در واکنش به اظهارات لاوروف، ظریف که سال‌ها پیش «اسنپ‌بک» را ابزاری کم‌اثر و ناکارآمد و غیرجدی می‌دانست، حالا در اظهاراتی جدید و متناقض ادعا می‌کند که این مکانیزم به پیشنهاد لاوروف به متن برجام افزوده شده است! ظریف، که همیشه اسنپ‌بک را ضعیف و غیرقابل استفاده توسط امریکا می‌دانست، در پاسخ به لاوروف گفته است: «نه تنها اسنپ‌بک برای روز‌های آخر نبود، بلکه به گفت‌و‌گو‌های من و کری محدود نمی‌شد. لاوروف و فرانسوی‌ها پیشنهادی بد درباره قطعنامه‌های گذشته دادند که با تلاش زیاد کنار گذاشتیم.» او حتی ادعا کرد که شب توافق برجام، لاوروف دستور داشت مانع نهایی شدن آن شود!
ظریف در ۱۳۹۹، در مصاحبه‌ای تأکید کرد که «اسنپ‌بکی در قطعنامه وجود ندارد» و آن را «کلک تبلیغاتی امریکا» می‌دانست. حتی در حاشیه جلسه هیئت دولت در ۱۳۹۸، گفت مکانیسم ماشه قابل اجرا نیست. جالب اینکه برخلاف سخنان این روز‌های ظریف، افراد نزدیک به وی مانند علی‌اکبر صالحی، قبلاً گفته‌اند که روسیه مخالف اسنپ‌بک بود و لاوروف هشدار داد که امریکا با این بند، حق وتوی روسیه و چین را می‌گیرد. وی گفته است که روس‌ها تلاش کردند اسنپ بک را حذف کنند، اما تیم ایرانی آن را پذیرفت!
این تضاد‌ها در روایت، نه تنها سردرگمی در نگاه به برجام و ابعاد آن ایجاد می‌کند، بلکه بستر مناسبی را برای جریانات غربگرا فراهم آورده تا با بهره‌برداری از این اختلافات، منافع سیاسی خود را دنبال کنند و فضای کشور را بیش از پیش ملتهب سازند. در این جنجال، آنچه مسلم است فارغ از تناقضات موجود در مواضع ظریف در مورد اسنپ بک، گنجاندن آن در برجام، کار هر کسی باشد این محمدجواد ظریف بود که در نهایت آن را پذیرفت و با کم اهمیت جلوه دادن آن، سعی کرد منتقدان را ساکت کند. 
با این حال، در شرایطی که کشور بیش از همیشه نیاز به آرامش و اتحاد دارد و دشمنان در کمین نشسته‌اند تا شرایط را برای برنامه‌های خصمانه خود مناسب ببینند، طرح این مباحث کمک چندانی به کشور نمی‌کند و طرح و دامن زدن به آنها، صرفاً باعث می‌شود جریانات غربگرا و فرصت‌طلبان سیاسی در داخل و خارج و دشمنان در کمین نشسته، همچون کرکس‌هایی بر لاشه جنجال فرود آیند و با بزرگ‌نمایی آن، علاوه بر دامن زدن به اختلافات و تلخ کردن کام مردم به تضعیف اتحاد کنونی تهران- مسکو منجر شوند. رسانه‌های غربی و لیبرال‌های داخلی، این دعوا را بهانه‌ای برای حمله به کشور‌های حامی ایران در شرایط کنونی قرار داده و همزمان، فرصت‌طلبان داخلی از آب گل‌آلود ماهی گرفته و با فرافکنی و تسویه‌حساب‌های شخصی، انسجام ملی را هدف قرار دهند. این جریانات، اختلافات را دامن می‌زنند تا به خیال خود از شکاف‌ها سود ببرند، غافل از اینکه این بازی، تنها دشمنان ایران را شاد می‌کند و در نهایت در پازل آنان قرار دارد. 
واقعیت آن است که در شرایط کنونی، هنگامی که جمهوری اسلامی در برابر فشار‌های همه‌جانبه اقتصادی، سیاسی و امنیتی قرار دارد، چنین اختلافات فرعی و مجادلات رسانه‌ای بیشتر از آنکه به نفع کشور باشد، فرصت را به دشمنان و مغرضان داخلی و خارجی می‌دهد. ایران بیش از هر زمان دیگری نیازمند انسجام ملی است؛ انسجامی که بتواند صدای واحدی را در برابر تحریم‌ها و چالش‌های دیپلماتیک به جهان ارائه کند. تفاوت در روایت‌ها و تناقض در مواضع نباید باعث شود اتحاد ملی فدای منافع گروهی و جناحی شود. تجربه نشان داده است که موفقیت ایران در صحنه بین‌المللی، ریشه در همدلی و انسجام داخلی دارد. باید گفت، ایران امروز بیش از هر زمان به کنار گذاشتن اختلافات غیرضروری و تمرکز بر راهکار‌های عملی و واقع‌بینانه نیازمند است؛ راهکار‌هایی که بتواند کشور را از این شرایط دشوار عبور دهد و منافع بلندمدت ملت ایران را تضمین کند. نقد گذشته‌ها می‌تواند مفید باشد، اما مهم‌تر از آن، چشم دوختن به آینده‌ای است که در آن وحدت و همگرایی، کلید پیروزی است. 
این جنجال و هر جنجال بی‌حاصل در شرایط کنونی، بیش از آنکه حقیقت را روشن کند، آب به آسیاب دشمنان می‌ریزد و مخاطرات پیش روی کشور را دوچندان می‌کند. ملت ایران و جمهوری اسلامی، در میانه فشار حداکثری غرب و شرایط تهدیدآمیز کنونی و نیاز به حفظ پیوند و تعمیق روابط با روسیه و چین، بیش از همیشه به انسجام ملی نیاز دارند. 
به جای جنگ لفظی با متحدان و جنجال سیاسی داخلی بی‌حاصل و فرصت‌طلبانه، باید بر دیپلماسی هوشمندانه و جامع با همه کشور‌های غیرمتخاصم تمرکز کرد؛ به خنثی‌سازی اسنپ‌بک از طریق توسعه روابط با کشور‌های دیگر به خصوص با اعضای شانگهای و بریکس پرداخت و با تقویت موقعیت هسته‌ای و نظامی و احیا و شکوفایی اقتصاد زیر سایه تحریم‌ها به مقابله به برنامه دشمنان رفت. اتحاد داخلی، نه تنها کلید پیروزی است، بلکه سپری در برابر توطئه‌های خارجی است و امروز بیش از همیشه به آن نیازمندیم. ایران قوی، تنها با ایرانیان متحد و هوشیار ممکن است و هر جریان و شخصی که عملکردش در برابر این اصل حیاتی امروزی ایران باشد یا عامل دشمن است یا جاهلی که فقط منافع خود را می‌بیند غافل از اینکه اگر ایرانی نباشد منافعی دیگر وجود ندارد که بتوان برای تصاحب آن، بازی سیاسی انجام داد!

رسالت

نامسئله ها را مسئله نکنیم

سیدمحمد بحرینیان
یکی از آفات مدیریتی و رسانه‌ای ما، «مسئله‌سازی از نامسئله‌ها»ست. جامعه‌ای که انرژی فکری، سیاسی و رسانه‌ای خود را صرف جزئیات کم‌اهمیت کند، در برابر چالش‌های واقعی بی‌دفاع می‌ماند. نامسئله‌ها، آن موضوعاتی‌اند که در ظاهر، جنجال‌آفرین و جذاب به نظر می‌رسند، اما در باطن، هیچ نقشی در حل مسائل اصلی کشور ندارند؛ بلکه تنها غبار حاشیه را بر دید تصمیم‌گیران و افکار عمومی می‌پراکنند.
در علم مدیریت و حسابداری مفهومی وجود دارد به نام «سطح اهمیت» یا Materiality Level.
 بر اساس این اصل، تنها رویدادها و اطلاعاتی که اثر معنادار بر تصمیم‌گیری دارند، باید در گزارش‌ها و رسیدگی‌ها منعکس شوند. اگر جزئیات کم‌اهمیت هم‌وزن مسائل کلان دیده شوند، نه‌تنها نظام گزارشگری مختل می‌شود، بلکه انرژی و تمرکز مجموعه از بین می‌رود. همین منطق را باید در سطح کلان سیاست‌گذاری و رسانه نیز به‌کار بست: کشور را نمی‌توان با اولویت دادن به مسائل حاشیه‌ای اداره کرد.
در عرصه عمومی، گاهی رسانه‌ها به جای نقدِ هدفمند و ساختاری، به دنبال خطاهای جزئی یا تصمیمات فرعی مدیران می‌روند. در حالی‌که کار رسانه، تقویت فهم عمومی از سیاست‌های کلان، اصلاح مسیرهای نادرست و مطالبه‌گری مبتنی بر شناخت است. نقد، اگر بدون وزن‌سنجی اهمیت انجام شود، به جای اصلاح، به تخریب منجر می‌شود. رسانه‌ای که جزئیات بی‌اثر را بزرگ می‌کند، به‌صورت ناخواسته زمینه‌ساز بی‌اعتمادی اجتماعی می‌شود و مسیر گفت‌وگو درباره اولویت‌های حیاتی کشور-اقتصاد، تولید، آموزش، سلامت، و حکمرانی خوب-را منحرف می‌کند.
سخن در این نیست که نباید به جزئیات پرداخت. اتفاقاً اصلاحات بزرگ، از دقت در جزئیات زاده می‌شوند؛ اما باید جایگاه هر موضوع را شناخت. همان‌گونه که پزشک، سرماخوردگی را با همان میزان توجهی درمان نمی‌کند که بیماری قلبی را، نظام رسانه‌ای و مدیریتی نیز باید بداند که کدام موضوع ارزش تمرکز ملی دارد و کدام تنها مصرف خبری دارد.
امروز کشور بیش از هر زمان دیگر نیازمند تمرکز بر اولویت‌های واقعی است. رشد اقتصادی، سامان بازار کار، مهار تورم، بازآفرینی اعتماد عمومی و ارتقای بهره‌وری، نیازمند وحدت ذهنی و رسانه‌ای بر محور مسئله‌های اصلی است. اگر هر جریان یا رسانه‌ای بنا به سلایق خود، نامسئله‌ها را به صدر بنشاند، سرمایه اجتماعی کشور به تدریج در حاشیه‌ها تحلیل می‌رود.
بیاییم مسئولانه بیندیشیم و در رسانه، مدیریت و سیاست، اصل «اهم و مهم» را رعایت کنیم. نامسئله‌ها را مسئله نکنیم، تا بتوانیم مسائل حقیقی را حل کنیم.

فرهیختگان

سیاست‌ورزی در ایران پساجنگ

سعید آجورلو 

در فضای پس از جنگ امکان سوژگی امر سیاسی بالا رفت به این مفهوم که سیاست، نیرو‌های سیاسی و نهاد‌های سیاسی عاملیت داشتند و فرصتی برای ظهور و بروز و تصمیم‌گیری وجود داشت و تا حدودی توانستند به مسائل اجتماعی، مطالبات و منافع اجتماعی پاسخ دهند و محوریت داشتند. این «سوژگی» در مقابل «از خود بیگانگی» قرار می‌گیرد به این مفهوم که رابطه نیرو‌های سیاسی، خود، جامعه و جهانشان قطع می‌شود و دچار مشکل شناختی متقابل هم نسبت به جامعه هم جامعه نسبت به نیرو‌های سیاسی می‌شوند. پس از جنگ این امکان بالا بود و فرصت‌هایی برای نیرو‌های سیاسی به وجود آمد. اما اکنون سؤال‌هایی مطرح است که این فاعلیت چه میزان بروز پیدا کرد و اگر بروز پیدا نکرد دلیل آن چه بود؟ و اساساً نیرو‌های سیاسی در حال حاضر در چه وضعیتی قرار دارند و فضای نیرو‌های سیاسی چگونه است؟ چرا که برای عبور از فضای فعلی راه از سیاست می‌گذرد. 

فقدان چشم‌انداز در نیرو‌های سیاسی
نیرو‌های سیاسی دچار بحران راه‌حل و چشم‌انداز هستند. مقصر این بحران فقط نیرو‌های سیاسی نیستند بخشی از آن به سیاست‌خارجی برمی‌گردد؛ عوامل سیاست خارجی، نوع تحولات جهان، شخصیت ترامپ، مسائل خاورمیانه، غزه و نتانیاهو. بخش زیادی هم به محدودیت‌های درون کشور برمی‌گردد؛ چالش‌هایی که نهاد دولت در موضوعات مختلف دارد که به یکباره قابل حل نیستند. نتیجه این شده که نیرو‌های سیاسی در چشم‌انداز و یک مرحله پایین‌تر در راه‌حل دچار چالشند. این موضوع موجب شده که روتین سیاسی فراگیر شود به این معنی که موضوع جذاب و چشمگیری که هیجان، نشاط سیاسی و امید ایجاد کند، کمتر وجود دارد. روایت‌ها هم تکراری هستند، داستان‌هایی که شخصیت‌های سیاسی می‌سازند هم تکراری ا‌ست و چندان افق‌گشا نیست. چه این روایت آقای روحانی باشد، چه روایت جبهه اصلاحات، چه روایت مخالفان دولت باشد، امکان عملی شدن وجود ندارد و ارتباط با واقعیت قطع است. براین اساس از دل آن افق‌گشایی یا راه‌حل واقعی و چشم‌انداز درست بیرون نمی‌آید. زمانی که نیرو‌های سیاسی راه‌حل نداشته باشند، یا راه‌حل داشته باشند و اعتبار نداشته باشد، معنای خود را از دست می‌دهند و دچار چالش می‌شوند و مجبورند در خلأ فعالیت کنند. چون توقع این است که نیرو‌های سیاسی راه‌حل درست کنند و برای راه‌حل‌هایشان تبلیغ، لابی و سیاست‌ورزی کنند. ما الان در مقطعی هستیم که چالش راه‌حل و چشم‌انداز، جدی است و سیاست و نیرو‌های سیاسی ما این مشکل را دارند و شاید یکی از دلایلی که سوژگی سیاسی و امکان فعالیت سیاسی را از بین می‌برد و دچار چالش می‌کند این است که چشم‌انداز قابل اتکایی از سوی نیرو‌های سیاسی وجود ندارد. براین اساس نیرو‌های سیاسی از این لحاظ نمی‌توانند دست بالا داشته باشند و گفتارشان را تولید کنند. 

محدود شدن امکانات حکمرانی به امر سیاسی ضربه می‌زند
دیگر ویژگی نهاد‌ها و نیرو‌های سیاسی این است که محدودیت‌هایشان برای حکمرانی بیشتر شده یا فرایند قوی‌تر شدن جامعه سرعت بیشتری پیدا کرده و دولت؛ 1. به واسطه منابع مالی و 2. شکاف فرهنگی؛ عقب افتاده و امکان حکمرانی مثل گذشته ندارد. مرجعیت نیرو‌های سیاسی از این زاویه نیز ضربه خواهد خورد. قابل اثبات است که زیست اجتماعی و فرهنگی از فضای سیاسی و رسمی فاصله گرفته و به واسطه اینکه دولت نمی‌تواند منابع را تأمین کند، قدرتش ضعیف شده و سال‌هاست دچار کسری بودجه است و از دل آن تورم بیرون می‌آید، به این واسطه امکان حکمرانی‌اش کمتر شده است. بنابراین شاید جامعه در مواردی منتظر نماند که نیرو‌های سیاسی، چشم‌انداز بسازند و معطل آن‌ها نماند و خودش راه‌حل بسازد، زندگی تعریف کند حتی چشم‌انداز تعریف کند و به تعبیری نیرو‌های سیاسی معنا و هویتشان را از دست بدهند. مثال واضح آن فلیترینگ است. نظرسنجی‌های مختلف نشان می‌دهد که فیلترینگ تأثیر معناداری در استفاده جامعه از شبکه‌هایی مثل تلگرام و اینستاگرام ندارد. بنابراین، اگر نیرو‌های سیاسی نتوانند به این مسائل پاسخ دهند به این معنی نیست که این مسائل همچنان روی میز باقی می‌مانند، بلکه نتیجه این می‌شود که جامعه آن را طور دیگری حل می‌کند و خود برای آن راه حل پیدا می‌کند. 

 به این منظور بخش مهمی از نمایندگی اجتماعی پاسخ به مسائل حل نشده و پرونده‌های باز است. برای مثال در موضوع صداوسیما اینگونه نیست که تصور کنیم جامعه راه خودش را پیدا نمی‌کند. جامعه، شبکه‌های اجتماعی را پیدا کرده، مقابل صدا و سیما گذاشته است. عدد و رقم‌ها نشان می‌دهد که ماهواره حذف شده یا ضعیف شده و تلویزیون هم به نسبت چند سال گذشته ضعیف شده است و شبکه‌های اجتماعی اعم از اینستاگرام و تلگرام رشد کردند. بنابراین اگر نیرو‌های سیاسی به موقع به مسائل پاسخ ندهند، هویت خودشان را از دست می‌دهند و جامعه برای آن راه‌حل‌های دیگری پیدا می‌کند. 

چالش معنای دولت
دولت نزد نیرو‌های سیاسی، دچار بحران معنا شده و ممکن است معنایش را از دست بدهد. بخش رادیکال جناح راست و چپ به تعبیری از دولت عبور کردند. اپوزیسیون دولت در سمت جناح راست که مشخص بود کجا قرار دارد، در جناح چپ هم به تعبیری این عبور به نوعی باز تولید شد. یک موضوع این است که دولت حامیان جدی ندارد و از این سمت به نوعی «دولت استثنایی» است. اگرچه تعبیر دولت استثنایی برای دولت‌های بناپارتی است و مربوط به دولت‌های نظامی می‌شود که رابطه‌شان با طبقات اقتصادی مستقیم نیست و حاصل تعادل طبقاتی هستند. اما دولت آقای پزشکیان به نوعی دولت استثنایی است، چون حامی ویژه‌ای در سطح طبقاتی و سیاسی ندارد. شاید جدی‌ترین حامی آقای پزشکیان، حکومت است. بنابراین چالشی جدی برای آقای پزشکیان و دولت اوست که معنای سیاسی دولت را دچار چالش می‌کند و یک قطبیت سیاسی در ضدیت با دولت تولید خواهد شد. آقای پزشکیان باید دو اقدام انجام دهد تا با این بحران سیاسی مقابله کند؛ 1. حزب نزدیک به خود را تأسیس کند و اطرافیان آقای پزشکیان حزب خود را تأسیس کنند و افرادی که طرف‌دار تفکر روزنه‌گشایی هستند، در کنار آقای پزشکیان باید یک جریان و طیف سیاسی درون اصلاح‌طلبان باشند و می‌بایست این را نهادینه کنند و تبدیل به یک نهاد کنند و از بیانیه و گفتار می‌بایست جلو بروند و به تشکیلات تبدیل شوند. 2. آقای پزشکیان باید برای دولت هدف مشخص کند، هرچند هدف‌های کوچک و متوسط اما دولت نباید بی‌هدف باشد و هر وزارتخانه‌ای باید اهداف کوچک، بزرگ و متوسطش مشخص باشد. اما چیزی که قابل دستیابی است اهداف کوچک و متوسط باشد و با این کار به نوعی موفقیت را برای خود، تعریف کند. مشخص نیست که موفقیت‌ها در وزارتخانه‌ها به چه معناست چون هدف‌ها مشخص نیست. هم در سطح سیاسی هم در سطح مدیریتی و اداره دولت آقای پزشکیان می‌بایست اقداماتی انجام دهد تا دولت را از روزمرگی بیرون بیاورد و با مسئله از بین رفتن معنای دولت مواجه شود و راه‌حلی برای آن پیدا کند. 

تقسیم‌بندی نیرو‌های سیاسی پساجنگ
سه دسته مهم در تقسیم‌بندی نیرو‌های سیاسی در فضای بعد از جنگ می‌توان نام برد که در توصیف وضع موجود قرار می‌گیرند.
1. نیرو‌های طرف‌دار نرمال‌شدن و پارادایم شیفت که به صورت کلی به دنبال توافق با آمریکا هستند از طرح خیزش ققنوس دکتر ظریف تا ایده آقای روحانی و بیانیه جبهه اصلاحات در این دسته قرار می‌گیرند که یک روایت متفاوتی از حکومت دارند و راه‌حل را در توافق می‌دانند. مسئله این است که این راه‌حل چقدر دو طرف ماجرا را در برمی‌گیرد. این روایت مشکل اعتبار دارد اما به هر ترتیب از این موضوع سخن می‌گویند که از آن تحت عنوان نیرو‌های نرمال‌شدن شرایط یا تجدیدنظرطلب در روابط ایران و آمریکا یاد می‌کنیم که روایتشان از حکومت متفاوت است و شرایط بعد از جنگ را فرصتی برای نرمال‌شدن می‌دانند و از اجلاس شرم‌الشیخ حمایت کردند و دنبال دیدار مستقیم پزشکیان و ترامپ بودند و موضوعاتی از این قبیل.
2. گروه دیگر طرف‌داران رئالیسم تهاجمی و توده‌گرایان هستند که روایت متفاوتی از حکومت دارند و نقطه متفاوت روایت‌های طرف‌دار نرمال‌شدن هستند و بر مبارزه پیش‌دستانه تأکید دارند، معتقدند که هیچ توافقی با غرب در دسترس نیست و به نوعی به ابهام هسته‌ای اعتقاد دارند. این‌ها طیف گسترده‌ای هستند که ممکن است از نظر سیاسی تفاوت‌هایی باهم داشته باشند. این گروه یک شبه فراکسیونی در مجلس هستند و اپوزیسیون دولت پزشکیان را تشکیل می‌دهند. نیرو‌هایی هستند که روایت متفاوتی از حکومت دارند، منتقد فرماندهان نظامی و منتقد عملیات‌های وعده‌های صادق بودند. طرف‌دار مبارزه پیش‌دستانه هستند.
3. نیرو‌های محافظه‌کار و میانه و عملگرا در جناح راست و حتی دولت، این گروه عمدتاً در نهاد‌های حکومتی هستند، اکثریت را در رؤسای قوا و شعام دارند که نگاه تاکتیکی و نه ایدئولوژیک به توافق و مذاکره دارند، اگر بگوییم که مسئله اصلی ما این است که توافق کنیم یا خیر در مقابل دو دسته دیگر این دسته سوم قرار دارند، دسته سوم مذاکره را خیلی ایدئولوژیک و هویتی نمی‌بینند و نسبت نزدیک‌تری به واقعیت دارند و در عین حال قدرت بیشتری در نهاد‌های حاکمیتی دارند، شاید اگر قرار بود دسته دوم در مورد آتش‌بس تصمیم بگیرند به جایی نمی‌رسید، ولی دسته سوم توانست موضوع را به سامان برساند. موضوع آتش‌بس یکی از موضوعاتی است که به آن پرداخته نشده است. براین اساس سه دسته مهم از نوع گفتاری در نسبت با توافق احتمالی وجود دارد که البته رویکرد‌های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی‌شان ادامه همین رویکرد‌های سیاست‌خارجی‌شان است. براین اساس این سه دسته مؤثر و اصلی سیاست داخلی ما در این مقطع به شمار ‌می‌روند. 

امکان تفاهم حداقلی میان نیرو‌های سیاسی
با توجه به این موارد امکان تفاهمی که سه گروه گفته شده روی آن توافق داشته باشند کم است. حداقل بین دسته دوم و سوم تفاهمی صورت نخواهد گرفت و در هر حالتی دسته دوم مخالف احتمالی خواهند بود. بعد از جنگ، دسته اول و دوم تلاش کردند که به تنظیمات پس از جنگ بازگردند چون از نظر سیاست داخلی این تنظیمات به آن‌ها کمک می‌کند. دسته اول قبل از جنگ از «فروپاشی اجتماعی» حرف می‌زدند؛ اما بعد از جنگ دوباره به تنظیمات خود بازگشتند تا نیرو‌های اجتماعی حامی خودشان را بسیج کنند. نیرو‌های رئالیسم تهاجمی هم که ذیل راست رادیکال قرار دارند، سراغ ایده «هسته سخت» خودشان رفتند، قطبیت ساختند و براین قطبیت تأکید و آن را بازتولید کردند. عملاً ما به قطبی‌سازی فضای سیاسی بازگشتیم. چیزی که قبل از جنگ داشتیم و حین جنگ تا حدودی از میان رفت و بعد از جنگ دوباره برای بازتولید آن تلاش شد. بنابراین یکی از ویژگی‌های نیرو‌های سیاسی پایین بودن امکان تفاهم میان آن‌هاست به این دلیل که گرایش‌های قطبی‌ساز و هویتی پس از جنگ دست بالا را گرفته است. 

سوژگی سیاسی چگونه احیا می‌شود؟ 
سؤال این است که چگونه می‌توان از سوژگی و از خود بیگانگی سیاسی و عدم خودآگاهی به سوژگی رسید. دو قطب اصلی به سراغ این رفتند که عاملیت و فعلیت سیاسی‌شان را بازگردانند و تقویت کنند؛ اما در تضاد با راه‌حل‌های میانه که مورد توجه حاکمیت قرار بگیرد یعنی نه آن ایده تسلیحاتی‌شدن هسته‌ای مورد قبول حاکمیت قرار می‌گیرد نه ایده شبه خلع سلاحی که جبهه اصلاحات مطرح کرد یا نرمال‌شدن همیشگی با آمریکا. بنابراین سؤال این است که چگونه این سوژگی از درون راه‌حل‌های میانه به وجود می‌آید و چه راه‌حلی وجود دارد که بیشترین تفاهم را میان این سه گروه ایجاد کند و در عین حال هم بتواند به منطق رئالیست‌ها پاسخ دهد و هم نیرو‌های طرف‌دار نرمال‌شدن با او همراه شوند. مرکز این پاسخ در سطح نیرو‌های میانه، محافظه‌کار و عملگراست و آن‌ها باید پاسخی تولید کنند که دو گروه را با خود همراه کند و به هر صورت سختی و پیچیدگی دارد و محدودیت‌های زیادی دارد. اگر این مدل از تفاهم به نتیجه برسد شانس سوژگی نیرو‌های سیاسی بیشتر است و نیرو‌های وسط و تفاهم‌گرا می‌توانند یک روایت متوسط ایجاد کنند که هم دولت تداوم پیدا کند، هم شکاف‌های اجتماعی فعال نشود چون یک حدی از راه‌حل به وجود آمده است. در غیر این صورت خطر قبضه‌شدن سیاست‌داخلی توسط دو طیفی که گفته شد، وجود دارد. اگر این روایت شکست بخورد نیرو‌های تهاجمی و رادیکال حتماً فضای سیاست داخلی را قبضه خواهند کرد و این حتماً شکاف اجتماعی را بیشتر خواهد کرد و امکان تداوم به دولت نمی‌دهد. بنابراین مهم است که راه حلی پیدا کنیم که حدی از اشتراک بین نیرو‌های سیاسی به وجود بیاورد و این، هم تبعات مثبت اجتماعی به همراه خواهد داشت هم به سیاست معنا خواهد داد و هم برای دولت دوام ایجاد می‌کند. بنابراین پیدا شدن سوژگی در امر سیاسی ترکیبی از نکاتی است که مورد اشاره قرار گرفت که بخشی به سیاست‌خارجی مرتبط است، به فرض اگر پیشنهادی از سمت غرب بیاید، ما چگونه به آن پاسخ خواهیم داد و چقدر نیرو‌های سیاسی برای پاسخ دادن همپوشانی می‌کنند. در عین حال سامان یافتن سیاسی و مدیریتی دولت اهمیت دارد، این در سوژه شدن امر سیاسی مهم است. بخش دیگر سر برآوردن احزاب جدید است که راه‌حل‌محور هستند که شاید در محدوده‌ای بتواند امید، افق و راه‌حل درست کند. 

خراسان

حماسه شهید شوشتری؛ ساختِ پُل به جای دیوار 

غلامرضا بنی اسدی 

برخلاف برخی ها که خود را از عالم و آدم طلبکار می دانند به ویژه از رزمندگان و سرداران و امیران دفاع مقدس، من به صراحت می گویم به عالم و آدم هم اگر بدهکار نباشم به رزمندگان حتما بدهکارم. یک بدهی بزرگ به عظمت استقلال و سرفرازی کشور. به اهمیت زندگی زیر پرچم ایران و بر خاک مقدس ایران. به همین خاطر است که اصرار دارم بر نوشتنِ این موضوع که ما به بعضی آدم‌ها مدیون‌ایم. نه فقط به خاطر آن‌که در میدان جنگ، جان دادند تا وطن بماند و ما در خانه خویش سرفراز بمانیم. این بود اما با پایان جنگ بدهی ما به آن دسته افراد زمانی بیشتر شد که تکلیف خود را پایان یافته نخواندند. همچنان ماندند تا زندگی جاری باشد. سردار نورعلی شوشتری، سرو رشید سپاه امام رضا(ع) یکی از همین آدم‌ها بود. از آن‌هایی که برای ماندنِ ما،  به تمام توان ماندند و سرانجام هم به جان رفتند. نورعلی، سردار میدان‌های آتش بود. آتش نشان می شد وقتی دشمن آتش برپا می کرد. آتش‌فشان می شد وقتی منافقین، دست تعدی صدام می شدند. آتش جنگ فرونشست اما سردار، رزمجامه از تن بدر نکرد؛ جبهه را تغییر داد. هرجا که ایران نیاز داشت، میدان داری کرد. در همان جامه رزم تبدیل شد، به گوش شنوا، به پل ارتباط دل‌ها به معلمی برای تربیت نسل ها. فصل آخر کتاب حیات طیبه اش هم در شرق رقم خورد. رفت سیستان و بلوچستان. نه برای سرکشی، برای همدلی. نه برای نشستن پشت میز فرماندهی، برای ایستادن کنار مردم. آن‌جا که محرومیت، مثل بادیه، گسترده بود و امنیت، مثل آب، کمیاب ... مردم نجیب بلوچ هم دیدند که او به خدمت آمده است نه از سر قدرت. دیدند و گفتند او آمد تا آب بیاورد. نیامد تا امنیت را تحمیل کند؛ آمد تا امنیت را از دل مردم بجوید و بجوشاند. با لبخندشان، با دست‌های پینه‌بسته‌شان، با حرف‌های صادق‌شان.  سردار شوشتری، دشمن را می‌شناخت، اما مردم را بهتر می‌شناخت. می‌دانست که اگر مردم را ببینی، اگر با آن‌ها بنشینی، اگر حرف‌شان را بشنوی، آن وقت دیگر تروریست، جایی ندارد. می‌دانست و می گفت در کنار هم موفق‌تریم. و این را نه فقط گفت، که زندگی کرد. با سران طوایف نشست. به روستاها سر زد. مدرسه ساخت. جاده آورد. نه مثل یک مأمور، که مثل یک پدر، مثل یک برادر. سردار رجب محمدزاده هم کنارش بود. دو رفیق، دو همراه، دو دل‌داده به این مردم. با هم برای امنیت کار کردند، با هم برای آرامش جنگیدند. دشمن دید که این دو سردار، با دل مردم یکی شده‌اند. و از همین ترسید. خیلی هم ترسید. نه از تفنگ شان که از لبخندشان. واقعیت این است که دشمن از دیوار نمی‌ترسد هرچند بتن آرمه باشد، از پل می‌ترسد. از راهی که به دل ها باز شود. و سردار، پل بود. میان شیعه و سنی، میان مردم و دولت، میان امید و واقعیت. تروریست های تکفیری، پل را زدند تا ارتباط قطع شود. تا دل ها از هم جدا شوند اما نمی دانست در خون شهید اعجازی است جهان گشا. ماجرا تمام نشد. سردار شوشتری ماند. در دل بلوچ و سیستانی. در لبخند بچه‌های مدرسه، در نمازهای جماعت مسجد، در کوچه‌هایی که امن شد. سردار محمد زاده که" رجبِ بچه های جبهه" بود، با شهادت رجبِ وحدت شد. رجبِ بچه های بلوچ. این دو سردار در کنار بزرگان بلوچ شهید شدند تا شهادت آن سامان را از تروریست ها طهارت دهد. این هم راهی است که باید ادامه یابد.چنین هم خواهد شد. این صراط مستقیم ادامه خواهد یافت هر جا که به جای دیوار، پل ساخته شود.
منبع: بصیرت

ارسال نظرات