سه‌شنبه ؛ 25 شهريور 1404
25 شهريور 1404 - 10:28
مروری بر یادداشت روزنامه‌های سه‌شنبه ۲۵ شهریورماه ۱۴۰۴

یادداشت ها / یک عادت جهانی و ...

رژیم کودک‌کش در تلاش است به جهان ثابت کند در تحقق اهداف خود چیزی به نام مرز و خط‌قرمز نمی‌شناسد و هیچ‌یک از رسومات و کلیشه‌ها و باورهای مردم جهان در مورد مسائلی همچون حقوق بشر و اخلاق و مروت را جدی به‌حساب نمی‌آورد.
کد خبر : 19907

تبیین:

کیهان 
 
ماشه را غرب می‌کشد خشاب را غرب‌زدگان پُر می‌کنند

سیدمحمدعماد اعرابی

«ویلیام برنز» رئیس سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا(CIA) که از دیپلمات‌های کارکشته آمریکایی به حساب می‌آمد و یکی از سالن‌های وزارت خارجه آمریکا را به افتخار سال‌ها خدماتش به نام او نام‌گذاری کردند؛ وقتی کتاب خاطراتش را می‌نوشت یک اعتراف جالب کرد و گفت: «آمریکا به دلیل استفاده بیش از حد از تحریم‌ها به کارایی این ابزار سیاسی ضربه وارد کرده است.» نکته جالب این بود که او این اعتراف را شامل سال‌های قبل از توافق برجام نیز می‌دانست.
اینکه ابزار تحریم پیش از توافق و حتی شروع مذاکرات برجام ناکارآمد شده بود؛ البته سخن تازه‌ای نیست. «جان کری» وزیر خارجه وقت آمریکا ۲۳ جولای ۲۰۱۵ وقتی خواست در جلسه استماع کمیته روابط خارجی سنا از برجام دفاع و اهمیت آن را برای آمریکا تشریح کند، گفت: «بدون توافق [برجام]، رژیم تحریم‌های بین‌المللی فرو می‌ریخت.» کمتر از دو هفته بعد «باراک اوباما» رئیس‌جمهور وقت آمریکا در ۵ آگوست ۲۰۱۵ طی سخنانی در دانشگاه امریکن(American University)از امکان‌پذیر نبودن ادامه تحریم‌ها در صورت عدم توافق [برجام] به دلیل عدم حمایت متحدان آمریکا و تضعیف جایگاه دلار گفت. مدتی بعد در ۲۸ آگوست ۲۰۱۵ «اوباما» منظورش را خیلی واضح‌تر بیان کرد و گفت: «اگر این توافق [برجام] را نمی‌کردیم ایران را در صندلی راننده می‌نشاندیم. فکر می‌کنم در آن صورت تحریم‌ها فرومی‌ریخت و نتیجه‌ای عاید ما نمی‌شد.»
برجام از این منظر جان تازه‌ای به تحریم‌های از نفس افتاده آمریکا داده بود؛ درست مانند فرصت بازیابی و تجدید قوا بین دو نیمه یک بازی. دولتمردان وقت ایران، ساده‌انگارانه در خیال خوش وعده‌های برجامی؛ مسیر خنثی‌سازی و دور زدن تحریم‌ها را بدون هیچ آورده‌ای، نه تنها متروک که حتی تخریب کردند. آنها به امید وعده‌های آمریکا و اروپا شروع به تجارت در ساز‌و‌کارهای رسمی کردند، نتیجه آنکه ایران نفت خود را می‌فروخت و بازار انرژی را به نفع اروپا و آمریکا آرام می‌کرد اما با کارشکنی همان اروپا و آمریکا پول فروش نفت در کشورهای خریدار مسدود شده و به ایران بازنمی‌گشت! سه سال بعد وقتی با خروج آمریکا از برجام نیمه دوم بازی شروع شد، ایران دستش کاملا خالی بود. پاره کردن برجام فقط ایده «ترامپ» نبود، «جان کری» وزیر خارجه «اوباما» هم از قصدشان برای خروج از برجام گفته بود؛ اختلاف «ترامپ» و «اوباما» برای خروج از برجام فقط در زمان آن بود.
حالا تحریم‌های قبلی که هرگز لغو نشده بود، همچنان وجود داشت اما ایران دیگر سازوکاری برای دور زدن تحریم در اختیار نداشت. فروش نفت به شدت سقوط کرد تا جایی که محمدباقر نوبخت معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان برنامه و بودجه وقت، 13 شهریور 1399 این‌طور زبان به ناله گشود: «این بی‌انصاف‌ها و دژخیمان حتی برای غذا و دارو اجازه فروش یک قطره نفت را نمی‌دهند و اگر هم به فروش می‌رسد، امکان تبادل مالی نباشد.»
ماه‌ها طول کشید تا ایران مسیر دور زدن تحریم‌های آمریکا را بازسازی کرد و توانست تحریم‌های نفتی را تقریبا بی‌اثر کند. ساکنان وقت کاخ سفید اما همچنان چماق تحریم را بالا نگه داشته بودند تا از ایران بیشتر امتیاز بگیرند. حقیقت این بود که آمریکا امکانات و قدرت مانور چندانی برای ساخت دیوار جدیدی از تحریم‌ها نداشت. برای همین مشاوران و تحلیلگران آمریکایی رویکرد دولتشان را «تحکیم دیوار تحریم» نامیدند. واشنگتن غالبا همان تحریم‌های قبلی را با تگ‌های جدید بازتعریف می‌کرد. مثلا تحریم‌های وضع شده به بهانه فعالیت‌های هسته‌ای را به بهانه حمایت از تروریست مجددا اعمال کرد. «دونالد ترامپ» در دولت اول خود می‌خواست با سیاست فشار حداکثری دیوار تحریم‌های ایران را هرچه بیشتر محکم کند. چهار سال بعد و در آخرین ماه‌های ریاست‌جمهوری ترامپ، خبرنگاری در گفت‌وگو با «رابرت اوبرایان» مشاور امنیت ملی «ترامپ» خواستار تحریم بیشتر ایران به دلیل مداخله در انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا[!] شد؛ «اوبرایان» به این درخواست یک جواب قابل توجه داد: «یکی از مشکلاتی که ما با ایران و روسیه داریم این است که در حال حاضر آن‌قدر تحریم علیه آن‌ها اعمال کرده‌ایم که دیگر امکان کمی برای انجام دادن مانده است.»
نگاهی به تحریم‌های جدیدی که کاخ سفید علیه ایران اعمال می‌کرد، به اندازه کافی گویای ماجرا بود. تحریم سفر مقام معظم رهبری به آمریکا و یا تحریم دو چهره فوت شده در ایران و یا تحریم‌های دیگری مانند اینها نشان می‌داد دست آمریکا برای تحریم ایران بیش از حد خالی است. روزنامه آمریکایی نیویورک‌تایمز در بررسی دور جدید تحریم‌های آمریکا علیه ایران به همین نکته اشاره کرد و نوشت: «ماهیت عمدتاً نمادین این دور از تحریم‌ها نشان می‌دهد که دولت ترامپ دیگر تیری در ترکش اقتصادی خود ندارد.»
وقتی «جو بایدن» به ریاست‌جمهوری آمریکا انتخاب شد نیز همین وضعیت وجود داشت. «وندی شرمن» قائم‌مقام وزارت خارجه دولت بایدن درباره اعمال تحریم‌های بیشتر علیه ایران به شبکه رادیویی پابلیک رادیو اینترنشنال(PRI) گفت: «فکر می‌کنم که تغییری در تحریم‌های اساسی اتفاق نخواهد افتاد، در واقع بسیاری از تحریم‌ها مشابه همان تحریم‌های قبلی خواهند بود و تنها نامشان عوض خواهد شد.»
در واقع دیگر چیزی برای تحریم کردن باقی نمانده است! حالا آمریکا و اروپا معرکه تازه‌ای به نام مکانیسم ماشه و با تهدید بازگرداندن قطعنامه‌های پیشین سازمان ملل راه انداخته‌اند. قطعنامه‌هایی که فقط رو کاغذ تعلیق (و نه لغو) شده بودند. اشاره آنها به قطعنامه‌های 1697 (سال 2006)، 1737 (سال 2006)، 1747 (سال 2007)، 1803 (2008)، 1835 (2008) و 1929 (سال 2010) است.
از این 6 قطعنامه فقط چهار قطعنامه محتوای تحریمی دارد و تحریم‌های مندرج در سه قطعنامه 1737 (سال 2006)، 1747 (سال 2007)، 1803 (2008) آن‌قدر ناچیز و بی‌اهمیت است که «باراک اوباما» رئیس‌جمهور اسبق آمریکا (2009 تا 2017) درباره آنها گفت: «تحریم‌های موجود [سازمان ملل] ضعیف‌تر از آن بودند که اثر چندانی داشته باشند. حتی متحدان آمریکا مانند آلمان، کماکان تجارت قابل‌قبولی با ایران داشتند و تقریبا همه از این کشور نفت می‌خریدند.» دقیقا به دلیل تأثیر ناچیز همین قطعنامه‌ها بود که دولت اوباما به دنبال تصویب قطعنامه 1929 (سال 2010) در شورای امنیت سازمان ملل با هدف حمایت از «فتنه سبز» (مجموعه آشوب‌هایی که جریان غرب‌گرای داخل ایران با دروغ تقلب در انتخابات طی تابستان 1388 راه انداخت) رفت. قطعنامه 1929 نسبت به قطعنامه‌های قبلی سازمان ملل محتوای تحریمی جدی‌تری داشت اما تحریم‌های مندرج در این قطعنامه نیز در برابر تحریم‌های یکجانبه آمریکا مانند «قانون جامع تحريم‌ها، مسئوليت‌پذيري و محروميت»(CISSADA)، «قانون تحریم‌های ایران»(ISA) و «قانون مقابله با دشمنان آمریکا از طریق تحریم‌ها»(CAATSA) عملا ناچیز است و به حساب نمی‌آید.
با این حساب تهدید به بازگرداندن قطعنامه‌های روی کاغذ تعلیق شده شورای امنیت سازمان ملل با مکانیسم ماشه، از نظر اقتصادی و اجرائی تهدید معتبری نیست. آنچه این تهدید را در افکار عمومی و رسانه‌ها معتبر جلوه می‌دهد یک جریان بدسابقه داخلی است. همان جریانی که «باراک اوباما» در حمایت از آنها به دنبال تصویب قطعنامه 1929 سازمان ملل بود و قانون «سیسادا» (CISSADA) در آمریکا را برای پشتیبانی از آنها تدوین و تصویب کرد. همان جریانی که سال 1392 تحریم‌های از رمق افتاده آمریکا را آن‌قدر بزرگ جلوه داد که حتی حل مشکل آب خوردن ایران را هم به آن گره زد و به پشتوانه همین بزرگ‌نمایی رسانه‌ای توافق خسارت‌بار برجام را به ایران تحمیل کرد تا برای تجدید قوای تحریم‌های آمریکا زمینه‌سازی شود. جریانی که به آن «جریان تحریف» می‌گوییم. آنها تیغ کُند و زنگ‌زده تحریم را با رسانه‌های‌شان صیقل می‌دهند و تیز می‌کنند و به لطف تساهل و تسامح غیرقابل توجیه نهادهای قضائی و نظارتی در جای‌جای کشور حتی در مناصب ارشد اجرائی لانه کرده‌اند. تصمیم‌گیران و دلسوزان نظام باید بدانند برای مدیریت تبعات فعال‌سازی مکانیسم ماشه نیازی نیست با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و یا اروپا مذاکره و توافق کنند فقط کافی است با این جریان داخلی مقابله کنند چون اسلحه‌ای که اروپا فقط ماشه‌اش را می‌کشد توسط «جریان تحریف» در داخل ایران خشابش پُر می‌شود. جریانی که رهبر انقلاب درباره‌شان گفت: «اگر جریان تحریف شکست بخورد، جریان تحریم قطعا شکست خواهد خورد.»

جوان 

‌عفو معیاری، تجلی حکمت عدالت و انسجام در ایران

سبحان حافظی

در اقدامى حکیمانه و پدرانه، رهبر معظم انقلاب با صدور فرمانی تاریخی، موجی از عطوفت و امید را در جامعه گسترانیدند. این عفو و تخفیف مجازات که به صورت «معیارمحور» و بر اساس دستورالعل جدید قوه قضائیه اجرا شد، با شمولیتی کم نظیر (که طبق برآورد‌ها بین ۵۰ تا ۱۰۰ هزار نفر را شامل می‌شود)، تنها به آزادی از زندان محدود نمی‌گردد، بلکه انواع تخفیف‌ها، تبدیل مجازات‌ها و بخشایش محکومان غیرحبسی را نیز در بر می‌گیرد. این رویداد بزرگ قضایی و اجتماعی، فرصتی برای بررسی ابعاد گوناگون آن فراهم می‌آورد.

این عفو معیاری، جلوه‌ای از عدالت ترمیمی به شمار می‌رود. عدالت ترمیمی به جای تکیه صرف بر مجازات، بر ترمیم آسیب‌های وارده به جامعه، جبران خسارت زیاندیده و بازگشت مجدد مجرم به دامان جامعه تأکید دارد. عفو اخیر، با شرط «جبران خسارت» و «پذیرش مسئولیت» از سوی محکوم، تجلی عینی این مفهوم است. این اقدام، مسیر بازسازی فرد و بازگشت او به عنوان عضوی مؤثر به جامعه را هموار کرده و زمینه‌ساز «آشتی ملی» می‌شود.

این فرمان، نشان‌دهنده تحولی گفتمانی در سیاست جنایی کشور، از نگاهی صرفاً تنبیه‌محور به رویکردی اصلاح‌گرا و آینده‌نگر است. این نگاه، جامعه و نهاد‌های مدنی را در فرآیند «بازاجتماعی‌سازی» مجرمان سهیم می‌کند و آن را به امری همگانی تبدیل می‌نماید. این تغییر نگرش، تأثیر مستقیمی بر کاهش نرخ تکرار جرم و افزایش سلامت اجتماعی خواهد داشت.

عفو اخیر، دربرگیرنده ترکیبی حکیمانه از عقلانیت و عطوفت است. در شرایطی که دشمنان با جنگ روانی و رسانه‌ای در پی ایجاد شکاف و تنش در جامعه هستند، این اقدام هوشمندانه، وحدت داخلی و انسجام ملی را تقویت می‌کند، بدون آنکه امنیت ملی و آرامش روانی جامعه را به مخاطره بیندازد. معیار‌های شفاف برای مستثنی کردن جرایم خاص (مانند جرایم امنیتی و اقتصادی)، مؤید این عقلانیت است.

روش سنتی عفو‌های موردی که مبتنی بر بررسی تک‌به‌تک پرونده‌ها بود، همواره در معرض اتهام اعمال سلیقه قرار داشت. اما در عفو «معیارمحور» جدید، با تعیین معیار‌های شفاف و از پیش تعریف شده (که بر اساس پرونده‌هاست و نه افراد)، شفافیت، قابلیت پیش‌بینی و برابری در شمول عفو به حداکثر می‌رسد. این شفافیت، اعتماد عمومی به نهاد قضاوت را به طور قابل توجهی افزایش می‌دهد.

از منظر جامعه‌شناسی حقوقی، دلیل مستثنی شدن جرایمی مانند «فساد اقتصادی کلان» و «جرایم امنیتی خاص» به خوبی قابل درک است. این جرایم، مستقیماً علیه امنیت ملی، آسایش عمومی و سرمایه‌های ملی مردم ارتکاب می‌یابند. بخشش بی‌قید و شرط آنها می‌تواند به بی‌اعتمادی عمیق، تضعیف احساس امنیت و تداوم بی‌عدالتی نسبت به قربانیان این جرایم بینجامد. معیار‌های سختگیرانه برای عفو محکومان امنیتی (مانند عدم موضع‌گیری علیه نظام در ۵ سال گذشته و اقدام برای انسجام ملی)، نشان‌دهنده توازن بین عدالت و بخشش است. با حذف «نام افراد» و جایگزینی آن با «معیار‌های عمومی»، امکان اعمال نفوذ و لابی‌گری‌های فراقانونی برای عفو‌های خاص به حداقل می‌رسد. همه پرونده‌ها در چارچوب یک دستورالعملی یکسان ارزیابی می‌شوند. این امر، عدالت را از حاشیه‌ها و سلایق شخصی مصون می‌دارد و برابری همگان در برابر قانون را تقویت می‌کند. زندان اغلب به انزوای اجتماعی و ایجاد موانع جدی برای اشتغال و بازگشت به زندگی عادی می‌انجامد. عفو معیاری، با زدودن آثار محکومیت، بزرگ‌ترین مانع بازگشت این افراد به جامعه را برمی‌دارد و آنان را به «شهروندان فعال» تبدیل می‌کند. موفقیت این فرآیند، نیازمند مسئولیت‌پذیری نهاد‌های حکومتی و جامعه مدنی برای پذیرش این افراد است.

این عفو، نشان‌دهنده اعتماد حکومت به مردم و ظرفیت آنان برای اصلاح است. این اعتماد، متقابلاً باعث افزایش «سرمایه اجتماعی» و اعتماد عمومی به نظام می‌شود. در جامعه‌ای که ممکن است دچار قطبی‌سازی باشد، چنین اقداماتی می‌تواند به کاهش شکاف‌ها و تقویت احساس تعلق جمعی کمک شایانی کند.

زندان‌های طولانی‌مدت برای مجرمان غیرخطرناک، اغلب آنان را در معرض آموزش روش‌های جدید ارتکاب جرم قرار می‌دهد. عفو، با فراهم آوردن فرصتی دوباره، انگیزه برای بازپروری و بازگشت به زندگی شرافتمندانه را افزایش می‌دهد و از این طریق، به کاهش نرخ بزهکاری در بلندمدت می‌انجامد.

عفو محکومان غیرخطرناک، با کاهش جمعیت کیفری، به سیستم قضایی اجازه می‌دهد منابع و انرژی خود را بر پیگیری و مقابله با جرایم سازمان‌یافته، تروریستی و اقتصادی که به طور جدی امنیت ملی را تهدید می‌کنند، متمرکز کند. این امر به تضمین امنیت ملی و ثبات عمومی کمک می‌کند.

در عرصه بین‌الملل، نشان دادن ظرفیت برای بخشش و انعطاف‌پذیری، بیانگر «اقتدار» و «اعتماد به نفس» یک نظام است. این اقدام، مشروعیت نظام جمهوری اسلامی ایران را هم در داخل و هم در خارج تقویت کرده و تصویر آن را به عنوان نظامی عدالت‌محور و انسان‌مدار ارتقا می‌بخشد.

در برابر هجمه‌های رسانه‌ای دشمن برای ایجاد تفرقه، عفو عمومی یک «راهبرد هوشمندانه» است. این اقدام، پیام وحدت، کاهش تنش و اولویت منافع ملی بر اختلافات را به جامعه انتقال می‌دهد و سپر محکمی در برابر جنگ روانی دشمنان می‌سازد.

این عفو، فضای اجتماعی و سیاسی کشور را تلطیف کرده و پیام آشتی و گذشت را به همه اقشار جامعه ارسال می‌کند. این امر می‌تواند به کاهش حساسیت‌ها و قطبی‌سازی‌های کاذب موجود کمک کند.

کاهش جمعیت زندان‌ها، میلیارد‌ها تومان از بودجه عمومی را که صرف هزینه‌های نگهداری زندانیان می‌شد، آزاد می‌کند. این منابع می‌تواند در زمینه‌های حیاتی‌تری مانند پیشگیری از جرم، رسیدگی به پرونده‌های کلان اقتصادی و ارتقای سیستم قضایی هزینه شود.

زندانی شدن سرپرست خانواده، فشار اقتصادی و روانی ویرانگری بر خانواده وارد می‌کند. عفو این افراد، نه تنها آنان، که کل خانواده‌هایشان را از این فشار نجات داده و مانع سقوط آنان به ورطه فقر بیشتر می‌شود.

عفو مشروط و هدفمند محکومان امنیتی که شرایط سختگیرانه را گذرانده‌اند، نشان‌دهنده «اعتماد به نفس» و «اقتدار» نظام است. این اقدام ثابت می‌کند که نظام از چنان پشتوانه مردمی و امنیتی برخوردار است که می‌تواند با اطمینان، زمینه بازگشت حتی منتقدان خود را به آغوش جامعه فراهم کند، مشروط بر آنکه خط قرمز‌های امنیتی را رعایت کنند.

این عفو، تجلی عملی فرمایش امام علی (ع) است که ملاک حکمرانی را «القصد فی الحق، و السعه فی العدل، و الاستواء فی الرأی العام» (میانه‌روی در حق، فراگیری در عدالت و رعایت رضایت عمومی) می‌دانستند. این اقدام، توازنی حکیمانه بین حقوق جامعه، حقوق زیاندیدگان و امکان اصلاح مجرم برقرار می‌کند و نشان می‌دهد چگونه می‌توان آموزه‌های دینی را در حکمرانی مدرن اجرا کرد. این عفو، جامعه را در فرآیند اصلاح و بازپروری مجرمان شریک می‌کند. این نگاه، سیاست جنایی را از انحصار دولت خارج کرده و آن را به سمت یک «مسئولیت جمعی» سوق می‌دهد.

در جمع‌بندی باید گفت فرمان اخیر مقام معظم رهبری و اجرای تحولی آن توسط قوه قضائیه، تنها یک اقدام قضایی نیست، بلکه بیانیه‌ای سیاسی، اجتماعی و اخلاقی است که بر حکمت، عدالت، عطوفت و عقلانیت نظام جمهوری اسلامی ایران تأکید می‌ورزد. این حرکت، گامی بلند به سوی تقویت انسجام ملی، افزایش سرمایه اجتماعی، تضمین امنیت پایدار و نمایش چهره‌ای انسان‌مدار از اسلام ناب محمدی (ص) در عرصه داخلی و جهانی است.

 

رسالت

یک عادت جهانی

 جواد شاملو
 در احادیث اهل‌بیت عصمت علیهم‌السلام و در توصیه‌های اخلاقی؛ به ما می‌گویند کار نیک کوچک، بهتر است از کار نیک بزرگ؛ اگر اولی مستمر باشد و دومی گاه‌به‌گاه که حضرت زین‌العابدین علیه‌السلام فرمود: «إنّی لَاُحِبُّ اَن اُداوِمَ عَلَی العَمَلِ وَ اِن قَلَّ». وجه این توصیه شاید این است که استمرار در وجود آدمی اثر می‌گذارد و نفس انسان را می‌سازد. کسی که در سال، یک روز چند میلیون صدقه می‌دهد، فرد بخشنده‌ای است؛ اما بخشنده‌تر از او، کسی است که هر روز، سر یک ساعت مشخص، مبلغی اندک را کنار می‌گذارد؛ چنین شخصی هر روز چشم‌پوشی‌کردن از مال خود را تمرین می‌کند. استمرار نیازمند عادت است و نظم می‌طلبد و نظم هم زاینده و هم زاییده یک سجیه است. سجیه آن عادتی است که دیگر نیازمند انگیزه نیست و فرد از فرط تکرار آن، برایش عزمی به کار نمی‌گیرد. اصولاً رفتاری که در وجود آدمی به تکرار نرسد، معرف شخصیت او نیست. از همین است که گفته می‌شود راز شهادت در شهیدانه زیستن است. شهید فقط یک‌بار کشته نمی‌شود. او بارها و شاید هر روز و شاید هر ساعت و شاید هر لحظه در حال کشتن خود است. کشته‌شدن در راه خدا برای شهید یک عادت است؛ او با هر «نه» که به خود گفته، باری نفس خود را کشته است و شاید از همین است که مولای متقیان  امیرمؤمنان فرمود: «المؤمنُ علی أییّ حالٍ ماتَ و فی أییّ ساعَةٍ قُبِضَ فهُو شَهیدٌ...»! مؤمن در هر حالی که از دنیا برود و در هر ساعتی که روحش قبض شود شهید است؛ نه الزاماً با تیر و تیغ دشمن و نه الزاماً در میدان نبرد؛ چون مؤمن هرآینه در حال کشتن خود است و وصف چنین مؤمنی است که باعث می‌شود مردی چون «همام» قالب تهی کند.
 با خودم فکر می‌کنم، اسرائیل هم با همین فرمول ما و همه مردم جهان را به نفرت از خودش عادت داد. حمله اتمی ایالات متحده به هیروشیما و ناکازاکی فقط در دو روز بود؛
 ۶ و ۹ اوت ۱۹۴۵. آنچه که رخ داد هم شبیه به یک قیامت بود؛ ۲۴۶ هزار کشته و دو شهر که در یک‌لحظه با خاک یکسان شدند. اما آنچه اسرائیل با غزه انجام می‌دهد حالا نزدیک به دو سال شده است.
قریب به دو سال است که مردم جهان هر روز کودکانی که از گرسنگی تلف می‌شوند یا در آتش بمب‌ها می‌سوزند و یا ساختمان‌هایی که فرومی‌ریزند را می‌بینند؛ هر روز. جنایت هیروشیما و ناکازاکی هنوز هم ابعاد بزرگ‌تری از جنایت غزه دارد؛ اما فرقش اینجاست که جنایت‌کار بودن اسرائیل هر روز به مردم جهان یادآوری می‌شود و منحصر به دو روز یا دو هفته یا دو ماه نیست. رسانه‌هایی فراگیر آنچه در حال وقوع است را بی‌سانسور یا روتوش در اختیار قشر کثیر و متکثری از مخاطبان جهانی می‌گذارند و باعث می‌شوند که مخاطب به لعن رژیم جانی عادت کند. آنچه پس از این دو سال برای تماشاگران پوشش برخط نسل‌کشی تبدیل به عادت شد دیدن رنج هولناک مردم آن خطه مظلوم نبود؛ بلکه نفرت از پدید منحوس صهیون بود. حالا دیگر خون‌به‌جگر شدن برای مردم غزه و خشمگین شدن از بی‌رحمی صهیونیسم یک احساس گذرا نیست؛ بلکه عنصری است مانا و ثابت در شبکه شناختی و اعتقادی گروه بزرگی از مردم جهان. گروه بزرگی با زبان‌هایی متفاوت، نژادها و رنگ‌هایی متفاوت، مذاهبی متفاوت و سطح تحصیلاتی متفاوت که ورای همه این تفاوت‌ها در ترحم به کودکان قحطی‌زده، مادران داغ‌دیده، بی‌گناهان به خون نشسته، خانه‌های خراب شده، ضجه‌های پر از استیصال و بدن‌های چندتکه شده مشترک‌اند. «به کدامین گناه؟» این سؤالی است که در ذهن میلیون‌ها انسان در سرتاسر پهنای گیتی در حال تکرارشدن است.
 چنین نفرت تلنبار شده‌ای است که ناوگان حیرت‌انگیز «صمود» را روانه آب‌های جهان کرد. صهیون که پس از هفتم اکتبر از سر احساس متناقض کبر و حقارت تصمیم گرفت ترس جهانی از خودش را جایگزین مشروعیت و عادی‌سازی کند با به راه‌افتادن چنین خیزش انسانی و بین‌المللی اصیل و یکپارچه‌ای دریافت که آنچه در اذهان ملل جهان کاشته نه ترس که نفرت است. نفرتی که حتی با حمله رژیم به بزرگ‌ترین کشتی این ناوگان هم تبدیل به ترس نشد.
 حتی حمله رژیم به دوحه را نیز می‌توان در همین چارچوب فهمید. رژیم کودک‌کش در تلاش است به جهان ثابت کند در تحقق اهداف خود چیزی به نام مرز و خط‌قرمز نمی‌شناسد و هیچ‌یک از رسومات و کلیشه‌ها و باورهای مردم جهان در مورد مسائلی همچون حقوق بشر و اخلاق و مروت را جدی به‌حساب نمی‌آورد. بدیهی است که در برابر دشمن بدون مرز، همه دچار نوعی انقیاد شوند؛ همان هدفی که ایالات متحده از بمباران اتمی ژاپن به دنبال آن بود. ساده‌انگارانه است که حمله هسته‌ای آمریکا به ژاپن را فقط در راستای به تسلیم واداشتن ژاپن بفهمیم. آمریکا این هزینه را داد تا استیلای دیرپا و بسا ابدی خود را بر سرتاسر جهان تضمین کند نه اینکه صرفاً پیروز جنگ جهانی باشد. این همان الگویی است که امروز نتانیاهو مأمور به اجرای آن است. با این تفاوت که این بار مردم جهان، نمی‌پذیرند که صرفاً ناظر یک هیروشیمای تدریجی باشند. آری! برج‌ها را فروبریز! اما آینده جهان را نه قدرت بمب‌ها که حافظه زخمی انسان‌ها رقم خواهد زد و هیچ قدرتی بر ویرانه دل‌های مظلومان پایدار نمانده است.

فرهیختگان

شکست محاسبات عربی

میراحمدرضا مشرف

تجاوز آشکار و بی‌پروای رژیم صهیونیستی به قطر، جهان عرب و به خصوص زمامداران کشور‌های حاشیه خلیج فارس را در شوک بزرگی فرو برد. این زمامداران سالیان سال بود که می‌خواستند مسئله فلسطین را از چهارچوب اختلافات فراگیر عربی- یهودی، به سطح تنش سرزمینی و ارضی میان فلسطینی‌ها و یهودیان تنزل دهند. ورود یک به یک و تدریجی آن‌ها به توافق ابراهیم، آن هم در شرایط بی‌توجهی محض به سرنوشت فلسطینی‌ها و اشغال سرزمین‌های اسلامی همچون بیت‌المقدس، دقیقاً در همین چهارچوب باز تعریف می‌شود. حتی واقعه 7 اکتبر و به دنبال آن جنایات و نسل‌کشی رژیم صهیونیستی در لبنان و غزه نیز نتوانست آن‌ها را از این خواب غفلت بیدار کند که از نظر تل‌آویو فرق زیادی میان فلسطینیان و دیگر اعراب وجود ندارد. در سایه بی‌تفاوتی و پرهیز جهان عرب از درگیری جدید با رژیم صهیونیستی، رژیم صهیونیستی جرئت پیدا کرد تا یک عضو دیگر جامعه عرب یعنی سوریه را نیز مورد حملات مکرر خود قرار دهد. در حالی که تل‌آویو گام به گام در حال پیشروی به سوی جهان عرب بود، اعراب و به خصوص کشور‌های حاشیه خلیج فارس به شراکت خود با آمریکا و چتر امنیتی واشنگتن بر سرشان دلخوش کرده بودند. 

اکنون حمله به قطر اشتباه بودن اغلب و یا در واقع تمامی این محاسبات را به رخ کشیده است. حالا اعراب با سؤال‌های زیادی مواجه شده‌اند؛ آیا صهیونیست‌ها به دنبال اجرایی ساختن نقشه سرزمین موعود یهودیان هستند؟ کدام کشور عربی و یا اسلامی هدف بعدی رژیم صهیونیستی خواهد بود؟ آیا آمریکایی‌ها به پیمان‌های امنیتی خود با اعراب پایبند مانده و از آن‌ها در برابر این تهاجم‌ها دفاع خواهند کرد؟ این‌ها سؤالاتی است که این روز‌ها نه تنها ذهن زمامداران عرب، بلکه جامعه و نخبگان آن‌ها را نیز به خود مشغول کرده است. در همین راستا اندیشکده «افکار» وابسته به مؤسسه شورای خاورمیانه، مصاحبه‌ای با چند تن از تحلیلگران برجسته عرب انجام داده و سؤالاتی از آن‌ها در مورد تأثیرات منطقه‌ای و بین‌المللی حمله رژیم صهیونیستی به قطر پرسیده است. در این جا به خلاصه‌ای از این پرسش و پاسخ‌ها می‌پردازیم تا ماهیت مواضع جامعه و نخبگان عربی در مورد موقعیت پیش آمده، بیش از پیش برایمان روشن شود.

حمله اسرائیل به قطر؛ مرگ دیپلماسی 

«دالیه غانم» یکی از تحلیلگران برجسته عرب، به این تهاجم از زاویه اثرات آن بر روند دیپلماسی و فرایند میانجی‌گری در جهان توجه نشان می‌دهد. غانم تأکید می‌کند که حمله اسرائیل به دوحه شوک عمیقی به شیوه جهانی دیپلماسی وارد کرده و آینده میانجی‌گری بین‌المللی را به شکل جدی زیر سؤال برده است. در واقع اقدام اسرائیل فراتر از یک عملیات نظامی است. این یک حمله مستقیم به اصل بنیادی بی‌طرفی است که زیر بنای حل و فصل مسالمت‌آمیز مناقشات بین‌المللی را پایه‌ریزی می‌کند. به گفته نخست‌وزیر قطر این حمله یک «تروریسم دولتی» و تلاشی عمدی برای خرابکاری برای حصول توافق از طریق مذاکره است. این اقدام گستاخانه احتمالاً قطر را ناچار به ارزیابی مجدد در نقش میانجی‌گری خود و رهبری حماس را ناچار به رفتن به مکان‌هایی خواهد کرد که دسترسی کمتری به آن‌ها امکان‌پذیر و به تبع آن روند گفتگو‌ها نیز بسیار دشوارتر خواهد شد. آمادگی اسرائیل برای هدف قرار دادن یک میانجی، پیامی ترسناک به دیگر کشور‌ها ارسال می‌کند؛ تعهد به دیپلماسی اکنون می‌تواند باعث هدف قرار گرفتن یک کشور شود. این رویه جدید و خطرناک، چهارچوب راه‌حل مسالمت‌آمیز را تضعیف می‌کند و تغییر به سوی دنیایی را نشان می‌دهد که در آن دیپلماسی دیگر یک سپر نیست، بلکه یک هدف است. در چنین جهانی که دیپلماسی به طور فزاینده‌ای با اقدامات نظامی یکجانبه کشور‌های سرکشی مانند اسرائیل تضعیف می‌شود، میانجی‌ها در مقابل یک سؤال هشدار‌دهنده قرار خواهند گرفت؛ آیا اکنون بهای صلح، خطر بروز جنگ خواهد بود؟

اسرائیل؛ از تلاش برای بازدارندگی تا کوشش برای سلطه

«عمر اچ رحمان» از زوایه‌ای دیگر به این موضوع توجه نشان می‌دهد. حمله اسرائیل به کشور مستقل قطر، فقط می‌تواند نشان‌دهنده اهمیت یک نکته باشد؛ البته اگر این نکته تا کنون و بعد از دو سال نسل‌کشی در غزه هنوز مشخص نشده باشد؛ این که اسرائیل مهم‌ترین تهدید برای امنیت منطقه‌ای و جهانی است. 

در واقع اسرائیل یک کشور سرکش است که کاملاً خارج از هنجار‌ها و قوانین بین‌المللی عمل کرده و مصونیت آشکارش نیز کل نظام بین‌المللی را با خطر مواجه می‌کند. اسرائیل در سطح منطقه‌ای از بازدارندگی به سلطه‌جویی رسیده است و به هر کسی، در هر جا و در هر زمانی که بخواهد حمله می‌کند؛ آن هم با این تصور غلط که در سایه حمایت ایالات متحده می‌تواند به هژمون خاورمیانه تبدیل شود. اما حمله به یکی از اعضای شورای همکاری خلیج[فارس]، واشنگتن را در موقعیت بسیار دشواری قرار می‌دهد. بر این اساس ایالات متحده نمی‌تواند تضمین‌های امنیت خود برای خلیج[فارس] را در مقابل اسرائیلی که ظرفیت کنترل آن را دارد، ولی در عین حال قادر به مهار آن نیست، حفظ کند. مهمترین سؤالی که شرکای آمریکا در منطقه اکنون می‌پرسند این است: دولت ترامپ برای پایان دادن به مصونیت اسرائیل و بازداشتن این کشور سرکش چه خواهد کرد؟ در این شرایط همه کشور‌های شورای همکاری باید اقدامات جمعی را که قادر به انجام آن هستند، مورد ارزیابی قرار دهند؛ آن هم تا قبل از آن که جاه‌طلبی‌های هژمونیک اسرائیل، در سایه مصونیت از مجازات، قوی‌تر شده و درک آن از این‌که چه کسی برایش تهدید محسوب می‌شود، گسترده‌تر شود. 

کشور‌های خلیج فارس و لزوم درک تغییر تهدیدات منطقه‌ای
«رشید المهندی» به مسئله خطرناک شدن سریع و هر چه بیشتر محیط استراتژیک کشور‌های خلیج فارس توجه نشان می‌دهد. او در این زمینه به دو واقعه اخیر یعنی حمله موشکی ایران به پایگاه آمریکایی العدید در قطر و تهاجم اسرائیل به این کشور اشاره می‌کند، وقایعی که از نظر وی احساس امنیت را در خلیج فارس از بین برده و آسیب‌پذیری‌های عمیق امنیتی را آشکار کرده است. از نظر وی در چهارچوب چنین وقایعی، کشور‌های خلیج فارس باید سیاست‌های امنیتی، دفاعی و سیاسی خود را مورد بازنگری قرار دهند. این موضوع به خصوص با توجه به ناکامی‌های مداوم تضمین‌های امنیتی غرب که البته در حال حاضر به سطحی از همدستی [با اسرائیل] نیز رسیده است، بسیار مهم تلقی می‌شود. شرکای غربی وقتی با انتخاب میان حمایت از کشور‌های خلیج فارس و اسرائیل مواجه می‌شوند، به وضوح دومی را انتخاب کرده‌اند؛ علی‌رغم آن که اسرائیل دولت سرکش و نسل‌کشی است که خود را برای هژمونی منطقه‌ای مهیا می‌سازد. از نظر المهندی کشور‌های خلیج فارس برای دستیابی به اهداف دفاعی و امنیتی خود هیچ گزینه دیگری جز ایجاد یک معماری دفاعی و امنیتی جمعی با محوریت شورای همکاری خلیج فارس ندارند. آن‌ها همچنین باید در خارج از چهارچوب‌های منسوخ شده‌ای که نتوانسته‌اند خلیج فارس را امن‌تر کنند، مشارکت‌های امنیتی را تنوع بخشی دهند. حمله اسرائیل به قطر نباید از سوی شورای همکاری و جهان عرب بی‌پاسخ بماند. اگر هیچ دفاعی ایجاد نشود، حوادث مشابه مکرر شده و در این دنیای در حال تغییر، خطر تبدیل شدن به یک فرایند عادی را پیدا می‌کند.

سطوح تأثیر‌گذاری حملۀ اسرائیل به قطر
«رنج علاء الدین» یکی دیگر از تحلیلگران عرب، به سطوح پیامد‌ها و تأثیرگذاری این حمله توجه نشان می‌دهد. از نظر او در سطح اول، این امر بر اتحاد قطر با ایالات متحده سایه می‌افکند. اگر نگوییم غیر ممکن، بعید است که ایالات متحده از این حمله اطلاع نداشته باشد. بنابراین ایالات متحده را باید شریک این حملات تلقی کرد. این در حالی است که قطر متحد دیرینه آمریکا و میزبان بزرگ‌ترین پایگاه این کشور در منطقه است. ممکن است شبیه‌سازی‌هایی بین حمله اسرائیل به قطر و حملات هدفمند آمریکا به افغانستان و پاکستان وجود داشته باشد. اما این یک استدلال غیرقابل قبول است چرا که قطر یاری‌دهنده حماس و حملاتش به اسرائیل نیست؛ پاکستان و افغانستان پذیرای بخش‌های وسیعی از زیرساخت‌های القاعده بوده و پشتیبانی اطلاعاتی، تسلیحاتی و منابع مالی این گروه را بر عهده داشتند. این در حالی است که قطر به درخواست واشنگتن میزبان دفتر سیاسی حماس بوده است. 
اما در سطح دوم یک حمله هوایی در عمق قلمرو یکی از متحدان آمریکا، آونگ را به نفع دشمنان آمریکا در منطقه تغییر می‌دهد. ایران با حمله هوایی اسرائیل به قطر جسورتر خواهد شد. در عین حال این پیامد‌ها می‌‌تواند گسترده‌تر از این هم باشد؛ حمله به یکی از متحدان ایالات متحده تردید‌ها و ناراحتی‌های دیگر متحدان در شورای همکاری و جا‌های دیگر را نسبت به پایبندی دولت ترامپ به تعهداتش ایجاد می‌کند؛ آن هم در شرایطی که منطقه برای از سرگیری جنگ اسرائیل و ایران، عدم قطعیت اوضاع در سوریه و احیای احتمالی داعش آماده می‌شود.

فشار دو تریلیون دلاری بر دولت ترامپ
«عادل عبدالغفار» از دیگر تحلیلگران عرب به ظرفیت‌های کشور‌های خلیج فارس در برابر اسرائیل و به خصوص ایالات متحده توجه نشان می‌دهد. او تأکید دارد که درست است که این کشور‌ها ممکن است قدرت نظامی قابل توجهی در مقیاس جهانی نداشته باشند، اما از جهات دیگر خود را به عنوان بازیگران تأثیر‌گذار منطقه‌ای و بین‌المللی معرفی کرده‌اند. آن‌ها اهرم‌های سرمایه‌گذاری، معاملات تجاری و کمک‌های بشردوستانه را در اختیار دارند. به طور خاص و در مورد ایالات متحده، رئیس جمهور ترامپ در جریان سفر ماه مه ‌خود به کشور‌های حاشیه خلیج فارس، به بیش از 2 تریلیون دلار معاملات متنوع خود با این کشور‌ها افتخار کرد. این سرمایه‌گذاری‌ها، همراه با افزایش نفوذ کشور‌های خلیج فارس در لابی‌های سیاسی ایالات متحده، اهرم‌های قابل توجهی را فراهم می‌کند. اگر رهبران شورای همکاری خلیج فارس تصمیم به یک اقدام جمعی بگیرند، می‌توانند از این اهرم برای تحت فشار قرار دادن ترامپ و مهار نتانیاهو استفاده کنند.

خراسان

پشت پرده بیانیه ناامیدکننده دوحه

 جعفر یوسفی

 نشست اخیر دوحه که با هدف محکومیت حمله مستقیم اسرائیل به خاک قطر برگزار شد، بار دیگر پرده از ضعف مزمن و تاریخی جهان اسلام در واکنش عملی به تجاوزات صهیونیسم برداشت. در حالی‌که در قطر، به عنوان یک کشوری عربی و مسلمان، چند تن از عوال سیاسی و مذاکره کننده یک گروه مسلمان مورد حمله قرار گرفت، واکنش جمعی دولت‌های اسلامی همچنان در سطح بیانیه‌خوانی نا امید کننده و محکومیت لفظی باقی ماند. پرسش اساسی اینجاست که چرا جهان اسلام، با وجود برخورداری از ظرفیت‌های عظیم انسانی، ژئوپلیتیکی و اقتصادی، از تبدیل این انرژی بالقوه به اقدام عینی ناتوان است؟ بررسی دقیق‌تر نشان می‌دهد که مجموعه‌ای از موانع تاریخی، سیاسی، امنیتی و اقتصادی، همچون زنجیره‌ای درهم‌تنیده، این ناتوانی ساختاری را رقم زده است.
نخستین مانع، ریشه در مهندسی تاریخی قدرت‌های استعماری دارد. آمریکا و بریتانیا طی دهه‌ها بر شکاف‌های نژادی، مذهبی و قومی در منطقه سرمایه‌گذاری کرده‌اند. تقابل عرب و عجم، و سنی و شیعه سیاستی هدفمند برای جلوگیری از شکل‌گیری جبهه واحد اسلامی در برابر غرب و اسرائیل است. اگرچه رهبرانی چون امام خمینی(ره) با طرح گفتمان وحدت اسلامی توانستند این طرح را تا حدی خنثی کنند، اما بذرهای کینه و واگرایی همچنان در متن جوامع منطقه حضور دارد. شکل‌گیری جریان‌های تکفیری همچون داعش و جبهه‌النصره در سال‌های اخیر، نمونه عینی این پروژه قدیمی است که انرژی جوامع مسلمان را به‌جای تمرکز بر دشمن اصلی، به نزاع‌های درون‌دینی و قومی سوق داده است. اسرائیل با هوشمندی، این شکاف‌ها را به فرصت تبدیل کرده و با تغذیه مداوم تنش‌های مذهبی، همواره مانع از اجماع جهان اسلام علیه خود شده است.
مانع دوم، پیوندهای امنیتی دولت‌های عربی با آمریکاست. طی دهه‌های اخیر، بسیاری از کشورهای حاشیه خلیج فارس امنیت خود را عملاً به واشنگتن اجاره داده‌اند؛ از پایگاه العُدید در قطر تا ناوگان پنجم در بحرین. این وابستگی نه تنها استقلال امنیتی آنان را سلب کرده، بلکه دست اسرائیل را برای اقدامات یک‌جانبه باز گذاشته است. حمله اخیر به قطر و سکوت کامل واشنگتن، به‌روشنی نشان داد که اولویت نخست آمریکا، تأمین امنیت اسرائیل است؛ حتی اگر این رویکرد در تعارض آشکار با تعهدات رسمی‌اش نسبت به متحدان عرب قرار گیرد. برای واشنگتن، امنیت تل‌آویو چنان حیاتی است که حاضر است بی‌اعتبارشدن توافقات دفاعی با کشورهای عربی را به جان بخرد، اما اجازه ندهد یک گلوله از خاک آنان به سوی اسرائیل شلیک شود. این تجربه تلخ، برای کشورهای عربی یک پیام روشن دارد: تا زمانی که معاهدات امنیتی و نظامی آنان با آمریکا پابرجاست، امکان شکل‌گیری واکنشی مستقل و معنادار در برابر اسرائیل وجود نخواهد داشت. بدیهی است در چنین شرایطی، تصمیم‌گیری برای تقابل مستقیم با اسرائیل (متحد استراتژیک آمریکا) فراتر از ظرفیت سیاسی این کشورها خواهد بود.
در کنار موانع سیاسی و امنیتی، منافع اقتصادی نیز وزنه سنگینی در کفه انفعال کشورهای عربی است. تجارت انرژی با غرب و حتی مناسبات پنهان و آشکار با اسرائیل، هزینه تحریم یا قطع رابطه را برای بسیاری از دولت‌های عربی غیرقابل‌تحمل کرده است. در شرایطی که بازارهای جهانی انرژی با کوچک‌ترین تصمیم اوپک یا حتی یک توئیت دستخوش نوسان می‌شوند، این کشورها ثبات اقتصادی را بر شرافت عربی و اسلامی مقدم می‌دانند. افزون بر این، وابستگی به نظام مالی جهانی و هراس از تحریم‌های ثانویه نیز معادله را پیچیده‌تر کرده است. تجربه ایران نشان داد که تحریم‌های ثانویه نه‌تنها می‌تواند یک کشور، بلکه شبکه بانکی و تجاری یک منطقه را فلج کند. بنابراین، بسیاری از دولت‌های اسلامی با نوعی احتیاط از هر اقدام اقتصادی علیه اسرائیل پرهیز می‌کنند و ترجیح می‌دهند هزینه‌های مستقیم را به جان نخرند. حتی اگر این انفعال به بهای تجاوز و تحقیرشان تمام شود؛ تحقیر و توهینی که صرفاً به میدان و عرصه نظامی محدود نمی‌گردد، بلکه در ساحت لفظی نیز تکرار می‌شود، چنان‌که ترامپ سعودی‌ها را گاو شیرده خواند و با صراحت گفت که آن ها بدون حمایت آمریکا حتی دو هفته هم توان بقا نخواهند داشت.
در سطح سیاسی و هویتی نیز، تنوع روایت‌ها درباره فلسطین چالشی اساسی ایجاد کرده است. برخی دولت‌ها همچون امارات و بحرین و دولت جدید در لبنان در چارچوب "توافق ابراهیم" عملاً مسیر سازش با اسرائیل را در پیش گرفته‌اند و فلسطین دیگر اولویت نخست سیاست خارجی‌شان نیست. در مقابل، کشورهایی مانند ایران و جریان‌های محور مقاومت همچنان فلسطین را مسئله مرکزی جهان اسلام می‌دانند. این دوگانگی، امکان ایجاد اجماع واقعی را به حداقل رسانده است. افزون بر این، شکاف عمیقی میان دولت‌ها و افکار عمومی وجود دارد. در بسیاری از کشورهای اسلامی، جامعه نسبت به موضوع فلسطین حساس‌تر و رادیکال‌تر از دولت‌هاست. تظاهرات خیابانی و موج‌های اعتراضی در شبکه‌های اجتماعی مؤید این واقعیت است، اما دولت‌ها که بقای سیاسی خود را در گرو ثبات و رابطه با قدرت‌های جهانی می‌بینند، ترجیح می‌دهند این انرژی اجتماعی را به بیانیه‌خوانی تقلیل دهند و از اقدام عملی بپرهیزند.با توجه به این موانع به نظر میرسد ضروری است دستگاه دیپلماسی در گفت‌وگوهای خود با کشورهای عربی بر این نکته بنیادین تأکید ورزند که جمهوری اسلامی از ظرفیت دفاعی و بازدارندگی مستقل و بومی برخوردار است و در مقام حراست از امنیت ملی خود به هیچ کشور منطقه‌ای نیازمند نیست. تجربه جنگ ۱۲ روزه در برابر دو قدرت هسته‌ای  آمریکا و رژیم صهیونیستی که با پشتیبانی اطلاعاتی و امنیتی ناتو همراه بود، نشان داد ایران توانسته است بدون اتکا به هیچ نیروی خارجی، امنیت و تمامیت ارضی خویش را پاسداری کند. این تجربه باید به‌عنوان سندی راهبردی در پیام‌های رسمی و غیررسمی به همسایگان عرب منتقل شود.
در عین حال، باید روشن شود که ابتکار ایران برای شکل‌دهی به یک ائتلاف امنیتی–نظامی منطقه‌ای نه به‌منظور تأمین امنیت ملی خود، بلکه برای تضمین ثبات و امنیت جمعی در گستره جهان اسلام است. و این گزاره باید هم در دیپلماسی عمومی و هم سیاسی تکرار شود که این دولت‌های اسلامی و عربی هستند که می‌توانند با تعامل و هم‌افزایی از توان و ظرفیت‌های ایران، از دایره انفعال و وابستگی خارج شده و شرافت اسلامی و هویت عربی خویش را در برابر رژیم صهیونیستی احیا کنند.

وطن امروز

حمله به قطر و تغییر انگاره‌های حکام عرب نسبت به منطقه

اقدام عملی حتی اگر علنی نباشد

حسین محسن‌پور

 1- در ذهن سران کشورهای عرب و اسلامی منطقه، یک تغییر اساسی و مهم درباره واقعیات مهم منطقه و همین‌طور ریشه‌های ناامنی در غرب آسیا ایجاد شده است. اگر تا پیش از حمله رژیم صهیونیستی به قطر، سران کشورهای عرب و اسلامی بر این باور بودند ایران و جبهه مقاومت، عامل التهاب و تنش‌های امنیتی در منطقه هستند و بخش مهمی از رهبردهای سیاست خارجی خود در منطقه را بر مبنای این انگاره استوار کرده بودند، با تحولات چند ماه اخیر، بویژه پس از حملات رژیم صهیونیستی به سوریه و قطر، واقعیت منطقه، به شیوه‌ای کاملا متفاوت برای آنها نمایان شد.
ایران از مدت‌ها قبل از 7 اکتبر 2023 سیاست کاهش اختلافات با همسایگان را آغاز کرد. اقدام دوراندیشانه‌ای که اکنون ثمرات آن در حال نمودار شدن است. توافقنامه ایران و عربستان با وساطت چین و همین‌طور تصمیم تاریخی تهران و قاهره برای کاهش اختلافات و بهبود روابط، باعث شد در نگرش کشورهای عرب و اسلامی منطقه، تغییراتی نسبت به ایران ایجاد شود.
این نگرش مثبت، اکنون در جریان حملات رژیم صهیونیستی به دمشق و دوحه، در شکل‌گیری مختصات ذهنی اعراب اثرگذار خواهد بود. حکام عرب و سران کشورهای اسلامی حالا دریافته‌اند ایران و جبهه مقاومت نه‌تنها مسبب تنش‌ها و التهابات امنیتی منطقه نیستند، بلکه اتفاقا این ایران و جبهه مقاومت بود که زودتر از همه سران کشورهای اسلامی و عرب منطقه، به ماهیت رژیم صهیونیستی، همچنین واقعیات سیاست منطقه‌ای آمریکا پی برده بود. بنابراین قاعدتا در پایتخت‌های عربی و اسلامی، اکنون نه ایران و جبهه مقاومت، بلکه رژیم صهیونی و آمریکا به عنوان مسبب اول و اصلی تنش‌های منطقه‌ شناخته می‌شوند. 
۲- حمله به قطر درس‌های بزرگی برای سران کشورهای عرب داشت. مهم‌ترین درس این حمله این بود که رژیم صهیونیستی دشمن و تهدید اول همه منطقه است، نه‌تنها جبهه مقاومت. اعراب حالا فهمیده‌اند نباید همه تخم مرغ‌های خود را در سبد آمریکا بگذارند. بعید است سران کشورهای عرب تا این اندازه بی‌بهره از هوش و استعداد باشند که دست آمریکا در پشت پرده و جلوی پرده حمله رژیم صهیونیستی به قطر را نبینند. بنابراین اگر تا دیروز آمریکا تضمین امنیتی کشورهای عرب بود اما اکنون اعتبار این تضمین رنگ باخته و چه بسا خود تبدیل به یک خطر بزرگ شده باشد. اگر پدافندهای پیشرفته آمریکایی در دوحه مانع اصابت موشک‌های آمریکایی به جنگنده‌های رژیم صهیونیستی نشدند، این اتفاق می‌تواند در سایر پایتخت‌های عربی نیز بیفتد. در جریان حمله رژیم صهیونیستی، دوحه عملا به یک شهر بی‌دفاع تبدیل شد. کدام پایتخت عربی در غرب آسیاست که از این قاعده مستثنا باشد؟ تهدید بسیار فراتر از آنچه گفته می‌شود است. 
۳- کشورهای عرب و اسلامی با این تهدید چه کنند؟ قطعا این انتظار از قطر، عربستان، امارات، بحرین، کویت، عمان، اردن، عراق و مصر نمی‌رود که یک اقدام جسورانه برای مقابله با تهدید رژیم صهیونیستی انجام دهند؛ اقداماتی مانند تشکیل ائتلاف دفاعی در برابر رژیم صهیونیستی که اگرچه ساده‌ترین و بدیهی‌ترین اقدام در شرایط فعلی است اما واقعیت‌های مربوط به میزان استقلال این کشورها و وابستگی آنها به آمریکا باعث می‌شود چنین انتظاری از آنها نرود اما به صورت مشخص، 2 کار می‌توانند انجام دهند:
الف- تجدیدنظر در سیاست‌های ضدمقاومت: ضدیت با مقاومت و تضعیف مقاومت، به معنای تقویت رژیم صهیونیستی و افزایش تهدید این رژیم علیه کشورهای منطقه است. بنابراین ساده‌ترین و بدیهی‌ترین اقدامی که این کشورها می‌توانند انجام دهند این است که به رژیم صهیونیستی کمک نکنند! به تعبیر شیخ نعیم قاسم، مقاومت نیازی به کمک این کشورها ندارد؛ آنها فقط نباید از پشت به مقاومت خنجر بزنند. مهم‌ترین مصداق این اقدام در شرایط فعلی، ضرورت تجدیدنظر عربستان سعودی در سیاست‌های ضدمقاومت در لبنان و موضوع خلع سلاح حزب‌الله است.
ب- قطع همکاری‌های سیاسی و اقتصادی: اعراب در پشت پرده، همکاری‌های گسترده اقتصادی و سیاسی با رژیم دارند. قطع این همکاری‌ها بدون تردید باعث افزایش فشار و تضعیف تل‌آویو خواهد شد.
این 2 مورد ساده‌ترین اقداماتی است که کشورهای عرب و اسلامی منطقه برای مقابله با تهدید رژیم صهیونیستی می‌توانند انجام دهند. حتی لازم نیست این اقدامات را به عنوان یک سیاست جدید به صورت علنی اعلام کنند. اعراب آنچه باید می‌فهمیدند را با چشمان خود دیدند. حکام عرب یک چیز را بهتر از همه می‌دانند: ترسیدن!

منبع: بصیرت

ارسال نظرات