دوشنبه ؛ 24 شهريور 1404
24 شهريور 1404 - 11:45
مروری بر یادداشت روزنامه‌های دوشنبه ۲۴ شهریورماه ۱۴۰۴

یادداشت ها / ارعاب مصنوعی، برای فروپاشی مقاومت

آنچه در دوحه رخ داد، قطعه‌ای از یک کلان‌پروژه استراتژیک است که واشینگتن، تل‌آویو و لندن با همراهی اروپا در حال تکمیل آن هستند: پروژه‌ای برای بی‌ثبات‌سازی منطقه، حذف نخبگان مقاومت و آماده‌سازی زمین برای مقابله نهایی با ایران.
کد خبر : 19898

تبیین:

کیهان / 

نظم جهانی دگرگون و عیارسنجی دو پارادایم

محمد ایمانی

۱)غرب مسلط، طی چند دهه گذشته، چند صد میلیارد دلار برای معتبر‌نمایی گزاره‌های خود و زیر سؤال بردن قطب‌های مستقلی مانند ایران هزینه کرده است. این هزینه، به علاوه تهدید‌های نظامی و امنیتی و اقتصادی، می‌تواند هر کشور قدرتمندی را از پا درآورد. با این حال، کم نیستند صاحب‌نظرانی در غرب و دیگر مناطق، که می‌گویند ایران نه تنها به زانو درنیامده، بلکه کشوری مؤثر و الهام‌بخش، در نظم جهانیِ در حال تکوین است.
۲) ایران، چه آنجا که مقاومت و ایستادگی کرده، و چه زمانی که به مذاکره و تعامل با غرب پرداخته (و این دو را معارض هم نمی‌دانسته)، چند حقیقت غیر قابل انکار را اثبات کرده است: می‌توان با مقاومت، تولید قدرت کرد و در جهان، معتبر شد/ طرف غربی ذاتا عهدنشناس است و به هیچ تعهدی پایبند نمی‌ماند/ مذاکره و توافق، تهدیدات شرارت‌آمیز غرب را دفع نمی‌کند/ اسرائیل و آمریکا، تهدید علیه بشریت هستند، نه فقط تهدید علیه ملت ایران/ تولید قدرت است که امنیت و بازدارندگی می‌آورد، نه مذاکره و توافق محض، که هیچ اعتباری برای آمریکا یا اروپایی‌ها ندارد.
۳) سیمای نظم و سیاست جهانی، با سرعتی بالا در حال دگرگونی است. نیروی قدرتمندی که رویکرد دولت آمریکا در متن بلوک غرب، برای‌گریز از مرکز و از هم گسیختگی آزاد کرده، بی‌سابقه است. راندن متحدانی مانند هند و عربستان (و احتمالا برخی دولت‌های اروپایی) به سمت چین و روسیه، خبطی راهبردی است که تاثیرات جبران ناپذیری در عقب افتادن آمریکا از رقبا بر جا خواهد گذاشت. در حالی که آمریکا سرگرم تحقیر و خیانت به نزدیک‌ترین متحدان خود (از اوکراین و اروپا تا کانادا و سوریه و لبنان و قطر) است، کشورهای خارج از مدار غرب، در اثر فشارهای آمریکا، در قالب پیمان‌هایی مانند بریکس و شانگهای، به هم نزدیک‌تر می‌شوند. در حالی که در تعاملات جهان فرا غرب، احترام نسبی و توافقات سودمند برای طرفین در جریان است، آمریکا در حال نابودی قدرت نرم خود است. ایستادن کنار جنایتکاری مثل نتانیاهو (تحت تعقیب محاکم جهانی)، موجب راه‌اندازی موجی از برانگیختگی عمومی حتی در آمریکا و اروپا شده است. چه کسی فکر می‌کرد نیویورک و واشنگتن یا پاریس و لندن و برلین و سیدنی و...، شاهد بسیج چند صد هزار نفری شهروندان علیه رژیم صهیونیستی باشند؟
۴) تعرض افسارگسیخته رژیم صهیونیستی به سوریه، لبنان و قطر، از سوی دولت‌های مستقر بی‌پاسخ مانده است. فقط ایران بود که جواب دندان‌شکن، به تجاوز نظامی و اقدام تروریستی اسرائیل داد. در این زمینه، دیوید پاین افسر سابق وزارت دفاع آمریکا گفته است: «ایران نشان داد می‌‌تواند تل‌آویو را در ۶۰۰ ثانیه با موشکباران ویران کند و کسی هم نمی‌‌تواند از آن محافظت کند. اسرائیل دیگر بازدارندگی ندارد. این، دلیل کلیدی است که نتانیاهو با طرح آتش‌بس ترامپ موافقت کرد‌. واقعیت این است که ایران در وارد آوردن آسیب‌‌های سنگین به بندر حیفا، تل‌آویو و ساختمان‌‌های دولتی و نظامی، به طور فزاینده‌‌ای موفق بود. آیت‌الله[خامنه‌ای] به درستی باور دارد که ایران در جنگ پیروز شد. از دید من این ارزیابی عمدتاً درست است؛ چراکه ایران در برابر توانمندی ترکیبی آمریکا و اسرائیل ایستاد تا آنها تن به آتش‌بس دادند». همچنین جان مرشایمر نظریه‌پرداز آمریکایی می‌گوید: «اسرائیل ممکن است برنامه‌ای برای حمله داشته باشد، اما تجربه جنگ اخیر نشان داد که پاسخ ایران می‌‌تواند بسیار شدید‌تر باشد. ایرانی‌‌ها واقعا اسرائیل را ترکاندند». 
۵) آسمان کشورهای عربی، برای تجاوز اسرائیل به کشورهای منطقه استفاده می‌شود، اما برای دفاع از آنها، نه! اسرائیل در حمله به قطر، از آسمان اردن و عربستان استفاده کرد، بی‌آنکه پدافند این کشورها فعال شود. اما هنگامی که ایران می‌خواست رژیم صهیونیستی را مجازات بکند، پدافند این کشورها به دستور آمریکا ملزم بود با موشک‌ها و پهپادهای ایران مقابله کند. با این وصف، باید پرسید اتحادیه عرب و شورای همکاری خلیج‌فارس به چه کاری می‌آیند؟ یا مثلا واگذاری پایگاه نظامی و قرارداد (رشوه)‌های صدها میلیارد دلاری به آمریکا، چه تاثیری در حفظ امنیت و تمامیت ارضی این کشورها داشته است؟ آیا همراهی با پروژه‌های فتنه‌انگیزانه و ضدامنیتی واشنگتن، موجب شد آمریکا و اسرائیل، مرتکب خیانت و تعرض علیه دولت خودگردان فلسطین (عرفات)، لیبی (قذافی)، ترکیه (اردوغان/ کودتای چند سال قبل)، مصر (محمد مُرسی)، لبنان (عون و نواف سلام)، سوریه (جولانی)، و قطر نشوند؟ الی کوهن، وزیر انرژی رژیم صهیونیستی اخیرا گفت: «احتمال حمله به رهبران حماس در ترکیه بعید نیست».
۶) از ادعای توافق آبراهام، تا شوراندن ملت‌ها و دولت‌ها علیه اسرائیل و آمریکا، فقط چند سال فاصله است. همین طور، از ادعای تشکیل ناتوی عربی، تا تجاوز نظامی اسرائیل به کشورهای متحد آمریکا. کاخ ریاست جمهوری در دمشق در حالی از سوی اسرائیل بمباران شد که جولانی در ریاض با ترامپ ملاقات کرده و ستایش‌های غریبی از او شنیده بود. قطر نیز در حالی بمباران شد که روابط بسیار عمیقی با آمریکا در حد واگذاری پایگاه و قراردادهای پرسود، و میانجیگری مذاکرات اسرائیل و حماس دارد. شرایط به گونه‌ای است که شبکه بی‌بی‌سی می‌پرسد: «چطور رهبران خاورمیانه و متحدان آمریکا می‌‌توانند به این کشور اعتماد کنند»؟! و شبکه سی‌ان‌ان تاکید می‌کند: «حمله دوحه، ضربه دیگری به اعتبار لکه‌دار ترامپ زد و حاکمیت یکی از مهم‌‌ترین متحدان آمریکا را که میزبان بزرگ‌ترین پایگاه نظامی در خاورمیانه است و به درخواست کاخ سفید با حماس مذاکره می‌‌کرد، زیر پا گذاشت». همچنین خبرگزاری بلومبرگ می‌نویسد: «حمله اسرائیل به قطر، به نفع ایران تمام شد و اعتماد کشورهای خلیج‌فارس به تضمین امنیتی آمریکا را تضعیف می‌کند و می‌تواند آنها را به فاصله گرفتن از غرب و اتحاد با سایر قدرت‌‌ها از جمله ایران سوق دهد».
۷) عملکرد دولت فعلی لبنان، در کرنش مقابل آمریکا، انتهای مسیر مطلوب غربگرایان است. اما نتیجه همراهی با منویات آمریکا چه بود؟ احترام یا تحقیر؟ «توماس باراک» فرستاده آمریکا، سه هفته قبل در بیروت با توهین به خبرنگاران گفت: «ساکت باشید. اگر مثل حیوان رفتار کنید، ما می‌‌رویم. متمدنانه رفتار کنید»! شاید برخی خبرنگاران، همان‌هایی بودند که دو هفته قبل‌تر از آن، با بی‌ادبی می‌خواستند به پر و پای آقای لاریجانی بپیچند. اما کسانی که در مقابل طرح آمریکا برای خلع سلاح مقاومت سکوت کردند، طبیعی بود که مورد توهین قرار بگیرند. کدام کشور در میانه جنگ، نسخه خلع سلاح را می‌پذیرد؟!
۸) آیا اعتماد به وعده‌های آمریکا در برخی دوره‌ها در ایران، دولت‌های آمریکا -از اوباما گرفته تا ترامپ- را از خیانت و جنایت بازداشت؟ رژیم صهیونیستی، اسماعیل هنیه، میهمان مراسم تحلیف آقای پزشکیان را چند ساعت بعد از مراسم (۱۰ مرداد ۱۴۰۳) ترور کرد. مجازات این رژیم، به خاطر وعده غرب برای برقراری آتش‌بس در غزه، دو ماه به تاخیر افتاد تا اینکه اسرائیل، ۶ مهر ۱۴۰۳، سید حسن نصرالله را به همراه سردار عباس نیلفروشان (معاون عملیات سپاه) ترور کرد. آقای پزشکیان، یک روز بعد با لحنی تلخ گفت: «ادعا‌های سران آمریکا و کشور‌های اروپایی که در ازای عدم پاسخ ایران به ترور شهید هنیه وعده آتش‌‌بس می‌‌دادند، تماما دروغ بود و فرصت دادن به چنین جنایتکارانی صرفا آنها را در ارتکاب جنایات بیشتر جری‌تر می‌کند». خیانت بعدی، مذاکرات چند ماهه با ترامپ بود. وعده داده می‌شد که تا مذاکرات برقرار است، اقدام نظامی در کار نیست؛ بلکه شراکت و سرمایه‌گذاری دو هزار میلیارد دلاری در ایران، از مسیر توافق قریب‌الوقوع با ترامپ در راه است! اما آمریکا مانند همیشه خیانت کرد و حتی تا همراهی با اسرائیل برای بمباران محل نشست آقای پزشکیان و دیگر سران قوا پیش رفت.
۹) هر نوع توافق که بخواهد مکانیسم نامعتبر ماشه را به نام تمدید و تاخیر اجرای آن، معتبر کند، یا اجازه جمع‌آوری اطلاعات از تاسیسات هسته‌ای بمباران شده را به آژانس بدهد، خطایی خسارت‌بار - بی‌اعتنا به عبرت‌های موجود- است. نباید دوبار فریب اروپای سست عهد و برده آمریکا را خورد. نمایش ماشه‌ای که تفنگش از فشنگ خالی شده، برای نچکاندن است، نه چکاندن. که اگر چکانده شود، معلوم می‌شود تُهی است و دست اروپای بدعهد، از اهرم فشار کاملا خالی می‌شود. اروپا با دست خالی تهدید می‌کند تا امتیاز بگیرد و در مقابل، چنان که ثابت کرده، هیچ چیزی ندارد به ایران بدهد.‌ به یاد بیاوریم که صدراعظم بی ‌سر و پای آلمان درباره حمله به ایران گفت: این کار کثیفی است که اسرائیل به نیابت از همه ما انجام می‌دهد. 

آقای ظریف، چند سال قبل در ماجرای بدعهدی اروپا اعتراف کرد «اروپا شرافتش را فروخت» و سؤال این است که اروپای فاقد شرافت، چه چیزی دارد که بشود به او اعتماد، یا با او معامله کرد؟ همین حکم، درباره مدیرکل خودفروخته آژانس هم صادق است. 
هر نوع توافق که متضمن معتبر کردن مکانیسم ماشه در قالب تمدید آن و باز کردن پای جاسوسان آژانس به کشور باشد، تهدید امنیت ملی، معبرگشایی برای تهدید نظامی، و موجب تخلیه نشدن حباب ماشه و تداوم تاثیر روانی آن بر اقتصاد کشور خواهد بود.
۱۰) آمریکا و غرب پس از شکست بزرگ در حمله نظامی، دنبال اجرای عملیات فریب چند لایه در قالب مذاکره از طریق اروپا و آژانس، و فتنه‌انگیزی رسانه‌ای، اقتصادی و سیاسی در داخل ایران از مسیر ناامید کردن مردم هستند. معطل مذاکرات ماندن و دست روی دست گذاشتن، افتادن در تله دشمن است. جواب سؤال «مذاکره نکنیم، چه کنیم؟»، این است که اولا مذاکره، بدیل تدابیر دیگر از جمله تدابیر درونزا نیست. می‌شود مذاکره کرد یا نکرد و تدابیر متنوع دیگر را هم طراحی کرد و به اجرا گذاشت برای بهبود وضعیت اقتصاد کشور یا تقویت دیپلماسی انجام داد. ثانیا عبرت دولت روحانی و دولت شهید رئیسی پیش روی ماست: اولی، شمایل دولت ناتوان و فلج را به خود گرفت، برنامه هسته‌ای را از رونق انداخت، چرخ سانتریفیوژها و هشت هزار کارخانه را با هم از حرکت بازداشت، تحریم‌ها را دو برابر کرد، رشد اقصادی را با معدل نزدیک به صفر تحویل داد و به رئیس دولت بعدی گزارش داد که نمی‌تواند حقوق سر ماه کارکنان خود را بدهد؛ اما دومی، همه تخم‌مرغ‌ها را در سبد مذاکره نگذاشت و توانست بدون برجام و FATF، واکسیناسیون کرونا را با موفقیت انجام دهد، صادرات نفت را از 300 هزار بشکه به یک و نیم میلیون بشکه برساند، هشت هزار کارخانه تعطیل و نیمه تعطیل را به چرخه تولید برگرداند، رشد اقتصادی را تا 5 درصد افزایش دهد، تورم را از 45 درصد به 33 درصد کاهش دهد، و امید را در میان مردم نسبت به اینکه دولت بدون اتکا به مذاکرات و وعده‌های دشمن، در حال کوشش و حل تدریجی مشکلات است، احیا کند.
۱۱) چاره کار همان است که رهبر انقلاب در دیدار اخیر دولت توجه دادند: «[برای حل مشکلات اقتصادی] منتظر تحوّلات بیرونی نباشیم. در دنیا، در عالم سیاست، در عالم دیپلماسی، حوادثی اتّفاق می‌افتد؛ منتظر آنها نمانیم، کار خودمان را انجام بدهیم. آن کسانی که وظیفه‌شان آن کارهاست، آنها را انجام می‌دهند. ما کار موظّف خودمان را انجام بدهیم. روحیه‌ کار و تلاش را غلبه بدهیم بر حالت نه جنگ، نه صلح که دشمن می‌خواهد بر ما تحمیل کند. یعنی یکی از ضرر‌ها و خطر‌های کشور، همین حالت نه جنگ، نه صلح است. روحیه‌ کار، تلاش، همّت و انگیزه را، با گفتن، با عمل کردن، با نشان دادن نتایج، بر این حالت غلبه بدهیم».

جوان  

ارعاب مصنوعی، برای فروپاشی مقاومت

سیدعبدالله متولیان

در روز‌هایی که دیپلماسی میان ایران و آژانس در مصر آغاز شده بود، منطقه با شوکی امنیتی مواجه شد: حمله هوایی رژیم صهیونی به قطر، آن‌هم در دل مذاکره با رهبران حماس. این حمله، نه فقط تجاوز به خاک یک کشور هم‌پیمان امریکا، بلکه نماد جسارت بی‌سابقه تل‌آویو در سایه خلأ قدرت مقاومت در سوریه و هم‌پوشانی کامل با ساختار‌های نظامی و رسانه‌ای غرب بود. آنچه در دوحه رخ داد، قطعه‌ای از یک کلان‌پروژه استراتژیک است که واشینگتن، تل‌آویو و لندن با همراهی اروپا در حال تکمیل آن هستند: پروژه‌ای برای بی‌ثبات‌سازی منطقه، حذف نخبگان مقاومت و آماده‌سازی زمین برای مقابله نهایی با ایران. 
۱. خلأ قدرت مقاومت در سوریه، آغاز جسارت صهیونیستی: تا پیش از کاهش اقتدار مقاومت در سوریه، تل‌آویو مجبور بود خطر واکنش مقاومت را در معادلات خود لحاظ کند. حضور مستقیم محور مقاومت در دمشق، چون سدی نامرئی، میدان عمل رژیم صهیونی را محدود کرده بود. اما با فروپاشی این دیوار، جسارت تل‌آویو به سطحی رسیده که با هماهنگی امریکا حتی به خاک قطر، هم‌پیمان نظامی امریکا هم حمله می‌کند. خلأ قدرت مقاومت در سوریه، امنیت منطقه را به حیاط خلوت تل‌آویو بدل کرده است. 
۲. تروریسم دولتی سیستماتیک، از دمشق تا دوحه:ترور‌های هدفمند در منطقه، از شهادت سردار سلیمانی تا حمله به رهبران حماس، بخشی از کلان‌استراتژی ائتلاف غربی- صهیونی است که توسط مرکزیت راهبردی واشینگتن طراحی شده و با همراهی امنیتی اروپا اجرا می‌شود. این ترورها، نه واکنش‌های موردی، بلکه تلاش هدفمند برای حذف چهره‌های کاریزماتیک مقاومت و ایجاد خلأ رهبری و تصمیم‌سازی برای غرب آسیاست. حمله در دل مذاکره، نشان می‌دهد که رژیم صهیونی، مذاکره را نه ابزار صلح، بلکه پوشش ترور می‌داند. 
۳. قطر، قربانی اعتماد به امریکا: قطر با روابط رسمی با رژیم صهیونی و قرارداد‌های امنیتی میلیاردی با امریکا، حالا خود را در معرض حمله‌ای مستقیم از سوی تل‌آویو می‌بیند. این حمله نشان داد که از منظر اشغالگران صهیونی، تفاوتی میان ایران با قطر (با روابط دیپلماتیک و اقتصادی) وجود ندارد. امریکا، که چهار ماه پیش از قطر هواپیما هدیه گرفته بود، در برابر این حمله در نقش حامی اصلی تروریست‌های صهیون ظاهر شد. 
۴. نقش انگلستان، تأمین سوخت ترور: طبق نقشه ترافیک هوایی جنگنده‌های اسرائیلی هنگام حمله به قطر، از هواپیمای سوخت‌رسان انگلیسی مستقر در خاک قطر و بحرین، سوخت‌گیری کرده‌اند. این داده‌ها، هم‌پوشانی عملیاتی میان لندن و تل‌آویو را اثبات می‌کند و نشان می‌دهد که حمله بدون هماهنگی با امریکا و انگلیس ممکن نبوده است. 
۵. رسانه‌های غربی، بازوی نرم تروریسم: در حالی که رژیم صهیونی صراحتاً از تکرار اقدامات تروریستی علیه رهبران فلسطینی حتی در نیویورک و مقر سازمان ملل می‌گوید و استراتژی «ارعاب مصنوعی» را دنبال می‌کند، رسانه‌هایی که در برابر یک قتل در پاریس جنجال به پا می‌کنند، در برابر این تجاوزات و اقدامات تروریستی، لب فرو بسته و به اثربخشی استراتژی فوق و ترساندن محور مقاومت مشغول‌اند. این هماهنگی رسانه‌ای، نشان‌دهنده هم‌پوشانی کامل میان ساختار‌های نظامی، اطلاعاتی، دیپلماتیک و رسانه‌ای غرب با ماشین ترور دولتی ائتلاف غربی- صهیونی است. 
۶. ایران، هدف نهایی پروژه:جمهوری اسلامی ایران به‌عنوان ستون فقرات محور مقاومت، هدف نهایی این پروژه تروریستی است. ترور‌های منطقه‌ای، در واقع مقدمه‌ای برای تحدید و تضعیف عمق استراتژیک ایران و آماده‌سازی حمله به مرکزیت مقاومت در تهران است. ایران باید این ترور‌ها را نه صرفاً تهدیدی علیه فلسطین یا لبنان، بلکه هشدار راهبردی برای خود تلقی کند. ترور در قطر، فراتر از یک حادثه، واجد یک پیام روشن است: مذاکره با قاتل، حتی برای کشور‌هایی همچون امارات و عربستان که برای تأمین امنیت، خاک خود را به امریکا واگذار کرده و با رژیم صهیونی هم رابطه دارند نه تنها امنیت نمی‌آورد، بلکه بستری برای ناامنی و زیاده‌خواهی نظام سلطه فراهم می‌کند. 
تجربه به ما آموخته است که اولاً متجاوزان و تروریست‌ها فقط در برابر ایران قوی دست از شرارت برمی‌دارند، ثانیاً تجربه جنگ تحمیلی ۱۲ روزه نشان داد که تنها پاسخ مقتدرانه ایران قوی در برابر دشمن، عامل اصلی انسجام ملی و همسویی افکار عمومی جهانی با ایران است. دل بستن به تفاهم و تعامل با نظام سلطه پای میز مذاکره، نشانه ضعف و یک خطای راهبردی و پرهزینه است. اگر این خطای محاسباتی و افتادن در چاله استراتژی ارعاب مصنوعی همین‌جا متوقف نشود، فردا دیگر سخن گفتن از بازدارندگی چیزی بیش از یک شوخی تلخ نخواهد بود.

آرمان امروز

شمامایل نظم جدید جهانی

سید محمد حسینی

نتیجه جنگ اوکراین هرچه باشد، بسیاری از ناظران بر این باورند که جنگ تأثیر عمیقی بر شرایط گسترده‌تر سیاست جهانی خواهد داشت. یک دوراهی بزرگ در مسیر جاده. اگر روسیه شکست بزرگی متحمل شود، نظم جهانی لیبرال جان تازه‌ای پیدا می‌کند و نیروهای روسیه شکست بزرگی را متحمل می‌شوند. با پیروزی احتمالی روسیه، هنجارهای جهانی علیه تصاحب قلمرو با زور تضعیف خواهد شد و احتمالاً سایرین این اختیار را خواهند داشت که هر زمان که اوضاع ژئوپلیتیک به نفع آنها همسو شود، کمپین‌های مشابهی را راه اندازی کنند. علاوه بر این من (والت) ماجرا را جور دیگری نیز می‌بینم. جنگ در اوکراین یک رویداد مهم است؛ اما نه به این دلیل که نتیجه آن فقط تأثیر مستقل چشم‌گیری بر توازن جهانی قدرت یا محیط هنجاری‌ای که دولت‌ها ساخته‌اند، خواهد داشت؛ بلکه از این بابت مهم است که نشان‌دهنده پایان لحظه تک قطبی است که طی آن ایالات متحده تنها ابرقدرت واقعی جهان بود. لحظه تک قطبی هرگز برای همیشه دوام نمی‌آورد؛ اما اشتباهات فاحشی که هیچ کس هرگز نسبت بدان پاسخگو نیست موجب مرگ زودرس آن شده است. از سوی دیگر آنچه در مورد جنگ کنونی متفاوت می‌باشد این است که برای اولین بار از اوایل دهه ۱۹۹۰ اما نه برای اولین بار در تاریخ – قدرت‌های بزرگ رقیب در دو طرف یک جنگ بزرگ وجود دارند. این بازگشت به الگوهای آشنای درگیری‌های قدرت‌های بزرگ (و جنگ‌های نیابتی) است و نه چیزی جدید یا منحصر به فرد.
تا پیش از جنگ اوکراین نظریه‌پردازان رئالیسم بر این باور بودند که آمریکا برای مهار قدرت چین باید یک ائتلاف در منطقه آسیا تشیکل دهد و حتی با روسیه نیز در زمینه مهار قدرت چین همکاری کند؛ اما جنگ اوکراین این تلاش را بر هم زد. اولاً از تمرکز آمریکا بر شرق آسیا به عنوان نقطه کانونی تنش بین واشنگتن و پکن جلوگیری کرد و ثانیاً روسیه را به طور کلی از اردوگاه غرب جدا و به چین نزدیک نمود. چین سیاستی هوشمندانه در قبال جنگ اوکراین اتخاذ کرد. چین بر دوستی پیش از جنگ خود با روسیه وفادار ماند تا از آن برای افول اجتناب‌ناپذیر نظام تک قطبی آمریکا بهره‌‌برداری کند، تعمیق روابط با روسیه پس از جنگ اوکراین هم‌زمان با عدم مشارکت در جنگ اوکراین هم در چارچوب مهندسی بلوک‌بندی نظام بین‌الملل توسط چین صورت گرفته است. رویای چین ایجاد یک جایگزینی برای نظم جهانی غربی لیبرال است که در آن چین سهم قابل توجهی داشته باشد و به مثابه یک قدرت نوظهور به یک قطب در نظام بین‌الملل تبدیل شود. شی ‌جین پینگ و پوتین می‌خواهند دنیا به محدوده‌های زیر نفوذ چند کشور بزرگ تقسیم شود. چین شرق آسیا را در اختیار بگیرد، روسیه حق وتویی بر امنیت کل اروپا داشته باشد، آمریکا هم می‌تواند به خانه خود در غرب اروپا و حیات خلوت خود در فراآتلانتیک بازگردد.

رسالت 

آزمون دوباره جهان عرب در برابر صهیونیسم

مسعود پیرهادی
تاریخ معاصر جهان عرب سرشار از لحظه‌هایی است که به تلخی در حافظه ملت‌ها مانده؛ لحظه‌هایی که رژیم صهیونیستی با اتکا به قدرت‌های جهانی، خاک عربی را اشغال کرد و امت عربی به‌جای پاسخ شایسته، یا دچار تفرقه شد یا در برابر وسوسه‌های قدرت‌های غربی سکوت اختیار کرد. از ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷ و از جنگ‌های متعدد تا امضای توافق‌نامه‌های یک‌جانبه، هر بار بخشی از کرامت جهان عرب در پای میزهای سازش یا زیر آوار جنگ‌های تحمیلی فروریخت. تحقیرهای پیاپی در اردوگاه‌ها، نوار غزه، کرانه باختری و حتی در قلب پایتخت‌های عربی، سندی است بر اینکه بی‌توجهی به عزت اسلامی و عربی، هزینه‌ای سنگین بر دوش ملت‌ها نهاده است.
امروز، شرایط متفاوت است. جهان عرب دیگر آن جهان فرسوده دهه‌های گذشته نیست؛ اقتصادهای نفتی و غیرنفتی، جمعیت جوان و پرانرژی و جایگاه جغرافیایی-راهبردی، سرمایه‌هایی هستند که می‌توانند قدرت بازدارندگی و اثرگذاری واقعی خلق کنند. آزمون بزرگ پیش‌رو این است: آیا کشورهای عربی بار دیگر راه آسان و پرخطر سازش با صهیونیسم را انتخاب خواهند کرد یا این‌بار با تکیه بر وحدت و سرمایه‌های مادی و معنوی خود، جبران گذشته را رقم خواهند زد؟
از منظر تمدنی، امت اسلامی و عربی ریشه در تاریخ هزارساله‌ای دارد که پرچم علم، فرهنگ و اقتدار را در جهان برافراشت. قرآن کریم، ظلم‌ستیزی و حمایت از مظلوم را اصل مسلم می‌داند. تجربه تاریخی تمدن اسلامی نیز نشان می‌دهد که هر زمان وحدت و عزت مبنا قرار گرفت، اقتدار جهان اسلام در اوج بود و هرگاه تفرقه و سازش حاکم شد، دشمنان از شکاف‌ها بهره بردند. بنابراین، ایستادگی در برابر صهیونیسم نه یک انتخاب سیاسی موقت، که وظیفه‌ای تمدنی و اسلامی است.
کشورهای عربی امروز اگر به دنبال جبران تحقیرهای تاریخی هستند، باید با اتحاد واقعی، سازوکارهای مشترک سیاسی، اقتصادی و رسانه‌ای برای مهار تجاوزات رژیم صهیونیستی به کار گیرند. باید در حمایت از مردم غزه، سوریه و لبنان فراتر از بیانیه‌ها عمل کنند. باید نشان دهند که سرنوشت امت اسلامی برایشان مهم‌تر از رضایت قدرت‌های غربی است. تنها در این صورت است که تاریخ این دوره را به‌عنوان عصر جبران و بازگشت عزت امت عربی و اسلامی ثبت خواهد کرد.

فرهیختگان

ناتوی عربی علیه بی‌بی؟

صادق امامی

قطری‌ها در بدترین سناریوهایشان هم فکر نمی‌کردند کشوری که میزبان بزرگ‌ترین پایگاه نظامی آمریکا در خلیج فارس است، از سوی نزدیک‌ترین متحد آمریکا مورد تجاوز قرار گیرد. حمله نهم سپتامبر 2025، چنان ترسی به جان دوحه انداخت که حالا بی‌پرده به همسایگانش هشدار می‌دهد که از این پس دیگر «هیچ کشوری در حوزه خلیج فارس در امان نیست». پیام تجاوز، به درستی از دوحه به همسایگان منتقل شده است چراکه صهیونیست‌ها اگر تنها به دنبال حذف رهبران حماس می‌بودند، احتمالاً می‌توانستند از روش‌های دیگر مشابه آنچه در تهران برای اسماعیل هنیه اتفاق افتاد، بهره ببرند؛ اما رژیم‌صهیونیستی ترجیح داد این هدف را با یک عملیات نظامی انجام دهد تا اولاً به همه کشورهای منطقه نشان دهد که از این پس علیه هر آن‌چیزی که تهدید قلمداد می‌کند، دست به تهاجم نظامی خواهد زد و ثانیاً، به عنوان هژمون منطقه‌ای، غرب آسیا را آن‌گونه که می‌خواهد تغییر می‌دهد. شاید کمی دیر اما ظاهراً کشورهای عربی پس از دیدن آنچه بر سر قطر آمد، کمی هوشیارتر شده‌اند. نشانه این هوشیاری، تلاش مصر برای ایجاد یک نیروی مشترک عربی مشابه ناتو است. آنگونه که رسانه‌ها نوشته‌اند، عبدالفتاح السیسی، رئیس‌جمهور مصر، تلاش دارد تا حمایت کشورهای عربی را برای راه‌اندازی این نیرو جلب کند. هدف از این پیشنهاد تشکیل نیروی مشترک عربی برای توانایی اقدام سریع برای دفاع از هر کشور عربی در صورت تعرض است. این ایده در جریان رایزنی‌های دیپلماتیک پیش از برگزاری نشست سران عربی - اسلامی در دوحه، در دستور کار قرار گرفته است. مصر پیشنهاد مشارکت حدود ۲۰ هزار نیروی نظامی از ارتش خود را در نیروی مشترک عربی مطرح کرده است. احتمالاً در صورت تحقق این ایده، عربستان سعودی دومین کشوری باشد که بیشترین مشارکت را در این نیرو خواهد داشت. با توجه به تعدد و تکثر کشورهای عربی، مشخص نیست که این ایده در چه زمانی تحقق پیدا خواهد کرد؛ اما مهم‌تر از آن، درک کشورهای عربی از تهدید جدیدی است که پیش‌روی آن‌ها قرار دارد. برای چندین دهه آمریکا و متحدان اروپایی‌اش تلاش می‌کردند با فضاسازی، ایران را اصلی‌ترین تهدید و دشمن کشورهای منطقه و به‌ویژه حاشیه خلیج‌فارس معرفی کنند و در این زمینه هم موفقیت‌هایی کسب کرده بودند. شاید بتوان گفت آخرین گام برای شکل دادن به یک تقابل جدی نظامی بین ایران و کشورهای عربی، ایده‌ای بود که دولت اول دونالد ترامپ با جدیت آن را دنبال می‌کرد. ترامپ در جریان سفر به عربستان سعودی، ایده تشکیل «ناتوی عربی» را که شامل ۸ کشور: عربستان سعودی، امارات، کویت، بحرین، عمان، قطر، مصر و اردن می‌شد، دنبال کرد. کشورهای عربی یک‌بار در دهه 1950 در برابر تهدیدی به نام رژیم‌صهیونیستی، اتحادی کوچک با حضور مصر و سوریه را شکل دادند. آن‌ها در جنگ 1948 شکست سنگینی از اسرائیل خورده بودند و می‌دانستند که این آخرین نبرد نخواهد بود و جنگ‌های دیگری در پیش است. از این‌رو نیز به دنبال ائتلاف‌سازی بودند؛ اما در این زمینه چندان هم موفق نبودند. پس از چند دهه آن‌ها یک‌بار دیگر برای ایجاد یک ائتلاف دست به کار شدند. ناتوی عربی، سه تفاوت جدی با ایده‌های قبلی داشت:
1- اصل ایده نه عربی که آمریکایی بود. 
2- این بار قرار بود به جای رژیم‌صهیونیستی، ایران تهدید و دشمن تلقی شود.
3- یکی از اصلی‌ترین بازیگران این ائتلاف، رژیم‌صهیونیستی بود.
ناتوی عربی عملاً پس از آنکه قطر از ائتلاف سعودی علیه یمن خارج شد و در محاصره و تحریم چهار کشور: عربستان، امارات، بحرین و مصر قرار گرفت، تا حدودی از موضوعیت افتاد. قطری‌ها که در دوره تحریم، کمک و حمایت ایران را پشت سر خود داشتند، حتی پیشنهاد کردند ائتلافی پنج‌جانبه با حضور قطر، عراق، ایران، ترکیه و سوریه تشکیل شود. در مجموع مخالفت‌ها باعث شد تا ایده ناتوی عربی که قرار بود در آبان سال 1397 در واشنگتن اعلام موجودیت کند، بی‌نتیجه رها شود. این ایده در دولت جو بایدن نیز با جدیت دنبال شد. در دولت بایدن با توجه به گسترش عادی‌سازی روابط کشورهای اسلامی و عربی با رژیم‌صهیونیستی، تلاش شد تا صهیونیست‌ها نیز در ائتلاف حضور داشته باشند. در همین راستا، در فروردین 1401 سه نشست با هدف تشکیل «ناتوی منطقه‌ای» برگزار شد که در یکی از آن‌ها نفتالی بنت، نخست‌وزیر وقت رژیم‌صهیونیستی، حضور داشت. واضح بود که هدف این ائتلاف منطقه‌ای با حضور کشورهای عربی و رژیم‌صهیونیستی، ایران است. این ایده‌ها راه به جایی نبرد تا عملیات مقاومت اسلامی در 7 اکتبر و وقایع پس از آن رخ داد. عملیات 9 سپتامبر -که شکست سنگینی نیز برای صهیونیست‌ها به بار آورد- حداقل 9 سال تلاش دو دولت ترامپ و بایدن برای عادی‌سازی روابط با رژیم‌صهیونیستی را بر باد داد. اکنون در پایتخت‌های عربی، دشمن واقعی‌شان را شناخته‌اند. آن‌ها حتی اگر نخواهند، محکوم به بازگشت به خویشتن هستند و الا باید برای ضربات بعدی آماده باشند. کشورهای عربی تجهیزات پیشرفته و به‌روزی از غرب خریداری کرده‌اند؛ اما بعید است توان و جسارت استفاده از آن‌ها را داشته باشند. شاید بهترین و سخاوتمندانه‌ترین پیشنهاد را شیخ نعیم قاسم، دبیرکل حزب‌الله لبنان، به کشورهای عربی داد که خطاب به کشورهای عربی که ناتوان از پاسخ نظامی به اسرائیل هستند خواست تا برای حمایت از کشور و حکومتشان از مقاومت «حمایت» کنند چون اگر مقاومت از بین برود، «اسرائیل به سراغ آن‌ها می‌رود.»

خراسان

متن و فرامتن عفو معیاری

امید ادیب 

هزار و پانصدمین سالروز ولادت پیامبر اکرماسلام (ص)، به نقطه عطفی در نظام عدالت کیفری جمهوری اسلامی بدل شد؛ عفوی بی سابقه که در روش، گستره شمول، ارزش های قانونی مدنظر و بافت زمانی وقوع [کانتکست] دارای ویژگی های ممتازی است.
۱. این عفو که به عفو معیاری معروف شده، برخلاف عفوهای گذشته، به جای تهیه فهرستی از محکومان در کمیسیون های عفو، به ارائه معیارها و خط کش هایی برای بخشوده شدگان پرداخته و از این نظر، متر و معیار مشخصی را در اختیار دادگستری های استان ها قرار داده و کاربست سلیقه در انتخاب عفوشدگان را خاتمه داده است.
۲. از حیث گسترده شمول، عفوهای مناسبت های پیشین، دامنه ای نهایتا ۳ هزار نفری را در بر می گرفت. تنها در عفوی که پس از وقایع سال ۱۴۰۱ اعلام شد دامنه عفوشدگان به چند ده هزار نفر رسید که البته درصد قاطع ایشان متهمانی بودند که با تجویز مقام معظم رهبری از ادامه تعقیب معاف شدند، در واقع در عفو گسترده سال ۱۴۰۱ نیز تعداد محکومان قطعی مشمول عفو از همان عدد ادوار گذشته چندان تجاوز نمی کرد، اما در عفو معیاری حاضر تخمین ها از دایره شمولی دست کم ۵۰ هزار نفری حکایت دارد که شایسته توجه است.
۳. هر نظام قضایی برای اعمال عفو ارزش هایی را مدنظر می گیرد. مثلاً تلاش می کند با کاهش جمعیت کیفری زندان ها، هزینه های دولت را کاهش دهد یا با آزادی زندانیان زن، به تحکیم بنیان خانواده بپردازد و یا با تمرکز بر تعقیب جرایم جدیدتر از بی کیفرمانی مجرمان خطرناک تر و جدیدتر جلوگیری کند. در عفو اخیر بخشنامه اعلامی رئیس دستگاه قضا به نحوی تهیه شده بود که دربرگیری حداکثری از ارزش های قضایی موجود را محقق کند. 
رویکرد رافت در برابر مجرمانی که دیگر تهدیدی برای جامعه محسوب نمی شوند و از طرفی، تحکیم وحدت ملی، کاهش جمعیت کیفری، افزایش امید اجتماعی، کاهش اثرات سوء حبس و باز اجتماعی شدن زندانیان و کمک به خانواده آنان از جمله مهم ترین سرفصل هایی است که در تنظیم معیارهای این بخشنامه به آن توجه شده است، از این جهت نیز عفو اخیر کم سابقه بوده است.
۴. فارغ از وجوه حقوقی و قضایی عفو اخیر که محدود به عبارات فوق نخواهد بود، فرامتن این واقعه نیز اهمیت آن را دوچندان می کند؛ این رخداد در زمانی رقم خورد که ایران اسلامی پس از ۳۷ سال در معرض تهاجم نظامی چند قدرت خارجی قرار گرفت اما یکی از نصاب های عالی همبستگی و انسجام اجتماعی را از خود نشان داد. 
منش غیرقابل تحلیل اقشار مختلف مردم و حتی طیف هایی از اپوزیسیون در محکومیت قاطع تجاوز خارجی و اتفاقاتی مانند رفتار بلوغ آمیز زندانیان اوین در هنگام تخریب در ورودی زندان، شایسته توجه و پاسخ مثبت حاکمیت بود که به خوبی در این عفو رقم خورد. این عفو برای عموم مردم پیام رأفت و رحمانیت و برای ناظران خارجی تحولات اجتماعی ایران پیام اقتدار و اعتماد به نفس در بر داشت. شمولیت این عفو، بر طیف هایی از محکومان امنیتی بازاجتماعی شده به معنای آن است که حاکمیت به تقویت سرمایه و اعتماد اجتماعی خود همان میزان اهمیت می دهد که به امنیت ملی خود. این همان نکته کلیدی است که همه بخش های حاکمیت و در راس آن ها دستگاه های دولتی و نمایندگان مجلس، باید درک کنند؛ همگان موظف به حفظ و حراست از سرمایه و همبستگی اجتماعی حاصل شده بعد از جنگ تحمیلی اخیر هستند و این مسیر در بلندمدت راهی جز کارآمدی و در کوتاه مدت راهی جز توجه مشفقانه به مطالبات مردم و دست کم مواسات دستگاه ها با مردم ندارد.

وطن امروز

خطر فرسایش اجتماعی در وضعیت تعلیق

علی کاکادزفولی

 جنگ تحمیلی ۱۲ روزه نقطه عطفی در نظم منطقه‌ای، نیز در تجربه اجتماعی ایرانیان بود. این جنگ به‌رغم کوتاهی‌اش، بار دیگر مسأله امنیت ملی، تاب‌آوری اجتماعی و آینده روابط ایران با جهان را در صدر توجهات قرار داد. پس از این مقطع و تاکنون دست‌کم در بعد رسانه‌ای و روانی، جامعه ایران در شرایطی به سر می‌برد که نه به معنای جنگ تمام‌عیار است و نه صلح پایدار. این برزخ سیاسی - اجتماعی، به‌ ظاهر شکلی از تعادل شکننده را نمایندگی می‌کند اما در عمق خود فرسایش روانی، ذهنی و اجتماعی می‌آفریند و البته باید هشیار بود چه عواملی به القای هرچه بیشتر این وضعیت و تداوم آن دامن می‌زنند. از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، این وضعیت نوعی وضعیت نیمه‌بحرانی است؛ بحرانی که به جای فوران و حل‌وفصل، در تعلیق می‌ماند و با مصرف آرام اما پیوسته سرمایه‌های اجتماعی و روانی، جامعه را به سمت ضعف تدریجی می‌برد. این وضعیت، بیش از آنکه یک استراتژی هوشمندانه برای مدیریت تهدید باشد، به نوعی شرطی‌شدگی اجتماعی در برابر بحران شباهت دارد که در آن جامعه بتدریج به سطحی از بی‌ثباتی عادت می‌کند و این عادت، خود به بزرگ‌ترین مانع تغییر تبدیل می‌شود. از این رو، تحلیل این وضعیت و پیامدهای آن برای تاب‌آوری اجتماعی و سیاست‌گذاری راهبردی جمهوری اسلامی ضرورت دارد.
* زیستن در تعلیق دائم؛ وضعیتی خطرناک‌تر از خود جنگ
وضعیت «نه جنگ، نه صلح» یک بن‌بست سیاسی ساده نیست، بلکه برزخی اجتماعی است که جامعه را در حالتی از تعلیق دائمی فرومی‌برد. این پدیده زمانی ظهور می‌کند که یک درگیری، نه با یک پیروزی قاطع و نه با یک توافق پایدار به پایان می‌رسد. جامعه در یک فضای خالی معلق می‌ماند؛ فضایی که در آن قواعد زندگی عادی به دلیل بی‌ثباتی، کارایی خود را از دست داده است و همزمان، قوانین اضطراری دوران جنگ نیز حاکمیت کامل ندارد. این بلاتکلیفی، توانایی برنامه‌ریزی برای آینده و قدرت بسیج تمام منابع برای یک هدف مشخص را از جامعه سلب می‌کند و می‌تواند از خود جنگ نیز خطرناک‌تر باشد.
در صورت تداوم وضعیت تعلیق، این برزخ اجتماعی، خود را از طریق ۳ فرآیند در هم تنیده بازتولید می‌کند که منطق درونی آن را عمیق‌تر و پیچیده‌تر می‌کند.
۱- فرسایش روانی و فلج شدن آینده: این وضعیت فراتر از یک سردرگمی سیاسی است. این حالت، بنیان‌های روانی و احساس امنیت افراد را هدف قرار می‌دهد. شهروندان نه‌تنها نمی‌دانند باید منتظر چه رخدادهایی باشند- یا نباشند- بلکه هویت و آینده خود را نیز در هاله‌ای از ابهام می‌بینند. عدم قطعیت عمیق، تصمیم‌گیری را در تمام سطوح فلج می‌کند. اقتصاد به جای تکیه بر تولید، به میدان گمانه‌زنی و انتظار تبدیل می‌شود و مردم در چرخه‌ای بی‌پایان از امید به گشایش‌های ناپایدار و ترس از فروپاشی ناگهانی، گرفتار می‌شوند. این فرسایش روانی، سرمایه اجتماعی را ذره‌ذره نابود می‌کند.
۲- نهادهای معلق و حاکمیت وضعیت عدم اطمینان: در این وضع، نهادها متوقف نمی‌شوند، بلکه از کارکرد اصلی خود تهی می‌شوند. منطق «شرایط اضطراری» به یک وضعیت دائم تبدیل می‌شود و بر تمام تصمیم‌گیری‌های دولتی سایه می‌افکند. نهادها به جای حل مشکلات، خود به بخشی از ساختار ناکارآمدی تبدیل می‌شوند. سازمان‌های مدنی نیز در این میان سرگردانند و نمی‌دانند باید مقوم کدام گفتمان باشند. این تعلیق، کارآمدی را به حداقل رسانده و جامعه را در برابر بحران‌ها شکننده‌تر می‌کند.
۳- جنگ روایت‌ها و فروپاشی فهم مشترک: ذهنیت تعلیق، جامعه را به میدان جنگ روایت‌های داخلی تبدیل می‌کند که هرگونه امکان دستیابی به درک مشترک از واقعیت را از بین می‌برد. گفتمان‌های سیاسی بین ۲ قطب «پیروزی/ شکست» یا «مقاومت/ سازش» سرگردان می‌مانند. هر توافق دیپلماتیک از سوی رقیب سیاسی، خیانت و هر اقدام نظامی، ماجراجویی بی‌حاصل نام می‌گیرد. این شکاف‌های عمیق و البته جعلی در روایت‌ها، جامعه را از درون چندپاره کرده و هرگونه اجماع برای یافتن راه خروج را ناممکن می‌کند. در واقع، همین جنگ روایت‌هاست که با تغذیه ترس‌ها و توجیه وضعیت بلاتکلیف، این برزخ اجتماعی را روزبه‌روز عمیق‌تر می‌کند.
* تأثیر سیگنال‌های متناقض بر خستگی ذهن‌ها
یکی از عمیق‌ترین پیامدهای وضعیت تعلیق، نه در عرصه سیاست، بلکه در روان و ذهن جامعه رخ می‌دهد. این وضعیت، نوعی محاصره نامرئی روانی ایجاد می‌کند که می‌توان آن را به اضطراب مزمن جمعی تشبیه کرد. این اضطراب از تهدیدی دائم اما نامشخص نشأت می‌گیرد که سیستم عصبی جامعه را پیوسته در حالت آماده‌باش نگه می‌دارد. برخلاف بسیج کوتاه‌مدت در جنگ‌های کلاسیک که با هیجان و امید به پیروزی همراه است، این آماده‌باش طولانی‌مدت به فرسودگی عمیق ‌شناختی و عاطفی منجر می‌شود. جامعه به جای اتحاد در برابر دشمن مشترک، دچار گسست‌های درونی می‌شود، زیرا هر فرد و گروهی راهکار متفاوتی را برای خلاصی از این برزخ تصور می‌کند. 
مواجهه بی‌وقفه با سیگنال‌های متناقض (مذاکره و تهدید، گشایش و بن‌بست) ذهن جامعه را دچار خستگی تصمیم‌گیری می‌کند و توانایی تحلیل انتقادی را بشدت کاهش می‌دهد. در این مه‌آلودگی شناختی، بخشی از جامعه بتدریج توانایی تفکیک اطلاعات معتبر از شایعه را از دست می‌دهد و برای فرار از پیچیدگی، به ساده‌سازی‌های افراطی، تئوری‌های توطئه و روایت‌های پوپولیستی پناه می‌برد. این پدیده، فضای عمومی را برای تصمیم‌گیری‌های هیجانی و غیرعقلانی مستعد کرده و جامعه را در برابر دستکاری‌های اطلاعاتی آسیب‌پذیر می‌کند. ذیل وضعیت تعلیق، آینده به طور مداوم مبهم باقی می‌ماند و وعده‌ها یکی پس از دیگری بی‌فرجام می‌شود؛ در نتیجه اعتماد به مثابه پشتوانه اجتماعی حیاتی، دچار فرسایش می‌شود. این فرآیند به صورت یک آبشار عمل می‌کند؛ ابتدا بی‌اعتمادی به نخبگان سیاسی و ساختار شکل می‌گیرد، سپس به نهادهای میانجی مانند رسانه‌ها، کارشناسان و متخصصان سرایت می‌کند و در آخر هم به روابط بین‌فردی نفوذ کرده و در راستای اتمیزه کردن جامعه عمل می‌کند. اما شاید ویرانگرترین آسیب این وضعیت، تأثیر آن بر نسل جوان باشد. جوانانی که در سایه بحران‌های پیاپی به بلوغ می‌رسند و هیچ چشم‌انداز روشنی از آینده خود متصور نیستند، دچار نوعی بدبینی ساختاری می‌شوند. این سرخوردگی عمیق، آنها را به سمت ۲ گزینه سوق می‌دهد؛ مهاجرت به عنوان راهی برای نجات فردی، یا انزوا و بی‌تفاوتی به عنوان نوعی مقاومت منفی. این نسل که باید موتور محرک توسعه و تحول باشد، به یک سرمایه انسانی در حال خروج یا یک جمعیت منفعل تبدیل می‌شود. وضعیت تعلیق، جامعه را به جای سوق دادن به بازسازی یا مقاومت فعال، در یک وضعیت پوسیدگی خاموش فرومی‌برد. در این حالت، ساختارهای اجتماعی از درون تهی می‌شود و جامعه انرژی حیاتی خود را نه در یک تقابل آشکار، بلکه در یک فرسایش تدریجی و بی‌صدا از دست می‌دهد.
* هدف، از بین بردن تاب‌آوری اجتماعی است
جامعه ایران در تاریخ معاصر خود بارها نشان داده از چه ظرفیت بالایی برای ایستادگی در برابر تکانه‌های سخت برخوردار است. از جنگ گرفته تا تحریم‌های فلج‌کننده، مردم این سرزمین راه بقا و بازگشت به تعادل را آموخته‌اند اما این سرمایه، چشمه‌ای بی‌پایان نیست. تاب‌آوری مانند یک عضله است؛ اگر بی‌وقفه و بدون فرصت بازسازی به کار گرفته شود، تحلیل می‌رود و فرسوده می‌شود. اینجاست که وضعیت تعلیق همچون سمی آرام عمل می‌کند که مانع ترمیم این عضله اجتماعی می‌شود. در چنان برزخی، نهادهای جامعه در یک کلافگی دائم دست ‌و پا می‌زنند؛ نه آن شور و بسیج دوران جنگ را تجربه می‌کنند که همه را برای هدفی مشترک متحد کند و نه آن آرامش و ثبات دوران صلح را می‌یابند که بتوانند خود را بازسازی کنند.
تیغ این فرسایش بیش از همه بر شاهرگ جامعه یعنی خانواده فرود می‌آید. وقتی آینده مه‌آلود است و فشارهای روانی امان نمی‌دهد، چارچوب خانواده که باید پناهگاه باشد، خود به میدانی برای تنش تبدیل می‌شود و کارکرد حمایتی و عاطفی‌اش رنگ می‌بازد. در سطح کلان‌تر، دستگاه‌های اداری نیز در این سردرگمی، مأموریت خود و اولویت‌ها را گم می‌کنند. نتیجه این روند، چیزی جز پوسیدگی تدریجی بافت اجتماعی و شکننده‌تر شدن پایه‌های جامعه در برابر هر بحران تازه‌ نیست. از تلاش‌های دشمن خارجی در تداوم وضعیت تعلیق نمی‌توان چشم پوشید اما درایت حکم می‌کند ریشه‌های این تعلیق فرساینده را در داخل نیز جست‌وجو کنیم؛ بخشی از این وضعیت، محصول محاسبات نیروهایی در داخل است که منافع کوتاه‌مدت جناحی را بر مصالح بلندمدت ملی ترجیح می‌دهند. منطق سیاسی این جریانات بر «تداوم بحران» استوار است، نه «حل بحران»، چرا که القای وجود یک تهدید دائم، بهترین سپر برای پوشاندن ناکارآمدی‌ها در حوزه اقتصاد و معیشت و بهترین ابزار برای به حاشیه راندن رقبای سیاسی است. در این میان، برخی رسانه‌ها و نخبگان نیز به جای دمیدن روح آرامش و روشنگری در کالبد جامعه، با بازتولید عامدانه ابهام و پمپاژ اخبار متناقض، به این آشفتگی دامن می‌زنند و جامعه را در حالت انفعال و سردرگمی نگه می‌دارند. خطرناک‌تر آنکه، جناح‌هایی در ۲ سوی افراط، راه را بر هرگونه تصمیم‌گیری قاطع بسته‌اند؛ هر تلاشی برای توافقی عزتمندانه را وادادگی و هر تصمیم قاطعی برای یکسره کردن کار را ماجراجویی می‌خوانند و با این منطق، سعی دارند کشور را در یک بن‌بست راهبردی متوقف کنند. هر نیرویی که دانسته یا ندانسته به این وضعیت کمک می‌کند، عملاً در حال فرسایش پایه‌های قدرت ملی است.
بی‌تردید، ایران همچنان در صف اول مقابله با تهدیدها ایستاده است. جنگ اخیر فرصتی تاریخی بود تا جایگاه و اقتدار جمهوری اسلامی در منطقه برای همگان بازتعریف شود. اگر از این نقطه عطف، کشور را به سمت یک چشم‌انداز روشن و شفاف هدایت کنیم، می‌توانیم از این بحران، سکویی برای جهش و انسجام ملی بسازیم اما اگر این حالت تعلیق در ذهن نخبگان و فضای رسانه‌ای ما ریشه بدواند، همین فرصت به بزرگ‌ترین تهدید برای ثبات اجتماعی بدل خواهد شد. ادامه وضع تعلیق، پیروزی در هیچ میدانی نیست، بلکه پذیرش یک شکست تدریجی در حساس‌ترین جبهه، یعنی جبهه انسجام ملی و باور مردم است.

منبع: بصیرت

ارسال نظرات