دهه اول ماه صفر را معمولا به مناسبت سالروز رویداد بسیار غمبار ورود اهل بیت (ع) به شام میشناسیم. اما این دهه، یک مناسبت مهم دیگر نیز دارد که سالروز فتنه حَکَمیت در پایان جنگ صفین (صفر سال ۳۷ ه. ق) است. در این دهه، سرداران بصیرتآفرینی مثل عمار یاسر در نُهُم صفر و هاشم مرقال به شهادت رسیدند.
عمار یاسری که مولا (ع) در فراق وی فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون، هر کس شهادت عمار را بزرگ نشمرد و غمگین نشود، از اسلام حظ و بهرهای نبرده است» (إِنَّ امْرَأً لَمْ یدْخُلْ عَلَیهِ مُصِیبَةٌ مِنْ قَتْلِ عَمَّارٍ فَمَا هُوَ فِی الْإِسْلَامِ مِنْ شَیءٍ (بحار، ج۳۳، ص۲۰))؛ و هاشم مرقالی که وقتی که خبر شهادت محمد بن ابیبکر استاندار مصر به حضرت علی (علیه السلام) رسید، حضرت سوگند یاد کرد که در نظر داشتم، هاشم مرقال را برای حکومت مصر بفرستم، اگر او به مصر رفته بود، نمیگذاشت عمرو بن عاص و یارانش بر مصر مسلط شوند (وَ قَدْ أَرَدْتُ تَوْلِیةَ مِصْرَ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ وَ لَوْ وَلَّیتُهُ إِیاهَا لَمَّا خَلَّى لَهُمُ الْعَرْصَةَ وَ لَا أَنْهَزَهُمُ الْفُرْصَةَ (انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۴)).
وقوع یوم الهریر یا لیلة الهریر، آخرین و سرنوشتسازترین روز جنگ در ۱۱ صفر که از نماز صبح تا ظهر فردا (لحظه به نیزهکردن قرآن به حیله عمروعاص و درخواست حکمیت قرآن)، یکسره طول کشید و حتی در شب هم قطع نشد (و لما کَانَ صبیحة لیلة الهریر- وهی لیلة الجمعة لاثنتی عشرة لیلة خلت من صفر سنة سبع وثلاثین- اقتتلوا إِلَى ارتفاع الضحى ثُمَّ إن عَمْرو بْن العاص أشار برفع المصاحف حین خاف أن ینقلع أَهْل الشَّامِ و رأى صبر أهل الْعِرَاق و ظهورهم (انساب الاشراف، ج۲، ص۳۲۳)).
درباره علت نامگذاری این شب آمده است: «به دلیل سر و صدای زیاد جنگجویان و تحت فشار قرار گرفتن معاویه و ترسیدن او از شدت درگیری و پیروزی سپاه عراق، هریر نام گرفته است؛ چرا که هریر به ناله سگ در سرمای سخت گویند» (و إنما سمیت اللیلة بلیلة الهریر لکثرة أصوات الناس فیها للقتال، و قیل: لاضطرار معاویة و فزعه عند شدة الحرب و استیلاء أهل العراق کالکلب فإن الهریر أنین الکلب عند شدة البرد (مرآة العقول، ج۱۵، ص۴۲۷)). در روز هریر نیز جنگ ادامه یافت و با وجود خورشیدگرفتگی و تاریکی ناشی از آن، درگیریها فروکش نکرد (وقعة صفین، ص۴۷۹).
یکی از عناصری که توانست پیروزی قطعی سپاه حق را با فتنه حکمیت، به شکست بکشاند، اشعث بن قیس بود. وی بعد از جنگ یوم الهریر برخاست و برای لشکریان مولا (ع) سخنرانی کرد و گفت: «اى مسلمانان، به خدا سوگند در عمرم هرگز روزى چنین صعب ندیده بودم. بدانید و حاضران به غایبان هم بگویند: اگر از پیکار باز نایستیم نسل عرب یکسره نیست و نابود خواهد شد. من نگران نان و فرزندانمان هستم که اگر فردا همه نابود شویم چه بر سر آنان خواهد آمد» (یا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِینَ... فَوَ اللَّهِ... فَمَا رَأَیتُ مِثْلَ هَذَا الْیوْمِ قَطُّ أَلَا فَلْیبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ أَنَّا إِنْ نَحْنُ تَوَاقَفْنَا غَداً إِنَّهُ لِفَنَاءِ الْعَرَبِ... أَمَا وَ اللَّهِ... أَخَافُ عَلَى النِّسَاءِ وَ الذَّرَارِی غَداً إِذَا فَنِینَا). جاسوسان معاویه خطبه اشعث را به آگاهى وى رساندند، وى گفت: قرآنها را بر سر نیزهها بندید و بالا برید (فَانْطَلَقَتْ عُیونُ مُعَاوِیةَ إِلَیهِ بِخُطْبَةِ الْأَشْعَثِ فَقَالَ: ... ارْبِطُوا الْمَصَاحِفَ عَلَى أَطْرَافِ الْقَنَا (وقعة صفین، ص ۴۸۰ - ۴۸۱)).
اشعث، منافق بزرگ عهد امیرالمؤمنین (ع) است که دربارهاش گفتهاند: «کُلُّ فَسَادٍ کَانَ فِی خِلَافَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) وَ کُلُّ اضْطِرَابٍ حَدَثَ فَأَصْلُهُ الْأَشْعَثُ» (بحار، ج۳۳، ص۳۵۳)؛ لذا شناخت این شخص برای فهم پیچیدگی تاریخ حکومت امیرالمؤمنین (ع) بخصوص مقطع جنگ صفین و مقطع الغارات بسیار مهم است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از جنگ جمل تصمیم قطعی خود را که از روزهای آغازین خلافت برای جنگ با بنیامیه گرفته بود، عملی کرد. ماجرای جنگ صفین به تفصیل در کتب تاریخی بیان شده است و ما در پی توضیح این نبرد نیستیم. تنها این نکته شایان یادآوری است که جنگ صفین پس از ماهها کوشش سپاه امام و تنها در چند قدمی پیروزی با فریب سپاه معاویه و بر سر نیزه کردن قرآنها به حکمیت کشید طبق حکمیت قرار شد از هر دو سپاه نمایندهای (حَکَم) برای تعیین سرنوشت مسلمانان و خلیفه آنها طبق قرآن مذاکره و تصمیمگیری کنند.
متأسفانه عناصر نفوذی بنیامیه در این جریان نیز از پیروزی نهایی امام (ع) جلوگیری کردند و حضرت پس از روشنگریهای بسیار در این زمینه نیز موفق نشد از نفوذ این عناصر جلوگیری کند. سرانجام در اثر فعالیتهای سران حکمیت کار به زیان سپاه امام (ع) به پایان رسید و ابوموسی اشعری با توطئههای بنیامیه، حضرت را از خلافت خلع کرد. در ادامه به بررسی پیشینه سران نفوذی در جریان حکمیت میپردازیم.
سابقه اشعث بن قیس
اشعث بن قیس یمنی بود و از زمان جاهلیت، رئیس قبیله کنده بود و در سال دهم هجرت مسلمان شد. اشعث پس از اسلام نیز همچنان رئیس قبیله کنده باقی ماند.
قبیله کِنْدَه از قبایل بزرگ یمنی و مشهورِ شیعه بودند که نقش مهمی در حوادث صدر اسلام داشتند. آنها پیش از اسلام، نفوذ زیادی بین قبایل یمنی داشتند و مدتی را در مناطقی از یمن و حجاز حکومت کردند. تعدادی از قبایل کنده پس از رحلت پیامبر (ص)، مرتد شدند و از پرداخت زکات خودداری کردند. پس از تأسیس شهر کوفه، شمار زیادی از آنها به این شهر مهاجرت کردند و در فتوحات اسلامی حضور داشتند. کندیان در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع)، به امام پیوستند و در جنگهای جمل، صفین و نهروان شرکت داشتند. برخی افراد این قبیله مانند اشعث بن قیس از جمله کسانی بودند که در جنگ صفین، ماجرای حکمیت را رقم زدند و آن را بر امام تحمیل کردند.
همچنین کندیان حضور فعالی در هر دو جبهه واقعه کربلا داشتند. تنی چند از شهدای کربلا از این قبیله بودند؛ چنانکه به حضور تعدادی از افراد این قبیله در لشکر عبیدالله بن زیاد نیز اشاره شده است.
اشعث از کسانی بود که پس از شهادت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مرتد شد ولی در زمان ابوبکر به اسلام بازگشت و خلیفه اول او را به عنوان اسیر دستگیر کرد (الاستیعاب، ج۱، ص۱۳۳). او پس از اینکه دوباره اسلام آورد با خواهر خلیفه اول،ام فروه ازدواج کرد (فأطلقه أبوبکر و زوّجه أخته، و هی أم محمد بن الأشعث (اسدالغابة، ج۱، ص۱۱۸)). ظاهراً او برای حفظ خون خود به دلیل ارتداد این ازدواج را پذیرفت، زیرا خلیفه اول هنگام مرگ آرزو داشت کهای کاش اشعث را میکشت، چون او یاریگر هر شری بود. این گفتار خلیفه اول به خوبی نشان میدهد خون اشعث به دلیل ارتداد هدر بوده ولی به سبب ازدواج با خواهر خلیفه، خون خود را محفوظ نگه داشته است.
یکی از دلایلی که ابوبکر از کشتن وی چشم پوشید، درخواست اشعث برای استفاده از او در جنگها بود. اشعث در جنگ یرموک شرکت داشت و چشمش آسیب دید (و شهد الأشعث الیرموک بالشام فلقت عینه). همچنین در نبردهای قادسیه جلولا و نهاوند شرکت کرد و در کوفه سکنا گزید. وی در زمان عثمان والی آذربایجان بود و در زمان حضرت امیر (ع) نیز در این سمت باقی ماند. او از افرادی بود که حضرت امیر را در جنگ صفین به حکمیت مجبور کرد و خودش نیز در دومة الجندل برای مشاهده حکمیت و احتمالاً اعمال نفوذ شرکت کرد (و کان ممن ألزم علیا بالتحکیم، و شهد الحکمین بدومة الجندل (اسد الغابة، ج۱، ص۱۱۸)) همچنین دختر او، جعده، همسر امام حسن (ع) بود که حضرت را با زهر به شهادت رسانید. سرانجام این چهره نفوذی، در حکومت امام حسن (ع) در سال چهلم هجری، ظاهراً مدتی پس از شهادت حضرت امیر (ع)، در کوفه مُرد (و توفّی بالکوفة بعد مقتل الإمام علی بأربعین لیلة (همان، ص۱۱۹).
همان طور که اشاره شد، درباره اهمیت بررسی شخصیت اشعث و ارتباط او با بنیامیه و فتنههای دوران حکومت امیرالمؤمنین (ع) باید به سخن ابن ابی الحدید اشاره کنیم که اصل همه فسادها و همه اضطرابها و پریشانیها در دوران خلافت مولا علی (ص) به اشعث برمیگردد. وی مینویسد:
هر فسادی که در دوران خلافت مولا علی (ع) رخ داد، و هر آشوبی که اتفاق افتاد، ریشهاش اشعث بود. اگر او با امیرالمؤمنین (ع) در حکومت مجادله و سستی نمیکرد، نه جنگی در نهروان رخ میداد و امیرالمؤمنین (ع) میتوانست حتی همان گروه خوارج را با خود همراه نماید و به سوی معاویه رفته و شام را فتح نماید؛ چرا که مولا علی (ع) با آنها به روش مواجهه غیرمستقیم و پرهیز از صراحت رفتار میکرد (کُلُّ فَسَادٍ کَانَ فِی خِلَافَةِ عَلِی (ع) وَ کُلُّ اضْطِرَابٍ حَدَثَ فَأَصْلُهُ الْأَشْعَثُ وَ لَوْلَا مُحَاقَتُهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فِی مَعْنَى الْحُکُومَةِ فِی هَذِهِ الْمَرَّةِ لَمْ تَکُنْ حَرْبُ النَّهْرَوَانِ وَ لَکَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) ینْهَضُ بِهِمْ إِلَى مُعَاوِیةَ وَ یمْلِکُ الشَّامَ فَإِنَّهُ ص حَاوَلَ أَنْ یسْلُکَ مَعَهُمْ مَسْلَکَ التَّعْرِیضِ وَ الْمُوَارَبَةِ (شرح ابن أبی الحدید، ج۲، ص۲۷۹). واژه «المُحاقَة» یعنی: أن یقول کل واحد من الطرفین: «أنا أحق»؛ و المراد المحاجة و المجادلة. در نتیجه با اثبات رابطه اشعث با معاویه عملاً پشت پرده تمام فتنههای زمان مولا (ع) را میتوان فهمید.
ارتباط اشعث با بنیامیه
(۱) پس از اینکه امیرالمؤمنین (ع) اشعث را از حکومت آذربایجان عزل کردند و ولایت حلوان و نواحی آن را به او سپردند به حساب اموال او و اموال آذربایجان رسیدگی کردند. اشعث از این کار خشمگین شد و با معاویه مکاتبه کرد (.. فحاسبه على مالها و مال آذربیجان، فغضب (الأشعث) وکاتب معاویه (انساب الاشراف للبلاذری، ج۲، ص۲۹۷)). پرسش اینجاست که اشعث به عنوان والی امام (ع) چرا باید با معاویه نامهنگاری داشته باشد؟ اصلاً چرا او باید از محاسبه اموال خود عصبانی شود؟ آیا میترسید امام (ع) عدالت را رعایت نکنند؟ یا اینکه از مجازات امام (ع) به دلیل اختلاس در اموال بیت المال میترسید؟ اگر به راستی دامن او از جرایم اقتصادی پاک بود چرا از محاسبه اموال خود و اموال آذربایجان خشمگین شد؟ این مکاتبه با معاویه نشان میدهد او پیش از شروع فتنههای حکومت امام (ع) با بنیامیه ارتباط داشته و احتمالاً به آنها امید داشته است. جالب اینکه خود اشعث بر امین بودن و واجب بودن پیروی از امام (ع) اعتراف میکرد (تاریخ الخلفاء دینوری، ص۱۲۲). این نکته را نیز باید افزود که اشعث برای رسیدن به حکومت آذربایجان، دختر خود را به پسر عثمان داده بود (وَ الْأَشْعَثُ عَلَى آذَرْبِیجَانَ عَامِلٌ لِعُثْمَانَ وَ قَدْ کَانَ عَمْرُو بْنُ عُثْمَانَ تَزَوَّجَ ابْنَةَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیسٍ قَبْلَ ذَلِک (وقعة صفین، ص۲۰)). احتمالاً خلیفه سوم که در فضل و بخشش از بیت المال به بنیامیه گشاده دست بوده میخواسته پاداشی در قبال این کار به اشعث بدهد.
(۲) اشعث پس از مکاتبه با معاویه قصد داشت به شام برود. او با برخی از اطرافیان خود در این زمینه مشورت کرد و آنها وی را از این کار بازداشتند. یکی از علتهایی که اشعث میخواست به شام برود و در پناه جبهه استکبار باشد. اعتراف خود اوست که میگفت نامه علی (ع) به دستم رسیده است و وحشت مرا در برگرفته است. او اموال آذربایجان را از من خواسته است (إِنَّ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَدْ أَوْجَسَنِی وَ هُوَ آخِذِی بِمَالِ أَذْرَبِیجَانَ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ أَنَا لَاحِقٌ بِمُعَاوِیة (بحار، ج۳۳، ص۵۱۳))، اطرافیان اشعث در پاسخ گفتند: مرگ برای تو بهتر از این است که در صدد انجام آن هستی. آیا میخواهی شهر و قوم خود را رها کنی و پیرو شامیان شوی؟
حال به آسانی میتوان پی برد چرا حضرت امیر (ع) تأکید بسیاری بر جنگ با اهل شام داشتند؛ زیرا آنها بودند که مجرمان حکومت امام (ع) را پناه میدادند. هنگامی که امام (ع) جبهه کفر بنیامیه را در شام از بین میبرد دیگر مجرمان داخلی حکومت حضرت جایی برای پناه بردن نداشتند. در این زمینه غیر از اشعث افراد دیگری نیز وجود دارند که به آنها اشاره خواهد شد.
(۳) اشعث، مؤثرترین فردی بود که حکمیت را به امام (ع) تحمیل کرد. در حقیقت او معادلات نظامی حضرت را در نبرد با معاویه به هم ریخت. در تاریخ طبری آمده است: اشعث بن قیس پیش امیرالمؤمنین (ع) آمد و گفت: میبینم این قوم خرسند شدهاند و رضایت دادهاند که دعوت حریفان را به حکمیت قرآن بپذیرند. اگر بخواهی پیش معاویه میروم و میپرسم چه میخواهد؟! مولا (ع) فرمود: اگر میخواهی برو از او بپرس! اشعث پیش معاویه رفت و گفت:ای معاویه! برای چه این مصحفها را بر نیزهها بالا بردهاید؟ معاویه گفت: برای اینکه ما و شما به آنچه خدای عز وجل در کتاب خویش فرمان داده بازگردیم. شما یکی را که مورد رضایتتان باشد میفرستید، ما نیز یکی را میفرستیم. از آنها تعهد میگیریم که به آنچه در کتاب خدا هست عمل کنند و از آن تجاوز نکنند. آن گاه بر هر چه اتفاق کردند به همان عمل میکنیم. اشعث بن قیس گفت: این حق است و پیش مولا (ع) بازگشت و سخنان معاویه را به عرض رساند (.. لنرجع نحن و أنتم إلى ما أمر الله عز وجل به فی کتابه تبعثون منکم رجلا ترضون به و نبعث منا رجلا ثم نأخذ علیهما أن یعملا بما فی کتاب الله لا یعدوانه ثم نتبع ما اتفقا علیه فقال له الاشعث بن قیس هذا الحق (تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۶)).
از سوی دیگر، ابن قتیبه دینوری آورده است که اشعث با عدهای از اهل یمن پس از آنکه لشکر شام پیشنهاد حکمیت را مطرح کردند نزد حضرت امیر (ع) آمدند و گفتند: آنچه را سپاه شام درباره حکمیت میگویند بپذیر. او به امام (ع) چنین گفت: در آن صورت مردم انصاف را در مورد تو رعایت میکنند به خدا سوگند، اگر از آنان قبول نکنی کسی همراه تو باقی نمیماند و تیر و سنگی همراه تو نخواهیم انداخت و در هیچ جایگاهی همراه تو نخواهیم بود (فأقبل الأشعث بن قیس فی أناس کثیر من أهل الیمن، فقالوا لعلی (ع): لا ترد ما دعاک القوم إلیه، قد أنصفک القوم، والله لئن لم تقبل هذا منهم لا وفاء معک، و لا نرمی معک بسهم و لا حجر، و لا نقف معک موقفا (الإمامة والسیاسة دینوری، ج۱، ص۱۱۱ و ۱۴۷)).
(۴) معاویه پس از شهادت حضرت امیر (ع) شماری از افراد را تحریک کرد و به آنها وعده داد تا امام حسن (ع) را ترور کنند. از جمله این افراد اشعث بن قیس بود. این گزارش نیز حاکی از رابطه اشعث با بنیامیه است که برای حذف فیزیکی اهل بیت (ع) نیز میکوشیدند (دَسَّ مُعَاوِیةُ إِلَى عَمْرِو بْنِ حُرَیثٍ وَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیسٍ وَ إِلَى حُجْرِ بْنِ الْحَارِثِ وَ شَبَثِ بْنِ رِبْعِی دَسِیساً أَفْرَدَ کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِعَینٍ مِنْ عُیونِهِ أَنَّکَ إِنْ قَتَلْتَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی فَلَکَ مِائَتَا أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ جُنْدٌ مِنْ أَجْنَادِ الشَّامِ وَ بِنْتٌ مِنْ بَنَاتِی فَبَلَغَ الْحَسَنَ (ع) فَاسْتَلْأَمَ وَ لَبِسَ دِرْعاً وَ کَفَرَهَا وَ کَانَ یحْتَرِزُ وَ لَا یتَقَدَّمُ لِلصَّلَاةِ بِهِمْ إِلَّا کَذَلِکَ فَرَمَاهُ أَحَدُهُمْ فِی الصَّلَاةِ بِسَهْمٍ فَلَمْ یثْبُتْ فِیهِ لِمَا عَلَیهِ مِنَ اللَّأْمَةِ فَلَمَّا صَارَ فِی مُظْلَمِ سَابَاطَ ضَرَبَهُ أَحَدُهُمْ بِخَنْجَرٍ مَسْمُومٍ فَعَمِلَ فِیهِ الْخَنْجَر (علل الشرائع، ج۱، ص ۲۲۰ - ۲۲۱)).
(۵) از دیگر نشانههای نفاق اشعث اینکه در حذف فیزیکی امیرالمؤمنین (ع) میکوشید و با بنیامیه و خوارج همکاری میکرد؛ دریافت پول از عمرو عاص و تحریک و پناه دادن ابن ملجم برای ترور امام (ع) در مسجد کوفه بود (تاریخ یعقوبی (ترجمه)، ج۲، ص۱۱۳۸؛ الفتوح ابن اعثم، ص ۷۴۹).
همچنین معاویه در صفین شاعران را تحریک میکرد تا اشعث را بر ضد حضرت امیر (ع) برانگیزد. این نکته نیز میرساند معاویه امید خاصی به اشعث برای شکست سپاه امام (ع) داشت (وَ بَلَغَ مُعَاوِیةَ مَا صُنِعَ بِالْأَشْعَثِ فَدَعَا مَالِکَ بْنَ هُبَیرَةَ فَقَالَ: اقْذِفُوا إِلَى الْأَشْعَثِ شَیئاً تُهَیجُونَهُ عَلَى عَلِی فَدَعَوْا شَاعِراً لَهُم (وقعة صفین، ص۱۳۹)).
مأموریتهای تخریبی اشعث در حکومت امیرالمؤمنین (ع)
اشعث پس از اینکه از حکومت آذربایجان عزل شد به کوفه آمد. امام (ع) در نخستین اقدام به محاسبه اموال اشعث پرداخت و آنچه را وی از بیت المال برداشته بود گرفت و مابقی را به او برگرداند. اشعث در اثر این اقدام امام (ع) کینه ایشان را به دل گرفت (مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص ۷۲۹). اشعث به حضرت اعتراض کرد و گفت در زمان عثمان وی به محاسبه اموال نمیپرداخت حضرت به وی فرمودند: اگر اموال را به ایشان پس ندهد با شمشیر وی را خواهند زد (وَ اللَّهِ لَئِنْ أَنْتَ لَمْ تُحْضِرْهَا بَیتَ مَالِ الْمُسْلِمِینَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیفِی هَذَا (دعائم الإسلام، ج۱، ص۳۹۶)). همچنین حضرت دیگر عمال عثمان را احضار کردند و اموال بیت المال را که در دست ایشان بود به جای خود بازگرداند (وَ تَتَبَّعَ عُمَّالَ عُثْمَانَ فَأَخَذَ مِنْهُمْ کُلَّ مَا أَصَابَهُ قَائِماً فِی أَیدِیهِمْ وَ ضَمَّنَهُمْ مَا أَتْلَفُوا (همان)). اشعث برای مقابله با امیرالمؤمنین (ع) مسجدی را بنا کرده بود که حضرت را از نماز خواندن در آن منع کردند (إِنَّ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ (ع) نَهَى عَنِ اَلصَّلاَةِ فِی خَمْسَةِ مَسَاجِدَ بِالْکُوفَةِ مَسْجِدِ اَلْأَشْعَثِ بْنِ قَیسٍ اَلْکِنْدِی... (الخصال، ج۲، ص۳۰۱).
در اقدام دیگری اشعث برای تقدسزُدایی از ولیّ جامعه با صحنهسازی به همراه جریر بن عبدالله بجلی با سوسمار بیعت میکردند و این کار را برای تمسخر امام (ع) انجام میدادند. اشعث با این حرکت توانست زمینه را برای از بین بردن احترام رهبر جامعه اسلامی یعنی حضرت امیر (ع)، ایجاد کند (أَنَّ جَرِیراً وَ الْأَشْعَثَ خَرَجَا إِلَى الْجَبَّانِ بِالْکُوفَةِ، فَمَرَّ بِهِمَا ضَبٌّ یعْدُو وَ هُمَا فِی ذَمِّ عَلِی عَلَیهِ السَّلَامُ، فَنَادَیاهُ یا أَبَا حِسْلٍ! هَلُمَّ یدَکَ نُبَایعْکَ بِالْخِلَافَةِ). عمرو بن حریث، از خوارج و خدمتکاران دربار ابن زیاد نیز درست همین کار را بعدها انجام داد (إِذْ خَرَجَ عَلَیهِمْ ضَبٌّ فَصَادُوهُ فَأَخَذَهُ عَمْرُو بْنُ حُرَیثٍ فَبَسَطَ کَفّاً فَقَالَ بَایعُوهُ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِین (الخصال، ج۲، ص۶۴۴)). اقدام اشعث را میتوان در ایجاد پویش تقدسزُدایی از ولیّ و حاکم اسلامی مؤثر دانست. وقتی اخبار این جسارتها به مولا (ع) میرسید حضرت در موردشان فرمود: «إِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ یقُولُ "یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ" (اسراء: ۷۱) ... إِنَّهُمَا یحْشَرَانِ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ إِمَامُهُمَا ضَبٌّ» (همان؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۴، ص۷۶)).
تلاشهای اشعث برای شکست جبهه حق
همان طور که گفته شد اشعث در صفین برای تحمیل حکمیت به امام (ع) بسیار کوشید. نخست باید بررسی کرد چرا افرادی که چند ماه کنار حضرت امیر (ع) با معاویه شمشیر زدند و در چند قدمی پیروزی بودند ناگهان با دیدن قرآنها بر سر نیزهها دست از کوشش برداشتند و خواهان صلح شدند؟ چه مسائل زمینهای موجب شد اذهان این افراد برای پذیرش حکمیت آماده شود؟ پیش از آن نکتهای که در کتاب اخبار الطوال آمده میتواند ما را در فهم این پرسشها یاری کند. در این کتاب آمده است پس از اینکه نبرد الهریر به پایان رسید و سپاه شام شکست سختی خوردند معاویه و عمرو عاص درباره ایجاد اختلاف در سپاه امام (ع) با هم مشورت کردند. پس از این ماجرا اشعث بن قیس هم به قوم خود که پیش او جمع شده بودند گفته بود روز گذشته جنگ نابود کننده را دیدید که چگونه بود و به خدا سوگند اگر فردا هم رویاروی شویم همانا نابودی عرب و درمانده شدن نوامیس است. جاسوسان این سخن او را به اطلاع معاویه رساندند که گفت: اشعث راست میگوید اگر فردا رویاروی شویم و جنگ کنیم رومیان به زن و فرزند شامیها حمله خواهند کرد و دهقانان ایرانی به زن و فرزند عراقیها حمله خواهند کرد و این موضوع را فقط خردمندان درک میکنند. اکنون قرآنها را بر سر نیزهها کنید (.. فانطلقت العیون إلى معاویة بکلام الأشعث، فقال: صدق الأشعث، لئن التقینا غدا لیمیلن الروم على ذراری أهل الشام، ولیمیلن دهاقین فارس على ذراری أهل العراق، وما یبصر هذا الأمر إلا ذوو الأحلام، اربطوا المصاحف على أطراف القنا (الاخبار الطوال، ج۱، ص۱۸۹)). همان طور که گفتیم اشعث بن قیس با شمار زیادی از مردم یمن نزد مولا (ع) آمدند و گفتند: آنچه را که آنان میگویند بپذیر در آن صورت، مردم انصاف را در مورد تو رعایت میکنند به خدا سوگند اگر از آنان قبول نکنی کسی همراه تو باقی نمیماند و تیر و سنگی همراه تو نخواهیم انداخت و در هیچ جایگاهی همراه تو نخواهیم بود.
در گزارشی دیگر از ملاقات عُتبة بن ابو سفیان، برادر معاویه، با اشعث پیش از حکمیت سخن به میان آمده و در آن آمده است: معاویه عتبه را فراخواند و گفت: سخنی به اشعث بگو اگر وی راضی به صلح شود، همه مردم نیز راضی خواهند شد عتبه نزدیک لشکر عراق آمد و اشعث را فراخواند و به او گفت: معاویه اگر میخواست به غیر از تو ب علی (ع) را دیدار کند، میتوانست، اما تو بزرگ مردم عراق هستی و آقای مردم یمن (إنک رأس أهل العراق و سید أهل الیمن (الإمامة والسیاسة دینوری، ج۱، ص۱۰۳)). در واقع عتبه برای به دست آوردن دل اشعث و شستشوی فکرش او را عاقل و بزرگ کوفه معرفی کرد. در نتیجه اشعث ابتدا با آمادهسازی افکار عمومی در سپاه امام (ع) توانست آنان را برای پذیرش حکمیت قانع کند. نیزه کردن قرآنها زمانی رخ داد که اشعث به لشکر امام (ع) گفت که در صورت ادامه جنگ نابود میشوند و برای از بین بردن سایه جنگ باید با معاویه یا همان جبهه استکبار زمان صلح کرد. نکات مهمی که گزارش بالا در بر دارد این است که اولاً اطراف اشعث جاسوسان معاویه فراوان بودند و این تأییدی دیگر بر ارتباط اشعث با معاویه است؛ ثانیاً اینکه از پیش هماهنگیهایی درباره بر سر نیزه کردن قرآنها میان اشعث و معاویه صورت گرفته بود، زیرا جاسوسان هنگامی که سخن اشعث را پیش معاویه بردند از قول اشعث گفتند که قرآنها را بر سر نیزهها کنید این موضوع به صراحت هماهنگی میان اشعث و جبهه معاویه درباره ایجاد اختلاف میان لشکر حضرت آمادهسازی افکار عمومی درباره اینکه ادامه جنگ به صلاح مردم نیست و همچنین نظر بر سر نیزه کردن قرآنها را میرساند هدف اشعث در صفین ایجاد دوگانه جنگ یا سازش در جبهه اسلام بود. او با این اقدام توانست فرصتی را برای بنیامیه فراهم آورد تا آنها هم از شکست در امان بمانند و هم اینکه به تجدید نیرو برای مقابله با امام بپردازند.
همچنین امام (ع) نتواند ضربه نهایی را برای از بین بردن کانون فساد وارد کند. حتی اشعث به خوبی میدانست نباید کسی وارد حکمیت شود که امکان داشته باشد بر نماینده معاویه چیره شود؛ زیرا معاویه گفته بود که در صورت انتخاب ابن عباس از سوی امام (ع)، عمرو عاص نمیتواند بر او چیره شود (امامت و سیاست (تاریخ خلفا) دینوری، ص ۱۵۹).
کار بعدی اشعث در صفین قرار دادن مخالفان حکمیت در برابر عمل انجام شده بود؛ به گونهای که آنها نتوانند به این مسأله اعتراض کنند. اشعث پس از آنکه امام (ع) حکمیت تحمیلی را پذیرفتند نزد هر قومی میرفت و پیام حکمیت را برای آنها میخواند (اخبار الطوال (ترجمه مهدوی دامغانی)، ص۲۴۰).
او با این کار قصد داشت اعلام کند زمانی که امام (ع) به حکمیت راضی شده است، دیگران حق مخالفت ندارند و مخالفان نیز نباید درباره این مسأله سخنی بگویند. در حقیقت اشعث به آنچه مد نظر جبهه استکبار یا همان بنیامیه بود رسید و موفق شد تلاشهای چند ماههی امام (ع) را با حکمیت ناتمام بگذارد. او با این کار خدمت بزرگی به بنیامیه کرد؛ به گونهای که آنها توانستند از شکست و کشته شدن حتمی نجات یابند و بعدها نیز حضرت امیر (ع) موفق نشد دیگر به مصاف آنها برود.
نکته جالب دیگر درباره گزارش بالا این است که وقتی اشعث پیام حکمیت را نزد قبایل میخواند عدهای با شمشیر به وی اعتراض کردند. موضوع یادشده نشان میدهد اشعث موفق شد میان موافقان و مخالفان جنگ با جبهه کفر تفرقه به وجود آورد؛ یعنی همان چیزی که در گزارشهای قبلی عمرو عاص و معاویه بر آن اتفاق نظر داشتند. در نتیجه اشعث موفق شد هم با دوقطبیسازی میان سپاه اسلام بین نیروهای انقلابی امام (ع) و غیر آن تفرقه به وجود آورد و هم از این طریق سبب ادامه حیات جبهه کفر و شکستن خط مبارزه با کانون فساد شود.
وظیفه دیگر اشعث در جریان حکمیت مخالفت با داوری ابن عباس و مالک اشتر و اصرار بر یمنی بودن یکی از طرفهای مذاکره بود. اشعث گفت: آیا کسی جز مالک این آتش را بر افروخته است؟ (وَ هَلْ سَعَّرَ الْأَرْضَ عَلَینَا إِلَّا الْأَشْتَر (شرح ابن أبی الحدید، ج۲، ص۲۲۸)). وی ابن عباس را نیز به دلیل اینکه قریشی بود نپذیرفت و با او مخالفت کرد. سرانجام وی به همراه یاران خود ابوموسی اشعری را به امام (ع) تحمیل کردند و گفتند ما به جز او به کس دیگری راضی نمیشویم. منبع این مطالب در گزارشهای بعدی ذکر میشود. یکی از علتهای اصرار بر انتخاب ابوموسی، علاوه بر سامری بودن وی برای امت اسلام (فَقَالَ لَهُمْ عَلِی (ع) فَإِنِّی لَا أَرْضَى بِأَبِی مُوسَى... فَقَالَ الْأَشْعَثُ... إِنَّا لَا نَرْضَى إِلَّا بِهِ فَإِنَّهُ قَدْ کَانَ حَذَّرَنَا مَا وَقَعْنَا فِیه (همان))، قومیت یمنی او بود؛ زیرا اشعث و قبیلهاش (کنده) یمنی بودند. امام (ع) در پاسخ آنها فرمودند که میترسد عمرو عاص ابوموسی را فریب دهد. در اینجا اشعث جملهای را گفت که بسیار اهمیت دارد. او گفت حاضر است در اثر حکمیت به بعضی از چیزهایی که نفرت دارد برسد ولی حتماً یک نفر از طرفهای مذاکره یمنی باشد (فَقَالَ الْأَشْعَثُ: وَ اللَّهِ لَأَنْ یحْکُمَا بِبَعْضِ مَا نَکْرَهُ وَ أَحَدُهُمَا مِنْ أَهْلِ الْیمَنِ أَحَبُّ إِلَینَا مِنْ أَنْ یکُونَ بَعْضُ مَا نُحِبُّ فِی حُکْمِهِمَا وَ هُمَا مُضَرِیان (وقعة صفین، ص۵۰۰)). این موضع او نشان میدهد وی حاضر بود منافع حزبی و جناحی خود که همان اصرار بر یمنی بودن یکی از طرفهای مذاکره بود را بر منافع جمعی و ملی مسلمانان ترجیح دهد. اشعث به خوبی در انجام این مأموریت موفق شد.
دلیل اشعث برای انتخاب ابوموسی
گفتیم که اشعث به عنوان نفوذی جبهه بنیامیه یا استکبار و یاران او کوشید تا به هر نحوی ابوموسی به داوری در مذاکره انتخاب شود. همچنین پیش از این گفتیم که اشعث با عُتبه (برادر معاویه) دیدار کرد و عتبه به او پیشنهاد صلح داد. حال در یک گزارش دیگر آمده است عتبه به معاویه میگوید: بهترین گزینه برای سپاه حضرت امیر (ع) به عنوان داور ابوموسی است. این گزارش، پشت پرده اصرار اشعث درباره ابوموسی را نشان میدهد (فقال معاویة: انظروا أین أنتم من رجل من أصحاب رسول الله، تأمنه أهل الشام، و ترضى به أهل العراق، فقال عُتبة: ذلک أبو موسى الأشعری (الإمامة والسیاسة دینوری، ج۱، ص۱۱۲).
به نظر شما آیا مشخص نیست چرا اشعث و یارانش، این قدر بر انتخاب ابوموسی اصرار میکنند؟ آیا دیدار عُتبه با اشعث در انتخاب ابوموسی بیتأثیر بود؟ گزارش بالا به خوبی نشان میدهد ابوموسی گزینه مد نظر بنیامیه به بود و پیشنهاد انتخاب او از طریق عُتبه یا یکی دیگر از افراد نزدیک به معاویه به اشعث انتقال داده شده است. جالب اینکه ابوموسی، رأس السامریین و اعتزالیون بود و با شعار لا قتال، در هیچ جنگی همراه امام (ع) نبود و در زمان صفین نیز با میدان نبرد فاصله زیادی داشت.
اما برای اینکه چرا امام (ع) تحمیل اشعث را پذیرفت میتوان چنین گفت:
(۱) اتمام حجت بر اشعث و دیگر افرادی که بر پذیرش حکمیت اصرار داشتند تا خودشان در آینده متوجه شوند که معاویه و بنیامیه به هیچ پیمانی پایبند نیستند. امام (ع) از این طریق اقدام تبلیغاتی بزرگی انجام دادند و در اثر این اقدام امام (ع) بعدها ماهیت بنیامیه افشا شد؛ همان گونه که خوارج نیز بعدها به اشتباه خود پی بردند.
(۲) امام (ع) یکی از انگیزههای قبول حکمیت را حفظ جان حسنین (ع) میدانند و در این باره میفرمایند: به خدا سوگند این اندیشه بر من مخفی نبود و من خود در این دنیا جان خویش را ارزان کرده بودم و از بذل آن دریغ نداشتم. میخواستم چنین کنم و خود به جنگ بپردازم ولی به این دو، یعنی حسن و حسین نگاه کردم و به آن دو، یعنی عبدالله بن جعفر و محمد بن علی، برادرزاده و فرزند که مرا پیش انداختهاند. نگاه کردم و دانستم که اگر آن دو (حسن و حسین (ع)) کشته شوند، نسل پیامبر (ص) منقرض خواهد شد و دیگر نسلی از ایشان میان امت نخواهد ماند و من اکراه داشتم و میترسیدم که باعث هلاک این دو شوم. به خدا سوگند اگر من بعد از امروز با دشمنان روبهرو شوم خود به تنهایی و بدون لشکر و بیخانه و سامان به جنگ آنها خواهم رفت (الکامل فی التاریخ (ترجمه)، ج۱۰، ص۱۱۳).
(۳) اشعث پیش از اسلام و پس از آن رئیس قبیله کنده بود و نیرو و قوت بسیاری داشت. اگر حضرت چنین موضوعی را از او نمیپذیرفتند، اشعث یاران خود را کنار میکشید. آنگاه امام (ع) با باقی مانده اصحاب نمیتوانستند حریف سپاه شام شوند که همه تابع معاویه بودند. همان طور که در تاریخ آمده است به دلیل بروز اختلافاتی که در پی عزل اشعث از ریاست کنده در جنگ صفین پیش آمد، امام (ع) ناچار شدند فرماندهی جناح راست را به او بدهند (وقعة صفین، ص ۱۳۷).
از دیگر جلوههای نفاق اشعث و مأموریتهای او در جنگ صفین، دستور به محو لقب امیرالمؤمنین از کنار نام مبارک حضرت علی (ع) در متن حکمیت است. او پس از اینکه عمرو عاص گفت: ما علی (ع) را به عنوان امیر نمیشناسیم به احنف بن قیس گفت تا لقب امیرالمؤمنین را از متن قرارداد حذف کند. در همین منبع جملهای از اشعث نقل شده است که نشاندهنده عمق نفاق و نفوذی بودن اوست و بیانگر آن است که او اصلاً امام (ع) را به امامت و خلافت قبول نداشت. او پس از آنکه میگوید لقب امیرالمؤمنین باید حذف شود، ادامه میدهد: لقب را حذف کن که خدا آن را از بین ببرد! یعنی تمام تلاش اشعث بر این بود که هر چه زودتر قائله صفین پایان پذیرد تا امام (ع) نتوانند به پیروزی نهایی دست یابند (فَقَالَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ: اکْتُبْ اسْمَهُ وَ اسْمَ أَبِیهِ، وَ لَا تُسَمِّهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ، فَإِنَّمَا هُوَ أَمِیرُ هَؤُلَاءِ وَ لَیسَ بِأَمِیرِنَا. فَقَالَ الْأَحْنَفُ بْنُ قَیسٍ: لَا تَمْحُ هَذَا الِاسْمِ، فَإِنِّی أَتَخَوَّفُ إِنْ مَحَوْتَهُ لَا یرْجِعُ إِلَیکَ أَبَداً. فَامْتَنَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیهِ السَّلَامُ) مِنْ مَحْوِهِ، فَتَرَاجَعَ الْخِطَابُ فِیهِ مَلِیاً مِنَ النَّهَارِ، فَقَالَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیسٍ: امْحُ هَذَا الِاسْمَ تَرَّحَهُ اللَّهُ (أمالی طوسی، ص۱۸۷).
حضرت امیر (ع) نیز در روایتی اشعث را آشکارا منافق پسر کافر خطاب کرد (عَلَیکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ، حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ، مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ (خطبه ۱۹ نهج البلاغه). در حقیقت اشعث کوشید تا عنوان رهبر و امام جامعه اسلامی از کنار نام مبارک حضرت برداشته شود؛ گویا امام (ع) نیز مانند یکی دیگر از افراد جامعه فردی عادی شمرده میشود و هیچ گونه برتری ندارد. تمام تلاش اشعث بر این بود تا تقدس حضرت به عنوان امام و رهبر و ولی جامعه نزد عموم مردم خدشهدار شود. مالک اشتر هنگام تقدسزُدایی اشعث از لقب مبارک امیرالمؤمنین، به او گفت: مردمی را کشتهام که از تو بدتر نبودند و من میدانم که تو جز فتنهجویی نظری نداری (تاریخ یعقوبی (ترجمه)، ج۲، ص۹۱).
این نکته به خوبی نفوذی بودن و نفاق اشعث را نشان میدهد که اصحاب بصیر امام (ع) از آن آگاه بودند. نکته بسیار مهم اینجاست که وقتی معاویه با برافراشتن قرآنها بر سر نیزهها، زمینه توقف جنگ را ایجاد کرد ابو الاعور، از یاران معاویه به وی گفت: این مردم کاری را که از آنان خواستهایم نمیپذیرند؛ مگر اینکه مجبور باشند. اینان اگر امسال از جنگ دست بردارند و به خانههای خود بازگردند، سال دیگر وقتی که زخمیان و کشتگان را فراموش کنند برمیگردند مگر اینکه به اختلاف آنان با علی (ع) دامن زنیم (فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ أَبُو الْأَعْوَرِ، قَامَ إِلَى مُعَاوِیةَ، فَقَالَ: "یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یجِیبُوا إِلَى مَا دَعَوْنَاهُمْ إِلَیهِ، حَتَّى لَمْ یجِدُوا مِنْ ذَلِکَ بَدًّا. وَإِنَّهُمْ إِنْ ینْصَرِفُوا الْعَامَ، یعُودُوا فِی قَابِلٍ فِی سَنَةٍ یبْرَأُ فِیهَا الْجَرِیحُ، وَینْسَى الْقَتِیلُ. وَقَدْ أَخَذَتِ الْحَرْبُ مِنَّا وَمِنْهُمْ، غَیرَ أَنَّهُمُ اخْتَلَفُوا عَلَى عَلِی" (الإمامة والسیاسة دینوری، ج۱، ص۱۱۲)).
ذکر این نکته خالی از لطف نیست که مردم مصر، پس از حکمیت به محمد بن أبی بکر که به عنوان حاکم مصر انتخاب شده بود، گفتند: تا پایان نتایج حکمیت صبر کند. آنها این کار را انجام دادند تا ببیند چه کسی در حکمیت پیروز میشود. این گزارش نشان میدهد حکمیت کاری کرد که مردم مصر حاضر نبودند تا اعلام نتیجه قطعی آن، با امام (ع) بیعت کنند (الغارات، ج۱، ص۲۵۴). این اختلاف حتی بلافاصله پس از انتخاب معاویه در حکمیت آثار خود را نشان داد. عدهای در همان مجلس به گفته یعقوبی، تازیانهها به صورت یکدیگر میزدند و خوارج نیز شعار «لَا حُکْمَ إِلَّا الله» سرمیدادند (تاریخ یعقوبی (ترجمه)، ج ۲، ص ۹۲).
شروع فتنه الغارات
از اینجا وظیفه جدید معاویه یا همان جبهه استکبار آغاز میشود آنها قصد داشتند با ایجاد تفرقه و اختلاف در سرزمینهای اسلامی تحت حاکمیت امام (ع) مردم را درگیر کنند تا این گونه امام (ع) را فردی ناتوان در اداره حکومت نشان دهند و از سوی دیگر با چنین اقداماتی یاران حضرت را مشغول سازند تا امام (ع) نتوانند بار دیگر به سوی معاویه و اهل شام لشکرکشی کنند. به همین سبب پس از حکمیت و نهروان میبینیم که در سال پایانی حکومت امام (ع) فتنه معروف به غارات از سوی معاویه آغاز میشود. آنها با لشکرکشی به بلاد اسلامی مانند یمن، مکه و سرزمینهای عراق مردم را به قتل میرساندند و اموالشان را به غارت میبردند حضرت نیز در چنین آشفته بازاری هم باید اوضاع را آرام میکردند و هم باید برای از بین بردن غده سرطانی بنیامیه یا همان جبهه کفر تدبیری میاندیشیدند. اما خواهیم دید که همراهی بنیامیه با خوارج هیچگاه به امام (ع) برای چنین کاری اجازه نداد.
بدین ترتیب پس از حکمیت و آغاز اختلافات درون سرزمینهای اسلامی و سپس با شهادت حضرت، جبهه کفر موفق شد از شکست و نابودی به لطف تلاش نفوذیهایی مانند اشعث فرار کند در حقیقت اشعث با ایجاد دوقطبیسازی میان سپاه اسلام زمینه اختلافات درونی را در جامعه به وجود آورد. همین اختلافات خواست معاویه بود تا بتواند پس از حکمیت از لشکر کشی دوباره امام (ع) به سوی شام جلوگیری کند و مردم جامعه را سرگرم نبردهای داخلی سازد. غائله خوارج و جنگ نهروان نیز پس از صفین تا حد بسیاری به این موضوع کمک کرد.
اشعث پس از صفین
هنگامی که خوارج از امام خواستند تا از ماجرای حکمیت استغفار کند، حضرت برای پایان یافتن فتنه، به صورت کلی استغفار کردند و فرمودند من از هر گناهی استغفار میکنم در اینجا بود که خوارج پذیرفتند دوباره به جمع مسلمانان برگردند و نزدیک بود که فتنه تمام بشود. اما بار دیگر اشعث، در جهت هدف شوم تفرقهافکنی در حکومت امام (ع) وارد عمل شد. او به امام (ع) گفت که باید از حکمیت به صورت خاص استغفار کند. امام نیز نپذیرفتند و دوباره آتش فتنه خوارج روشن شد که سرانجام به نبرد نهروان انجامید (أَنَّ عَلِیاً (ع) فِی أَوَّلِ خُرُوجِ الْقَوْمِ عَلَیهِ دَعَا صَعْصَعَةَ بْنَ صُوحَانَ الْعَبْدِی وَ قَدْ کَانَ وَجَّهَهُ إِلَیهِمْ [وَ]زِیادَ بْنَ النَّضْرِ الْحَارِثِی مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فَقَالَ لِصَعْصَعَةَ بْنِ صُوحَانَ بِأَی الْقَوْمِ رَأَیتَهُمْ أَشَدَّ إِطَاعَةً فَقَالَ بِیزِیدَ بْنِ قَیسٍ الْأَرْحَبِی فَرَکِبَ عَلِی (ع) إِلَى الْحَرُورَاءِ فَجَعَلَ یتَخَلَّلُهُمْ حَتَّى صَارَ إِلَى مِضْرَبِ یزِیدَ بْنِ قَیسٍ فَصَلَّى فِیهِ رَکْعَتَینِ ثُمَّ خَرَجَ فَاتَّکَأَ عَلَى قَوْسِهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ فَقَالَ هَذَا مَقَامٌ مَنْ فَلَجَ فِیهِ فَلَجَ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ کَلَّمَهُمْ وَ نَاشَدَهُمْ فَقَالُوا إِنَّا أَذْنَبْنَا ذَنْباً عَظِیماً بِالتَّحْکِیمِ وَ قَدْ تُبْنَا فَتُبْ إِلَى اللَّهِ کَمَا تُبْنَا نَعْدِلْکَ فَقَالَ عَلِی (ع) أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ فَرَجَعُوا وَ هُمْ سِتَّةُ آلَافٍ فَلَمَّا اسْتَقَرُّوا بِالْکُوفَةِ أَشَاعُوا أَنَّ عَلِیاً (ع) رَجَعَ عَنِ التَّحْکِیمِ وَ رَآهُ ضَلَالًا وَ قَالُوا إِنَّمَا ینْتَظِرُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یسْمِنَ الْکُرَاعُ وَ یجْبَى الْمَالُ ثُمَّ ینْهَضَ بِنَا إِلَى الشَّامِ فَأَتَى الْأَشْعَثُ عَلِیاً (ع) فَقَالَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ النَّاسَ قَدْ تَحَدَّثُوا أَنَّکَ رَأَیتَ الْحُکُومَةَ ضَلَالًا وَ الْإِقَامَةَ عَلَیهَا کُفْراً فَقَامَ عَلِی (ع) فَخَطَبَ فَقَالَ مَنْ زَعَمَ أَنِّی رَجَعْتُ عَنِ الْحُکُومَةِ فَقَدْ کَذَبَ وَ مَنْ رَآهَا ضَلَالًا فَقَدْ ضَلَّ فَخَرَجَتْ حِینَئِذٍ الْخَوَارِجُ مِنَ الْمَسْجِدِ فَحَکَمَتْ ثُمَّ قَالَ ابْنُ أَبِی الْحَدِیدِ کُلُّ فَسَادٍ کَانَ فِی خِلَافَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع) وَ کُلُّ اضْطِرَابٍ حَدَثَ فَأَصْلُهُ الْأَشْعَثُ وَ لَوْ لَا مُحَاقُّهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فِی مَعْنَى الْحُکُومَةِ فِی هَذِهِ الْمَرَّةِ لَمْ یکُنْ حَرْبُ النَّهْرَوَانِ وَ لَکَانَ (ع) ینْهَضُ بِهِمْ إِلَى مُعَاوِیةَ وَ یمْلِکُ الشَّامَ فَإِنَّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ حَاوَلَ أَنْ یسْلُکَ مَعَهُمْ مَسْلَکَ التَّعْرِیضِ وَ الْمُوَارَبَة (بحار، ج۳۳، ص۳۵۳)).
همچنین اشعث پس از اینکه حضرت امیر (ع) تصمیم گرفتند دوباره به سوی شام لشکرکشی کنند مردم را تحریک کرد که بهتر است الان به مبارزه با خوارج بروند (تاریخ طبری (ترجمه ابوالقاسم پاینده)، ج ۶، ص ۲۶۰۶).
پس از آن زمانی که جنگ نهروان پایان یافت و امام با قاطعیت میکوشیدند لشکر را به سوی شام روانه کنند تا مبارزه نهایی را با جبهه استکبار سامان دهند باز هم پای اشعث به میان میآید. او این بار مردم را تحریک میکند که از جنگ خسته شدهاند و دلشان برای خانودههایشان تنگ شده است. در نتیجه امام (ع) که سستی یاران خود را دیدند به نخیله بازگشتند. امام (ع) به آنها دستور دادند تا سریعتر به دیدار خانوادههای خود بروند و بازگردند. اما متأسفانه این بار نیز تحریکات اشعث - نفوذی بزرگ حکومت امام - کارگر شد و تنها پنجاه نفر در نخیله ماندند. هنگامی که امام (ع) این صحنه را دیدند به کوفه بازگشتند و پس از آن نیز حضرت به شهادت رسیدند و هیچگاه برای جنگ نهایی با معاویه فرصت نیافتند (.. فَقَامُوا إِلَیهِ فَقَالُوا: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَفِدَتْ نِبَالُنَا وَ کَلَّتْ سُیوفُنَا وَ نَصَلَتْ أَسِنَّةُ رِمَاحِنَا وَ عَادَ أَکْثَرُهَا قِصَداً ارْجِعْ بِنَا إِلَى مِصْرِنَا نَسْتَعِدَّ بِأَحْسَنِ عُدَّتِنَا وَ لَعَلَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یزِیدُ فِی عِدَّتِنَا عِدَّةَ مَنْ هَلَکَ مِنَّا فَإِنَّهُ أَقْوَى لَنَا عَلَى عَدُوِّنَا وَ کَانَ الَّذِی وَلِی کَلَامَ النَّاسِ یوْمَئِذٍ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیسٍ (الغارات (ط - القدیمة)، ج۱، ص۱۶)).
در اینجا چند نکته قابل توجه است:
(۱) اشعث درست چیزی را میخواست که معاویه آن را طلب میکرد؛ یعنی افکار عمومی را از جبهه کفر منحرف سازد و روحیه استکبارستیزی و شهادتطلبی را به روحیه عافیتطلبی تبدیل کند؛ رسالت اشعث پیش و پس از صفین این بود.
(۲) درستی سخن ابن ابی الحدید که گفت: «اصل همه فتنهها در حکومت امام به اشعث بر میگردد در گزارشهای بالا به خوبی تأیید میشود. او بود که پس از صفین نیز کوشید سپاه اسلام از رویارویی با سپاه کفر منصرف شود تا معاویه و اعوان و انصارش به آسانی به حکومت ظالمانه خود ادامه دهند.
(۳) او با اقدامات خود برای اصلاحات اساسی و زیربنایی به امام (ع) فرصت نداد؛ زیرا امام (ع) معتقد بودند جنگ با اهل شام از هر چیزی برای ما مهمتر است. اما اشعث ماموریت داشت اجازه ندهد امام (ع) به این راهبرد خود جامه عمل بپوشانند. او پیوسته با ایجاد جنگ روانی میان سربازان سپاه اسلام روحیه آنها را تضعیف میکرد و میکوشید هر چه بیشتر مردم سرگرم دشمن داخلی شوند تا حواس آنها از دشمن اصلی، یعنی بنیامیه یا همان جبهه استکبار و کفر پرت شود.
(۴) از اقدامات اثرگذار اشعث معلوم میشود وی تا چه اندازه میان مردم نفوذ داشت. همچنین نشان میدهد یاران امام (ع) تا چه اندازه سست بودند و از ضعف اراده رنج میبردند. امام محمد باقر در روایتی فرمودند: علی بن ابی طالب نزد شما مردم عراق بود که با دشمنانش میجنگید. اما میان اصحاب او پنجاه نفر بیشتر نبودند که حق معرفت و امامت او را بشناسند (کَانَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ (ع) عِنْدَکُمْ بِالْعِرَاقِ یقَاتِلُ عَدُوَّهُ وَ مَعَهُ أَصْحَابُهُ وَ مَا کَانَ فِیهِمْ خَمْسُونَ رَجُلًا یعْرِفُونَهُ حَقَ مَعْرِفَتِهِ وَ حَقَّ مَعْرِفَةِ إِمَامَتِهِ (رجال الکشی، ص۶)). این روایت درست نشانگر همراهی نکردن مردم با معرفت و شناخت کامل به امام (ع) بود. همچنین اثر اختلاف افکنی اشعث به حدی بود که پس از صفین برادر به برادر تازیانه میزد تاریخ میگوید: پس از حکمیت، بین افراد بغض و دشمنی به وجود آمد و از همدیگر حتی از پدران خود برائت میجستند (لَمّا وَقَعَ التَّحکیمُ تَباغَضَ القَومُ جَمیعا و أقبَلَ بَعضُهُم یتَبَرَّأُ مِن بَعضٍ یتَبَرَّأُ الأَخُ مِن أخیهِ وَالاِبنُ مِن أبیهِ (مروج الذهب، ج۲، ص ۳۹۴)).
(۵) حضرت امیر (ع)، مجبور بودند با همین یاران به نبرد با معاویه بروند. ایشان غیر از همین مردم اصحاب دیگری نداشتند که بخواهند با سپاه شام مقابله کنند. در نتیجه حضرت هنگامی که با کمی یاران خود رو به رو شدند به کوفه بازگشتند. در روزهای پایانی نیز برای ادامه نبرد با معاویه بسیار کوشیدند. اما هیچ گاه به این کار موفق نشدند.
اعلان موضع رسمى اشعث علیه امیرالمؤمنین (ع)
(۱) اشعث پس از صفین با تمام توان کوشید تا مبادا بار دیگر سپاه امام (ع) به سمت جبهه استکبار آن زمان برود. او که روحیه منافقانه خود را در صفین و جریان حکمیت نشان داد این بار آشکارا اعتراض و توهین به امام را در پیش گرفت.
(۲) اشعث در قدم بعدی برای اینکه گامی در جهت ترویج سیره بنیامیه بردارد و روحیه جنگ با استکبار عصر را از بین ببرد به امیرالمؤمنین علی (ع) گفت که چرا به سیره عثمان عمل نمیکند؟ پس از دستور امام (ع) برای حرکت به سوی معاویه بعد از جنگ نهروان اشعث برخاست و گفت: «آیا آن طور که عثمان عمل میکرد تو نیز چنان میکنی؟ علی فرمود: «وای بر تو، آن طور که عثمان عمل میکرد؟ به خدا پناه میبرم از شر آنچه میگویی! به خدا سوگند آن طور که عثمان عمل میکرد بر آن حجتی نداشت. چطور ممکن است من همچون او عمل کنم در حالی که از سوی پروردگارم صاحب دلیل روشنی هستم و حق با من است؟! (فَقَامَ إِلَیهِ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیسٍ الْکِنْدِی فَقَالَ لَهُ: یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! فَهَلَّا فَعَلْتَ کَمَا فَعَلَ ابْنُ عَفَّانَ؟ فَقَالَ لَهُ عَلَیهِ السَّلَامُ: یا عُرْفَ النَّارِ وَیلَکَ! إِنَّ فِعْلَ ابْنِ عَفَّانَ لَمَخْزَاةٌ عَلَى مَنْ لَا دِینَ لَهُ وَ لَا حُجَّةَ مَعَهُ، فَکَیفَ وَ أَنَا عَلَى بَینَةٍ مِنْ رَبِّی وَ الْحَقُّ فِی یدِی؟! (بحار، ج۳۴، ص۱۵۷)).
(۳) اشعث در حربهای دیگر برای ایجاد فتنه داخلی و سرگرم کردن مردم به آن و انحراف افکار عمومی از دشمن اصلی، از میان جمعیت عبور کرد و به منبر امام (ع) لگد زد (جاء الأشعث إلیه و هو على المنبر فجعل یتخطى رقاب الناس حتى قرب منه ثم قال یا أمیر المؤمنین غلبتنا هذه الحمراء على قربک یعنی العجم فرکض المنبر برجله (شرح ابن أبی الحدید، ج۲۰، ص۲۸۴)). او مدعی شد که حضرت عجم را بر عرب برتری داده است. این موضوع نشان میدهد اشعث با برجسته کردن مسأله نژادی، قصد داشت میان مردم جامعه اسلامی اختلاف بیندازد. این همان چیزی است که ابوالاعور به معاویه گفت پیش از این گفتیم او به معاویه خاطر نشان کرد که باید پس از حکمیت برای جلوگیری از نبرد دوباره با سپاه مولا علی (ع)، میان آنها اختلاف بیندازد و این رسالت بر عهده اشعث قرار گرفت. وحدت امت اسلامی همیشه راهبرد رهبران الهی بوده است. حتی در همین زمان «امام راحل (ره) یک وقت در اوایل انقلاب در سخنرانیهایشان از معاویه به صورت طعنآمیزی اسم میآورند. شما میدانید که من مدتی را در بلوچستان بودم و با خیلی از علمای آنجا دوست نزدیک هستم. مردم و علمای سنی آن منطقه، معاویه را مقدس میدانند. به امام عرض کردم که در طرف شرق کشورمان، چند صد میلیون نفر معاویه را محترم میشمارند و او را خالالمؤمنین میدانند - البته بحق یا بناحق آن، مربوط به جلسهی بحث است - یعنی مسلمانان هند، پاکستان، بنگلادش و افغانستان اغلب سنی حنفیاند؛ اینها معاویه را محترم میشمارند. امام گفتند عجب، من نمیدانستم! من بعد از آن در طول این ده، یازده سال یک جملهی طعنآمیز از امام راجع به معاویه نشنیدم» (امام خامنهای؛ ۱۳/۱۲/۱۳۷۰).
(۴) اشعث در جهت رسالت تقدسزُدایی از رهبر جامعه اسلامی، پس از صفین نیز گامهایی برداشت به مواردی از این دست در بالا اشاره شد. امام (ع) نیز رویکرد خود را در مقابله با اشعث تغییر دادند. نوشتهاند حضرت روزی وارد مسجد شدند و فرمودند: «ثمودی کجاست؟» اشعث ظاهر شد. امام (ع) کفی از سنگ برداشتند و صورت اشعث را مضروب کردند. خون از صورت او جاری شد. امام (ع) از مسجد بیرون آمدند و به دنبال ایشان مردم نیز بیرون آمدند. حضرت فرمودند: «نابود باد این صورت» (عَنِ النُّعْمَانِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: رَأَیتُ عَلِیاً (ع) عَلَى الْمِنْبَرِ یقُولُ: «أَینَ الثَّمُودِی؟» فَطَلَعَ الْأَشْعَثُ فَأَخَذَ کَفّاً مِنَ الْحَصَى وَ ضَرَبَ وَجْهَهُ فَأَدْمَاهُ وَ انْجَفَلَ وَ انْجَفَلَ النَّاسُ مَعَهُ وَ یقُولُ: «تَرَحاً لِهَذَا الْوَجْهِ تَرَحاً لِهَذَا الْوَجْهِ» (الغارات، ج۲، ص۳۴۱)).
(۵) اشعث، به حضرت امیر (ع) در پای منبرش رسماً اعتراض میکرد. او در یکی از این اعتراضات که حضرت از مظلومیت خود صحبت میفرمود به امام (ع) گفت که عثمان نیز مظلوم کشته شد. امام (ع) در پاسخ او فرمودند: عثمان در جایی که نباید مینشست نشست و لباسی را منظور خلافت بر مسلمین که نباید میپوشید پوشید. در ادامه حضرت در مورد اشعث فرمود: «همانا اشعث نزد خدا به اندازه بال پشه نیز ارزش و وزن ندارد و دین او از آب بینی بز نیز کم ارزشتر است» (فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ یا ابْنَ الْخَمَّارَةِ! لَیسَ کَمَا قِسْتَ إِنَّ عُثْمَانَ جَلَسَ فِی غَیرِ مَجْلِسِهِ وَ ارْتَدَى بِغَیرِ رِدَائِهِ صَارَعَ الْحَقَّ فَصَرَعَهُ الْحَقُّ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ وَجَدْتُ یوْمَ بُویعَ أَخُو تَیمٍ أَرْبَعِینَ رَهْطاً لَجَاهَدْتُهُمْ فِی اللَّهِ إِلَى أَنْ أُبْلِی عُذْرِی ثُمَّ قَالَ أَیهَا النَّاسُ إِنَّ الْأَشْعَثَ لَا یزِنُ عِنْدَ اللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ وَ إِنَّهُ أَقَلُّ فِی دِینِ اللَّهِ مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ (الاحتجاج، ج۱، ص۱۹۱)).
فراموش نکنیم مظلومیت عثمان، شعار و نماد استکبار عصر مولا (ع) یعنی معاویه بود و اشعث شعار استکبار را در جامعه اسلامی فریاد میزد.
(۶) اشعث پس از تمام رویاروییهای پنهان و آشکار با امام (ع) درگامهای آخر، حضرت را به قتل تهدید کرد چنان که خواهیم گفت او نقش مؤثری در شهادت حضرت داشت (أَنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَیسٍ لَعَنَهُ اللَّهُ دَخَلَ عَلَى عَلِی (ع) فَکَلَّمَهُ فَأَغْلَظَ عَلِی لَهُ فَعَرَضَ الْأَشْعَثُ أَنَّهُ سَیفْتَکُ بِهِ فَقَالَ لَهُ عَلِی (ع) أَ بِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی أَوْ تُهَدِّدُنِی فَوَ اللَّهِ مَا أُبَالِی وَقَعْتُ عَلَى الْمَوْتِ أَوْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَی (شرح ابن أبی الحدید، ج۶، ص۱۱۷)).
نقش اشعث در ترور حضرت امیر (ع)
درباره پشت پرده شهادت حضرت امیر (ع) و نقش بازیگران آن، ابهامات بسیاری وجود دارد که فعلاً در اینجا جای بحث از آن نیست. این مطلب را در نوشتاری جداگانه به خواست خدا خواهیم آورد. اما چیزی که فعلاً درباره آن صحبت میکنیم نقش اشعث به عنوان نفوذی جبهه استکبار و بنیامیه در شهادت امام (ع) است. در تاریخ آمده است ابن ملجم پس از ورود به کوفه تا شهادت امام (ع) در خانه اشعث میهمان بود (قَدِمَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُلجَمٍ المُرادِی الکوفَةَ لِعَشرٍ بَقینَ مِن شَعبانَ سَنَةَ ۴۰، فَلَمّا بَلَغَ عَلِیا قُدومُهُ قالَ: وقَد وافى؟ أما إنَّهُ ما بَقِی عَلَی غَیرُهُ، هذا أوانُهُ. فَنَزَلَ عَلَى الأَشعَثِ بنِ قَیسٍ الکِندِی (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۲)). همچنین اشعث در سحر نوزدهم ماه رمضان ابن ملجم را تحریک کرد تا هر چه زودتر امام (ع) را به شهادت برساند تا سپیده صبح او را رسوا نکند (ابن ملجم أتى إلى الأشعث بن قیس-لعنهما اللّه-فی اللیلة التی أراد فیها بعلی ما أراد، و الأشعث فی بعض نواحی المسجد. فسمع حجر بن عدی الأشعث یقول لابن ملجم-لعنه اللّه-النجاء النجاء لحاجتک فقد فضحک الصبح (مقاتل الطالبیین، ص ۴۷)).
گزارش زیر حاکی از نقش بنیامیه و اشعث در توطئه برای شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) است. ابن شهرآشوب مینویسد: ابن ملجم از شبیب بن بجره کمک گرفت و مردی از وکلای عمر و عاص صدهزار درهم را برای او فرستاد تا آن را مهر آن قطام قرار دهد. در آن شب قطام به ابن ملجم و شبیب شراب ناب نوشاند. شبیب خوابید و ابن ملجم با قطام هم بستر شد. اشعث برای کمک به آنها در قتل امام حاضر شد و به ابن ملجم گفت که عجله کن تا سپیده صبح رسوایت نکند (وَ اسْتَعَانَ ابْنُ مُلْجَمٍ بِشَبِیبِ بْنِ بَجْرَةَ فَأَعَانَهُ وَ أَعَانَهُ رَجُلٌ مِنْ وُکَلَاءِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِخَطٍّ فِیهِ مِائَةُ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَجَعَلَهُ مَهْرَهَا فَأَطْعَمَتْ لَهُمَا اللُّوزِینَجَ وَ الْجُوزِینَقَ وَ سَقَتْهُمَا الْخَمْرَ الْعُکْبَرِی فَنَامَ شَبِیبٌ وَ تَمَتَّعَ ابْنُ مُلْجَمٍ مَعَهَا ثُمَّ قَامَتْ فَأَیقَظَتْهُمَا وَ عَصَّبَتْ صُدُورَهُمْ بِحَرِیرٍ وَ تَقَلَّدُوا أَسْیافَهُمْ وَ کَمِنُوا لَهُ مُقَابِلَ السُّدَّةِ وَ حَضَرَ الْأَشْعَثُ بْنُ قَیسٍ لِمَعُونَتِهِمْ فَقَالَ لِابْنِ مُلْجَمٍ النَّجَا النَّجَا لِحَاجَتِکَ فَقَدْ ضَحِکَ الصُّبْح (مناقب ابن شهرآشوب، ج۳، ص ۳۱۱ - ۳۱۲)).
از این گزارش چند نکته مهم برداشت میشود:
(۱) عمرو عاص به عنوان نماینده بنیامیه از سوی معاویه وکیلی را برای کمک مالی در قتل حضرت امیر (ع) به سوی کوفه روانه کرده بود. در نتیجه نقش قطعی بنیامیه در شهادت امام (ع) از این بخش برداشت میشود.
(۲) هنگامی که ابن ملجم با قطام دیدار کرد قطام درخواست کرد که او باید قتل علی (ع) را مهریهاش قرار دهد. از سویی در تاریخ آمده که ملاقات ابن ملجم با قطام در کوفه بود. پرسش اینجاست اگر دیدار قطام با ابن ملجم در کوفه، تصادفی بوده و معاویه و بنیامیه هیچ گونه خبری از قصد قطام مبنی بر تحریک ابن ملجم به قتل امام (ع) نداشتند چطور در فاصلهای اندک مبلغ صدهزار درهم از سوی عمرو عاص برای ابن ملجم در کوفه فرستاده میشود؟ میگویند: ابن ملجم در شعبان سال چهلم وارد کوفه شد و در منزل اشعث سکونت گزید. بعداً او با قطام دیدار کرد. آیا این حوادث، اگر به صورت طبیعی بخواهد صورت بگیرد امکان دارد؟ یعنی ورود ابن ملجم به کوفه دیدار با قطام، بیان قصد قطام مبنی بر اینکه اگر میخواهد با او ازدواج کند باید علی (ع) را بکشد، آگاهی بنیامیه از این دیدار و ارسال پول از سوی وکیل عمرو عاص برای ابن ملجم به نظر میرسد دستگاه بنیامیه از پیش ابن ملجم را به عنوان بازیگر خود انتخاب کرده بود و به خوبی میدانست که روند کار باید به چه شکل پیش رود. ظاهراً بنیامیه از پیش تمام گزینههای مطلوب برای زمینهسازی در شهادت امام (ع) را انتخاب کرده بود و خود مدیریت صحنه را بر عهده داشت.
در اینجا خالی از لطف نیست که بگوییم ابن ملجم در زمان خلیفه دوم به عنوان معلم قرآن در آن شهر انتخاب شد. در گزارشی آمده است: «عمر به کارگزارش عمرو نوشت خانه عبد الرحمن بن ملجم را به مسجد نزدیک سازد تا مردم را قرآن و فقه تعلیم دهد» (و قیل: إنّ عمر [بن الخطّاب]کتب إلى عمرو [بن العاص]أن قرّبدار عبد الرحمن ابن ملجم من المسجد لیعلّم الناس القرآن و الفقه. فوسع له فکان داره إلى جنبدار ابن عدیس (لسان المیزان عسقلانی، ج۳، ص۱۴۴۰ به نقل از امام علی و خوارج (سید جعفر مرتضی)، ص ۹۳)). همچنین در گزارشی دیگر آمده است که عمرو عاص نیز به ابن ملجم احترام خاصی میگذاشت (أن عمرو بن العاص أمره بالنزول بالقرب منه لأنه کان من قراء القرآن (همان)). آیا چیده شدن همه این قطعات و مؤلفهها برای شهادت امیرالمؤمنین علی (ع)، تصادفی است؟
(۳) میگویند خوارج انسانهایی مؤمن و زاهد بودند. شاید چنین مطلبی به عموم خوارج مربوط باشد، اما به سران و خواص آنان هرگر! اگر ابن ملجم جزو بدنه عمومی خوارج بود چطور شراب نوشید و با قطام هم بستر شد؟ آیا موقع نوشیدن شراب متوجه نشده مایعی که مینوشد با آب یا هر چیز دیگری فرق دارد؟ آیا میتوان گفت که او متوجه نشده شراب مینوشد؟ چنین احتمالی عقلاً منتفی است. هر انسان عاقلی بوی شراب و دیگر مایعات را تشخیص میدهد. در نتیجه میتوان گفت ابن ملجم از سران خوارج بود نه از عموم آنها.
(۴) اشعث برای کمک به ابن ملجم و شبیب بن بجره در قتل امام (ع) حاضر میشود. او به ابن ملجم میگوید که سریعتر کار قتل امام (ع) را انجام دهد تا رسوا نشود.
ارسال نظرات