پس از جنگ دوازده روزه بین اسرائیل، ایالات متحده و ایران، بسیاری از کارشناسان استدلال کردهاند که نقاط ضعف استراتژی چین در خاورمیانه و شمال آفریقا (MENA) آشکار شده است. این اظهارات در حالی مطرح میشود که به نظر میرسد چین در سالهای اخیر شروع به ایجاد جایگاه خود در منطقه کرده است.
برای مثال، در سال ۲۰۲۳، پکن میزبان مقامات عربستان سعودی و ایران بود تا عادیسازی روابط بین ریاض و تهران را اعلام کند. در همان سال، بشار اسد، رهبر برکنار شده سوریه، را به هانگژو دعوت کرد و از هیئت ویژهای از عربستان سعودی، مصر، اردن، تشکیلات خودگردان فلسطین و اندونزی در مورد غزه استقبال کرد. تنها چند ماه بعد، نمایندگان گروههای فلسطینی در پکن گرد هم آمدند تا اعلامیه پکن در مورد پایان دادن به تفرقه و تقویت وحدت ملی فلسطین را صادر کنند.
اگرچه چین به اندازه روسیه درگیر نبود، اما نقش خود را در منطقه تقویت کرد و دیگر یک بازیگر دور یا فرعی به نظر نمیرسید.
با این حال، امروز غزه همچنان گرسنه و اشغال شده است، هیچ اتحادی بین فلسطینیها وجود ندارد، و به ویژه، به اصطلاح «محور مقاومت» متشکل از ایران و نیروهای نیابتی منطقهای آن، پس از کارزار چند جبههای اسرائیل که منجر به بمباران مستقیم ایران و همچنین فروپاشی ناگهانی رژیم اسد در سوریه در دسامبر ۲۰۲۴ شد، دیگر به سختی وجود دارد.
در نهایت، بیثباتی دستاوردهای چین تا حد زیادی میتواند به این واقعیت برگردد که اهمیت منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا در سیاست خارجی پکن محدود است و بنابراین، انرژی و منابع زیادی در برنامهریزی بلندمدت سرمایهگذاری نمیشود. این امر منجر به رویکردی با تعهد کم میشود که به چین اجازه میدهد میوههای دمدستی را بچیند و در عین حال در مواقع بحران و تغییرات منطقهای، در موقعیتی منفعل و واکنشی قرار گیرد.
از این رو، سرنوشت چین در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بسیار بیشتر به روندهای آنجا وابسته است تا استراتژیهای پیچیده.
اولویتها
مشابه سایر کشورها، رهبری چین بیشتر وقت خود را صرف مسائل داخلی میکند، از چگونگی تبدیل کشور به یک «نیروگاه مصرفکننده بزرگ» گرفته تا مدیریت دستگاه غولپیکر حزب کمونیست چین. اگر جلسات مطالعاتی دفتر سیاسی (یعنی جلساتی که در آن بیست و چند نفر از قدرتمندترین افراد کشور برای گوش دادن و تعامل با یک یا دو متخصص در مورد موضوعاتی که شی انتخاب کرده است، به مدت حدود دو ساعت ملاقات میکنند) را به عنوان نمایندهای از اولویتهای پکن در نظر بگیریم، رتبهبندی نسبتاً پایین اولویت سیاست خارجی آشکار میشود. این امر تنها در دوره اول شی به عنوان رهبر ارشد چین برجسته شد. پس از آن، تعداد جلسات مرتبط آشکارا به همان سطح یا حتی پایینتر از سالهای سلف او، هو جینتائو، کاهش یافت و بسیار کمتر از تعداد جلسات اختصاص داده شده به امور اقتصادی، اجتماعی و حزبی بود. حتی در «دوران جدید» شی، جاهطلبیهای سیاست خارجی جای مشغلههای داخلی را نمیگیرد.
با توجه به اینکه سیاست خارجی بخشی از زمان کاری رهبری را به خود اختصاص میدهد، روابط چین با برخی کشورها و مناطق خاص از اهمیت بیشتری نسبت به سایرین برخوردار است. در کتاب کلاسیک «جستجوی امنیت چین»، اندرو جی. ناتان و اندرو اسکوبل اشاره میکنند که «محیط پیرامونی چین به دلیل وجود همسایگان مسلح به سلاح هستهای و اختلافات حل نشدهای که قدرتهای فرامنطقهای را درگیر میکند، میتواند به عنوان چالشبرانگیزترین محیط ژئوپلیتیکی جهان برای یک قدرت بزرگ مطرح باشد». از این رو، جای تعجب نیست که روابط با کشورهای همسایه و ایالات متحده مدتهاست که محور سیاست خارجی چین بوده است. الگوهای سفرهای خارجی رهبران چین این موضوع را به خوبی نشان میدهد. همین امر در مورد چگونگی تعیین تکلیف برای کار در آن کشورها یا مناطق و تأثیر آن بر شانس ارتقاء در ردههای وزارت امور خارجه نیز صادق است.
در این زمینه، توصیف منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به عنوان یکی از مهمترین در میان کماهمیتترین مناطق را مفید میدانم. همانطور که من و محمد السدیری در کتابی که به زودی منتشر میشود نشان میدهیم، نوشتههای کارشناسان چینی و متخصصان سابق سیاست خارجی در این زمینه واضح است. شکی نیست که چین در این منطقه در معرض خطر زیادی است. این منطقه محل تولید ۴۰ تا ۵۰ درصد نفت و سهم کمی کمتر گاز طبیعی است. در عین حال، حضور اقتصادی چین در منطقه به سرعت در حال تنوع است، از «مدل همکاری ۱+۲+۳» که در سال ۲۰۱۶ اعلام شد تا افزودن همکاری در محاسبات ابری و هوش مصنوعی. فراتر از روابط انرژی و اقتصادی، درگیریها و تروریسم در منطقه، رویکرد چین را به مفاهیم کلیدی مانند مسئولیت حفاظت (R۲P) شکل میدهد، در عین حال فرصتهایی را برای انتقاد از ایالات متحده به دلیل مداخلات نظامیاش و متهم کردن واشنگتن به دامن زدن به بیثباتی منطقهای فراهم میکند.
با این حال، هیچ یک از به اصطلاح «منافع اصلی» چین در معرض خطر نیست. پکن در مسائلی مانند تایوان و دریای چین جنوبی، حمایت مداوم بسیاری از کشورهای منطقه را دریافت میکند. سیاستهای قومی و مذهبی چین در منطقه خودمختار اویغور سین کیانگ نه تنها اغلب مورد تأیید قرار میگیرد، بلکه گاهی اوقات حتی توسط برخی از دولتهای منطقهای برای توجیه اقدامات سرکوبگرانه خود علیه گروههایی مانند اخوان المسلمین مورد استفاده قرار میگیرد. هیچ یک از این سیاستها، جایگاه رهبری حزب کمونیست چین را به چالش نمیکشد.
وقتی صحبت از امنیت انرژی میشود، چین سخت تلاش کرده است تا تأمینکنندگان خود را متنوع کند، قراردادهای بلندمدت امضا کند و برقرسانی به اقتصاد خود را گسترش دهد. به عنوان مثال، طبق گزارشی از گروه رودیوم، کل ناوگان کامیونهای برقی به تنهایی بیش از یک میلیون بشکه در روز تقاضای ضمنی نفت را جایگزین میکند که تقریباً معادل تولید روزانه نفت عمان است. طبق گزارشها، ترس از مسدود شدن تنگه هرمز در طول جنگ دوازده روزه، چین و روسیه را وادار کرد تا پس از سالها بدون هیچ پیشرفتی، خط لوله متوقف شده «قدرت سیبری دو» را دوباره بررسی کنند. در دسامبر ۲۰۲۴، سینوپک تخمین زد که واردات نفت چین در سال ۲۰۲۷ به اوج خود خواهد رسید، در حالی که ذخایر استراتژیک این کشور همچنان در حال گسترش است. از این رو، همانطور که گزارش اخیر مرکز مطالعات استراتژیک و بینالمللی استدلال میکند، «علیرغم چالشهای قابل توجهی که چین در امنیت انرژی با آن روبهرو است، در موقعیت قویتری برای غلبه بر افزایش تقاضا، هزینههای زیستمحیطی، وابستگی به واردات و زیرساختهای انرژی قرار دارد.» به عبارت دیگر، اتکا به تولیدکنندگان انرژی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا قابل توجه است، اما این بدان معنا نیست که پکن مجبور است در مواقع عادی دائماً به این منطقه توجه کند.
در مورد ردپای اقتصادی و انسانی چین، این حضور به طور فزایندهای در چند کشور، عمدتاً در خلیج فارس، که باثبات تلقی میشوند، متمرکز شده است. علاوه بر این، دادههای اخیر وزارت دارایی چین نشان میدهد که ارزش کل سرمایهگذاری چین در منطقه در حال ثابت شدن است. به همین ترتیب، تهدید علیه داراییها و شهروندان چینی در مقایسه با گذشته کاهش یافته است.
تفویض اختیار و نتایج
ماهیت مهم، اما نه چندان مهم منافع چین در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به این معنی است که بخش عمدهای از دیپلماسی این کشور در آنجا از رهبران ارشد، احتمالاً از جمله وزیر امور خارجه چین و عضو دفتر سیاسی، وانگ یی، به بوروکراتهای وزارتخانههای مختلف تحت نظر شورای دولتی و البته شرکتهای بزرگ دولتی واگذار میشود. چنین پیکربندی سیاستگذاری معمولاً وابستگی شدید به مسیر و رویکردی واکنشی به وقایع میدانی ایجاد میکند. تصمیمات اتخاذ شده معمولاً موردی هستند.
شواهد محکمی در تأیید این توصیف از تصمیمگیری در پکن را میتوان در نوشتههای کارشناسان چینی و متخصصان سابق سیاست خارجی یافت. در طول ده سال گذشته، آنها پیوسته بر این نکته تأکید کردهاند که چگونه دیپلماسی چین در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا دائماً از عدم هماهنگی بین بسیاری از آژانسها و سازمانهایی که به نمایندگی از دولت مرکزی عمل میکنند یا اعلام میکنند که عمل میکنند، رنج میبرد. در همین راستا، مهم است که ماهیت منزوی نهادهای تصمیمگیری چینی که از همکاری بین سازمانی حمایت نمیکنند، برجسته شود. علاوه بر این، در حالی که دیپلماتهای چینی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا اغلب اپراتورهای بسیار باتجربهای هستند که حرفه خود را با خدمت در کشورهای مختلف آنجا ساختهاند، مطالعات اخیر نشان میدهد که این امر احتمال دستیابی آنها به سمتهای رهبری در وزارت امور خارجه را کاهش میدهد. به همین ترتیب، اطلاعات دریافتی از منطقه ممکن است همیشه مبنای تصمیمگیری رهبران چین نباشد.
در مواجهه با بحث طولانی مدت در مورد چگونگی رویکرد به ایالات متحده در منطقه، که برخی مخالف رویارویی مستقیم و برخی موافق آن هستند، هیچ اجماعی حاصل نشده است. در عین حال، کارشناسان اغلب شکایت دارند که چین در نحوه رویکرد خود به منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بیش از حد واکنشی عمل میکند. با این حال، آنها معمولاً در بیان اینکه چه نوع اقدامات پیشگیرانهتری باید انجام شود، کوتاهی میکنند. این امر را میتوان دوباره به عنوان نشانهای از فقدان اطلاعات شفاف و علاقه کم به سرمایهگذاری منابع اضافی توسط رهبران ارشد، که مسائل فوریتری برای رسیدگی دارند، تلقی کرد.
طبیعتاً، این حقایق به تنهایی فراز و نشیبهای نفوذ واقعی یا فرضی چین در منطقه را توضیح نمیدهند. با این حال، در کنار آنچه در مورد عادیسازی روابط عربستان و ایران و اعلام اعلامیه پکن میدانیم، این حقایق به طور قابل توجهی این موضوع را روشن میکنند. همانطور که در جای دیگری به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است، نقش چین در بهار ۲۰۲۳ عمدتاً نمایشی بود، زیرا هم سعودیها و هم ایرانیها مدتها توافق داشتند که هر دو میخواهند روابط خود را تثبیت کنند. چین احتمالاً به دلیل روابط خوبش با هر دو کشور انتخاب شد، که میتواند از دادن یک برد به چین نیز سود ببرد. منابع فلسطینی سناریوی تا حدودی مشابهی را در مورد اعلامیه پکن پیشنهاد میکنند. چین کار کمی انجام داد، اما برخی از جناحهای فلسطینی مشتاق بودند که خود را با پکن نزدیک کنند.
از این رو، نفوذ چین احتمالاً زمانی افزایش مییابد که پویاییهای منطقهای به نفع آن باشد و فرصتهایی برای اقدام وجود داشته باشد که فشار زیادی بر سیستم سیاستگذاری آن وارد نکند. با این حال، نتیجهی این امر این است که وقتی واقعیتهای میدانی تغییر میکنند، بخت و اقبال آن میتواند به سرعت معکوس شود و پکن منتظر میماند و امیدوار است که خسارت خیلی زیاد نباشد.
با این حال، تأکید بر این نکته مهم است که پکن در نهایت میتواند از پس این [وضعیت]برآید. در حالی که جنگ دوازده روزه به وضوح نشان داد که چین کشوری نیست که بتوان وقتی اظهارات دیپلماتیک کافی نیست، به آن تکیه کرد، کرسی دائم آن در شورای امنیت و قدرت اقتصادیاش، آن را به بازیگری تبدیل میکند که بازیگران منطقهای نمیتوانند پس از فروکش کردن گرد و غبار، از حفظ روابط خوب با آن خودداری کنند.
آیا رویکرد چین میتواند تغییر کند؟ پس از بهار عربی، پکن در مورد نقش ارتش در سیاست خارجی تجدیدنظر عمیقی کرد که منجر به افتتاح پایگاه نظامی خود در جیبوتی شد. وتوهای چین در مورد سوریه نیز از ترس این است که کشورهای غربی، اسد را مانند رهبر سابق لیبی، معمر قذافی، سرنگون کنند. بنابراین، چیزی که واقعاً برای منافع چین مضر است، مانند بسته شدن تنگه هرمز یا فروپاشی ایران، ممکن است باعث نوعی تغییر جهت یا سرمایهگذاری عمده در سیاست منطقهای چین شود. تا آن زمان، انتظار میرود با تغییر منطقه، فراز و نشیبهای کوتاهمدت بیشتری در نفوذ چین ایجاد شود -، اما پکن این کار را نمیکند.
آندرهآ گیسلی مدرس سیاست بینالملل در دانشکده علوم اجتماعی و سیاسی، فلسفه و انسانشناسی دانشگاه اکستر است. او پژوهشگر غیرمقیم در مرکز TOChina و رئیس تحقیقات پروژه ChinaMed است. او با موسسه امور جهانی تورینو همکاری دارد.
ارسال نظرات